نویسنده: کامران حمانی
چکیده:
این تحقیق به بررسی « تاریخ سیا سی خاندان اردلان در دوره صفویه » می پردازد که شامل:1- مقدمه
2- پشینه خاندان اردلان
3- بررسی تاریخ سیاسی هر یک ازحاکمان اردلان که دردوره صفویه حکومت کرده اند
4- روابط آنها با شاهان صفوی و سلاطین عثمانی
5- موقعیت سیاسی خاندان اردلان در دربارصفویان
6- ونتیجه گیری
می شود.
بخش اصلی این تحقیق به چگونگی تشکیل حکومت، شیوه حکومتداری حاکمان اردلان دردورۀ صفویه و روابط سیاسی آنها با دو دولت ایران وعثمانی و همچنین روابط آنها با خاندان کردبابان که وابسته به سلاطین عثمانی بودند، می پردازد. به طورکلی اهمیت سیاسی حکومت محلی اردلان را برای شاهان صفوی مشخص می سازد.
1- مقدمه:
درحال حاضر، پرداختن به تاریخ محلی مورد توجه بسیاری ازاندیشمندان و پژوهشگران بوده است. نگارش تاریخ محلی موجب روشن شدن بسیاری ازناگفته های تاریخ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن منطقه می شود.منطقه کردستان اردلان درغرب ایران قراردارد. این منطقه از دیرباز از اهمیت استراتژیکی برخوردار بوده است. دردورۀ صفویه این مسئله بیش تر نمود پیدا می کند.
با ظهور دولت صفوی و ایجاد یک حکومت مرکزی قدرتمند توسط خاندان صفوی و به خصوص شیعه بودن این حکومت باعث به وجود آمدن اختلافات مذهبی و سیا سی با دولت عثمانی سنی مذهب شد. منطقه کردستان اردلان نیز ازاین اختلافات و کشمکش ها بی نصیب نبود. در اواسط دورۀ صفویه، ناتوانی حکومت مرکزی در اداره این منطقه باعث شد بعضی از حاکمان اردلان ادعای استقلال کرده و حتی به دولت عثمانی گرایش پیدا کنند و دولت عثمانی به دخالت درامورآن ولایت بپردازد. بنابراین بررسی تاریخ سیا سی این حکومت محلی ازاین جهت بسیار شایان توجه است و می تواند بسیاری ازجنبه های تاریک تاریخ این سلسله و همچنین روابط دو دولت ایران و عثمانی را مشخص سازد.
این تحقیق برآن است که "تاریخ سیاسی حکومت اردلان "وهمچنین "روابط آنها با دولت صفوی"، "دلایل استقلال طلبی برخی از حاکمان این سلسله " و" برخورد شاهان صفوی با آنها را" مورد برسی قراردهد.
2 و 3 و 4- پیشینه خاندان اردلان:
محدودۀ حکومت خاندان اردلان شامل سنندج، دینور، شهرزور، کرمانشاه و بخش اصلی اعظمی از همدان می شد که با توجه به قدرت سیاسی حاکمان این خاندان پیوسته تغییرمی کرد. مؤلف کتاب « تحفه ناصری» درباره نسب خاندان اردلان می گوید: « ابتدای حکومت والیان بنی اردلان را 564 ذکر کرده اند که قبل ازآن در نواحی موصل و دیاربکر به سر برده و ریاست داشته اند. تا اینکه خسرونام اردلان با جمعی از طایفه و اوقاب خود هجرت کرده به ناحیه شهرزور آمده و حکومت مستقل یافته اند. درحسب و نسب خاندان اردلان اختلاف است بعضی آنها را اولاد اردشیربابکان می دانند و برخی، اولادخسروآسیابان. که به دستیاری ابومسلم درزمان سفاح بر کردستانات مستولی شده است. حقیقت حال و حسب و نسب آنها به درستی مشخص نیست».مؤلف کتاب «شرفنامه » نیز درمورد تشکیل حکومت خاندان اردلان و نیای آنها چنین می گوید: «بابا اردلان نیای حاکمان اردلان از اولاد ولاة دیاربکر از نبائر احمدبن مروان مؤسس سلسله حکام دیاربکر بود».
او همچنین در مورد حکام دیاربکر چنین می نویسد: « اولین کسی که ازطایفه اکراد در دیاربکر و جزیره دعوی سلطنت نمود، و به مسند حکومت متمکن گشته احمدبن مروان است. در زمان قادرعباسی کارو بار او عروج تمام یافته، چنانچه قادر او را ملقب به نصرالدوله گردانید.
