روایت حمّویی جوینی با ذکر سند از ثعلبی
شیخ الاسلام حمّوئی نیز با سندی این روایت را از واحدی از ثعلبی نقل می کند. وی می نویسد:شیخ عمادالدین عبدالحافظ بن بدران در شهر نابلس به من اجازه داد که از او روایاتی را که در میان آن ها این روایت بود نقل کنم. او نیز از قاضی جمال الدین عبدالقاسم بن عبدالصمد انصاری، از عبدالجبّار بن محمّد خواری بیهقی، از امام ابوالحسن علی بن احمد واحدی و با کسب اجازه ی هر یک از دیگری به نقل این روایت می پرداخت. واحدی می گوید: برای شیخ و استادمان ابواسحاق ثعلبی این قسمت از تفسیرش را خواندم:
از سفیان بن عیینة درباره آیه «سأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقعٌ» سؤال شد که درباره چه کسی نازل شده است؟ ... (1)
حمّوئی همان استاد ذهبی
حمّوئی از استادان و مشایخ ذهبی است؛ چرا که نام وی را در المُعجم المختص خود آورده و درباره او نوشته:ابراهیم بن محمّد مؤیّد بن عبدالله بن علیّ بن محمّد بن حمویه، او امام کبیر، محدّث، شیخ مشایخ، صدرالدین، ابوالمجامع، خراسانی جوینی و صوفی است که در سال 644 هـ.ق به دنیا آمد. او در خراسان، در بغداد، شام و حجاز روایت می شنید و به این مسأله عنایت داشت. ملک غازان به دست او مسلمان شد.
وی در سال 722 هـ.ق در خراسان درگذشت. ما در سال 695 هجری از ابوالمجامع ابراهیم بن حمویه روایت می شنیدیم... .(2)
به روایت ابن ابی حاتم
ابن ابی حاتم در تفسیر آیه مورد بحث می نویسد:پدرم از عثمان بن خرزاد، از اسماعیل بن زکریا، از علی بن عابس، از اعمش و ابوجحاف، از عن عطیه عوفی، از ابوسعید خدری روایت می کند: این آیه «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ» درباره حضرت علی بن ابی طالب (علیهما السلام) نازل شده است. (3)
بررسی سند روایت
بی تردید سند ذکر شده صحیح است.ابوحاتم رازی که نیازی به معرفی وی نیست.
عثمان بن خرزاد: همان عثمان بن عبدالله بن محمّد بن خرزاد بصری، ابوعمرو است. او حافظ حدیث بود که در انطاکیه اقامت گزید و به سال 281 وفات یافت.
او از رجال مورد اعتماد نسائی است. ابن ابی حاتم می گوید: او در نگارش حدیث در برخی از شهرهای شام هم نشین و دوست پدرم بوده است. او صدوق بود. من در دوران زندگی وی را درک کرده ام. اما از او روایت نشنیده ام.
حاکم نیشابوری می گوید: او ثقه و امین بود. مسلمه نیز می گوید: او حافظ و ثقه بود... .
ابن حجر و دیگران نیز این عبارت را بیان کرده اند؛ اما حتی از یک نفر نیز خدشه ای درباره وی نقل نشده است. (4)
اسماعیل بن زکریا، همان خلفانی اسدی است که به سال 174 وفات یافت. او یکی از رجال معتبر صحاح شش گانه است. (5)
درباره رجال دیگر این حدیث، در ادامه سخن خواهیم گفت.
آشنایی با ثعلبی و تفسیر او
اکنون مناسب است بدانیم بزرگان اهل سنّت درباره ثعلبی و تفسیر وی چه گفته اند؟ در این جا شماری از این سخنان را نقل می کنیم:1. ابن خلّکان می نویسد:
ابواسحاق احمد بن محمّد بن ابراهیم ثعلبی نیشابوری، مفسّر مشهور و یگانه زمانه خویش در دانش تفسیر بود. او تفسیر کبیر الکشف و البیان را که سرآمد تفاسیر دیگر است... .
ابوالقاسم قشری می گوید: خداوند عز وجل را در خواب دیدم که با من سخن می گفت و من نیز با او سخن می گفتم (!) در میان این گفت و گو خداوند متعال فرمود: آن مرد صالح آمد.
