نویسنده: کارل ایگلسیاس
مترجم: میثا محمدی
مترجم: میثا محمدی
1. ساکت کردن منتقد درون
اگر صدایی از درون خود می شنوید که می گوید: «شما نقاش نیستید» با تمام قوا نقاشی کنید... آن صدا ساکت خواهد شد.ونسان ونگوگ
***
از آنجایی که فیلمنامه نویسی هم هنر و هم مهارت است، ما با قلب و عقلمان می نویسیم. مشکل از جایی شروع می شود که بسیاری از نویسندگان اجازه می دهند عقلشان حکمرانی کند و در نتیجه صدای انتقاد در درون هر یک از ما، صدای منتقد درونی، جریان خلاقیت ما را معلق، ارزیابی و مهار می کند. به همین دلیل است که ما اغلب با نوشته هایمان درگیر هستیم. نویسندگان موفق نه در هنگام نوشتن، بلکه قبل و بعد از نوشتن از قوه درک خود بهره می برند. آنها می دانند چگونه هنر و مهارت را به نوبت انجام بدهند، در هنگام خلق به قوه آگاهی خود استراحت می دهند و در ویرایش و بازنویسی از بازخورد آن بهره مند می شوند. در مقاله دایجست رایترز نویسنده جی- مایکل استراژینسکی از قول هارلان ایلیسون که نویسندگی را با رقص مقایسه کرده نقل می کند: «ما یک فرد میلر پیر داریم که در گوشه ای ایستاده و سعی دارد که برقصد. او هیجان زده، نگران و عرق ریزان سعی در به خاطر سپردن قدم ها دارد، غرغرکنان بارها و بارها زیر لب می شمارد... یک... دو... سه... و آنجا در طرف دیگر اتاق فرد آستیر را داریم که خیلی ساده فقط می رقصد.» به بیان دیگر، فکر نکنید و با قلبتان بنویسید. اگر منتقد درونی همچنان شما را آزار می دهد، فقط به او بگویید: وقتی خلق کردن به پایان رسید، نوبت تو خواهد شد.اسکات روزنبرگ: من این منتقد درون را داشتم. اما مدت ها پیش از شرش خلاص شدم. یک روز پرفسوری به من گفت: «هیچ کس هیچ وقت نوشته های تو را نمی بیند تا زمانی که تو به آنها اجازه این کار را بدهی.» این حرف واقعاً من را آزاد کرد تا فقط بنویسم. مثل گیتار زدن که شما فقط می نوازید، شما صدای چیزی را که خوب است، ضبط می کنید. باقی کار خودش در کیهان شناور می شود. اگر برای این که جمله ها عالی باشند، روی هر جمله تک تک زحمت بکشید، از کار می افتید. من دوستانی دارم که شش تا هشت ماه برای نوشتن فیلمنامه وقت می گذارند که به نظر من احمقانه است. اولاً مهم نیست ما کی هستیم، شانس فروش یک فیلمنامه کاملاً احمقانه است، آخر چرا باید این همه زمان صرف کنید؟ اگر آن را نفروشید، احساس نابودی خواهید کرد. ثانیاً شما درباره 12 صفحه حرف می زنید، آن هم با تمام قسمت های سفیدش. چطور نوشتن فیلمنامه می تواند شش ماه طول بکشد؟ خصوصاً زمانی که شما طرح کلی را دارید. واقعیت این است که اگر بتوانید سه صفحه در روز بنویسید- که خیلی هم کم است- فقط 40 روز می شود. یک ماه و نیم. بنابراین فکر کردن به این که بی نقص باشد، عادت خطرناکی است. هرچه زودتر باید آن را تمام کنید. هیچ کسی آن را هنوز ندیده است. پس آن را مرتب کنید، مشت و مالش بدهید، شیرینش کنید و برای این که بهتر شود، هر کاری می توانید انجام دهید.
اریک راث: من فقط می دانم که چه چیزی ساختگی و چه چیزی واقعی است. ولی منتقد درونی ام جلوی کار من را نمی گیرد. اگر چیزی کار نکرد، چیز دیگری را امتحان می کنم. این یکی از مهم ترین مزایای کار با کامپیوتر است. به خاطر این که می توانم به راحتی چیزها را عوض کنم.
