مقدمه:
با کتاب «تفسیر آیات مشکله» آشنا شویم:اخیراً کتابی در تبریز به این نام چاپ و منتشر شده است، ولی قسمت معظم آیاتی که در آن کتاب عنوان شده ابداً از آیات مشکله نیست، و برخی نیز برای تزریق عقائد مخصوصی که نویسنده آن کتاب دارد، عنوان شده است و قسمتی مختصر که جا دارد آنها را «آیات مشکله» بخوانیم، مورد بررسی صحیح قرار نگرفته است.
شکی نیست وجود این کتاب در دسترس گروه بی اطلاع و ساده لوح مایه ی انحراف عقیده است زیرا نتیجه ای که خواننده از این کتاب می برد این است که:
انبیاء معصوم نبودند، گاهی و یا پیوسته خدا را نافرمانی می کردند.
هیچ گاه خدا مودت خویشاوندان رسول خدا را بر ما لازم نکرده است.
آیه ی: (الیوم اکملت لکم دینکم) درباره ی علی نازل نشده است.
خطبه معروف صدیقه طاهره (علیها سلام) مجعول است و هکذا...
روی این ملاحظات برخی از دوستان نگارنده درخواست کردند که درباره ی این کتاب صفحاتی بنویسد از این رو بر خود لازم دیدم که پاره ای از این آیات را که لغزش های نویسنده تفسیر در تفسیر آنها نابخشودنی است، عنوان نموده و به تفسیر آن، و ردّ گفتار وی بپردازد.
***
شفاعت اولیای الهی یکی از اصول مسلم اسلام است که پیرامون آن آیات و روایات فراوانی وارد شده است، و هیچ دانشمند اسلامی آن را انکار نکرده، هر چند در معنی شفاعت، اختلافی رخ داده است. (1)
در کنار اصل، «شفاعت» مسأله دیگری است به نام «درخواست شفاعت از اولیاء الهی» که آیاتی پیرامون آن نیز وارد شده است و افراد نا وارد میان این دو مسئله خلط می کنند زیرا اصل شفاعت مسأله ای است و شفاعت خواهی از آنان در حال حیات و یا ممات، مسأله دیگری است مقصود از آن این است که فرد گناه کار نزد ولییی از اولیاء الهی برود و از او درخواست کند که در حق او شفاعت کند، یعنی او را وادار سازد که در حق او دعا نموده و آمرزش گناهان او را از خدا بخواهد.
«طلب شفاعت از اولیاء الهی، مانند اصل شفاعت مورد پذیرش علمای اسلام بوده تنها در این میان «وهابیان» می گویند: طلب شفاعت از زنده جائز است و از غیر او، جائز نیست و ما در کتاب «شفاعت از نظر قرآن و حدیث و عقل» پیرامون هر دو مسأله و دیگر مسائل مربوط به شفاعت بحث و گفتگو کرده ایم و این کتاب به زبان عربی نیز باز گردانیده شده است امید است که به همین زودی منتشر گردد.
یکی از دلائل صحت طلب شفاعت از اولیاء الهی، آیات سه گانه ای است که در سوره های نساء آیه 64 و یوسف آیه های 97 - 98 و منافقون آیه 6 وارد شده است این سه آیه به روشنی گواهی می دهند که فرد گناه کار می تواند، حضور اولیاء الهی برسد و از آنها طلب شفاعت و درخواست دعا کند.
نویسنده تفسیر آیات مشکله قرآن، با روحیه خاصی که در مسائل مربوط به ولایت و اولیاء الهی دارد، خواسته است که دلالت هر سه آیه را دگرگون سازد، و دلالت آنها را بر صحت «درخواست دعا» از «اولیاء الهی» انکار کند هرچند اصل شفاعت را در خود کتاب پذیرفته است.
