دماغ تو در چشم بغل دستی!

فکرش را بکنید، اگر قرار بود مثل کارتون «پینوکیو» دماغ آدم هایی که دروغ می گویند دراز شود، چه اتفاقی می افتاد. خیابان ها پر می شد از افرادی که دماغ دراز شده شان می رفت توی چشم کسی که از روبرو می آیند، یا می رفت زیر
پنجشنبه، 16 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دماغ تو در چشم بغل دستی!
دماغ تو در چشم بغل دستی!





 
فکرش را بکنید، اگر قرار بود مثل کارتون «پینوکیو» دماغ آدم هایی که دروغ می گویند دراز شود، چه اتفاقی می افتاد. خیابان ها پر می شد از افرادی که دماغ دراز شده شان می رفت توی چشم کسی که از روبرو می آیند، یا می رفت زیر چرخ ماشین های در حال عبور، یا حتی اگر صاحب دماغ حواسش نباشد، محکم به دیوار بخورد و دماغ مورد بحث بشکند و خونی و مالی شود! حتی تصورش هم یک کتاب قطور کاریکاتور است!!! بیائید حالا که تصورمان راه افتاده، تصور کنیم جنس دروغِ آدم های مختلف جامعه چه جنسی ست؟

1. کارمند: مخلص آقای رئیس هم هستیم!

حتماً تمام کارمندانی که این متن را می خوانند، جزء صادق ترین انسان های موجود در اداره جات هستند؛ بلاشک...
اما تصور کنید رئیس اداره می آید روبروی میز کارمندش می ایستد. عصبانی است و می خواهد کارمندش را بازخواست کند که چرا دیروز که برای خرید پوشک بچه، نیم ساعت از اداره خارج شده، خروجش را ثبت نکرده؟
کارمندِ بخت برگشته، خود را برای تکذیب خروج نیم ساعته اش آماده می کند و به خودش نهیب می زند که بهتر است قبل از تحویل دادن چنین دروغی، چند کلمه ی تملّق هم چاشنی حرفش بکند. به همین دلیل در ابتدای عرایضش نفس عمیقی کشیده و می گوید: «ما مخلص آقای رئیس دوست داشتنی مون هم هستیم...»
نیازی به بافتن دروغ اصلی مبنی بر عدم خروج از اداره نیست... با گفتن همان «ما مخلصیم» و «آقای رئیس دوست داشتنی». دماغش فی الفور دراز شده و مستقیماً رفته توی چشم آقای رئیس!

2. دروغ های زن و شوهری

الف- زن و شوهر خوشبختی، نشسته اند سر سفره و آماده شام خوردن می شوند.
خانم خانه آبگوشت داغ را که بخارش از کاسه بیرون می زند، جلوی شوهر می گذارد و همان اول بسم الله خودش را لوس می کند و می پرسد «آقامون! بِچِش ببین خوشمزه شده؟!»
آقاشون! سرش را به کاسه آبگوشت نزدیک می کند و بو می کشد و طعم آبگوشت های «بُزباش» مادرش را به خاطر می آورد. توی دلش به رنگ و بوی این آبگوشت «عُق» می زند و سعی می کند لبخند بزند و با آرامش خاصی رو به عیال می گوید: «به به... عجب آبگوشتی شده! دستپخت عیال من حرف نداره!»
در همین لحظه دماغ مرد خانه به سرعت و شدت دراز شده، آن چنان که می خورد به کف کاسه و آن را پرت می کند وسط سفره و حسابی همه جا کثیف شده و فرش ها... خانم خانه هم که لجش درآمده، گوشتکوب را بر می دارد و محکم می کوباند روی دماغ شوهر خالی بندش! دماغی که از داغی آبگوشت سوخته و الان هم با ضربه گوشکوب، «گوشت کوبیده» شده!
ب- زن و شوهر خوشبخت دیگری، در همسایگی زوج خوشبخت مورد (الف) نشسته اند پای تلویزیون و تقدیر از عوامل سریال غم زده «ستایش» را تماشا می کنند!
تلفن زنگ می خورد و آقای خانه جواب می دهد...
بعد از اتمام مکالمه، مرد با خوشحالی رو به منزل می گوید: «مامانم اینا دارن امشب شام میان اینجا...»
منزل که سرخ و لبویی شدنش با چشم غیرمسلح هم قابل تشخیص است، سعی می کند خونسرد باشد و می گوید: «به به؛ خوش اومدن...»
با گفتن این جمله، دماغ منزل ده سانتیمتر به جلو می پرد و تمام سیستم چسب کاری باقیمانده از چندمین عمل جراحی بینی اش، منهدم می شود!

3. یک مقام مسئول

تصور کنید دوربین های صدا و سیما رفته اند سراغ یک مقام مسئول از نهاد [بووووووق!].
خبرنگاره یکی از همان سؤال های کلیشه ای همیشگی، که همیشه هم بی جواب می ماند را می پرسد.
- بفرمائید که شما چه میزان از وقت تون رو به ملاقات مستقیم و بدون واسطه با مردم و ارباب رجوع اختصاص می دهید؟!
جناب آقای مسئول که از صبح تا این لحظه، داخل آبدارخانه نهاد، مشغول تناول کله پاچه و چای بوده، بلافاصله جواب می دهد: «ما هر هفته، پنج شنبه ها از ساعت هفت و نیم صبح، دیدار مردمی با مراجعین عزیز را داریم...» همین طور که مسئول محترم مشغول فرمایش هستند، دماغ شان بیشت تر کش می آید و خبرنگار هم آرام آرام عقب عقب می رود و مسئول محترم هم هیچ به روی خودش نمی آورد و با اعتماد به نفس ادامه می دهد:
«... که این دیدار همراه با صرف صبحانه مردمی(!) با مردم عزیزمان و به صرف نان و پنیر و چای شیرین است! مردم از ما خیلی راضی هستند و ما بدون این مردم به هیچ دردی نمی خوریم... آخ دماغم!...
آقا این «آخ دماغم» رو از فیلم حذف کنیدها!»
منبع: نشریه دیدار آشنا شماره 135

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.