سؤال: چرا خداوند متعال انسان ها را به صرف نظر کردن از خواسته هایش موظف کرده است؟ طیف وسیعی از مؤمنان، جوانان و نوجوانانی که تازه به سن تکلیف شرعی رسیده اند، تا پیرمردان و پیرزنانی که گاه قریب به صدسال از خداوند عمر گرفته اند و همچنین بسیاری از افرادی که در کارهای سخت اشتغال دارند، مکلف به اعمالی مثل روزه اند. افزون بر این، طاقت فرسا بودن روزه در ایام گرم و طولانی تابستان، به ویژه در بعضی اقلیم های گرم، خود داستان دیگری است. همه ی این امور نشان دهنده ی تکلیف شاقّی است که خداوند بر ذمّه مؤمنان نهاده است. چرا خداوند متعال در این ماه، انسان را به خوردن غذاهای خوب، ورزش و اقدامات دیگر در راستای سلامت و تندرستی توصیه نکرده است تا بتواند در همه ی میادین، آماده ی کار و فعالیت باشد؟ حکمتش چیست؟
پاسخ: برای یافتن پاسخ صحیح برای این سؤال باید فلسفه ی وجودی انسان در این عالم روشن شود. انسان، بر اساس نوع خلقتش، مانند همه ی حیوانات دیگر، دارای مجموعه ای از خواسته های غریزی و فطری است. این تمایلات خود به خود هیچ حد و مرزی نمی شناسد و هر آنچه از خوردنی ها، آشامیدنی ها، کشش های جنسی و ... برای وی لذت بخش تر باشد به آن تمایل بیشتری دارد و همه ی همّ و غمّ وی یافتن راهی برای لذت بخش تر کردن و بیشتر بهره بردن از آن است. البته تنها عامل تعدیل کننده ی این اشتهای سیری ناپذیر انسان، ضعف و ناتوانی او در اثر پیری یا بیماری و امثال آن است.به همین دلیل هر دستور و خواسته ای که در برابر این تمایلاتش بوده، به گونه ای درصدد محدودیت او باشد، خوشایند وی نخواهد بود. علاوه بر این، گاه منهیات و ممانعت ها خود تحریک کننده است. وقتی به بچه بگویید این غذا را نخور یا با آن وسیله بازی نکن، او حریص تر می شود؛ چون اساساً انسان از محدودیت گریزان و طبعاً آزادی طلب است: بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ؛ (1) «آدمیزاد طالب رهایی و بی بند و باری است».
البته خواسته های انسان همیشه یک سان نیست، بلکه در طول عمر، تمایلاتش تغییر می کند. پس از سپری شدن بخشی از عمر، تمایلات قبلی جای خود را به خواسته های جدیدی که به صورت ناآگاهانه از قبل در وی بوده است، داده، آرام آرام خواسته های جدید ظهور می کنند.
حس کنجکاوی، غریزه ی گرسنگی و تشنگی، ارتباط عاطفی با والدین و دیگر افرادی که انسان با آنها در ارتباط است، بازی کردن و ... از جمله تمایلات انسان است که از دوران کودکی فعلیت داشته و ارضای صحیح و کامل هر کدام برای وی لذت بخش بوده است. اما پس از مدتی، متوجه می شود که بر اثر محدودیت های موجود، ارضای کامل همه ی تمایلات برای وی ممکن نیست و به ناچار باید از برخی امساک، و آن را فدای بقیه کند؛ باید انتخاب و گزینش کند. انسان از این طریق آرام آرام به مرتبه ی عقلانیت و تفکر نزدیک و آماده ی قانون پذیری می شود. از این پس «باید» و «نباید» برای وی معنادار خواهد بود. او با این امساک و گزینش ها یاد می گیرد که باید با ارزش ترها را بر بقیه ترجیح داد؛ البته تمایلات و خواسته های فطری در انسان بر اساس حکمت است و لغو نیست. خداوند متعال برای هر کدام جای مصرف خاص قرار داده است، اما گاه در مقام عمل و ارضای تمایلات، این خواسته ها تزاحم پیدا می کند، و هنگام تزاحم خواسته ها، برخی باید ارضا و برخی نباید ارضا شود؛ اما کدام میل باید و کدام میل نباید ارضا شود؟ کدام را باید بر بقیه ترجیح داد؟
از مشکلات اساسی انسان، عدم آگاهی و شناخت درست نسبت به این امور است. ای بسا در مواردی به گمان خود تشخیص درست داده و انتخاب صحیحی کرده است، ولی بعد متوجه اشتباه خود شده است. این تشخیص های اشتباه و تصمیم های ناصحیح به انسان می فهماند که او برای رسیدن به شناخت های درست و گرفتن تصمیم های صحیح، به منبع کامل تری نیاز دارد؛ مبنعی که بداند چه چیزی برای انسان خوب است و چه اموری به صلاح وی نیست؛ تشخیص بدهد که چه اموری را «باید» و چه اموری را «نباید» انجام دهد.
خداوند در وجود انسان منبعی غنی به نام عقل قرار داده است که تا حدی مصالح و مفاسد را تشخیص دهد و در این عرصه بسیاری از مشکلات انسان را حل کند. اما انسان به مرور زمان و با تجربه می فهمد که این منبع معرفتی نیز کافی نیست. بسیاری از میدان های معرفتی و تصمیم های مهم، از حیطه ی تشخیص یا توان عقل عادی خارج است؛ به همین دلیل او هنوز خود را نیازمند نیرو و منبعی ماورایی، و برتر از انسان و توان او می بیند. این نیروی برتر همان وحی و شرایع الهی است. ویژگی شریعت و دین، رفع همین مشکل است. دین رفع کننده نیازهای متعالی و برتر انسان است: او را هدایت می کند و راه صحیح را از ناصحیح به او می شناساند. پس مشکل شناخت و نقص معرفتی انسان با دین حل می شود.
مشکل دوم انسان که شاید از مشکل معرفتی و شناختی سخت تر باشد، تن دادن به احکام الهی در عمل است. انسان سال ها به گونه ای آزاد زندگی کرده است؛ به ویژه در دوران کودکی که بر دست یابی به خواسته هایش عادت کرده است. تاکنون او هرچه دلش می خواست، انجام می داد؛ به گونه ای که گویی والدین، نوکر و خدمتکار وی بوده اند. بر اثر زیاده روی در آزاد گذاشتن فرزندان، آنها احساس آزادی و رهایی بی حد و حصری کرده اند؛ گو اینکه در هر حال فرزند باید تا سنین خاصی، تا حدی آزاد و امکان فعالیت و بازی برایش فراهم باشد؛ چرا که این نوع فعالیت های آزاد، فراهم کننده ی زمینه ی رشد آنهاست. در دستورهای دین مقدس اسلام به این نیاز ضروری کودکان بسیار توجه شده است. در این زمینه از سیره و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه ی معصوم علیهم السلام گزارش های بسیاری در منابع روایی و تاریخی نقل شده است. (2)
وقتی کودک، در رفع نیازها و خواسته هایش آزاد و رها باشد، هیچ منع نشود و هیچ سختی و مشقتی را در زندگی تحمل نکند، شکی نیست که چنین کودکی در سنین بالاتر و مرحله ی پذیرش قانون و امر و نهی ها دچار مشکل خواهد شد؛ به خصوص اگر جنبه های دینی تربیت و دستورهای شرع مقدس در تربیت کودک کمتر مراعات شود و این آزادی های بی حد و حصر همچنان ادامه یابد و سنین بالاتر را نیز در بر گیرد؛ مشکل همچنان افزایش خواهد یافت؛ مثلاً بر اساس دستورهای دین مبین اسلام، کودکان را باید از شش یا هفت سالگی با برخی دستورهای دینی آشنا و آنها را به روشی صحیح، به انجام برخی اعمال و تکالیف سهل و آسان ترغیب کرد. (3) این نوع تربیت، آرام آرام کودکان را به قانون پذیری آشنا و زمینه ی مسئولیت پذیری و تن دادن به تکلیف را در آنها زنده می کند. وقتی چنین نباشد و کودکان بیش از اندازه آزاد باشند، دوران کودکی آنها طولانی خواهد شد و اساساً باید و نباید برای آنها، حتی در سنین بالاتر معنا نخواهد داشت. متأسفانه در جوامع امروزی برای کودکان و رفتارهایی که از آنها سر می زند، در خانه، گاه، هیچ محدودیتی وجود ندارد و گاه در جامعه محدودیتهای بسیار کمی مشاهده می شود. در مقابل، انواع و اقسام لذت ها و ابزارهای لذت بخش مهیاست. کودک در رفتارهایی که دارد، به جای آنکه تنبیه و متوجه اشتباهش شود، به صورتی خودکار از سوی والدین یا دست اندرکاران جامعه تشویق می شود. طبیعی است که با این نوع رفتار با کودکان، نوجوانان و جوانان، آنها روز به روز بر اعمال ناشایست خویش ترغیب و تهییج خواهند شد. چنین کودکان و نوجوانانی که به اصول و آداب تعلیم و تربیت آشنا نشده و آزاد، رها و لذت خواه بار آمده اند، در سنین قانون پذیری دچار اضطراب و سرگردانی عجیبی خواهند شد. آنها دیگر دارای روحیه ی قانون پذیری نخواهند بود و به عکس قانون گریز خواهند بود. طبیعی است که دائماً با قانون و مجریان قانون و هر امر محدودکننده ای درگیری فکری یا احیاناً فیزیکی خواهند داشت.
