پژوهشگر: بهزاد جامهبزرگ
ورود اسلام به ایران فضای فرهنگی را متحول ساخت و ظرفیتهای علمی - فرهنگی ایرانیان را به فعلیت رساند، چهرههای بیشمار علمی - فرهنگی از جایجای ایران سر برآورده و مبدل به نقشآفرینان عمدهی عرصهی فرهنگ و تمدن جهان اسلام گردیدند. اما مهمترین موهبت اسلام به ایران، خداپرستی ایرانیان بعد از ورود اسلام است.
تاریخ سرزمین ایران از گذشتهی دور تا به حال همواره درگیر چالشهای متعدد با سایر اقوام، فرهنگها و تمدنها بوده است. از ورود یونانیان به ایران در عصر باستان و تشکیل حکومت یونانی- هلنیستی سلوکیان تا حملهی ویرانگر مغول به ایران و همچنین چالشها و معضلاتی که تاریخ معاصر ما از مواجههی ایرانیان با استعمار غرب در دویست سال گذشته به خاطر میآورد، همه و همه نمونههایی از مصایب و مشکلات مردم ایران زمین در صحنهی تاریخ با اقوام، فرهنگها و تمدنهای بیگانه بوده است که در برگیرندهی درسها و عبرتهای فراوانی برای ایران حال و آینده میباشد.
اما شاید مهمترین و تأثیرگذارترین واقعهی تاریخ ایران را بتوان ورود اسلام به ایران دانست. اما به راستی نسبت فرهنگ و تمدن ایران با اسلام چیست و نوع تعامل این دو در تاریخ ایران به طور خاص و تاریخ اسلام به طور اعم منشأ چه تحولاتی است؟ اگر فرهنگ و تمدن ایرانی در مواجهه با فرهنگ بیگانهی هلنیستی یونانی بعد از یک مقطع صد و اندی ساله دست رد به سینهی این فرهنگ میزند و فرهنگ هلنیستی بعد از پایان عمر سیاسی سلوکیان قادر به ادامهی حضور در صحنهی فرهنگ و تمدن ایرانی نیست و از جانب فرهنگ و تمدن ایرانی دفع میشود و یا اگر فرهنگ و تمدن ایران در قرون میانه این قابلیت را داراست که در برابر مغولان و ترکان نه تنها سر تعظیم فرود نیاورده بلکه ایشان را تحت خدمت خود درآورد و به ایشان بیاموزد و ایشان نیز رمز بقا و ارتقا را در تمسک به عنصر ایرانی دانسته و تمکین کنند، در مواجههی ایرانیان با اسلام چه روی میدهد؟
چه اتفاقی میافتد که اینک پس از گذشت حدود 1400 سال از ورود اسلام به ایران، چنان پیوندی میان فرهنگ و تمدن ایران با آموزههای اسلامی شکل میگیرد که عنصر اسلامی را به جز لاینفک فرهنگ و تمدن ایرانی مبدل میسازد؟
ورود اسلام به ایران اگر چه از منظر شرق شناسی یک تهاجم تلقی میگردد، ولی به واقع میبایست آن را به تعبیر شهید «مطهری» یک «انقلاب» برای مردم ایران قلمداد کرد.[1]ظهور اسلام در ایران بر هم زنندهی نظم قدیم حاکم بر جامعهی ایران بود که رهآورد آن آزادی از ظلم و جور برای قاطبهی مردم ایران بود که تا پیش از این به واسطهی وجود نظام «کاستی» از ابتداییترین حقوق خود محروم بودند.
