ترجمه محجوب الزویری
نگارنده بر این تلاش است تا اهمیت این مکتب، مورخان بارز آن (عروه ، زهری)، موضوع مورد توجه آنها و تإثیر آن را در مسیر تاریخ نگاری اسلامی مورد بررسی و ارزیابی قرار دهد.(1)
مطالعات و تحقیقات در تاریخ و دیگر علوم، با تلاش مشترک طالبان علم در حلقههای درس آغاز شد. هر حلقه درس تحت نظارت یک استاد بود و دانشجویان برجسته، پس از طی مراحل تحصیلی خود به تشکیل حلقه درس جدیدی اقدام مینمودند. حضور در حلقههای درس نیز برای همگان آزاد بود; بدین سان، سلسله راویان ادامه مییافت. کم کم، در نتیجه مداومت شرایط و مساعدت مرور زمان، مکاتبی در تاریخ و حدیث و فقه شکل گرفت که اولین آنها در مطالعات تاریخی، «مکتب مدینه» یا «مکتب مغازى»(2) است; مکتبی که پیدایش و جهت گیری خود را مرهون تلاشهای دو تن از محدثان فقیه، یعنی «عروه بن زبیر» و شاگرد برجستهاش «زهرى» میباشد.
1
عروه از اشراف و بزرگان قریش میباشد. پدرش «زبیر بن عوام»، مادرش «اسمإ بنت ابوبکر»، و خالهاش «عایشه»، مادر بزرگش «خدیجه بنت خویلد»، برادرش «عبدالله بن زبیر» و همسرش «ام یحیى» ـ کوچکترین فرزند حکم ـ بودند. وی همواره به حسب و نسب خویش مباهات مینموده(3) و این امر در رشد و شخصیت و حتی بر روایاتش نیز تاثیر نهاده است. در سال ولادت عروه اختلاف وجود دارد; گفته میشود که وی در سال 22 ه' یا سال 26 یا 29 ه' تولد یافته است.(4) در روایتی سال تولدش 23 ه' / 643 م ذکر شده که از بقیه دقیق تر به نظر میرسد، زیرا این تاریخ را روایتی دیگر (که عروه را در زمان جنگ جمل(36 ه') سیزده سال میداند) تایید میکند. این روایت هم چنین با آنچه که او خود نقل کرده (که در روز جنگ جمل وی را به سبب کم سال بودن بازگرداندهاند) تقویت میشود.(5) در مورد سال وفات عروه نیز چندین روایت داریم: «طبرى» سال 94 ه' را ذکر میکند. «ابن سعد» و پیروانش نیز همین را گفتهاند(6)، در حالی که «ابن قتیبه» بین سال 93 و 94 ه' را ذکر کرده و «ابن خلکان» نیز بر این قول است. علاوه بر اینها، روایات دیگری نیز هست(7)، ولی قدیمترین و موثقترین آنها، وفات او را به سال94 ه' / 712 م میداند.
عروه در مدینه رشد کرد و در همان جا به تحصیل پرداخت. سپس مدت هفت سال در مصر اقامت گزید و در همان جا ازدواج کرد(8) و چند سفر به دمشق رفت. آرمانهای عروه با آرمانهای پدر و دو برادرش (عبدالله و مصعب) تفاوت داشت. وی از تمایلات خود به روشنی سخن گفته است: «آرزویم زهد در دنیا و رستگارى آخرت است و مى خواهم از کسانى باشم که دانش از ایشان روایت مى شود».(9)
همین امر نیز در حیاتش تبلور یافت. «ابن هشام» درباره او گفته است: «دائما روزه داشت مگر عید فطر و عید قربان، و هنگامى که درگذشت روزه دار بود».(10) عشق او به دانش نیز از روایتی که فرزندش هشام درباره او نقل کرده متجلی است، وی میگوید: «پدرم روز حره کتب فقهى خود را سوزاند و پس از آن مى گفت: اگر کتاب هایم را مى داشتم، برایم محبوبتر از آن بود که خانواده و اموالم را مى داشتم».(11)
عروه در هیچ یک از رخدادهای سیاسی ای که در زمان او به وقوع پیوست مشارکت نکرد. «عجلى» درباره وی میگوید: «او مردى ثقه و صالح بود که وارد فتنه ها نشد». (12) وی با سیاست امویان مخالف بود از این رو، گوشه گیری از «اهل ستم»(13) را پیشه نموده بود.
عروه عرصه حیات را به تحصیل و تدریس گذراند; پیوسته به دنبال گردآوری حدیث و اندوختن دانش بود. او از بزرگان مدینه (چه مرد و چه زن) و از کسانی چون عایشه و عمر و اسامه بن زید و عبدالله بن عمرو بن العاص و ابوهریره و عبدالله بن عباس روایت کرده است.(14) وی یکی از هفت فقیه بزرگ مدینه و از اعلام محدثین آن جا به شمار میآید; چنان که «عمر بن عبدالعزیز» درباره وی میگوید: «هیچ کس از عروه بن زبیر داناتر نیست». زهری میگوید: «عروه دریایى صاف است که با یک مشت خاک نمى توان آن را مکدر کرد».(15)
در این مقال، ما عروه را به عنوان یک مورخ در نظر داریم، لذا از نقش او در فقه و حدیث چشم میپوشیم.
البته پیش از پرداختن به تحقیقات تاریخی وی، لازم است بگوییم که عروه با امویان ارتباط داشته است. وی عبدالملک مروان را در نوجوانی میشناخت و در مسجد با او ملاقات میکرد و حتی پس از کشته شدن برادرش عبدالله، در دمشق مهمان عبدالملک شد و در مهمانی ولید نیز شرکت جست. از اخباری که در دست داریم برمیآید که وی، با این که با دربار اموی روابطی احتیاطآمیز داشته، اما به سبب دانش فراوانش مورد احترام شامیان بوده است. اما آنچه بیش از هر چیز در این جا اهمیت دارد پرسشهایی است که دربار اموی از وقایع مربوط به دوران رسالت از وی کرده و او نیز از طریق نامه به آنها پاسخ گفته است. خوشبختانه برخی از این نامهها از طریق طبری به دست ما رسیده که از قدیمترین و موثقترین بخشهای تاریخی که ما در اختیار داریم(16) به شمار میرود!
در سطور آینده میکوشیم با اشاره به آثار تاریخی عروه، با آثار او آشنایی بیشتری حاصل کنیم:
1 ـ بعثت پیامبر(ص) در چهل سالگی:(17)
مقدمات نبوت: «نخستین نشانه نبوت پیامبر(ص) رویاى صادقه بود... خداوند تعالى خلوت گزینى را محبوب او فرموده بود و هیچ چیز از این که در تنهایى با خود خلوت کند، برایش عزیزتر نبود».(18)نزول وحی بر پیامبر(ص) در حالی که در غار حرا به عبادت مشغول بود; نزول آیات نخستین[ سوره علق] «اقرا باسم ربک...»; هراسی که بر اثر وحی در دل پیامبر(ص) افتاد; بیان نگرانی با خدیجه; رفتن آن حضرت به همراه خدیجه به نزد «ورقه بن نوقل» و پیش بینی ورقه که آن حضرت در آینده مقامی بس والا خواهد یافت(19)
عروه در نامه ای بیان میکند که پیامبر(ص) چگونه دریافت که برای مإموریتی عظیم آماده میشود. عروه خبر دو فرشته ای را نقل میکند که در منطقه «بطحإ» مکه نزد پیامبر(ص) آمده و شکم و قلبش را شکافتند و جایگاه وسوسه شیطان و لخته خون را خارج ساخته (کنایه از برداشتن کینه) و در میان دو شانهاش مهر نبوت(20) زدند.
2 ـ هجرت به حبشه:
این رخداد در نامه ای از عروه به عبدالملک بن مروان آمده است. او در این نامه آغاز دعوت پیامبر(ص) و موضع قریش را در آن زمان بیان کرده و میگوید: «در ابتداى دعوت از او دورى نگزیدند و حتى تا حدودى به سخنانش توجه کردند تااین که علنا طاغوت هایشان را به بدى یاد کرد...». در این هنگام بر او سخت گرفتند و مردم ـ جز اندکی ـ از اطرافش پراکنده شدندو «این وضع تا زمانى که خداوند تقدیر فرموده بود ادامه یافت». او سپس ذکر میکند که گروهی از قریش از طائف به مکه آمدند. آنها کار پیامبر(ص) را زشت شمرده، قومش را علیه او برانگیختند و بر مسلمانان سخت گرفتند. سپس علیه او توطئه چیدند تا پیروانش را گمراه کنند: «حیله اى بسیار تکان دهنده بود که برخى فریب آن را خوردند. و خداوند کسانى را که مى خواست نجات بخشید». سرانجام چون پیامبر(ص) اوضاع اصحابش را ناگوار دید دستور داد که به حبشه هجرت کنند.عروه علت انتخاب حبشه را این گونه توضیح میدهد: آن جا فرمانروایی نیکوکار داشت که به کسی در سرزمینش ستم نمیشد. علاوه بر این، حبشه یکی از مناطق داد و ستد قریش بود و بسیاری از قریشیان به آن جا کوچیده بودند، «بدین ترتیب چند سال گذشت».(21) عروه ذکر میکند که «عبدالله بن جحش» در حبشه مسیحی شد.(22)
3 ـ افزایش مقاومت قریش در برابر دعوت اسلام:
عروه آزارهایی که پیامبر(ص) از قریش تحمل میکرد را ذکر میکند: این که در خانهاش زباله و بر سر[ مبارکش] خاک میریختند.(23) او اسامی استهزإ کنندگان قریش را نیز ذکر میکند.(24)قریش در «حجه» گرد آمدند و درباره پیامبر(ص) به مذاکره پرداختند «که او آرزوهاى ما را نادیده و پوچ گرفته و نیاکانمان را ناسزا گفته و بر آیین ما خرده گرفته و جمع ما را پراکنده کرده و معبودهایمان را بد گفته است!» روز دوم، پیامبر(ص) بر آنان گذشت. گروهى با هم بر او یورش بردند و مردى از آن ها انتهاى ردایش را گرفت. ابوبکر در مقابلشان برخاست و گفت: واى بر شما! آیا مى خواهید مردى را بکشید که مى گوید پروردگارم الله است؟ از این رو از این کار منصرف شدند».(25)
خروج ابوبکر از مکه، پس از این که دید مشرکین علیه پیامبر(ص) همدست شدهاند، و بازگشتنش به مکه در امان «ابن الرغنه».(26)
4 ـ هجرت:
عروه پیام خود را با یک مقدمه درباره موقعیتی که منجر به هجرت گردید آغاز میکند. او به رجوع اغلب کسانی که به حبشه مهاجرت کرده بودند نیز اشاره مینماید و این که «اسلام آوردگان رو به ازدیاد نهادند، مردم بسیارى در مدینه به اسلام گرویدند، اسلام علنى شد و مردم به پیامبر(ص) روى آوردند». این جا بود که قریش نگران شدند و برای ایجاد فتنه در میان مسلمین به توطئه چینی پرداختند. اما عاقبت به ستوه آمدند و آخرین توطئه خود را به کار بردند.عروه تماس گرفتن اهل مدینه با پیامبر(ص) را ذکر کرده و میگوید: «سپس هفتاد تن از سران کسانی که[ در مدینه] اسلام آورده بودند، نزد پیامبر(ص) آمدند و در ایام حج، با آن حضرت در «عقبه» بیعت کردند و پیمان همبستگى بستند که ما از توییم و تو از مایى». قریش نیز بر مسلمانان سخت گرفتند و پیامبر(ص) سرانجام دستور هجرت به مدینه را داد. خداوند ـ عزوجل ـ نیز درباره قریش آیه «و قاتلوهم حتى لا تکون فتنه و یکون الدین کله لله»(27) را نازل فرمود.(28)
این قسمت، خبر فتنه نخست است و حکایت هجرت به حبشه را تکمیل میکند. اما نمیدانیم که آیا این خبر ـ چنان که «هوروفتس» می پندارد: ـ بخشی از نامه عروه به عبدالملک مروان بوده یا این که خود روایتی مستقل است; زیرا احتمال میرود که عروه محتوای آن نامه را بیان کرده و با این تتمه، آن را تکمیل کرده باشد.(29)
5 ـ حدیث هجرت پیامبر(ص) به مدینه:
عروه این ماجرا را با اشاره به هجرت مسلمانان به مدینه و ماندن پیامبر(ص) در مکه (و این که حضرتش در انتظار فرصتی مناسب بوده) آغاز میکند. عروه تدابیری را که برای هجرت انجام گرفت، اختفای سه روزه پیامبر(ص) و ابوبکر در غار و ماجراهای مربوط به این موضوع و بقیه مسیر تا مدینه را به تفصیل شرح میدهد.(30)این خبر، با اسناد دو خبر پیشین ذکر میشود و در آن نیز به آیه «و قاتلوهم حتى لا تکون فتنه» اشاره شده است; اینها ما را به این اعتقاد میخواند که این خبر نیز در تکمیل دو روایت قبلی است.(31)
عروه در روایتی دیگر، وصول پیامبر(ص) به «قبا» را در مسیر مدینه ذکر میکند و این که چگونه مسلمانان هر روز در انتظار قوم پیامبر(ص) بودهاند.(32)
عروه ابتلإ برخی از اصحاب پیامبر(ص) به بیماری تب (پس از وصول به مدینه) را ذکر کرده(33) و روایتی از موضع «عبدالله بن ابى» نسبت به پیامبر(ص) نقل میکند که در آن، رفتار خشک و ناراحت وی نسبت به پیامبر(ص) آشکار است.(34)
6 ـ خبر سریه عبدالله بن جحش:
در این روایت، جزئیات اعزام افراد به سریه، سفارشهای پیامبر(ص) به عبدالله، هجوم به کاروان قریش، تصاحب شتران، کشته شدن دو قریشی، آشفتگی و اختلاف نظر پیرامون جنگ در ماه حرام تا زمان نزول آیه «یسإلونک عن الشهر الحرام... »(35)، و سپس پذیرش شتران[ به عنوان غنیمت جنگی] توسط پیامبر(ص)ذکر شده است. (36)7 ـ غزوه بدر:
روایت عروه در این مورد، در نامه ای میآید که برای عبدالملک مروان فرستاده و با این عبارت آغاز شده است: «اما بعد، برایم نامه اى درباره خروج ابوسفیان نوشته اى...».این روایت طولانی[ متشکل از روایات پیاپی] است که از زمان بازگشت ابوسفیان از شام آغاز میشود; سپس به ذکر استمداد ابوسفیان از قریش و اسارت غلامی از قریش توسط[ پیروان] پیامبر(ص) و پرس و جوی آن حضرت از تعداد دشمنان ادامه مییابد. عروه به آمادگی پیامبر(ص) برای نبرد و برخورد دو گروه[ مسلمین و مشرکین] با یکدیگر و پیروزی مسلمانان اشاره میکند. اما درباره جنگ تفصیل نداده و تنها به گفتن این جمله اکتفا میکند: «قریش و پیامبر(ص) با هم رو در رو شدند و خداوند رسول خود را پیروز، و پیشوایان کفر را خوار ساخت و دل مسلمین را شاد فرمود»
در این نامه نکات جالبی به چشم میخورد; از جمله، مقدمه ای است که عروه در آن، از عوامل زمینه ساز جنگ سخن میگوید: «پیش از این نیز میانشان مبارزه برقرار بود و عده ای نیز در این برخوردها کشته شده بودند; از جمله: «ابن الحضرمى» در جایی به نام «نخله» به قتل رسیده بود. چند تن از قریش هم اسیر شده بودند.... «عبدالله بن جحش[ «بر کاروان قریش] یورش برد... و این واقعه، آتش جنگ را میان رسول خدا(ص) و قریش شعله ور ساخت و این اولین درگیرى میان دو گروه بود»
در این فراز از نامه توصیفی از روحیه مسلمین هنگام رفتن به «بدر» را میبینیم: «نمیپنداشتند جز غنیمت چیزى در انتظارشان باشد، و گمان نداشتند در صورت برخورد با قریش جنگى بزرگ رخ دهد».(37)
اشارات دیگری نیز در روایت عروه در مورد «بدر» دیده میشود; از جمله آن سخن پیامبر(ص) که هنگام اعزام مسلمین فرمودند: «این شتران قریش است که بر آن ها اموالشان قرار دارد! به سویشان بشتابید! باشد که خداوند آن را غنیمت شما قرار دهد!»(38) هم چنین بیمناک بودن قریش از این که قبیله «بکر» علیه ایشان قیام کنند; نقش ادعایی شیطان در تقویت روحیه آنان،(39) و دعای پیامبر(ص) هنگامی که دید قریشیان به بدر روی آوردهاند نیز در آن آمده است: «پروردگارا، همانا تو بر من کتاب نازل فرمودى و مرا وعده دادى که پیروزى بر یکى از دو گروه را نصیبمان فرمایى و همانا وعده ات را خلاف نمى فرمایى! پروردگارا، این قریش است که با تکبر و گردنکشى با تو مخالفت کرده و فرستاده ات را تکذیب نموده است! پروردگارا، یاریت را که به من وعده فرموده اى بر ما عطا فرما! پروردگارا، فردا بر آنان خشم گیر... ».(40) عروه سپس کشتگان مشرکین در «قلیب» را بعد از خاتمه جنگ برمی شمارد.
