تا مرز شهادت

زابل، شهر کوچکی بود و اگر کسی زمانی ضعف اخلاقی و یا انحراف سیاسی می داشت، حتی اگر بعدها به فطرت خدایی بازگشته بود، مطرود جامعه می شد و گاهی حتی افراد از سلام و علیک با آن ها پرهیز می کردند؛ مبادا که مورد
پنجشنبه، 16 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا مرز شهادت
 تا مرز شهادت

 






 

شهید عباسعلی خمری

زابل، شهر کوچکی بود و اگر کسی زمانی ضعف اخلاقی و یا انحراف سیاسی می داشت، حتی اگر بعدها به فطرت خدایی بازگشته بود، مطرود جامعه می شد و گاهی حتی افراد از سلام و علیک با آن ها پرهیز می کردند؛ مبادا که مورد اتهام قرار گیرند.
مسیر خانه ی ما از تبلیغات سپاه می گذشت. بعضی اوقات می دیدم که چراغ های تبلیغات سپاه تا نیمه های شب روشن است. شبی تصمیم گرفتم بروم داخل و ببینم چه خبر است. وارد تبلیغات سپاه شدم. همان جوانانی که مطرود جامعه و از همه جا رانده شده را دیدم که عباسعلی را چون نگینی در میان گرفته اند. هر کدام با عشق و علاقه به کاری مشغول بودند. بعدها خیلی از آن جوانان به جبهه اعزام شدند و حتی تا مرز شهادت هم پیش رفتند.
به یکی از نیروهای تبلیغات، کاری واگذار شده بود که در ارتباط با جلسه و مراسمی که در فردای آن روز برگزار می شد، انجام دهد. آن فرد، حدود ساعت سه بعدازظهر کار را رها کرده و به منزلش رفته بود.
هنگامی که عباسعلی متوجه این قضیه شد، با ناراحتی یکی دیگر از نیروها را مأمور انجام آن کار کرد و شخصی را به دنبال فرد خاطی فرستاد. وقتی آمد، عباسعلی با پرخاش نسبت به کوتاهی او در انجام وظیفه، اظهار رنجش کرد. آن گاه از جا برخاست و به یکی از اتاق های مجاور رفت و به نماز ایستاد.
بعد از اقامه ی نماز، عباسعلی با چهره ی خندان و نورانی و با حالت عذرخواهی به طرف آن برادر آمد. او را در بغل گرفت و به شوخی چند مشت به او زد و در حالی که همدیگر را می بوسیدند، به او گفت: «حاضرم اگر کدورتی از من به دل گرفته اید، به هر طریقی که خواستید با من برخورد نمایید.»...
و سرانجام همه با هم در محیطی سرشار از صمیمیت به کار ادامه دادند.
اوائل انقلاب که دانش آموز سال های آخر دبیرستان و عضو فعال اتحادیه ی انجمن اسلامی دانش آموزان بود، روزی برای تزئین دربیرستان ما و نصب بلندگو و پلاکارد جهت برگزاری مراسم دهه فجر، از طرف اتحادیه دبیرستان آمده بود. آن ساعت، زنگ ورزش بود و من نیز همراه همکلاسی هایم به حیاط دبیرستان آمده بودم. ناگهان متوجه شدم ایشان روی نردبان، مشغول نصب پلاکارد است. در حالی که جمعی از ختران در آن ساعت ورزش می کردند و در حیاط دبیرستان در رفت و آمد بودند، اما هرچه دقت کردم، اثری از بی تقوائی در رفتارشان ندیدم. ایشان بسیار متین و با وقار، مشغول کار خودش بود و اصلاً به اطراف نگاه نمی کرد. فقط گاهگاهی با دوست همراهش که در نصب پلاکارد و چراغانی به او کمک می کرد، حرف می زد و اعتنائی به اطراف نداشت. آن زمان این رفتار ایشان را نمونه ای از رفتار برادران تربیت شده در مکتب ائمه معصومین علیهم السلام به حساب آوردم.
عباسعلی را بسیار مقید به انجام واجبات و ترک محرمات می دیدم. روزی در بازار شهر قدم می زدیم و راجع به مسائل متفرقه صحبت می کردیم. در همه ی این مدت که با هم بودیم، به علت وجود بعضی بدحجابی ها، شهید بزرگوار اصلاً دوست نداشت سرش را بالا بگیرد و به اطراف نگاه کند.
بارها شده بود که در دفتر کار او حضور داشتم و خواهران متعدد از ادارات و جاهای مختلف برای گفتگو پیرامون هماهنگی های تبلیغاتی و فرهنگی مراجعه می کردند و در تمام این مراجعات هیچ وقت او را ندیدم که با سر بالا و با نگاه مستقیم با خواهران صحبت کند. بلکه با محجوبیت خاصی سر را پایین می انداخت و با رعایت کامل تقوای چشم، با خواهران نامحرم صحبت می کرد. (1)

پی نوشت ها :

1. لحظه های سرخ، صص 73-72 و 94 و 103 و 109 و 118 و 190

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس (1) اخلاق متعالی، تهران:مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط