نویسنده: جیمز فالچر
مترجم: مصطفی امیری
مترجم: مصطفی امیری
سرمایه داری ابتدا در بریتانیا توفیق یافت. بنابراین نامعقول نیست اگر سؤال کنیم چه عواملی بریتانیا را به زمین حاصلخیزی برای رشد سرمایه داری مبدل ساخت، کما این که برخی نویسندگان در تبیین خاستگاه سرمایه داری فقط به پاسخ همین سؤال بسنده می کنند. اِلن میکسینز وود در کتاب اخیرش مبدأ سرمایه داری را بخش کشاورزی انگلستان، و ناشی از روابط زمین داران، مستأجران و دهقانان میداند، که شاید قدری عجیب باشد. در بخشِ اول این فصل سعی می کنیم با تکیه بر رویکرد میکسینز وود استدلال مشابهی برای تبیین خاستگاه سرمایه داری ارائه دهیم. ولی آیا همین مقدار کافی است؟ مسلماً خیر. در بخش دوم این مسئله را خواهیم شکافت که نهایتاً باید سرمایه داری را پدیده ای اروپایی دانست. درتشریح خاستگاه سرمایه داری مسئله این نیست که چرا سرمایه داری در بریتانیا گسترش یافت، بلکه بیشتر این است که چرا در اروپا سربرآورد.
چرا بریتانیا؟
بریتانیا در قرن نوزدهم اولین جامعه ی صنعتی جهان بود، ولی آنچه امکان صنعتی شدنِ بریتانیا را فراهم آورد توفیق سرمایه داری در قرن هجدهم بود. گسترش روابط بازار و رشد مصرف موجب شد سطح تقاضا به قدری افزایش یابد که سرمایه گذاری دربخش تولید صنعتی به صرفه شود. نیاز به پول برای خریدکالا مردم را وداشت تا به رغم کسالت آور بودن کار صنعتی و اسفبار بودن وضعیت کارخانه ها به کار دربخش صنعت روی آورند.صاحبان سرمایه توانستند با کنترل نیروی کار از طریق تمرکز کارگران در کارخانه ها، استفاده از ماشین آلات و شیوه های نوین سازماندهی نیروی کارسطح بهره وری را افزایش دهند.
روابط بین کارفرمایان وکارگران در قرن هجدهم دارای نشانه های روشنی از روابط سرمایه داری است. تعارض میان اتحادیه های کارگری و صاحبان صنایع را عموماً از مشخصه های قرن نوزدهم می شناسند، ولی در واقع تضاد سازمان یافته ی منافع بین کارگران و سرمایه داران به قرن هجدهم بر می گشت. در قرن هجدهم اکثرکارگران ماهر در برهه ای خاص تحت لوای«ائتلاف هایی» سازمان یافتند که سَلَف اتحادیه های کارگری بودند.
علت این امر نیز چندان پیچیده نبود، زیرا ایجاد تشکل تنها راه مقابله با تلاش کارفرمایانِ سرمایه دار برای کاستن از ارزش نیروی کار با پرداخت دستمزدهای پایین تر یا استخدام کارگرانی با مهارت کم تر بود.
پشم ریسانِ صنعت پوشاک در جنوب غربی بریتانیا از جمله اولین کارگرانی بودند که بدین طریق سازمان یافتند. در سال 1700 پشم ریسانِ تیورتن یک «انجمن دوستی» تشکیل دادند که سعی داشت حداقلِ دستمزدها را تعیین و از استخدام کارگران غیر عضو درکارخانه های پشم ریسی جلوگیری کند. آنها با کارفرمایانی که قصد وارد کردن پشمِ ریسیده از ایرلند (نمونه ای از استراتژی آشنای بهره جویی از نیروی کار ارزان تر خارجی ) را داشتند درگیر شدند واین درگیری ها به خشونت گرایید. آنها پشم های وارد شده از ایرلند را آتش زدند، به خانه ی کارفرمایان حمله کردند و مبادرت به تخریب اموال کردند که این اقدامات به درگیری شدید آنان با پلیس محلی انجامید.
علاوه بر این، قرن هجدهم بود که تفکر خاصِ سرمایه داری مبنی بر بنیان اقتصادی جامعه اولین بار مطرح شد. آدام اسمیت به وضوح مزایای تقسیم کار، رقابت، عملکرد آزادانه بازار وتولید به قصدکسب سود را تشریح کرد. متفکران بزرگ این عصر در واقع سعی داشتند سازوکارها و اصول اقتصاد سرمایه داری را که در شرف فراگیر شدن بود توضیح دهند.
درقرن نوزدهم کارل مارکس آرا و نظرات آنها را نقد کرد، ولی همان آرا و نظرات را با صیغه ی ایدئولوژیکِ نسبتاً متفاوتی درتحلیل خود از دینامیسم سرمایه داری گنجاند.
چرا تولید سرمایه دارانه در بریتانیای قرن هجدهم این چنین گسترش یافت؟ یکی از دلایل احتمالی این امر رشد سرمایه داری تجاری در قرن هفدهم است. چنان که در فصل اول خواندیم سرمایه داری تجاری، که نماد آن کمپانی هند شرقی بود، در قرن هفدهم به شدت توسعه یافت. زمانی که سرمایه در حیطیه ی این نوع فعالیت و فعالیت های تجاری دیگر انباشته شد صاحبانِ سرمایه توانستند آن را در بخش تولید سرمایه گذاری کنند. علاوه بر این، تجارت بین المللی شرایط رشد بازارهای جهانی برای کالاهای تولیدی صنایعِ مبتنی بر سرمایه داری را فراهم ساخت، چنان که در قرن نوزدهم مثلاً صنعت نخ ریسی لنکاشر برای فروش محصولات خود عمدتاً به بزار هند متکی بود. سرمایه داری تجاری همچنین راه های نوینی برای تجارت وسرمایه گذاری در بخش سهام شرکت ها ایجاد کرد.
با وجود این، سرمایه داری تجاری آن قدرها هم که ممکن است توضیحات فوق به ذهن القا کند موجب گسترش تولید سرمایه دارانه نشد. در واقع نیروی محرکه ی رشدِ تولید در قرن هجدهم تقاضای داخلی بود نه تقاضای خارجی، علاوه بر این، چنان که در فصل اول خواندیم، سامان دهندگان فعالیت های تجاری بین المللی به هیچ وجه دلمشغولیِ کاهش هزینه های تولید را نداشتند، بلکه بیشتر در پی کسب سود از محل اختلاف شدید قیمت خرید کالا درشرق و قیمت فروش آن در اروپا بودند. در واقع آنها بیشتر به دستکاری در بازارها علاقه داشتند تا سازماندهی نیروی کار، و تازه اگر هم تصمیم می گرفتند سرمایه ی خود را در فعالیت های دیگری سرمایه گذاری کنند به احتمال بیش تر آن را با بهره های کلان به دولت ها قرض می دادند، به ویژه به فرمانروایانی که در پی تأمین هزینه ی جنگ های مکررشان بودند.
