سهو النبی از نگاه آیات، روایات و اندیشمندان

شبهه ای که در این آیه شده این است که: اگر پیامبر فراموش نمی کرد این توصیه چه مفهومی داشت؟ پس معلوم می شود پیامبر گاه دچار فراموشی می شد و برای رفع فراموشی نیازمند به عنایت و یاد خدا بود، تا آنچه فراموش می شد به
سه‌شنبه، 5 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سهو النبی از نگاه آیات، روایات و اندیشمندان
 سهو النبی از نگاه آیات، روایات و اندیشمندان

 

نویسنده: آیت الله محمدهادی معرفت(ره)




 

فصل اوّل: آیات سهوالنبی و رد شبهه آنها

آیه اوّل: مراد از «وَاذْکُر رَّبَّکَ اِذَا نَسِیتَ»

«وَ لاَ تَقُولَنَّ لِشَیْ‌ءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً * إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَ قُلْ عَسَى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذَا رَشَداً»(1).
«ای رسول ما، تو هرگز نگو که من این کار را فردا خواهم کرد مگر آن که بگویی (ان شاءالله) اگر خدا بخواهد و خدا را لحظه ای فراموش نکن و به خلق بگو (این قدر بر سر قصّه یاران کهف بحث و جدل برپا نکنند که) امید است خدای من، مرا به حقایقی بهتر و علومی برتر از این قصّه هدایت فرماید».
شبهه ای که در این آیه شده این است که: اگر پیامبر فراموش نمی کرد این توصیه چه مفهومی داشت؟ پس معلوم می شود پیامبر گاه دچار فراموشی می شد و برای رفع فراموشی نیازمند به عنایت و یاد خدا بود، تا آنچه فراموش می شد به یادش آورد!
جواب: با توجّه به خطابهای زیادی که در قرآن کریم هست، قسم اعظم آنها به منظور ابلاغ فرمانی، خطاب به پیامبر است، و تعدادی از همین آیات هم به قصد تبیین رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای مردم می باشد و تعدادی نیز شامل حالات خاصّ آن حضرت است و جمعی از آیات نیز خطاب عمومی دارد. نمی توان نتیجه گرفت که چون آیه، حضرت رسول را به خطاب خود درآورده پس نبی خدا هم اشتباه می کند. بلکه از این باب «ایاک اعنی و اسمع یا جاره» این را من به تو می گویم تا دیگران بشنوند، است یعنی مقصود شخص پیامبر نیست، بلکه جنبه عمومی دارد و از این گونه آیات در قرآن فراوان است.

آیه ی دوم: مراد از نَسِیَا حُوتَهُما

«وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً * فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً»(2).
«هنگامی که موسی به دوست خود گفت: دست از جستجو برنمی دارم تا به محلّ تلاقی دو دریا برسم؛ هر چند مدّت طولانی به راه خود ادامه بدهم. (ولی) هنگامی که به محلّ تلاقی آن دو دریا رسیدند؛ ماهی خود را (که برای تغذیه همراه داشتند) فراموش کردند؛ و ماهی راه خود را در دریا پیش گرفت (و روان شد)».
«فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِنْ سَفَرِنَا هذَا نَصَباً * قَالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ مَا أَنْسَانِیهُ إِلاَّ الشَّیْطَانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً * قَالَ ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصاً * فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً * قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»(3).
«آنگاه که از آن مکان بگذشتند موسی به آن جوان گفت: غذای چاشت ما را بیاور که ما در این سفر رنج بسیار دیدیم (یوشع) گفت: در نظر داری آن جا که بر سر سنگی منزل گرفتیم من آن جا ماهی را فراموش کردم و شیطان را از یاد بردم و شگفت آن که ماهی راه دریا گرفت و رفت. موسی گفت: آن جا همان مقصدی است که ما در طلب آنیم. و سپس از آن راهی که آمدند به آن جا برگشتند در آن جا بنده ای از بندگان خاصّ ما را یافتند که او را رحمت و لطف خاصّی عطا کردیم و هم از نزد خود وی را علم (لدّنی و اسرار غیب الهی) بیاموختیم موسی به آن شخص دانا گفت: آیا اگر من تبعیّت و خدمت تو کنم از علم خود مرا خواهی آموخت؟»
شبهه ای که در این آیه شده این است که: چگونه برای حضرت «یوشع» حالت فراموشی و غفلت اتفاق افتاد؟ و آیا مراد از «نسیا» حضرت «یوشع» و حضرت «موسی» (علیه السلام) است، یا فقط حضرت یوشع منظور است؟

نظر علّامه طباطبایی رحمه الله در آیه «نَسِیَا حُوتَهُمَا»

جواب اوّل: علّامه طباطبایی فرموده اند: «اگر ما بگوییم «یوشع» نبی بود باز هم وسوسه شیطان مانعی ندارد، چون وسوسه شیطان حتّی راجع به انبیا اگر در حدّ آزار رساندن و ایذاء و در تعب انداختن باشد مانعی ندارد. زیرا دلیل عقلی بر منعش نداریم. آری، اگر وسوسه درباره ارتکاب گناه و معصیت و نافرمانی از خدا باشد ما دلیل بر منع داریم. اینک برای این که حضرت موسی و «یوشع» به هدفشان نرسند و به آن موعدی که وعده کردند، دست نیابند این حالت غفلت و فراموشی را بر حضرت «یوشع» القاء کرد، تا آنان را به زحمت و مشقّت بیندازد»(4).
جواب دوّم: این جا نظر مفسّران این است که مثلاً: اگر گفتیم این گروه آمدند و یادشان رفت، صحیح است که این فراموشی را به تک تک قوم نسبت بدهیم. در آیه هم «یوشع» مسؤول غذا بود، چون همراه با حضرت موسی (علیه السلام) بود این غفلت و نسیان به هر دو نسبت داده شده است وگرنه به حضرت موسی ربطی ندارد.

عقیده نویسنده در آیه «نَسیَا حُوتَهُما»

جواب سوّم: دوست حضرت موسی (علیه السلام) پیامبر بود و نه وصیّ پیامبر، فقط در سفر همراه او بود. اگر قرار بود همراه حضرت موسی «یوشع» باشد در این جا نمی گفت «فتی» لابد کسی دیگر باید باشد و یا این که اصولاً مثل حضرت موسی فراموشی بر او عارض نشده و نمی شود.

آیه سوّم: مراد از «نسی» در آیه «لَقَد عَهِدْنا اِلَی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ»

«وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»(5).
«ما به آدم عهدی بستیم (که فریب شیطان را نخورد) و در آن عهد او را استوار و ثابت قدم نیافتیم».
شبهه در این آیه این است که: خداوند می فرماید: عهدی که ما با حضرت آدم بسته بودیم فراموش کرد و این دلیل بر سهو انبیا است.
«نسی» در قرآن به دو معنا ظاهر شده و استعمال گردیده است:
1- غفلت و فراموشی است. این معنا برای انبیا شایسته نیست، و فرستادگان خدا نباید دارای این حالت سهو و نسیان و غفلت شوند.
2- بی اهمیّت دانستن و ناچیزشمردن چیزی است، که در اصطلاح فارسی به دست فراموشی سپردن است نه فراموش شدن که بین این دو فرق محسوسی می باشد. همان طور که در سوره توبه می فرماید: «نَسُوا اللهَ فَنَسِیَهُمْ»(6) آنها خدا را فراموش کردند، خدا هم آنها را فراموش کرد. که نسیان در اینجا نیز به معنای بی اهمیّتی و به دست فراموشی سپردن است. یعنی اهمیّت به اوامر الهی ندادند، خدا هم به آنها اهمیّتی نداد. آنها دستورات الهی را مورد عنایت قرار ندادند، خدا هم آنها را از عنایت خویش محروم ساخت.
«نسیان» در آیه مورد بحث هم به همین معنا است، چون حضرت آدم به سبب برخی از پندارهایی که خود را به آن دل مشغولی داده بود، پنداشت که این پیام خدا یک دستور حتمی نیست و می توان با آن مخالفت کرد. خداوند هم می فرماید: ما با آدم عهد و پیمانی بستیم، امّا او این عهد و پیمان را نادیده گرفت و پشت سر انداخت و به دست فراموشی سپرد.

عقیده علّامه طباطبائی رحمه الله پیرامون سهو النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)

علّامه طباطبایی رحمه الله در زمینه سهو انبیاء فرمایشاتی دارد که آگاهی از آن برای خوانندگان ضروری است. ایشان احتمال این که پیامبری دستخوش وسوسه های شیطان گردد را ممکن دانسته اند، بلکه فرموده، صورت گرفته. از این رو دو مطلب را از ایشان در این جا متذکّر می شویم.