برای این که هدف آیات سه گانه را روشن سازیم، نکته ای را یادآور می شویم و آن اینکه: معنی شفاعت این است که ولی الهی درباره فردی که خدا را نافرمانی کرده و به حقی از حقوق الهی (نه حقوق مردم) تجاوز نموده است، طلب مغفرت و آمزش کند تا خدا به خاطر دعای او، آن فرد گنهکار را ببخشد.
حالا اگر فردی، حقی، از حقوق مردم را پایمال کرد و فرض کنیم که تجاوز به حقوق مردم، ملازم با تجاوز به حقوق الهی نباشد، و یا بر فرض ملازمت از جهت «حق اللهی» آن صرف نظر نمائیم، در چنین صورت، نه شفاعت تحقق پیدا می کند و نه طلب شفاعت صحیح می باشد، بلکه آمرزش در این مورد در صورتی تحقق پیدا می کند که متجاوز، رضایت آن فرد را به دست آورد، و حقوق پایمال شده او را به نوعی جبران کند.
جداسازی حکم این دو صورت کلید تفسیر آیات سه گانه ای است که دانشمندان اسلامی با آنها به استواری «طلب شفاعت» استدلال کرده اند.
و به دیگر سخن: هرگاه کسی خدا را نافرمانی کند و به حضور ولی او برسد باید به او بگوید: «یا وَلِیَّ اللهِ اِستَغفِر لی...» ای ولی الهی در حق من از خدا طلب مغفرت کن ولی هر موقع حق فردی را از بین ببرد (نه حق خدا را) در این صورت باید به حضور خود آن فرد برسد و بگوید «اغفر لی» مرا ببخش. نه به حضور ولی الهی. صورت نخست، طلب شفاعت است و دومی ارتباط به آن ندارد.
آری اگر تجاوز به حقوق افراد، ملازم با نافرمانی خدا باشد در این صورت برای جبران قسمت دوم می تواند اولیاء الهی را شفیع خود قرار دهد و از آنها طلب شفاعت کند.
حالا باید دید آنچه در این آیات سه گانه وارد شده است، مربوط به «حق الله» است یا مربوط به «حق الناس» هرگاه جمله وارد در این آیات، به صورت «استغفر لنا» باشد قطعا مربوط به «حق الله» بوده و چنین درخواستی، درخواست شفاعت از اولیاء الهی خواهد بود، ولی اگر جمله وارد در آیه، جمله «اغفر» و نظائر آن باشد، قطعا مربوط به «حق الناس» بوده و ارتباطی به طلب شفاعت نخواهد داشت و تفاوت این دو لفظ از نظر معنی بر افراد آگاه از لغت عربی مخفی و پنهان نیست.
اکنون لازم است که نخستین آیه را مطرح کنیم، آنگاه به سخن نویسنده گوش دهیم که چگونه آیه را از مجرای صحیح آن، منحرف کرده است.
آیه نخست:
(قَالُوا یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ * قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ)(یوسف، آیه 97 - 98).
«فرزندان یعقوب گفتند: پدرجان درباره گناهان ما از خدا طلب آمرزش کن ما خطاکار بودیم، یعقوب گفت به همین زودی از خدایم برای شما طلب آمرزش می کنم او بخشنده و رحیم است.
طبق ضابطه ای که یادآور شدیم باید بگوئیم این آیه مربوط به «حق الله» است و هدف فرزندان یعقوب این است که پدر از خدا بخواهد که خدا آنها را ببخشد.
گواه روشن بر این مطلب این است که فرزندان به پدر می گویند:
«اسْتَغْفِرْ لَنَا»: برای ما از خدا طلب مغفرت کن و اگر مسأله حق الناس (حق خود یعقوب) مطرح بود، باید بگویند:
«اغْفِرْ لَنَا»: پدرجان ! ما را ببخش و او هم باید در پاسخ درخواست آنان بگوید:
«غَفَرتُ لَکُم»: همه شماها را بخشیدم.
