عوامل انحراف از توحید

خداوند متعال، بخشی از آیات کریمه ی قرآن را به تبیین طرقی برای صیانت ما از انحرافات عقیدتی و دین اختصاص داده است. البته طرز بیان این طرق در قرآن، متفاوت است. گاه به صورت امر و نهی بیان کرده و گاهی نیز داستان
شنبه، 4 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عوامل انحراف از توحید
 عوامل انحراف از توحید

 

نویسنده:آیت الله محمدتقی مصباح یزدی




 

خداوند متعال، بخشی از آیات کریمه ی قرآن را به تبیین طرقی برای صیانت ما از انحرافات عقیدتی و دین اختصاص داده است. البته طرز بیان این طرق در قرآن، متفاوت است. گاه به صورت امر و نهی بیان کرده و گاهی نیز داستان سرایی کرده است؛ یعنی سرگذشت اقوام و اشخاصی را که احیاناً به انحراف مبتلا شدند و علت انحرافشان را، بیان کرده است. سپس توصیه می کند که اگر می خواهید شما هم مبتلا نشوید، مواظب باشید، تا از راهی نروید که آنها رفته اند. مثلاً سرگذشت دهری ها، بت پرست ها، ملائکه پرست ها، جن پرست ها و علت و چگونگی ابتلای این گروه های منحرف به این اعتقادات سخیف و شرک آلود و انحراف از مسیر توحید را بیان می کند.
با بررسی آیات شریفه ی قرآن درباره ی چگونگی انحراف برخی افراد و گروه های انسانی از توحید و آلودگی به شرک، روشن می شود که چند عامل از بقیه برجسته تر است. اجمالاً به این عوامل مهم اشاره می شود.

1. پیروی از سنت پیشینیان

یکی از عواملی که باعث انحراف انسان از توحید و گرفتار شدن به اعتقادات غلط و شرک آلود می شود، تقلید و پیروی غلط از پیشنیان، اجداد و نسل های گذشته است. در داستان برخورد حضرت ابراهیم علیه السلام با مشرکان و بت پرستان، قرآن کریم از قول ایشان خطاب به بت پرستان چنین نقل می کند: إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ‌؛ (1) «به پدر (عمویش، آزر) و قومش فرمود: این مجسمه ها و تمثال ها چیست که شما در مقابل آن خضوع می کنید، به خاک می افتید و به عبادت آنها می پردازید؟»
پاسخ بت پرستان به این پرسش عاقلانه و حکیمانه ی حضرت چنین بود: قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ‌؛ (2) «عبادت و پرستش این اشیای بی جان، سنت آبا و اجداد ماست (پدران ما چنین می کردند)»، و نیز چنین پاسخ دادند: قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ‌؛ (3) «پدرانمان را این گونه یافتیم که چنین می کنند. ما هم به تبع آنها چنین می کنیم».
در برخی دیگر از آیات شریفه ی قرآن، پیامبران الهی علیهم السلام از مشرکان می پرسند: این بت ها فهم و شعوری ندارند و برای شما نفع و ضرری ندارند. پس چرا آنها را پرستش می کنید؟ (4) مشرکان در پاسخ به پیامبران باز هم به همان حرف های پوچ و بی معنا استدلال می کردند که پدرانمان مقتدای ما هستند (5) و ما با اقتدای به آنها هدایت خواهیم یافت. (6)
کسانی که از مسیر صحیح توحید منحرف می شدند، گرفتار شرک و بت پرستی می شدند و در برابر منطق قوی و مستدل انبیای الهی علیهم السلام می ایستادند، منحصر به قوم و قبیله ی خاصی نبودند. خداوند متعال در سوره ی مبارکه ی زخرف این انحراف و کج روی را به همه ی اقوامی نسبت می دهد که انبیای الهی علیهم السلام برای هدایت به سراغشان می رفتند و می فرماید:
وَ کَذلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ‌؛ (7) ای رسول ما، هیچ شهر و مملکتی قبل از تو نبوده است جز آنکه وقتی پیامبری برای انذار به سوی آنها مبعوث شد، خوش گذرانان آن قوم، خطاب به آن پیامبر گفتند: پدران خویش را بر آیینی یافته ایم و ما به آنها و آنچه از آنان باقی مانده است، اقتدا می کنیم.
از این آیه ی شریفه می توان چنین استنباط کرد که این کج روی مخصوص عصر و مصر خاصی نیست. هم اکنون نیز خطر الحاد و انحراف از توحید، انسان را تهدید می کند؛ چرا که علت اصلی انحراف آنها جای گزینی تقلید و پیروی غلط و کورکورانه به جای تحقیق و تفکر عمیق است. تقلید و تبعیت غلط از پیشنیان، در مشرکان و بت پرستان چنان عمیق و ریشه دار بود که در برابر منطق قوی و مستدل انبیا، زحمت تحقیق بیشتر، تفکر و اندیشه ی عمیق تر را به خود نمی دادند و از روش نادرست و غیرمعقول خود دست بر نمی داشتند.
نکته ی دیگر در این آیات شریفه، انحراف نخبگان و خواص و سپس پیروی کورکورانه ی مردم از آنهاست. نوع زندگی و معاشرت مترفین و مرفّهین که بخشی از خواص و برگزیدگان یک جامعه را شکل می دهند، به گونه ای است که چشم و دل بسیاری از مردم را پر می کنند. طبیعی است رفتار آنها بر انتخاب و گزینش مردم سایه می اندازد. وقتی نخبگان و خواص به جای تعقل و اندیشیدن، تبعیت و تقلید از گذشتگان را انتخاب می کنند، بقیه ی مردم نیز چنین می کنند. حرف نادرست مترفین و مرفّهین جامعه لزوم پایبندی و تقلید از پدرانشان است. گویی پدرانشان، خدایانشان بوده اند. مردم متوسط و عادی جامعه همین روش را پذیرفتند و این امر رواج یافت. (8)
این رفتار و پاسخ های سخیف و بی ارزش نشان دهنده ی بی اعتنایی و کم توجهی مشرکان و بت پرستان به مسائل مربوط به اعتقادات است. این در حالی است که دین و اعتقادات انسان باید برای وی ارزشمند باشد. دین، نعمت ارزشمندی است که سعادت دنیا و آخرت انسان در گرو آن است. صحت و درستی دین یعنی تأمین سعادت و هر نوع انحراف و کج روی در دین، مساوی است با فاصله گرفتن و دور شدن از سعادت و گرفتاری در شقاوت و بدبختی. به بیان امام جعفر صادق علیه السلام، دین، نعمت بزرگ و ارزشمندی است که نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، مأمور به شکرگزاری آن است. راوی می گوید: از حضرت صادق علیه السلام پرسیدم: مقصود خداوند متعال از این آیه ی شریفه کدام نعمت است: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ؛ (9) «ای پیامبر، یادآورِ (سپاس گزار) نعمت پروردگارت نزد مردم باش». حضرت علیه السلام در پاسخ فرمودند:
مقصود، آن نعمتی است که به تو عطا فرموده و به وسیله ی آن به تو فضیلت و برتری داده است و نعمت های دیگری عطا کرده و به خاطر آن به تو احسان کرده است. آن گاه فرمود: پس دین خدا را در بین بندگانش بیان کن و همچنین آنچه را خداوند به واسطه ی دین به انسان اعطا و انعام کرده است، بیان کن. (10)
بنابراین، نباید نسبت به دین و امور مربوط به آن، بی اعتنا بود. این گونه برخورد با دین باعث انحراف و شک و تردید در دین خواهد شد. در اهمیت این مسئله همین بس که ولیّ خدا، امام سجاد علیه السلام از هر نوع شک و تردید در دین به خدا پناه برده و از او تقاضای کمک کرده است: وَ جَنِّبْنَا .. الشّکَّ فِی دینِکَ، وَ الْعَمَی عَنْ سَبیلِکَ.