بنابراین منشأ تولید سرمایه دارانه در بریتانیا را باید بیشتر در رشد تولید، مصرف و بازارها در انگلستان قرن شانزدهم جست و جو کرد تا سرمایه داری تجاری. اتفاقاً ظهور بنگاه های تجاری عظیم، مثلاً در بخش معادن زغال سنگ، برخی را به این باور کشانده است که جرقه ی انقلاب صنعتی در قرن شانزدهم زده شد، اما باید دانست که بخش اعظمِ تولید در این عصرمقیاس بسیار کوچکی داشت و درسطح کارگاه یا خانوار صورت می گرفت که از معنای امروزی تولید صنعتی بسیار دور بود. با این حال تولید پوشاک و کالاهای روزمره ی مورد نیاز خانوارها، نظیر دگمه، روبان، سنجاق، میخ، نمک، نشاسته، صابون، چپق، چاقو، ابزار کار، قفل، کتری، قابلمه، کاشی و آجر رشد قابل ملاحظه ای داشت. کارِ مزدی رایج و رایج تر می شد و بیش از نیمی از خانوارها در انگلستانِ قرن شانزدهم حداقل در برخی امور متکی به کارِ مزدی بودند. این امر به معنای آن بود که مردم هر چه بیشتر پول خرید چنین کالاهایی را به دست می آوردند و روابط بازار اهمیت بشتری در زندگی روزانه شان پیدا می کرد. در این مقطع نوعی بازار ملی براساس فعالیت تجارِ لندن شکل گرفته بود که منحصر به اروپا بود.
رشد نیروی کار مزدبگیر نخستین نشانه های سازمان یافتن طبقات اجتماعی را نیز با خود به همراه داشت. در قرن هجدهم کارگران ماهر در ابعادی وسیع در«ائتلاف ها» سازمان یافتند. ولی در واقع منشأ سازمان های کارگری را باید قبل از این دوران جست و جو کرد.
«انجمن های کارگران مزدوَر»(1) در بریتانیای قرن شانزدهم کاملاً جا افتاده بودند و منشأ آنها به قرن چهاردهم باز می گشت. کارگران مزدوَر یا همان «روزمزد» برای مدت کوتاهی به استخدام یک استادکار در می آمدند. آنها سطح مهارت متفاوتی داشتند، ولی عموماً کارگران ماهری بودند که دوره ی شاگردی را گذرانده ولی هنوز مهارت وتجربه ی کافی را برای استادکار شدن کسب نکرده بودند. استادکاران روزبه روز بیش تر سعی می کردند با ممانعت از استادکار شدنِ این کارگران و حذفشان از سازمان های صنفی که بر حِرَف نظارت داشتند آنها را درسطح نیروی کار ارزان نگاه دارند. کارگران مزدوَر و نیز به منظور دفاع از حقوق خود و چانه زنی جمعی برای بهبود دستمزدها وشرایط کار در مقابل این فشارها تشکیل یافتند. البته فعالیت های جمعی انجمن های کارگران مزدوَر هنوز حال و هوای قرون وسطایی داشت، ولی آنها از حربه های کاملاً مدرن نیز سود می جستند. در سال 1424 درکاونتری کارگران مزدوَرِ صنعت پوشاک با هدف افزایش دستمزد دست به اعتصاب زدند و مقامات شهر برای حل و فصل موضوع مجبور به دخالت شدند. بنابراین حتی در آن زمان نیز صنعتگران درحال تقسیم شدن به دو طبقه ی کارگمار(2) و کارگر بودند که با یکدیگر تعارض داشتند.
دراین مرحله در بخش عمده ای از تولیدی که به دست صنعتگران صورت می گرفت سرمایه ی اندکی دخیل بود، ولی در برخی اصناف، به ویژه صنعت پوشاک، شکل جدیدی از تولید موسوم به «نظام تولید غیر متمرکز»(3) در حال شکل گیری بود. در بخش پوشاک تجار ابتدا با سرمایه ی خود پشم می خریدند و به نخ ریسان وبافندگان می دادند و بعد پارچه را از آنها می گرفتند و برای انجام کارهای نهایی میان صنعتگران دیگر توزیع می کردند و نهایتاً کالای تولید شده را می فروختند. گر چه این نظام را تجارسازمان می دادند، این تجارنسبت به آنهایی که درعرصه ی تجارت بین المللی فعالیت داشتند به فرایند تولیدخیلی نزدیک تر و در واقع عموماً خودشان صنتعگر بودند.
شکل گرفتنِ نظام تولید غیرمتمرکز قدم مهمی درمسیر گسترش تولید سرمایه دارانه بود. البته این نظام به معنای واقعیِ کلمه تولیدِ مبتنی بر سرمایه داری نبود، زیرا صاحبان سرمایه مالک مواد خام و محصول نهایی بودند، ولی کل وسایل تولید را در مالکیتِ خود نداشتند. مثلاً بافندگان معمولاً در خانه وبا دستگاه بافندگی خودکار می کردند. تولید بین واحدهای کوچک پرتعداد توزیع شده بود و تجار کنترلی بر فرایند تولید و نظارت مستقیمی برکارگران نداشتند. با وجود این، در اَشکال پیشرفته تر این نظام امکان داشت بافندگان دستگاه های بافندگی شان را ازکارفرمایان سرمایه دار اجاره یا محلی را برای کار درکارگاه های متعلق به کارفرمایان کرایه کنند که در این صورت نظارت بیش تری بر کار آنها اعمال می شد. نظام تولید غیرمتمرکز به تدریج به کارخانه های امروزی مبدل شد، هر چند درکنار کارخانه ها به بقای خود ادامه داد و درصنعت نساجی هنوز هم این نظام وجود دارد، زیرا دراین صنعت کارنهایی هنوز عمدتاً به کارگران خانگی واگذار می شود.