من نگاه کردم، دیدم که احمد ثعلبی می آید (!)
عبدالغافر بن اسماعیل فارسی نیز در کتاب سیاق تا تاریخ نیسابور با تجلیل و تمجید از ثعلبی یاد می کند و می نویسد:
او در زمینه حدیث قابل اعتماد و نقل هایش صحیح است. او از ابوطاهر بن خزیمه و امام ابوبکر بن مهران مقری روایت نقل کرده است. او حدیث فراوان نقل کرده و اساتید فراوانی نیز داشت. در سال 427 وفات یافت.
البته دیگران گفته اند او در محرم آن سال وفات یافته است.
برخی دیگر نیز وفات او را روز چهارشنبه هفت روز مانده به پایان محرم آن سال ذکر کرده اند. (6)
2. ذهبی درباره این مفسّر می نویسد:
ابواسحاق ثعلبی در آن سال وفات یافت. او حافظ و واعظ بود. درعربی و تفسیر سرآمد و در دینداری فردی استوار بود. (7)
3. صفدی نیز ثعلبی را با این اوصاف ذکر می کند: او حافظ، عالم، مسلّط به زبان و ادبیات عرب، ثقه و مورد اعتماد بود. (8)
4. یافعی یکی دیگر از دانشمندان اهل سنّت درباره ثعلبی می گوید:
او مفسّر مشهور، حافظ و واعظ بود. وی در تفسیر، زبان و ادبیات عرب و علوم دینی و دینداری سرآمد بود. تفسیر کبیر او بر دیگر تفاسیر برتری پیدا کرد. (9)
5. ابن قاضی شهبه درباره ثعلبی می نویسد:
ابوالحسن واحدی از او روایت اخذ کرده است. او نیز از ابوالقاسم قشیری روایت نقل کرده است. ذهبی درباره او می نویسد: ثعلبی حافظ حدیث بود و در زبان و ادبیات عرب و تفسیر سرآمد و در دیانت استوار بود. (10)
6. سیوطی، از مفسّران سنّی مذهب، درباره ثعلبی می گوید:
او بزرگ، امام، حافظ لغت و در عربی چیره دست بود. (11)
سندهای روایت در کتاب شواهد التنزیل
حافظ حاکم حسکانی که در مباحث خود به معرفی او پرداخته ایم. این روایت را از برخی ائمه اهل بیت(علیهم السلام)و شماری از صحابه و با سندهای متعدد نقل کرده است. در این جا به ذکر این سندها می پردازیم:1. ابوعبدالله شیرازی، از ابوبکر جرجرائی، از ابو احمد بصری از محمّد بن سهل، از زید بن اسماعیل غلام انصاری، از محمّد بن ایّوب واسطی، از سفیان بن عیینة، از جعفر بن محمّد صادق(علیهما السلام)، از پدرش از حضرت علی(علیه السلام) نقل کرد... .
2. از ابوبکر سبیعی، از احمد بن محمّد بن نصر ابوجعفر ضبعی، از زید بن اسماعیل بن سنان، از شریح بن نعمان، از سفیان بن عیینه نقل کرده اند که جعفر صادق(علیه السلام) از پدرش از علی بن حسین(علیهم السلام) روایت کرده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) علی (علیه السلام) را منصوب گردانید... .
3. صاحب التفسیر العتیق نیز با این سند آورده: ابراهیم بن محمّد کوفی، از نصر بن مزاحم، از عمرو بن شمر، از جابر جُعفی، از محمّد بن علی روایت می کند که حارث بن عمرو فهری نزد پیامبر آمد... .
هم چنین در این زمینه از حذیقة بن یمان، سعد بن ابی وقّاص، ابوهریره و ابن عباس نیز، روایت نقل شده است.
4. ابوحسن فارسی، از ابو حسن محمّد بن اسماعیل حسینی، از عبدالرحمان بن حسن اسدی، از ابراهیم، و هم چنین ابوبکر محمّد بن محمّد بغدادی، از ابومحمّد عبدالله بن احمد بن جعفر شیبانی، از عبدالرحمان بن حسن اسدی از ابراهیم بن حسین کسائی، روایت می کنند که فضل بن دکین، از سفیان بن سعید، از منصور، از ربعی، از حذیفة بن یمان چنین روایت می کند:
وقتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره حضرت علی(علیه السلام) فرمود: «من کنت مولاه فهذا مولاه» نعمان بن منذر فهری برخاست و عرض کرد... .
