منبع:راسخون
مقدمه:
در حیطه فرهنگ و اخلاق یکی از سادهترین راهها برای بیان و انتقال معارف و نکات تربیتی و اخلاقی، بهرهگیری از تمثیل است. زیرا در این صورت کسی او را به انجام یا ترک کاری مجبور نکرده است بلکه خود اوست که با دقت و تدبر در مثال و تشبیه ارائه شده، متناسب با فهم و دانش خود، آنچه را مفید به حال و وضع امروز خود میداند را از دل آن تشبیه برداشت کرده و سپس با اراده خود سعی میکند با کمک آن تشبیه و تمثیل، مسیر بهتر را از همان مثال پیدا نماید. حضرت رسول صلی الله علیه و آله در این حدیثِ پُر از پند و اندرز، دل انسان را به آهنی تشبیه فرمودهاند که اگر از آن دائماً مراقبت نشود زنگار میگیرد. نوشته حاضر، بررسی این حدیث از زوایای مختلف است.کلید واژه:
تلاوت قرآن، سیره ائمه، یاد مرگ، مرگ تدریجی، نهج الفصاحة، نهج الدرایة، شرح حدیث.اصل مقاله:
قالَ رسولُ اللهِ صلی اللهُ علیهِ وَ آلهِ وَ سَلّم:إنّ هذهِ القُلوب تصدأ کما یصدأ الحدید! قیل: فما جلاءها؟ قالَ: ذِکْرُ الْمَوْتِ وَ تِلاوَتُ الْقُرْآنِ[1]؛ دلها مانند آهن زنگ میزند! گفتند: صیقل آن چیست؟ فرمود: یاد مرگ و خواندن قرآن.
بحث لُغوی!
ابن فارس معتقد است کلمات مشتق از قاف و لام و باء، دارای دو معنای ریشه ای و اصیل میباشند:1. خالص و أشرف چیزی
2. برگرداندن چیزی از جهتی به جهتی دیگر[2]
علامه مصطفوی نیز در کتاب التحقیق، برای چنین کلماتی معنای معنای ریشه ایِ تحول را در نظر گرفته است[3].
از این ریشه (=قلب)، لغات متعددی مشتق و انتزاع شده است از جمله: قلب (عضو صنوبری بدن)، تقلّب، قلّاب، انقلاب، قلیب (=چاه متروکه) و قَلْب (=برگشتن).
ضعف قول إبن فارس به حدّیست که نیاز به توضیح و بیان ندارد. نگارنده به تبعیّت از راغب در مفردات[4] معتقد است قلب در اصل لغت به معنای مطلق تصریف و برگرداندن میباشد. بر همین اساس انقلاب را انقلاب گویند زیرا انقلاب به معنای بازگشت به اصول پذیرفته شدهیِ نخستین است که از آن عدول شده بود. عضو صنوبری مملکت بدن را نیز از آن جهت که دائماً در حال بازگرداندن خونی است که به آن وارد میشود قلب نامیدهاند. قلّاب را نیز به خاطر سر و نوک برگشتهیِ آن قلاب میگویند. همچنین چاه متروکه را به این خاطر که با رها شدن و متروکه گشتن، واژگون شده و خاک دهانه آن به داخل چاه بر میگردد قلیب میگویند. تقلب را نیز تقلب گویند گویا متقلب، با برگرداندن چیزی، زمینه فریب دیگران را فراهم ساخته است.
رکود عامل اصلی در بروز آفتها!
زنگزدگی به عنوان یک آفت، اغلب در جایی بروز میکند که تحرّک و جابجایی نداشته و راکد باشد. زیرا خودِ تحرک و جابجایی، حلّال بسیاری از آفات است و مانع از بروز آن میشود. با این توضیح حضرت رسول صلیالله علیه و آله میفرمایند: إنّ هذِهِ قُلوب تصدأ؛ یعنی به درستی که این دلها زنگ میزند! قلب به عنوان متحولترین و پر کارترین عضو بدن که به معنای حقیقی کلمه هیچ رکود و توقفی ندارد نیز ممکن است دچار زنگار و آفت شود در حالی که بیان شد زنگار، آفت رکود و جماد و بیتحرکی است. با توجه به مطالب فوق الذکر، میتوان فراز اوّل این حدیث را اینگونه ترجمه کرد: همانا قلب با همه تحرک و فعالیتی که دارد باز هم ممکن است به آفت زنگار مبتلاء گردد.امّا از ادامه حدیث متوجه میشویم مُراد حضرت از قلب در این حدیث شریف، حقیقت روح انسان است اما راجع به فراز اوّل و آن اینکه قلب یعنی عضو صنوبری بدن انسان در صورتی که تحرک و جابجایی نداشته باشد و حتی بالاتر از آن هر عضوی که بیتحرک یا کم تحرک باشد دچار آفت میگردد مطلب کاملاً صحیحی است و لذا بهترین نسخه برای پیشگیری از ابتلاء انواع بیماریها و یا حتی یکی از بهترین تجویزها برای اغلب بیماران، خروج از بستر و تحرک و حشر و نشر با مردم یا لااقل فعالیت فکری مثبت و سازنده است.
چنانچه عرض شد منظور از قلب در این حدیث، حقیقت روح انسان است و به روح انسان از آن جهت که دائماً از حالی که در آن است بر گشته و از حالی به حالی دیگر تغییر میکند به قلب، تعبیر میشود.
آثار و تَبَعاتِ زنگار؟!
نکته دیگری که باید به آن توجه داشت اینکه چرا باید از زنگار قلب جلوگیری کرد؟ به عبارت دیگر، زنگار بر روی قلب چه اثری از خود به جای میگذارد که باید از آن اجتناب نمود؟1. زنگار باعث کدارت شیء میشود به گونهای که با از بین بردن جلای آن، باعث میشود چیزی در آن نمایان نباشد.
2. زنگار سبب تباهی، پوسیدن، خورده شدنِ از داخل و پوکی است.
دل مرکز فهمیدن و فهماندن!
دل به عنوان مرکز فهمیدن و فهماندن باید چون آینهای صاف، حقایق عالَم را جذب کند و سپس آن را به دیگران منعکس نماید. کسی که قلبش جلا نیافته باشد هر چند هم در معرض فهمیدن قرار گیرد هرگز نمیتواند ذرهای از آن حقایق را درک نماید زیرا شرط اولیه در جذب نور معرفت، جلای قلب است.
به عبارت دیگر، اگر حقیقیترین حقائق عالَم را نیز در مقابل صفحه زنگار سیاه شدهای گرفته شود چیزی از آن حقیقت در او منعکس نخواهد شد. و لذا چه بسا افرادی چون من که تمام سعیشان را برای درک معرفت و راه یافتن به حقیقت در مواجهه خود با علم و معرفت خلاصه کردهاند. غافل از اینکه هرگز در معرض معرفت بودن به معنای درک معرفت نخواهد بود بلکه میتوان با صدای رسا فریاد زد و بیان داشت که عبرت و معرفت چون هوا در اطراف ما فراوان است الا اینکه باید حجاب قلب را زدود و دل را جلا داد آن وقت است که چشم دل به بیکران اقیانوس معرفتی که در اطراف ما موج میزند گشوده خواهد شد. حضرت علی علیهالسلام در این رابطه میفرمایند: مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَار[5]؛ چه بسیار است نکتههای عبرتآموز و چقدر کم هستند کسانی که از این عبرتها درس میگیرند.
به تَبَع آن اگر توانستیم بفهمیم میتوانیم بفهمانیم اگر قلبمان جلا یافت هم میفهمیم و هم خواسته و ناخواسته میفهمانیم. طبق مبنای مذکور بعد از جلای قلب، فهمیدن و فهماندن تلاش زیادی لازم ندارد زیرا خاصیّت شیء جلا یافته اوّلاً جذب نور و در مرحله بعد انتقال و انعکاس آن است. زیرا دریافت و بازیافت نور، در جسم صیقلی، توأمان با هم بوده و قابل تفکیک از یکدیگر نمیباشد.
مطلب دیگر اینکه آهن زنگخورده، کمکم رسانایی خود را از دست خواهد داد؛ به تَبَعِ آن قلب انسان نیز اگر زنگ خورد نه تنها دیگر رسانا نخواهد بود یعنی نه میتواند بفهمد و نه میتواند بفهماند بلکه، آن مقدار از معرفت که پیش از زنگار در قلب او وجود داشت نیز به واسطه زنگار قلب و از دست رفتن رسانایی آن، قابل انتقال و استفاده حتی برای خودش نیز نخواهد بود تا آنجا که زنگار قلب، قلب انسان را از درون پوک کرده و کمْکم از بین خواهد برد.