2. تقلید از افراد و گروه های ممتاز و برتر

از جمله عوامل الحاد در توحید و انحراف از حق، تسلیم شدن در برابر کسانی است که به عللی دارای برخی امتیازات و برتری های مادی و ظاهری هستند. البته این مسئله به حسب زمان ها و دوره های گوناگون، متفاوت است. افراد و گروه هایی همچون سرمایه داران، مترفین، حاکمان، قدرتمندان و دانشمندان، در گذشته و بعضاً در عصر حاضر از ممتازین محسوب می شوند. امروزه علاوه بر گروه های یاد شده، هنرپیشه ها و بازیگران سینما و تلویزیون و ورزشکاران، برخی نخبگان علمی و زیبارویان، از جمله گرو های برتر و ممتاز محسوب می شوند که دیگران، آنها را الگوهای خود می دانند و از اندیشه ها، اعمال و رفتارشان تبعیت می کنند. راستی به چه دلیل این گروه ها، مرجع تبعیت دیگرانند؟
تقلید در چنین اموری، تنها در گروه هایی از مردم دیده می شود که یا ضعیف العقل هستند، یا درباره ی این امور دقت چندانی ندارند. مثلاً جوان تازه دامادی که قصد تشکیل خانواده دارد، در انتخاب شیوه ی زندگی و تحقیق آرمان هایش، از کسانی تقلید می کند که ظاهراً زندگی بهتری دارند؛ کسانی که دارای خانه های مجلل، وسایل رفاهی مناسب، مرکب خوب و مانند اینها هستند. این افراد، بر اثر کم توجهی، دچار تعمیم های غلط می شوند؛ یعنی مجذوب ظاهر زندگی این افراد می شوند و آن را معیار و ملاک ارزیابی امور دیگر قرار می دهند. در موارد دیگر، ممکن است یک ورزشکار، یا یک عالم و دانشمند موفق، از دید برخی افراد نمونه و الگویی در دیگر زمینه ها هم باشد. یعنی افراد، موفقیت ورزشی یا علمی این الگوها را در دیگر امور نیز تعمیم می دهند؛ چون او در ورزش موفق است، پس دارای اندیشه ها و عملکردهای موفق سیاسی یا اعتقادی نیز هست. چون او دانشمند موفقی است، پس در نوع کیش و آیینی که دارد، نوع پوشش، آرایش موی سر، اخلاق رفتاری و حتی در چگونه راه رفتن و طرز صحبت کردن نیز باید بهترین و در نتیجه، قابل تقلید باشد. به این ترتیب، این افراد که به دلایلی در یک بُعد دارای برجستگی و امتیاز هستند، برای افراد ضعیف العقل و ضعیف النفس، در جهات مختلف، الگو هستند و مورد تقلید و تبعیت در افکار، اندیشه ها، رفتار و کردار قرار می گیرند. این همان تقلید کورکورانه است.
داستان تقلید و تبعیت کورکورانه ی بنی اسرائیل در قرآن بسیار آموزنده و تکان دهنده است. اهل بیت علیهم السلام نیز هشدار دادند که آنچه بر بنی اسرائیل گذشته است، بر شما نیز جاری خواهد شد. (11) بنی اسرائیل که از نسل فرزندان یعقوب علیهم السلام هستند، پس از استقرار حضرت یوسف علیهم السلام در مصر و حاکمیت ایشان در آن سامان، همگی به مصر رفتند و در آنجا ساکن شدند. بعدها فراعنه ی مصر آنها را که به مرور بر اثر زاد و ولد، به جمعیت زیادی تبدیل شده بودند، به بیگاری گرفتند و پس از مدتی حکم برده را پیدا کرده بودند. وقتی حضرت موسی علیه السلام به رسالت مبعوث گردید، مأمور نجات دادن قوم بنی اسرائیل شد. قرآن، خطاب به فرعون به همین نکته اشاره دارد که: وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرَائِیلَ‌.(12) بنی اسرائیل با این وضع رقت بار در مصر، زندگی نکبت باری داشتند. در سختی و مشقت بسیار سال ها گریه و زاری کردند تا خداوند، حضرت موسی علیه السلام را برای نجاتشان فرستاد. حضرت موسی علیه السلام نیز با زحمات بسیار، نشان دادن معجزات، نزول بلایای زمینی و آسمانی از طرف خداوند بر فرعونیان و پس از تحمل رنج های فراوان توانست این قوم بلاکشیده را از دست فرعونیان نجات دهد. قومی که به همت پیامبر خدا و مدد الهی از آن سختی ها نجات یافتند، به همراه حضرت موسی علیه السلام رو به سوی موطن اصلی حضرت ابراهیم و یعقوب علیهم السلام، یعنی کنعان حرکت کردند. این موحدین به همراه پیامبرشان، در طی مسیر به قومی برخورد کردند که بت پرست و