مورد اوّل:

«قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قَالَ آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ»(7).
حضرت زکریّا عرض کرد: پروردگارا! برای من به شکرانه این نعمت (ولادت یحیی) آیت و نشانه ای مقرّر فرما، فرمود تو را آیت این باشد که تا سه روز با مردم سخن جز به رمز نگویی و پیوسته به یاد خدا باش و او را شبانگاه و صبحگاه تسبیح گویی».
شبهه ای که در این آیه شده این است که: چرا حضرت زکریا از خداوند نشانه و دلیل بر صحّت وعده را طلب کرد؟
وقتی که ملائکه به زکریا بشارت دادند «اَنَّ اللهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحیی»(8) حضرت زکریا این بشارت را بعید دانست، و از خداوند نشانه ای را طلب کرد. می گوید: علت این که حضرت زکریا از خداوند نشانه و دلیل بر صحت این وعده را طلب کرد، این بود که وقتی ملائکه به یحیی نوید دادند، شیطان آمد و گفت: می دانی این کسی که به تو بشارت داد چه کسی بود؟ زکریا گفت: ملک بود. گفت: نه اشتباه کردی، این شیطان بود و او خواست سر تو کلاه بگذارد. تو و همسرت سنّی از شما گذشته و پیر هستید. شیطان خودش را به صورت ملک درآورد، و با این کار می خواست حضرت زکریا را فریب دهد لذا گفت: آن کسی که این نوید را به تو داده شیطان بود.
تا این جا شیطان در لباس ملک، با وسوسه خود در نفس زکریا اثر گذاشت و او را به حالت شکّ و تردید سوق داد. لذا برای صحّت و سقم این ماجرا و روشن شدن چند و چون واقعه که آیا او شیطان بود یا ملک- که وعده یحیی را به او داده است،- پیش خود به چاره جویی نشست، از این رو خواست حقّ مطلب را خداوند به او وانمود نماید. سپس گفت: «رَبِّ اجْعَل لِی آیَةً». پروردگارا (جهت بشارت یحیی) آیه و نشانه ای برای من قرار بده.
علّامه طباطبایی رحمه الله می فرماید:
«خداوند از این پیشنهاد و درخواست حضرت زکریا غضبناک شد. چون یک پیامبر نباید در وعده های الهی شک کند، مخصوصاً آن جا که فرشتگان مأمور، نوید را به حضرت زکریا دادند، و مجسّم شدند، نه این که فقط سروش غیبی به گوشش دمیدند و یا این که در رؤیا این اخبار را دریافت کرده باشد. پس در حقیقت پیام آوران، این نوید را از جانب خدا به او دادند، و هیچ موجودی امکان ندارد بر خدا افترا ببندد.
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ‌ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ‌ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ‌»(9).
«اگر محمّد به دروغ سخنانی را به ما نسبت می داد محقّقاً ما او را (به قهر و انتقام) می گرفتیم و رگ گردنش را قطع می کردیم».
تا چه رسد به یک پیامبری مثل حضرت زکریا که می داند کسی که به صورت ملک نمودار شود و پیام و حکایتی را از طرف خدا به او می دهد نباید در آن شک کند؟ لذا خدا به زبان مآخذه گفت: اگر نشان می خواهی سه روز زبانت بند می آید و نمی توانی حرف بزنی این همان رمزکار است.
خلاصه این که مرحوم علّامه رحمه الله فرموده اند: «برای شیطان امکان این معنا هست که در جسم انبیا تصرّف نماید و یا عمل آنان را از رسیدن به نتیجه که همان ترویج دین است باز بدارد، و نگذارد مردم به ایشان روی آورند. (و برای این مطلب چند نمونه دیگر مثال آورده از جمله تصرّف شیطان در جسم ایّوب، و تصرّف شیطان در حافظه همسفر موسی و غیره)، و همچنین فرموده در آیه مورد بحث حضرت زکریّا (علیه السلام) از خدای تعالی درخواست علامتی کرد، و در این که آیا منظورش این بود که بفهمد ندای (یا زَکَریَّا اِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ) از ناحیه خدای تعالی بود و یا این که از ناحیه شیطان بوده، و یا منظور این بود که هر وقت همسرش حامله شد او از سخن گفتن عاجز شود، بین مفسّرین اختلاف است.
و وجه دوّم کمی از سیاق آیات و جریان داستان بعید به نظر می رسد، ولکن علّت این که مفسّرین جرأت نکرده اند وجه اوّل را اختیار کنند، یعنی بگویند منظورش از آن درخواست این بوده که بفهمد خطاب نامبرده از ناحیه خدا بوده یا از ناحیه شیطان، این بود که فکر کرده اند شیطان کمتر از آن است که انبیاء را وسوسه کرده و درصدد گمراه کردنشان برآید و آن حضرت بخاطر عصمتی که دارند صدای فرشته را از صدای وسوسه شیطان تشخیص می دهند. و مممکن نیست شیطان با فهم آنان بازی کند، و در نتیجه طریق فهم بر آن مشتبه گردد. و این گفتار هر چند حق است، ولکن باید دانست که اگر انبیا (علیه السلام) حق و باطل را تشخیص می دهند و شناختی دارند، شناخت از ناحیه خداست نه از ناحیه خودشان و استقلال رأی آنان. و وقتی این طور شد چرا جایز نباشد که زکریا همین شناخت را از خدای بخواهد، و بخواهد که نشانه ای و رمزی برایش قائل شود. بله اگر دعایش مستجاب نشده بود و خدا نشانه ای برای استجابت دعایش قرار نداده بود اشکال بالا بجا و وارد بود، امّا وقتی خداوند خواهش او را اجابت کرد جایی بر این بحث باقی نمی ماند».(10)

نقدی بر کلام علّامه طباطبایی پیرامون «سهو النّبی»

محقّقین گفته اند: امکان ندارد که پیامبر شک کند، چون پیامبر به قله کمال معرفت رسیده و حقایق برای او مکشوف است، و امکان ندارد وحی با تلقینهای شیطان برای او مشتبه شود. او که یک انسان عادی نیست، پیامبر عظیم الشّأنی مثل او چگونه به خودش اجازه می دهد که این وعده الهی را در معرض آزمایش قرار بدهد! او که می خواهد بفهمد آیا پیام گذار خداست یا نه به ترفندی منطقی متوسّل می گردد! مقابل چه کسی ترفند می زند! به خدایی که آگاهی به پنهان و آشکار دارد، محال است.
حضرت زکریّا از این بشارت خشنود شد، منتهی وعده ای که خداوند به او داده بود روشن نشده بود که چه وقت محقّق شود. سپس حضرت زکریا به دلیل شدت خوشحالی از خداوند طلب کرد: خدایا! آن وقتی که بناست حضرت یحیی نطفه اش منعقد شود چه زمانی است. نشانه ای برای من قرار بده تا من بدانم آن چه وقت است، یعنی با چه نشانه ای من این نویدت را بشناسم؟ جواب آمد که زمانی این امر و بشارت تحقّق پیدا می کند که فرمان برسد، سه روز روزه صمت بگیری، یعنی هر وقت دستور آمد سه روز روزه صمت بگیری، آن را وعده ما بشمار. و بدان که هنگام انعقاد نطفه ی فرزندت فرا رسیده است. این تفسیر درست است و با یکی از اعتقادات بنی اسرائیل مطابقت دارد. زیرا در اعتقاد آنان روزه صمت این بود که در آن روز صحبت نمی کنند و در صورت نیاز به حرف زدن، اهداف خود را با اشاره به یکدیگر منتقل می کنند.

مورد دوم:

علامه طباطبایی در ذیل آیه «وَ مَا أَنْسَانِیهُ إِلاَّ الشَّیْطَانُ أَنْ أَذْکُرَهُ»(11) فرموده اند: «از این که مسأله ی فراموشی را همسفر موسی (یوشع) به شیطان نسبت داده عیبی و اشکالی ندارد، و با عصمت انبیا نیز منافات ندارد؛ زیرا انبیا (علیهم السلام) از آنچه برگشتنش به نافرمانی خدا باشد- مثل سهل انگاری در اطاعت خدا- معصومند، نه مطلق ایذاء و آزار شیطان حتّی آنهایی که مربوط به معصیت نیست، زیرا در نفی این گونه تصرّفات دلیلی در دست نیست.
بلکه قرآن کریم این گونه تصرّفات را برای شیطان در انبیا اثبات نموده است. آن جا که می فرماید:
«وَ اذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ‌»(12).
«به یاد آر بنده ما ایّوب را که پروردگار خود را ندا کرد که شیطان مرا به شکنجه و عذاب مبتلا کرد»(13).
خلاصه، به دید علّامه، شیطان گاه ممکن است به رسولان حق آزار رساند و مورد وسوسه یا ایذاء قرار دهد و به عارضه فراموشی دچارشان سازد و یا به دسیسه ای جز آن گرفتار کند، حتّی بر اساس باورهای اهل سنّت، همان طور که در کتابهایشان دیده شد، کافر بودن و معصیت کردن را هم طبق این آیات مجاز دانسته اند.