مدت 80 سال زندگانی کرده ازآنجمله 52 سال به سلطنت بلاد دیاربکر جزیره درکمال تنعم و کامکاری قیام نموده. ایلچی به سلطان طغرل بیگ ارسال نموده، اظهارصفای نیت و خلوص طویت کرد.»
آنچه در تاریخ اکراد ثبت و شرح گزارش آنها ضبط شده است این است که بابا اردلان به هر صورت سروری و برتری یافته و در سال 564 به ناحیه شهرزور آمده و قلعه ظلم را در کمال استحکام برای سکونت و دارالحکومه خود بنیان کرده و بر اطراف و اکناف شهرزور در غالبی از کردستانات غالب آمده، بعداز مدتی همه پلنگان را که مسکن و مأوای امرا و طوایف کلهربود متصرف شده است و از قلعه ظلم که آب وهوای نامساعدی داشته به پلنگان نقل مکان کرده اند و مدت 42 سال درآنجا حکومت کرده است و در نهایت پسرش کلول جانشین او شده است.
تا زمان بگه بیگ که همزمان با شاه اسماعیل اول است، هفت تن ازاولاد کلول بر کردستان اردلان حکمرانی کرده اند که اسامی آنها درپایین ذکرخواهدشد:
1- خضربن کلول (629- 663ه ق)
2- الیاس بن خضر (663- 710ه ق)
3- خضرثانی (710- 746ه ق)
4- حسن بن خضر (746- 774ه ق)
5- بابلول بن حسن (774- 808ه ق)
6- منذربن بابلو (808- 862ه ق)
7- مامون بیگ بن منذر (862- 901ه ق)
بگه بیگ بن مامون بیگ:
بگه بیگ پسر مامون بیگ همزمان با شاه اسماعیل اول است. بعداز فوت پدرش حاکم اردلان شد. اما مملکت موروثی پدرش در میان فرزندانش تقسیم شده بود.ناحیه ضلم، تغسو، شمیران، هاوار، سیمان، راودان وکل عنبر در دست بیگ مانده بود. بکه بیگ بعداز 42 سال حکومت ازجهان رفت و دو پسر از او باقی ماند، اسماعیل و مامون.
مامون بیگ بن بگه بیگ:
به دلیل شجاعت و قابلیتی که ازخود نشان داد، جانشین پدرگردید. بعداز یکسال حکومت، سلطان سلیمان سلطان حسن بیگ حاکم عمادیه را با بعضی از امراء کردستان به تسخیر ولایت شهرزور که در تصرف مامون بیگ بود مامورکرد. حسن بیگ بعداز دریافت فرمان ازسلطان عثمانی قلعه ظلم را محاصره کرد. بعداز درگیری اندکی مامون بیگ را دستگیر وروانه دربار عثمانی کرد. بعداز گرفتاری مامون بیگ، عمویش سرخاب بیگ ولایت او را ضمیمه متصرفات خود که شامل: لوی، مهروان (مریوان)، تنوره، کلوس، نشکاش بود نموده و اظهار اطاعت به درگاه شاه طهماسب کرد. و چون سلطان سلیمان از بی گناهی مامون بیگ آگاه نشد سنجاغ طه را به او واگذار کرد و سنجاغ سروجک از دیوان آل عثمان به برادر او مفوض گشت.سرخاب بیگ بن مامون بیگ اول:
محمدبیگ، برادر کوچک سرخاب بیگ چون ملک موروثی از او منتزع گردید به دربارسلطان عثمانی پناه برد. این امر سبب خشم سلیمان خان گردید. رستم پاشا را سی هزار نفر قشون به اتفاق مامون بیگ روان و به قلع وقمع کردستانات متصرفی سرخاب بیگ فرمان داد. در سال 947ه ق رستم پاشا به شهرزور وارد شد. سرخای بیگ با هشت هزارنفر از جمعیت اکراد، سر راه را به آنها گرفته و در روز پنج شنبه 24رجب سال 947 در صحرای شهرزور تلاقی فریقین رخ داد. سواران اکراد در این رزم داد مردانگی داده، سه دفعه پیشتازان لشکرعثمانی را که متجاوز از10هزار نفر بودند از پیش برداشتند. بالاخره سیاهی شب میانجی شده و هر یک به لشکرگاه خود برگشتند.