نویسنده: محسن زمانی
2- انسجام گرایی
یکی از برهانهای مهم له مبنا گرایی برهان تسلسل است. طبق این برهان:- برخی باورها استنتاجاً موجّه اند.
- چهار حالت برای سلسله ی استنتاج ممکن است.
یک: سلسله ی استنتاج به باورهای غیر موجّه ختم می شود.
دو: سلسله ی استنتاج به باورهای موجّه غیر استنتاجی ختم می شود.
سه: سلسله ی استنتاج نامتناهی است.
چهار: سلسله ی استنتاج دوری است.
مبنا گرا از چهار حالت فوق تنها حالت دوم را پذیرفتنی می داند. خوانش اولیه ای از انسجام گرایی حالت چهارم را پذیرفتنی می داند. انسجام گرایی، در نقد مبنا گرایی، وجود باورهای پایه را نمی پذیرد و این را که امری غیر از باور موجِّه باشد نفی می کند. اما نوع رایجتری از انسجام گرایی، علاوه بر نقد پیش گفته، نقد بنیادی تری به استدلال تسلسل وارد می کند. طبق نگره ی اخیر، این استدلال پیش فرض نامصرحی دارد و آن اینکه توجیه امری خطی است و، از طریق استنتاج، از باوری به باور دیگری منتقل می شود. یعنی هر باور به این سبب موجّه می شود که باور دیگری موجه است یا اینکه مبتنی بر تجربه ای است که آن تجربه موجِّه است. هر چهار حالتی که در برهان بالا آمده است این پیش فرض را، اینکه توجیه امری است که در ساختار توجیه از باوری به باوری دیگر سرایت می کند، پذیرفته اند. با توجه به این ملاحظات، نظریه ای که حالت سوم را هب دست دهنده ی ساختار توجیه می داند انسجام گرایی خطی (1) نامیده می شود. چون در این نظریه توجیه هنوز امری خطی است.
در تلقی مبناگرایانه از توجیه، ساختار توجیه همانند یک عمارت فرض می شود، چنان که هر آجر عمارت به سبب استواری آجر قبلی استوار است و مآلاً استواری بنابر پیی مستحکم مبتنی است. ای بسا مشکل تسلسل از چنین تلقی ای از توجیه نتیجه شده باشد. انسجام گرایی کل گرایانه (2) مشکل را درهمین پیش فرض نامصرح می داند. طبق رویکرد اخیر، توجیه امری نیست که اولاً به برخی باورها تعلق گیرد و سپس از طریق استنتاج به دیگر باورها سرایت کند. توجیه اولاً به کل دستگاه باور تعلق می گیرد و یک باور وقتی موجّه می شود که عضو مجموعه ی موجهی از باورها باشد. به عبارت دیگر موجه بودن یک باور منطقاً متأخر از موجّه بودن دستگاه باور است (از این پس هرجا از انسجام گرایی سخن گفته می شود منظور انسجام گرایی کل گرایانه است). در مقابل استعاره ی عمارت، انسجام گرای کل گرا از استعاره ی کشتی سود می برد. کشتی بودن به مجموعه ای از قطعات که در نسبت مناسبی با هم هستند تعلق می گیرد، نه به اجزای منفرد.
یکی از نتایج کل گرایانه دیدن توجیه این است که تمام باورهای دستگاه باور هم شأن اند. یعنی علی رغم مبنا گرایی که برخی باورها را دارای شأن توجیهی بالاتری می داند و باورهای دیگر را تنها به سبب ابتنا بر باورهای پایه شایسته ی توجیه می داند، در انسجام گرایی کل گرا تمام باورها از شأن معرفتی مشابهی برخوردارند. طبق استعاره ی کشتی، هر یک از قطعات کشتی را می توان برای حفظ شناوری آن تعویض کرد. به همین طریق، برای حفظ انسجام دستگاه باور، هر یک از باورها قابل بازبینی است و نیازی نیست که تمام باورها با ابتنای بر آنچه باور پایه خوانده می شود موجّه شوند. این خود باز بیانی (3) از خطی ندانستن توجیه است.
البته باید تذکر داد که خطی ندانستن توجیه به این معنی نیست که در انسجام گرایی، استنتاج باوری از باور موجّه دیگری مفید توجیه باور اول نیست. اما آنچه مآلاً به دست دهنده ی توجیه است انسجام دستگاه باورهاست. یعنی اگر چه ممکن است توجیه به نحو خطی توسعه یابد، منبع توجیه انسجام است. توجیه خطی نیز اگر به دست دهنده ی انسجام باشد پذیرفته می شود.