اسلام حصار مذهبی و سیاسی که گرداگرد ایران کشیده شده بود و نمیگذاشت ایرانی استعداد خویش را در میان ملتهای دیگر بروز دهد و هم نمیگذاشت این ملت از محصول اندیشهی سایر ملل مجاور یا دور دست استفاده کند، در هم شکست؛ دروازههای سرزمینهای دیگر را به روی ایرانی و دروازهی ایران را به روی فرهنگها و تمدنهای دیگر گشود.[2]
این دروازههای باز شده از یک سو موجبات پیشوایی و مقتدایی ایرانیان به واسطهی اثبات هوش، لیاقت و استعداد ایشان را فراهم گرداند و از سویی دیگر شرایطی برای ایفای نقش گستردهی ایرانیان در تکمیل و z q توسعهی تمدن عظیم جهانی را مهیا ساخت.
ورود اسلام به ایران فضای فرهنگی رابه طوری متحول ساخت که ظرفیتهای علمی و فرهنگی ایرانیان که تا پیش از این امکان بروز و ظهور نداشت، به فعلیت رسید و چهرههای بیشمار علمی و فرهنگی از جای جای ایران سر برآورده و مبدل به نقش آفرینان عمدهی عرصهی فرهنگ و تمدن جهان اسلام گردیدند.
اما از همهی آنها مهمتر و آن موهبت اسلام به ایران که میتواند مهر خاموشی بر دهان کسانی که خدمات اسلام به ایران را مقطعی و منحصر به دورهی تاریخی خاص خود میدانند، بنهد؛ توحید و خداپرستی ایرانیان بعد از ورود اسلام است. امری که محدود به مقطع زمانی خاصی نمیگردد و تداوم آن نوید بخش رستگاری ایرانیان در دنیا و آخرت خواهد بود.شهید مرتضی مطهری در کتاب «خدمات متقابل ایران و اسلام» در این باره آورده است: «اسلام از ایران ثنویت، آتشپرستی،هومپرستی و آفتابپرستی را گرفت و به جای آن توحید و خداپرستی داد.
خدمت اسلام به ایران از این لحاظ بیش از خدمت این دین به عربستان است، زیرا جاهلیت عرب تنها دچار شرک در عبادت بود اما جاهلیت ایران افزون بر این، گرفتار شرک در خالقیت بود. اسلام اندیشهی خدای شاخدار و بالدار، ریش و سبیل دار، عصا به دست، ردا بر دوش، مجعد موی ودارای تاج کنگرهدار را تبدیل کرد به اندیشهی خدای قیوم، برتر از خیال، قیاس،گمان و وهم، متعالی از توصیف که همه جا و با همه چیز هست و هیچ چیز با او نیست، هم اول است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن ... اسلام، خرافاتی از قبیل مصاف نه هزارسالهی اهورامزدا و اهریمن، قربانی هزار سالهی زروان برای فرزند دار شدن و زاییدهشدن اهریمن به واسطهی شک در قبولی قربانی و به جا افتادن نذر، همچنین دعاهای دیوبند، تشریفات عجیب آتش پرستی، غذا و مشروب برای مردگان بر بامها، راندن حیوانات وحشی و مرغان در میان آتش، ستایش آفتاب و ماه در چهار نوبت ... و صدها امثال اینها را از زندگی فکری و عملی ایرانی خارج ساخت.
اسلام در عبادت به جای مقابل آفتاب یا آتش ایستادن و بیهوده زمزمه کردن و به جای آتش را برهم زدن و پنام به دهان بستن و به جای زانو زدن در مقابل آتش و مقدس شمردن طشت نُه سوراخه، عباداتی را در نهایت معقولیت و در اوج معنویت و در کمال لطافت اندیشه برقرارکرد.»[3]با این همه اینک چه میشود که به یک باره بر پایهی مشتی اوهام مکتب ایرانی در عرض فرهنگ و تمدن ایرانی- اسلامی برجسته سازی میشود و تفاخر به تاریخ باستان و گذشتهی باستانی دستآویزی برای به محاق بردن تاریخ ایران دورهی اسلامی قرار میگیرد.