مشرک بودند. (13) آنها دارای سرزمینی خوش آب و هوا، تپه هایی سرسبز و بلند و زیبا بودند. در آن سرزمین، ساختمان های مجللی بالای تپه های زیبا ساخته شده بود که در محاصره ی باغ های شگفت انگیز قرار داشت. وقتی از مردم شهر درباره ی آن ساختمان ها پرسیدند، پاسخ دادند: اینجا بتخانه است. در آن سراهای مجلل، بت هایی قرار داشت و مردم گروه گروه برای پرستش بت ها به آنجا می رفتند. بنی اسرائیل جذب آن بتخانه شدند و به تماشای آن شتافتند. آن قدر از زیبایی های آن ساختمان ها و بت های داخل آن شگفت زده شدند که وقتی بازگشتند، از پیامبر خدا حضرت موسی علیه السلام تقاضا کردند که: یا مُوسَی اجْعَلْ لَنَا اِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَهٌ: «ای موسی، برای ما نیز چوپان خدایان آنها خدایی قرار ده».
فراموش نکنیم که بنی اسرائیل، همه پیامبرزاده و امت یک پیامبر اولوالعزم هستند که به دست او معجزات متعددی مشاهده کردند. یکی از بزرگ ترین معجزات پیامبرشان، نجات دادن آنها از دست فرعونی است که به گفته ی قرآن: یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ. (14)
همچنین شکافتن دریای نیل و نجات خود و غرق فرعونیان را به عیان دیده اند. آنها در نتیجه ی همه ی این زحمات، خداپرست و موحد شدند. با این حال، به جای شکرگزاری در قبال این همه لطف الهی، وقتی چشم بی بصیرتشان به آن بتخانه های مجلل و سرسبزی و زیبایی های اطراف آن افتاد، چنین درخواست سخیف و شرک آلودی را از پیامبر خدا کردند. آنها به این نتیجه رسیدند که این قوم، خدایی به مراتب، بهتر از خدای آنها دارند. خدای اینها این قدر زیبا و چشم نواز است و ساختمان های مجلل و زیبا دارد؛ در حالی که خدای ما نَه دیده می شود و نه مساجد و معابد ما همچون بتخانه هاشان زیبا و چشم نواز است.
حضرت موسی علیه السلام با خشم رو به آنها کردند و فرمودند: إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ‌؛ (15) «عجب مردم نادان و نابخردی هستید!»
تقاضاهای سخیف دیگری نیز در قرآن کریم از این نابخردان نقل شده است. مثلاً خطاب به موسی علیه السلام چنین گفتند: یَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهرَهً؛ (16) «ای موسی، تا ما خدا را آشکارا (به عیان و با چشم سر) نبینیم، به تو ایمان نخواهیم آورد».
در بیانی دیگر، خداوند متعال خطاب به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: اهل کتاب از تو می خواهند تا برای آنها از آسمان کتابی نازل کنی. این خواسته ی آنها عجیب است، ولی آنها از موسی علیه السلام درخواست بزرگ تر و عجیب تری داشتند: فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً؛ (17) «آنها از موسی خواسته ی بزرگ تری داشتند. به او گفتند: خدا را برای ما آشکارا نمایان کن».
تعجب در این است که حضرت موسی علیه السلام وجود خدای یکتا را که خدای زمین و آسمان است و ذات مقدسش از هر عیب و نقصی از جمله صفات جسمانی، منزه است. اثبات کرده بود. با این حال، این گروه سبک مغز هنوز در همان افکار وهمی باقی ماندند. گویی هنوز خواسته ی دلشان، خدای محسوس همچون بت ها یا همچون فرعون بود.
بنی اسرائیل در این دوران، موحد بودند. اهالی این شهر، پدرانشان نبودند تا کارشان، پیروی از پدرانشان باشد. این فکر غلط و خواسته ی سبک سرانه ی بنی اسرائیل از آنجا ناشی می شد که آنها در مسیر رفتن به کنعان به ملتی برخورد کردند که کمی از بقیه ی ملل، پیشرفته تر بودند و ظاهر زندگی آنها جذاب و چشم نواز بود. بر فرض که اهل آن شهر، انسان های متمدن و پیشرفته ای بوده باشند، به چه دلیل مرام و آیین آنها را نیز باید برتر بدانند و از آن پیروی کنند. تسرّی برتری آن قوم در یک زمینه به ابعاد دیگر و احساس حقارت در برابر آنها، کار انسان های بی خرد و بی اعتنا به مسائل بنیادی است.