بنابراین می توان گفت که ریشه های تولید سرمایه دارانه به مدت ها قبل، یعنی قرن شانزدهم وحتی قبل تر از آن، بر می گردد. ولی جامعه ی بریتانیا چه خصوصیتی داشت که گرایش به سمت سرمایه داری زودتر از هرجای دیگری در آن بروز کرد؟ شکی نیست که تحول روابط اجتماعی در روستاها را می توان علت این امر دانست.
در نظام فئودالی اربابان فئودال از دسترنج یا وجوهات رعایای وابسته به زمین ارتزاق می کردند، ولی درقرن پانزدهم روابط بازارداشت جایگزین روابط فئودالی می شد. اربابان داشتند به زمین دارانی مبدل می شدند که ازمحل دریافت اجاره بها از کشاورزانِ اجاره دار امرار معاش می کردند وکشاورزان نیز برای به دست آوردن زمین های اجاره ای در بازار مشغول رقابت با یکدیگر بودند. استفاده از نیروی کارمزدبگیر بر روی زمین روز به روز رواج بیشتری می یافت وخود زمین هم داشت به نوعی داراییِ قابل خرید و فروش تبدیل می شد.
جنبش حصارکشی که در اواخرقرن پانزدهم شروع شد و به طور جسته گریخته تا قرن نوزدهم ادامه یافت نماد این نوع تحولات درمالکیت زمین بود. مالکان با حصارکشیِ زمین گاه زمین های مشاع را نیز که در دسترس همگان قرار داشتن به ملک خصوصی تبدیل می کردند و مردمی را که جهت امرار معاش متکی به حق خود برای استفاده از زمین های مشاع بودند از این زمین ها بیرون می راندند. گاه حصارکشی صرفاً تکه زمین هایی را که از قدیم پراکنده بودند و افراد مشخصی بر آنها مالکیت داشتند به یک قطعه ی واحد مبدل می ساخت که مدیریت آن آسان تر بود. نتیجه ی حصارکشی تقسیم زمین به بلوک های متمایزی بود که افراد مشخصی بر آنها مالکیت داشتند. بدین ترتیب حصارکشی الگوهای پیچیده ی قرون وسطاییِ استفاده از زمین را متحول ساخت و زمین را به دارایی قابل معامله در بازار تبدیل کرد.
کشاورزیِ بازار محور نیز از چند جهت سهم بسزایی در گسترش داشت.
تولید سرمایه دارانه رقابت بین کشاورزان منجر به ابداع شیوه های نوین و بالا رفتن سطح بهره وری شد که آنها را قادر می ساخت غذای جمعیت رو به رشد غیر کشاورز را تولید کنند. حال کشاورزانی که محصولات خود را به بازارها عرضه کردند و کارگران مزدبگیرشان برای خریدن کالاهای مصرفی پول داشتند. افزایش کارآییِ بخش کشاورزی موجب شد تا نیروی کار به سمت اشتغال در بخش تولید کالاهای مصرفی هدایت شود، که اتفاقاً تولیدشان در مناطق روستایی که هر روز مراکز تولید جدیدی در آنها سر بر می آورد رو به رشد بود.
اما چرا روابط بازار جایگزین روابط فئودالی شد؟ به عقیده ی بسیاری از صاحب نظران یکی از دلایل زوال روابط فئودالی شیوع بیماری طاعون سیاه در اروپا بود. در انگلستانِ قرن پانزدهم اربابان فئودال عمدتاً به سبب پیامدهای این بیماریی توانِ اعمال حقوق خود و کنترل جا به جایی رعایا را نداشتند. طاعون سیاه در اواسط قرن چهاردهم جان نزدیک به یک سوم جمعیت را گرفته بود و درنتیجه نیروی کار بخشِ کشاورزی که حال کم شمارتر شده بود می توانست در مقابل تلاش اربابان برای اِعمال حقوقشان مقاومت کند. ازآنجایی که نیروی کارکمیاب شده بود رعایا می توانستند از دست اربابان ستمگر خود بگریزند و درجای دیگری مشغول به کار شوند، ولی نباید از یاد برد که اولاً طاعون سیاه کلِ اروپا را درنوردید و درثانی پیامدهای آن در همه جا یکسان نبود و لذا نمی توان آن را دلیل اصلی اضمحلال زود هنگام نظام فئودالی در بریتانیا درمقایسه با مناطق دیگر دانست.
پس دلیل چه بود؟ مسلماً دلیل این امر را باید در سست بودن پایه های نظام فئودالی در بریتانیا درمقایسه با نقاط دیگر جُست. در جوامع فئودال قدرت قضایی ونظامی دردست اربابان محلی بود و آنها از قدرتی که به واسطه ی عدم تمرکز حقوق واختیارات در دست داشتند برای انقیاد و بهره کشی از رعیت استفاده می کردند. این درحالی است که انگلستان از زمان استیلای نورمان ها بر آن درسال 1066 دارای یک نظام سلطنتی نسبتاً متحد، منظم و منسجم بود. انگلستانِ قرن شانزدهم تحت حکومت تئودورها به متحدترین و متمرکزترین دولت اروپایی مبدل شده و نسبت به دولت های دیگر دارای نظام فئودالیِ کم رنگ تری بود. بنابراین طبقه ی حاکم درانگلستان کم تر از همتایانش در اروپا می توانست از قدرت نظامی محلی برای بهره کشی از رعیت استفاده کند و بیش تر به سازوکارهای اقتصادیِ مرتبط با زمین داری، اجاره داری و نیروی کار مزدبگیر متکی بود. به علاوه وجود یک دولت نسبتاً متحد و یکپارچه ظهور یک بازار ملی را تسهیل کرد.
بنابراین در تلاش برای یافتن پاسخ این مسئله که چرا بریتانیا به اولین جامعه ی سرمایه داری مبدل شد نهایتاً به سال 1066 می رسیم. البته منظورمان این نیست که تیری که در چشم شاه هرولد نشست موجب شکل گرفتن سرمایه داری در بریتانیا شد! بلکه می خواهیم بگوییم پیامدهای استیلای نورمان ها بر انگلستان نهایتاً منجر به ایجاد جامعه ای شد که در مقایسه با سایر جوامع اروپایی استعداد بیشتری برای ظهور یک نظام سرمایه داری تمام عیار داشت.