مقطعی که اگر بنا به تفاخر باشد، به گواهی اسناد و شواهد تاریخی افتخارات عظیم و شگرف فرهنگ و تمدن ایرانی- اسلامی برای قرون متمادی نه فقط جهان اسلام که عالم اسلام را تحت تأثیر خود قرار داد. پس بسیار به جاست فرمایش رهبر فرزانهی انقلاب در این باره که میفرمایند:
«در مورد علاقه به ایران، بهجای تأکید بر ایران قبل از اسلام، بر ایران بعد از اسلام تأکید شود زیرا افتخارات ایران بعد از اسلام در هیچ دورهای از تاریخ ایران وجود نداشته است. رشد پیشرفتهای علمی، هنری، فرهنگی و حتی نظامی در ایران بعد از اسلام بهویژه در دوران دیلمی، سلجوقیان و صفویه به هیچ وجه قابل مقایسه با ایران قبل از اسلام نیست. اگر میخواهید از ایران و ایرانیگری حمایت کنید، ایران بعد از اسلام، مستندتر و آشکارتر است.»
البته این دست از اقدامهای مبنی بر پررنگ جلوه دادن تاریخ ایران باستان و تعریف و تمجید از شکوه تخت جمشید و پیامبر سازیاز کوروش و پل زدن میان منشور کوروش و حقوق بشر تنها منحصر به این مقطع نیست و تاریخ ایران در همین صد سال گذشته در چندین مقطع نمونههایی از این دست را به یاد میآورد.
روشنفکران ایرانی دورهی قاجار و در رأس ایشان «میرزا فتحعلی آخوندزاده» را میبایست رهبر باستانگرایی ایرانی در دورهی خویش دانست. وی که در برابر جذابیتهای تمدن جدید غرب انگشت حیرت بر دهان داشت، تلاش میکرد تا با چنگ زدن به باستانگرایی و بزرگنمایی، شکوه و عظمت گذشتهی باستانی ایران به جعل هویت برای ایرانیان بپردازد:
«ای ایران کو آن شوکت و سعادت تو که در عهد کیومرث، جمشید، گشتاسب، انوشیروان و خسروپرویز میبود ... زمانی که سلاطین تو به پیمان فرهنگ عمل میکردند، چندین هزار سال در صفحهی ارم منال دنیا به عظمت و سعادت کامران میبودند و مردم زیر سایهی سلطنت ایشان از نعمات الهی بهرهیاب شده در آسایش زندگی میکردند.»[4]
این اظهارنظرها در عظمت و منزلت تاریخ ایران باستان در حالی توسط آخوندزاده بیان میشود که وی از روی عمد زشتیها و پلیدیهای پادشاهان باستانی را نادیده میگیرد و از آن سوی، سراسر دورهی اسلامی را معادل سیاهی میانگارد. دورهای که حداقل چند قرن آن به عنوان «عصر زرین» مورد توافق همگان از جمله خود غربیها و مستشرقین آنها است. اسلام زدایی از ساحت فرهنگ و تاریخ ایران اساس گفتمان آخوندزاده را تشکیل میدهد.
بر اساس ادعای وی، اسلام عامل بدبختی ایرانیان و حملهی اعراب منجر به پایان عصر پر افتخار شاهان باستانی ایران گردیده است؛ اکنون نیز به جبران اشتباه گذشته میبایست ترک اسلام کرد و غرب را پرستید. پس از دورهی قاجار نیز «آرکاییسم» و تفاخر به گذشتهی باستانی به دورهی پهلوی اول، روشنفکران و روزنامه نگاران این دوره سرایت کرد. در رأس ایشان شخص پهلوی اول قرار داشت. وی نیز که به شکل افراط گونه در صدد وارد کردن مظاهر جوامع غربی به جامعهی ایران بود، اسلام و دیانت مردم ایران را عمده مانع بر سر راه خود میدانست.
از این رو در صدد برآمد با برجسته سازی تاریخ ایران باستان و تعریف و تمجید از شاهان هخامنشی، حیات تاریخی اسلام را دچار خدشه سازد و در این راه جریان روشنفکری نیز در خدمت خواستههای شاه ایران قرار گرفت تا به طور مداوم به تضعیف باورها و علقههای اسلامی تودههای متدین مردم ایران، بپردازند.