3. حس گرایی

شاید یکی از مهم ترین علل این نوع تقلیدها، پیروی ها و تسرّی های نادرست، مسئله ی مهم حس گرایی در افراد باشد. پذیرش امور نامحسوس برای کسانی که به گونه ای افراطی، حس گرا باشند مشکل است یا اساساً زحمت درک و فهم این گونه امور را به خود نمی دهند. در داستان بنی اسرائیل، الحاد از توحید برای آن بود که آنها به گونه ای افراطی، حس گرا بودند. به همین جهت، چون ظاهر زندگی چشم نواز اهالی آن شهر به ویژه بت ها را می دیدند، پرستش آن را بر عبادت خدایی که اساساً نه به چشم دیده می شود و نه چون موجودات جسمانی می توان ارتباطی ظاهری با او برقرار کرد، ترجیح دادند. درخواست آنها از پیامبرشان برای دیدار با خدا یا نشان دادن خدا به گونه ای که بتوان او را به عیان مشاهده کرد، شاهد این مدعاست.
حکمت نقل این داستان و نظایر آن در قرآن کریم آن است که این حوادث تنها برای بنی اسرائیل نیست. ممکن است ما نیز گرفتار چنین ابتلا و امتحانی بشویم. این مسئله در روایات نیز مورد توجه پیامبر و اهل بیت علیهم السلام بوده است و ما را به آن توجه داده اند. نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: لَتَرکَبُنَّ سَنَنَ مَنْ کانَ قَبْلَکُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقِذَّةِ بِالْقِذَّةِ حَتَّی لَوْ دَخَلُوا جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُموُهُ؛ (18) «شما (مسلمانان) نیز سنت ها و راه و روش گذشتگان را مو به مو و قدم به قدم پیروی خواهید کرد. تا حدی که اگر دیدید گذشتگان به هر دلیلی وارد لانه ی سوسماری شده اند، شما نیز وارد خواهید شد».
این بیان حکیمانه حکایت از این دارد که تقلید کورکورانه و بی تأمل و حس گرایانه در هر قوم و ملتی و در هر عصر و زمانی ممکن است. پس انسان باید مراقب باشد تا هر امری را با معیارهای درست و دقیق بسنجد و سپس بر اساس سنجش درست تصمیم بگیرد و در مقام عمل اجرا کند. مسئله ی مهم تقلید و پیروی بی تأمل و حس گرایانه از دیگران، بسیار رایج و شایع است. بسیاری از ملل و اقوامی که در گذشته، خود، صاحب مفاخر و بزرگانی بوده و دستاوردهای تمدنی شگفت انگیزی داشته اند، بر اثر ضعف نفس، بی خردی و حس گرایی افراطی، مسحور پیشرفت های ظاهری و خیره کننده ی غرب شده و در همه ی امور، حتی اعتقادات و مقدسات نیز به گفته ها و باورهای آنان چشم و گوش دوخته اند. متأسفانه اینها برخی پیشرفت های نه چندان مهم غرب را مبنا قرار دادند و آن را در زمینه های دیگر نیز تسرّی دادند. به نظر اینان، چون غربیان پیشرفت علمی دارند یا شهرشان زیباست، پس فرهنگ، آداب و سنن، پوشش، خورد و خوراک و شیوه ی سخن گفتنشان نیز قابل پیروی است!