اکنون با توجه به مراتب یاد شده به سخنان نویسنده تفسیر گوش فرا دهیم:
«استغفار منحصر راجع به (حق الناس) است زیرا بدون شک فرزندان یعقوب به آزار و اذیت او پرداخته بودند و اینک می خواهند پدرشان آنان را عفو کند و بعد از آن، از خداوند نیز برای ایشان طلب مغفرت نماید چنان که یعقوب نیز فرمود «که» درباره شما از خدا طلب مغفرت خواهم نمود در این آیه واضح است که منظور فرزندان این بود که در مرحله اول حضرت یعقوب از تقصیرشان درگذرد و سپس از خداوند بر آنان طلب مغفرت کند».
پاسخ:
در این که فرزندان یعقوب، پدر را اذیت کرده و حقوق او را پایمال نموده بودند جای گفتگو نیست، هم چنانکه جای شک نیست که آنها نیز نسبت به خدا نافرمانی نموده و مرتکب معصیت شده بودند ولی جان سخن این جا است که آیا فرزندان «یعقوب» برای این به پیشگاه پدر ارجمند خود آمده بودند، که آنان را ببخشد، یا از خدا بخواهد که خدا آنان را ببخشد.و به دیگر سخن: آیا گفتند پدرجان شما ما را ببخش و عفو کن و از حق خود در گذر؟ و یا گفتند پدرجان از خدا بخواه تا او از گناهان ما در گذرد. ؟
آیا آمده بودند که یعقوب از حق خود (حق الناس) در گذرد، یا این که آمده بودند که از او درخواست نمایند تا وساطت کند تا خدا از گناهان آنان (حق الله) در گذرد؟ ظهور بلکه صریح آیه این است که آنها آمده بودند تا پدر را شفیع قرار دهند تا در حق آنها دعا کند، تا خداوند از حق خود (حق الله) در گذرد، گواه گفتار ما لفظ «استغفر» است هرگاه نظر آنها این بود که پدر، از سر تقصیرات آنان در گذرد، چنین می گفتند: «یَا أَبَانَا اِغْفِرْ لَنَا »: پدرجان ما را ببخش، و پدر نیز چنین پاسخ می گفت: «غَفَرتُ لَکُم وَ یا عَفَوتُ عَنکُم»: شما را بخشیدم، شما را عفو نمودم ولی چنانکه واضح است، آنان به پدر گفتند: «یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا»؛ بابا برای ما طلب مغفرت کن، یعنی مغفرتی که در دست دیگری (خدا) است آن را برای ما بخواه.
تصور نمی شود که فرق «اغفر» یا «استغفر» برای کسی مخفی بوده باشد، بنابراین باید گفت هدف اولی و دلالت مطابقی آیه به دلل «استغفر» همان (حق الله) است، ولی روی مناسبات و قرائن مقام، ضمنا دلالت دارد که ای پدر، شما نیز از حق خود در گذر.
واضح تر بگوئیم: فرزندان یعقوب هم معصیت خدا را کرده و هم معصیت بنده را مرتکب شده بودند، لسان و ظهور ابتدائی آیه این است که پدر دعا کند که خدا از حق خود در گذرد، ولی از آنجا که فرزندان یعقوب از صمیم دل می خواستند که ذمه آنها از هرگونه حقی بری شود و یا استجابت یعقوب طلب آمرزش را برای فرزندان خود از خدا، ملازم با این است که او نیز از حق خود در گذرد (روی این دو لحاظ) باید گفت: معنای التزامی و مفاد ثانوی این است که ای پدر شما هم از حق خود (حق الناس) در گذر.
مشکل تر از همه «شبه تناقضی» است که در عبارت نویسنده به چشم می خورد در ص 196 س 9 مدعی است که «استغفار» منحصرا (دقت بفرمائید) راجع به حق الناس است و پنج سطر بعد می گوید: «منظور فرزندان این است که در وهله اول یعقوب از تقصیرشان در گذرد و سپس از خداوند برای آنان طلب مغفرت کند» جای شک نیست آن انحصار، با این تعدد (بدون توجیه) سازگار نیست.