5. عثمان، از فرات بن ابراهیم کوفی، از حسین بن محمّد بن مصعب بجلی، از ابوعمارة محمّد بن احمد مهدی، از محمّد بن ابی معشر مدنی، از سعید بن ابوسعید مقبری روایت می کند که ابوهریره می گوید:
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بازوی حضرت علی (علیه السلام) را گرفت و بالا برد... .(12)
بررسی سندی
اگر بخواهیم همه این سندها را بررسی کنیم، بحث بسیار طولانی می شود. به همین دلیل به بیان صحّت یکی از این سندها بسنده می کنیم. در این جا طریق دوم روایت چهارم را بررسی می کنیم و یکایک رجال این سند را معرفی می نماییم:ابوبکر محمّد بغدادی
حافظ عبدالغافر نیشابوری درباره وی می گوید:محمّد بن محمّد بن عبدالله بن جعفر عطّار ورّاق حنیفی حیری، ابوبکر بن ابوسعید بغدادی فردی فقیه، فاضل، دیندار، ظریف، کوتاه قد و چهره ای با نمک داشت که از ... روایت نقل کرده است. او به سال 416 هجری درگذشت.(13)
عبدالله بن احمد بن جعفر شیبانی نیشابوری
خطیب بغدادی شرح حال عبدالله بن احمد را نگاشته است. خلاصه ای از سخن خطیب بغدادی چنین است:او ثروتی فراوان داشت. بیشتر آن را در راه علم و عالمان، حج، جهاد و دیگر اعمال نیک هزینه کرد. او از معاصران و علمای هم طراز خویش روایت بیشتری شنیده است. دیگران روایاتی را به نقل از وی نگاشته اند.
یوسف بن عمر قوّاس، ابن ثلّاج، ابراهیم بن مخلد بن جعفر، ابوحسن بن رزقویه و دیگران از او روایت نقل کرده اند. وی ثقه و مورد اعتماد بود و به سال 372 هجری درگذشت. (14)
عبدالرحمان بن الحسن اسدی
یکی دیگر از رجال این سند عبدالرحمان بن حسن اسدی است که خطیب بغدادی درباره وی می نویسد:عبدالرحمان بن حسن بن احمد... اسدی قاضی از اهالی همدان بود. وی از ابراهیم بن حسین بن دیزیل همدانی روایت نقل کرده است... .
وی وارد بغداد شد و در آن جا حدیث نقل می کرد. او از اساتید بزرگ قدیم، روایت نقل کرده است. دارقطنی از وی روایت نقل کرده است. ابوالحسن بن رزقویه در تفسیر ورقاء و دیگران از او برای ما روایت نقل کرده اند. هم چنین ابوحسن بن حمامی مقری و ابوعلی بن شاذان و احمد بن علی البادا از او برای ما روایت نقل کرده اند... .(15)
ذهبی وی را در شمار بزرگان نامدار آورده و در کتاب سیر اعلام النبلاء وی را معرفی کرده است. (16) وی در سال 352 هجری درگذشت.
البته برخی از معاصرانش، درباره او خدشه وارد کرده اند. چرا که او از ابراهیم بن حسین بن دیزیل روایت نقل کرده است. آنان می گویند: وی، ابراهیم بن حسین بن دیزیل را درک نکرده و ندیده است.
به همین دلیل ذهبی در میزان الاعتدال و ابن حجر در لسان المیزان به بررسی این راوی پرداخته اند. (17)
ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان می نویسد: ابوحفص بن عمر و قاسم بن ابی صالح نقل روایت وی از ابراهیم را منکر شده و گفته اند: به ما این گونه خبر رسیده که ابراهیم کتاب التفسیر را پیش از سال دویست و هفتاد هجری اِقراء(18) کرده است. اما این-یعنی عبدالرحمان بن حسن اسدی-ادّعا می کند که تولّدش در سال دویست و هفتاد بوده است. هم چنین طبق اخبار رسیده، به ندرت پیش می آمد که ابراهیم مطلبی را دوبار اِقراء کند.(19)
به نظر ما این فرد، یک محدّث ارجمند بوده که دارقطنی و دیگر بزرگان نقّاد و دقیق اهل سنّت از او روایت نقل کرده اند. از سوی دیگر، سخنان این افراد درباره این راوی، از دو جهت موجب خدشه دار شدن وثاقت او نمی شود.