8 ـ غزوه قینقاع:
پس از غزوه «بدر»، قبیله قینقاع بنای حسادت و نیرنگ گذاشتند. «عروه» حکایت این جنگ را از زمان نزول آیه «و اما تخافن من قوم خیانه...»،(41) محاصره آنان توسط پیامبر(ص) تا خروجشان از قلعه به دستور پیامبر(ص) و میانجیگری «عبدالله بن ابى» و کوچ دادن آنان از مدینه و اموالی که به دست مسلمانان افتاد شرح میدهد.(42) آن گاه غزوه «بئر معونه» را ذکر کرده(43) و به صورتی گذرا به غزوه «رجیع» هم اشاره می کند.(44)9 ـ غزوه خندق:
[گزارش عروه از این غزوه چنین است:] تلاشهای یهود برای گرد آوردن طوایف علیه پیامبر(ص); خروج قریش به رهبری ابوسفیان که قبیله غطفان، خزاره، بنی مره و گروهی از قبیله اشجع را با خود همراه کرده بود و بالاخره، پیامبر(ص) که این خبر را میشنود و خندقی پیرامون مدینه حفر میکند.(45)10 ـ غزوه بنی قریظه:
پس از بازگشت احزاب از جنگ، بین پیامبر(ص) و یهودان بنی قریظه جنگی در گرفت. آن حضرت قلعههای بنی قریظه را محاصره کرد و آنان را وادار به خروج از دژهای خویش کرد. سرانجام نیز سعد بن معاذ در میانشان داوری کرد و به کشتن جنگجویان و اسارت زنان و اطفال و تقسیم اموالشان حکم نمود.(46)11 ـ غزوه بنی المصطلق:
[عروه] به توزیع اسرای بنی مصطلق و ازدواج پیامبر(ص) با «جویریه بنت الحارث» اشاره می کند.(47) او خبر افک (متهم شدن) عایشه را نیز در ضمن بیان همین غزوه میآورد.(48)12 ـ صلح حدیبیه:
عزیمت پیامبر(ص) برای زیارت کعبه در سال حدیبیه، در حالی که قربانی با خود داشت و قصد جنگ نداشت; تعداد کسانی که همراه پیامبر(ص) بودند; فرود آمدن پیامبر(ص) در حدیبیه و انجام گفت و گو با قریش و دعوت آنان به مصالحه و ترک مخاصمه و صلح به مدت چهار سال، به شرط آن که هر کدام از آنها از دیگری در امان باشد. در عهدنامه صلح، پیامبر(ص) «بنى کعب» را از هم پیمانان خود، و قریش، «بنى کنانه» را از متحدان خود شمردند[ .عروه] پس از بیان این وقایع بقیه مواد عهدنامه و موکول شدن ورود مسلمانان به مکه به سال آینده را ذکر میکند.(49)13 ـ غزوه موته:
[عروه درباره این غزوه موارد زیر را بیان میکند]: تاریخ وقوع آن; ترتیب فرماندهان و شمار شرکت کنندگان در غزوه; رسیدن مسلمین به «معان» و آمدن هرقل (هراکلیوس)، سربازان و هم پیمانانش; تصمیم مسلمین پس از مذاکره;(50) بازگشت مسلمین و موضع مردم و نوجوانان نسبت به آنان، و تشویق ایشان توسط پیامبر(ص). (51)14 ـ فتح مکه:
عروه در نامه ای که برای عبدالملک مروان نگاشته، خبر فتح مکه را به تفصیل شرح داده است. او سبب حمله پیامبر، و نحوه آرایش سپاه، آمدن نمایندگان قریش (ابوسفیان و همراهانش) به نزد پیامبر(ص)، ورود مسلمین به مکه، نبرد خالد بن ولید با برخی از قبایل و پیروزی وی بر آنها را همراه برخی از جزئیات فردی بیان کرده است.(52)15 ـ غزوه حنین:
قبیله «ثقیف» و «هوازن» هنگامی که خبر فتح مکه را شنیدند، از بیم آن که پیامبر(ص) به ایشان نیز هجوم آورد، متحد شده و به قصد جنگ با پیامبر(ص) در وادی «حنین» گرد آمدند. پیامبر(ص) حدود دو هفته در مکه درنگ فرمود، آن گاه با ایشان روبه رو شد و آنان را شکست داد و چارپایانشان را به غنیمت گرفت و زنان و کودکانشان را اسیر نمود.(53)پس از غزوه «طائف»، نمایندگان «هوازن» به نزد پیامبر(ص) آمده و اسلام آوردند. آن حضرت نیز اسرایشان را آزاد فرمود.(54)
16 ـ غزوء طائف:
پیامبر(ص) پس از پیروزی در «حنین» رو به «طائف» نهاد. قبیله «ثقیف» از درون قلعه به جنگ با مسلمین پرداختند، اما مردمی که در اطراف منطقه بودند اسلام آوردند. محاصره ثقیف فقط دو هفته به طول انجامید. پیامبر(ص) به «جعرانه» که اسرای «حنین» در آن جا بودند مراجعت فرمود و پس از آزاد ساختن آنان به مدینه بازگشت. هیإتی از ثقیف نیز به مدینه آمده و با پیامبر(ص) بیعت کردند.(55)17 ـ نامههای پیامبر(ص) به مناطق مختلف:
نامه به إهالی «هجر»;(56) نامه به «حارث بن عبد کلال»، «شریح بن عبد کلال» و «نعیم بن عبد کلال»;(57) نامه به «منذر بن ساوى»(58) نامه به إهالی «یمن»;(59) نامه به قبیله «ثقیف»;(60) نامه به اهالی «ایله»;(61) نامه به قبیله «خزاعه»;(62) نامه به «زرعه بن ذى یزن»;(63) و نامه به «عبدالله بن جحش».(64)18 ـ دوران پایان زندگانی پیامبر(ص):
پیامبر(ص) به آمادگی سپاه «اسامه» فرمان داد; آغاز بیماری پیامبر(ص); تشویق مسلمین توسط پیامبر(ص);(65) به حضور در لشکر «اسامه»; شدت یافتن بیماری آن حضرت و رحلت ایشان و ذکر سن آن حضرت;(66) نیز اشاره به شورش «اسود عنسى» و کشته شدنش در زمان حیات پیامبر(ص).(67)19 ـ امور شخصی:
در نامه ای که عروه به «عبدالملک مروان» نگاشته، وفات حضرت خدیجه(س) و ازدواج پیامبر(ص) را با عایشه ذکر کرده است.(68) او در نامه ای، به ولید بن عبدالملک نوشته است پیامبر(ص) با خواهر «اشعث» و با «کندیه» ازدواج نکرد، بلکه با دختر «بنى الجون» ازدواج کرد; اما پیش از زفاف وی را طلاق گفت.(69)از آثاری که با اقتباس از اخبار عروه به ما رسیده، پیداست که توجه وی منحصر به مغازی (سیره پیامبر) نبوده، بلکه او متوجه دوره خلفای راشدین نیز بوده است.
در این جا برای به دست دادن تصویری کلی از مطالعات تاریخی عروه به اختصار به این بخش از آثار او نیز اشاره میکنیم:
1 ـ عروه تصمیم ابوبکر بر تجهیز سپاه «اسامه» و اعزام وی را به رغم ارتداد برخی از قبایل عرب و وضع بحرانی مسلمین ذکر میکند.(70) او خبر ارتداد قبایل را به صورتی همه جانبه (اما در عین حال مختصر و مفید) بیان میکند،(71) اما به سبب اهمیت موضوع، خبر ارتداد قبیله «یعامه» را به تفصیل شرح میدهد.(72) او حکایت «منضم بن نویره» را ـ که برای خونخواهی برادر، و آزادی اسرا و شکایت از رفتار «خالد بن ولید» به نزد ابوبکر آمده بود ـ ذکر میکند، آن گاه بیان میکند که ابوبکر، نظر عمر درباره عزل خالد از فرماندهی سپاه را نمیپذیرد.(73)
2 ـ ابوبکر سپاهیانی به شام اعزام کرده و مسیر هر یک از فرماندهان را تعیین میکند.(74) عروه ماجرای جنگ «اجنادین» و زمان درگیری و پیروزی مسلمین و اسامی برخی از شهدا را ذکر میکند.(75)
3 ـ عباس و حضرت فاطمه، سهم خود از میراث پیامبر(ص) در فدک و سهم پیامبر(ص) در خیبر را از ابوبکر طلب میکنند; همسران پیامبر(ص) هم از ابوبکر سهم پیامبر(ص) در خیبر و فدک را برای خود میخواهند. عروه رای عایشه را نیز در این مورد ذکر میکند.(76)
4 ـ ابوبکر به منظور رسیدگی به امور مسلمین، تجارت را رها کرده و به حقوق خود از بیت المال اکتفا میکند;(77) بیماری ابوبکر و تاریخ درگذشت وی.(78)
5 ـ اشاره به جنگ «یرموک»(79) و نیز اشاره به جنگ «قادسیه».(80)
6 ـ خبر عزیمت عمر بن خطاب به «ایله» در سفرش به بیت المقدس.(81)
7 ـ خبر جنگ جمل.(82)
با این که عروه در ذکر اخبار ارتداد، همان روش نقل مغازی (سیره) را به کار میگیرد، اما به دست دادن نظریه تاریخی عروه در روایات مربوط به دوره خلفای راشدین بسیار مشکل است; زیرا وی اخبار ارتداد را تفصیل نمیدهد و از آن جز اخباری اندک و اشاراتی گذرا ذکر نمیکند، در حالی که برای ارایه نظریه تاریخی وی ـ البته به صورت تقریبی ـ در روایات او از مغازی، مواد تاریخی بیشتری در اختیار داریم، زیرا میبینیم که او در ذکر مغازی تاریخ دوران پیامبر(ص) ابتدا به آغاز وحی و شروع دعوت و هجرت به حبشه و مدینه میپردازد، سپس برخی از فعالیتهای دوران مدینه از قبیل سریه «عبدالله بن جحش» و غزوه بزرگ بدر و غزوه قینقاع و خندق و بنی قریظه و صلح حدیبیه و حمله موته و فتح مکه و غزوه حنین و طائف و برخی از مکاتبات پیامبر(ص) و وقایع اواخر حیات پیامبر(ص) را شرح میدهد. البته برخی از روایات او در پاسخ پرسشهای دربار اموی است، و برخی دیگر را برای شاگردان خود بیان کرده است.
به نظر میرسد که روایات عروه صرفا خطوط اولیه وقایع تاریخی را مینمایاند که به لحاظ اجمال و تفصیل با یکدیگر تفاوت دارند; برخی روایات او جز اشاراتی گذرا نیستند و برخی دیگر ـ چنان که در بیان ماجرای بدر و حدیبیه و فتح مکه میبینیم ـ روایاتی مرتبط به هم و پیوستهاند. اما ملاحظه میکنیم که از غزوه «احد» مطلب قابل ذکری بیان نمیکند،(83) هم چنان که در روایات او ذکری از زمان وقوع حوادث ـ جز غزوه «موته» ـ نمییابیم. با وجود این، ملاحظه می کنیم که عروه در تحقیقات خویش فقط به غزوات نپرداخته، بلکه مطالبی از سیره پیامبر(ص) را از آغاز نزول وحی تا زمان وفات آن حضرت نقل کرده است.
«سخاوى» به «مغازى» عروه اشاره کرده(84) و «حاجى خلیفه» نیز این مطلب را با این سخن مورد تایید قرار داده است: «گفته میشود نخستین کسی که در این مورد به تالیف «مغازى» اقدام کرد، عروه بن زید بوده است».(85)
برداشت ما از قطعاتی که نقل کردیم آن است که عروه درباره مغازی سخن گفته است، اما در روایات او از سیره پیامبر(ص)، طرح تاریخی واضحی به چشم نمیخورد.