آیه دوم:
آیه دومی که به روشنی گواهی می دهد که گناه کاران می توانند حضور رسول گرامی برسند و از او درخواست کنند که در حق آنان طلب مغفرت کند آیه یاد شده در زیر است:(وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ)
(منافقون، آیه 5)
«هنگامی که به منافقون گفته می شود که بیائید پیامبر خدا در حق شما طلب آمرزش کند، روی خود را برمی گردانند و مردم را از «راه خدا» باز می دارند در حالی که از قبول کردن سخن حق کبر می ورزند».
این آیه مانند آیه پیشین به روشنی گواهی می دهد که یکی از طرق آمرزش گناهان (البته تحت شرائط خاصی) درخواست دعا از اولیاء الهی و آنگاه دعا کردن آنها است و خداوند گروهی را نکوهش می کند که چرا از این راه وارد نمی شوند.
نویسنده اصرار دارد که استغفار وارد در آیه نیز راجع به «حق الناس» است چون منافقان برای جلوگیری از پیشرفت حقایق به حضرت پیامبر شکنجه و آزار روا می داشتند بنابراین موظف بودند که برای استغفار در وهله اول به نزذ پیامبر آمده و از وی طلب مغفرت نمایند، و بعد از آنکه حضرت از حق خود گذشت از خدا نیز برای ایشان مغفرت بخواهد.
پاسخ:
هرگاه هدف از آمدن این بود که پیامبر از حق خود در گذرد، لازم بود بفرماید: «تَعالَوا یَغفِر لَکُم رَسُولُ اللهِ» نه «یَستَغفِر» این خود گواه بر این است که آنان را دعوت می کردند که بیایند از پیامبر تقاضا کنند، که پیامبر دعا کند، تا خدا از حق خود در گذرد، و بالنتیجه، هدف اولی و معنای مطابقی که منافقان برای آن دعوت می شدند این بود که بیایند درخواست کنند، تا پیامبر دعا کند و از خداوند آمرزش بخواهد و قطعا استغفار او مانند استغفار شخص عادی نخواهد بود.گذشته از این هرگاه آنها ده بار پیامبر را اذیت کرده بودند صد بار هم خدا را مخالفت نموده بودند مع الوصف انحصار این استغفار و گفتن اینکه این آیه فقط ناظر به حقوق پیامبر است، و ابدا به حقوق خدا ربطی ندارد، خیلی بی انصافی است.
هرگاه آیه منحصرا درباره حقوق الناس است چرا بلافاصله می فرماید: «سواء علیهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن یغفر الله لهم» خواه درباره آنها (منافقان) استغفار بنمائی خواه ننمائی، خدا از آنها نخواهد گذشت، هرگاه منظور از دعوت منافقان عفو رسول خدا بود دیگر گفتن «لن یغفر الله لهم» بی فائده خواهد بود.
آیه سوم:
(وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً)(نساء، آیه 64)
«هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه مردم او را به حکم خدا فرمان برند، هرگاه (منافقان) وقتی در حق خود ظلم کردند (و محاکمه را نزد طاغوت، بردند) پیش تو آمده و از خدا آمرزش خواسته بودند و پیامبر برای آنها طلب آمرزش کرده بود، خدا را توبه پذیر و رحیم می یافتند».