البته باید توجه داشت که در همه ی این امور، افراط و تفریط در هر مرحله ای مشکل ساز است؛ هم آزادی ها و رها کردن ها باید بر اساس اصول و معیارهای صحیح باشد و هم محدودیت ها و کنترل ها.
همه ی آنچه گفته شد، در حیطه ی مسائل عقلی عملی بوده است. این دو گانگی در رفتارها، در دو گانگی در نگرش ها ریشه دارد؛ یعنی اگر انسان به این نتیجه برسد که خود به وجود آمده است و کسی خالق او نیست، پس کسی یا قانونی نباید خارج از اراده ی او برای وی حقی تعیین کند و محدودکننده ی وی باشد؛ اما اگر معتقد شد به اینکه او را خالقی آفریده و برای آفرینش وی برنامه ای تهیه دیده و بر اساس همان برنامه، سعادت دنیوی و اخروی اش معین و مشخص شده است، و او برای رسیدن به آن سعادت و کمال، راه مشخصی را «باید» طی کند و «نباید» در بیراهه قدم گذارد، اینجاست که انسان محدود به حدود می شود و گاه به رغم میل باطنی اش باید ملزم به انجام فعلی شود یا آن را ترک کند.
در زمینه ی عقاید و مسائل عقل نظری نیز همین دو نگرش وجود دارد: گروهی عالم هستی را نظام حساب شده و دقیقی می دانند که توسط یک گرداننده ی دانا و حکیم با طرح و نقشه ای دقیق و ماهرانه و با هدفی معین و مشخص پی ریزی شده است که الهیون، آن کارگردان و طراح حکیم را خدا می نامد. در مقابل نیز نگرشی است که تمام عظمت این عالم مرموز و پیچیده را امری تصادفی و اتفاقی می دانند: پیدایش مواد اولیه، تغییرات و تحولات بعدی، پیدایش موجودات عالم با آن همه نظم و حساب دقیق و آنچه جهان در پیش روی دارد، همه و همه را تنها اتفاق و حادثه ای می دانند که خود به خود و بدون طرح، برنامه و مدیریتی معین، محقق شده است.
در زمینه ی مسائل نظری مبنای ما روشن است. از نظر اسلام و ادیان دیگر، تحقق این عالم، تحقق تصادفی، عبث و بیهوده نبوده است و پایانش هم عبث و بیهوده نخواهد بود؛ بلکه جهان هستی را موجود حکیم و دانایی که ما او را خدا می نامیم، آفریده است. اما در مسائل رفتاری، مطلب به این وضوح و روشنی نیست: به وجود خدا و مخلوق بودن خویش معتقدیم، اما عملاً در بسیاری امور، خداوند و احکام و قوانینش در حاشیه است. اساساً دین در متن زندگی نیست؛ اساس زندگی، امور دیگری است. البته در کنار مسائل گوناگون زندگی، اشتغالات، فعالیت های گوناگون، تفریحات و مانند اینها، دین داری و گاه به گاه نماز خواندن، روزه گرفتن و مانند آن هم بخشی از زندگی ماست؛ اما دین در کنار و حاشیه ی آن است.
وقتی چنین شد، اصل در زندگی، آزادی و رهایی است. انسان دوست ندارد کوچک ترین مانعی بر سر راه لذت هایش قرار بگیرد و آنها را محدود کند: بَلْ یُریدُ الانْسَانُ لِیَفْجُرَ أمَامَهُ. محدودیت ها و قوانین هم تا آنجا که ممکن است باید در راستای تحقق همین امر باشد.
اما اگر فلسفه ی زندگی انسان، فلسفه ی الهی و بر اساس شناخت و رعایت حد و مرزهای دینی باشد، وضع به گونه ای دیگر خواهد شد. این یعنی تقوای حقیقی و حقیقتاً پروای الهی داشتن. انسان متقی انسانی است که تنها از ترس عقاب قوانین و حد و مرزها را رعایت نمی کند؛ بلکه چون به بندگی خویش معتقد است، خویش را می پاید؛ قانون شناس و قانون گراست؛ و حتی اگر ضابط و ناظری نباشد حدود را رعایت می کند؛ زیرا از ابتدا پذیرفته است که رفتارهایش مرز دارد؛ قانون دارد؛ «باید» و «نباید» دارد؛ «خوب» و «بد» دارد؛ و خوب هایش را باید انجام داد، و بدهایش را نباید انجام داد؛ یعنی اگر آن مسائل نظری و جهان بینی اش حل و کامل باشد و به آن باور داشته باشد، در مرحله ی عمل نیز چنین خواهد بود. البته کسب چنین تقوایی در دنیایی که دارای فرهنگی ناسازگار با آن است، کاری بس مشکل است، پس راه حل چیست؟
گفتیم که ما دو مشکل اساسی داریم:
مشکل اساسی اول شناختن قانون است. اساساً «خوب» یعنی چه تا در قانون به آن امر شود، و «بد» یعنی چه تا در قانون از آن نهی شود؟
گروهی معتقدند که معیار خوب و بد امور، پسند و ناپسند بودن آن در نظر جامعه ی انسانی است. دیدگاه مقابل معتقد است که معیار خوب و بد بودن امور، رضایت یا عدم رضایت خداوند است؛ یعنی آنچه که در راستای کمال و سعادت انسان باید خوب است، و آنچه در این راستا نیست یا مخالف آن است، خداوند آن را خوب نمی داند. همه ی قوانین و احکام الهی بر این اساس تعیین و تشریع شده است.
اگر چنین است، پس به حکم عقل، پس از اعتقاد به خداوند و قبول تشریع ادیان توسط او، باید به سراغ شناخت دین و احکام دین رفت؛ یعنی عقل می گوید: تا نفهمی چه چیزی خوب و چه چیزی بد است، در مرحله ی عمل، چگونه عمل خواهی کرد تا به سعادت برسی؟
اما مشکل اساسی دوم در مرحله ی عمل است. انسان به بسیاری از امور واقف است و از نظر شناخت و آگاهی مشکلی ندارد، اما در مرحله ی عمل بدان پایبند نیست. ما در خور و خوراک، پوشاک، خرید لوازم زندگی، رفیق شدن با دیگران، انتخاب همسر، انتخاب رشته ی تحصیلی، انتخاب شغل، هزینه کردن سرمایه، قبول برخی مسئولیت ها، تن دادن به برخی کارها و ...، گاه به خوب و بد دو طرف مسئله واقفیم، ولی بد را انتخاب می کنیم، چرا؟ دلیل این کار انس و عادتی است که با لذت های زندگی دنیا پیدا کرده ایم، و تجربه ی این لذت ها، مانع دخالت عقل در تصمیم گیری ماست. با این خصلتی که در انسان وجود دارد، اگر خداوند او را در همین مرحله رها و به یک بار ابلاغ پیام، توسط پیامبرانش اکتفا می کرد، کار انسان به پایان خوبی ختم نمی شد. اما لطف خداوند به بندگانش بیش از این است. خداوند تنها به بیان و ابلاغ فرمان ها و دستورهایش اکتفا نکرده است، بلکه، علاوه بر بیان احکام شریعت، تربیت و آموزش انسان را به شیوه های گوناگون به عهده گرفته است و با انواع و اقسام و اسباب، او را به انجام درست وظایف و طی کردن صحیح طریق، یاری می رساند تا انسان، در نتیجه ی این تربیت ها، هدایت ها و کمک ها، با عادت های بد خویش مبارزه کند و خود را منضبط و تابع قانون خدا بار آورد.