آیه چهارم: قصّه تعبیر خواب یوسف و رفع شبهه از آن

بحث در «سهو النّبی» بود که عدّه ای از بزرگان به آیاتی در این زمینه تمسّک کرده بودند و می گفتند برای پیامبران ممکن است سهو و نسیان و غفلت حادث شود. یکی از آن آیات قصّه تعبیر خواب حضرت یوسف (علیه السلام) است. «وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ انَّهُ ناجٍ مِّنْهُمَا اَذْکُرْنی عِندَ رَبِّکَ فَاَنْسَاهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ»(14)
بعد از محکومیت حضرت یوسف (علیه السلام) به زندان، دو جوان نیز همراه او زندانی شدند. در زندان آن دو جوان خوابی که دیده بودند برای حضرت یوسف (علیه السلام) نقل کردند. یکی از آن دو گفت: من در خواب دیدم که شراب می فشارم، و دیگری گفت: من در خواب دیدم که نان بر سرم حمل می کنم، و پرندگان از آن می خورند.
حضرت یوسف (علیه السلام) در تعبییر خواب آنها گفت: امّا ساقی شراب، آزاد خواهد شد و از نجات یافتگان است، ولی آن دیگری به دار آویخته می شود و پرندگان از سر او می خورند. حضرت یوسف (علیه السلام) به ساقی شراب که می دانست رهایی می یابد گفت: هنگامی که پیش عزیز مصر رفتی شرح حال مرا به او بازگو کن. آن جوان بعد از حضور نزد پادشاه، بر حسب اتّفاق فراموش کرد که شرح حال یوسف (علیه السلام) را برای عزیز مصر بیان کند. به این ترتیب چندین سال (طبق برخی روایات 7 سال) در زندان باقی ماند، تا زمانی که پادشاه خواب می بیند که هفت گاو چاق و فربه را هفت گاو لاغر خورده اند، و هفت خوشه خشک، هفت خوشه سبز را خشکانده است.
پادشاه برای تعبیر خواب، از اطرافیان کمک خواست. آن جوان که نجات یافته بود درخواست یوسف به خاطرش آمد، به پادشاه گفت: شخصی در زندان است که تعبیر خواب را خوب می داند. به دستور پادشاه حضرت یوسف (علیه السلام) را نزد وی آوردند و خواب پادشاه را برای او تعبیر کرد.
شبهه در جمله «فَانْسَاهُ الشَّیطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ» است.
«بعضی مفسّران، فاعل در «اَنْساهُ» را به یوسف رجوع داده اند، یعنی یوسف خدا را فراموش کرد و به جای آن عرض حال پیش خدا ببرد، نزد مخلوق برد. و از مخلوق، نجات طلب کرد، خدا هم برای این بی توجّهی او هفت سال دیگر بر زندان او افزود. همچنین این بزرگان در این جا روایتی آورده اند به این معنا که جبرئیل بر او نازل شد و گفت: ای یوسف! چه کسی تو را زیبا نمود؟ گفت: خدا. چه کسی تو را عزیز پدر و مادر قرار داد؟ گفت: خدا. چه کسی ترا از چاه نجات داد؟ گفت: خدا. چه کسی... از او پرسش کرد و او همه را جواب گفت؟ خدا. جبرئیل گفت: اینک چه شده که خدا در خاطرت به کنار رفت و دست به دامن بنده شده ای؟ یوسف بیدار شد و گریست، سرانجام جبرئیل گفت: تو باید عقوبت شوی. عقاب تو این است که 7 سال دیگر در زندان مأوی خواهی کرد!»(15)
این چیزی است که برخی مفسّران گفته اند و خلاف ظاهر قرآن است. چون:

اوّلاً:

ضمیر «فانساه» به آن شخص (ساقی شراب) برمی گردد نه به یوسف، و این پیام رسان بود که فراموش کرد نزد پادشاه قصّه یوسف را بازگو کند. چطور ممکن است ضمیر به یوسف برگردد در حالی که فاعل «اَنساهُ» شیطان است.

ثانیاً:

یوسف از بندگان مخلص خداست و امکان ندارد که شیطان بر عقل و اندیشه عبد مخلص خدا چیره شود. «اِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا المُخْلَصینَ»(16) یوسف از کسانی است که خدا او را برای خودش ساخته و پرداخته است و امکان چیرگی شیطان بر یوسف وجود ندارد.

ثالثاً:

توسّل به وسایل مادّی برای نجات از گرفتاری و دفع تهمت نه عقلاً قبیح است و نه شرعاً ممنوع، زیرا بهره گیری از وسایل عادّی در زندگی این جهان برای همه حتّی انبیا امری متعارف و مشروع است. مثلاً اگر کسی علیه پیغمبری شکایت کند، یا حق او را ببرد، نباید آن پیغمبر از وسایل معمولی (بیّنه، یمین) استفاده کند؟!
یوسف نیز گرفتار تهمت شده بود و باید از خود دفاع کند، و در نهایت هم همین تذکّر موجب نجات او شد، و آن شیطان بود که در این میانه با اِنساء ناجی کار را به تأخیر انداخت.

آیه پنجم: قصّه کشته شدن قبطی توسط موسی و دفع شبهه از آن

«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ‌ وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلاَنِ هذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ»(17)
«آنگاه که موسی به سن عقل و رشد رسید و حدّ و کمال یافت ما به او مقام علم و نبوّت عطا کردیم و چنین است پاداش ما به مردم نیکوکار. و موسی (روزی) مخفیانه وارد مصر شد و آن جا دید که دو مرد با هم به جنگ و نزاع مشغولند این یک از شیعیان و پیروان وی (از بنی اسرائیل) بود و دیگری از دشمنان (از فرعونیان) بود. در آن حال آن شخص شیعه از موسی دادخواهی و یاری بر علیه آن دشمن خواست (موسی خشمناک به یاری مؤمن شتافت) و مشت محکمی بر سینه او زد و بر زمین افتاد و مُرد. موسی گفت: این کار از فریب و وسوسه شیطان بود که او دشمن و گمراه کننده آشکاری است».
شبهه در این آیه جمله «هَذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ» است که گفته اند شیطان در موسی وسوسه کرد و او را واداشت که مرد فرعونی را بکشد و این، دلیل بر این است که گاهی شیطان بر انبیا چیره می شود.
جواب: از این که حضرت موسی (علیه السلام) گفت این عمل از شیطان است به این معنا نیست که شیطان در من وسوسه کرده و بر من چیره گشت، بلکه شیطان مقدّماتی را فراهم کرد که منجر شد من به این زحمت دچار شوم چون شیطان گاهی برای اولیاء خدا ایجاد مزاحمت می کند. این مثل آیه «وَ اذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ‌»(18). است. یعنی: «ای رسول ما! یاد کن از بنده ما ایوب هنگامی که به درگاه خدا عرض کرد پروردگارا شیطان مرا سخت عذاب و رنج رسانیده».
همچنین مثل آیه:
«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاَ نَبِیٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ‌»(19).
«ما پیش از تو هیچ رسول و پیغمبری نفرستادیم جز آن که چون آیاتی برای هدایت خلق تلاوت کرد، شیطان (جن و انس) در آن آیات الهی القاء دسیسه کرد و خدا آنچه را شیطان القاء کرده محو و نابود می سازد و آیات خود را تحکیم و استوار می گرداند و خدا دانا به حقایق امور و نظام عالم است».
پس شیطان نمی تواند شخصاً بر انبیا چیره شود و آنها را وسوسه کند، و تحت فرمان خویش درآورد بلکه مقدّماتی را فراهم می آورد تا بر انبیا آسیب و آزار برساند. چون شیطان رانده شده؛ به هر حیله ای دست می زند، اعم از اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و جز آن. ولی «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ»(20).
«خدا (به لطف خود در لوح محفوظ) نگاشته و حتم گردانیده که البته من و رسولانم (بر دشمنان) غالب شویم که خدا بی حد قوی و مقتدر است».
خداوند این را بر خودش فرض دانسته که مُصلح اگر مخلص باشد، پیروز خواهد شد.
«إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفاً»(21).
«تمام حیله های شیطان سست و ضعیف است».
شیطان وسوسه هایش را برای تمام مصلحان ایجاد می کند، ولی پایداری و خویشتنداری می خواهد، اخلاص در عمل می خواهد تا آمال و اهداف آن تحقّق یابد. پس آرزوی یک مُصلح این است که با آرامش خاطر از دنیا برود و بگوید با آرامش از بین شما می روم چون هدفم را در حال تحقّق می بینم. و علّت این که شیطان در کارهای مُصلحین وسوسه می کند بخاطر این است که اهداف بلند و آرزوهای والای آن ناتمام و بی نتیجه و سرانجام روی زمین عقیم بماند.
اگر صدام و منافقین نبودند، چگونه بعضی از افراد شناخته می شدند؟
«لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ»(22)
«خدا به وسیله آن القائات شیطان، کسانی را که دلهایشان مبتلا به مرض نفاق و شک یا کفر و قساوت است بیازماید (و باطل آنها را پدیدار سازد) و همانا کافران و ستمکاران عالم غرق در شقاوت و دور از نجات می باشند».
پس آمال شیطان در دخالتش در کار انبیاء، ایجاد دلهره و تردید در دلشان برای جلوگیری از اهداف آنهاست، نه این که بر شخص انبیا چیره می شوند.