شأن نزول آیه:
برخی از مفسران چنین نوشته اند: منافقی با یهودی با هم سر موضوعی اختلاف داشتند، یهودی می گفت مرافعه خود را خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ببریم، زیرا می دانست که او به ناحق حکم نمی کند، ولی منافق مایل بود که دعوی را پیش «کعب بن اشرف» طرح کند، چون می دانست که می شود ایمان او را با رشوه خرید.نظر نویسنده کتاب تفسیر
نویسنده تفسیر در ص 197 برخلاف روش تفسیری خود شأن نزول یاد شده را صحیح دانسته (و ما تا حال علت این استثناء را نفهمیدیم، که چرا شأن نزول این آیه که از حدود روایات آحاد بیرون نیست صحیح می داند ولی روایات متواتری را که می گوید که «اکملت لکم»: در حق امیرمؤمنان (علیه السلام) است، طرد می کند) فورا نتیجه گیری نموده می نویسد: این آیه در مورد «حق الناس» است زیرا بردن محاکمه پیش یکی از علماء یهود نسبت به رسول اکرم آشکارا توهین بود، بنابراین در مقام استغفار موظف بودند که به حضور پیامبر بیایند از او عفو و آمرزش بخواهند.پاسخ:
جای شک نیست که منافقان دو کار زشت را مرتکب شده بودند:اول: حکم خدا و امر الهی را زیر پا نهاده و با اینکه او مکرر بر مکرر از مراجعه به چنین افراد، نهی کرده بود مع الوصف دعوی را در محاکم آنها مطرح می کردند.
دوم: از جهت مراجعه به طاغوت با بودن قاضی به حق (پیامبر) نسبت به ساحت مقدس پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم توهین کرده بودند بنابراین باید دید که تکیه آیه روی کدام یک از این دو کار زشت است؟ آیا از این نظر نکوهش می کند که چرا حکم خدا را زیر پا نهادند، و با نهی الهی مخالفت نمودند یا از این نظر است که چرا با مراجعه به طاغوت نسبت به پیامبر توهین روا داشتند.
روشن تر بگوئیم مدلول مطابقی آیه، راجع به تجاوز به «حق الله» است و قهرا استغفار هم به منظور ندامت و پشیمانی از این کردار زشت خواهد بود؟ و یا این که مدلول ابتدائی آیه، راجع به «حق الناس» بوده و استغفار به منظور به دست آوردن رضایت و خشنودی کسی است (پیامبر) که حق او ضایع شده است؟
کدام یک از این دو تا است؟ ما می توانیم، حقیقت را با ملاحظه آیات قبلی به دست بیاوریم، مجموع آیاتی که پیرامون همین موضوع داده شده است هشت آیه بیش نیست و از آیه 58 آغاز شده و در آیه 65 پایان می پذیرد، شما تمام آیات یاد شده را در نظر بگیرید و دقت کنید و ببینید، اساسا در این آیات، از اهانت به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم سخنی به میان آمده است تا ما بگوئیم که هدف آیه مورد بحث، این است که آنان بیایند حق ضایع شده پیامبر را جبران کنند ما هر چه دقت کردیم (و دیگران نیز دقت نمودند) در آیات اشاره ای به اهانت به رسول خدا نیافتیم، اینکه گفتیم در همین قضیه به پیامبر نیز توهین شده هرچند صحیح است، ولی در آیات هشت گانه، به این جریان تصریح و یا اشاره ای هم نشده است.
ولی صریح آیه 60 این است که منافقان می خواهند محاکمه را پیش طاغوت ببرند، (وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً): «آنان مأمورند که نسبت به آنها کفر ورزند و شیطان می خواهد آنان را به گمراهی دور بکشد».
از این جهت فشار ملامت، و علت دعوت آنها به اینکه خدمت رسول خدا برسند، تا درباره آنها طلب آمرزش نمایند، این است که خدا را معصیت کرده اند و حقوق الهی را ضایع نموده اند و با امر صریح خدا مبنی بر تکفیر «طاغوت» (وَ قَد اُمِروُا اَن یَکفُروُا بِهِ) مخالفت ورزیده و آن را زیر پا نهاده اند و اما اینکه در ضمن این کار به ساحت مقدس پیامبر اهانتی شده است، از هدف این آیات بیرون است و ما هرگز حق نداریم مطالب خارجی را بدون دلیل، ضمیمه آیات نموده و ظهور گیری نمائیم.