ریشه یابی شخصیتی افراد مقلد

جا دارد تا این مسئله ی مهم به شیوه ای دقیق، مطالعه شود و تحلیل صحیح روان شناختی از آن صورت گیرد. به نظر می رسد این افراد و جوامع، نفسی ضعیف و هویت شخصیتی وابسته و متزلزل دارند. به قول معروف و مشهور، افرادی «ضعیف النفس» و «بی هویت» هستند. آنها از دوران کودکی، بر اثر عوامل ارثی یا محیطی (تربیت خانوادگی، محیط، هم سالان، همسایه و ...) به گونه ای بار آمدند که همیشه می پسندند تا ببینند دیگران چگونه زندگی ای دارند، تا مانند آنها زندگی کنند. متأسفانه غالب افراد جامعه چنین هستند. گو اینکه گاه افرادی حتی در میان کودکان و نوجوانان پیدا می شوند که در چنین مواقعی دارای رأی و نظر مستقلی هستند و بدون متأثر شدن از دیگران، خود، تصمیم می گیرند و بر اساس انتخاب خود عمل می کنند. آنها اساساً به دیگران اعتنایی ندارند و با سنجش درستی یا نادرستی کار اقدام می کنند. اگر کاری از آنها خواسته شود، چرایی کار را نیز می پرسند تا با استقلال بیشتری تن به انجام کاری دهند. البته تعداد این افراد بسیار اندک است. غالب مردم در سنین مختلف چنین نیستند و نگاه آنها به دیگران است. به ویژه به کسانی چشم دوخته اند که از جهاتی دارای نوعی امتیاز و برجستگی هستند. روحیه ی توجه به امتیاز و برجستگی از جهت قیافه، درآمد مالی، مراتب علمی، موقعیت اجتماعی، قدرت معنوی، قوت جسمی، به خصوص در کودکان، و نوجوانان دختر و پسر، بیش از دیگر سطوح سنّی آشکار است.
عیب دیگر این گروه مقلد آن است که بیشتر توجهشان معطوف امتیازات و برجستگی ممتازین است و نسبت به نقاط قوت و ضعف خود، بی اعتنایند. به این مسئله نمی اندیشند که آیا آنچه در آنها وجود دارد، همان است که مطابق توانشان هست یا نه؟ آیا منطبق بر اهداف عالیه ی زندگی شان هست یا نه؟ آیا نمی توانند فردی بهتر از آنها باشند؟ آیا زمینه و استعدادهایی غیر از آنچه در این افراد هست، در آنها وجود ندارد؟ آیا این افراد برجسته در تمام زمینه ها ممتازند یا تنها در یک یا دو بُعد؟ آیا اگر بررسی بیشتری کنیم، به این نتیجه نخواهیم رسید که برخی از اموری که در این افراد وجود دارد، اساساً غلط و اشتباه است و قابل تقلید و پیروی نیست؟
متأسفانه در جامعه ما در گذشته و هم اکنون نیز کم و بیش افرادی هستند که در دل، این گونه اند. تمام نگاه گروهی از غرب زدگان، قبل از انقلاب، به فرهنگی ها بود. آنها معتقد بودند که ما باید در پوشش، شکل ظاهری، اداره ی امور جامعه، شهرسازی، خانه سازی، تعلیم و تربیت و بالاخره در همه ی امور فردی و اجتماعی و به تعبیر آن شخص متزلزل و سیاستمدار غرب زده، از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شویم تا سعادتمند شویم.
برخورد عاقلانه با دیگران، حتی ممتازین و برگزیدگان، برخوردی گزینشی است. نباید همه ی امور را با هم خلط کرد. استفاده از تجارب دیگران و یادگیری از کسانی که دارای برخی امور مثبت و امتیازاتی واقعی در برخی زمینه ها هستند، امر مطلوبی است و هر انسان عاقل منصفی آن را می پسندد. بسیاری از مظاهر تمدن بشری بر بنیاد تقلید و یادگیری از دیگران است. مثلاً انسان بر پایه ی تقلید و یادگیری از دیگران، زبان و حرف زدن را می آموزد. بسیاری از فنون و حِرَف، از طریق یادگیری و تقلید رشد می کند.
بنابراین، نفس یادگیری و تقلید، نعمت بزرگی است که خداوند به انسان عنایت کرده است. با این حال، بهره وری از این نعمت نیز همچون دیگر نعمت های الهی باید بر اساس روشی صحیح و بجا صورت گیرد تا بر اثر افراط و تفریط مایه ی ضرر و زیان انسان و جامعه ی انسانی نشود. مثلاً تقلید و یادگیری از دیگران و پیروی از برخی افراد، گروه ها و جوامع، با حفظ شخصیت، هویت انسانی و استقلال فکری فرد و اجتماع، هر بُعد و هر زمینه ای که صورت گیرد، نه تنها هیچ ضرری برای فرد و جامعه ندارد، بلکه حتی باعث رشد و ترقی آنها خواهد شد. چنین افراد و جوامعی، راهی را که دیگران با هزینه های بسیار رفته اند، دوباره از سر نمی گیرند و از صفر آغاز نمی کنند. این کار، استفاده از نیروی توانمند عقل و خردورزی است. مثلاً پیشرفت هایی که برخی جوامع غربی یا شرقی در برخی زمینه ها مانند علم و فناوری دارند، از نقاط مثبت آن جوامع است. استفاده از این تجارب، راه های طی شده و پیشرفت ها، کاری بس پسندیده و عاقلانه است. آنها بر اساس سنجش عاقلانه با معیارهای صحیح، تقلید می کنند و یاد خواهند گرفت. برگ برنده در زندگی فردی و اجتماعی در دست چنین افراد و جوامعی است که از این امکان و نعمت الهی به خوبی بهره می برند و راه رفته را دوباره نمی پیمایند. انسانی که در این موارد از این نیروی خدادادی و پیامبر باطنی بهره نبرد، همچون گوسفند و بز به دنبال این و آن خواهد رفت.
دین مقدس اسلام و نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، بزرگ ترین مشوق در این زمینه اند و فرموده اند: اطْلُبُو العِلْمَ وَلَوْ بِالصِّین. (19) یعنی حتی اگر لازم شد، تا دورترین نقاط عالم نیز طی مسیر کنید تا از پیشرفت های علمی آنها محروم نشوید. به شرط آنکه مبهوت پیشرفت های آنها نشوید و آنها را در همه ی زمینه ها، مقتدای خویش قرار ندهید.
یکی از مغالطه هایی که بعد از انقلاب، از سوژه های غلط روشن فکران کشور ما بود و هنوز هم بر آن تأکید دارند، این است که می گویند تمدن و فرهنگ قابل تفکیک نیستند. علم و صنعت غربی با فرهنگ غربی، ملازم است. اگر خواهان حفظ فرهنگ خودمان هستیم، باید از علم و صنعت هم صرف نظر کنیم، حال آنکه چنین نیست. یادگیری علم و صنعت و فنون با حفظ هویت و فرهنگ نیز ممکن است. هم اکنون بسیاری از ملل جهان در کشورهای عربی، شرقی و آفریقایی در برخورد با فرهنگ های غربی، هم زمان با استفاده از صنعت و پیشرفت، غرب، هویت، شخصیت و سنت خویش را تا حدود زیادی حفظ کرده اند و برخی از ایشان، در ابعاد گوناگون علم، فناوری و صنعت، از ما پیشرفته تر و ثروتمندترند. بنابراین، ملازم دانستن تمدن و فرهنگ، دروغ بزرگی است که بسیاری از مردم نیز فریفته ی آن شدند. به هر حال، بی هویتی و در نتیجه، تقلید و پیروی کورکورانه از این و آن، منشأ بسیاری از مفاسد از جمله انحراف در عقاید و دین است.