عروه محدثی ثقه بود که در نقل روایات از روش اهل حدیث پیروی میکرد. منزلت و مناسبات اجتماعی او نیز سبب شده بود که بتواند روایاتش را از منابع اصلی نقل کند. با این حال، او در برخی از روایاتش اسناد را آورده و در برخی دیگر(86) آن را واگذار کرده است.(87)
به نظر میرسد عروه در پاسخهای مکتوبش به عبد الملک مروان (اگر چه او اسناد روایت خویش را ذکر نکرده، اما) چندحدیث را به صورت روایتی پیوسته به هم آمیخته است.به یاد داشته باشیم که عروه از برجستگان تابعین بوده و در آن زمان مسإله ذکر سند همراه با روایت، هنوز کاملا پا نگرفته بود. لذا نقل مستقیم یک روایت ـ خصوصا روایت تاریخی ـ از جانب یک تابعی، طریقی پذیرفته و مورد اعتماد بوده است.
عروه در کنار روایات شفاهی، به مدارک مکتوب نیز توجه داشته و چنان که در سطور فوق ملاحظه کردیم، تعدادی از نامههای پیامبر(ص) به نواحی مختلف را نیز ذکر کرده است که این خود نقطه عطفی در سیر تحول تاریخ نگاری است. علاوه بر این، چنان که در نقل ماجرای هجرت،(88) تشریح روحیه مسلمین هنگام عزیمت به غزوه بدر(89) و در گزارش غزوه قینقاع میبینیم،(90) وی به آیات قرآنی که مربوط به این حوادث تاریخی بوده نیز استشهاد کرده است. هم چنین وی برای «ابن هنیده» کاتب ولید بن عبدالملک، موقعیت تاریخی نزول آیه «یا ایها الذین امنوا اذا جإکم المومنات مهاجرات... ذلکم حکم الله یحکم بینکم و الله علیم حکیم»(91) را تشریح کرده و بدین ترتیب متعرض نکته ای مهم شده و آن، هجرت زنان از مکه به مدینه بر اثر تمایلشان به اسلام است ـ که پس از حدیبیه واقع شد ـ او هم چنین واکنش پیامبر(ص) نسبت به آنان را نیز یادآور میشود.(92)
این نکته، بیانگر پیوند علم تفسیر و تاریخ در سپیده دم تاریخ نگاری است; به طوری که استشهاد به آیات قرآن در کتب «مغازى» امری مانوس و رایج گردید.
از نظر موثوق بودن، ارزش روایت به راوی آن است، و عروه از ثقاتی نقل کرده که مشهورترین آنها «عایشه» است. اکثر روایات عروه منقول از عایشه است و او خود به اهمیت این روایات واقف میباشد.(93) وی از خاندان زبیر(94) و غیر ایشان از جمله اسامه بن زید(95)، عبدالله بن عمرو بن العاص(96) و ابوذر(97) نیز روایت آورده است.
تإکید بر راوی روایت موجب شده که آوازه و اعتبار داستانهای مردمی نزد عروه به ضعف و خاموشی بگراید; مثلا وی از عایشه چنین نقل میکند: «چون نجاشى درگذشت، گفته میشد که همواره بر قبرش نورى مى درخشد».(98) دقت عروه در نقل این روایت چشمگیر است، زیرا با احتیاط نقل کرده و میگوید: «گفته میشد». او هم چنین درباره ماجرای اسارت گروهی از قریش قبل از غزوه بدر و بازجویی از آنها میگوید: «ادعا کردند که پیامبر(ص) فرموده....».(99)
عروه، اگر چه اندک، ولی گاهی در روایاتش اشعاری را نیز بر زبان کسانی که در حوادث مشارکت داشتهاند میگذارد; مانند اشعاری که «ورقه بن نوقل» هنگامی که دید «بلال» را در آفتاب سوزان، شکنجه میکنند سرود;(100) یا آنچه ابوبکر و بلال پس از هجرت، هنگامی که تبشان شدت گرفت سرودند.(101) این امر، در محیط مدینه که شعر عنصر اصلی فرهنگ و نقل اخبار بود طبیعی مینماید. از این رو، «ابو الزناد» درباره عروه گفته است: «در نقل اشعار، محدثى چون عروه ندیدهام».(102)
سبک عروه واضح، مستقیم، زنده و سلیس و از مبالغه به دور است و نمیکوشد مخاطب را تحت تإثیر قرار دهد. او گاهی در نقل حوادث مقدمه ای میآورد تا رخداد مذکور را دقیقا در موقعیت تاریخیاش توضیح دهد و حدیث را به صورتی مرتبط و به هم پیوسته روایت کند; چنان که هنگام نقل غزوه بدر، به آغاز مبارزات مسلمین و قریش اشاره میکند;(103) یا در بیان ماجرای هجرت به حبشه، به تحول روابط مسلمین و قریش از آغاز دعوت پیامبر(ص) تا زمان هجرت اشاره مینماید.(104) به همین صورت، او در روایت هجرت به مدینه نیز مقدمه ای ذکر میکند،(105) و بیآن که در نامههایش وقفه ای حاصل شود، توجه ما را به واقعی بودن کلامش جلب مینماید.
از آنچه گذشت دانستیم که مطالعات تاریخی، در ارتباط و پیوند با تحقیقات حدیثی آغاز شده و در واقع یکی از فروع آن بوده است. سبک روایت تاریخی به لحاظ صورت و ساختار، همان سبک نقل حدیث است و عروه در این میان چهره ای زنده، واقعی و بی اغراق از حوادثی که برای مسلمین رخ داده و نیز از نحوه فعالیتهای ایشان ترسیم کرده است.
اندیشه تاریخی ای که در پس این مطالعات جای نگرفته است، تشریح موقعیتها و حوادث مهم تاریخی در زندگی پیامبر(ص) و مسلمانان صدر اسلام است که درآن اشعار مهمی مربوط به سیره و دیگر تجارب امت اسلامی ذکر شده است.
به نظر ما، پرسشهای دربار اموی از عروه، نه تنها حاکی از عدم انحصار توجه به «مغازی) (سیره) در طلاب علوم است، بلکه نمایانگر اشتیاق و تمایل اجتماعی و فرهنگی[ آن زمان] به این علم نیز میباشد. در هر حال، تلاش عروه از اهمیتی فراوان برخوردار است، زیرا با گردآوری بسیاری از احادیث تاریخی درباره مغازی[ و حوادث صدر اسلام]، برخی از اصول اساسی مطالعات تاریخی را ترسیم کرده و اندیشه ای تاریخی و تاثیرگذار را بر جای نهاده است. البته نباید از نظر دور داشت که روش مطالعات تاریخی عروه و ساختار آن ـ یعنی دقیقا آنچه را که عروه بنیان نهاده بود ـ «زهرى» به صورتی شایان توجه تکامل بخشید.
2
نقش اول در پیدایش مکتب تاریخی مدینه به «إبوبکر محمد بن مسلم بن عبیدالله بن عبدالله بن شهاب الزهرى» تعلق دارد. وی اصول این علم را استحکام بخشید و مسیر آینده مطالعات تاریخی را ترسیم کرد. به همین سبب، تحقیقات وی از این نظر بسیار مهم است.
البته مطالعات او به لحاظی دیگر نیز دارای اهمیت فراوانی است، زیرا برای ما تاکید میکند که ریشههای «مغازى» همان طور که عده ای اعتقاد دارند به قصههای سنتی، یا به تحقیقات جدیای که محدثان و شاگردان او انجام دادهاند برمی گردد. (106)
در تاریخ وفات «زهرى» تقریبا تردیدی نیست; زیرا روایاتی که تاریخ وفات وی را در 17 رمضان (124 ه' / 742 م) میدانند متواترند.(107) اما تاریخ ولادت وی چنان که انتظار میرود مورد اختلاف است. بنا به روایات مختلف، سال تولد او 50، 51، 56 و 58 ه'. ذکر شده است.(108) البته «زبیر بن بکار»(109) و «واقدى» در روایتی(110) آورده اند که وی 72 سال زیست، و این امر احتمال ولادت وی به سال (51 ه' / 671 م) را تقویت میکند.(111)
زهری نزد اعلام محدثین زمان خود که چهار تن از آنان در نظرش از منزلتی خاص و احترامی فراوان برخوردار بودند تحصیل کرد. او از آنها بسیار تقدیر کرده و اکثر احادیث خود را نیز از آنان اخذ کرده است. این چهار تن عبارتاند از: «سعید بن المسیب»،(112) «ابان بن عثمان»، «عبیدالله بن عبدالله بن عتبه»(113) و «عروه بن الزبیر»
وی آنان را «چهار دریاى علم» مینامد(114) و می گوید که علم را از آنان اندوخته و مطالعات خویش را بر علوم ایشان افزوده است.(115)
زهری به قوت حافظه مشهور بود; ویژگی ای که در دوران وی اهمیت فراوانی داشت. از این رو میکوشید با نوشیدن شربت عسل آن را تقویت نماید.(116) مهم تر از آن، توجه زهری به نگارش نظریات و مسموعاتش بر سینه الواح و کتب بود. معاصرانش نیز به این ویژگی او توجه داده و مسإله کتابت را از علل اساسی تفوق او بر همگنانش دانستهاند. در روایتی آمده است که وی هر چه را میشنید مینوشت; و در روایتی دیگر مذکور است که وی «سنن» پیامبر(ص) و «آنچه را که از صحابه نقل شده بود» مینوشت.(117)
زهری در نقل «مغازى» بیش از هر کسی بر «عروه بن الزبیر» متکی بود و دورانی نه چندان کوتاه نزد وی تحصیل کرد و هم چنان که گفتیم او را به دیده احترام مینگریست و «بحرى بى کرانه»اش میدانست.(118)
«بخارى» به «مغازى» ـ تالیف زهری ـ اشاره کرده و میگوید: «موسى بن عقبه» به نقل از «ابن شهاب» برای ما حدیثی نقل کرد و گفت: «این مغازى رسول خدا(ص) است»، او سپس حدیث را ذکر می کند.(119) سخاوی نیز ذکر کرده است که زهری «مغازى» را از عروه نقل میکند.(120) حاجی خلیفه نیز از «مغازى» زهری چنین سخن گفته: «و از جمله تالیفات در «مغازى»، مغازى محمد بن مسلم الزهرى است». (121) به هر حال، در آنچه به عنوان مغازی از زهری در دست داریم، مإخذ اصلی روایات عروه است. البته در کنار عروه، زهری از «سعد بن المسیب»(122) و «عبیدالله بن عبدالله بن عتبه»(123) و بسیاری دیگر نیز نقل می کند.(124)
آشکار است که زهری در زمینه احادیث پیامبر(ص) و صحابه، در مدینه به تحقیقی وسیع اقدام کرده و در این کار، منزلت اجتماعی، حافظه نیرومند و بهره مندی از کتابت مدد کار وی بودهاند. وی صرفا به پرسش از محدثین اکتفا نکرده، بلکه از هر کس که ممکن بود خبر یا حدیثی قابل اعتماد داشته باشد، سوال کرده است. او بدین منظور به مجالس و منازل اشخاص مختلف میرفت و از آنان پرسش میکرد; ذهبی میگوید: «ابراهیم بن سعد» گفت: به پدرم گفتم: چه چیزی از زهری بر شما ظاهر شده؟ گفت: «به مجلسها از آغاز حضور میداشت نه آخر آن. هیچ جوانى، مجلس را ترک نمى کرد، مگر این که از او سوال مى کرد و هیچ پیرى را بدون این که از او پرسش کند ترک نمى نمود. به هر خانه اى از خانه هاى انصار که مىآمد جوانى یا پیرمردى یا پیر زنى را ترک نمى کرد مگر این که از آن ها سوال مى نمود و تا به مرحله اى نزدیک مى شد که مى خواست از بانوان خدر هم سوال کند».(125)
ما در اینجا بر آن نیستیم که از مقام والای او به عنوان محدث و فقیه(126) سخن بگوییم. بلکه در این بحث صرفا به آثار او به عنوان یک مورخ میپردازیم، لذا به نقل نظر چند تن از بزرگان درباره وی اکتفا میکنیم:
«مالک بن انس» درباره او گفته است: «او دانش فقهاى سبعه را حفظ کرده و در میان مردم نظیر ندارد». «عمر بن عبدالعزیز» می گوید: «کسى از او به سنن گذشتگان داناتر نیست». «ابراهیم بن سعد» به نقل از پدرش می گوید: «پیش از زهرى، کسى دانش را همچون او گرد آورى نکرده است». «عبد الرحمان بن ابى الزناد» به نقل از پدرش می گوید: «او دانشمندترین مردم است».(127) این کلمات، همه بیانگر علو مقام و تاثیر او بر سایرین است.
طبری نقش زهری را به عنوان مورخ چنین خلاصه کرده است:
«محمد بن مسلم الزهری در اطلاع از «مغازى» رسول خدا(ص) و اخبار قریش و انصار، بر دیگران تقدم دارد و دانشمند بزرگ اخبار پیامبر(ص) و اصحاب اوست». (128)
اینک به مطالعات تاریخی وی می پردازیم و از «مغازى» او آغاز میکنیم.
به نظر میرسد زهری در تحقیق خویش پیرامون زندگی پیامبر(ص) ابتدا برخی حوادث پیش از اسلام را ـ که برخی از آنها به ایشان مربوط میشود ـ ذکر کرده و سپس زندگی پیامبر(ص) را در مکه و مدینه بررسی کرده است. سخاوی (ف'.902ه'1497/م) میگوید: «حجاج بن ابى منیع» (ف' . بعد از 216 ه' / 831 م) مغازى را از زهرى نقل کرده». (129) حاجی خلیفه نیز این سخن را ـ که زهری کتابی در «مغازى» داشته است ـ تایید میکند.(130) زهری همچنان که تإلیف خود را «مغازى» نام گذاشته(131) آن را «سیره» نیز نامیده است.(132) البته عنوان «سیره» به کتابش اطلاق نمیشد. امروزه، از «مغازى» زهری جز قطعاتی که بیش از همه در کتب «ابن اسحاق»، «واقدى»، «طبرى»، «ابن سیدالناس» آمده، چیزی به دست ما نرسیده است.
در سطوریم با قرار دادن این قطعات در چارچوب تاریخیشان، ساختار تقریبی آنها را به دست دهیم:
الف: قبل از اسلام
1 ـ روز آفرینش آدم که جمعه بود ; روز ورود وی به بهشت و روز اخراجش از آن جا; روایاتی درباره تاریخ حوادث مهم از هبوط آدم به زمین تا بعثت پیامبر(ص).(133)2 ـ ذکر ماجرای حضرت نوح و پراکنده شدن فرزندان و خاندان وی و تقسیم زمین در میان ایشان.(134)
3 ـ تقویم فرزندان اسماعیل یا عربها که با ماجرای دخول حضرت ابراهیم(ع) در آتش آغاز شده و به عام الفیل میرسد ; بعد نیز تقویم هجری را ذکر میکند.(135)
4 ـ اخباری درباره برخی از انبیا:(136) ندا کردن موسی(ع) توسط خداوند و معرفی حضرت محمد (ص) و امتش به حضرت موسی(ع);(137) ماجرای موسی(ع) و خضر(ع);(138) بیماری حضرت ایوب(ع)(139) و خبر نذر حضرت ابراهیم(ع) (به نقل از کعب الاحبار) بر قربانی کردن فرزندش حضرت اسحاق(ع) و تلاش شیطان برای ممانعت از این کار.(140)
این قطعات نمایانگر توجه زهری به اخبار انبیإ سلف است و نمیدانیم که آیا این بخشها جزئی از «مغازى» او بوده است یا نه؟ اگر چه آن را بعید میدانیم.