امر مولوی و امر ارشادی
در علم «اصول» ثابت شده که «امر» بر دو نوع است امر مولوی و امر ارشادی، امر مولوی آن است که متکلم پیوسته از موضع آمرانه سخن می گوید، و به عنوان یک فرمانده دستور می دهد از این جهت بر فعل آن ثواب، و بر ترک آن (اگر الزامی باشد) عقاب مترتب می باشد و امر ارشادی آن است که مقصود فقط ارشاد به انجام و یا ترک موضوع خاصی باشد.در بیان احکام شرعیه رسول خدا از خود امر و نهی ندارد(2) و فقط راهنما و بیانگر اوامر الهی است، بنابراین مخالفت با احکام شرعیه، در واقع مخالفت با خدا است نه با رسول خدا، و ما از جانب خدا مأجور و یا معاقب خواهیم بود و در صورت موافقت و اطاعت، ثواب واحدی، و در صورت مخالفت هم عقاب واحدی، خواهیم داشت، و اگر برخلاف این موضوع معتقد شویم، باید برای یک گناه، عقوبات زیادی در انتظار ما باشد.
اینک باید دید در این مورد «حکم الله» چیست؟ (دقت شود) حکم خدا که در آیه 60 همین سوره بالصراحه بیان شده، این است: «و قد امروا ان یکفروا به» آنها مأمور شده اند که عملا به کارهای طاغوت کفر ورزند و چون به آن کفر نورزیدند، با خدا مخالفت کرده اند و بنابراین، در این مورد «حق الناس» از بین نرفته بلکه «اطاعت خدا» انجام نگرفته است، و در نتیجه خدا را معصیت کرده اند، نه مخلوق او را، و در ابتدا حق او را از بین برده اند نه حق فرستاده شده او را.
اهانت به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم یا دستاویز نویسنده:
موضوع اهانت به پیامبر، یک موضوع ضمنی است که در ضمن جریان پیش آمده و در خود آیه شریفه نه به این امر تصریح شده و نه سیاق آیات به این جهت اشاره می کند و خود نویسنده هم به طور مکرر در جاهای مختلفی از کتاب خود می نویسد: ما نباید چیزهای خارجی را در تفسیر آیات داخل کنیم.شگفتا، با این که نویسنده کتاب از اغلب شأن نزول آیات سرباز می زند، ولی در این مورد به خصوص، چون شأن نزول به صورت ظاهر موافق ذوق ایشان بوده، دست به دامن شأن نزول شده است، در صورتی که دیگر شأن نزول ها را که ایشان قبول نمی کند، همین مفسران نقل کرده اند.
از بیان گذشته درستی گفتار استاد تفسیر و کلام آیة الله آقای آقا شیخ جواد بلاغی در تفسیر خود(3) روشن گردید، و حق همان است که ایشان فرموده: خدا مذمت می کند که چرا منافقان خدمت پیامبر نمی روند، تا درباره آنها طلب آمرزش نماید.
در حالی که صریح آیه بر این دعوت می کند که افراد گناه کار حضور پیامبر برسند و از او درخواست دعا نمایند مع الوصف نویسنده تفسیر به فلسفه تراشی پرداخته می نویسد:
«این امر (که هر کس مرتکب گناهی می شد می بایست نزد پیامبر برود و از او درخواست استغفار کند) سبب شود که حجب و حیائی که لازم است در میان حضرت و پیامبر وجود داشته باشد، از میان برود».
پاسخ: اولا شرح دادن کیفیت و کمیت گناه لازم نیست، بلکه اشاره به این که ای پیامبر خدا از خدا بخواه تا گناهان ما را ببخشد کافی است.