خلاصه مطالب

1-شبهه در آیه «فَأَنسَاهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ» این بود که برخی مفسرین، فاعل در «اَنْساه» یوسف دانسته اند.
و در نتیجه گفته اند که یوسف خدا را فراموش کرد و حال آن که فاعل در «فانساه» به شخص ساقی شراب برمی گردد نه به یوسف. در این صورت مشکلی پیش نمی آید. علاوه یوسف از بندگان مخلص خدا بود که امکان چیرگی شیطان بر یوسف وجود ندارد. مضافاً اینکه توسل به وسایل مادی برای نجات در گرفتاری و رفع تهمت نه عقلاً قبیح است و نه شرعاً ممنوع.
2- شبهه در قصه کشته شدن قبطی توسط حضرت موسی (علیه السلام) این بود که خود آن حضرت فرمود: «هذا مِن عملِ الشیطان» که دلالت دارد شیطان بر او وسوسه کرد. جواب این شد که این کلام موسی، دلیل بر وسوسه و چیرگی شیطان بر وی نیست بلکه شیطان مقدماتی را فراهم ساخت که حضرت موسی به زحمت افتاد.

آیه ششم: رفع شبهه در آیه «وَ إِمَّا یُنسِیَنَّکَ الشَّیطانُ»

«وَ إِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ‌»(23).
«چون گروهی را دیدی که آیات ما را استهزاء می کنند از آنان دوری بجوی تا در سخنی دیگر وارد شوند و چنانچه شیطان البتّه فراموشت ساخت بعد از آن که متذکّر کلام خدا شدی دیگر با گروه ستمگران مجالست مکن».
یکی از ترفندهای که مشرکان بین خود داشتند و بدان متوسّل می شدند و منافقان نیز بدان خوی متّصف بودند این بود که وقتی دور هم می نشستند مخصوصاً وقتی می دیدند یک مسلمان در بینشان است بنای نِق زدن می نهادند و کمبودهای دولت اسلامی را مشروح و مفصّل بزرگ می کردند تا جایی که در هر زمینه ای نغمه ها سرمی دادند و جوّ کاملا واژگونی از حکومت اسلامی را ترسیم می کردند. و این مسلمانان نیز از آنچه می شنید متحیّر می ماند و مرعوب جمع می شد. عین حوادث زمان ما که تکرار همان تاریخ صدر اسلام است که عدّه ای منافق درصدد فرصتی می شدند تا افکار و نیّات شوم را در جامعه ترویج نمایند، و دنبال کمبودها و نقطه ضعفها بودند، و همه هدفشان ایجاد تشویش و پراکندگی صفوف مسلمانان بود. این آیه هم به این مطلب اشاره دارد.
در طول تاریخ سوژه ای که بیشترین صفحات تاریخ را به خود اختصاص داده، تلاش بی وقفه این طیف افراد بی ماهیت است. چون اینان خود را در همه حوادث بنیادین جامعه دخالت می دادند و آن را خیرخواهی می نامیدند. لیکن اگر کسی در پی کشف و افشای آنان اظهار نظری می کرد، یا درصدد کنکاش و بررسی این عقاید بی پایه شان برمی آمد و از راه کنجکاوی به تحقیق و تفحّص می پرداخت و آنان هم متوجّه این مطلب می شدند و از این کار جلوگیری می کردند و می گفتند این تصمیم، از نهانگاه شیطانی شما برخاسته است. بنابراین کارشان عین آرزوهای شیطان است و از نیّات شومشان باید بر حذر بود؛ کما این که خداوند نیز پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را امر می کند از این شیطان صفتان بپرهیز و از معاشرت با این دو رویان بی مایه به دور باش.
خدای حکیم، رسول گرامیش را از مؤانست با منافقان پرهیز می دهد. اگر پیش از این برای حضرت مهم نبود، امّا از این زمان دیگر حق ندارد این کار را بکند. پس معلوم می شود که برای شیطان امکان چیره شدن بر شعور و فهم و اراده پیامبر وجود دارد.
جواب: این، نظیر آیه «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَ قُلْ عَسَى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذَا رَشَداً»(24) است.
«خدا را لحظه ای فراموش نکن و به خلق بگو (این قدر بر سر قصّه یاران کهف بحث و جدل برپا مکنید) امید است خدای من مرا به حقایقی بهتر و علومی برتر از این قصّه هدایت فرماید».
همچنین عین آنچه در این آیه است:
«وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ‌»(25).
«چنانچه بخواهد از طرف شیطان در تو وسوسه و جنبشی پدید آید به خدا پناه بر، که او بر حقیقت شنوا و داناست».
این آیات در حکم تعلیم و خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است گرچه مخاطب ممکن است شخص پیامبر باشد، امّا لحن آن خطاب عام است، و دستور برای تمام مسلمانان. چون اصلاً پیامبر با اینها نمی نشست، و اینها را کاملاً می شناخت، و این سفارش و هشدار خدا، از باب «اِیَّاکَ اَعْنَی وَ اسْمَعی یا جارِه» به در می زنند تا دیوار بشنود است، که در واقع ما مسلمانها مورد نهی قرار گرفتیم نه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم).

آیه هفتم: دفع شبهه در آیه «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسَی»

«سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنْسَى‌ * إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ مَا یَخْفَى‌»(26).
«ما آیات قرآن را بر تو (مکرّر) قرائت می کنیم تا هیچ فراموش نکنی مگر آنچه خدا خواهد؛ که او به امور آشکار و پنهان عالم، آگاه است».
دو نکته در این آیه نهفته است که از آن بوی سهو و نسیان در وجود شریف پیامبر عظیم الشأن به مشام می رسد.
یکی این که جمله «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسَی» یعنی ما قرآن را برای تو می خوانیم و ضمانت می کنیم که فراموش نکنی، یعنی چه؟ و چرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شروع به بازگو کردن آیات می کرد تا کاتبان وحی آنرا بنویسند؟
دوّم این که: جمله «اِلَّا مَا شَاءَ اللهُ» به چه معناست، و این استثنا در جمله یعنی چه؟
پاسخ پرسش اوّل به این ترتیب است که چون حضرت این را می دانست که قرآن کریم دو بُعد اساسی دارد و صرفاً معانی و پیامهای الهی مقصود نیست، بلکه الفاظ، عبارتها، جمله ها و ترکیب ساختاری ادیبانه نیز هدف است. چون قرآن علاوه بر این که کتاب قانون است، دلیل اعجاز نبوّت هم محسوب می شود و دلیل اعجاز نه فقط در معانی است بلکه در الفاظ و تعابیر هم هست چون قرآن با ارائه بهترین الگوهای سخنوری و شیواترین واژه های ادیبانه باعث شد تا تمام سخنوران زبده ی تاریخ، انگشت حیرت به دندان گیرند. لذا سراسر قرآن اعجاز است که اعجاز هم در قرآن به سه نوع تقسیم می گردد: اعجاز بیانی، علمی، تشریعی.
اعجاز علمی و تشریعی مربوط به معانی و کلام است. اما اعجاز بیانی، معنا و لفظ توأمان را در برمی گیرد، یعنی هر آیه ای از آیات قرآن یک تابلویی است که در آن فرمان ازلی به صورت فنّی در هم پیچیده است. تک تک جملات و عبارتهای قرآن خود یک قطعه ادبی منحصر به فرد و فنّی می باشد.
به این ترتیب بود که عالیترین سخن شناسان سخنور، قرآن را یک معجزه بی همتا می دانند.
از این رو پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با آگاهی بر این که روی الفاظ قرآن عنایت ویژه ای شده تا این ترکیب فعلی دست دهد، جهت حفظ در امانت، فوراً شروع به بازگو کردن می کرد تا کاتبان وحی آن را بنویسند.
به عنوان مثال، حرف فاء و یا واو در کجا باید باشد، کجا جمله اسمیّه باشد، کجا حرفیّه، و کجا موصوله و کجا اسم اشاره. تمام این خصوصیّات در الفاظ قرآن مورد عنایت است و پیامبر نیز اینها را می دانست، لذا برای این که مبادا وقتی که می خواهد قرآن را نقل کند در حین بیان آن و یا کتابت، سهوی در این مراحل ایجاد شود، و یا در آن جابه جایی پدید آید. به همین علّت خداوند حضرت رسول را از عجله کردن در تلاوت و تصمیم گیری نهی فرمودند.
«وَ لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضَى إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْماً»(27).
«ای رسول! پیش از آن که وحی قرآن تمام و کامل به تو رسد تعجیل (در تلاوت و تعلیم) آن مکن و دائم بگو پروردگارا بر علم من بیفزا».
این بود که خداوند نیز به خواهش رسولش اطمینان داد که «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنسَی» ما بزودی قرآن را بر تو می خوانیم و تو فراموش نمی کنی. اطمینان خاطری که به پیامبر می دهد به مثابه پشتوانه قابل اعتماد برای رسول خدا به شمار می آید.
پس مقصود از «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنسی» تضمین و تأمین است، چون خداوند وعده داده که قرآن را از هر تحریفی و غلطی حفظ کند.
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ‌»(28).
«ما قرآن را بر تو نازل کردیم و آن را محقّقاً (از آسیب حسودان و منکران) محفوظ خواهیم داشت».
قرآن برای همیشه تاریخ از هر گزندی در امان است، چیزی نیست که فراموش شود. علاوه، اگر این خطاب متوجّه پیامبر هم باشد ما گفتیم که فراموش نشدن یک عنایت خاصّی است که از طرف خدا تنها شامل حال بندگان صالح اوست. و یکی از جلوه های عنایت حقتعالی همین آیات است. پیامبر که از یک نظر بشر، و از اوصاف طبیعی انسانها برخوردار می باشد، پس و پیش شدن و یا فراموشی آیات را در وجود گُهَربار خود احتمال می داد ولی خدا می گوید تو به عنوان نبی هستی، و این احتمال در وجود شما راه ندارد.
در واقع این آیه بشارت می دهد که ای پیامبر فراموش کاری در تو راه ندارد. به این جهت که ما تضمین کردیم. پس این آیه نمی خواهد بگوید وجود گرانمایه پیامبر از فراموشی مبرّاست، بلکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دلیل شدّت اهتمامی که به قرآن داشت فکر می کرد شاید از حیث بشر بودن ممکن است بعضی از کلمات کم و زیاد شود. در نتیجه خدا او را دل قوی داشت که برای چون تو پیامبری، این مشکل پیش نخواهد آمد.
علّامه طباطبایی رحمه الله می فرماید: «منظور از اِقْرَاء این است که ما قدرتی به تو می دهیم که درست بخوانی، و آن طور که نازل شده بدون کم و کاست و غلط و تحریف بخوانی و فراموش نکنی و جمله (سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی) وعده ای است که از خدایتعالی به پیامبرش، به این که علم به قرآن و حفظ قرآن را در اختیارش بگذارد، بطوری که قرآن را آن طوری که نازل شده همواره حافظ باشد، و هرگز دچار نسیان نگردد»(29).

مراد از «اِلَّا مَا شَاءَ اللهُ»

و امّا جواب از پرسش دوّم که استثنا (الا ما شاء الله) در آیه به چه معناست؟
مفسّر عالیقدر علّامه طباطبائی رحمه الله در این زمینه می فرماید: «این جمله برای بیان تداوم قدرت حق تعالی است. و این استثنا نظیر استثنایی است که در آیه شریفه «وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاءَ رَبُّکَ عَطَاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ»(30) آمده است.
«امّا آنها که خوشبخت و سعادتمند شدند، جاودانه در بهشت خواهند ماند، تا آسمانها و زمین باقی است، مگر آنچه پروردگار بخواهد! بخششی است قطع نشدنی!»
اگر خداوند گفت که انسانها در بهشت خالد و جاوید هستند با این وعده از خدا سلب قدرت نشده، چون مقصود از استثناء مشیّت، اثبات بقاء مطلق قدرت اوست و می خواهد بفهماند که با این که بهشت عطایی قطع نشدنی و نعمتی دائمی است مع ذلک چنین نیست...»(31).
در نتیجه معنای «اِلَّا ما شَاءَ اللهُ» این است که: خداوند می خواهد بفهماند که علاوه بر این که ما به وعده خود عمل می کنیم ولی این طور نیست که نتوانیم تخلّف کنیم و وعده ی خود را پس بگیریم! گرچه پس نمی گیریم.

فصل دوّم: سهو النبی در روایات

روایاتی که در زمینه «سهو نبی» آمده تقریباً به سه دسته تقسیم می شوند. به عبارت دیگر سه نوع روایت در این زمینه وارد شده است که در هر نوع، روایتهای زیادی وجود دارد، و اینها سه قضیّه را در ضمن روایت نقل کرده اند که نتیجه اش این است که پیامبر دچار سهو می شود.

(الف) سهو در عدد رکعات

«پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یک روز در نماز چهار رکعتی- در روایات ما، نماز ظهر است، ولی در بعضی روایات اهل سنّت، نماز عصر و در بعضی روایات نماز عشاء- در پایان دو رکعت سلام داد. شخصی به نام «ذوشمالین» یا «ذوالیدین» به پیامبر عرض کرد: «اَقَصُرَتِ الصَّلوةُ اَمْ نَسیتَ» آیا نماز کوتاه شده یا تو فراموش کردی؟ پیامبر فرمود: «کُلُّ ذالَکَ لَمْ یَکُنْ» هیچکدام از اینها نبود.
پیامبر نیز برای روشن شدن ماجرا از دیگران سؤال کرد که آیا او درست می گوید؟ گفتند: آری، پیامبر برخاست، دو رکعت نماز را بجا آورد، و بعد هم دو سجده سهو کرد»(32).
در این مورد نزدیک به پنجاه روایت وجود دارد و حدود ده الی پانزده روایت آنها در کتابهای شیعه، و بقیّه در کتابهای اهل سنّت می باشد.
روایت دیگری از ابن مسعود است که می گوید:
«پیامبر اکرم پنج رکعت نماز خواند، یعنی نماز چهاررکعتی را به جای این که چهار رکعت بخواند، پنج رکعت خواند. که بعد اعتراض شد که «یا رَسولَ اللهِ اَزید فِی الصَّلوة» آیا عدد رکعتهای نماز اضافه شده؟ حضرت فرمود: چه شده؟ گفتند: شما پنج رکعت خواندید. آن وقت حضرت برای یک رکعت نماز اضافی دو سجده سهو خواند»(33).