تام شولمن: من منتقد درونی دارم، اما سعی می کنم او را در مشتم نگه دارم. بعضی وقت ها وقتی غرق نوشتن هستم، حتی نمی توانم صدایش را بشنوم، ولی بعد چیزی اتفاق می افتد که مرا به دنیا واقعی برمی گرداند و ناگهان منتقد درونی ام از بالای شانه ام سرک می کشد و می گوید چیزی که نوشته ای، به درد نخور است. بنابراین مجبورم برگردم و صحنه را بازنویسی کنم و سپس ادامه می دهم. بار دیگر در موقعیت هایی بوده ام که فکر می کردم یک صحنه افتضاح است و فقط وقتی که بعداً آن را می خواندم می فهمیدم که خیلی هم بد نبوده است. بنابراین در بی توجهی به منتقد درونی کمی بهتر شده ام. در حال حاضر صبر می کنم تا نوشته ام را دوباره بخوانم تا تصمیم نهایی را بگیرم.
رابین سوییکورد: در زمان نوشتن اجازه نمی دهم منتقدم بنویسد. ولی من خیلی نرم میان دو وضعیت حرکت می کنم. وقتی که کار تمام شد، مانند یک منتقد شروع به خواندن می کنم. هنگامی که پای نوشتن می نشینم، پس از این که نکاتی را به خودم یادآوری می کنم، منتقد را از اتاق بیرون می کنم و بدون این که کسی از پشت شانه هایم نظاره گر باشد، می نویسم.
2. تمرکز کامل روی کاری که در حال انجام آن هستید
درست در مرکز دیدن باشید. و سپس فراموش کنید که آنجا هستید.لائو تسو
***
بسیاری از افراد به خاطر اضطراب، خستگی، شک و تردید و نداشتن حال و حوصله انرژی خود را در صدها راه اتفاقی صرف می کنند. ولی نویسندگان موفق کسانی هستند که می توانند انرژی خود را روی کاری که در حال انجام آن هستند، متمرکز کنند، هدف را می شناسند و مصمم می مانند و انضباط شخصی دارند تا بدون این که تمرکزشان را از دست بدهند، چیزی را که در حال انجام آن هستند، کامل کنند. هنگامی که نویسندگان از خط مرزی میان دنیای واقعی و واقعیت ساختگی رد می شوند، هنگامی که کلماتی که روی کاغذ یا صفحه کامپیوتر دیده بودند، حالا تبدیل به شخصیت هایی شده اند که کاملاً زنده، روی پرده حرکت می کنند و با هم حرف می زنند، دیگر تمرکزشان کامل شده است و چیزی را تجربه می کنند که خیلی ها به آن جریان می گویند. آنها در جهانی هستند که خود خلق کرده اند. زمان محو می شود؛ از زمانی که انگشتانشان به صفحه کلید ضربه می زند و زمانی که فکرشان به آنها می گوید که چه چیزی بنویسند، آنها تمام حواسشان را از دست می دهند، در عوض آنها با ذهنشان وقایع و شخصیت ها را می بینند و در حالی که به آنها دیکته می شود، می نویسد.ران باس: توضیح این که چگونه باید آن را انجام داد، سخت است، ولی حقیقت صادقانه این است که من فقط سعی می کنم به آنجا بروم. این فقط درباره بودن در آن چیز است. مثل اتوماتیک وار نوشتن است. شما در مورد صحنه فکر می کنید (چه کار دیگری می توانید انجام دهید)، ولی شما در مورد آن طوری فکر نمی کنید که در مورد حل کردن یک مشکل اقتصادی یا ریاضی فکر می کنید. شما آن جایید، آن را می بینید، آن را حس می کنید، شما آن شخصیت ها هستید؛ شما هم آن را مشاهده می کنید و هم در آن بازی می کنید. و این یک جور الهام است، به خودی خود اتفاق می افتد. شخصیت ها چیزهایی را که باید بگویند، می گویند. مثلاً هیچ وقت به ذهنم نمی رسد که بگویم: «بهتر نیست این شخصیت این گونه یا آن گونه حرف بزند.» چیزی که اتفاق می افتد، این است که شخصیت آن جمله اش را می گوید. گویی خود به خود نوشته شده است. این به این معنی نیست که قبل از نوشتن کلمات به آن فکر نمی کنم و این که دستانم آن را می نویسند و من با چیزی که نوشته ام، غافل گیر می شوم. من قبلاً به کلمات فکر می کنم و سپس آنها را می نویسم، ولی آنها به خودی خود به ذهنم می آیند. جملات طبیعی هستند؛ یعنی در همان ابتدای داستان طرح ریزی نشده اند. در مرحله بازنویسی وقتی به نوشته نگاه می کنید، کار تحلیلی تر می شود. شما بیشتر حذف می کنید، هدفمندتر هستید.
