بازخوانی رویدادهای جبهه شمال غرب در گفتگو با امیر سرتیپ سیاوش جوادیان جانشین پیشین رئیس ستاد مشترک (آجا)

با خدا عهد بسته بود به انقلاب خدمت کند (1)

امیر سرتیپ سیاوش جوادیان شاید یکی از معدود افسران بلند پایه نیروی زمینی باشد که در مقاطع حساس در کنار شهید سرلشکر حسن آبشناسان بوده باشد. او در سال 1343 پس از پایان دوره تحصیلی در دانشکده افسری تهران، دوره
شنبه، 18 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
با خدا عهد بسته بود به انقلاب خدمت کند (1)
 با خدا عهد بسته بود به انقلاب خدمت کند(1)

 






 

بازخوانی رویدادهای جبهه شمال غرب در گفتگو با امیر سرتیپ سیاوش جوادیان جانشین پیشین رئیس ستاد مشترک (آجا)

درآمد

امیر سرتیپ سیاوش جوادیان شاید یکی از معدود افسران بلند پایه نیروی زمینی باشد که در مقاطع حساس در کنار شهید سرلشکر حسن آبشناسان بوده باشد. او در سال 1343 پس از پایان دوره تحصیلی در دانشکده افسری تهران، دوره مقدماتی را در مرکز پیاده شیراز طی کرد و در سال 1344 به لشکر زنجان و سپس به اداره دوم کشورهای عربی در ستاد مشترک ارتش منتقل شد. سرتیپ جوادیان در سال 1353 مجدداً به مرکز پیاده شیراز انتقال یافت و تا سال 1355 دوره های مقدماتی و عالی پیاده را طی نمود و از آنجا به لشکر 28 کردستان اعزام شد. ایشان با توجه به شناختی که از کشورهای عربی داشت چند سالی هم در قالب نیروهای ایرانی ناظر بر آتش بس وابسته به سازمان ملل متحد مستقر در بلندی های اشغالی جولان مأموریت داشت. در پی پیروزی انقلاب اسلامی دو گردان نیروهای ایرانی مستقر در جولان و جنوب لبنان به میهن بازگشتند. امیر سرتیپ جوادیان در حالی به یگان اصلی خود در لشکر 28 کردستان در سنندج پیوست که بحران کردستان تازه شکل گرفته بود و ایشان در کنار شهید حسن آبشناسان در قرارگاه حمزه سید الشهداء (ع) نقش ارزنده ای در مبارزه با ضد انقلاب ایفا کرد. خاطرات این افسر ارشد نیروی زمینی را با هم می خوانیم:

با توجه به اینکه جنابعالی مدتی در اداره کشورهای عربی ارتش اشتغال داشتید، گفته شده که در آن زمان از شهید حسن آبشناسان درخواست شد به کشور عمان برود، و علیه جدایی خواهان ظفار بجنگد. بفرمایید که چرا او از رفتن به عمان خودداری کرد؟