سرمایه داری در خاک اصلی اروپا
هر چند بریتانیا اولین جامعه ای بود که درآن تولید کلاً بر پایه ی سرمایه داری استوار شد، نمونه های متعدد دیگری نیز از ظهورسرمایه داری در سایر نقاط اروپا وجود دارد. اتفاقاً فنون و روش های تشکیلات سرمایه داری در سایر جوامع اروپایی گاه به مراتب پیشرفته تر ازبریتانیا بود.تولید سرمایه دارانه در اروپا سابقه ای طولانی داشت. ظاهراً نظام تولید غیرمتمرکز ابتدا در فلاندر یا ایتالیا شکل گرفت و سپس در قرن چهاردهم وپانزدهم درآلمان رایج شد. در فلاندر، ابتدا بافنده - بزازان استادکار که به سرمایه ی اندکی برای کسب وکار خود نیاز داشتند این نظام را سازمان دادند، ولی درقرن سیزدهم رشد تجارت پارچه های نفیس که فرایند تولید پیچیده تری داشت منجر به ظهور«تاجر - کارآفرینانی» شد که سرمایه ی هنگفتی را در این حوزه به کار می انداختند. پشم مورد نیاز این صنعت از انگلستان وارد می شد. بنابراین تجاری شدن کشاورزی درانگلستان با تولید مبتنی برسرمایه داری پارچه درفلاندر مرتبط بود و همین مسئله به وضوح نشان می دهد که علاوه بر بریتانیا خاک اصلی اروپا نیز مهد ظهورسرمایه داری بوده است.
در خاک اصلی اروپا تجار در بخش معدن نیز سرمایه گذاری های کلان انجام دادند. در پایان قرن پانزدهم سرمایه داران تاجر دست به سازماندهی این بخش درشمال و مرکز اروپا زدند. آن زمان ذخایر سطحی ته کشیده بود و حفر معادن عمیق اعم از معادن مس، طلا، نقره و سرب به سرمایه ای کلان نیاز داشت و همین امر فرصتی برای تاجرانی چون خانواده ی فوگر اهل آکسبورک فراهم ساخت تا قدم پیش بگذارند و کنترل تولید را به دست بگیرند. خانواده ی فوگر از راه تجارت و قرض دادن پول به امپراتوران سلسله ی هاپسبورگ صورت عظیمی به دست آورده و با سرمایه گذاری آن در بخش معدن در اتریش ومجارستان آن را دو چندان کرده بودند. آنها صدها کارگر در معدن مجارستانشان داشتند سود کلانی به جیب می زدند. در همین معادن اروپای مرکزی بود که معدنچیان مستقل به کارگران مزدبگیر تبدیل شدند، و کلمه ی آلمانی arbeite به معنای کارگر برای اولین بار در این زمان استفاده شد.
علاوه بر این، در برخی شهرهای خاک اصلی اروپا نیز نشانه هایی ازگسترش تولید سرمایه دارانه به چشم می خورد. این نشانه ها در صنعتِ چاپ، که سریعاً رو به رشد بود، بیش از هر جای دیگری به چشم می آمد.
البته بیشتر چاپخانه ها در آن زمان وسعت چندانی نداشتند، ولی به هرحال خرید ماشین های چاپ و پرداخت دستمزد و خرید کاغذ و حروف چینی به سرمایه نیاز داشت. سودآوری به پایین نگاه داشتنِ هزینه ی نیروی کار بستگی داشت و به همین دلیل بین چاپخانه داران وکارگرانشان که تحت لوای انجمن های کارگران مزدوَر بسیار سازمان یافته بودند درگیری های مکرری رخ داد. در سال 1539 کارگران چاپخانه ها در لیون دست به اعتصاب گسترده ای زدند که در سال 1541 به پاریس نیز سرایت کرد و در سال های 1567 و 1571 درگیری های بیشتری در این شهرها رخ داد.
در آن زمان تولید سرمایه دارانه نه فقط در بریتانیا بلکه در کل اروپا رو به گسترش بود، ولی نباید فقط از منظر تولید به رشد سرمایه داری نگاه کرد. فنون و روش های تجاری و مالی سرمایه داری ابتدا در خارج از بریتانیا شکل گرفت. در قرن هفدهم سرمایه داری تجاری در هلند خیلی توسعه یافته تر از بریتانیا بود وشیوه های اصلی تأمین سرمایه را کمپانی هند شرقی هلند مدت ها پیش از آن که همتای انگلیسی اش آنها را به کار بندد ابداع کرده بود. در سال 1609 سرمایه ی شرکت هلندی دائمی شد.
بدین ترتیب سرمایه داران از یک شرکت «سهامی» سودِ سهام دریافت می کردند و هر چند می توانستند سهام خود را بفروشند، دیگر اجازه نداشتند سرمایه شان را از شرکت بیرون بکشند. این نوآوری با فراهم آوردن امکان انباشت سرمایه در دراز مدت ثبات و استقلال بیشتری به شرکت ها بخشید و همچنین بازاری برای خرید و فروش سهام ایجاد کرد که تأسیس بورس سهام در آمستردام در آن زمان نتیجه ی همین امر بود.
دربخش اولِ این فصل دیدیم که این قبیل نوآوری ها در عرصه ی سرمایه داری تجاری احتمالاً ارتباط زیادی با رشد تولید سرمایه دارانه نداشت. دنیای کمپانی های هند شرقی و بازارهای سهامشان از تولید صنعتی کاملاً جدا بود. در واقع، چنان که داستان توفیق مک کانل وکندی در فصل اول حکایت دارد، عامل تأمین سرمایه ی مراحل اولیه ی صنعتی شدن دربریتانیا سرمایه گذاری در شرکت های سهامی نبود؛ اکثر بنگاه های صنعتی اولیه کسب وکارهای نسبتاً کوچکی بودند که خانواده ها شخصاً یا با استفاده از وام های تحمیلی سرمایه ی آنها را تأمین می کردند و سرمایه ی آنها از محل سود انباشته می شد.
با وجود این، نوآوری های مالی نقش بسیار مهمی در رشد شرکت های صنعتی بزرگی که در نیمه ی دوم قرن نوزدهم تولیدِ مبتنی بر سرمایه داری را قبضه کردند ایفا کرد. اگر بخواهیم منشأ دنیای سرمایه داری ای را که در آن زندگی می کنیم بشناسیم مسلماً درک چگونگی رشد شرکت های بزرگ به همان اندازه مهم است که درک چگونگی ظهور تولید سرمایه دارانه.
گسستن از گذشته بیشتر مرهون فعالیت های بزرگ و سرمایه بَری بود که شرکت های عظیم سازماندهی می کردند تا گسترش تولید سرمایه دارانه که به تدریج و طی یک سلسله گام های کوچک صورت گرفت. از این منظر نوآوری های مالیِ سرمایه داری تجاری در قرن هفدهم در هلند اهمیت بسیار زیادی داشت.