به طور خلاصه انسجام گرا، با ردّ توجیه غیر مبتنی بر باور (4) و ردّ تلقی خطی از توجیه، علیه مبنا گرایی و به سود انسجام گرایی استدلال می کند.
انسجام گرایی را می توان برحسب اینکه موضوع انسجام را چه بداند به انواع مختلف تقسیم کرد. ممکن است موضوع انسجام باورهای شخصی باشد یا باورهای متعارف جامعه ای. این دو نگره به ترتیب انسجام گرایی معطوف به شخص (5) و انسجام گرایی معطوف به جامعه (6) خوانده می شوند. در این کتاب تنها اولی بررسی می شود.
پیش از هر چیز باید دید مراد از انسجام چیست.
2- 1 انسجام چیست؟
برای منسجم بودن دستگاه باور، سازگاری منطقی محتوای باورها لازم است. مجموعه ای از گزاره ها را منطقاً سازگار می خوانیم که شامل هیچ دو گزاره ی متناقضی نباشد، یا بخشی از آنها هیچ نتیجه ی منطقی ای نداشته باشد که با یکی از گزاره های مجموعه ی پیش گفته در تناقض باشد. به عبارت دیگر مجموعه ای از گزاره ها که منطقاً صدق همه ی آنها ممکن باشد. مثلاً مجموعه ی گزاره های ناسازگار است. همچنین اگر P و Q منطقاً نتیجه دهند که آن گاه مجموعه ی گزاره های {R،Q،P} منطقاً ناسازگار است. اما سازگاری حداقل شرایط لازم برای انسجام است و برای انسجام کافی نیست. این دو مجموعه گزاره را در نظر بگیرید:مجموعه ی 1: اسمیت تب دارد، دانه های سرخی بر بدن اسمیت وجود دارد، اسمیت از خارش شکایت می کند، چندین همکلاسی اسمیت دچار سرخک شده اند، اسمیت سرخک دارد.
مجموعه ی 2: پاریس پایتخت فرانسه است، میز مقابل من زرد است، هیچکاک هیچ گاه اسکار بهترین کارگردان را نگرفت، قضیه ی فرما اثبات شد، دایناسورها منقرض شده اند، کهکشان راه شیری در حال انبساط است.
هر دو مجموعه ی بالا منطقاً سازگارند، یعنی ممکن است تمام گزاره های هر یک از دو مجموعه صادق باشند. اما مجموعه ی اول دارای این مزیت است که گزاره ی آخر آن سه گزاره ی اول مجموعه را تبیین می کند. از طرف دیگر هر یک از چهار گزاره ی اول مجموعه احتمال صدق گزاره ی آخر را افزایش می دهد. به عبارت دیگر گزاره های مجموعه ی 1 رابطه تبیینی با هم دارند و احتمال صدق یکدیگر را افزایش می دهند. در مقابل، گزاره های مجموعه ی 2 هیچ یک از این رابطه ها را با هم ندارند. قطعاً مجموعه ی 1 را از مجموعه ی 2 منسجم تر می دانیم.
مجموعه ی گزاره های زیر را در نظر بگیرید:
مجموعه ی 3: اسمیت تب دارد، دانه های سرخی بر بدن اسمیت وجود دارد، اسمیت از خارش شکایت می کند، چندین همکلاسی اسمیت دچار سرخک شده اند، اسمیت سرخک ندارد.
این مجموعه نیز منطقاً سازگار است، زیرا شواهدی چون تب، خارش، دانه های سرخ بر بدن و در مجاورت افراد مبتلا به سرخک بودن منطقاً سرخک داشتن اسمیت را نتیجه نمی دهند، گو اینکه احتمال آن را افزایش می دهند. به عبارت دیگر محتمل است، هر چند این احتمال کم است، که تمام گزاره های مجموعه ی 3 صادق باشند. پس این مجموعه منطقاً سازگار است، هر چند اگر کسی به تمام گزاره های این مجموعه باور داشته باشد، در غیاب باور دیگری که خبر از آن دهد که اسمیت سرخک ندارد، باور / باورهای ناموجهی دارد. اصطلاحاً مجموعه ی 3 سازگاری احتمالی ندارد. مجموعه ای سازگاری احتمالی دارد که احتمال صدق تمام اعضای آن زیاد باشد. به عبارت دیگر علاوه بر سازگاری منطقی، سازگاری احتمالی هم برای انسجام لازم است.