شاید یک بار شهید آبشناسان در قرارگاه حمزه سید الشهداء (ع) که با هم بودیم این صحبت را طرح کرده باشد. او دوره تکاوری، دوره رنجر را در آمریکا دیده بود. این یک دوره خاص برای کسانی بود که توانایی فیزیکی داشتند و می توانستند شرایط سخت را خیلی خوب تحمل کنند. خب این دوره را دیده بود و بعد آمده بود در مرکز پیاده شیراز همین دوره را آموزش می داد. یعنی استاد رنجر بود. معمولاً اساتید رنجرها از نظر مسائل فیزیکی و جسمی باید آدم های خیلی فوق العاده باشند. توانایی بدن شان واقعاً بالا باشد. گاهی می شد که آنها 40 کیلومتر در یک شب با تجهیزات و وسایل جنگی راه می رفتند. به همین دلیل در آن موقع که در قرارگاه حمزه بودیم آنها را چریک می نامیدیم. به شهید آبشناسان چریک پیر می گفتیم. چون آن موقع، سنی از او گذشته بود. حدود 45-46 سال سن داشت. نهایتاً گاهی می بایستی به ارتفاعات بلند می رفت که سربازهای جوان نمی توانستند با او بروند. اینقدر ورزیده و جوان بود و این در نتیجه ممارستی که داشت.
در قرارگاه حمزه که بودیم آبشناسان به من گفت که به من پیشنهاد کردند، شما که این همه دوره رنجر دیده اید و این توانایی جسمی را که دارید بیایید به ظفار بروید و آنجا بعضی از گشتی ها را هدایت کنید. کارهای دیگری که از عهده شما برمی آید انجام دهید. ایشان از رفتن به ظفار امتناع کرده بود. منتها آن موقع خیلی علنی نمی شد عذر بخواهید و بگویید من نمی روم. ولی او ظاهراً خود را به پا درد زده و گفته بود که من رفتم یکی دو تا دکتر آشنا، و آنها گواهی دادند که به علت شرایط سخت دوره رنجر پاهای او آسیب دیده و نمی تواند در عملیات شرکت کند. بهتر است کارهای آسان تر و آرامتری به او واگذار شود. همین مسئله باعث شد که او به عمان نرود.

داستان اعزام تان به بلندی های اشغالی جولان چگونه بوده است؟

در سال 1356 که به لشکر 28 کردستان اعزام شدم، فرماندهی عملیاتی یک گردان پیاده را به عهده گرفتم. بعد از گذشت مدتی هم به ریاست رکن سوم گردان منصوب شدم. اول آبان ماه سال 1357 یک گردان از سنندج تعیین شده بود تا برود در بلندی های جولان بین اسرائیل و سوریه مستقر شود، و آنجا بر آتش بس و عدم درگیری نظارت کند.

در چارچوب نیروهای سازمان ملل متحد؟

بله در چارچوب سازمان ملل متحد.

گویا ایران در جنوب لبنان هم یک گردان نیرو مستقر کرده بود؟

در جنوب لبنان هم یک گردان داشتیم. من با این گردان به عنوان افسر عملیات، یا همان رکن سوم روز هشتم آبان 1357 اعزام شدم به جولان همان روز ما را حرکت دادند و از خاک سوریه گذشتیم، و بعد مرز اسرائیلی ها بود که نهایتاً در قرارگاهی پیش ساخته در یک اردوگاه مستقر شدیم. قبلاً واحدهای دیگری در آنجا مستقر بودند که مأموریتشان پایان یافته و به کشورشان بازگشت بودند و ما رفتیم جایگزین آنها شدیم. در اولین شب ورودمان دیدیم که تلویزیون رژیم صهیونیستی صحنه ورودمان را به فرودگاه دمشق نشان می دهد.

آن زمان که ماهواره در کار نبود که تصاویر ورودتان را پخش کند؟

این تصاویر را به وسیله دستگاه هایی الکترونیکی که در بالای کوه بلند هرمان نصب کرده بود گرفته بود. این کوه مشرف به دمشق است.

سوری ها این کوه را جبل الشیخ می نامند...

آری... همان جبل الشیخ است که اسرائیلی ها آن را کوه هرمان می نامند. آنجا به ما گفتند که اسرائیلی ها از این کوه فیلم ورودمان به دمشق را گرفته بودند و نهایتاً شب پخش کردند. خب ما همان شب متوجه شدیم که اینها همه چیز را در سوریه زیر نظر دارند. نهایتاً در ایران هم جریان انقلاب اسلامی در حال شکل گیری بود.