5 ـ برخی روایات درباره «آمنه بنت وهب» هنگامی که به پیامبر(ص) باردار شد(141) و حکایت درگذشت «عبدالله بن عبدالمطلب» نزد داییهایش در یثرب.(142)
6 ـ سخاوی ذکر می کند(143) که «یونس بن یزید» (ف' . 159 م/ 775 م) از زهری درباره حوادثی که برای پیامبر(ص) رخ داده یا ماجراهایی که پیامبر(ص) در آنها مشارکت داشته نقل کرده است; از قبیل تعمیر کعبه و حلف الفضول. زهری حضور محمدبن عبدالله(ص) در جنگ فجار(144) را نفی کرده است و این روایات، خود موید مطالب سخاوی است.
7 ـ خدیجه بنت خویلد با محمد بن عبدالله(ص) توافق میکند که قافلهاش را ـ که به شام میرفت ـ سرپرستی نماید; ازدواج پیامبر(ص) با خدیجه و سن پیامبر(ص) در آن هنگام.(145)
8 ـ زهری روایاتی از دلایل نبوت پیامبر(ص) نقل میکند; از آن جمله فرشته ای به کسری هشدار میدهد(146)، و یا گاهی نقل میکند که دوستش از پایان دوره بت پرستی خبر داده است، و در خبر دیگری یکی از این خوارق عادت را به «عمر بن خطاب» نسبت میدهد.(147)
ب ـ دوران رسالت
ب ـ :1 دوره مکه
1 ـ آغاز نزول وحی (مقدمات رسالت، رویای صادقه، عبادت در تنهایی و نزول وحی) ; نگرانی پیامبر(ص) و بازگشتنش نزد خدیجه(س); رفتن آن حضرت نزد ورقه بن نوفل و ذکر سخن ورقه ; چگونگی اطلاع پیامبر(ص) از این که خداوند او را به رسالت برگزیده است;(148) اولین و آخرین آیات نازل شده;(149) دوره انقطاع وحی و نگرانی پیامبر(ص)(150) و ذکر نخستین مسلمانان.(151)2 ـ نظریه ای درباره نگرش قریش نسبت به دعوت پیامبر(ص) و فعالیتهای آن حضرت;(152) کوشش پیامبر(ص) در مراسم حج جهت گسترش دعوت خود در قبایل دیگر نظیر «کنده» و «بنى عامر بن صعصعه»، و عدم توفیق ایشان در این کار.(153)
3 ـ ماجرای سیر پیامبر(ص) و معراج.(154)
4 ـ هجرت به حبشه; نخستین مهاجران; موضع نجاشی نسبت به مسلمین; اعزام هیئتی از جانب قریش به نزد نجاشی و شکست هیئت مذکور در بازگرداندن مسلمین; و ذکر مطالب دیگر درباره نجاشی.(155)
5 ـ تحریم بنی هاشم و بنی عبدالمطلب توسط قریش (زهری در شمار راویان این خبر است);(156) وفات ابوطالب.(157)
6 ـ بیعت عقبه; متن بیعت نامه و آغاز استقرار اسلام در مدینه.(158)
ب ـ :2 دوره مدینه
1 ـ بیان واقعه هجرت به مدینه و ماجرای «سراقه بن جشم»;(159) مسلمانان در انتظار پیامبر(ص); موقعیت و زمان وصول پیامبر(ص) به مدینه ; ساختن مسجد مدینه;(160) تاثیر آب و هوای مدینه بر مهاجرین و ابتلای برخی از آنان به تب. (161)2 ـ سریه «عبدالله بن جحش» ; تعداد شرکت کنندگان در این سریه و هویت آنان;(162) نظر پیامبر(ص) درباره حمله به قافله قریش.(163)
3 ـ برخی اطلاعات از نظر یهود درباره پیامبر(ص);(164) موضع خشن و دشمنانه «عبدالله بن ابى»;(165) تغییر قبله[ از بیت المقدس] به کعبه;(166) وجوب روزه و تاریخ آن و وجوب زکات فطره.(167)
4 ـ غزوه بدر (زهری در شمار راویان این خبر است);(168) مطالب دیگری که به «بدر» مربوط است; رویای «عاتکه» ـ دختر عبدالمطلب ـ درباره کاروان قریش;(169) نیز حکایت «امإ بن رحضه» که اهدای ده شتر را به قریش پیشنهاد کرده و برای کمکهای دیگر نیز اعلام آمادگی میکند. یکی از جاسوسان قریش موسوم به «عمیر بن وهب» با توجه به نظام و اوضاع مسلمین توصیه میکند که قریش از جنگ منصرف شوند، «عتبه بن ربیعه» نیز نظر او را تایید میکند، اما ابوجهل دخالت کرده و توصیه او را رد می کند و مقابله با مسلمین آغاز میشود; دعوت ابوجهل هنگامی که با مسلمانان روبرو میشود; نماز پیامبر(ص) و نفرین ایشان بر قریش;(170) و مطالب دیگر،(171) از جمله: نخستین شهید مسلمین و اولین شهید از هر یک از گروههای مسلمان; بازدید پیامبر(ص) از میدان جنگ; تعداد شهدای مسلمین و تعداد اسرا و مقتولین قریش; زمان آوردن اسرای قریش و تمایل پیامبر(ص) به رفتار ملاطفتآمیز با آنان.(172)
5 ـ غزوه «سویق» و تاریخ وقوع آن.(173)
6 ـ تیرگی روابط با یهود و وقوع نزاع با آنان; قبیله «اوس» به قتل کعب بن إشرف، اقدام میکنند;(174) رقابت «اوس» و «خزرج»، در جلب رضایت پیامبر(ص) و قتل «ابن ابى الحقیق» یهودی توسط قبیله «خزرج»;(175) هراس یهودیان و عقد «عهدنامه» مشهور[ میان مسلمین و یهودیان].(176)
7 ـ غزوه «بنى قینقاع» پس ازنزول آیه «و اما تخافن من قوم خیانه فانبذالیهم على سوإ»;(177) بیان تفصیلی غزوه و تاریخ وقوع آن و رفتار بنی قینقاع.(178)
8 ـ غزوات دیگر: غزوه «قراره الکدر» علیه «بنى سلیم» و «غطفان» پس از گذشت 22 ماه از هجرت;(179) اعزام مسلمین به سریه علیه بنی سلیم در «بحرین» پس از گذشت 27 ماه از هجرت.(180)
9 ـ جنگ احد (زهری در شمار راویان این خبر است):(181) مشورتهای مسلمین پیرامون باقی ماندن در مدینه یا خروج از شهر برای مقابله با هجوم قریشیان;(182) نظر عبدالله بن ابی سلول (ابن ابی);(183) عقب نشینی منافقین و تعداد مسلمانان; وقوع جنگ و انتشار شایعه قتل پیامبر(ص); یکی از مسلمین پس از جنگ پیامبر(ص) را میبیند;(184) پیامبر(ص) بر یکی از قریشیان موسوم به «ابى بن خلف» که قصد کشتن آن حضرت را دارد پیشی جسته و او را هلاک میسازد;(185) بیان تفصیلی شهادت حمزه بن عبدالمطلب;(186) پیامبر(ص) میدان جنگ را مورد بازدید قرار میدهد.(187)
10 ـ اخراج قبیله یهودی «بنى النضیر» از مدینه; اوضاع و شرایط و تاریخ انجام این کار و شروطی که به موجب آن، این اخراج صورت پذیرفت; اموال «بنى النضیر» و کیفیت اموالشان; پیامبر(ص) غنائم «بنى النضیر» را میان مسلمین تقسیم میفرماید.(188)
11 ـ غزوه خندق (زهری در شمار راویان این خبر است)(189): سختی اوضاع مسلمین; پیامبر(ص) با برخی از گروههایی که مدینه را محاصره کردهاند مذاکره میکند; نظر انصار، مخالف هر گونه سازش است; شکست تنها کوشش قریش برای درهم شکستن خط دفاعی مدینه;(190) پیامبر(ص) از توطئه «بنى قریظه» علیه مسلمین برای ایجاد بدگمانی میان دشمنان خویش بهره میگیرد; وزش بادهای شدید و پایان محاصره.(191)
12 ـ حمله به «بنى قریظه» ـ که سومین قبیله یهودی مدینه بودند ـ بلافاصله پس از غزوه خندق(192) و شرایطی که آنان پذیرفتند(193) و مطالب دیگر.(194)
13 ـ اعزام به سریه ای علیه «بنى لحیان» (زهری در شمار راویان این خبر است). (195)
14 - حدیث افک[ عایشه].(196)
15 ـ سریه «زید بن حارثه» علیه «ام قرفه».(197)
16 ـ صلح حدیبیه: اهداف پیامبر(ص) و تعداد مسلمانانی که با پیامبر(ص) از مدینه خارج شدند و تعداد شتران قربانی;(198) پیامبر(ص) مسیر را مشخص میکند; توقف مسلمین در حدیبیه; پیامبر(ص) نسبت به مسالمت با قریش اظهار تمایل میکند; واکنش قریش و دیدگاه آنان در این مورد; قبیله «خزاعه» که با مسلمین روابط دوستانه دارند، دیدگاه مسلمانان را به اطلاع قریش میرسانند.(199)
آمدن نمایندگان که اکثرشان در هر دو جانب از قریشاند و تلقی آنان از وضعیت مسلمانان; پیامبر(ص) با لحنی سیاستمدارانه (دیپلماتیک) سخن گفته بر حسن نیت خویش تاکید کرده و ترک مخاصحه را پیشنهاد میکند; سرانجام «سهیل بن عمرو» برای انجام مذاکره از جانب قریش[ به حضور پیامبر(ص) ] میآید; مناقشه پیرامون برخی از کلمات عهدنامه; متن نهایی صلحنامه و اسامی شهود; مطالب دیگر از جمله تردید برخی از صحابه در قربانی کردن قربانی خود در حدیبیه; تحلیل زهری درباره اهمیت صلح حدیبیه و نتایج آن.(200)
17 ـ فتح خیبر: موقعیت خیبر و تاریخ فتح آن ; توافق با اهالی خیبرو دلایل فقهی آن و دیدگاه ابوبکر و عمر درباره آن;(201) حادثه ای در مسیر خیبر;(202) معامله فدک; غزوه موته;(203) غزوات کوچک.(204)
18 ـ فتح مکه: زهری نقش قبیله «خزاعه» را به عنوان همپیمانان و خبرچینان پیامبر بیان میکند(205) و این که آنان بعد از صلح حدیبیه با پیامبر همپیمان شده بودند; تجاوز قبیله بکر و قریش ـ که همپیمانان یکدیگر بودند ـ بر قبیله خزاعه سبب اصلی حمله مسلمین به آنان شد;(206) ابوسفیان برای مذاکره به مدینه میآید، اما به نتیجه نمیرسد; آمادگی پیامبر برای حمله;(207) پیامبر کسی را به نیابت از خود در مدینه میگمارد و خود حمله را رهبری میکند; تاریخ حمله و تعداد سپاهیان و ورود پیروزمندانه پیامبر به مکه;(208) ستردن نقوش ترسیم شده در داخل کعبه و تصمیمات دیگر; مدت اقامت مسلمین در مکه پس از پیروزی.(209)
19 ـ غزوات بعدی: غزوه «هوازن» و اتکإ مسلمین برکثرت تعدادشان (ماجرای «ذات انواط»);(210) در هم ریختن صفوف مسلمین در جنگ و فراخواندن انصار توسط پیامبر و پذیرش آنان[ و ادامه جنگ;] دوره بحرانی جنگ و دعای پیامبر(ص); پیروزی،(211) توزیع غنایم و آزاد ساختن اسرا;(212) حمله به «تبوک» (زهری در شمار راویان این خبر است);(213) مطالب مستقل;(214) تعیین جزیه بر «ایله» و «اذرج» و «اذرعات»;(215) و «تباله» و «جرش»(216) و حمله به «دومه الجندل» و تعیین جزیه بر آنان.(217)
20 ـ نامه ها و دیدارها: دیدار هیئت اعزامی قبیله «کنده»;(218) پیامبر نامه ای به وسیله «دحیه الکلبى» برای هرقل (هراکلیوس) ارسال میکند و تفصیل این ماجرا; زهری ماجرای رویای هرقل و تمایل پنهانی وی به اسلام و مشورت او با اسقف در این مورد را نقل میکند;(219) پیامبر نامه ای برای کسری (خسرو پرویز) میفرستد، ولی او نامه را پاره میکند، تحلیل پیامبر از این خبر;(220) کسری از «به اذان» ـ حاکم یمن ـ میخواهد که به نزد پیامبر برود و از او بخواهد که توبه کند، در غیر این صورت آن حضرت را به قتل برساند! «به اذان» با پیامبر مکاتبه میکند و این مکاتبه با اسلام آوردن او و پارسیان خاتمه مییابد و این مقارن زمانی است که پیش بینی پیامبر در مورد پایان کار کسری تحقق مییابد.(221)
21 ـ برخی ناآرامیها: اعزام «خالد بن ولید» برای سرکوب قبیله «بنى حارث» به نجران و اسلام آوردن آنان;(222) قبیله تمیم از پرداخت زکات سرپیچی می کند، اما مسلمانان آنان را به پرداخت زکات وادار میسازند و هیئتی از جانب آنان به مدینه میآید.(223)
22 ـ مطالبی مربوط به پیامبر(ص); اشاراتی به همسران آن حضرت(224) و توضیح برخی از اسامی آن حضرت.(225)
23 ـ اشاره ای به حجه الوداع و برخی اطلاعات درباره آن;(226) آماده شدن «اسامه بن زید» برای جنگ[ با کفار].(227)
24 ـ آخرین بیماری پیامبر(ص): پیامبر نزدیک بودن اجل خویش را دریافته و ضمن اشاره به این موضوع در یکی از خطب خویش بر منبر مسجد، بر اعزام سپاه «اسامه» تإکید میفرماید. عباس از علی بن ابی طالب(ع) میخواهد که به اتفاق به نزد پیامبر بروند و درباره جانشین آن حضرت سوال کنند، اما علی(ع) نمیپذیرد; مطالب دیگر. (228) پیامبر در واپسین روزهای عمر، مسلمین را از نظر میگذراند و ابوبکر را به امامت نماز مسلمانان میگمارد;(229) آخرین وصایای پیامبر و رحلت آن حضرت به سرای باقی; تاریخ وفات پیامبر و سن آن حضرت;(230) تإثیر وفات پیامبر; به خاکسپاری پیکر مطهر پیامبر بزرگوار.(231)
از این نمودار مختصر آشکار میشود که زهری اولین چارچوب واضح از سیره را به دست داده، خطوط اصلی آن را به وضوح تمام ترسیم کرده و تنها تکمیل جزئیات این چارچوب را بر عهده آیندگان نهاده است. طرح او در مغازی (سیره) با برخی از مطالب مربوط به زندگانی پیامبر(ص) قبل از نبوت آغاز میشود و چه بسا در این بخش، نسب پیامبر(ص) را نیز ذکر میکند(232) و پس از اشاره به برخی از مطالب مهم دوران مکه، هجرت، غزوات و سرایا، به تشریح دوران رسالت پرداخته و فعالیتهای دیگر از قبیل سفرا و هیئتهای اعزامی و سرانجام بیماری پیامبر(ص) و وفات آن حضرت را ذکر میکند.