استفاده از شیوه ی مغالطه

زندگی انسان محفوف به اشتباهاتی است که علت اصلی آنها ضعف استفاده از عقل و استدلال عقلی است. البته اشتباه در مباحث عقلی، منحصر به قشر خاصی نیست. حتی دانشمندان، علما و فیلسوفانی که سال های طولانی را در فلسفه و استدلال های عقلی گذرانده اند، ممکن است اشتباه کنند. شاید به جهت همین اشتباه ها، قرآن کریم، بیشتر مردم را به دلیل عدم استفاده از عقل نکوهش می کند: وَ أَکْثَرُهُم لا یَعْقِلُونَ.(20) بسیاری از مردم عادی و حتی اندیشمندان و متفکران، به جهت شرایط و اشتغالات متعدد و متنوع زندگی، مجالی برای تفکر در امور عقلی و استفاده از استدلال های عقلانی نمی یابند. در نتیجه، در تشخیص هایشان اشتباه می کنند و عملکردشان منطبق بر تصمیمات عاقلانه نیست.
یکی از مصادیق بارز این نوع اشتباه ها، گرفتار شدن در مغالطات است. مغالطه به معنای ارائه ندادن دلیل عقلی یا غیر عقلانی صحبت کردن نیست، بلکه در مغالطه، استدلال به ظاهر، عقلی است، اما به جهت دقت ناکافی، در همان دلیل عقلی، اشتباهی صورت می گیرد. علمای علم منطق، استدلال های مغالطه ای را اگرچه دارای ظاهری درست و فریبنده است، استدلال هایی بی ریشه، بی اساس و غیر معتبر می دانند. بسیاری از مباحثات و گفت و گوها در سطح جامعه و بین مردم، به مغالطات آلوده است. تبلیغات سیاسی یا تجاری نیز پر از مغالطات است؛ چرا که هدف از این تبلیغات، فریفتن مردم است و مغالطه، بهترین شیوه برای نیل به این مقصود است.
تنها راه مصونیت از مغالطه، تقویت نیروی عقل و به کارگیری آن در بیانات و استدلالهاست. البته اگر انسان نیروی عقل و خرد و روش های به کارگیری آن را فعال و تقویت کند، کاری بس نیکو و پسندیده است. در این صورت، او در ارتباطات روزمره با مردم و مباحثات و گفت و گوهایش خواهد توانست استدلال های صحیح را از غلط تشخیص دهد و در نتیجه، از گرفتار شدن خود به مغالطه یا گرفتار کردن دیگران مصونیت داشته باشد. البته این امکان برای همه ی مردم وجود ندارد. به همین جهت، راه دیگر برای مصونیت از خطر مغالطه، پناه بردن به کسانی است که هم متخصص فن باشند و هم مورد اعتنا. همه ی عقلای عالم این گونه اند؛ یا خود، متخصص فن هستند، یا برای انجام امری در زندگی شان به اهل فن و متخصص مورد اعتماد مراجعه می کنند.
متأسفانه بیشتر مردم چنین نیستند؛ یعنی یا به عمومیت و شمول این شیوه نسبت به همه ی امور اعتقادی ندارند، یا در همه ی زمینه ها، افرادی متخصص نمی شناسند، یا به همه ی متخصصین و اهل فن اعتماد ندارند. به همین جهت، خود وارد عمل می شوند و بر اثر فقدان قدرت تشخیص، دچار مغالطات و اشتباه های فاحشی می شوند. مثلاً یکی از مواردی که برخی شیاطین با مغالطه، دیگران را به اشتباه می اندازند، استدلال به این آیه ی شریفه است: فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ؛ (21) «بشارت باد بر آن دسته از بندگانم که به کلام دیگران گوش می دهند و بهترین سخنان را می شنوند و از آن پیروی می کنند».
مخاطب این آیه، کسانی هستند که توان تشخیص سخنان خوب و بد را دارند. کسانی که راه تشخیص مغالطات را نیز می دانند و به راحتی دچار اشتباه نمی شوند. بنابراین، اگر کسی بتواند استدلال غلطی را به شکلی زیبا و پوششی خوشایند به انسان تحویل دهد، بسیاری از مردم عادی و گاه حتی صاحب نظران، قدرت تشخیص آن را ندارند. کافی است آن شخص مغالطه کننده، قدری از دیگران قوی تر باشد. در این صورت، همه ی کسانی که در مباحث عقلانی، به ویژه راهکارهای فرار و مغالطات، از وی ضعیف تر باشند، نخواهند توانست به این اشتباه پی ببرند. در این صورت، آنها مخاطب این آیه ی شریفه نخواهند بود؛ چون نمی توانند قول حسن و احسن را از غیر آن تشخیص دهند.
بنابراین، یک مغالطه ی آشکار این است که بگوییم همه باید به حرف کسانی که درباره ی هر امری حرفی دارند، گوش دهند و با مقایسه حرف های گوناگون، متفاوت و متضاد و جرح و تعدیل آن، صحیح را از سقیم تشخیص دهند و بهترین ها را انتخاب کنند. این کار، مخصوص کسانی است که توان این کار را دارند. به حکم قرآن کریم، عموم مردم نباید چنین کنند. خداوند درباره ی این گروه از مردم می فرماید:
وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آیَاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِهَا وَ یُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ؛ (22) البته خداوند در کتاب خویش بر شما نازل کرده است که اگر شنیدید کسانی نسبت به مسائل دینی و اعتقادات دینی، زبان به استهزاء و سخریه گشودند، با آنها هم نشین نباشید تا زمانی که حرفشان را تغییر دهند. اگر با آنها هم نشین باشید، همچون آنها خواهید بود.
به حکم این آیه ی شریفه، در چنین مواردی نباید گفت: فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ؛ چرا که عامه ی مردم و حتی بعضی از خواص، اساساً توان تشخیص استدلال های غلط از صحیح را ندارند و قدرت تعقل، تفکر و فلسفه ورزی شان، قوی نیست. درگیر کردن چنین افرادی با چنین مباحثی، کار شیطان است تا با فریفتن آنها از طریق سخنان زیبا و فریبنده، آنها را گرفتار انتخاب های نادرست کند: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً؛ (23) «شیاطین جن و انس به همدیگر، سخنانی آراسته و زیبا القا می کنند تا همدیگر را فریب دهند».
کار شیطان همین است تا از این طریق، توجه مردم را به این امور ظاهری، زیبا و چشم نواز منصرف کند، حقایق نهفته در این امور را از آنها مخفی نگه دارد و در همه ی امور به ویژه امور اعتقادی و دینی، شبهه و تردید ایجاد کند. به همین جهت، خداوند در قرآن به مؤمنین توصیه کرده است با چنین افرادی که اخوان شیاطین هستند و کارشان شبهه افکنی است، هم نشین نباشید و به حرفشان گوش ندهید. اگر گوش دهید، مانند آنها خواهید شد: اِنَّکمْ أِذًا مِثْلُهُمْ. البته اثر بد این هم نشینی و گوش دادن به حرف شیاطین و مثل آنان شدن آن است که حتی مؤمنین هم آرام آرام اهل نفاق و هم نشین کفار در جهنم خواهند شد: إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَ الْکَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً.
خداوند متعال در سوره ی مبارکه ی انعام، مجدداً به این مسئله ی مهم اشاره کرده است و خطاب به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم چنین می فرماید:
وَ إِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ‌؛ (24) ای رسول ما، اگر دیدی که کسانی درباره ی آیات و نشانه های ما (دین خدا) شبهه افکنی می کنند، پهلوی آنها منشین و از آنها روی بگردان، تا آنها موضوع صحبتشان را تغییر دهند. اگر شیطان این مطلب را از یادت برد و تو دستور خدا را فراموش کردی، پس از آنکه متذکر شدی و یادت آمد، از جا برخیز و دیگر هم نشینی با این گروه ستمگر را ادامه نده.
مخاطب قرار گرفتن شخصیت بزرگواری چون نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در این آیه ی شریفه، نشان دهنده ی اهمیت فوق العاده ی این دستور و برای توجه دادن امت ایشان به اهمیت آن است. شأن ایشان أجلّ از این اشتباه ها و کارهایی است که بر اثر نابخردی و بی توجهی از بعضی سر می زند. ایشان اعقل عقلا بودند و بهتر از همه، درست و غلط بودن امور را می فهمیدند.
همه به خصوص کسانی که دارای معلومات کمتر و قدرت تفکر و تعقل پایین تری هستند، برای نجات از الحاد و انحراف از توحید و شک و تردید در دین باید شدیداً مراقب معاشرت با معاندین و شیاطین باشند. شعارهای فریبنده و پرزرق و برقی همچون «آزادی فکر»، «آزادی بیان» و «رشد اندیشه» از دام های شیطانی است. البته اگر انسان پس از سال ها کوشش و غور در مسائل علمی و عقلی به جایی رسید که توان مقابله با این شبهه ها و شک و تردیدها را در خود می بیند، حق رویارویی با این معاندان را خواهد داشت. در چنین مواردی، وظیفه ی این مردان علم و معرفت آن است که با تکیه بر عنایت خداوندی، با پاسخ گویی به شبهه های این گروه و حل آنها، دستگیر و نجات بخش آنها باشند.