گذر زمان و واکنش مردم متدین این سرزمین و از همه مهمتر قضاوت تاریخ، بیهیچ توضیحی خود مبین سرنوشت طرح چنین آرایی در این مملکت است و آنچه که مبرهن است مردم این سرزمین تاریخ پر ابهام و آمیخته به شرک ایران باستان را هر چند ممکن است به عنوان یک امر واقع بپذیرند (هر چند که تردیدهای بسیار جدی بر سر پذیرش آن وجود دارد)، اما هیچ گاه تاریخ ایران باستان را با تاریخ ایران دورهی اسلامی از حیث آثار و برکات، عینیت، عظمت، افتخار و اثرگذاری قابل قیاس ندانسته و این دو را با یک چشم نمینگرند.
برای محبین پیامبر اعظم و دین مبین اسلام آن تاریخی باعث تفاخر است که پادشاه آن پس از فتح سرزمینی مردم آن را دربازگشت به بتپرستی آزاد گذارد و به اسارت گرفتن اقوام دیگر به زور شمشیر را مایهی مباهات خود دانست یا تاریخ مزین به نام، فرهنگ و تمدن اسلامی که علم، دانش وفرهنگ آن بُراتر از شمشیر سربازانش بود و عالمانش دروازههای علم و دانش را با ذکر و یاد خدا یکی پس از دیگری میگشودند و سروری عالم را قرنها برای ایرانیان ومسلمانان به ارمغان آوردند که البته این دو هرگز یکسان نیستند.
به هر ترتیب جای تأسف است که اکنون پس از سپری شدن سه دهه از عمر با صلابت انقلاب اسلامی این دست از اقدامهای مذبوحانه در راستای برجسته سازی تاریخ ایران باستان به عمد یا از روی غفلت و با هدف بزرگنمایی ایران باستان در برابر تاریخ ایران اسلامی و به محاق بردن فرهنگ و تمدن اسلامی صورت میگیرد ولی به هر حال طراحان و مروجان این دست از اباطیل، اوهام و اغراق کنندگان دربارهی تاریخ ایران باستان باید بدانند که این دست از افکار و عقاید جایگاهی در میان مردم متدین ایران نداشته و نخواهد داشت و اگر از روی تجاهل و تغافل از سرنوشت طرح این دست از اقوال مضلانه مطلع نیستند به تعبیر قرآن «کلاسیعلمون» (نبأ/4). (*)
تاریخ سرزمین ایران از گذشتهی دور تا به حال همواره درگیر چالشهای متعدد با سایر اقوام، فرهنگها و تمدنها بوده است. از ورود یونانیان به ایران در عصر باستان و تشکیل حکومت یونانی- هلنیستی سلوکیان تا حملهی ویرانگر مغول به ایران و همچنین چالشها و معضلاتی که تاریخ معاصر ما از مواجههی ایرانیان با استعمار غرب در دویست سال گذشته به خاطر میآورد، همه و همه نمونههایی از مصایب و مشکلات مردم ایران زمین در صحنهی تاریخ با اقوام، فرهنگها و تمدنهای بیگانه بوده است که در برگیرندهی درسها و عبرتهای فراوانی برای ایران حال و آینده میباشد.