به نظر میرسد زهری عموما حوادث تاریخی را بر اساس تسلسل زمانی آنها ملاحظه کرده است و برخی از تواریخ از قبیل تاریخ هجرت و چه بسا تاریخ وقوع غزوه بدر، احد و خندق (زیرا نام او در شمار راویان این اخبار ذکر شده است) و تاریخ برخی غزوات از قبیل غزوه قراره الکرر، «بنى سلیم»، قینقاع، بنی النضیر، خیبر و فتح مکه و تاریخ وصول هیئت اعزامی «کنده» و رحلت پیامبر(ص) را ذکر کرده باشد. (233) همین توجه به تاریخ وقوع حوادث، زهری را در تثبیت چارچوب سیره یاری کرده است.
دیدگاه زهری اساسا دیدگاه «محدث» است.(234) تلاش اصلی او نیز کسب علم یا احادیث و از جمله احادیث تاریخی بوده است. وی کسب «علم» را علاوه بر این که کاری ناشی از تقوی و دینداری میداند، آن را ضرورتی اجتماعی و دینی نیز میشمارد(235) که در نتیجه آن، صاحب علم نیز از شرافت و منزلت اجتماعی والایی برخوردار خواهد شد.(236)
روش او در تحقیق احادیث و روایات، متکی بر اسناد است(237) و موضع او نسبت به اسناد، همان موضع محدثین بزرگ آن عصر است که گاهی به روایت یکی از تابعین اکتفا کرده، ولی در مورد احادیث تاریخی با آزادی عمل بیشتری عمل میکند.
اما زهری با گردآوری چند روایت به صورت یک ماجرای روان و به هم پیوسته ـ که نام رجال روایات مذکور نیز پیش از روایت آورده شده ـ گامی بزرگ و مهم در نقل روایات تاریخی پیوسته برداشته است.(238) علاوه بر این، زهری آیات قرآنی را که به مسایل تاریخی ارتباط دارند، بسیار ذکر میکند.(239) روایات واقدی ـ که از زهری نقل شدهاند ـ به وضوح تمام بیانگر این حقیقتاند که مطالعه قرآن که سرشار از اشاره به امور مسلمین در مدینه است عامل دیگری در پدید آمدن تحقیقات تاریخی است. (240)
در روایات زهری، میتوان هم کارهایی که با وحی الهی انجام شدهاند و هم فعالیتهای عملی بشری را (خصوصا به هنگام تشریح غزوات) مشاهده کرد.(241) پیدا است که اندیشه «جبر» هنوز در آن زمان اندیشه حاکم نبوده و در واقع، نظر زهری درباره صلح حدیبیه، متضمن تایید کاری است که در زمان خود از تایید لازم برخوردار نشد.(242)
میتوان گفت که روایات زهری عموما با روشی صریح و ساده و متمرکز، اطلاعاتی واقعی و متوازن به دست میدهند،(243) لذا تلاش برای بزرگنمایی و اغراق که در مورخین بعدی دیده میشود، در آثار او اندک است، گرچه جوانههای تمایل به تمجید را در آثار او میتوان یافت.(244)
اطلاعات تاریخی زهری عموما برگرفته از احادیث است. وی داستانهای مردمی (عامیانه) را بیشتر مناسب سرگرمی و تفریح میداند،(245) اما پیدا است که مواد دیگری ـ اگرچه محدود و اندک ـ به اخبار تاریخی او نفوذ کرده است. وجود این مواد، بیانگر آغاز تحولاتی است که بعد از زهری آشکار شد; فی المثل تإثیر داستانهای عامیانه در برخی روایات او به چشم میخورد; از جمله خبری از نظر هرقل (هراکلیوس) درباره دین جدید،(246) هشداری که کسری (خسرو پرویز) شنید،(247) داستان کاهنی که شیطان او را هشدار داد(248) و جزئیات ماجرای سراقه.(249) هم چنین توجه زهری به اخبار انبیإ پیشین و اخبار اهل کتاب،(250) انعکاس خفیفی از اسرائیلیات در آثار وی به جا نهاده است; در این مورد «کعب الاحبار» منبع خبر او است.(251)
گاهی زهری اشعاری را در اخبار خود ذکر میکند.(252) و این امری طبیعی است، زیرا باید به یاد داشته باشیم که مردم عموما به شعر راغب بودهاند و شعر عنصر اصلی فرهنگ آن زمان بوده است. زهری نیز به شعر علاقه مند بود(253) و خود به عنوان کسی که در این فن دستی دارد شهرت داشت،(254) با این حال میزان شعر در مغازی او محدود است و ذکر این مقدار شعر، به هیچ روی نشانه تاثیر سبک «قصص ایام» [مکتب تاریخی عراق] در آثار او نیست.
مطالعات تاریخی زهری به مغازی منحصر نیست، بلکه علم انساب و تاریخ صدر اسلام را نیز شامل میشود. وی به داشتن اطلاعات وسیع در مورد «انساب» معروف بود.(255) «خالد القسرى» از او خواست که کتابی در انساب عرب تالیف کند. وی نیز با انساب قوم «مضر» آغاز کرد ولی آن را به اتمام نرساند.(256) «مصعب الزبیرى» در کتابش موسوم به «نسب قریش» از آثار زهری استفاده کرد.(257) و این امر کلام «قره بن عبدالرحمان» را که می گوید زهری کتابی درباره نسب قوم خویش (قریش) تالیف کرده، تإیید میکند.(258)
زهری به دوره خلفای راشدین نیز پرداخته و مسایل حیاتی و مهمی را که در آن دوره روی داده به مطالعه گرفته است. وی اطلاعات مفصلی از انتخاب ابوبکر به دست داده و تاثیر این انتخاب را نیز بیان کرده است.(259) آن گاه اولین سخنرانی (خطبه) ابوبکر را ذکر کرده و در مورد رفتار او به عنوان خلیفه اظهار نظر نموده است.(260) پس از آن نیز نظر علی(ع) درباره این انتخاب و بیعت آن حضرت ـ که بعدا صورت گرفت ـ و طلب کردن «فدک» توسط حضرت فاطمه زهرا(س) را نقل میکند.(261)
او درباره دوران «عمر بن الخطاب» به مساله ایجاد دیوان(دیوان سپاه) و سازماندهی آن و دیوان عطایا(262) و احتمالا به مسإله «شورا» هم پرداخته است. (263) او سن عمر و برخی از خطب او را بیان میکند.(264) سپس دوران خلافت عثمان را به تفصیل شرح می دهد و نخست به جمع آوری قرآن میپردازد.(265) آن گاه جزئیات دقیقی از فتنه به دست میدهد. روایات او در این موضوع از اهمیت بسیاری برخوردار است، زیرا بیانگر دیدگاه مدینه از این ماجرا است. بنا به نقل زهری عثمان در شش سال اول خلافتش دارای محبوبیت است، اما پس از آن به تدریج شکایات رو به فزونی میگذارد.(266)
زهری به تفصیل انتقادات وارده بر عثمان را شرح میدهد(267) و هم چنین متعرض تلاش عثمان برای جواب گویی به انتقادات(268) میشود. او به تإثیر بد «مروان بن الحکم» بر اوضاع(269) میپردازد و دسته بندیهای بزرگ در مدینه(270) و گرد آمدن ابرهای مخالفت و در انتها، طوفانی که طومار زندگی عثمان را در هم پیچید و پایان کار او را شرح میدهد.(271) سپس واکنش شخصیتهای بزرگ مدینه و سرانجام انتخاب علی(ع) را بیان میکند.(272)
آن گاه دیدگاه «طلحه» و «زبیر» را نسبت به خلیفه جدید و مذاکرات آنها با عایشه و عزیمت هر سه به «بصره» و مذاکراتشان با علی(ع) پیش از جنگ و سرانجام جنگ جمل(273) را ذکر کرده و پس از آن، به منازعه علی(ع) و معاویه و جنگ صفین میپردازد. سپس ماجرا را با حاکمیت و تسلط معاویه بر مصر،(274) رابطه امام حسن(ع) با کوفیان، مذاکرات آن حضرت با معاویه و سرانجام کناره گیری امام حسن(ع) خاتمه میبخشد.(275)
پیداست که زهری دوران اموی را بررسی نکرده است، اما گفته میشود که «ولید بن عبدالملک» از او درباره سن خلفای اموی پرسش کرده است(276) و او نیز سن و مدت خلافت هر یک از خلفا را نگاشته است. طبری مدت خلافت ولید بن عبدالملک را نیز از قول زهری آورده و این آخرین خبری است که از وی نقل میکند.(277)
این نوع تحقیقات زهری حاکی از آن است که توجه به تجارب امت، یکی از عوامل مهم پیدایش تالیفات تاریخی بوده است; زیرا مسایلی از قبیل «اصل اجماع»، ظهور دستههای سیاسی و مناقشات آنان پیرامون حوادث گذشته و به ویژه موضوع فتنه[ دوران عثمان]، مسإله خلافت و این که آیا خلافت به انتخاب است یا به وراثت، مشکل سازمان اداری و خصوصا مسإله سامان بخشیدن به تنظیم مالیاتها(278) و تشکیل دیوان، همگی نیازمند تحلیل و توصیفی است که میبایست از طریق مطالعات تاریخی حاصل شود.
زهری روایات مدینه را به ما عرضه میکند و این روایات، عموما دلالت بر حقانیت امت دارند; فی المثل از این روایات در مییابیم که پیامبر(ص) برای رهبری امت پس از خود، هیچ کس را معرفی نکرده است و اصل انتخاب را مقرر داشته نه وراثت را، امت نیز ابوبکر را برگزیدهاند. حتی علی(ع) هم که ابتدا از این انتخاب راضی نبود، بعدها به اختیار خود با وی بیعت نمود.
زهری ابوبکر و عمر را دو نمونه ممتاز درستکارe نشان میدهد، اما مساله فتنه دوران عثمان دارای پیچیدگی بسیاری است و شکایاتی که از عثمان شده تا حدودی توجیه پذیرند. تصویری که زهری از واقعه به دست میدهد با روایات دیگری که از ماجرا عرضه میدارد متفاوت است و این خود بیانگر آن است که مدینه در دوران فتنه به دستههایی منشعب شده بود. از روایات او در مییابیم که ابتدا علی بن ابی طالب(ع) نسبت به فتنه موضعی خیر خواهانه داشت، سپس گوشه گرفت و در زمان وقوع طوفان برکنار ماند، ولی به شدت از قتل عثمان متإثر شد; دیگر آن که علی(ع) به سبب آن که طبعا نامزد خلافت به شمار میرفت و دارای منزلت و امتیازات بسیار بود، انتخاب شد.
هنگام بیان خروج طلحه و زبیر، روایات زهری طرفدار علی(ع) است و سایه منفی خفیفی بر شورشیان میافکند. در منازعه میان علی(ع) و معاویه نیز با این که معاویه به عنوان مظهر زیرکی ظاهر میشود، اما پیداست که حق به جانب علی(ع) است.
زهری روایت میکند که امام حسن(ع) در مقابل معاویه از خلافت کناره گیری کرد. او با بیان این ماجرا، کار خود را خاتمه میدهد.
نگاهی گذرا به آثار زهری نشانگر آن است که وی متإثر از دستههای سیاسی نبوده و کوشیده است که حوادث را از دیدگاه مدینه نقل کند.
حال، ناگزیریم از روابط زهری با امویان سخنی بگوییم.(279) «یعقوبى» آورده است که عبدالملک مروان هنگام مبارزه با «عبدالله بن زبیر» تلاش میکرد که شامیان را از انجام حج باز دارد و برای تقویت موضع خویش، حدیثی را به زهری نسبت داد که «حج به مسجد الاقصى نیز جایز است!».(280) این حدیث فی نفسه مشکوک است، زیرا زهری در آن زمان (حوالی سال 72،73 هجری) جوانی بیش نبوده و هنوز شهرتی نداشته است.
روایات موجود ذکر میکنند که زهری به دمشق سفر کرده و اتفاقا در راه به عبدالملک برخورده و مشکل فقهی او را پاسخ گفته است. عبدالملک، زهری را نمیشناخت، ولی در این ملاقات دانش و ذکاوت او را پسندید و دیون او را پرداخت و به او هدیه ای بخشید و توصیه کرد که مطالعات خویش را ادامه دهد; و زهری به مدینه بازگشت.(281)
این روایت میرساند که در آن زمان، زهری دانشجو بود، زیرا چنان که وی اهمیتی را که در روایت یعقوبی آمده است واجد میبود، طبعا نباید خلیفه در زمان مبارزه با «عبدالله بن زبیر» او را به بازگشت به مدینه توصیه نماید! از سوی دیگر روایتی موجود است که میرساند زهری از عبدالملکش با فرزند زبیر انتقاد میکرده است،(282) در نتیجه نمیتوان روایت یعقوبی را پذیرفت. از این رو روایت زهری را درباره خودش میپذیریم که گفته است: «در زمان جنبش "ابن اشعث" به دمشق رفتم»;(283) یعنی حدود سال 80 هجری که هفت یا هشت سال پس از قیام فرزند زبیر بوده است.