برا یافتن منشأ این نوآوری ها باید از هلند قرنِ هفدهم اندکی عقب تر برویم، به آنتوِرپ قرن شانزدهم. در این شهر شمال بلژیک کنونی تجار شیوه های نوینی برای تأمین سرمایه ی فعالیت های تجاری شان و توزیع ریسک از طریق اتکا به سرمایه ی حلقه ی وسیع تری از سرمایه گذارانِ «منفعل» ابداع کرده بودند، آنتورپ همچنین مرکز یک انقلاب مالی بر اساس دادوستد برات ارزی بود. این ابزار مالی مهم از قدیم برای تسهیل تجارت استفاده می شد، زیرا تجار را قادر می ساخت که هزینه ی کالایی را که از یک محل دیگر، مثلاً از آن سوی اروپا، خریده بودند در محلِ تحویل بپردازند. ولی در قرن شانزدهم برات ارزیی دیگر خاص معاملات تجاری نبود، بلکه به ابزاری برای انتقال بین المللی پول تبدیل شده بود و بدین ترتیب امکان ایجاد یک بازار سرمایه ی اروپایی را فراهم آورده بود. علاوه بر این، با تأسیس یک بازار کالا با نام «بورس انگلیس» در آنتورپ، که در آن بدون جا به جا شدنِ حتی یک کیلو پشم قراردادهای خرید پشم انگلستان داد و ستد می شد، تجارت معاملات آتی نیز شروع شد.
حتی می توانیم عقب تر هم برویم، زیرا ریشه ی این نوع تأمین سرمایه و امکاناتِ مالیِ فعالیت های تجاری را می توان در قرن دوازدهم و در شهرهای ایتالیا، به ویژه جنوا و ونیز، سراغ گرفت. منشأ اولین برات ارزی درجنوای اواخر قرن دوازدهم است. ریسک های تجارت بین المللی تجار این شهرها را بر آن داشت تا اشکال جدیدی از مشارکت را در زمینه ی تأمین سرمایه ی سفرهای تجاری و توزیع ریسک و تقسیم سود ابداع کنند. در قرن چهاردهم پیشرفت حسابداری امکان نظارت دقیق تر بر فعالیت های تجاری بین المللی را فراهم آورد. نوآوری هایی از این نوع، که قبلاً در توضیح تاریخچه ی سرمایه داری تأکید فراوانی بر آنها می شد، اخیراً تحت الشعاع تأکید بر گسترش تولید سرمایه دارانه قرار گرفته است، ولی برای درک صحیح منشأ سرمایه داریِ شرکتی و مالی که دنیای امروز را قبضه کرده است درک اهمیت نوآوری های فوق امری ضروری است.
این نوآوری ها توانست از طریق شبکه های تجاری و مالی که کل اروپا را پوشش می دادند خیلی سریع از پیشرفته ترین مراکز مالی وتجاری در ایتالیا به فلاندر و از فلاندر به هلند و از آن جا به سایر نقاط اروپا سرایت کند، چرا که عرصه ی تجارت در قرون وسطا کل اروپا بود. در قرن چهاردهم تجار بزرگ و بانک های ایتالیایی نمایندگی هایی درفلاندر، انگلستان وفرانسه داشتند. آنها حتی سرمایه ی لشکرکشی شاهان انگلستان را نیز تأمین می کردند.
البته فقط روابط تجاری نبود که موجب تشکیل چنین شبکه هایی شد، بلکه جا به جایی پناهندگان، به ویژه در قرون شانزدهم و هفدهم، نیز در این امر سهیم بود. در نیمه ی دوم قرن شانزدهم پناهندگان ایتالیایی و فلاندری دانشِ کارشناسی ، مهارت و سرمایه شان را به همراه خود به کشورهای دیگری نظیر سوییس، آلمان، هلند و انگلستان آوردند. اوگنوها، که فرانسویان پروتستان با عقاید کالونی بودند، به انگلستان وسوییس مهاجرت کردند یا رانده شدند و درآن جا صنایع جدیدی نظیر توربافی، تولید ابریشم و ساعت سازی به راه انداختند. تجار یهودی از شبه جزیره ی ایبری اخراج و در تمامی اروپا پراکنده شدند، که برخی از آنها به آنتورپ و پس از اخراج از آن جا به آمستردام رفتند.
آغوشِ باز انگلستان به روی پناهندگان سهم بسزایی در شکل گیری در آن تولید سرمایه دارانه کشور داشت. کارلو چیپولا در توضیح دلایل پیشرفت اقتصادی انگلستان، که اتفاقاً بحث های امروز درخصوص مهاجرت را به ذهن متبادر می سازد، استدلال می کند که در این بحث از توجه به سهم اقتصادی پناهندگان غفلت شده و «پذیرندگی فرهنگی فوق العاده» ی انگلستانِ دوران الیزابت را خاطر نشان می سازد. در واقع در این زمان انگلیسی ها آگاهانه تلاش می کردند با جذب صنعتگرانِ آواره از فرانسه و فلاندر که با آخرین فنون و محصولات آشنا بودند صنایع رو به رکود نساجی خود را احیا کنند. البته فقط صنعت نساجی نبود که از این تلاش ها سود برد، بلکه پناهندگان تکنیک های نوین شیشه سازی، کاغذ سازی و ذوب آهن را نیز با خود به انگلستان آوردند.
مهاجرت پناهندگان حاصلِ آزار و اذیت ها وجنگ های مذهبی بود که پس ازنهضت های اصلاح دین و ضداصلاح دین اتفاق افتاد، ولی مردم فقط به دلایل مذهبی مهاجرت نمی کردند. وضعیت اسفبار اقتصادیِ حاصل از جنگ و اشغال نظامی نیز یکی دیگر ازدلایل عمده ی عزیمت گسترده ی پناهندگان از فلاندر به هلند بود. علاوه بر این، تشخیص پناهندگان اقتصادی ازپناهندگان عقیدتی ومذهبی در آن دوره مثل امروز ساده نیست. پناهندگان عموماً مناطقی را ترک می کردند که اقتصاد آن راکد یا روبه رکود بود ودر مناطقی ساکن می شدند که پرچم دار توسعه ی اقتصادی بودند. رهبری اقتصادی از ایتالیا به آلمان و فلاندر، سپس به هلند و بعد از همه ی آنها به بریتانیا رسید. اگرچه همان طور که دیدیم تولید و مصرف به مدت چند قرن دربریتانیا رو به رشد بود، تازه درقرن هجدهم بریتانیا ازهلند پیشی گرفت و مهم ترین کشور سرمایه داری در اروپا شد.