(ب) سهو در قرائت

روایاتی در باب قرائت پیامبر است. پیامبر بعد از آن که حمد را خواندند سوره ای را شروع کردند که بعضی از آیاتش را نخواندند. بعد از نماز به طرف صحابه توجّه پیدا کردند و گفتند: آیا من چیزی از قرائت را فراموش کردم؟ همه ساکت ماندند. دیگر بار حضرت تکرار کرد آنها سکوت کردند.
فرمود: «اَفیکم اَبی ابن کعب» آیا در بین شما ابی ابن کعب (ابی ابن کعب حافظ قرآن بود) هست؟ او گفت: «لبّیک یا رسول الله» بلی یا رسول خدا! حضرت به «او» رو کرد و فرمود: تو چه می گویی؟ گفت: آری قسمتی از قرائت را انداختی. آن وقت حضرت ناراحت شد، و فرمود: شما چگونه نفهمیدید که قرائت من افتادگی داشت؟ این گونه است که به قرآن اهمیّت نمی دهید، مثل یهود و نصاری که به کتابشان اهمیّت ندادند و آن کتاب اصلیشان را از دست دادند».
جواب: علّامه مجلسی رحمه الله فرموده اند:
1-این روایت ضعیف السّند است و ارزش سندی ندارد.
2-این روایت نمی گوید که پیغمبر سهو کرد، بلکه می گوید پیغمبر مقداری از سوره را نخواند، روایت اشاره ای ندارد که سوره را آیا به اختیار صحیح نخواند یا به سهو نخواند. بسا که حضرت سوره را به اختیار و میل خود صحیح و کامل نخواند.
به دلیل این که بعد از نماز حضرت خود به مردم اعتراض کرد و کسی دیگر اعتراض نکرد. از این رو برای فهماندن مردم، حضرت اُبَیّ را طلبید و از او پرسید: اُبَیّ گفت: آری کم خواندید. در نتیجه روشن می شود که حضرت به میل و اراده کم خوانده.
3-از کلام بیشتر عالِمان و صاحبان شریعت برمی آید که قائلند که سوره را به صورت کامل و بدون عیب در نماز خواندن واجب نیست. ادای پاره ای از سوره کافی است، منتهی حضرت همیشه سوره ی کامل می خواند و بهتر این است که سوره ی کامل خوانده شود، و این دفعه که حضرت کم خواند، آنها نفهمیدند که حضرت کم خوانده. پس این دلیل نمی شود که حضرت سهو کرده باشد».

(ج) نوم نبی

پیامبر در یکی از سفرها چون خواستند شبی را در جایی بخوابند، به بلال گفتند، تو مواظب ما باش، بر حسب اتّفاق بلال هم خوابش برد. وقتی بیدار شدند که آفتاب آنان را فراگرفته بود، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به بلال گفت: چرا خوابیدی؟ گفت: آنچه بر شما عارض شد که خوابیدی بر من هم عارض شد و به خواب رفتم. آن وقت پیامبر دستور داد که از آن جا نقل مکان کنند چون آن جا زمین خبیثی است، و زمینی که موجب شد نمازهایمان قضا شود خبیث خواهد بود. بنابراین نقل مکان کردند، سپس دستور دادند که بلال اذان بگوید. آن وقت حضرت نافله صبح را خواندند، بعد نماز صبح را به جماعت قضا کردند»(34).
جواب: شیخ مفید رحمه الله در این زمینه مطلبی دارد، که آن را در دو بند به نقد می کشد و می فرماید: نخست این که روایت «نوم النّبی»، مثل قصّه «سهو النّبی» است و برخلاف آن چیزی است که مذهب شیعه را بر آن مبنا پایه ریزی کرده اند. از باورداشتهای زیربنایی شیعه آن است که هیچگاه پیامبر از عبادت غافل نبوده و سهو و غفلت و خواب، آن حضرت را فرانگرفته است.
بعد می گوید: این روایت «نوم النّبی» مبتنی بر امری است که خلاف نظر و دستور شرع می باشد و آن این است که اگر کسی نمازش فوت شد حق خواندن نماز مستحبی را ندارد و این مطلب ریشه در عقیده همه اندیشوران و صاحبان دین دارد و خیلی از فقها قائلند، وقتی نمازی فوت شد جایز نیست نماز مستحب به جا آورده شود. «لا صَلاةَ لِمَنْ عَلَیْهِ صَلاةٌ» مادام که نماز قضا بر عهده مکلّف است حق ندارد نماز مستحبی به جا آورد. در حالی که این روایت (نوم النّبی) می گوید: پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ابتدا نافله صبح را قضا کرد، بعد نماز صبح را. پس این روایت در ضمن با خود در تعارض است و نمی تواند عامل ایجاد تکلیفی برای یک مسلمان باشد. بعد هم ایشان می گوید: فرض کنیم که پیغمبر خوابش برد، ولی مسأله «نوم» یک چیز است و مسأله «سهو» مطلبی دیگر و با هم فرق دارند. چون «سهو و نسیان» عیب است، ولی خواب عیب نیست. انسان که در سفر است به دلیل خستگی زیاد و مجال کم، خواب او را فرا می گیرد و این نقص نیست، و به کمالات انسان صدمه نمی زند. اصولاً اسلام که در سفر نماز را به نصف تقلیل می دهد و قصر می داند، به همین دلیل است. امّا «سهو و نسیان» ناشی از غفلت می باشد و چون آن با علم و آگاهی و درایت و حضور قلبی که در انبیا سراغ داریم سازگاری ندارد، خیلی دور می نماید کسی با این وصف، این گونه خبرها را باور داشته باشد. اگر ما پیغمبر را عاری از هر نقص و ضعفی بدانیم، موجب نمی شود مسأله خواب را هم از وجود گهربار آن حضرت سلب کنیم. بنابراین، خواب ماندن وجود شریف رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی تواند سبب عار شأنش شود. در نتیجه این عالِم فرزانه می فرماید: نخست ما حریم اقدس انبیا را از سهو و نسیان و غفلت منزّه می دانیم. دوّم این که، اگر هم حضرت روزی از روزها، آن هم در سفر دچار غلبه خواب گشتند، از کمال و جلال و طهارت روح آن عالیقدر کاسته نخواهد شد و ضرر ندارد»(35).
«شهید اوّل» در «ذکری» هم مسأله خواب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را مطرح کرده، ولی ایشان «شهید اوّل» که در ذکری بر مسأله سهو آن جور پافشاری می کرد، در مورد «نوم نبی» می فرماید:
«لَمْ اَقِفُ رادّا لِهذَا الْخَبَرِ مِنْ حَیْثُ تَوَهُّمَ الْقَدْحِ فِی العِصْمةِ»(36).
«ندیدم، کسی از علما این روایت را رد کند، و بگوید خواب با مقام عصمت انبیا منافات دارد».
پس مسأله خواب ماندن آن اندازه قبیح نیست که مسأله سهو است. اضافه بر آن، در خیلی از روایات آمده که خداوند به اختیار، خواب را بر پیغمبرش غلبه داد تا اگر چنانچه بر این امّت کسی از نمازش خواب ماند و باز افتاد این احساس در او ایجاد نشود که از جهت رحمت خدا بی نصیب خواهد شد «رَحْمَةٌ مِّنَ اللهِ عَلی الْعِبادِ» این را خداوند از راه رحمت و بزرگی بر امّتش بخشیده.

فصل سوّم: سهو النبی در کلام فقهاء

1-اثبات سهو نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) توسط صدوق رحمه الله و پاسخ آن

مرحوم صدوق رحمه الله بعد از آن که این روایات را نقل می کند، می گوید: «برخی از «غلات» و «مفوضه» لعنهم الله سهو نبی را منکر شدند. بعد، از شیخ ابن الولید «محمّد بن الحسن بن الولید» نقل می کند:
«اَوَّلَ درَجَةٍ فِی الغُلُوِّ نَفْیُ السَّهْوِ عَنِ النَّبیِ»
«اولین پلّه در غلوّ آن است که بگوییم پیامبر و ائمّه سهو نمی کنند».
مرحوم صدوق رحمه الله می افزاید:
«وَ اَنَا اَحتسب الاَجْرَ فی تصنیف کِتابِ متفردٍ فِی اِثبات سَهْوِ النَّبِی (صلی الله علیه و آله و سلم) وَ الرَّدِّ عَلی مُنْکَریهِ اِنْ شاءَ اللهُ تَعالَی».
«برای خدا و رضای او در نظر دارم در زمینه «سهو نبی» کتابی بنویسم و در آن اثبات خواهم کرد که یقیناً پیامبر دچار سهو می شد».(37)
ولی صدوق رحمه الله موفّق به این کار نشد. امّا اخیراً علّامه تُستری این کار را انجام داد و رساله ای نوشت در پایان جلد یازدهم قاموس الرّجال به چاپ رسیده.

بطلان کلام صدوق در اثبات سهو النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)

علمای بزرگ مثل شهید، محقّق، علّامه، شیخ مفید، شیخ طوسی و سیّد مرتضی همگی منکر این معنا هستند و می گویند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچگاه دچار سهو و نسیان نشد. شیخ طوسی رحمه الله در راستای گفتار ما، نظرشان بر این قرار گرفته که «این روایات با اصول عقاید ما منافات دارد و با عقل سازگار نیست، چون پیامبر به اقتضای برهان عقلی از خطا و نسیان مصون است».
علّت نقل روایات هم به این جهت است که برخی از احکام را در ضمن دارد (38). مثلاً اگر کسی نماز چهار رکعتی را در سر رکعت دوّم اشتباهاً سلام داد و بلند شد به نماز ادامه داد نمازش صحیح است، و برای تکلّم بی جا سجده ی سهو را جایگزین حرکت اضافی قرار می دهد. این نکته هم لازم است توضیح داده شود که رسم فقها نیز این است که اگر یک روایتی مشتمل بر چند فقره بود و بعضی از فقرات آن قابل انکار باشد، زیانی به سایر وجهه هایش نمی زند. این برخلاف شیوه دیگر اندیشوران است. چون تحقیقات امروزه و نتیجه آن این شیوه را رد می کند. امّا این احتمال وجود دارد که ائمّه (علیه السلام) به دلیل شرایط نامساعد اجتماعی و فرهنگی خاصّی که در آن قرار داشتند ممکن است برای گفتن حرف حقّی جوّ مناسبی را نمی یافتند، از این رو راه چاره را در تقیّه می یافتند.