اما شاید مهمترین و تأثیرگذارترین واقعهی تاریخ ایران را بتوان ورود اسلام به ایران دانست. اما به راستی نسبت فرهنگ و تمدن ایران با اسلام چیست و نوع تعامل این دو در تاریخ ایران به طور خاص و تاریخ اسلام به طور اعم منشأ چه تحولاتی است؟ اگر فرهنگ و تمدن ایرانی در مواجهه با فرهنگ بیگانهی هلنیستی یونانی بعد از یک مقطع صد و اندی ساله دست رد به سینهی این فرهنگ میزند و فرهنگ هلنیستی بعد از پایان عمر سیاسی سلوکیان قادر به ادامهی حضور در صحنهی فرهنگ و تمدن ایرانی نیست و از جانب فرهنگ و تمدن ایرانی دفع میشود و یا اگر فرهنگ و تمدن ایران در قرون میانه این قابلیت را داراست که در برابر مغولان و ترکان نه تنها سر تعظیم فرود نیاورده بلکه ایشان را تحت خدمت خود درآورد و به ایشان بیاموزد و ایشان نیز رمز بقا و ارتقا را در تمسک به عنصر ایرانی دانسته و تمکین کنند، در مواجههی ایرانیان با اسلام چه روی میدهد؟
چه اتفاقی میافتد که اینک پس از گذشت حدود 1400 سال از ورود اسلام به ایران، چنان پیوندی میان فرهنگ و تمدن ایران با آموزههای اسلامی شکل میگیرد که عنصر اسلامی را به جز لاینفک فرهنگ و تمدن ایرانی مبدل میسازد؟
ورود اسلام به ایران اگر چه از منظر شرق شناسی یک تهاجم تلقی میگردد، ولی به واقع میبایست آن را به تعبیر شهید «مطهری» یک «انقلاب» برای مردم ایران قلمداد کرد.[1]ظهور اسلام در ایران بر هم زنندهی نظم قدیم حاکم بر جامعهی ایران بود که رهآورد آن آزادی از ظلم و جور برای قاطبهی مردم ایران بود که تا پیش از این به واسطهی وجود نظام «کاستی» از ابتداییترین حقوق خود محروم بودند.
اسلام حصار مذهبی و سیاسی که گرداگرد ایران کشیده شده بود و نمیگذاشت ایرانی استعداد خویش را در میان ملتهای دیگر بروز دهد و هم نمیگذاشت این ملت از محصول اندیشهی سایر ملل مجاور یا دور دست استفاده کند، در هم شکست؛ دروازههای سرزمینهای دیگر را به روی ایرانی و دروازهی ایران را به روی فرهنگها و تمدنهای دیگر گشود.[2]
این دروازههای باز شده از یک سو موجبات پیشوایی و مقتدایی ایرانیان به واسطهی اثبات هوش، لیاقت و استعداد ایشان را فراهم گرداند و از سویی دیگر شرایطی برای ایفای نقش گستردهی ایرانیان در تکمیل و z q توسعهی تمدن عظیم جهانی را مهیا ساخت.
ورود اسلام به ایران فضای فرهنگی رابه طوری متحول ساخت که ظرفیتهای علمی و فرهنگی ایرانیان که تا پیش از این امکان بروز و ظهور نداشت، به فعلیت رسید و چهرههای بیشمار علمی و فرهنگی از جای جای ایران سر برآورده و مبدل به نقش آفرینان عمدهی عرصهی فرهنگ و تمدن جهان اسلام گردیدند.
اما از همهی آنها مهمتر و آن موهبت اسلام به ایران که میتواند مهر خاموشی بر دهان کسانی که خدمات اسلام به ایران را مقطعی و منحصر به دورهی تاریخی خاص خود میدانند، بنهد؛ توحید و خداپرستی ایرانیان بعد از ورود اسلام است. امری که محدود به مقطع زمانی خاصی نمیگردد و تداوم آن نوید بخش رستگاری ایرانیان در دنیا و آخرت خواهد بود.شهید مرتضی مطهری در کتاب «خدمات متقابل ایران و اسلام» در این باره آورده است: «اسلام از ایران ثنویت، آتشپرستی،هومپرستی و آفتابپرستی را گرفت و به جای آن توحید و خداپرستی داد.