تغییر رهبری اقتصادی احتمالاً ناشی از تغییرحوزه ی تجارت، تأثیر جنگ، یا تحولات سیاسی و مذهبی بود، ولی این تحولات مثل امروز خود تا حدودی نتیجه ی رقابت های بین المللی و پیامدهای مخربِ موفقیت است. با این حساب افول اقتصادی ایتالیا در قرن شانزدهم تا حدودی ریشه در تغییرحوزه ی تجارت از دریای مدیترانه به اقیانوس اطلس داشت، ولی رقابتِ تولید کنندگان کم هزینه ی شمال اروپا نیز دراین امر سهیم بود. شهرهای ایتالیا محیطی فراهم آورده بودند که درآن صنایع امکان شکوفایی داشتند و کالاهای بسیار مرغوب تولید می کردند، ولی دستمزدها افزایش یافته بود و درعین حال اصناف ومقرراتشان سد راه نوآوری بودند. تلاش های محلی برای برچیدن کارگاه های تولیدِ کم هزینه ی روستایی وضعیت را بدتر کرد، زیرا کشورهای کم تر توسعه یافته ی شمال اروپا، نظیر برخی کشورهای کم تر توسعه یافته ی جهان سوم دردنیای امروز، می توانستند با هزینه ای بسیار کم تر از مراکزِ مستقر تولید کالا تولید کنند.
بنابراین اگر چه این سؤال که چرا بریتانیا اولین کشوری بود که تولید در آن برسرمایه داری متکی شد سئوالِ معقولی است، اگر ریشه های سرمایه داری را فقط در بریتانیا جست و جو کنیم به خطا رفته ایم، زیرا اولاً برخی ارکان دستگاه سرمایه داری در خارج از بریتانیا شکل گرفته بود، ولی مهم تر از آن این که به هنگام ظهور سرمایه داری نظام های سرمایه داری ملی متمایزی وجود نداشت. شبکه های تجاری در کل اروپا گسترده بود و تجار وکارگران از این کشور به آن کشور می رفتند و در هربرهه ای یکی از نقاط اروپا پرچم توسعه ی سرمایه داری را در دست داشت.
چرا اروپا؟
اما اروپا چه خصوصیاتی داشت که به مهد سرمایه داری مبدل شد؟ تاکنون در پاسخ به این سئوال عملاً همه ی خصوصیات جامعه ی اروپا مطرح شده، ولی هر نویسنده ای فقط درباره ی یکی از آن خصوصیات بحث کرده و آن را تنها علت ظهور سرمایه داری در اروپا دانسته است.یکی از پاسخ های ممکن به وضعیت شهرهای اروپا بر می گردد. در این فصل اشاره ی زیادی به نقش شهرها در شکل گیری سرمایه داری کردیم. در وهله ی نخست شهرهای ایتالیا و سپس بروژ، آنتورپ، آمستردام ولندن مهد نوآوری های بسیار مهمی در زمینه ی فنون مالی و تجاری بودند.
یکی از ویژگی های متمایز جامعه ی اروپا پیدایش شبکه هایی متشکل از دولت - شهرهای نسبتاً مستقل در ایتالیا، فلاندر و آلمان بود که در آن ها حرف اول را منافع تجاری و مالی می زد نه منافع وابسته به زمین.
اما با این نقش شهرها بسیارتعیین کننده بود، مشکل بتوان آنها را تنها علت پیدایش سرمایه داری دراروپا دانست. شهرها مسلماً در فاصله ی قرن یازدهم تا سیزدهم استقلال روزافزون یافتند، ولی در قرون بعد خودمختاری خود را تا حد زیادی ازدست دادند، که علت آن قدرت گرفتن دوباره ی حکام فئودال و سپس ظهور دولت های ملی بود. علاوه بر این، درتولید سرمایه دارانه مناطق روستایی خیلی سریع تر از شهرها توسعه یافت، چرا که در شهرها اصناف مانع از آن می شدند که کارفرمایانِ سرمایه دار بی رحمانه در پی ابداع شیوه های نوین و بیگاری کشیدن از نیروی کار باشند. به علاوه ، چنان که در بخش اول همین فصل گفتیم، دربریتانیا حداقل تحولاتی که در بخش کشاورزی رخ داد نقش بسزایی در رشد تولید سرمایه دارانه داشت.
پس شاید پاسخ به خودِ نظام فئودالی برگردد. رابطه ی بین نظام فئودالی ونظام سرمایه داری رابطه ای پیچیده و تناقض نماست. نظام فئودالی درظاهر از بسیاری جهات ماهیتی کاملاً مخالف سرمایه داری دارد. در نظام فئودالی قدرت و ثروت وابسته به زمین بود و نه مالکیت سرمایه. تولید با هدف عرضه به بازار صورت نمی گرفت، بلکه هدف ارتزاقِ تولید کننده وارباب بود، و اربابان به منظور وادار کردن رعییت به تولید مازاد از اجبار فیزیکی استفاده می کردند تا اجبار اقتصادی. هیچ نیروی کار«آزاد» ی وجود نداشت، زیرا نیروی کار کشاورزی وابسته به زمین بود. پس چنین جامعه ای چگونه می تواند مهد سرمایه داری شود؟
باید گفت که هر چند جوامع فئودالی را منبع محافظه کاری ضد سرمایه داری می دانند، این جوامع از بسیاری جهات انعطاف پذیر و پویا بودند.
ویژگی های اساسی سرمایه داری نظیر بازارها و نیروی کار مزدبگیر می توانست از دل جوامع فئودال ظهور کند، آن هم خیلی راحت تر از جوامع دیگر. چه جوامع برده داری نظیر روم باستان، و چه جوامع کشاورزی مستقل وخودبسنده نظیرآنچه درسایر نقاط دنیا وجود داشت. درنظام فئودالی تولیدکنندگان از یک سو تا حدودی آزاد بودند، زیرا بر خلاف بردگان تعهدات محدود و مشخصی در قبال اربابان داشتند، و از سوی دیگر بر خلاف کشاورزانِ مستقل و خودبسنده مجبور به تولید مازاد بودند.