با توجه به این ملاحظات می توان چنین تعریفی از انسجام به دست داد:
تعریف انسجام:
1- مجموعه ای از باورها موجّه اند تنها اگر محتوای آنها منطقاً سازگار باشد.
2- میزان انسجام مجموعه ای از باورها با سازگاری احتمالی محتوای آنها رابطه ی مستقیم دارد.
3- میزان انسجام مجموعه ای از باورها با تعدد و قوت روابط استنتاجی بین محتوای باورهای عضو مجموعه افزایش می یابد.
4- میزان انسجام مجموعه ای باورها با عدم وجود رابطه ی استنتاجی بین محتوای باورهای زیرمجموعه های آن کاهش می یابد. (رابطه ی استنتاجی اعم از استلزام منطقی، استقرا و استنتاج بهترین تبیین است).
5- میزان انسجام مجموعه ای از باورها در صورت وجود باورها منفرد تبیین ناشده کاهش می یابد. (باوری منفرد تبیین ناشده است که در رابطه ی استننتاج منطقی، استنتاج استقرایی، احتمالی یا تبیینی با هیچ باور دیگری نباشد.)
پس از تعریف انسجام، می توان چنین صورت بندی ای از تعریف انسجام گرایانه از توجیه به دست داد:
تعریف اولیه ی توجیه انسجام گرایانه: S منسجم باشد و شامل P باشد.
اما این تعریف خرسند کننده نیست. زیرا در این صورت اگر S در باورش به P موجّه باشد، تمام باورهای دیگری نیز موجّه می شوند. چون آن باورها عضو دستگاه باور او هستند و دستگاه باور او نیز منسجم است. اما الزاماً همه ی باورهای عضو دستگاه باور افراد موجّه نیستند. شهوداً بسیاری از باورهای خود و دیگران را موجّه نمی دانیم. به عبارت دیگر وقتی خبر از موجّه بودن باور شخصی می دهیم، الزاماً تمام باورهای او را موجّه نمی دانیم. توجیه امری نیست که یا شامل همه ی باورها شود یا شامل هیچ باوری نشود.
با توجه به این ملاحظات تعریف زیر پیشنهاد می شود:
تعریف توجیه انسجام گرایانه:S در باورش به P موجّه است اگر و تنها اگر میزان انسجام باورهایS در صورت افزودن باور به P بیشتر از میزان انسجام باورهای S در صورت نیفزودن باور به P باشد.
در این صورت می توان از موجّه نبودن برخی از باورهای S سخن گفت. مثلاً باوری که منفرد تبیین ناشده باشد، یعنی در رابطه ی تبیینی، استدلالی یا احتمالی با باورهای دیگر قرار نگیرد، غیر موجه شمرده می شود. مثلاً باور به هر یک از گزاره های مجموعه ی 1 میزان انسجام دستگاه شخصی باور آورنده را افزایش می دهد. زیرا افزودن هر یک از آنها یک یا بیش از یک رابطه ی تبیینی را به دستگاه باور می افزاید.