شما فرض کنید که یک نفر کم و کیف گناه خود را در محضر اولیاء الهی مطرح کند ولی پیامبر و جانشینان او مانند پدران مهربان و اطباء روحی مشفق، هیچ گاه مطالب را در جای دگر بازگو نمی کند، افرادی که خواستار آمرزش الهی هستند، به این اندازه کشف ستر در برابر آن رحمت آماده می شوند.
وانگهی رفتن گناه کاران حضور اولیاء یک امر لزومی و وجوبی نیست، بلکه یکی از کارهای شایسته و مستحسن است، هر کس بخواهد می تواند اقدام نماید، و هرگز طریق آمرزش به استغفار رسول خدا، منحصر نیست، طریق دیگری نیز در کار هست، آری گاهی گناه به قدری سنگین و مهلک می شود، که فقط وساطت خاصان درگاه الهی می تواند، وسیله ای برای آمرزش آن باشد.
شما فرض کنید این آیات راجع به حق الناس است و ضمنا فرض نمائید مردی نسبت به رسول خدا ستم کرده و پیامبر او را نمی شناسد، آیا باید به عقیده شما پیش پیامبر برود، و اقرار و اعتراف نماید؟ آیا در چنین صورت آبرو و حجب و حجاب از بین نمی رود، بلکه در این صورت بدتر از اولی می شود.
و باز می نویسد؟ رسول خدا کارهای واجب تر و وظایف بزرگتری برعهده دارد.
ولی باید توجه نمود که این کار یکی از وظایف حتمی رسول خدا نیست به گونه ای که باید کارهای دیگرش را ترک کند و به این امور بپردازد بسیار روشن و بدیهی است که اگر رسول خدا، کار واجب تری داشته باشد هرگز لزومی ندارد که آن را ترک و به این امور رسیدگی کند.
ما می بینیم که خدا به رسول خود دستور می دهد که درباره کسانی که از آنها زکات می گیرد دعاء کند آیا با تصریح آیه زیر به این مطلب می توان گفت که دعاء کردن رسول خدا در حق هر پیر و برنا که زکات می دهند سبب می شود که وقت عزیز او گرفته شود(4) و به کارهای دیگر نرسد یا اینکه خدا را که بیشتر به وظائف پیامبر آگاه است، وی را موظف می نماید که برای آنان طلب مغفرت کند اینک آیه:
(خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهَا وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاَتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ)
(سوره توبه، آیه 103)
«از اموال آنها زکات بگیر و پاکشان کن و درباره آنها دعا کن که دعای تو مایه آرامش است و خدا شنوا و دانا است».
پی نوشت ها :
1- مربوط به مطلب پنجاه و پنجم از کتاب تفسیر آیات مشکله ص 195 هدف از عنوان کردن آیات سه گانه انکار دلالت آنها بر صحت «طلب شفاعت از اولیاء الهی» است و از این طریق گامی فراتر از عقیده وهابیان برداشته است زیرا آنان لااقل طلب شفاعت را در حال حیات اولیاء الهی صحیح می دانند و آیات مورد بحث را به دوران زندگی آنان مخصوص می سازند و لی نویسنده تفسیر دلالت آنها را بر طلب شفاعت انکار کرده است و از این طریق خود را از پاسخ به این که «میان زنده و مرده اولیاء الهی» چه تفاوتی است راحت کرده است.
2- البته در موارد خاصی مثل تعیین کسی برای جنگ، ولی خدا، امر مولوی حکومتی دارد ولی در مقام بیان اوامر الهی مانند «اقیموالصلوة» و «ولا تحاکموا الی الطاغوت» فقط گوینده احکام است، نه صاحب فرمان.
3- آلاءُ الرحمن ج 1، ط صیداء، لبنان، ص 61.
4- شواهد تاریخی زیادی داریم که عده ای از بزرگان مثل «ماعز بن مالک» و... پیش رسول الله آمده و اقرار به گناه کرده اند تا در حق آنها حد جاری شود و در آن وقت هیچ بحثی از ریخته شدن آبرو و تلف شدن وقت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نبوده است.