علاوه بر این، در جوامع فئودال گذار به اقتصاد بازار نسبتاً آسان تر ازجوامع دیگر بود. پرداخت دستمزد می توانست جایگزین تعهدات بی مزد رعیت برای تأمین نیروی کار یا تولید محصول برای ارباب شود، که این خود به معنای آن بود که رعیت می بایست از طریق کارِ با مزد یا فروش محصول در بازار پول به دست آورد. خودِ اربابان نیز با صرف پول نامشروعشان برای خرید کالاهای تجملاتی موجب تشویق تجارت وتولید می شدند. تضاد طبقاتیِ ذاتی نظام فئودالی نیز درگذار به اقتصاد بازار سهیم بود، زیرا اربابان مدام در پی ابداع شیوه های نوین بهره کشیِ بیش تر از رعیت بودند، و رعیت نیز با توجه به کمبود نیروی کار از انجام تعهدات فئودالی اش سر باز می زد و بابت کار مطالبه ی دستمزد می کرد.
البته باید خاطرنشان ساخت که نظام فئودالی ضرورتاً از این رهگذر به سرمایه داری تبدیل نشد. در اروپای غربی چنین اتفاقی افتاد، ولی در اروپای شرقی این طور نبود. در قرن شانزدهم زمین داران اروپای شرقی عملاً با بهره کشی بیشتر از رعیت پول بیش تری از صادرات غله به شهرهای اروپای غربی به جیب زدند. بنابراین توسعه ی اقتصادی اروپای غربی حداقل برای مدتی موجب تقویت نظام فئودالی در مناطق دیگر شد. نظام فئودالی مستعد تبدیل به نظام سرمایه داری بود، ولی این گذار به عوامل دیگری هم بستگی داشت. رابرت برنر در بحث مستدل ومعروفش در این باره معتقد است که توانایی رعیت برای سازمان یافتن درمقابل اربابانِ فئودال وگسستن بندهای نظام فئودالی از دست و پای خود در گذار به سرمایه داری نقشی اساسی داشت. درغرب اربابان کنترل کم تری بر روستاها داشتند تا در شرق.
در رویکردی دیگرساختار سیاسی چند دولتیِ اروپا را عامل این امر می دانند. پس از سقوط امپراتوری روم هیچ فرمانروای دیگری نتوانست بر کل اروپا سیطره یابد، اگر چه تعداد زیادی از حکام چنین سودایی درسر داشتند. برخی علت این شکست را تنوع قومی ناشی از حملات مکرر بربرهایی می دانند که امپراتوری روم را مضمحل کردند. عامل دیگری که موجب شد امپراتوری دیگری نتواند جانشین امپراتوری روم شود ساختار فئودالی سلسله های سلطنتی قرون وسطا بود. در واقع ضعف نظامی ومالی حکام فئودال که متکی به خدمت سربازان نامطمئن بودند و قدرت بسیج منابع کافی را نداشتند تلاش هایشان را برای استقرار امپراتوری در اروپا ناکام گذاشت. پس در این مورد دو عاملِ نبود یک امپراتوری حاکم بر کل اروپا وجود نظام فئودالی در واقع دو روی یک سکه بودند، که باز ما را به مسئله ی اهمیت نظام فئودالی باز می گرداند.
ولی چرا ساختار چند دولتی تا این اندازه مستعد ظهور سرمایه داری بود؟ استدلال ها در این رابطه تا حدودی جنبه ی سلبی دارد، چرا که برخی مدعی اند بورکراسیِ امپراتوری ها به سبب نوع مالیات ها و قوانینی که وضع می کند و ارجح دانستن ثبات سیاسی به رونق اقتصادی مانع از پویایی سرمایه داری می شود. ولی البته این نکته ی ایجابی نیز مطرح می شود که اروپا دچار هرج و مرج نشد، زیرا نظام های پادشاهیِ به وجود آمده پس ازسقوط امپراتوری روم توانستند حداقل نظام و ثباتی را که لازمه ی توسعه ی اقتصادی است فراهم کنند.
چند دولتی شدنِ اروپا همچنین به کارآفرینان امکان داد تا از کشورهایی که محیط اقتصادی شان رو به وخامت داشت به کشورهایی که شرایط برای کارآفرینی مساعدتر بود مهاجرت کنند. بنابراین فضای اختناق آوری که با روی کار آمدن دولت ضد اصلاح دین درایتالیا وفلاندر ایجاد شد نتوانست مانع از رشدسرمایه داری شود، زیرا مردم می توانستند به نقاط دیگری که رژیم های سیاسی بوروکراسی کم تر و تساهل بیشتری داشتند مهاجرت کنند. چنان که قبلاً دیدیم یکی از ویژگی های بارز توسعه ی سرمایه داری در اروپا جا به جایی ادواری پیشگامان سرمایه داری از کشوری به کشور دیگر بود. با وخامت اوضاع در یک محل کارآفرینان می توانستند زمینه ی فعالیت مساعدتری در محل دیگری بیابند.
با همه ی این ها شاید عقاید متمایز بیشتر از ساختارهای متمایز منجر به شکل گیری سرمایه داری در اروپا شده باشد. باورهای مذهبی به مردم انگیزه می دهد، به اعمالشان معنا می بخشد واز طریق هنجارهایی که مشخص می کند چگونه باید زندگی کنند و مجازند چه کارهایی بکنند رفتار آنها را تظنیم می کند. شکی نیست که نهادهای قدرتمند مذهبی به تمامی زوایای زندگی مردم اروپای قرون وسطا نفوذ کرده بودند. پس آیا بین مسیحیت و شکل گیری سرمایه داری رابطه هایی وجود دارد؟
معروف ترین رابطه از این دست رابطه ای است که ماکس وبر بین« اخلاق پروتستانی» و «روح سرمایه داری» یافته است. البته باید در همین جا خاطر نشان کنیم که منظور ماکس وبر این نبود که مذهب پروتستان موجب پیدایش سرمایه داری شد، بلکه او معتقد بود که مذهب پروتستان مجموعه ای از اعتقادات را با خود به همراه داشت که مردم را به سوی رفتارهای معطوف به سرمایه داری سوق می داد. باورهای پروتستانی، به ویژه باورهای کالونیست ها(یا آن گونه که در بریتانیا باب بود، پاک دینان) مردم را به سوی امساک، یعنی پس انداز به جای مصرف، سوق می داد و به همین دلیل منجر به انباشت سرمایه شد. پروتستان ها همچنین معتقد بودند که بندگی خداوند به زهد وعزلت گزیدن نیست، بلکه به انجام صحیح وظیفه ای است که خداوند برعهده ی انسان نهاده است. مذهب پروتستان زندگی رهبانی را به فعالیت های اقتصادی روزمره تسری داد. چنان که وبر از قول یک متکلم پروتستات قرن شانزدهم می گوید:«شاید خیال کنید که ازصومعه گریخته اید، ولی حال همه ی مردم باید همه ی عمر راهب باشند».