اما این تعریف هم مشکلاتی دارد. فرض کنید باران شدیدی می بارد و همخانه ی من بیرون از خانه است و تنها به سبب خوش خیالی باورمی آورم که او در هنگام خروج از خانه چتر خود را برداشته است (باور 1). شهوداً چنین باوری موجّه نیست. همچنین فرض کنید که علاوه بر باور فوق، باز هم به سبب خوش خیالی، باور می آورم که چتر دوستم در کمدش نیست (باور 2). شهوداً این باور اخیر هم موجّه نیست. اما ملاک توجیه انسجام گرایانه نتیجه ای خلاف این شهود دارد. میزان انسجام دستگاه باور نتیجه ای خلاف این شهود دارد. میزان انسجام دستگاه باور من را وقتی شامل هر دو باورهای 1 و 2 است با میزان انسجام دستگاه باور من هنگامی که فقط شامل یکی از این دو باور است (مثلاً باور 1) مقایسه کنید. در حالت اول روابط استنتاجی بیشتری بین باورهای من وجود دارد؛ محتوای باور 1 محتوای باور 2 را منطقاً نتیجه می دهد. پس با کسر کردن باور 2 از دستگاه باورم، دستگاه باور من انسجام کمتری خواهد داشت. بنابراین، طبق تعریف انسجام گرایانه از توجیه، باور 2 موجّه است، چون با افزودن آن به دستگاه باور، انسجام دستگاه افزوده می شود. نکته در اینجاست که ای بسا باوری در ترابط با باورهای یک دستگاه باور باشد، هر چند که آن باور خود موجّه نباشد. به عبارت دیگر شهوداً حتی ممکن است باورهایی که در رابطه ی منطقی، احتمالاتی یا تبیینی خوبی با دیگر باورهای دستگاه باورند ناموجّه باشند. اگر صرف تعدد یا قوت رابطه هایی که مفید انسجام اند به دست دهنده ی توجیه باشد، نمی توان از وجود باورهایی که در ترابط منطقی، احتمالاتی یا تبیینی با دیگر باورها هستند اما خود موجّه نیستند تبیینی به دست داد. انسجام گرا می تواند با توسل به برخی باورهای مرتبه ی بالاتر مشکل فوق را حل کند. یعنی بگوید شخصی معقول باور دارد که ساختن باوری از طریق خوش خیالی شیوه ی نامناسبی برای باور ساختن است. به عبارت دیگر وجود این باور مرتبه ی دوم احتمال باور 1 و باور 2 را کاهش می دهد، از این رو انسجام دستگاه، حتی با حضور هر دو باور، کم می شود. اما وجود چنین باور مرتبه ی دومی همیشه پذیرفته نیست. اشکالی که بر مبنا گرایی کلاسیک وارد می شد را به یاد آورید. همیشه چنین باورهای مرتبه ی دومی نمی سازند. این بسا شناساهایی اصلاً نتوانند چنین باورهایی بسازند، مثلاً کودکان، هر چند شهوداً در بسیاری باورهای خود موجّه باشند. حتی اگر چنین باور مرتبه ی دومی هم وجود داشته باشد، هنوز مشکل باقی است. فرض کنید شناسایی دارای این سه باور است: باور 1، باور 2 و باور به «خوش خیالی شیوه ی مناسبی برای کشف معرفت نیست.» کسر یکی از دو باور 1 و 2 یا هر دو این باورها انسجام دستگاه باور او را می افزاید. اما در مقابل، حفظ هر دو این باورها و حذف باور سوم هم انسجام دستگاه باوررا افزایش می دهد. یعنی صرف انسجام نشان نمی دهد که کدام باور/ باورها باید حذف شوند.
بدواً چنین به نظر می رسد که اشکالات پیش گفته تنها به انسجام گرایی وارد نیست. کسی که قائل به مبنا گرایی تعدیل شده است نیز می پذیرد که باورهایی که پایه نیستند ولی با باورهای پایه منسجم ترند نیز موجّه اند (به یاد بیاورید که مبنا گرایی تعدیل شده هم بسیاری از اموری را که انسجام گرایی مفید توجیه می داند توجیه بخش می داند: تبیین، افزودن احتمال و...). پس مبنا گرا هم باید تبیینی به دست دهد که کدام باورها با باورهای پایه منسجم ترند. پس ناتوانی در به دست دادن چنین ملاکی، چنان که هیچ مثال نقضی نداشته باشد، به یک اندازه هر دو رویکرد را تضعیف میکند.
اما وضعیت مبنا گرایی و انسجام گرایی کاملاً یکسان نیست. مبنا گرا می تواند با توسل به اعتماد پذیر بودن یا نبودن فرآیندها، بی آنکه لازم باشد شناسا به آن آگاهی داشته باشد، از عهده ی پاسخ به برخی مشکلات برآید. در مقابل، انسجام گرا نمی تواند به اعتماد پذیر بودن یا نبودن فرآیند باورسازی، بی آنکه شناسا به آن باور داشته باشد، متوسل شود. چون در انسجام گرایی آنچه به دست دهنده ی توجیه است انسجام بین باورهاست، و اعتماد پذیری یا اعتماد ناپذیری یک فرآیند، تا وقتی بخشی از دستگاه باور نباشد، نمی تواند در انسجام دستگاه باور و مآلاً، طبق انسجام گرایی، در توجیه مدخلیت داشته باشد. مثال قبلی را در نظر بگیرید. مبنا گرا می تواند صرف اعتماد ناپدیر بودن فرآیند خوش خیالی را مؤید موجّه نبودن من در باور 1 و باور 2 بداند. اما اگر تنها انسجام باورهای من به دست دهنده ی توجیه باشد، تا وقتی اعتماد ناپذیری فرآیند باور ساز خوش خیالی وارد دستگاه باور نشود، نمی تواند در توجیه ذی مدخل باشد.