سرخاب بیگ با نهایت رشادت 8 روزبا این لشکرعثمانی و قریب هفت هزارنفر ازعثمانی ها وسه هزارنفر ازلشکراکراد دراین چند روز کشته شدند. سرخاب بیگ به جهت حفظ بقیه سپاه خود در قلعه ظلم متحصن شد. سپاه عثمانی قلعه را محاصره کردند و در نواحی اطراف شهرزور به تاخت و تاز پرداختند. مدت محاصره دوسال طول کشید اما لشکرعثمانی نتوانستند به قلعه ضرری برسانند. شاه طهماسب از واقعه آگاه شد و10هزارسربازرا به سرداری حسین بیگ به کمک سرخاب بیگ فرستاد. حسین بیگ با لشکرخود به قلعه ظلم رسید. سپاه عثمانی سراسیمه و حیران شد. از قضا رستم پاشا سردارعثمانی بعداز شنیدن این خبر، به مرگ ناگهانی درگذشت. این امر باعث سرگردانی سپاه عثمانی شد. سرخاب بیگ چون خبر فوت رستم پاشا و نیروهای کمکی شاه طهماسب را شنید با لشکر خود از قلعه بیرون آمد وحسین بیگ سردارایران را نیز آگاه ساخت. حسین بیگ نیز به رزمگاه شتافت و در نهایت، سپاه عثمانی شکست خورده و بعضی امان یافتند، گروهی دیگراسیر یا مقتول شدند.
محمد پاشا نامی با شسصد نفراز سپاه عثمانی به قلعه ظلم که خالی از مردان کارزار بود وعیال و اطفال سرخاب بیگ را شفیع نجات خویش یافتند. سردارسپاه ایران شفاعت زنان را قبول کرده، محمد پاشا و جمعیتی را که همراه او بودند را مرخص و به دربارعثمانی فرستاد. حسین بیگ و سپاه ایران به دربارشاه طهماسب مراجعت کردند وسرخاب بیگ حکومت کردستان را به دست گرفت. پس ازآن سرخاب بیگ از قلعه ظلم به قلعه مریوان نقل مکان کرده و آنجا را دارالحکومه کردستان کرد.
سرخای بیگ و پناهنده شدن القاص میرزا به او:
درسال 956 القاص میرزا برادرشاه طهماسب که مدتها از دولت شاه طهماسب روی گردان بود به حوالی شهرزور آمد.اکراد آن بلاد با او به مخالفت پرداختند و از طرف شاه طهماسب؛ بهرام میرزا، شاه قلی خلیفه مهرداد و ابراهیم خان با 20 هزار نفر بر او تاختند و در حدود شهرزور جمعیت او را متفرق کردند.
القاص میرزا از طرف دولتین ایران و عثمانی مورد تهدید قرارگرفته بود. بنابراین به قلعه مریوان شتافت و پناه به سرخاب بیگ حاکم کردستان برد. سرخاب بیگ در حضور شاه طهماسب شفیع گناهان او شد، او را با بیست و یک نفر از نزدیکانش به توسط شاه نعمت ا....قهستانی که طرف اعتماد شاه طهماسب بود به حضورشاه طهماسب فرستاد و شاه طهماسب سرخاب بیگ را در جزای این خدمت، هرساله یکهزار تومان نقد از خزانه عامره دولت ایران به انعام او برقرار نمود.
سرخاب بیگ بعداز سی سال حکمرانی درگذشت و سلطانعلی بیگ جانشین او شد. او نیز مدت کوتاهی حکومت کرد و در نهایت درگذشت و بساط بیگ جانشین او شد.
بساط بیگ بن سرخاب بیگ:
بساط بیگ پس از فوت سلطانعلی حاکم اردلان شد، حکومت اردلان را یکپارچه کرد.پسران سلطانعلی که دخترزادگان منتشاء سلطان استاجلو بودند به بهانه حکومت موروثی پناه به درگاه شاه اسماعیل دوم بردند. بعداز فوت شاه اسماعیل تیمورخان پسرسلطانعلی به نواحی تحت تصرف بساط بیگ حمله کرده و قتل وغارتهایی انجام داد و این کار باعث به وجود آمدن دشمنی میان آنها شد و تا زمانی که بسط بیگ درگذشت این خصومت بین آنها وجود داشت.