نخست آن که خرده گرفتن افراد معاصر درباره یک دیگر مسموع نیست؛ هم چنان که ذهبی و ابن حجر نیز به این موضوع در کتاب های شان تصریح کرده اند. (20)
دوم آن که مبنای این سخن این است که طبق اخبار رسیده، عبدالرحمان در سال 270 به دنیا آمده و ابن دیزیل تفسیر خود را پیش از این سال-چنان که به این قائل رسیده-اقراء کرده است و ابن دیزیل نیز کمتر مطلبی را دوبار اقراء می کرده است.
اما اگر ولادت وی در سال 270 بوده و وفات ابن دیزیل نیز -چنان که در مطالب قبلی بیان شد-سال 281 باشد، اشکالی ندارد که بگوییم: او خود از ابن دیزیل آن چه را روایت کرده شنیده، یا این که برخی را شنیده و برخی دیگر را پدرش برایش گفته است.
از آن جا که دلیل دیگری بر خدشه دار بودن این راوی وجود ندارد، می توانیم به روایت او اعتماد کنیم؛ چرا که بزرگان از او روایت نقل کرده اند.
با توجه به این مطلب جایی برای سخن برخی از معاصران وی باقی نمی ماند، به ویژه این که استناد این معاصران به سخنانی است که منبع این سخنان مشخص نیست؛ زیرا آنان با عبارت طبق خبرهای رسیده و مانند آن، به چینش مقدمات استدلال خود درباره این راوی پرداخته اند.
ابراهیم بن حسین کسائی
وی همان ابن دیزیل است که شرح حال او را گفتیم.فضل بن دکین
وی از رجال صحاح شش گانه است که از او روایت نقل کرده اند. ابن حجر عسقلانی درباره فضل می گوید: او فرد ثقه و مورد اعتماد، دقیق و از استادان بزرگ بخاری است. (21)سفیان بن سعید
وی همان سفیان ثوری است که در گذشته شرح حال او را بیان کردیم.منصور
این راوی نیز همان منصور بن معتمر و از رجال صحاح شش گانه است. ابن حجر درباره منصور می نویسد: او ثقه و مورد اعتماد و دقیق بود و تدلیس نمی کرد. (22)ربعی
او همان ربعی بن خراش است. وی نیز از رجال مورد اعتماد در صحاح شش گانه است. ابن حجر او را ثقه و مورد اعتماد، عابد و مخضرم (23) معرفی می کند.(24)خذیفه بن یمان
حذیفه بن یمان نیز همان صحابی والامقام پیامبر است که از ذکر شرح حال وی بی نیازیم.دلالت روایت بر امامت حضرت علی(علیه السلام)
آن گاه که محکم بودن سند روایت روشن شد، باید درباره دلالت آن بگوییم که این روایت یکی از روشن ترین دلیل هایی است که نشان می دهد فرمایش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره حضرت علی(علیه السلام) در روز غدیرخم یعنی: «من کنت مولاه فهذا علیٌّ مولاه»، به صراحت و به طور قطع بر امامت کبری و ولایت عظمای حضرت علی(علیه السلام) پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، دلالت دارد.زیرا اگر منظور رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از ولایت، دوست داشتن و یا یاری رسانی بود، آن اعرابی هرگز اعتراض نمی کرد و نمی پرسید که این سخن خود توست یا سخن خداوند؟
بلکه سخن او که گفت: «شما به ما دستور دادی که... و دستور دادی که... اما به این اندازه راضی نشدی تا این که دست عموزاده خودت را بالا بردی و او را بر مردم برتری دادی و گفتی: من کنت مولاه فعلی مولاه» به صراحت نشان می دهد که حدیث غدیر بر امامت و خلافت حضرت علی(علیه السلام) دلالت دارد.