2- 2 انتقاداتی به انسجام گرایی
یکی از ویژگی هایی که شهوداً به باورهای موجّه نسبت می دهیم شدت و ضعف در توجیه است. مثلاً باور من به «تهران پایتخت ایران است» از باور من به «میرزا رضاکرمانی دو گلوله به ناصرالدین شاه شلیک کرد» موجّه تر است. اما اگر توجیه اولاً راجع به کل دستگاه معرفت باشد، چگونه می توان از شدت و ضعف توجیه سخن گفت؟ به نظر می رسد که تنها می توان از میزان توجیه کل دستگاه باوری سخن گفت؛ در این صورت ارزیابی میزان توجّه بودن هر باور موجّه ممکن نیست. اما انسجام گرا هم در این مورد دست بسته نیست و می تواند تبیینی از شدت و ضعف توجیه باورها به دست دهد. یک راه برای تبیین انتساب شدت و ضعف به یک باور توسل به آخرین تعریفی است که از توجیه انسجام گرایانه به دست دادیم. چنان که آمد وقتی باوری برای یک شناسا موجّه است که در صورت افزوده شدن به دستگاه باور او میزان انسجام دستگاه را افزایش یابد. طبق این تعریف ممکن است افزودن هر یک از دو باور متفاوت به دستگاه باور به میزان های متفاوتی انسجام دستگاه را افزایش دهند. یا به نحو مشابه، کاستن هر یک از دو باور متفاوت به میزانهای متفاوتی انسجام دستگاه باور شناسا را کاهش دهد. این واقعیت می تواند ملاکی برای نشان دادن قوت و ضعف توجیه باورها باشد یعنی:باور S به P از باور Sبه Qموجّه تر است اگر و تنها اگر افزودن P به دستگاه باور S بیشتر از افزودن Q به دستگاه باورS انسجام دستگاه باور S را افزایش دهد.
چنان که افزوده باور «تهران پایتخت ایران است» بیش از افزودن «میرزا رضا کرمانی دو گلوله به ناصرالدین شاه شلیک کرد» موجب افزایش میزان انسجام دستگاه باور من می شود. اما در بررسی تعریف توجیه انسجام گرایانه دیدیم که توسل به انسجام بیشتر همیشه کارا نیست.
راه دیگری برای تبیین شدت و ضعف توجیه یک باور توسل به زیر مجموعه ها یا زیر دستگاه های دستگاه باور است. هر دستگاه باور به زیر دستگاه هایی تقسیم می شود. اگر دو باور متفاوت عضو دو زیر دستگاه متفاوت با دستگاه باور شخص باشند، چنان که میزان توجیه هر کدام از زیر دستگاه ها متفاوت باشد، باوری موجّه است که عضو زیر دستگاه منسجم تر باشد.
یعنی:
باور S به P از باور S به Q موجّه تر است اگر و تنها اگر P عضو زیر دستگاه باوری از دستگاه باور S باشد که از زیر دستگاه دیگر باور او، که شامل Q است، منسجم تر باشد.
مثلاً چون باور من به «تهران پایتخت ایران است» عضو زیر دستگاه باوری است که منسجم تر از زیر دستگاه باوری است که باور به «میرزا رضا کرمانی دو گلوله به ناصرالدین شاه شلیک کرد» به آن تعلق دارد، باور اول از باور دوم موجّه تر است. زیر دستگاه باور اول شامل باورهایی درباره ی وضعیت سیاسی ایرانی، وجود وزارتخانه ها و اداره کل هایی در تهران، باورهای بسیاری که از روزنامه و تلویزیون کسب می شود و... است و زیر دستگاهی که شامل باور دوم است شامل باورهای بسیار کمتر و کمتر موجّه من راجع به تاریخ ایران در دوران ناصری است. به عبارت دیگر تعدد و قوت ارتباط متقابل بین باورهای من درباره ی دوران ناصرالدین شاه بسیار کمتر از تعدد و قوت ارتباط بین باورهای من درباره ی تهران معاصر است.