نکته دیگری که از این تشبیه زیبا قابل برداشت است اینکه، زنگار قلب مثل زنگار آهن، در طول زمان و به مرور و به سبب قرار گرفتن در شرایط جغرافیایی نامناسب بر قلب و روح انسان عارض میگردد بنابراین لازم است انسان دائماً نسبت به محیط زندگی و شرایط آن و معاشرین خود دقت نماید تا مبادا ناخواسته خود را در شرایطی قرار دهد که بعد از مدتی، شاهد پوکی و پوچی روح و حقیقت انسانی خود باشد.
در ادامه حدیث، راوی از حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله سؤال میکند: جلای قلب چگونه حاصل میشود؟ حضرت میفرمایند: جلای قلب به یاد کردن مرگ و تلاوت قرآن است.
عبارت «ذکرُ الموت» به عنوان یکی از عوامل مؤثر در زنگار زدایی قلب، را میتوان از دو جهت بررسی کرد:
1. موت را به معنای مرگ و ورود به عالم قبر در نظر بگیریم.
2. همچنین میتوان موت را به معنای مرگ تدریجی یعنی «ترک وابستگی و تعلق از دنیا» در نظر گرفت.
در این صورت عبارت «ذِکْرُ الموت» در این حدیث هم ناظر به مُردن و ورود به عالم قبر و برزخ خواهد بود و هم به معنای فنای دنیا و به تَبَعِ آن دلنبستن به دنیای فانی.
دنیا و آنچه در آن است ماندگار نیست و لذا تعلّق به هر چه غیر خداست نامعقول و ناپسند است زیرا یا تا ما زندهایم آن چیز تمام میشود و از بین میرود و یا اینکه قبل از آنکه آن چیز تمام شود مرگ ما فرا رسیده و مجبوریم از آن دست بکشیم بنابراین دلْبستن به آن چیز به گونهای که باعث فراموشی موارد اساسیتر زندگی گردد به هیچ وجه، معقول و موجّه نخواهد بود.
توجه دائمی به این نکته، دل انسان را به شدت جلا داده و او را، هم در تحمّل سختیها یاری کرده و هم، باعث میشود در خوشیها مغرور نگردد و در یک کلمه او را یاری میسازد تا انسان باشد.
فیالمثل کسی که دائماً موت را در هر دو معنا در نظر خود مجسم مینماید میداند ثروتی که در اختیار دارد ابدی نیست و این طور است که یا او میمیرد و از ثروتش جدا میشود و یا اینکه پیش از مردنش ثروتش میمیرد و از میان میرود و لذا به آن تعلّق خاطر پیدا نکرده آن را با طیب نفْس، در راه صحیح، سخاوتمندانه خرج مینماید.
همچنین دلنبستن به دنیا سبب میشود چشم انسان از زخارف دنیا کور نگردد و حقیقت عالَم یعنی آن چیزی که همیشه بوده و همیشه هست و همیشه خواهد بود را به وضوح ببیند و درک نماید.
به عبارت خیلی ساده، «ذِکْرُ الموت» هم به معنای این است که دائماً به یاد مرگ و عالم قبر و برزخ و قیامت و حساب و کتاب و حشر و نشر باشیم و اینکه بدانیم "مَنْ یَعْمل مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَه و مَنْ یَعْمَل مِثْقالَ ذَرّةٍ شَراً یَرَه"[6] و هم ناظر به این معناست که در عالَمِ خلقت، هر چیزی غیر از خدا فانیست و تنها اوست و آنچه برای اوست خواهد ماند که خداوند به صراحت در آیات 26 و 27 سوره الرحمن میفرماید: "کُلُّ مَنْ عَلَیها فان و یَبْقی وَجْهُ رَبِّکّ ذوالجَلالِ وَ الإکْرام" همه موجوداتی که در روی زمین هستند فانی و تمام میشوند و فقط وجه پروردگار عالَم هست که برای همیشه باقی خواهد ماند. از آنجا که توجه به فانی بودن دنیا، ترک دل بستگی را به همراه خواهد داشت سبب جلای دل و کشف حجب و گشودن قفل دل میگردد.
اولویت کاری در امر تربیت؟!