این اخلاقِ کاریِ پاک دینانه مسلماً تأثیرات بسزایی برنگرش خاص جوامع شمال اروپا و آمریکای شمالی نسبت به کار و پول داشت، ولی نمی توان آن را علت ظهور سرمایه داری دانست. البته نمونه های فراوانی ازکارآفرینی کالونیست ها یافت می شود و رشد اقتصادی درکشورهایی که کالونیسم ریشه دوانده بود بیشتر بود، ولی شواهد آن قدر نیست که بر اساس آنها باورهای کالونیستی را بنیانی برای ظهور سرمایه داری بدانیم. هنری کیمن استدلال کاملاً قانع کننده ای در این زمینه دارد. او معتقد است عامل ارتباط ظاهری کالونیسم و سرمایه داری نه باورهای مذهبیِ کارآفرینان پروتستان بلکه آوارگی آنها بود.
ترِوِر- روپر با استدلالی مشابه معتقد است که دولت ضد صالاح دین کارآفرینان را از نواحی کاتولیک، به ویژه ایتالیا و فلاندر، که قبلاً مراکز اقتصادی پیشرو در اروپا بودند، به سوی کشورهای کالونیستیِ شمال اروپا راند. یکی ازعلل این امرعدم تساهل مذهبی جدیدی بود که نه فقط پروتستان ها بلکه یهودیان و کاتولیک های غیر متعصب را که عقایدی عموماً انسان گرایانه از نوع عقاید کارآفرینان کاتولیک داشتند آواره ساخت. علت دیگراین بود که بوروکراسی و وضع مالیات های سنگین از سوی دولت ضد اصلاح دین مانع از رشد کارآفرینی می شد. برخی از پناهندگان واقعاً کالونیست بودند، ولی بقیه ی آنها به دلیل سکنی گزیدن در مناطقی که مذهب مردم کانولیسم بود این مذهب را برگزیدند.
روی دیگرِ این استدلال که سرمایه داری در اروپا منشاء مذهبی داشته این ادعاست که مذاهبِ تمدن های دیگرمجال ظهور سرمایه داری را نمی دادند.
مذهب کنفوسیوسی در چین شاهدی بارز بر این مدعاست. تمدن پیشرفته ی چین توان ابداع چیزهای مهم فراوان و اختراع کاغذ وباروت را داشت، ولی این ابداعات و اختراعات به بنیانی برای شکل گیری سرمایه داری صنعتی در آن کشور تبدیل نشد. مسلماً باورهای کنفوسیوسی به نظام مند بودن طبیعت وجامعه بیشتر موجب تشویق ثبات اجتماعی می شد تا پویایی خاص سرمایه داری. با وجود این، میچیو موریشیما معتقد است که رشد یک نظام سرمایه داری موفق در ژاپن تا حد زیادی مدیون قرائتِ ژاپنی مذهب کنفوسیوسی بوده است. مشکل استدلال هایی که از منظر مذهب ارائه می شود آن است که می توان تعبیر و تفسیرهای چنان متفاوتی از باورهای مذهبی ارائه داد، و ارائه هم می شود، که متون مذهبی خود توضیح چندانی در مورد آنها نمی دهند.
علاوه بر این، چین از جهات دیگری نیز با اروپا تفاوت داشت. چین یک امپراتوری بوروکرات بود که در آن از عدم تمرکز نظام فئودالی، شهرهای خودمختار و رقابت بین دولت ها که خاص اروپا بود خبری نبود. بنابراین نمی توانیم تأثیر اختلافات مذهبی را از اختلافات دیگری که موجب شد سرمایه داری در اروپا ظهور یابد و نه درچین از یکدیگر مجزا بدانیم.
تمدن های پیشرفته ی دیگر بستر مناسبی برای ظهور سرمایه داری نبودند و این امر هم دلایل خاص خود را داشته است. بیش تر تمدن های پیشرفته تحت سلطه ی یک هیئت حاکمه ی واحد و یکدست بودند که برای بهره بردن از تولید مازادِ کشاورزان وتولید کنندگان دیگر به جای اجبار اقتصادی از اجبار نظامی یا مذهبی استفاده می کردند، و از این مازاد برای کشورگشایی، حفظ قدرت نظامی، و انجام پروژه ها و طرح هایی که جلوه ای دراذهان داشت و به اعتبار آنها می افزود سود می جستند. در این تمدن ها برای بستن مالیات وکنترل وانقیاد مردم نوعی بوروکراسی ایجاد شده بود. البته در این جوامع اشخاصی نیز بودند که ثروت و مایملک کلانی می انباشتند، ولی ابزارشان برای این کار روابطشان با دولت بود تا فعالیت صرفاً اقتصادی. به بیان دیگر، برای کسب ثروت و قدرت راه هایی آسان تر از انباشت سرمایه و مدیریت نیروی کار وجود داشت.
وجه مشترک تمامی دلایل مختلفی که تا کنون بررسی کردیم عبارت است از نبود یک گروه نخبه ی واحد، منسجم و کاملاً مسلط از این نوع در اروپا.
مشخصه ی اروپایِ پس از فروپاشی امپراتوری روم تجزیه ی سیاسی، رقابت بین سلسله های پادشاهی، خودمختاری شهرها وتنازع مدام حاکم ومحکوم بود. البته رابطه با حکام می توانست به ثروت اندوزی کمک کند، ولی دولت ها ناپایدار وحکام نامطمئن بودند و مردم زیر بار زور نمی رفتند.
در این شرایط فعالیت اقتصادی می توانست راه جذاب تری برای کسب، افزایش وحفظ ثروت باشد. بدین ترتیب سازوکارهای اقتصادی معاملات بازار، انباشت سرمایه و نیروی کار مزدبگیر به تدریج جایگزین ابزارهای بوروکراتیک و فئودالی ثروت اندوزی شد. مشخصه های منحصر به فرد و ساختاری جامعه ی اروپا شرایطی را فراهم ساخت که نظام سرمایه داری در آن امکان ظهور وشکوفایی پیدا کرد.
پینوشتها:
1-journeymen's societies
2-employing
3- putting-out system
/م