تیمورخان بن سلطان علی و گرایش به دولت عثمانی:
پس از آنکه بساط حکومت بساط بیگ برچیده شد، تیمورخان برادرزاده اش حاکم اردلان شد. پس از آن تاجگذاری، به سلطان مراد اظهاراطاعت نمود وسلطان مراد به پاس این کار صدهزار آقچه عثمانی به او بخشید. سنندج، حسن آباد وقزلجه به پسر بزرگ او سلطان علی و قره باغ به پسر دیگر و بوداق و مهروان (مریوان) به فرزند دیگرش مراد و شهر بازار به پسر کوچکترش مغوض گردید.سلطان عثمانی همچنین او را از مقربان درگاه خود کرد و لقب پاشا را به او بخشید و به تیمورپاشا ملقب گردید. اما تیمورخان بدلیل اینکه هوای سلطنت در سر می پروراند گاهی به عثمانی و گاهی به ایران تمایل پیدا می کرد و به حکام و امراء مجاور خود حمله می کرد و به مخالفت با آنها پرداخت و متصرفات آنها را غارت می کرد تا آنکه قصد تاخت و تاراج پسرعمه بیگ کلهر کرد. و شاهوردی حاکم کردستان به کمک پسرعمه بیگ آمده، به اتفاق راه را بر روی او و سپاهیانش بستند. بعداز یک درگیری مختصر تیمورخان را دستگیر کردند اما بعد از چند روز او را آزاد کردند. اما از این کار دست برنداشته و قصد تسخیر زرین کمر و نواحی اطراف آن نمود که متعلق به حکومت صفویه بود. در جنگی که مابین آنها رخ داد تیمورخان به قتل رسید وهلوخان برادرش جانشین او شد.
هلوخان بن سلطانعلی :
هلوخان چنان قدرتمند بود که به شاه ایران در آن زمان شاه اسماعیل دوم بود توجهی نمی کرد. شاه اسماعیل نیز لشکرکشی به کردستان و جنگ با او را در حد و اندازه قدرت خود نمی دید ، از هلوخان در شوکت و ابهتش می افزود و تا نزدیک همدان و کرمانشاه را به تحت فرمان خود درآورد.بعداز فوت شاه اسماعیل ثانی و جلوس سلطان محمد به دلیل عدم قدرت کافی سلطان محمد، کارهلوخان رونق می یافت. درسال 999 که جلوس شاه عباس بود رونقی در سلطنت ایران پدید آمد و سپاهی آراسته به دفع هلوخان نامزد گردید. این لشکر در سرحد کردستان ازهلوخان شکست خوردند. این حادثه بر شاه ایران گران آمد و به فکر چاره و نابودی هلوخان افتاد و از راه پنهانی با خاندان احمدخان پسر هلوخان ارتباط برقرار کرد و در ظاهر نیز نامه و خلعتی به هلوخان فرستاد و تفقد ملوکانه خود را در آن مندرج ساخت، در ضمن نیز خواستار ملاقات با او شد. هلوخان با فرستاده شاه عباس با کمال شفقت برخورد کرد و از کالاهای کردستان او را انعام داد.
اشیاء نفیس از قبیل اسبان تازی و کردی به فرستاده شاه عباس داد وعدم حضور خود را به دلیل کبر سن و ضعف پیری خواستارشد. فرستادۀ شاه عباس پس از بازگشت، وضعیت پیش آمده را به شاه عباس گزارش داد و ازعظمت و جلال هلوخان گفت.
پادشاه همان شخص ر ابا نامه ای دیگر نزد هلوخان فرستاد. مضمون نامه این بود که: « چون عذرملاقات خود را به عدم قوت و ضعف بنیه موقوف داشته اید ملبوع افتاد. پسر بزرگ خان، احمدخان به همه جهات شایسته عنایت پادشاهانه است، البته او را به درگاه عالم پناه بدرود نمایند».
هلوخان پس از ورود فرستاده شاه عباس و آگاهی بر مضمون نامه، با بزرگان حکومت به مشورت پرداخت و چاره ای جز فرستادن فرزند ندید. پس او را با ساز و برگ لایق به درگاه شاه عباس فرستاد. چون خبر ورود خان احمد به حوالی داروالملک به شاه عباس رسید، بعضی از بزرگان دولت را به استقبال او فرستاد و او را با نهایت عظمت و شوکت به پایتخت آوردند و مورد الطاف ملوکانه قرارگرفت.