اما این شیوه هم مشکل را حل نمی کند اولاً برخی از باورهایی که عضو زیر دستگاه باور دوم اند از باورهایی که عضو زیر دستگاه اول اند موجّه ترند. مثلاً، حداقل برای من، اینکه «ناصرالدین شاه یکی از شاهان سلسله ی قاجار بود.» از «بزرگراه آل احمد در محدوده ی طرح زوج و فرد است» موجّه تر است. ثانیاً در هر زیر دستگاه هم می توان از باور موجّه تر یا کمتر موجّه یاد کرد. اگر شیوه ی پیشنهاد شده را برای این موارد هم اعمال کنیم، باید برای هر زیر دستگاهی از باور نیز زیر دستگاهی قائل باشیم و هلّم جرّا.
برخی منتقدان انسجام گرایی حتی در لازم بودن اقلّ شروط انسجام، یعنی سازگاری منطقی، هم تشکیک کرده اند. آنها برای نشان دادن این نکته به پارادوکس شرط بندی (7) متوسل می شوند. فرض کنید در یک شرط بندی 10000 بلیت فروخته می شود و تنها یک بلیت برنده می شود. پس احتمال بازنده شدن هر بلیت 99/99 درصد است. در این شرایط به نظر می رسد که هر شناسایی موجّه است که باور بیاورد:
(1) بلیت شماره ی 1 برنده نمی شود.
(2) بلیت شماره ی 2 برنده نمی شود.
...
(10000) بلیت شماره ی 10000 برنده نمی شود.
از طرفی شناسا باور دارد که:
(10001) تنها یک بلیت از ده هزار بلیت مسابقه برنده می شود اما منطقاً از گزاره ی 1 تا 10000 نتیجه می شود:
- هیچ بلیتی برنده نمی شود.
- که با باور او به برنده شدن یک بلیت منطقاً در تعارض است. شهوداً شناسا را در باورش به گزاره های 1 تا 10001 موجّه می دانیم، هر چند منطقاً این گزاره ها با هم در تعارض اند.
همچنین ممکن است باورهایی منطقاً با هم در تعارض باشند، اما تعارض منطقی آنها اصلاً واضح نباشد. مثلاً فرگه (8) به اصل تعریف پذیری قائل بود. مطابق این اصل هر ویژگی ای می تواند مجموعه ای را تعریف کند. راسل نشان داد که این اصل موجب تناقض می شود. به عنوان مثالی دیگر، برخی معتقدند که دو آموزه ی معرفت شخص به احوالات درونی خویش (9) و برون گرایی در معنا (10) با هم در تعارض اند، گو اینکه برخی معتقدند که این دو آموزه ی سازگارند. در تاریخ فلسفه رایج است که فیلسوفی در نقد فیلسوفی دیگر آرای او را متناقض بداند. در زندگی روزمره ی بسیاری از افراد باورهایی دارند که با هم در تناقض اند، هر چند دریافتن این تناقضها بسیار مشکل است. به عبارت دیگر شرط سازگاری منطقی، که اقلّ شروط انسجام است، بسیار سختگیرانه است. در این صورت تنها منطق دانان آرمانی (و نه حتی فرگه و نه بسیاری، بلکه هیچ یک، از فیلسوفان) می توانند موجّه باشند.
نکته ی مهم این است که حتی داشتن یک باور متناقض موجب ناسازگاری و مآلاً عدم انسجام تمام باورها می شود. زیرا مجموعه ای از گزاره ها که حاوی یک گزاره ی متناقض باشد خود متناقض است. در این صورت فرگه چون به یک گزاره ی متناقض باور داشت، دستگاه باورش متناقض بود و از این رو هیچ یک از باورهایش موجّه نبود. همچنین اگر کسی به گزاره ای منطقاً متناقض باور داشته باشد، تمام باورهای او ناموجّه می شود. فرض کنید اسمیت در ریاضی ضعف دارد و باور دارد که 11= 5+7. محتوای باور اسمیت ضرورتاً و منطقاً کاذب است و از این رو هیچ مجموعه ای از گزاره ها وجود ندارد که شامل گزاره ی اخیر باشد و منطقاً سازگار باشد. پس اسمیت باید هیچ باور موجهی نداشته باشد. مثلاً باور او به اینکه نامش اسمیت است، دست دارد، ناهار خورده است و... نیز ناموجّه است. شهوداً این امر ناپذیرفتنی است.