خدمت اسلام به ایران از این لحاظ بیش از خدمت این دین به عربستان است، زیرا جاهلیت عرب تنها دچار شرک در عبادت بود اما جاهلیت ایران افزون بر این، گرفتار شرک در خالقیت بود. اسلام اندیشهی خدای شاخدار و بالدار، ریش و سبیل دار، عصا به دست، ردا بر دوش، مجعد موی ودارای تاج کنگرهدار را تبدیل کرد به اندیشهی خدای قیوم، برتر از خیال، قیاس،گمان و وهم، متعالی از توصیف که همه جا و با همه چیز هست و هیچ چیز با او نیست، هم اول است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن ... اسلام، خرافاتی از قبیل مصاف نه هزارسالهی اهورامزدا و اهریمن، قربانی هزار سالهی زروان برای فرزند دار شدن و زاییدهشدن اهریمن به واسطهی شک در قبولی قربانی و به جا افتادن نذر، همچنین دعاهای دیوبند، تشریفات عجیب آتش پرستی، غذا و مشروب برای مردگان بر بامها، راندن حیوانات وحشی و مرغان در میان آتش، ستایش آفتاب و ماه در چهار نوبت ... و صدها امثال اینها را از زندگی فکری و عملی ایرانی خارج ساخت.
مقطعی که اگر بنا به تفاخر باشد، به گواهی اسناد و شواهد تاریخی افتخارات عظیم و شگرف فرهنگ و تمدن ایرانی- اسلامی برای قرون متمادی نه فقط جهان اسلام که عالم اسلام را تحت تأثیر خود قرار داد. پس بسیار به جاست فرمایش رهبر فرزانهی انقلاب در این باره که میفرمایند:
«در مورد علاقه به ایران، بهجای تأکید بر ایران قبل از اسلام، بر ایران بعد از اسلام تأکید شود زیرا افتخارات ایران بعد از اسلام در هیچ دورهای از تاریخ ایران وجود نداشته است. رشد پیشرفتهای علمی، هنری، فرهنگی و حتی نظامی در ایران بعد از اسلام بهویژه در دوران دیلمی، سلجوقیان و صفویه به هیچ وجه قابل مقایسه با ایران قبل از اسلام نیست. اگر میخواهید از ایران و ایرانیگری حمایت کنید، ایران بعد از اسلام، مستندتر و آشکارتر است.»
البته این دست از اقدامهای مبنی بر پررنگ جلوه دادن تاریخ ایران باستان و تعریف و تمجید از شکوه تخت جمشید و پیامبر سازیاز کوروش و پل زدن میان منشور کوروش و حقوق بشر تنها منحصر به این مقطع نیست و تاریخ ایران در همین صد سال گذشته در چندین مقطع نمونههایی از این دست را به یاد میآورد.
روشنفکران ایرانی دورهی قاجار و در رأس ایشان «میرزا فتحعلی آخوندزاده» را میبایست رهبر باستانگرایی ایرانی در دورهی خویش دانست. وی که در برابر جذابیتهای تمدن جدید غرب انگشت حیرت بر دهان داشت، تلاش میکرد تا با چنگ زدن به باستانگرایی و بزرگنمایی، شکوه و عظمت گذشتهی باستانی ایران به جعل هویت برای ایرانیان بپردازد:
«ای ایران کو آن شوکت و سعادت تو که در عهد کیومرث، جمشید، گشتاسب، انوشیروان و خسروپرویز میبود ... زمانی که سلاطین تو به پیمان فرهنگ عمل میکردند، چندین هزار سال در صفحهی ارم منال دنیا به عظمت و سعادت کامران میبودند و مردم زیر سایهی سلطنت ایشان از نعمات الهی بهرهیاب شده در آسایش زندگی میکردند.»[4]
این اظهارنظرها در عظمت و منزلت تاریخ ایران باستان در حالی توسط آخوندزاده بیان میشود که وی از روی عمد زشتیها و پلیدیهای پادشاهان باستانی را نادیده میگیرد و از آن سوی، سراسر دورهی اسلامی را معادل سیاهی میانگارد. دورهای که حداقل چند قرن آن به عنوان «عصر زرین» مورد توافق همگان از جمله خود غربیها و مستشرقین آنها است. اسلام زدایی از ساحت فرهنگ و تاریخ ایران اساس گفتمان آخوندزاده را تشکیل میدهد.