خان احمدخان روز بروز قدرتمندترمی شد و مورد عنایت بی اندازه شاه عباس قرارمی گرفت تا آنجا که شاه خواهرش سیده بیگم معروف به زرکلاه را به عقد نکاح او در آورد. خان احمد نزدیک 2 سال در دربار شاه عباس ماند و در نهایت دربار، منشورحکومت کردستان را برای او نوشتند.
بازگشت خان احمد خان به کردستان :
خان احمدخان با خلعت و نشان عازم کردستان شد و به ملاقات پدرش شتافت و تا اندازه زیادی از شاه عباس و مکارم اخلاق او نزد پدر تعریف کرد.هلوخان اگرچه همه این کارها را مکر و تزویر می دانست، لذا به خاطر فرزندش اظهارخوشحالی نمود و چند شبانه روز به عیش و سرورمی پرداخت وعروس و پسر را گرامی داشت و از بزرگان اکراد خواست در آن شادی شرکت کنند.
فقرا را اطعام داد و اشراف و خواص را به انعام، اسب و جامه داد. پس از اتمام این جشن و سرور به فکر انتظام کار رعیت و سپاه افتاد.
اما خان احمد خان هر روز در کار حکومت بیشتر دخالت می کرد و به دستور شاه ایران می خواست پدرش را از کار حکومت برکنار کند و خود امور حکومت را در دست گیرد. پس به طور پنهانی اعیان مملکت را به سوی خود خواند.
هلوخان از این دسیسه با خبر شد و پسرش را به زندان انداخت. اما بزرگان مداخله کردند و مورد عفو پدر قرار گرفت و مقررکرد که خان احمدخان به جز در کار شراب و شکار به امر دیگری نپردازد. اما خان احمدخان با اعیان مملکت با کمال رأفت می زیست و مردم را با خلعت می فریفت، چنانکه مردم به او گرایش پیدا کردند از طرف دیگر پدرش هلوخان با اعیان مملکت بدرفتاری می کرد و مردم از او ناراضی شدند.
خان احمدخان به یکباره بر پدرشورید و او را از حکومت برکنارکرد وخود به کارحکومت پرداخت و نامه به شاه عباس نوشته و کارهای خود را به او گزارش داد.
شاه عباس از این خبر خوشحال گشته و پیشکش هایی برای او ارسال نمود. هلوخان این وابستگی پسرش به شاه عباس رانمی پسندید وهرسه ماه یکبار که خان احمدخان به دیدار او می رفت این نکات را به او گوشزد می کرد. در هنگام مرگ نیز از او خواست که متکی به سپاه ایران نباشد. مرگ هلوخان در سال 1025 اتفاق افتاد.
دربارۀ استقلال طلبی خاندان اردلان وهمچنین گرایش آنها به دو حکومت ایران وعثمانی دن گارسیا دسیلوا فیگوئروا سفیر اسپانیا در دربار شاه عباس دوم چنین می نویسد: « همانطور که عادت فرمانروایان کرد است به تناسب موقعیت سرزمینشان و بر حسب نیازی که به مراوده با ایران یا عثمانی دارند گروهی شاه ایران را تکریم و تغلیم می کنند و گروهی دیگر سلطان عثمانی را ».
هلوخان مذهب اهل سنت است و جماعت داشت و با شیعه اثنی عشری به شدت مخالفت می کرد و هرگز آنها را در سرزمین خود راه نمی داد. چون شنید که خان احمدخان به همراه خواهر پادشاه سیده بیگم و جمعی از قزلباشها به کردستان می آید، گفت زمانی می گذرد که دعوت رافضه در کردستان جاری خواهد شد. پس از مرگ هلوخان، شاه عباس فرستاده ای را با خلعت های گرانبها به جهت خان احمدخان و سایرفرزندان هلوخان فرستاد ومرگ پدرشان را تسلیت گفت.
حکومت خان احمدخان بر ولایت اردلان :
خان احمدخان در اوایل سال 1015هجری قمری دارالحکومه خود را از پلنگان به کوه حسن آباد در نزدیکی سنندج منتقل کرد.خان احمدخان آنجا را آباد کرد ونام پسر خویش را که حسن خان نام داشت بر آن گذاشت. در هنگام ضعف پاشایان بغداد، خان احمدخان بر بعضی از اراضی آنها تاخت و کارگران بسیاری ازآن طایفه برای تعمیر قلعه حسن آباد آورد وکوه مذکوررا آبادان کرد و قریب دو هزار خانوار در آنجا ساکن شدند.