احتمال می رود که تحقیقات زهری مدتی طولانی او را به اقامت در مدینه وادار کرده باشد و در همین ایام، دیدارهای ناپیوسته ای با دربار اموی داشته است. او سپس نواحی جنوبی فلسطین (نزدیک مرزهای حجاز) را برای اقامت برگزید و احتمالا در این زمان است که به سبب مقام علمیاش از حجاز و دمشق (دربار اموی) نیز دیدار کرده است.(284) آن چنان که گفتیم عمر بن عبدالعزیز نیز او را بسیار گرامی میداشت. (285)
زهری در زمان «یزید بن عبدالملک» و «هشام» ترجیح میدهد که در دمشق مقیم شود و یزید بن عبدالملک او را به عنوان قاضی منصوب کرد. زهری هم چنین با «هشام بن عبدالملک» که او را به عنوان مربی فرزندش برگزیده بود، روابطی مستحکم داشت و همین امر سبب تقویت صبغه اسلامی در حکومت وی شد. هشام از او خواست که به منظور استفاده فرزندانش، احادیث خود را املإ کند(286) و از دو کاتب خواست که با او همراهی کرده در درسهایش حاضر شوند و احادیث او را بنویسند. آن دو نیز مدت یکسال چنین کردند.(287) و چه بسا این مسإله خود روشنگر علت وجود اکثر تإلیفات او در مخزن کتب دربار اموی باشد.
با این حال، در مجادله تندی که میان او و هشام واقع شد، ملاحظه میکنیم که زهری تحت تاثیر امویان قرار نگرفته است: «روزی هشام از او پرسید: در آیه «الذى تولى کبره منهم...»(288) منظور کیست؟ زهری پاسخ داد:«عبدالله بن ابى» مقصود است! هشام گفت: دروغ گفتى، منظور على(ع) است! زهرى پاسخ داد: من دروغ میگویم!؟ از تو باکى ندارم، سوگند به خدا اگر هاتفى از آسمان بگوید که پروردگار دروغ را حلال کرده است، دروغ نخواهم گفت!»(289) این همان زهری دانشمند است!
خدمات زهری در زمینه مطالعات تاریخی، به دیدگاه تاریخی و تحقیقات او در تاریخ صدر اسلام منحصر نیست، بلکه او با تدوین احادیث نیز خدمت بزرگی به علم تاریخ کرده است. در منزلش انواع کتب او را از همه سو احاطه کرده بودند(290) و مخزن کتب امویان شامل بارهایی از دفاتر دانش او بود که برای هشام بن عبدالملک نگارش یافته بود.(291)
اما درباره حدیثی که بدو منسوب بوده و در آن گفته است: «از نوشتن کراهت داشتیم، تا این که امرإ ما را بدان مجبور ساختند; پس بهتر دیدم که هیچ مسلمانى را از آن محروم نسازم»;(292) به نظر می رسد که این حدیث انعکاسی از آرای محدثین می باشد که بعدها به وجود آمده اند، زیرا زهری از زمانی که دانشجو بود عادت داشت احادیث را بنویسد.(293)
روایت زیر که از معاصرانش نقل شده، نوشتن علوم را توسط او امری طبیعی به شمار آورده است: «لیث میگوید به ابن شهاب گفتم: اى کاش این کتابها را براى مردم وضع میکردی و فقط به تدوین میپرداختی! زهرى پاسخ داد: هیچ کس چون من این علم را رواج نداده و در راه آن به اندازه من تلاش نکرده است».(294) زهری به نوشتن بها داد، چون گفت: «خواندن از دانشمند و سماع از او مساوى هستند، ان شإ الله!». (295)
«عبدالله بن عمر» میگوید: «زهرى را میدیدم که کتابى را به کسى مى دهد و آن را بر آن ها نمى خواند و آن را بر او نمى خوانند، بلکه میپرسند: آیا این کتاب را از تو روایت کنیم و او پاسخ مى دهد: آرى!».(296) «مالک بن انس» نقش زهری را در کتابت حدیث در یافته و گفته است: «نخستین کسى که دانش را تدوین کرده ابن شهاب است».(297) او با این کار راه را برای دیگران گشود.
بدین ترتیب، معلوم است که زهری خطوط کلی تإلیف سیره نبوی و چارچوب اصلی آن را مشخص ساخته و در ضبط و ثبت روایات مدینه نیز نقشی اساسی داشته است. لذا اگر «عروه بن الزبیر» پیشتاز علم تاریخ باشد، زهری موسس مکتب تاریخی مدینه است. او با تحقیقات جدی خویش، علم مغازی (سیره) را بنیان نهاد، لذا برخلاف آنچه که برخی پنداشتهاند، این علم زاییده داستانهای قصه پردازانی از قبیل «وهب بن منبه» نیست.
شاگردان زهری از قبیل «موسى بن عقبه» و «ابن اسحاق» نیز در طریقی که او ترسیم کرد ره سپردند. هر چند «ابن اسحاق» موادی نیز از داستانهای عامیانه و اسرائیلیات گرفته و از این رو سطح مطالعات تاریخیاش تنزل کرده است، اما در عین حال مواد اصلی سیره او روایات زهری است.
واضح است که توجه به تجارب و دستاوردهای امت، یکی از عوامل تحقیقات و مطالعات تاریخی زهری بوده است و میبینیم که غنچههای کار عروه، نزد زهری رشد کرده و به بار نشستهاند.
سرانجام، سخن آخر این که زهری با دانش و سعی خود، مطالعات تاریخی را بر اصلی ثابت و استوار بنیان نهاد که به حفظ نخستین روایات تاریخی انجامید.
پینوشتها:
1-. این مقاله ترجمه ای است از صفحه 61 ـ 102 کتاب «بحث فى نشإه علم التاریخ عند العرب»، بیروت، دارالشروق، 1983.
2-. مغازی، معمولا به معنای درگیریها و جنگهاست. با این که این معنی به لحاظ لغوی صحیح است، اما منظور ما از این کلمه در این مورد، دوره رسالت پیامبر(ص) است.
3-. ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ن. شلوسنجر، (قدس، بی نا، 1940م) ج 5، ص ;371 جاحظ، البیان و التبیین، ن. عبدالسلام هارون، 3 اجزإ، (قاهره، بی نا، 1948) ج 1، ص ;180 طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ن. دی خویه، 15 جزء، (لیدن، بی نا، 1879 ـ 1901) ج 2، ص;2313 ذهبی، تراجم الرجال، ن. فیشر، (لیدن، بی نا، 1890)، ص :40 کسانی که ابن اسحاق از ایشان روایت کرده است.
4-. ابن خلکان، وفیات الاعیان، جزءان، (قاهره، بولاق، 1299) ج2، ص ;421 ذهبی، پیشین، ص 48.
5-. ابن حجر العسقلانی، تهذیب التهذیب، (حیدر آباد دکن، بی نا، 1325) ج7، ص 183 و ;184 ابن سعد، کتاب الطبقات الکبیر، ن. سخإ، 9 اجزإ، (لیدن، بی نا، 1904 ـ 1940); سخاوی، الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ، (دمشق، بی نا، 1349 / 1930) ج 5، ص ;123 ذهبی، پیشین، ص 48.
6-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1266 ابن سعد، پیشین، ص ;135 ذهبی، پیشین، ص 42 و 48.
7-. ابن قتیبه، المعارف، ن. وستنفلد، (قاهره، بی نا، 1935)، ص ;98 ابن خلکان، ج 2، ص 421. روایات دیگر وفات او را سال 92، 95، 99، 100 و 101 ه' ذکر میکنند; ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 7، ص ;184 ذهبی، پیشین، ص 48.
8-. بلاذری، فتوح البلدان، ن. دی خویه، (قاهره، بی نا 1932)، ص ;219 هوروفتس، المغازی الاولی و مولفوها، تعریب حسین نصار، (بی جا، بی نا، بی تا) ص 13.
9-. ابن خلکان، پیشین.
10-. ابن سعد، پیشین، ص ;134 ذهبی، پیشین، ص 42 و 43.
11-. ابن سعد، پیشین، ص ;133 ذهبی، پیشین، ص 41.
12-. ذهبی، پیشین، ص 45.
13-. ابن سعد، پیشین، ص ;135 ذهبی، پیشین، ص 43 و 44.
14-. ابن سعد، پیشین، ص ;133 ذهبی، پیشین، ص 45.
15-. ابن حجر، پیشین، ص ;182 ابوالفرج الاصفهانی، الاغانی، (بی جا، دارالکتب، بی تا) ج 8، ص 89 ـ ;93 ذهبی، پیشین، ص 46045. جاحظ در البیان و التبیین، ج 2، ص 202 میگوید: «عروه پسرانش را اندرز میداد که دانش بیاموزید که اگر افراد حقیر قومى باشید، چه بسا بزرگان قومى دیگر شوید». بنگرید به ابن سعد، پیشین، ص 134.
16-. برای اطلاع از ارتباط عروه با امویان ر.ک: وفیات الاعیان، ج 2، ص 420 و ;421 الاغانی، ج 4، ص 118 و 123 و 147، ج 16، ص 44 و ;45 البیان و التبیین، ج 2، ص 70.
17-. طبری، پیشین، ص 1140 ـ 1835.
18-. ابن هشام، سیره سیدنا محمد، ن. وستنفلد، جزءان، (قاهره، بی نا، 1936) ج 1، ص 249.
19-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1147 الاغانی، ج 2، ص 15.
20-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1154.
21-. همان، ص 1180 و 1181.
22-. ابن هشام، پیشین، ج 4، ص 6.
23-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1199 ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 57 و 58.
24-. ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 50.
25-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1185 ابن هشام، پیشین، ج 1، ص 309.
26-. ابن هشام، پیشین، ج 1، ص 309.
27-. انفال (8) آیه 39.
28-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1224 و 1225.
29-. هوروفتس، پیشین، ص 20.
30-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1234 به بعد. روایت دیگری نیز در دست است که ماجرای هجرت را مشابه روایت فوق بیان میکند، اما سلسله اسناد آن با روایت مذکور متفاوت است. ر.ک: طبری، پیشین، ج 1، ص 1237.
31-. این موارد موجب شده است که «هوروفتس» این روایت و دو روایت قبلی را جزئی از نامه عروه به عبدالملک مروان به شمار آورد. ر.ک: پیشین، ص 20، ولی من چنین عقیده ای ندارم.
32-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1242 ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 137.
33-. بلاذری، فتوح البلدان، ص ;25 ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 238.
34-. ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 236.
35-. بقره (2) آیه 217.
36-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1273.
37-. همان، ص 1284 ـ 1288.
38-. ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 257.
39-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1196 ابن هشام، پیشین، ج 3، ص 263.
40-. واقدی، المغازی، (قاهره، جماعه نشر الکتب القدیمه، 1948)، ص 43.
41-. انفال (8) آیه 58.
42-. واقدی، پیشین، ص 139 ـ ;141 طبری، پیشین، ج 1، ص 1260.
43-. واقدی، پیشین، ص 270.
44-. همان، ص 275.
45-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1463.
46-. بلاذری، فتوح البلدان، ص ;35 قاسم بن سلام ابوعبید، الاموال، ن. محمد حامد الفقی، (قاهره، بی نا، 1353)، ص ;129 ابن هشام، پیشین، ج 3، ص ;352 طبری، پیشین، ج 1، ص 1494.
47-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1517 ابن هشام، پیشین، ج 3، ص 307 و ج 4، ص 295 به روایتی دیگر از عروه درباره ازدواج باجویریه.
48-. ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 309. اشاره ای به حدیث افک در طبری نیز موجود است. ر.ک: پیشین، ج 1، ص 1518.
49-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1534 ابن سلام، پیشین، ص 157 و ;158 بلاذری، فتوح البلدان، ص 49.
50-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1610 ابن هشام، پیشین، ج 4، ص 15.
51-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1617 ابن هشام، پیشین، ج 4، ص 24.
52-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1632 ـ 1636 و ;1644 ابن هشام، پیشین، ج 4، ص 60.
53-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1654.
54-. همان، ص 1770.
55-. همان.
56-. بلاذری، فتوح البلدان، ص ;60 ابن سلام، پیشین، ص 199.
57-. ابن سلام، پیشین، ص 13.
58-. همان، ص 20.
59-. همان، ص 27.
60-. همان، ص 190.
61-. همان، ص 200.
62-. همان، ص 200.
63-. بلاذری، فتوح البلدان، ص ;81 ابن سلام، پیشین، ص 201.
64-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1273.
65-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1808 ـ ;1809 ابن هشام، پیشین، ج 4، ص 299.
66-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1813 و ج 2، ص 447 ـ ;454 ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 304.
67-. طبری، پیشین، ج 2، ص 431، استقامت.
68-. همان، ج 1، ص 1770.
69-. همان، ج 3، ص 2458.
70-. همان، ج 2، ص 416.
71-. همان، ص 475.
72-. بلاذری، فتوح البلدان، ص 99.
73-. طبری، پیشین، ج 2، ص 503 و ج 1، ص 2085، لیدن.
74-. همان، ج 1، ص 2085.
75-. همان، ج 2، ص 2135.
76-. همان، ج 1، ص ;1825 بلاذری، فتوح البلدان، ص 44.
77-. ابن سلام، پیشین، ص 211.
78-. طبری، پیشین، ج 1، ص 2128 ـ 2130.
79-. همان، ص 2348.
80-. همان، ص 3251.
81-. همان، ص 2522.
82-. همان، ص 3207. عروه از قتل برادرش «مصعب» خبری ذکر کرده و تحلیل «عبدالملک بن مروان» از این ماجرا را نیز نقل کرده است. ر.ک: طبری، پیشین، ج 2، ص 811.
83-. در تاریخ طبری اشاره ای گذرا به ماجرای به دست گرفتن شمشیر پیامبر(ص) در غزوه «احد» توسط «ابودجانه» هست. ر.ک: طبری، پیشین، ج 2، ص 194.
84-. سخاوی، الاعلان، ص 88.
85-. حاجی خلیفه، کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون، جرءان، (استانبول، مطبعه الحکومه، 1941 ـ 1943)، ج 2، ص 1747.
86-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1147، 1154، 1185، 1237، 1331، 1534، 1454، 1808، 1809، 1813، 1825، 1835، 2128، 2251.
87-. همان، ص 1140، 1167، 1199، 1173، 1296، 1518، 1654، 1360، 1610، 1617، 1670، 1463، 1836، 2085، 2125، 2522، 2307.
88-. همان، ص 1224.
89-. همان، ص 1284.
90-. همان، ص 1360.
91-. الممتحنه (60) آیه 10.
92-. ابن هشام، پیشین، ج 3، ص 340.
93-. ذهبی، پیشین، ص 46. درباره آغاز وحی، ر.ک: طبری، پیشین، ج 1، ص 1147 و درباره ماجرای هجرت: طبری، پیشین، ج 1، ص 1334 ـ 1340. و برخی زیج های پیامبر: طبری، پیشین، ج 1، ص 1262 ـ 1547.
94-. طبری، پیشین، ج1، ص 2348، 3207 و ج 2، ص 811.