بر اساس ادعای وی، اسلام عامل بدبختی ایرانیان و حملهی اعراب منجر به پایان عصر پر افتخار شاهان باستانی ایران گردیده است؛ اکنون نیز به جبران اشتباه گذشته میبایست ترک اسلام کرد و غرب را پرستید. پس از دورهی قاجار نیز «آرکاییسم» و تفاخر به گذشتهی باستانی به دورهی پهلوی اول، روشنفکران و روزنامه نگاران این دوره سرایت کرد. در رأس ایشان شخص پهلوی اول قرار داشت. وی نیز که به شکل افراط گونه در صدد وارد کردن مظاهر جوامع غربی به جامعهی ایران بود، اسلام و دیانت مردم ایران را عمده مانع بر سر راه خود میدانست.
از این رو در صدد برآمد با برجسته سازی تاریخ ایران باستان و تعریف و تمجید از شاهان هخامنشی، حیات تاریخی اسلام را دچار خدشه سازد و در این راه جریان روشنفکری نیز در خدمت خواستههای شاه ایران قرار گرفت تا به طور مداوم به تضعیف باورها و علقههای اسلامی تودههای متدین مردم ایران، بپردازند.
گذر زمان و واکنش مردم متدین این سرزمین و از همه مهمتر قضاوت تاریخ، بیهیچ توضیحی خود مبین سرنوشت طرح چنین آرایی در این مملکت است و آنچه که مبرهن است مردم این سرزمین تاریخ پر ابهام و آمیخته به شرک ایران باستان را هر چند ممکن است به عنوان یک امر واقع بپذیرند (هر چند که تردیدهای بسیار جدی بر سر پذیرش آن وجود دارد)، اما هیچ گاه تاریخ ایران باستان را با تاریخ ایران دورهی اسلامی از حیث آثار و برکات، عینیت، عظمت، افتخار و اثرگذاری قابل قیاس ندانسته و این دو را با یک چشم نمینگرند.
برای محبین پیامبر اعظم و دین مبین اسلام آن تاریخی باعث تفاخر است که پادشاه آن پس از فتح سرزمینی مردم آن را دربازگشت به بتپرستی آزاد گذارد و به اسارت گرفتن اقوام دیگر به زور شمشیر را مایهی مباهات خود دانست یا تاریخ مزین به نام، فرهنگ و تمدن اسلامی که علم، دانش وفرهنگ آن بُراتر از شمشیر سربازانش بود و عالمانش دروازههای علم و دانش را با ذکر و یاد خدا یکی پس از دیگری میگشودند و سروری عالم را قرنها برای ایرانیان ومسلمانان به ارمغان آوردند که البته این دو هرگز یکسان نیستند.
به هر ترتیب جای تأسف است که اکنون پس از سپری شدن سه دهه از عمر با صلابت انقلاب اسلامی این دست از اقدامهای مذبوحانه در راستای برجسته سازی تاریخ ایران باستان به عمد یا از روی غفلت و با هدف بزرگنمایی ایران باستان در برابر تاریخ ایران اسلامی و به محاق بردن فرهنگ و تمدن اسلامی صورت میگیرد ولی به هر حال طراحان و مروجان این دست از اباطیل، اوهام و اغراق کنندگان دربارهی تاریخ ایران باستان باید بدانند که این دست از افکار و عقاید جایگاهی در میان مردم متدین ایران نداشته و نخواهد داشت و اگر از روی تجاهل و تغافل از سرنوشت طرح این دست از اقوال مضلانه مطلع نیستند به تعبیر قرآن «کلاسیعلمون» (نبأ/4). (*)
پی نوشت ها :
[1]. مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران صدرا، 1381، ص 314
[2]. همان، ص 308.
[3]. همان، ص 315 - 316
[4]. رک: آخوندزاده، فتحعلی، مکتوبات، بی تا، بی نا