خان احمدخان بعد از چهار سال به افراط در خوردن شراب ومعاشرت با دختران جوان زیباروی مبتلا گردید. سیده بیگم همسر او و خواهر شاه از کاراو رنجیده و با جوانی به نام یوسف به معاشرت ومعاشقت پرداخت. خان از این جریان با خبرشده و یوسف را به قتل رساند.
از آن زمان میانه خان احمد و سیده بیگم تیره شد و شاه عباس از این جریان با خبرشده و سیده بیگم را به دربار خواند و خان احمد نیز او را به دربار فرستاد.
در مجموع خان احمدخان 28 سال حاکم اردلان بود و در هنگام مرگش فرزند ارشدش سلیمان خان جانشین او شد.
سلیمان خان بن خان احمدخان :
در اواخر سال 1044 سلیمان خان، حاکم کل ولایت کردستان شد و به روش پدر و نیاکانش کار حکومت را سامان داد.او جوانی به غایت دلیر و فرزانه بود. و با مردم غریب به غایت خوشرفتار و سازگار بود. درسال دوم حکومت خود قریه سینه را پایتخت خود قرار داد و در سال 1046 شهر سنندج را بنیان نهاد.
علی آن زمان تاریخ آن را غم ها نهاده اند که با حروف ابجد 1046 می شود. درسال 1047 جنگی بین سلیمان خان و خالد پاشا حاکم بابان رخ داد. این جنگ در صحرای مریوان اتفاق افتاد. افراد بسیاری از هر دو طرف کشته شدند و در نهایت خالد پاشا پیروز شد و سلیمان خان به طرف سنندج و قلعه حسن آباد عقب نشینی کرد و بعضی از اراضی کردستان اردلان به دست بابان ها افتاد. سلیمان خان پس از20سال حکومت به مرض فجاه درگذشت و برادرش حسن خان جانشین او شد.
حسن خان بن خان احمدخان :
در سال 1065 حسن خان حاکم کردستان اردلان شد. از وی آثار زیادی باقی نماند. تنها اقدام مهم او این بود که اندکی بر آبادانی شهر سنندج افزود. پس ازچهارسال حکومت به مرض فجاه درگذشت. او را در قلعه پلنگان به خاک سپردند. بزرگان کردستان با خسروخان بن سلیمان خان بیعت کردند.خسروخان بن سلیمان خان :
خسروخان پس ازفوت عمویش وارث حکومت پدرشد. مردی حلیم و بردبارو در آبادانی شهر سنندج تلاش بسیاری کرد.دارالحکومه ای در وسط شهر سنندج بنا نمود که از بناهای مستحکم است. خسروخان با رعیّت سلوک و رفتار شایسته ای داشت. در ولایت خود مطیع شاه عباس دوم بود. مدت شانزده سال حکومت کرد. پس از مرگش حکومت را به فرزند خود خان احمد ثانی سپرد.
خان احمدخان ثانی :
در سال 1081 بر اریکه ایالت کردستان نشست. مردی بخشنده بود. در نظم و نثر نیز مهارت داشت.نسبت به شاه سلیمان صفوی اظهار اطاعت نمود. اما به دلیل دسیسه چینی درباریان شاه سلیمان با او روابط خوبی نداشت، به همین دلیل خان احمدخان ثانی به دولت عثمانی گرایش پیدا کرد و با سلیمان پاشا حاکم بابان متحد شده و طغیان خود را اظهار نمود و تا نزدیک همدان و کرمانشاه را به حیطه قدرت خود درآورد.
بزرگان دولت شاه سلیمان صفوی چنان صلاح دیدند که بدون جنگ او را تابع دولت مرکزی کنند و بعد از آن به جنگ سلیمان پاشا حاکم بابان بروند. زیرا جنگ با هر دو از این والیان کار آسانی نبود. پس خلعت و فرمان حکومت برای خان احمدخان ثانی فرستادند. بنابر این، خان احمدثانی بار دیگرمطیع ایران شد.
سلیمان پاشای بابان از این ماجرا خشمگین شده و با دو هزار ازسوار به سرحد اردلان آمد. دهات و بلوکات آنجا را به تحت فرمان خود درآورد. از این طرف نیز خان احمدخان با شش هزار سوار و دو هزار پیاده به استقبال او آمد.