95-. ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 236.
96-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1185.
97-. همان، ص 1154.
98-. ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 51، خبر استهزا کنندگان پیامبر(ص)
99-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1288.
100-. الاغانی، ج 3، ص 15.
101-. بلاذری، فتوح البلدان، ص 25.
102-. ذهبی، پیشین، ص 46. هنگامی که به عروه گفته شد: تو چه راوی بزرگی هستی! گفت: در مقابل عایشه چیزی نیستم، زیرا هر چه روایت به او میرسید، شعری درباره آن میسرود.
103-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1284.
104-. همان، ص 1180 و 1181.
105-. همان، ص 1224 و 1225.
106-. دائره المعارف اسلامی، (بی جا، بی نا، بی تا)، ماده «سیره»
107-. بخاری، التاریخ الکبیر، (حیدر آباد دکن، دائره المعارف، 1360 ـ 1364 ه')، ج 1، ق 1، ص ;221 ابن قتیبه، المعارف، ص ;239 یافعی، مرآه الجنان، 4 اجزإ، (حیدر آباد دکن، دائره المعارف النظامیه، 1337 ـ 1339)، ج1، ص;260 عبدالرحمن ابن جوزی، صفوه الصفوه، جزءان، (حیدر آباد دکن، دائره المعارف العثمانیه، 1355 ـ 1356ه')، ج 2، ص ;79 ذهبی،ZPMGXLIV ، 1890، ص ;435 ذهبی، پیشین، فیشر، ص ;73 ابن کثیر، البدایه و النهایه فی التاریخ، 14 جزء، (قاهره، مطبعه السعاده، 1348 ـ 1358)، ج 1، ص :434 تواریخ دیگری ذکر میکنند که عبارت است از سال 123 و 125 ه'، اما هر دو سال 124 ه' را تایید میکنند. بنگرید به الاغانی، ج 6، ص 106.
108-. ذهبی: پیشین، ص ;73 ابن جوزی، صفوه الصفوه، ج 2، ص ;79 ابن کثیر، البدایه، ج 9، ص 74. الواقدی سال 85 را ذکر میکند. ذهبی، تذکره الحفاظ، (حیدر آباد دکن، دائره المعارف النظامیه، 1333 ـ 1334) ، ج 1، ص ;102 ابن خلکان: وفیات الاعیان، ج 1، ص 452، 1310 قاهره.
109-. ابن کثیر، پیشین، ص 344.
110-. ذهبی،ZDMG ، ص 435.
111-. برای اطلاعات عمومی درباره «زهرى» بنگرید به: ابن سعد: پیشین، ج 4، ق 1، ص 92، لیدن، ج 5، ص ;158 ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، (لیدن، بی نا، بی تا) ج 2، ص ;119 ابن خلکان، پیشین، ج 1، ص ;451 ابن قتیبه، المعارف، ص ;239 ذهبی، پیشین، ص ;71 ذهبی، تذکره الحفاظ، ج 1، ص ;105 ابونعیم الاصفهانی، حلیه الاولیإ، 10 اجزإ، چاپ اول (قاهره، بی نا، 1932 ـ 1938) ج 1، ص 370 و ;371 ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص ;342 ابن جوزی، پیشین، ج 2، ص 78.
112-. مدت شش تا ده سال در درس او حاضر شد. ذهبی، تراجم، ص 67.
113-. بخاری، تاریخ کبیر، ج 1، ق 1، ص 451.
114-. الاغانی، ج 8، ص 92 و 93.
115-. همان، ج 8، ص ;92 ابن حجر، پیشین، ج 7، ص 65.
116-. ذهبی، تراجم، ص ;69 ابن قتیبه، المعارف، ص ;260 بخاری، پیشین، ص ;221 ابن جوزی، پیشین، ج 2، 77 و 78.
117-. سمعانی، کتاب الانساب، (لیدن، بی نا، 1912) ص ;281 ذهبی، تراجم، ص ;68 ابن حجر، پیشین، ج7، ص ;68 ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص 242.
118-. بخاری، پیشین، ج 4، ص ;32 ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیإ، ج 3، ص ;360 ابن حجر، پیشین، ج 7، ص ;65 ذهبی، تراجم، ص 45.
119-. بخاری، صحیح، چاپ بولاق، ج 5، ص 14.
120-. سخاوی، الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ، ص ;88 ابن سیدالناس، عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمایل و السیر، جزءان، (قاهره، بی نا، 1356) ج 1، ص 81.
121-. حاجی خلیفه، کشف الظنون، ج 2، ص 1747.
122-. واقدی، پیشین. متن کامل که استاد جونز براساس نسخه موزه بریتانیا مورد تحقیق قرار داده و هنوز به چاپ نرسیده است. ص 51، 219، 421، 426، 562، 828، 869، 1025. بلاذری، پیشین، ج 5، ص 25، 26، 67، ;97 طبری، پیشین، ج 1، ص 1815.
123-. واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 383، ;519 طبری، پیشین، ج 1، ص 1834.
124-. مانند: ابن کعب بن مالک. ر.ک: واقدی، نسخه خطی، ص 162، ;208 ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص 231 و انس بن مالک، طبری، پیشین، ج1، ص 1829 و محمد بن جبیر بن مطعم، واقدی، نسخه خطی، ص 381 و ابن سیدالناس، پیشین، ج1، ص 30 و ابن عباس، طبری، پیشین، ج 1، ص 1569 و ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 145 و عبدالله بن عمرو بن العاص، ابن هشام، ن ـ و ستنفلد، ص 412 و ابن سلمه بن عبد الرحمان بن عوف، طبری، پیشین، ج 1، ص ;1019 واقدی، نسخه خطی، ص ;754 ابن سیدالناس، ج 1، ص 142 و مالک بن اوس الحدثان، واقدی، نسخه خطی، ص 249 ـ 263.
125-. ذهبی، تراجم، ص 69.
126-. ابن جوزی، پیشین، ج 2، ص 77 و ;78 ابو نعیم، پیشین، ج 3، ص 360 و ;361 ذهبی، تراجم، ص 68 ـ ;70 تذکره الحفاظ، ج 1، ص 104 و ;105 ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص 342 و ;343 هوروفتس، پیشین.
127-. تاریخ کبیر، ق 1، ج 1، ص ;621 ابن جوزی، پیشین، ج 2، ص ;77 ذهبی، تراجم، ص 68، ;72 یافعی، مرآه الجنان، ص;261 ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص 342.
128. طبری، المنتخب من کتاب ذیل المذیل، (بی جا، بی نا، بی تا) ص 97.
129-. سخاوی، الاعلان، ص 88.
130-. حاجی خلیفه، کشف الظنون، ج 2، ص 1747.
131-. الاغانی، ج 19، ص 59.
132-. طبری، المنتخب، ص 97.
133-. طبری، تاریخ، ج 1، ص 112.
134-. همان، ج 1، ص 200 و 201.
135-. همان، ج 1، ص 1253.
136-. ابو نعیم، پیشین، ج 3، ص ;372 ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص 348.
137-. ابو نعیم، پیشین، ص 375.
138-. بخاری، صحیح البخاری، 8 اجزإ، (قاهره، بولاق، 1296 ه') ج 1، ص ;27 طبری، پیشین، ج 1، ص 419.
139-. ابو نعیم، پیشین، ص 374.
140-. طبری، پیشین، ج 1، ص 293.
141-. ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص 25.
142-. همان; ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص 6.
143-. سخاوی، الاعلان، ص 88.
144-. ابن اثیر، پیشین، ج 1، ص 443.
145-. ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص 47 ـ ;50 طبری، پیشین، ج 1، ص 1154.
146-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1014.
147-. همان، ص 1145.
148-. همان، ص 1147 و ;1148 ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص 84 و ;85 ابن هشام، پیشین، ج 1، ص;249 بخاری، صحیح، ج 1، ص 115.
149-. ابن الندیم، الفهرست، ن. فلوگل، (لایپزیگ، بی نا، بی تا)، ص ;25 ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص ;88 طبری، پیشین، ج 1، ص 1155.
150-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1155 ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص 85.
151-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1167 ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص 91.
152-. ابن هشام، پیشین، ج 1، ص ;203 ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص 111 و 112.
153-. ابن هشام، پیشین، ص 282 و ;283 طبری، پیشین، ج 1، ص 1205، 1206، 1213.
154-. ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص 142، 145، ;148 بخاری، پیشین، ج 4، ص 99، 116، ;130 ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 41.
155-. ابن هشام، پیشین، ص 217 تا ;223 ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص 115، 126، 292.
156-. ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص 126 و 127.
157-. همان، ص 131 و 132.
158-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1213 ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص 157 و ;158 بخاری، پیشین، ج 4، ص 243.
159-. ابن هشام، پیشین، ص 231 و 232.
160-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1250، ;1256 ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص 185 و ;186 بخاری، پیشین، ص 245، 246، 256، 258 و ج 5، ص 43.
161-. ابن هشام، پیشین، ص 417.
162-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1273.
163-. واقدی، پیشین، ص ;10 ابن سیدالناس، ج 1، ص 229.
164-. ابن هشام، پیشین، ص 393 و 494.
165-. همان، ص 591.
166-. ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص 221، 236.
167-. همان، ص 239.
168-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1291 به بعد; الاغانی، ج 4، ص 170.
169-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1212.
170-. همان ص 43، 45، 46، 50 و نسخه خطی، ص 52، 53، 56، 57، ;131 طبری، پیشین، ج 1، ص 1322 و 1323.
171-. واقدی، پیشین، ص 62، 82 و نسخه خطی، ص 101.
172-. همان، ص 89، 109 ـ 111 و نسخه خطی، ص 107 و 108.
173-. همان، ص 142 و نسخه خطی، ص 159 و 160.
174-. همان، ص 144 و 145 و نسخه خطی، ص 162.
175-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1378 و 1379.
176-. واقدی، پیشین، ص 151.
177-. الانفال (8) آیه 58.
178-. واقدی، پیشین، ص 139 ـ 141 و نسخه خطی، ص 156 ـ ;158 طبری، پیشین، ج 1، ص 1360.
179-. واقدی، پیشین، ص 143 و نسخه خطی، 124.
180-. واقدی، پیشین، ص 159.
181-. واقدی، نسخه خطی، ص ;185 طبری، پیشین، ج 1، ص 1384 به بعد; ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 2 به بعد.
182-. واقدی، پیشین، ص 164 ـ 168 و نسخه خطی، ص 185 و 186.
183-. ابن هشام، پیشین، ص 591.
184-. واقدی، پیشین، ص 184 و 185 و نسخه خطی، ص ;208 طبری، پیشین، ج 1، ص ;1406 ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 11، 12، 5.
185-. واقدی، پیشین، ص 185 و 186 و نسخه خطی، ص ;219 طبری، ج 1، ص 1406 و 1407.
186-. واقدی، پیشین، ص 212.
187-. ابن هشام، پیشین، ص ;576 واقدی، پیشین، ص ;239 ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 21.
188-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1451 بلاذری، فتوح البلدان، ص 18 ـ ;21 ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 48، 50 ،;51 واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 158 به بعد و 331 ـ ;332 یحیی بنآدم، الخراج، (بی جا، بی نا، بی تا) ص 33.
189-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1462 واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 387 به بعد ـ ابن سیدالناس، ص 58 به بعد.
190-. طبری، ج 1، ص 1473، واقدی (نسخه خطی)، ص 421 ـ 424.
191-. واقدی، پیشین، ص 431، 432، 436 ـ طبری، ج 1، ص 1475 ـ 1476.
192-. طبری، ج 1، ص ;1485 ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 68.
193-. بلاذری، فتوح البلدان، ص 283.
194-. ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 74.
195-. واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 480 و 481.
196-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1517 به بعد; ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 387 به بعد; بخاری، پیشین، ج 5، ص 54 ـ 56.
197-. واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص ;508 ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 105 و 106.
198-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1529 ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص ;113 ابن هشام، پیشین، ج 3، ص 322.
199-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1531 ـ ;1537 ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص ;115 واقدی، نسخه خطی، ص 519، 529، ;530 ابن هشام، پیشین، ج 3، ص 324 و 325.
200-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1549 و ;1550 ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 740 ـ ;749 ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 115، ;119 واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 565، 570، 572، ;573 ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 121 و 122.
201-. ابن هشام، پیشین، ج 2، ص ;779 واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 634 ـ ;657 بلاذری، فتوح البلدان، ص ;27 ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 136 ـ 137.
202-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1575.
203-. ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص ;138 بلاذری، پیشین، ص ;59 ابن هشام، پیشین، ج 4، ص 25.
204-. غزوه القضیه، واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 670 به بعد. زهری در شمار راویان آن است. سریه ابی العوجإ السلمی، پیشین، ص 680. این دو سریه در سال هفتم هجری اتفاق افتاد و سریه ای نیز به «ذات الطلإ» اعزام شد. (سال هشتم هجری); ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 120.
205-. ابن هشام، پیشین، ج 1، ص 747 ـ 749.
206-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1620 ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 120.
207-. واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 731.
208-. طبری، ج 1، ص 1628 ـ ابن هشام، ج 2، ص 810 ـ بخاری، صحیح، ج 5، ص 90، ـ واقدی، نسخه خطی، تاریخ فتح را ذکر میکند. ص 818.
209-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1565 و ;1566 واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 766، 795 و بنگرید به ص 565 و 566.
210-. ابن هشام; پیشین، ج 2، ص ;844 واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 818 و ;819 ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 191 و 192.
211-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1661 و ;1662 واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 826 و ;829 ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص191.
212-. واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 869 و 870.
213-. بخاری، پیشین، ج 4، ص 99، 101، 104، 105.
214-. ابن هشام، پیشین، ج2، ص ;798 ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 218.
215-. بلاذری، فتوح البلدان، ص 68.
216-. همان، ص 59.
217-. همان، ص 63.
218-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1739.
219-. همان، ص 1565 و ;1566 بخاری، پیشین، ج 4، ص 2 ـ 4.
220-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1572.
221-. ابن هشام، پیشین، ج 1، ص 79.
222-. ابن سیدالناس، پیشین، ج 2، ص 244 و 245.
223-. واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 896 ـ 903.
224-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1776 بخاری، پیشین، ج 5، ص 17.
225-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1788 ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص ;30 بخاری، پیشین، ج 4، ص 162.
226-. واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 1001 ـ 1005 به بعد.
227-. همان، ص 1025.
228-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1800، 1809 و ;1810 ابن سیدالناس، ج 2، ص 336 و ;337 بخاری، ج4، ص 45 ـ 50 و ج 5، ص 137، 139، 141.
229-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1813 ابن هشام، ج 2، ص 1010.