این گردان بعد از کدام جنگ اعراب و اسرائیل در بلندی های جولان مستقر شد؟

حدود شش یا هفت سال از جنگ اکتبر سال 1973 گذشته بود که ما به آنجا رفتیم. به هر حال نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد آمده بودند و بین نیروهای اسرائیل و سوریه منطقه جداسازی ایجاد کرده بودند. گردان ما در داخل منطقه جداسازی شده که بیشتر در خاک سوریه بود 15 پایگاه داشت. چون اسرائیلی ها همه جاهای بلندی های جولان را تصرف کرده بودند و سیم خاردار و موانع چیده بودند که پرنده نمی توانست از این موانع رد شود. حدود 14پست دیده بانی هم در نقاط مختلف منطقه جداسازی وجود داشت که افسرهای خارجی آنجا را اداره و دیده بانی می کردند. اغلب اوقات اسرائیلی ها به خاک سوریه تجاوز هوایی یا زمینی می کردند. ما آنچه که بود را می نوشتیم. ولی افسرهایی خارجی که در پست دیدبانی مستقر بودند، برعکس ما گاهی می گفتند تجاوز نشده ولی ما همه اتفاقات را باید به سازمان ملل متحد گزارش می کردیم. گزارش می کردیم که بله امروز هواپیماهای اسرائیلی آمدند تا ده مایل به حریم هوایی سوریه تجاوز کردند.

نحوه تهیه گزارش های شما در چارچوب سیاست های ایران بود با برداشت شخصی افسران ایرانی بود؟

ببینید سیاست های ایران... اصلاً ایران همان موقع یک مقدار اعتبار داده بود به سوریه که بپذیرد ایران آنجا نیرو مستقر کند. خب اسرائیل هم آن موقع اصلاً متحد رژیم طاغوتی شاه بود. رژیم طاغوت در آن زمان کلی سلاح از اسرائیل خریداری می کرد. کلی امکانات از جمله نفت ارزان قیمت به آن رژیم می داد. لذا طرفین سوری و اسرائیلی خیلی راضی بودند که ایران آنجا نیرو آورده است. ولی افسران ایرانی بر اساس روحیات منحصر به فردشان گزارش می نوشتند. همین گزارش هایی را که می دادم باعث شده بود که مرا کنترل کنند. به من می گفتند اجازه ندارم به اسرائیل بروم. چون ما که در چارچوب نیروهای سازمان ملل متحد در منطقه حضور داشتیم، مجاز بودیم به اسرائیل هم برویم. می توانستیم از کشورهای منطقه دیدن کنیم. ولی اسرائیلی ها به طور مخفیانه در مخالفت با عملکرد سربازان ایرانی مستقر در جولان به سازمان ملل متحد شکایت کرده بودند.

یعنی حضور نیروهای ایرانی در جولان در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی برای اسرائیلی ها حساسیت برانگیز شده بود؟

آری... صد درصد... در ابتدای کار خیلی از ما استقبال کردند. بعد که وضعیت انقلاب رو به موفقیت پیش می رفت و پیروزی داشت شکل می گرفت، عکس العمل آنها خیلی شدیدتر شده بود. در عین حال مخالفت با یگان ایرانی مستقر در جولان با اسرائیل نیز افزایش یافت.

در آن زمان دیدگاه اداره دوم ارتش که شما در آن مسئولیت داشتید، در مورد اعزام نیرو به عمان برای جنگ در ظفار چگونه بود؟