مشکل دیگر انسجام گرایی این است که تنها به روابط درونی بین باورها نظر دارد و به روابط بیرونی ای که باورها با جهان خارج دارند التفاتی ندارد. این مشکل را مشکل انزوا (11) نامیده اند. فرض کنید اسمیت در جنگلهای استوایی زندگی می کند و باورهای متعددی درباره ی محیط اطراف خود دارد، مانند اینکه هوا گرم است، درختان بسیاری در این اطراف هستند، حیواناتی که در مناطق گرمسیری زندگی می کنند در این اطراف زیاد هستند، برف نمی بارد، باد نمی وزد. خرس قطبی ای در این اطراف نیست و... فرض کنید باورهای اسمیت منسجم و به تبع آن، طبق انسجام گرایی، موجّه اند همچنین فرض کنید این مجموعه باورها را ثابت نگه داریم و اسمیت را به قطب شمال بفرستیم. در شرایط جدید محیط اطراف اسمیت بسیار سرد است، توأم با برف و باد است و پر از خرسهای قطبی. وضعیت انسجام باورهای اسمیت نسبت به وقتی که در استوا بود تفاوتی نکرده است. طبق انسجام گرایی، یا اسمیت در هر دو حالت موجّه است یا در هیچ یک از این دو حالت موجّه نیست. زیرا وضعیت درونی باورهای او تفاوتی نکرده است. به عبارت دیگر چون، طبق انسجام گرایی، آنچه مقوم توجیه باورهاست امری مستقل و منزوی از جهان خارج است، تغییر شرایط بیرونی، هرچه باشد، در توجیه باورها مدخلیت ندارد.
انسجام گرا می تواند شرایط توصیف شده در بالا را عملاً ناممکن بداند. یعنی تذکر دهد که تغییر بنیادین در شرایط بیرونی بدون تغییر در باورها عملاً امری ممتنع است. به عبارت دیگر شرایط توصیف شده در مثال از لحاظ روانی ناممکن است. باید بین این دو آموزه تمایز قائل شد:
- ربط روانی باور و امور غیر باوری (12): مبنای روانی برخی باورها امور غیر باوری مانند تجربه اند.
- ربط توجیهی باور و امور غیر باوری: مبنای توجیهی برخی باورها امور غیر باوری مانند تجربه اند.
با توجه به اینکه انسجام گرایی در توجیه آموزه ای معرفتی است تنها نافی مدخلیت توجیهی امور غیر باوری، مثلاً تجربه، در توجیه است. اما انسجام گرایی در توجیه به خودی خود تعارضی با آموزه ی ربط روانی باور و امور غیر باوری که خبر از قانونی طبیعی می دهد ندارد. به عبارت دیگر از لحاظ روانی غیر استنتاجی بودن مفهوماً ملازمتی با از لحاظ معرفتی غیر استنتاجی بودن ندارد. باورهای متخذ از تجربه به سبب باور دیگری کسب نمی شوند، اما توجیه آنها منوط به تحقق باورهای دیگری با فلان و بهمان شرایطی است.
(بونجور خود این باورها را «از نظر شناختی خود به خودی» (13) خوانده است.)
اما انسجام گرا باید توضیح دهد که اگر این باورهای خود به خودی به خودی خود موجّه نیستند. چرا شناسا نباید از راه دادن آنها در دستگاه باور خود خودداری کند؟ همان طور که وقتی باوری بر اثر خطای دید به وجود می آید، اگر چه شناسا نمی تواند مانع به وجود آمدن آن باور شود، می تواند آن باور را به دستگاه باورهای خود راه ندهد. اگر تجربه هیچ مدخلیتی در توجیه نداشته باشد، چرا باید شناسا پروای قرار دادن باورهای متخذ از تجربه را در دستگاه باور خود داشته باشد؟ اگر شناسا مجاز باشد تمام باورهای متخذ از تجربه ی خود را از دستگاه باورش خارج کند، به چه معنی باورهای او ربطی به جهان خارج پیدا می کند؟ در مقابل، اگر تجربه مدخلیتی در توجیه داشته باشد، آموزه ی اصلی انسجام گرا نقض شده است. به طور خلاصه:
- یا شناسا باید پروای قرار دادن حداقل برخی از باورهای تجربی خود را در دستگاه باورش داشته باشد یا نباید چنین پروایی داشته باشد.