230-. طبری، ج 1، صص 1814، 1834، ;1835 بخاری، التاریخ الکبیر، ج 1، ق 1، ص 8 .
231-. طبری، ج 1، ص ;1831 ابن هشام، ج 4، ص ;306 صحیح، ج 4، ص 163.
232-. طبری، ج 1، ص 1116.
233-. بنگرید به صفحههای قبل همین مقاله.
234-. ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص ;343 ذهبی،ZDMG 1890 ، ص 431.
235-. ذهبی، پیشین، ص 72. این سخن را از زهری نقل کرده است: «پیروى از سنت موجب نجات است ». مقایسه کنید با ابن هشام، پیشین، ج 1، ص 79. زهری میگوید: «خداوند با چیزى برتر از علم عبادت نشده است».
236-. دانش بیاموزید تا بر قوم خویش سروری کنید. این سخن هم به عروه و هم به زهری نسبت داده شده است. ر.ک: بخاری، التاریخ الکبیر، ج 1، ص ;32 ذهبی، پیشین، ص 45.
237-. عمروبن دینار میگوید: «در نقل حدیث دقیق تر و با امانت تر از زهرى ندیده ام». ر.ک: ذهبی،ZDMG 1890، ص 431.
238-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1517 ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص 96.
239-. واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص156، 157، 562، ;570 ابن سیدالناس، پیشین، ج2، ص96 به بعد و 121.
240-. واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 562 ـ 570 و 572 ـ ;573 ابن سیدالناس، پیشین، ج 1، ص 222.
241-. طبری، پیشین، ج 1، ص ;1473 واقدی، پیشین، نسخه خطی، ص 421 و 422.
242-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1594.
243-. ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 894 درباره «ذات انواط».
244-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1154، 1360، 1485.
245-. ذهبی، پیشین، ص 73 میگوید: «زهرى صحبت میکند و میگوید شعرها و احادیث را بگویید، چون نفس ها متنفر و گوش ها ملول و خسته شدند»
246-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1565 و 1566.
247-. همان، ص 1014.
248-. همان، ص 1145.
249-. ابن هشام، پیشین، ج 1، ص 331 و 332.
250-. ابن جوزی، پیشین، ج 2، ص ;88 ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص ;342 ابونعیم، حلیه الاولیإ، ج 3، ص 362. در صفوه الصفوه آمده است که «و اگر از پیامبران و اهل کتاب سخن بگوید، مى گویم سخنش خوب نیست مگر این...».
251-. طبری، پیشین، ج 1، ص 112، 200، 201، 292. به نظر میرسد این گونه اخبار، جز در مغازی زهری نبوده است.
252-. واقدی، پیشین، ص 94 و نسخه خطی، ص 569 و ;570 طبری، ج1، ص1652 و 1653.
253-. ذهبی، پیشین، ص ;73 ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص 343.
254-. الاغانی، ج 4، ص 49.
;ZDMGXLIV 1890 p. 343 .255 ابو نعیم، پیشین، ج 3، ص ;361 ابن هشام، پیشین، ج 1، ص 8 ـ ابن جوزی، پیشین، ج 2، ص 78 میگوید: «واگر از بادیه نشینان و از انساب سخن بگوید، مى گویم سخنش خوب نیست مگر این..».
256-. الاغانی، ج 19، ص 59.
257-. مصعب بن عبدالله زبیری، نسب قریش، ن. لیقی پروفنسال، (قاهره، دارالمعارف، 1953) ص 3.
258-. ذهبی، پیشین، ص68. قره بن عبدالرحمان گفته است: «زهرى جز کتاب نسب قومش کتاب دیگرى ندارد»
259-. طبری، پیشین، ج 1، ص 1820 ـ ;1824 ابن هشام، پیشین،[ چاپ وستفلد]، ص 673 ـ 676. درباره شدت تإثر ناشی از رحلت پیامبر(ص) بنگرید به طبری، پیشین، ج 1، ص 1816 و 1817.
260-. طبری، پیشین، ج 1، ص 2142، 2143، 1828، 1829.
261-. همان، ص 1825 ـ 1827 و درباره وفات ابوبکر، ص 2128.
262-. بلاذری، فتوح البلدان، ص 650 به بعد و 455.
263-. بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص 21.
264-. طبری، پیشین، ج 1، ص 2731، 2757، 2758، 2798.
265-. ابن الندیم، فهرست، ص 24.
266-. بلاذری، فتوح البلدان، ص ;462 انساب الاشراف، ج 5، ص 25.
267-. بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص 26 ـ 27، 38 ـ 39، 88 ـ 89.
268-. همان، ص 26، 67 به بعد و 89.
269-. همان، ص 62، 67 ـ 69.
270-. همان، ص 26، 88 ـ 90.
271-. همان، ص 62، 67 ـ 70، 85، 91، ;97 طبری، پیشین، ج 1، ص 2871، 305، 312.
272-. بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص 69 ـ 71، 91 ـ 92.
273-. طبری، پیشین، ج 1، ص 3069، 3102، 3103، 3185، 3187.
274-. همان، ص 3241، 3242، 3341، 3342، 3390 ـ 3392.
275-. همان، ص 1، 5 ـ 7.
276-. همان، ج 2، ص 149.
277-. همان، ج 2، ص 1269.
278-. بلاذری، فتوح البلدان، ص 19 ـ 20، 59، 68،80، 384.
279-. ذهبی، پیشین، ص 72. گلدزیهر، مطالعات اسلامی،Muh - Studien (بی جا، بی نا، بی تا) ج 2، ص 35 ـ 38، 40 فاقد دقت لازم است.
280-. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ن. هوتسما، جزءان، (نجف، مکتبه المرتضویه، 1358) ج 2، ص 311.
281-. ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص 340 و ;341 ذهبی، پیشین، ص ;70 ابن قتیبه، المعارف، ص 239 که اضافه میکند عبدالملک بنا به درخواست زهری برای او مقرری تعیین کرد. بنگرید به: ابن سعد، پیشین، ج 7، ص ;157 ابن قتیبه، پیشین، ص 228.
282-. بلاذری، انساب الاشراف،[ چاپ الوارت]، ص 163.
283-. بخاری، تاریخ کبیر، ج 4، ص 93.
284-. ذهبی، پیشین، ص ;70 ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص 341 و ;342 ابن جوزی، پیشین، ج 2، ص 79.
285-. ابن جوزی، پیشین، ج 2، ص ;78 ابن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها،[ چاپ نوری]، ص 104.
286-. ذهبی، پیشین، ص 70 و ;71 ابن کثیر، پیشین، ج 2، ص 342.
287-. ابو نعیم، پیشین، ج 3، ص 361.
288-. نور (24)، آیه 11.
289-. ذهبی، پیشین، ص 72.
290-. یافعی، مرآه الجنان، ج 1، ص ;261 ابن قتیبه، المعارف، ص 260 و 261.
291-. ذهبی، پیشین، ص;72 ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص ;344 ابونعیم، پیشین، ج3، ص 361 ـ 363.
292-. ذهبی، پیشین، ص ;69 ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص 341 و در حلیه الاولیإ، ج 3، ص 363 آمده است: «نمیخواستیم از زهرى حدیث بنویسیم تا این که هشام زهرى را وادار کرد، و او براى فرزندان هشام اقدام به نوشتن حدیث کرد و دیگران نیز حدیث را نوشتند». زهری گفته است: «نوشتن را دوست نداشتیم تا این که سلطان ما را بدان واداشت و من نیز خوش نداشتم که مردم را محروم سازم»
293-. بنگرید به همین مقاله.
294-. ذهبی، پیشین، ص 72 و 73.
295-. ابن کثیر، پیشین، ج 9، ص 344.
296-. ذهبی، پیشین، ص 69 و 70.
297-. ابن جوزی، پیشین، ج 2، ص ;78 ابونعیم، پیشین، ج 3، ص 260.
ـ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، (لیدن، بی نا، بی تا).
ـ ابن الکلبی، کتاب الاصنام، ن. احمد زکی باشا، (لایپزیگ، بی نا،، 1941).
ــــــــــــ ، جمهره الانساب (بی جا، بی نا، بی تا).
ـ ابن الندیم، الفهرست، ن. فلوگل، (لایپزیگ، بی نا، بی تا).
ـ ابن جوزی، عبدالرحمن، صفوه الصفوه، جزءان، (حیدر آباد دکن، دائره المعارف العثمانیه، 1355 ـ 1356ه').
ـ ابن خلکان، وفیات الاعیان، جزءان،(قاهره، بولاق، 1299) .
ـ ابن سعد، کتاب الطبقات الکبیر، ن. سخإ، 9 اجزإ، (لیدن، بی نا، 1904 ـ 1940).
ـ ابن سیدالناس، عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمایل و السیر، جزءان، (قاهره، بی نا، 1356).
ـ ابن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها، ن. نوری، (لیدن، بی نا، 1920).
ـ ابن قتیبه، المعارف، ن. وستنفلد، (قاهره، بی نا، 1935)
ـ ابن کثیر، البدایه و النهایه فی التاریخ، 14 جزء، (قاهره، مطبعه السعاده، 1348 ـ 1358)
ـ ابن هشام، التیجان فی ملوک حمیر و الیمن، (حیدر آباد دکن، بی نا، 1347)
ــــــــــــ ، سیره سیدنا محمد، ن. وستنفلد، جزءان، (قاهره، بی نا، 1936)
ـ ابن یوسف (السلطان الملک الاشرف)، عمر، طرفه الاصحاب فی معرفه الانساب، ن. سترستین، (دمشق، المجمع العلمی العربی، 1949).
ـ ابوعبید، قاسم بن سلام، الاموال، ن. محمد حامد الفقی، (قاهره، بی نا، 1353) .
ـ ابوعبیده، معمر بن المثنی، النقائض، ن. بفان، 3 اجزإ، (لیدن، بی نا، 1907 ـ 1912)
ــــــــــــ ، مجاز القرآن، ن. محمد فواد سزگین، (قاهره، بی نا، 1954) ج 1.
ـ الاصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، (قاهره، السامی، بی تا) و (بی جا، دارالکتب، بی نا)
ــــــــــــ ، الاغانی، (بی جا، دارالکتب، بی نا)
ـ الاصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیإ، 10 اجزإ، چاپ اول (قاهره، بی نا، 1932 ـ 1938)
ـ الاصفهانی، حمزه، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیإ، ن. کوتوالد، جزءان، (پطرزبورگ، بی نا، 1844 ـ 1848)
ـ بخاری، صحیح البخاری، 8 اجزإ، (قاهره، بولاق، 1296 ه')
ـ بخاری، التاریخ الکبیر، (حیدر آباد دکن، دائره المعارف، 1360 ـ 1364 ه') ج 1 و 2 و 4.
ـ بغدادی، خطیب، تاریخ بغداد، 14 جزء، (قاهره، بی نا، 1931)
ـ بلاذری، فتوح البلدان، ن. دی خویه، (لیدن، بی نا، 1886) و (قاهره، بی نا، 1932 م).
ــــــــــــ ، انساب الاشراف، ن. شلوسنجر، (قدس، بی نا، 1936) ج 4، ق ;2 ج 5 (قدس 1940); ج 11 (بی جا، گریفزولد، 1883)
ـ ثعالبی، لطائف المعارف، ن. دی، یونج، (لیدن، بی نا، 1867)
ـ جاحظ، البیان و التبیین، ن. عبدالسلام هارون، 3 اجزإ، (قاهره، بی نا، 1948)
ـ خلیفه، حاجی، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون، جزءان،(استانبول، مطبعه الحکومه، 1941ـ1943).
ـ دینوری، الاخبارالطوال، ن. کراتشکوفسکی، (لیدن، بی نا، 1912)
ـ ذهبی، میزان الاعتدال فی تراجم الرجال، 3 اجزإ، (قاهره، بی نا، 1325)
ــــــــــــ ، تراجم الرجال، ن. فیشر، (لیدن، بی نا، 1890)
ــــــــــــ ، تذکره الحفاظ، ن. مصطفی علی، 4 اجزإ، (حیدر آباد دکن، دائره المعارف النظامیه،1333ـ1334)
ـ زبیری، مصعب بن عبدالله، نسب قریش، ن. لیقی پروفنسال، (قاهره، دارالمعارف، 1953)
ـ سخاوی، الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ، (دمشق، بی نا، 1349 / 1930 م)
ـ سمعانی، کتاب الانساب، (لیدن، بی نا، 1912)
ـ سیوطی، المزهر فی علوم اللغه، ن. احمد جادالمولی ورفاقه، جزءان، (قاهره، دار احیإالکتب العربیه، بی تا)
ــــــــــــ ، الشماریخ فی علم التاریخ، ن. سیبولد، (لیدن، بی نا، 1894).
ـ صفدی، صلاح الدین خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، ن. ه'. ریتر، (استانبول، بی نا، 1931)
ـ طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، 30 جزء، (قاهره، بی نا، 1903)
ــــــــــــ ، تاریخ الرسل و الملوک، ن. دی خویه، 15 جزء، (لیدن، بی نا، 1879 ـ 1901)
ـ العسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، (حیدرآباد دکن، بی نا، 1325 ه' ).
ـ گلدزیهر، مطالعات اسلامی،Muh - Studien (بی جا، بی نا، بی تا)
ـ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ن. دی خویه، (لیدن، بی نا، 1893).
ــــــــــــ ، مروج الذهب، ن. دی مینار و دی کرتنی، 9 اجزإ، (پاریس، بی نا، 1861 ـ 1876).
ـ مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ن. هوار، 6 اجزإ، (پاریس، بی نا، 1899 ـ 1919)
ـ منقری، نصر بن مزاحم، صفین، (قاهره، دار احیإ الکتب العربیه، 1365)
ـ واقدی، المغازی، ن. فون کریمر، (کلکته، بی نا، ;1856 قاهره، جماعه نشر الکتب القدیمه، 1948).
ـ همدانی، الاکلیل، ن. اوسکار لوفکرن، ابسالا 1953، ج 10، (ن. محب الدین الخطیب، 1368)، (قاهره، بی نا، 1368)
ـ هوروفتس، المغازی الاولی و مولفوها، تعریب حسین نصار، (بی جا، بی نا، بی تا).
ـ یافعی، مرآه الجنان، 4 اجزإ، (حیدر آباد دکن، دائره المعارف النظامیه، 1337 ـ 1339)
ـ یاقوت، معجم الادبإ، ن. مرغلیوت، 7 اجزإ، (لیدن، بی نا، 1907 ـ 1927)
ـ یحیی بن آدم، الخراج، (بی جا، بی نا، بی تا).
ـ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ن. هوتسما، جزءان، (لیدن، بی نا، ;1883 نجف، مکتبه المرتضویه، 1358)
www.tarikheslam.com
/ج