استیون دسوزا: من می توانم تا حد وحشت آوری تمرکز کنم. من در نوشتن یک صحنه گم می شوم، و سپس در گوشه ای دستی می بینم که تکان می خورد و متوجه می شوم کسی واقعاً دارد داد می زند تا توجه مرا جلب کند.
نیکلاس کازان: جایی خواندم که دو نیم کره مغز هر 90 دقیقه تسلط خود را از دست می دهند. معتقدم رگبار نوشتن اتوماتیک زمانی آغاز می شود که نیم کره چپ مشکل نوشته را پیدا می کند و سپس، درست زمانی که مشکل را پیدا کرده، نیم کره راست آن مشکل را حل می کند. این شاید تجربه من را توضیح دهد که می توانم یک ساعت و نیم بعد از بیدار شدن دست به کار نوشتن شوم، در حالی که عیناً نمی دانم دیروز چه نوشته ام.
تام شولمن: متوجه شده ام که وقتی صحنه ای مرا در خود غرق می کند و من در دنیای آن گم می شوم، تمرکز کردن بسیار برایم آسان است. زمانی که در تمرکز برای نوشتن هستم، هیچ چیز نمی تواند مرا اذیت کند. اما وقتی اول صبح چیزهایی باعث حواس پرتی شوند، مانند زنگ تلفن یا صاحب خانه که دم در آمده، می تواند تا یک ساعت تمرکز من را به هم بزند. همچنین این به طرحی که در حال انجامش هستم نیز بستگی دارد. در پیش نویس اول من معمولاً بیشتر از دو ساعت از کار دست نمی کشم. اگر مشغول بازنویسی باشم، گاهی متوجه می شوم که دیگر ظهر شده و به خودم می گویم چند دقیقه دیگر می روم ناهار می خورم، اما بعد که سرم را بالا می آورم، می بینم ساعت چهار و نیم است.
اد سالامون: من خیلی راحت تمرکزم را از دست می دهم. اما متوجه شده ام وقتی که روی ایده های جذاب کار می کنم، تمرکزم بیشتر است، به هر حال زندگی تخیلی خیلی جذاب تر از زندگی واقعی است. بعضی اوقات توانایی تمرکز کردن فقط انجام دادن آن است؛ تمرکز کردن.
رابین سوییکورد: من به راحتی تمرکزم را از دست نمی دهم مگر این که خودم بخواهم. اگر روزی نوشتن خوب پیش نرود، من از آن دست آدم هایی نیستم که از نوشتن دست بکشم و بروم بیرون تا خرید کنم. من یک ساده گیر نیستم. پس تا ساعت چهار بعد از ظهر می نشینم. هیچ وقت راه آسان تر را انتخاب نمی کنم.
3. کار کردن هم زمان روی چند پروژه
وقتی احساس می کنم مشکلی در راه است، سراغ کتاب دیگری که در دست نوشتن دارم می روم. وقتی با مشکلی روبه رو شوم، ناخودآگاهم حلش می کند.ایزاک آسیموف
***
داشتن چند پروژه هم زمان، اما نه الزاماً پروژه هایی که در یک زمان نوشته شوند، به نویسنده کمک می کند تا مشکلات مخلتف را حل کند. برای مثال پرداختن به عدم پذیرش فیلمنامه. وقتی پروژه شما مورد پذیرش قرار نگیرد، خیلی ناراحت کننده نیست، چون شما سرتان گرم پروژه های دیگر است. همچنین داشتن چند پروژه کمک می کند تا قوه خلاقه خود را تازه نگه دارید. هنگامی که روی یکی از پروژه ها ایده ای ندارید، به سادگی سراغ پروژه بعدی می روید و روی آن کار می کنید. رایج ترین عادت میان نویسندگان این است که در حالی که یک فیلمنامه در دست دارند، هم زمان چند تای دیگر را خلاصه می کنند یا شرح و بسط می دهند. همه چیز درباره آماده سازی است.ران باس: بزرگترین اشتباهی که یک نویسنده تازه کار مرتکب می شود، زمانی است که او پیش نویس اولین فلیمنامه اش را به اتمام رسانده و شروع به بازنویسی می کند. بنابراین بسیاری از کارها به بی راهه می رود، چراکه نویسندگان چندین پیش نویس برای یک فیلمنامه می نویسند و همه تلاششان را به کار می برند تا آن را بدون نقص کنند، اما متن هنوز هم خوب نیست و فروش نمی رود. آنها احساس می کنند شکست خورده اند و این کار را رها می کنند. خیلی بهتر است به جای بازنویسی فیلمنامه اولتان، سراغ شروع دومی بروید و سپس سومی و چهارمی را بنویسید. تا جایی که می توانید متفاوت بنویسید. مسلماً من هر فیلمنامه ای را که بنویسم، بازنویسی می کنم- روی آن مانور می دهید- ولی هنگامی که فیلمنامه را تمام کردید و احساس کردید که بهترین حالت ممکن را دارد و شما بهترین ایده خود را در آن به کار برده اید، آن را کنار بگذارید، مدتی فراموشش کنید و دومین فیلمنامه را شروع کنید. این احتمالاً مهم ترین قسمت از نصیحتی است که می توانم برای نویسندگان داشته باشم. همیشه پروژه بعدی خود را زمانی که روی پروژه فعلی کار می کنید، طراحی کنید.