پی‌نوشت‌ها:

1. انبیاء(21)، 52.
2. انبیاء(21)، 53.
3. شعراء(26)، 74.
4. وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِیمَ‌ * إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ‌ * قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ‌ * قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ‌ * أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ‌(شعراء، 69-73).
5. وَ کَذلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ‌(زخرف، 23).
6. بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ‌(زخرف، 22).
7. زخرف(43)، 23.
8. در گذشته، احترام به پدر از اصول مسلّم و پذیرفته شده بود. حتی احترام و پیروی از پیرانی که در یک قبیله از بقیه بزرگ تر بودند، به عنوان «پدر قبیله»، بسیار لازم و ضروری بود. برخی معتقدند منشأ و اساس بت پرستی نیز از اینجاست. در برخی ملل، برای یادبود پدرانشان، مجسمه ای می ساختند و به آن تندیس به یاد و به جای پدرانشان احترام می گذاشتند. آرام آرام و با گذشت زمان، خود تندیس ها، به خصوص وقتی با شکل های عجیب و غریب و جواهرات گران بها ساخته می شد، مورد احترام قرار می گرفت و مردم در برابر آنها کرنش می کردند. بعدها این رویه به عملی تبدیل شد که اکنون به بت پرستی معروف است.
9. ضحی(93)، 11.
10. عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بنَ مُحَمَّدِ بن أبِی نَصْرٍ عَنْ داوُدَ بن الحُصَیْنِ عَن فَضْلٍ البَقْبَاقِ قالَ: سَألتُ أبَا عَبْدِ الله علیه السلام عَنْ قَوْلِ الله عَزَّ وَ جَلَّ «وَ أمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ». قالَ علیه السلام: الَّذِی أنْعَمَ عَلَیْکَ بِمَا فَضَّلَکَ وَ أعْطَاکَ وَ أحْسَنَ اِلَیْکَ. ثُمَّ قالَ علیه السلام: فَحَدَّثَ بِدِینِهِ وَ مَا أعطَاهُ اللهُ وَ مَا أنْعَمَ بِهِ عَلَیْهِ (ابی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینی الرازی، اصول کافی، ج2، ص 94). در بیانی دیگر از امام حسین بن علی علیه السلام در تفسیر این آیه ی شریفه چنین نقل شده است: عَنْ عَمْرِو بنِ أبِی نَصْرٍ قالَ حَدَّثَنِی رَجُلٌ مِنْ أهْلِ البَصْرَةِ قالَ: رَأیْتُ الحُسَیْنَ بنَ عَلیِّ علیه السلام و عَبْدَ اللهِ بن عُمَرَ یَطُوفَانِ بِالْبَیْتِ فَسَألْتُ ابن عُمَرَ فَقُلْتُ: قَوْلُ اللهِ «وَ امَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ». قالَ: أمَرَهُ أنْ یُحَدِّثَ بِمَا أنعَمَ اللهَ عَلَیْهِ. ثُمَّ اِنَّی قُلْتُ لِلْحُسَیْنِ بنِ عَلیِّ علیه السلام: قَوْلُ اللهِ «وَ أمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ». قالَ علیه السلام: أمَرَهُ أنْ یُحَدِّثَ بِمَا أنْعَمَ اللهُ عَلَیْهِ مِنْ دِینِهِ (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج24، ص 53).
11. کَما رُوِیَ عَنِ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله و سلم أنَّهُ قالَ لَتَرْکَبُنَّ سَنَنَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بالقُذَّةِ حَتَّی لَو دَخَلُوا جُحْرَ ضَبَّ لَدَخَلْتُمُوهُ (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار الجامعة لدرراخبار الائمة الاطهار، ج51، ص 128).
12. شعراء(26)، 22.
13. فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ(اعراف، 138).
14. بقره(2)، 49.
15. اعراف(7)، 138.
16. وَ إِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ‌(بقره، 55).
17. یَسْأَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَاباً مِنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَکْبَرَ مِنْ ذلِکَ فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَنْ ذلِکَ وَ آتَیْنَا مُوسَى سُلْطَاناً مُبِیناً(نساء، 153).
18. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج51، ص 128.
19. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج1، باب «فرض العلم و وجوب طلبه»، ص 177.
20. مائده(5)، 103.
21. زمر(39)، 17-18.
22. نساء(4)، 140.
23. وَ کَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا یَفْتَرُونَ‌(انعام، 112).
24. انعام(6)، 68.

منبع مقاله: مصباح یزدی، محمدتقی، (1391)، صهبای حضور(شرح دعای چهل و چهارم صحیفه ی سجادیه)، قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله علیه، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.