از همینجا میتوان استفاده کرد اولویت کاری در مراکز آموزشی و همه نهادهای فرهنگی که دغدغه تعلیم و تربیت دارند به این است که باید پیش از هر اقدامی، حجاب و مانع فهمیدن و قفل دل را از متعلمین خود بر دارند و چنانچه بیان شد حجاب دل با چیزی بهتر از یاد مرگ و تلاوت قرآن زدوده نخواهد شد پس اولویت مباحث اخلاقی و جلسات فرهنگی، یاد مرگ و توجه دادن به قرآن است.روند طبیعی در هر چیز حتی دل، تمایل به زنگار است!
نکته دیگری که از سیاق این حدیث میتوان استفاده کرد اینکه: اصل اوّلی و طبیعت دل به زنگار گرفتن و جلب حجاب است الا اینکه میتوان با یاد مرگ و تلاوت قرآن از این روند طبیعی و حرکت ذاتی قلب جلوگیری کرد و احدی از این قاعده مستثنا نیست حتی حضرات معصومین علیهمالسلام هم چون هیچگاه از یاد مرگ غافل نشده و حقیقت وجودی ایشان، همان قرآن ناطق است هیچگاه دچار زنگار قلب نمیگردند.ائمه اطهار علیهمالسلام، قرآن ناطقاند!
حضرت امیر المؤمنین علی علیهالسلام در نبرد با قاسطین فرمودند: أَنَا کَلَامُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ هَذَا کَلَامُ اللَّهِ الصَّامِت[7]؛ من کلام الله ناطق هستم و سپس به قرآن اشاره کرده و فرمودند: این قرآن، کلام الله صامت (=خاموش) است.از این حدیث و به خاطر ارجحیت ناطق با صامت، استفاده میشود رجوع به چهارده معصوم علیهمالسلام و تلاوت حدیث و مطالعه سیره و روش زندگی آن بزرگواران اگر در جلای قلب اثری بیشتر از تلاوت قرآن نداشته باشد قطعاً کمتر نخواهد بود.
نتیجهگیری:
دل نیز مثل چیزهای دیگری که اگر از آن مراقبت نشود خراب شده و از بین میرود نیازمند مراقبت مستمر و آگانه است. حضرت رسول صلی الله علیه و آله در این حدیث پُر مغز، تلاوت قرآن و یاد مرگ را دو ابزاری کارآمد برای مراقبت از دل، همچنین برای زدودن زنگار آن معرفی نمودند.ما در این نوشتار، نخست یاد مرگ را علاوه بر موت انسان در معنای توجه به فنای موجودات سرایت داده و سپس به خاطر قرآن ناطق بودن حضرات معصومین علیهمالسلام، تلاوت قرآن را نیز علاوه بر معنای ظاهری آن به رجوع به سنت آن بزرگواران توسعه دادیم.
پینوشتها:
1. نهج الفصاحة، حدیث 934
2. القاف و اللام و الباء أصلانِ صحیحان: أحدهما یدلّ علی خالِص شَیءٍ و شَریفِه، و الآخَرُ علی رَدِّ شیءٍ من جهةٍ إلی جهة. (معجم مقائیس اللغه، 5/17)
3. أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو التحوّل المطلق فی مادّیّ أو معنویّ، زمانیّ أو مکانیّ أو فی حالة أو فی صفة أو فی موضوع. (التحقیق، 9/336)
4. قَلْبُ الشیء: تصریفه و صرفه عن وجه إلی وجه. (مفردات راغب، 1/681)
5. عیون الحکم و المواعظ، صفحه 476
6. آیات 7 و 8 سوره عادیات
7. بحار الأنوار، 30/546
1. قرآن کریم
2. ابن فارس، احمد بن فارس؛ (1404ق) معجم مقاییس اللغه، تحقیق: عبدالسلام محمد هارون، قم، انتشارات مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اوّل.
3. پاینده، ابو القاسم؛ (1363) نهج الفصاحة، تهران، انتشارات دنیای دانش، چاپ چهارم.
4. راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ (1412ق) مفردات ألفاظ القرآن، بیروت، انتشارات دار القلم، چاپ اوّل.
5. لیثی واسطی، علی بن محمد؛ (1376) عیون الحکم و المواعظ، محقق: حسین حسنی بیرجندی، قُم، انتشارات دار الحدیث، چاپ اوّل.
6. مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی؛ (1403ق) بحار الأنوار، محقق: جمعی از محققان، بیروت، انتشارات دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم.
7. مصطفوی، حسن؛ (1430ق) التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، بیروت ـ قاهره ـ لندن، انتشارات دار الکتب العلمیة- مرکز نشر آثار علامه مصطفوی، چاپ سوم.
/ج