2- نظر نویسنده در حدیث سهو النبی

شیخ طوسی در تهذیب می فرماید:
«زراره از امام صادق (علیه السلام) پرسید:
«هَل سَجَدَ النَّبِی سَجْدَتَی السَّهْوِ؟ قالَ (علیه السلام): لا و لا یَسْجُدْهُما فَقیهٌ».
«آیا اساساً رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در طول زندگی خود سجده ی سهو کردند؟ حضرت پاسخ می فرمایند: نه فقط پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بجا نیاوردند، بلکه فقهای آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز هرگز سجده سهو به جا نیاوردند».
حدیث فوق به چه معنی است؟ این معنایش این است که نه تنها گل سرسبد فقها که ائمه اطهار (علیه السلام) هستند سجده سهو نکردند، بلکه هیچ فقیهی سجده نکرده و نمی کند. به جهت این که فقیه یعنی کسی که درونش یک نوع خودآگاهی و وارستگی دارد، زیرا ما یک فهم داریم و یک فقه، فقه دقیق تر از فهم است. ممکن است کسی مطلب را بفهمد، اما ظرایف کاریهاش را درک نکند این شخص فقیه نشده است. فقه یعنی نکته سنجی و موشکافی آگاهانه. کسی فقیه است که آگاه به عمل خود است و با درایت در نماز وارد می شود و نماز می خواند. این را هر کسی می تواند تجربه کند، مثلاً نمازی را بنا گذارد که با ذهنی متمرکز و مسلّط بر ذکر و گفتارش باشد و تا انتهای نماز این حالت را در خود حفظ و حراست کند، و به راستی درک کند چه می گوید، «تَعْلَمُ ما تَقُول».
«مثلاً وقتی که می گوید: «الله اکبر» بداند یعنی چه «الحَمْدُ للهِ رَبِّ العالَمینَ» به چه معنا است، و تا پایان نماز همه اعمالش را در ذهن و قلب خویش احیا کند و بفهمد چه می گوید، در این صورت خواهد دید که هیچگاه کوچکترین شکّی در ذهنش پدیدار نمی گردد. اما برعکس، دودلی بر کسی عارض می شود که اینها را به عنوان یک کار همیشگی و لفظی خالی از معنا در مخیّله خود، بر زبانش می راند و به تکرار آن عادت کرده و به گفتن آنها خو گرفته است. با این تمهید که از پیش برایش ملکه شده نماز را آغاز می کند، و در حالی حمد را شروع می کند که حواسش به جای دیگر سِیر می کند. زمانی از این حالت فارغ می شود که می گوید: «وَ لَا الضّآلین». همچنین زمانی به خود می آید که «وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ برَکاتُهُ» را از زبانش جاری می سازد. در نتیجه در حین نماز شک می کند. امّا کسی که کلمه به کلمه، جمله به جمله، توجّه دارد که چه می گوید، و با چه شخصی صحبت می کند این شخص شک نمی کند، چون با تمام توانش، حواس خود را در اطراف کار خود تمرکز می دهد.
لذا این روایت نفی می کند که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هرگز در نمازش سهو نکرده و هرگز سجده سهو بجا نیاورده است.

3- سهو النبّی (صلی الله علیه و آله و سلم) از دیدگاه شیخ طوسی رحمه الله

شیخ طوسی رحمه الله بعد از نقل روایت زراره می فرماید:
«وَالَّذی اَفتی بِهِ ما تَضَمَّنَهُ هَذا الْخَبَرُ فَاَمَّا الاَخْبارُ الَّتی قَدَّمْناها مِنْ اَنّ النَّبی (صلی الله علیه و آله و سلم) سَهی فَسَجَدَ فَانَّها مُوافِقَةٌ لِلْعامّةِ وَ اِنَّما ذَکَرْناها لِاًنَّ ما تَضَمَّنه مِنَ الاَحکامِ مَحمُولٌ بِها علی ما بَیَّنّا...»(39).
«آنچه نظر من است همان است که در مفهوم این روایت نهفته است (یعنی نفی سهو) امّا آن روایاتی را که درباره سهو نبی نقل کردم برابر نظر اعتقادی اهل سنّت است و چون آن روایات مشتمل بر یک سری احکام است مطرح کردم».
شیخ طوسی رحمه الله در جای دیگر در ردّ احادیث سهو نبی می فرماید:
«هذا ممّا تَمنَعُ الْعُقُولُ مِنْه»(40)
«عقل، خرد، و اندیشه باور نمی کند که پیغمبر سهو کرده است».
«شیخ طوسی رحمه الله در کتاب دیگر می فرماید:
«وَ ذالک ممّا تَمْنَعُ مِنْهُ الاَدِلَّةُ الْقاطِعَةُ فی اَنَّهُ لا یَجُوزَ علیه (صلی الله علیه و آله و سلم) السَّهْوُ وَ الغَلَطُ»(41).
«سهو نبی چیزی است که دلیل قطعی در مقابل آن داریم و آن را منع می کنند.

4- سهو النبی از دیدگاه شهید اوّل

شهید اوّل(42) بعد از آن حدیث «سهو نبی» (صلی الله علیه و آله و سلم) را ذکر می کند، می فرماید:
«وَ هُوَ مَتْرُوکٌ بَیْنَ الْاِمامیّةِ، لِقیامِ الدَّلیلِ الْعَقْلی عَلی عِصْمَةِ النَّبی (صلی الله علیه و آله و سلم) عَنِ السَّهْوِ وَ لَمْ یَصِرْ اِلَی ذالکَ غیر ابن بابویه وَ شَیْخِهِ اِبنِ الوَلید... و َهذا حَقیقٌ بِاالاِعراضِ عَنْهُ، لِاَنَّ الاخْبارَ مُعارِضَةٌ بِمِثْلِها، فَیَرْجِعُ اِلی قضیّة الْعَقل. وَلَوْ صحّ النَقْلُ وَجَبَ تَأویلُهُ علی اَنَّ اِجْماعَ الاِمامیَّةِ فِی الاَعْصارِ السَّالِفَةِ، عَلی هذیْنِ الشَّیْخَیْنِ وَ اللّاحقَة لَهُما عَلی نَفْیِ سَهْوِ الأَنْبیاءِ (علیهم السلام) وَ الاَئِمَّة»(43).
«این روایت سهو نبی میان طایفه امامیه متروک است، و از علمای شیعه کسی به «سهو نبی» باور نداشت، مگر «شیخ صدوق» و «شیخ ابن الولید»، و ما گفتار این دو بزرگوار را نادیده می گیریم، زیرا این اخبار با روایات دیگر معارضند در نتیجه چیزی که بعد از روایات و کلام معصوم حرف اوّل و آخر را می زند «عقل» است. اگر نقل کلام معصومان در این زمینه صحیح باشد باید آن را تأویل ببریم. چون دلیل نقلی در مقابل دلیلی عقلی در مذهب شیعه باید تأویل برده شود، و اساس، عقل است و نقل را باید تأویل عقل ببریم؛ آنگاه اگر چنانچه عقل، آن خبر را پسندید، قبول است وگرنه مردود است. چون پیش از این دو عالیمقام بین علمای شیعه اجماع برخلاف آن قائم شده بود. و پس از آن نیز اجماع بر این امر دایر است، بر این که از مقام منیع انبیا و ائمّه اطهار (علیهم السلام) سهو و نسیان به دور است».