جنگ آن دو در کنار دریاچه مریوان اتفاق افتاد. سپاهیان بابان بر سپاه اردلان حمله برده طرف چپ و راست سپاه را درهم شکستند و بر قلب سپاه تاخته فرمانده سپاه را به قتل رساندند.
نظم سپاه به هم ریخت و از معرکه فرارکردند. خان احمدثانی به سوی سنندج عقب نشست. او در این جنگ بسیاری از فرماندهان سپاه خود را از دست داد و سلیمان پاشا نیز به ولایت خود بازگشته و در بسیاری از بلوکات کردستان حاکم گذاشت. خان احمدخان بعداز این حادثه ازمردم و بزرگان دلجویی کرد و اراضی متصرفی سلیمان پاشا را به کمک رستم خان سپهسالار دوباره ضمیمه حکومت خود کرد و پس از بیست وهشت سال حکومت، درگذشت و پسرش رضاقلی خان جانشین او شد.
رضاقلی خان :
در سال 1109 رضاقلی خان حاکم کردستان شد. او جوانی فصیح البیان بود. همه مردم و بزرگان ولایت خود را با هدایا و پیشکش ها از خود راضی کرده بود و به درگاه شاه سلطان حسین اظهاراطاعت کرد. چون خیالش از مشکلات مملکت آسوده شد به خوشگذرانی پرداخت و اوقات خود را با شراب، مصاحبت با دختران زیبا می گذراند. و پس از چهارده سال حکومت به مرض مالیخولیا درگذشت.عباس قلی خان ازعموزادگانش جانشین او شد. اما او هم قدرتی نداشت و اختلافاتی در حکومت اردلان بروزکرد.
خانه پاشابن محمدپاشای بابان عازم تسخیراردلان شد. با لشکری زیاد به سرحد مریوان آمد . متمردین آنجا را برانداخت. چون مانعی در مقابل نداشت به سرعت تا پنج فرسنگی شهر سنندج آمد.
عباس قلی خان طاقت مقاومت نیاورده و به اصفهان گریخت. بزرگان اردلان نیز به خاطر حفظ جان و مال خود چاره ای جز اطاعت از خانه پاشا را نداشتند. بنابراین سادات و مشایخ به استقبال او رفتند و خانه پاشا در سال1124 وارد شهر سنندج شده و حاکم آنجا شد.
به دلیل سقوط صفویه و آشفتگی ایران و تسلط افغانها کسی قدرت دفع خانه پاشا را نداشت. از او در شهر سنندج به حکومت پرداخت و مساجد و مدارسی بنا کرد.
طول اقامتش در سنندج چهارسال بود و به دلیل هراس از احمد پاشا حاکم بغداد به ایالت خود بازگشته و پسرش علیخان را در سنندج گذاشت.
علیخان مدت ده سال حاکم سنندج بود. پس از قدرت گرفتن نادرشاه که آن زمان سپهسالارشاه طهماسب بود، علی خان به امارت بابان برگشت و شاه طهماسب عباسقلی خان را دوباره والی اردلان کرد. پس از فوت او پسرش سبحانوردی خان جانشین او شد. دوره فرمانروایی او در زمان حکومت نادرشاه بود. که توضیح و تفصیل ادامه حکومت این خاندان در این مقال نمی گنجد.
5-موقعیت سیاسی خاندان اردلان در دربا رصفویه :
در ایران عصر صفوی، شش نوع حاکم وجود داشته است که عبارتند از: وا لی، بیگلربیگی، قول بیگی، وزیر، سلطان، داروغه.والی ها: از اولاد و بازماندگان سلاطینی هستند که پادشاه ایران، کشورآنها را به زور مطیع و فرمانبردار خویش ساخته است ولی حکومت آن نواحی را برای خودشان باقی گذاشته است.
این ولایتها که ده ناحیه می باشند عبارتند از: گرجستان، لرستان، هویزه، بختیاری، زیتون اردلان، مازندران، چرکس، هرات، قندهار، کرمان یاکارمانی.
والی ها در طبات هیات دولت و در مهمانی های شاه بلافاصله بعد از شش رکن الدوله یا وزرای اصلی می نشینند.