ببینید، آنهایی که در ظفار به بحران آفرینی دست زدند، کمونیست بودند. چپی ها و لائیک ها بودند. آدم های مسلمان نبودند. خب ایران در حمایت از سلطان عمان رفته بود آنجا علیه جدایی خواهان ظفار می جنگید. سلطان عمان آن روزها تقریباً متحد ایران بود. به هرحال دیدگاه و تدبیر اداره دوم ارتش و هیئت حاکمه این بود که بروند آنجا و به سلطان عمان کمک کنند. ارتش هم تابع دستورات بود. نیرویی که آنجا می رفت باید دستورات را اجرا می کرد.
از عمان که بگذریم در جولان دیدگاه رژیم و نظام حاکم آن موقع، این بود که با اسرائیل همراه باشیم. ولی ما درونمان این همراهی حکومت شاه تضعیف شده بود، دستورات سلسله مراتب را به آن صورت اجرا نمی کردیم. ما خودمان همراه با دیدگاه های امام (ره) هرچه را تشخیص می دادیم و آن چیزی را که آنجا می دیدیم عیناً منعکس می کردیم. هر چند که به ضرر اسرائیل باشد. موقعی که شاه رفت و بختیار آمد، از آن به بعد مخالفت ما علنی شد. علنی نه به آن صورت که به سوی اسرائیلی ها تیراندازی کنیم، ولی گزارشات خیلی دقیق تر و بهتری علیه اسرائیلی ها به فرمانده کل نیروهای سازمان ملل متحد ارائه می دادیم.
مدتی گذشت تا انقلاب به پیروزی رسید، انقلاب که شد ما همچنان در بلندی های جولان مستقر بودیم. اسرائیلی ها هر شب می آمدند اطراف کمپ ها و اردوگاه های ما مانور می گذاشتند، و اطراف مان را با توپخانه و تانک گلوله باران می کردند. سربازان ایرانی را به ستوه آورده بودند. ما برای تعیین تکلیف و تعیین سرنوشت خودمان چند بار رفتیم دمشق تا به سفارت ایران رجوع کنیم، اما سفارت را بسته یافتیم. هر کاری می کردیم که با ایران تماس بگیریم، دستگاه مخابراتی ارتش هم بعد از حکومت بختیار جوابگو نبود. به کسی اجازه نمی دادند به سوریه بیاید و به سرنوشت ما رسیدگی کند. حتی هیچ پولی را برای ما حواله نکرده بودند. آنجا واقعاً سرگردان شده بودیم. یک گردان لوجستیکی کانادایی وابسته به سازمان ملل متحد بود که ما را تدارک می کرد. وگرنه از گرسنگی می مردیم.

به هر حال چگونه برگشتید؟

نهایتاً که 10-15 روز از پیروزی انقلاب گذشته بود دوباره رفتیم دمشق و دیدیم سفارت ایران فعال شده است. آقایی را آنجا یافتیم و به او گفتیم: «بابا ما یک گردان ایرانی هستیم در بلندی های اشغالی جولان. آن وقت هر روز در ایران تظاهرات می کنند و پرچم اسرائیل را آتش می زنند. چرا کسی به کارمان رسیدگی نمی کند؟».
آن آقا ظاهراً دبیر سفارت بود و تازه به دمشق رفته بود. نمی دانست که یک گردان ایرانی در جولان مستقر است. کارکنان قبلی سفارت همه رفته بودند. خلاصه ما با خواهش و تمنا از او خواستیم شماره تلفن وزارت خارجه ایران را به ما بدهد تا خودمان پیگیری کنیم. او گفت که پس فردا بیایید ببینم چه کاری می توانم برای شما انجام دهم. ما پس فردا رفتیم و تلفن مرحوم کریم سنجابی وزیر امور خارجه دولت موقت را به ما داد. ما به تهران زنگ زدیم و حدود ساعت یک بعدازظهر بود که به او دسترسی پیدا کردیم و جریان را به آگاهی او رساندیم.

آیا با گردان ایرانی که در جنوب لبنان مستقر بود ارتباط و تماس هم داشتید؟

قبل از پیروزی انقلاب با آنها تماس داشتیم. ولی آنها هم مثل ما مدتی سرگردان بودند. منتها زودتر از ما به ایران برگشتند. قبل از انقلاب یک بار رفتیم به لبنان و به آن گردان سر زدیم. در لبنان همان (گروه شورشی وابسته به) سرگرد سعد حداد که فهمیدند ما ایرانی هستیم می خواستند ما را بازداشت کنند. به آنها گفتیم که ما بخشی از نیروهای سازمان ملل متحد هستیم.