وگرنه ... دلیلی برای این اعتراض وجود نداشت تا به این زشتی در برابر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اعتراض کند و پیامبر نیز با چشمانی قرمز، سوگند یاد کند:
والله الّذی لا إله اِلّا هو إنّه من الله و لیس منّی؛
به خدایی که جز او خدایی نیست، این سخن از خداوند است و از من نیست.
و این سخن را سه بار تکرار کند.
اگر این حدیث بر امامت ایشان دلالت ندارد، چرا خود حضرت امیر(علیه السلام) با حدیث غدیر در برابر مردم احتجاج می کند و آن ها را قسم می دهد؟
و اگر این گونه نبود... چرا ابوطفیل درباره این حدیث تردید ایجاد می کند؟!
احمد بن حنبل با سندی صحیح از ابوطفیل این گونه روایت می کند حضرت علی(علیه السلام) مردم را در محوطه ای جمع کرد و به آنان فرمود:
اُنشد الله کلٌ امری مسلم سمع رسول الله (صلی الله علیه وآله و سلم) یقول یوم غدیر خم ما سمع، لما قام؛
به خدا سوگند می دهم، هر کس در روز غدیرخم بیانات پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را شنیده، بایستد... .
پس از آن بود که سی نفر برخاستند... .
ابوطفیل می گوید: من نیز در حالی که در دلم تردید حس می کردم بیرون آمدم و زید بن ارقم را دیدم و به او گفتم: شنیدم که حضرت علی(علیه السلام) چنین و چنان گفت...
او پاسخ داد: چه چیزی را نمی توانی بپذیری؟! من از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که آن را فرمود. (25)
پینوشتها:
1. فرائد السمطین: 82/1.
2. المعجم المختصّ: 65.
3. تفسیر ابن ابی حاتم: 1172/2، حدیث 669.
4. تهذیب التهذیب: 120/7.
5. تهذیب الکمال: 92/3.
6. وفیّات الأعیان: 61/1.
7. العبر فی خبر من غبر: حوادث سال 427.
8. الوافی بالوفیات: 33/8.
9. مرآة الجنان: وقایع سال 427.
10. طبقات الشافعیة: 207/1.
11. بغیة الوعاة فی طبقات اللغویّین و النحاة: 356/1.
12. شواهد التنزیل: 381/2-385.
13. السیاق فی التاریخ نیسابور: 37.
14. تاریخ بغداد: 391/9.
15. تاریخ بغداد: 292/10.
16. سیراعلام النبلاء: 15/16.
17. میزان الاعتدال: 566/2.
18. اِقراء: یعنی وی مطالب تفسیر خود را برای دیگران می خوانده و آنان نیز مطالب را فرا می گرفته اند.
19. لسان المیزان: 411/3.
20. برای مثال ذهبی در میزان الاعتدال: 111/1 می نویسد:
به خرده گیری معاصران درباره یک دیگر توجهی نمی شود. به ویژه اگر معلوم شود این سخنان از روی دشمنی، اختلاف عقیده و یا حسادت بوده است. زیرا فقط افراد معصوم از این آفت ها در امان هستند. من دوره ای را سراغ ندارم که مردمان آن دوران از این آفت ها در امان باشند، مگر پیامبران و صدّیقان، اگر بخواهی، نمونه های فراوانی را برایت نقل می کنم.
هم چنین ابن حجر در لسان المیزان (234/5) می نویسد:
به حمد و سپاس خدا، ما به بسیاری از خرده گیری های معاصران درباره یک دیگر اعتنا نمی کنیم.
21. تقریب التهذیب: 110/2.
22. همان: 177/2.
23. مخضرم: به کسی گفته می شود که دو دوره را درک کرده باشد. در این منظور دوره تابعین و بعد از آنان است.
24. تقریب التهذیب: 243/1.
25. مسند احمد بن حنبل: 370/4
حسینی میلانی، آیت الله سیدعلی، (1391)، آیات غدیر از دیدگاه اهل سنّت، ترجمه: هیئت تحریریّه ی انتشارات الحقایق، قم: نشر الحقایق، چاپ اول
/م