- اگر چنین پروایی داشته باشد، آن گاه به مدخلیت داشتن امور غیر باوری، در اینجا تجربه ی حسی، اذعان کرده است. این اذعان نافی شهود پسِ پشتِ انسجام گرایی است.
اگر چنین پروایی نداشته باشد، آنگاه توجیه امری است تنها مربوط به روابط درونی باورهای شناسا و مستقل و منزوی از جهان خارج.
در نظر بگیرید که بونجور انسجام گرایی را مبنا و منبع توجیه باورهای تجربی می داند. اما نظریه ی او یا مقامی برای تجربه در توجیه قائل نیست، یا اگر به چنین مقامی قائل باشد دیگر انسجام گرایی نیست.
آنچه مقوّم معرفتی بودن یک توجیه است، در مقابل توجیه های عملی و اخلاقی، مرتبط بودن آن با صدق است. اما صرف انسجام به خودی خود خبری از صدق نمی دهد. مجموعه ی تمام مجموعه هایی از گزاره هایی که واقعیات همه ی جهانهای ممکن، از جمله جهان واقع، را توصیف می کنند در نظر بگیرید. از بین این همه، تنها یک مجموعه صادق است، هر چند همه ی مجموعه های پیش گفته منسجم اند. این خود نشان می دهد که صرف انسجام احتمال صدق را افزایش نمی دهد. به طور خلاصه:
- نظریه ی توجیه معرفتی باید احتمال صدق باورهایی را که موجّه می شمرد افزایش دهد.
- صرف انسجام یک دستگاهِ باور احتمال صدق باورهای آن دستگاه باور را افزایش نمی دهد.
- پس صرف انسجام به دست دهنده ی توجیه معرفتی نیست.
در این نوشتار دیدیم که مبنا گرایی کلاسیک بخش بسیار کوچکی از باورهای ما را موجّه می داند. مبنا گرایی تعدیل شده، با تسهیل در شرایط باور پایه و شیوه های مجاز استنتاج باوری از باور/ باورهای دیگر، بر این مشکل فائق می آید. مبنا گرایی تعدیل شده همچنین اثر سلبی انسجام در توجیه و تجدید نظر پذیر بودن باورهای پایه را می پذیرد. در بررسی انتقادات وارد بر مبنا گرایی مشخص شد که مبنا گرا برای آنکه از عهده ی انتقادات برآید اولاً باید علّت را، علاوه بر دلیل، موجد توجیه بداند و ثانیاً توجیه مرتبه ی اول را مستلزم توجیه مرتبه ی دوم نداد. همچنین با بررسی تلقی انسجام گرایانه از توجیه نشان دادیم که این تلقی از توجیه برآورنده ی شهودهای ما نیست، هم به این دلیل که نمی توان تعریف منقّحی از انسجام به دست داد، هم به این دلیل که انسجام دستگاه باور شناسا نه شرط لازم برای توجیه است نه شرط کافی. یکی از نقاط ضعف انسجام گرایی این است که مانند مبنا گرایی تعدیل شده نمی تواند اعتماد پذیری فرآیندهای باور سازی را که شناسا از اعتماد پذیری آنها آگاه نیست در توجیه مدخلیت دهد.
قوت توجیهی داشتن علت باور، مستلزم توجیه مرتبه ی دوم نداشتن توجیه مرتبه ی اول، و توسل به اعتماد پذیری فرآیندهای باورساز– بی آنکه شناسا از اعتماد پذیری آنها آگاه باشد- در توجیه باورهای شناسا، همه از ویژگیهای برون گرایی درتوجیه است.
پی نوشت ها :
1- Linear coherentism
2- Holistic coherentism
3- Paraphrase
4- Nondoxastic justification
5- Subjective coherentism
6- Social coherentism
7- Lottery paradox
8- Frege
9- Self knowledge
10- Meaning externalism
11- The isolation problem
12- Nondoxastic
13- Cognitively spontaneous
منبع: زمانی، محسن، (1391)، آشنایی با معرفت شناسی، تهران: چاپ اول: (1391) .