جرالد دی پگو: مهم است که بیش از یک پروژه داشته باشید، چون وقتی که یک پروژه دارید و آن را به چند تصمیم گیرنده می دهید و باید منتظر تصمیم گیرنده ها در مورد نوشته تان شوید، این انتظار انرژی شما را می گیرد. اگر کسی گفت بعد از یک هفته پیش شما می آید، شما می توانید آن را دو یا سه هفته در نظر بگیرید. وقتی که آنها گرفتار هستند، نمی توانید روی هیچ چیز حساب کنید. همیشه بهتر است حواستان به پروژه بعدی تان باشید.
ایمی هولدن جونز: وقتی مجبور باشم، صبح روی یک پروژه و بعد از ظهر روی یک پروژه دیگر کار می کنم، یا به نوبت هر روز یا هر هفته روی آنها کار می کنم. این وضعیت می تواند خوب باشد، چون شما از یک پروژه دور می شوید و کمی بانشاط تر دوباره سر آن پروژه برمی گردید. ولی برخلاف دیگر نویسندگان که می توانید چندین پروژه را در آن واحد پیش ببرند، من در یک زمان فقط می توانم روی دو پروژه کار کنم.
نیکولاس کازان: وقتی در یک پروژه گیر کردید، خوب است روی چیز دیگری تمرکز کنید. بسیاری از نویسندگان بزرگ بهترین کارهای خود را زمانی نوشته اند که روی چیز دیگری کار کرده اند. بنابراین وقتی که به جای دیگری می روید، همواره به اطرافتان توجه کنید. پی گیر باشید. آن را گیر بیندازید. این به آن معنا نیست که زمانی که ذهن شما خواست به ساحل برود، شما نیز به ساحل بروید. اگر زمان خود را در ساحل بگذرانید، دیگر نویسنده نیستید. آن وقت یک تنبل ساحل نشین هستید. وقتی ذهن شما به سمت ماجرای دیگری رفت، در مورد آن ماجرا چند یادداشت بنویسید. اگر تمام روز را با آن ایده سپری کردید و روز بعد هم خود را غرق در آن یافتید، ادامه دهید. ممکن است برای فرار از نوشته فعلی تان سرانجام یک نمایشنامه بزرگ بنویسید.
تام شولمن: اگر به محض تمام شدن یک پروژه سراغ پروژه بعدی بروید، بسیار کمک مؤثری خواهد بود، به خصوص وقتی که با پذیرفته نشدن نوشته تان روبه رو شوید. با این روش هیچ پروژه ای نمی تواند خیلی به شما آسیب بزند تا حدی که شما را از ادامه کار دلسرد کند. زمانی که من شروع به کار کردم، اشتباهم این بود که تا فیلمنامه را تمام می کردم، هر روز هلاک بودم تا یک تماس تلفنی دریافت کنم. اما بعد دیدم که ماه ها وقتم را صرف این انتظار کرده ام. اگر این کار را درست انجام دهید، زمانی که کارتان پس زده شود، راه جدیدی برای شروع دارید و پس زده شدن ها برایتان اهمیتی نخواهد داشت و به راهتان ادامه خواهید داد. من معمولاً روی سه یا چهار پروژه کار می کنم، اما اگر نوشته واگذار شده ای داشته باشم، در حالی که دیگر نوشته ها را جلو می برم، روی آن نیز کار می کنم. خیلی از اوقات اگر 3:30 بعدازظهر باشد و از کار کردن روی یک کار خسته شده باشم، یک ساعت روی پروژه دیگری کار می کنم.
منبع: ایگلسیاس، کارل، خرداد 1392، فیلم نگار شماره 126، میثا محمدی، تهران .