در کدام شهر لبنان با گروه سرگرد سعد حداد برخورد کردید؟

ظهر رفته بودیم در رستورانی در بیروت غذا بخوریم. بیروت آن زمان هم دو سه بخش بود که یک بخش آن دست سرگرد حداد و فالانژهای مسیحی بود.

البته سرگرد حداد در جنوب لبنان مستقر بود.

در جنوب لبنان بود. ولی نیروهای متحد او در بیروت هم فعال بودند. در رستوران گارسن آمد و پرسید با غذا مشروب چی می نوشید؟
به او گفتم که ما مسلمانیم و مشروب نمی خوریم. نیم نگاهی به ما کرد و رفت ظاهراً مسلمان ها نباید در آن منطقه می آمدند.

سفر کردن به لبنان در دوران جنگ های داخلی خیلی جرأت می خواست...

آری... درست است در دوران جنگ های داخلی به لبنان رفته بودیم. چند دقیقه گذشت که ناگهان دیدیم ما را محاصره کردند. پرسیدند شما اینجا چه کار می کنید؟
گفتیم: ما عضو سازمان ملل متحد هستیم و این هم کارت هایمان. ما جنوب لبنان بودیم و از اینجا می خواهیم به دمشق برویم. افراد مسلح ایستادند تا ما نهار را خوردیم و بعد ما را با اسکورت از بیروت بیرون کردند.

به طرف جاده دمشق بیرون کردند؟

آری... تا جاده بیروت- دمشق بدرقه کردند. در دمشق مستقیماً به سفارت ایران رفتیم و با آقای کریم سنجابی تماس گرفتیم. سنجابی به ما توصیه کرد که فردای آن روز با دفتر او تماس بگیریم تا شماره تلفن ستاد مشترک ارتش را به ما بدهد. فردای آن روز که با وزارت امور خارجه تماس گرفتیم شماره تلفن دفتر شهید سپهبد قرنی را در ستاد مشترک ارتش به ما دادند. آنجا با سرهنگ فروزان صحبت کردیم و به او گفتیم: «بابا وضعیت مان این جوری است. یک گردان از نیروهای ایرانی در بلندی های اشغالی جولان سرگردان هستیم و آنجا اسرائیل حاکمیت دارد». او قول داد که مشکل مان را پیگیری کند. پس از گذشت یک هفته دوباره تماس گرفتیم و آنها گفتند که ما پس فردا هواپیما می فرستیم دمشق و شما هم هماهنگ کنید با دفتر سازمان ملل متحد در سوریه تا شما را منتقل کنند به فرودگاه. قرار شد روز 22 اسفند که یک ماه از پیروزی انقلاب گذشته به فرودگاه دمشق منتقل شویم. ما هم به دفتر سازمان ملل متحد رفتیم، و هماهنگ کردیم تا یک گردان نیرو از فنلاند جایگزین کردند. سپس اتوبوس فرستادند تا به وسیله آنها عازم به فرودگاه دمشق شویم. فراموش نکنم زمانی که در آن منطقه اشغالی مستقر بودیم دو افسر رابط اسرائیلی، ایرانی تبار داشتیم. یکی سرهنگ دو و دیگری سروان بود. سوار اتوبوس که شدیم، نزدیک دروازه سوریه در جولان آن سرهنگ دو آمد و دو عدد پرچم اسرائیل آورد. یکی را به فرمانده گردان و یکی را به من هدیه داد. آنگاه احساس کردم که فرمانده گردان از دریافت پرچم به شدت ناراحت شده است. پرسید فلانی این پرچم را چه کار کنیم؟ گفتم نگران نباش چاره اش را می دانم. بعد سوار اتوبوس شدیم و آمدیم فرودگاه دمشق.
منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تاریخی شاهد یاران، شماره 83



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.