درایران (ایران عصرصفوی) به والی ها به چشم شاهزادگان می نگرند. والی ها از تمام امتیازاتی که مهمانان شاه ازآن بهره مند می شوند برخوردارمی گردند. ازجمله در تمام مدتی که در دربار اقامت دارند، با شاه بر سر یک سفره غذا می خورند.
حاکمان کردستان در دوره صفویه در مقام والی بودند و در مرتبه چهارم اهمیت (سیاسی) قرارداشتند. چنانکه مولف« تذکرة الملوک » می گوید: « والی درممالک ایران چهاراست که اسامی هر یک موافق اعتبار و شرف و ترتیب نوشته می شود: اول والی عربستان که به اعتبار سیادت و شجاعت و زیادت ایل وعشیرت از والی های دیگر بزرگتر وعظیم الشان تراست. و بعد ازآن والی لرستان فعلی است که به اعتباراسلام، اعزاز والی گرجستان است و ولایت گرجستان متعلق به ایران است. گرجستان، کارتیل و کاخت وتفلیس است.
و بعد از مرتبه والی گرجستان، والی کردستان است که سنندج محل سکنای ایشان می باشد و بعد از او حاکم ایل بختیاری. و در قدیم الایام کمال اعزاز و احترام داشته اند».
6-نتیجه گیری :
خاندان اردلان از حکومت های محلی قدرتمند در دوره صفویه به شمارمی آید که به دلیل شرایط جغرافیایی و نقش سیاسی که در معادلات قدرت بین ایران و عثمانی بازی می کرد مورد توجه در امپراتوری ایران وعثمانی بود و از اهمیت سیاسی قابل توجهی برخوردار بود.در زمان بعضی از حاکمان اردلان حتی اندیشه استقلال طلبی نیزدیده می شود که آن به دلیل ضعف برخی از شاهان صفوی یا حمایت دربارعثمانی از این حکومت محلی می باشد که البته ضعف سیاسی برخی از شاهان صفوی علت اصلی استقلال طلبی حاکمان اردلان می باشد.
در اختلافات و جنگ هایی که بین خاندان اردلان و خاندان بابان وابسته به سلاطین عثمانی رخ می داد، شاهان صفوی به نفع خاندان اردلان دخالت می کردند و از طرف دیگرعثمانی ها از خاندان بابان حمایت می کردند. به طورکلی خاندان اردلان در دربار صفویه در درجه چهارم اهمیت سیاسی قرارداشت.
فهرست منابع :
الف: منابع دسته اول:
1-بدلیسی، شرف خان، یا تاریخ مفصل کردستان، به تصحیح محمدعلی عباسی تهران، علمی، 1364، چاپ دوم.
2- بدلیسی، شرف خان، شرفنامه یا تاریخ مفصل کردستان، به اهتمام ولادیمیرولییانوف زرنوف، تهران، اساطیر، 1377، چاپ اول.
3- سیاقی، محمد دبیر، تذکرةالملوک، تهران، 1332.
ب: منابع دسته دوم:
1- بابانی، عبدالقادر، سیرالاکراد، به کوشش محمد رئوف توکلی، تهران، توکلی، 1377، چاپ دوم
2-سنندجی، میرزاعبدالله، تذکرة حدیقه امان اللهی، به تصحیح ع خیام پور، تبریز، تاریخ و فرهنگ ایران، 1344.
3- سنندجی، میرزا شکرالله، تحفه ناصری در تاریخ و جغرافیای کردستان، به تصحیح حشمت الله طبیبی، تهران، امیرکبیر،1377، چاپ اول.
4-وقایع نگار کردستانی، علی اکبر، حدیقه ناصریه در تاریخ و جغرافیای کردستان، به تصحیح محمد رئوف توکلی، 1364.
ت: سفرنامه ها :
1-سفرنامه سانسون، وضع کشورایران در زمان شاه سلیمان صفوی، ترجمه تقی تفضلی، تهران، 1364.
2-سفرنامه دن گارسیافیگوئروا، ترجمه غلامرضا سمیعی، تهران، نو، 1363.
ث: مطالعات و تحقیقات:
1- اردلان، شیرین، خاندان کرداردلان در تلاقی دوامپراتوری ایران وعثمانی، ترجمه مرتضی اردلان، تهران، تاریخ ایران، 1387، چاپ اول.
2- برزویی، مجتبی، اوضاع سیاسی کردستان (ازسال1258تا1325ه-ش) ، تهران فکر نو، 1378، چاپ اول.
منبع مقاله : www.tarikheslam.com
/ج