یکی از بهترین روش های پرورش یافتن و تربیت شدن که در علم تعلیم و تربیت و روان شناسی نیز مورد تأیید است، تمرین و ممارست در کارهاست. انسان با تمرین عملی، آرام آرام قادر خواهد بود تا مشکل ترین کارها را نیز انجام دهد. برنامه ریزی تمرینی برای کارهای طولانی مدت، بسیار مؤثر است. بسیاری از قهرمانان ورزش برای انجام برخی حرکات سخت و مشکل، مدت ها تمرین می کنند؛ همچنین بسیاری از سالکان و عارفان برای پیدا شدن برخی ملکات نفسانی یا ریشه کن کردن برخی عادات ناپسند، مدت های مدیدی وقت، صرف تمرین می کنند تا موفق به انجام فعل یا ترک عادتی شوند. کسانی که در صدد مبارزه با شیطان اند و می خواهند بر نفس خویش مسلط شوند، به یک برنامه تمرینی طولانی و سخت احتیاج دارند. دین مقدس اسلام نیز برای تربیت و پرورش انسان و برای آنکه برخی عادات ناپسند را در او ریشه کن، و ملکات نفسانی مثبت و خوب را جایگزین کند، بهترین برنامه تمرینی را تشریع و با دست کفایت انبیای الهی، در قالب دین و شریعت به بندگان خدا ابلاغ کرده است. از جمله مهم ترین این برنامه ها روزه است: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ، (4) نه تنها برای مسلمانان، بلکه برای همه ی امت های پیشین نیز چنین بوده است. این برنامه صرفاً برای آگاه کردن بندگان خدا از احکام و دستورهای دین نیست، بلکه برنامه های عملی و تمرینی، برای پایبند کردنشان به دین و در نتیجه متقی بارآوردن آنهاست. بنابراین فلسفه ی روزه منضبط بار آمدن و رعایت مقررات الهی است. تمام اهمیتی که به ماه مبارک رمضان و روزه ی آن داده شده است، همین است: «لَعَلَّکُم تَتَّقُون». وقتی روزه و دستور کفّ و خودداری در انسان اثر کرد و انسان منضبط بار آمد، آن گاه خود را به راحتی کنترل می کند و کنترل دل، چشم، گوش، زبان، دست، غرایز، تمایلات و ... برای چنین شخصی آسان خواهد بود. او به راحتی به سخت ترین تکالیف تن خواهد داد.
پینوشتها:
1. قیامه (75)، 5.
2. قالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم: «الْوَلَدُ سَیِّدٌ سَبْعَ وَ عَبْدٌ سَبْعَ سِنِینَ وَ وَزیرٌ سَبْعَ سِنینَ فَاِنْ رَضِیتَ خَلائِقَهُ لِإحْدَی وَ عِشْرینَ سَنَةً وَ اِلَّا ضُرِبَ عَلَی جَنْبَیْهِ فَقَدْ اُعْذَرْتَ اِلَی اللهِ» (محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعة، ج21، ص 476).
3. عَنْ اَبی عَبْدِ الله عَنْ اَبیهِ علیه السلام قالَ: «إنَّا نَامُرُ صِبْیانَنَا بِالصَّلاهِ اِذَا کانُوا بَنِی خَمْسِ سِنینَ فَمُرُوا صِبْیانَکُمْ بِالصَّلاةِ اِذَا کانُوا بَنِی سَبْعِ سِنینَ وَ نَحْنُ نَأمُرُ صِبْیانَنا بِالصَّومِ اذَا کانُوا بَنِی سَبْعِ سِنینَ بِمَا أطَاقُوا مِنْ صِیَامِ الْیَوْمِ إنْ کانَ اِلَی نِصْفِ النَّهارِ أوْ أکثَرَ مِنْ ذَلِکَ أوْ أقَلَّ فَإذَا غَلَبَهُمُ الْعَطَشُ وَ الغَرَثُ أفطَرُوا حَتَّی یَتَعَوَّدُوا الصَّومَ وَ یُطِیقُوهُ فَمُرُوا صِبْیانَکُم إذَا کانُوا بَنِی تِسْعِ سِنینَ بِالصَّوْمِ مَا اسْتَطَاعُوا مِنْ صِیامِ الْیَوْمِ فَإذا غَلَبَهُمُ العَطَشُ أفْطَرُوا» (ابی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینی الرازی، اصول کافی، ج3، ص 409).
4. بقره(2)، 183.
/ج