5-سهوالنبی از دیدگاه علّامه حلّی رحمه الله

علّامه حلّی در کتاب «منتهی المطلب» فروع زیادی راجع به سهو و شکّ در نماز مطرح می کند؛ مکرّراً در سیر کلامش «سهو نبی» را ذکر می کند و سپس آن را مردود می شمارد.
یکی از آن مسائل و فروع این است که، آیا سجده سهو تکبیر می خواهد یا نه؟ یعنی کسی که در نماز سهو کرده و می خواهد سجده سهو به جا آورد، بگوید «الله اکبر» و به سجده برود یا بدون تکبیر برود، چون اگر دو سجده، واجب و فوری باشد تکبیر لازم نیست، اما ابوهریره حدیث سهو نبی را نقل کرده و گفته پیغمبر تکبیر گفت و بعد به سجده رفت. طبق روایت او باید ابتدا تکبیر بگوییم سپس به سجده برویم. ولی علّامه می فرماید:
«هذا الحَدیثُ عِنْدَنا باطِلٌ لِاِسْتِحالَةِ السَّهْوِ عَلی النَّبی»(44)
«این حدیث نزد امامیّه باطل است به این جهت که مقوله سهو رسول خدا بی اساس است».
در بررسی مسأله ای دیگر قول مالک را پیش می کشد و به این حدیث متوسّل شده، می فرماید:‌«وَ قَوْلُ مالِکِ باطِلٌ لِاسْتِحالَةِ السَّهْوِ عَلی النَّبی (صلی الله علیه و آله و سلم)»(45).
«قول مالک نیز به این دلیل که مقوله سهو در آستان مقدّس مقرّّبان خدا راه ندارد باطل است».
در جای دیگرمی فرماید:
«هَذا الحدیثُ باطِلُ عِنْدنا لِاسْتِحالَةِ السَّهْوِ عَلَی الاَنْبیاءِ» (46).
«به این جهت که انبیا از نسیان و سهو مبرّا هستند، شیعه این نسبت را بی اساس می داند».
به این ترتیب این دانشمند وارسته در ده جا، به صورتهای گوناگون مُهر بطلان بر پیشانی «سهو» می زند.

6- سهو النبی از دیدگاه محقّق اوّل رحمه الله

«صاحب شرایع» (محقّق اول) که همتای شهید اوّل است، و از نظر روایت و آگاهی علمی و منزلت شامخی که در پرهیزگاری داشت، از دید شیعیان بسان استوانه ای خود می نماید. وی در کتاب «النافع» می فرماید:
«وَالحقُّ رَفْعُ مَنْصَبِ الاِمامِةِ عَنِ السَّهْوِ فِی الْعِبادَةِ»(47)
«حق آن است که مقام امامت بسیار بالاتر و والاتر از آن می باشد که در عبادت به سهو و نسیان دچار گردند».
پس از دیدگاه بزرگان شیعه، مطلب بیان و روشن شد و همگی هم صدا آب پاکی بر این معنا ریختند. و شیخ مفید رحمه الله در این ارتباط (سهو نبی) یک رساله نوشته اند و قبلاً اشاره کردم، ایشان از راههای فراوانی که طی کردند، سرانجام با دلیل قاطع آن را باطل شمردند.

قصّه سوادة بن قیس

قصّه ی معروفی که عدّه ای از منبریان آن را بر زبان می آورند و هیچ سند تاریخی ندارد، داستان سوادة بن قیس است.
ماجرا از این قرار است که: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در آخرین ساعتهای عمر پربرکتش به مرضی مبتلا شد و نتوانست از آن به سلامت به پا خیزد، وقتی که ندای رحیل به آن حضرت رسید، فرمان داد ایشان را به مسجد ببرند و رفتند و خطبه خواندند. و ضمن آن، وصیّت فرمودند، از جمله: «اِنِّی تارِک فیکُمُ الثّقَلینْ» بود. سپس فرمودند: من نمی خواهم از این دنیا با حالی بروم که وِزر و وبال کسی بر گردن من سنگینی کند! از این رو اگر کسی بر گردن من چیزی دارد الآن بگوید تا من آن را برآرم، تا راحت از این دنیا بروم. آنگاه «سوادة بن قیس» بلند شد و گفت: یا رسول الله هنگامی که شما به طائف تشریف آوردید به استقبال شما آمدم و عصای «محشوق» در دست داشتید، در این هنگام به منظور راندن راحله آن را بلند کردید و به جای راحله به شکم من زدید، اکنون خواهان قصاص هستم. حضرت به بلال دستور داد که برود از خانه حضرت زهرا(س) آن عصای «محشوق» را بیاورد. بلال با ناراحتی بین کوچه پس کوچه ها ناله می کرد و مردم را فرا می خواند تا در مجلس حضور یابند که پیغمبر می خواهد قصاص شود! همه مردم به سوی مسجد سرازیر شدند. او نیز عصا را آورد، به دست سوادة بن قیس داد. حضرت از سوادة خواست که قصاص کند! سوادة گفت: پیراهن را بالا بزن حضرت پیراهن را بالا زد، و شکم مبارک آماده قصاص نمود.
«سوادة بن قیس» خم شد و شکم حضرت را بوسید و گفت: تمام این کارم برای این بود که شکم و بدن مبارک شما را لمس کنم و ببوسم، تا بر آتش جهنم حرام شوم و از آتش جهنم آزاد شوم. حضرت فرمود: آیا عفوم کردی؟ عرض کرد: بلی عفو کردم! حضرت فرمود: خداوندا همان گونه که «سوادة بن قیس» مرا عفو کرد تو نیز او را عفو کن»(48).

بطلان قصّه سوادة بن قیس

بطلان و دروغ این قصّه در این است که: جنایت به خطا و شبه عمد قصاص ندارد، چون جنایت سه دسته است: خطای محض، عمد محض، شبه عمد. آنچه قصاص دارد فقط جنایت و گناه از روی عمد محض است. امّا خطای محض و شبه عمد تنها «دیه» دارد.
خطای محض آن است که چوب را می خواست به چیزی بزند ولی برخورد کرد به چیزی که در پی آن نبود. شبه عمد این است که دکتر قصد داشت مریضش را معالجه کند، ولی داروی اشتباهی او یا غفلتش مریض را کشت. حال آن که غرض کشتن نداشت.
این از مهمترین دستورهای قانون شرع اسلام است که در خطا و شبه عمد قصاص وجود ندارد، بلکه پرداخت «دیه» واجب است. بنابراین اگر «سوادة بن قیس» حقّی داشت آن حق «دیه» بود، نه قصاص! آیا ممکن است پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تن به خلاف قانون بدهد؟! پیغمبر بنیانگذار یک مذهب است و کردار و رفتارش حجّت است. اساساً مَنش آن حضرت عین اسلام و قرآن به حساب می آید. در یک امری که شرع می گوید قصاص ندارد، اما پیغمبر تن به قصاص می دهد، این با مفاد کدامیک از احکام قرآن سازگار است؟!
اشتباه دوّم این داستان پوچ و غلط این است که: ما اصلاً شخصی به نام «سوادة بن قیس» در زمان رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نداریم و در تاریخ نیز کسی با این مضمون ضبط نشده است. ما اگر تمام کتابهای رجال و تاریخ اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را زیر و رو کنیم شخصی به این نام نخواهیم یافت.

پی نوشت ها :

1. کهف(18)، آیه 23-24.
2- کهف(18)، آیه 61-60.
3-کهف(18)، آیه 66-62.
4. تفسیر المیزان(ترجمه)، ج13، ص 367.
5. طه(20)، آیه 115.
6. توبه(9)، آیه 67.
7. آل عمران(3)، آیه 41.
8. آل عمران(3)، آیه 39.
9. حاقه(69)، آیه 46-44.
10. المیزان، ج3، ص 194. (به نقل معنی)
11. کهف(18)، آیه 63.
12. ص(38)، آیه 41.
13. المیزان، ج13، ص 367.
14. یوسف(12)، آیه 42.
15. مجمع البیان، ج5، ص 235. البینات، ج6، ص 142.
16. یوسف(12)، آیه 24.
17. قصص(28)، آیه 15-14.
18. ص(38)، آیه 41.
19. حج(22)، آیه 52.
20. مجادله(58)، آیه 21.
21. نساء(4)، آیه 76.
22. حج(22)، آیه 53.
23. انعام(6)، آیه 68.
24. کهف(18)، آیه 24.
25. اعراف(7)، آیه 200.
26. اعلی(87)، آیه 7-6.
27. طه(20)، آیه 114.
28. حجر(15)، آیه 9.
29. المیزان، ج20، ص 390.
30. هود(11)، آیه 108.
31. المیزان، ج20، ص 390.
32. صحیح مسلم، ج2، ص 87.
33. صحیح مسلم، ج2، ص 85.
34. بحارالانوار، ج17، ص 106-105، ش 15.
35. رساله ی نفی سهو (مفید رحمه الله)، ص 28-27.
36. ذکری، ص 134، وسائل، ج4، ص 285. بحارالانوار، ج17، ص 107.
37. من لا یحضره الفقیه، ج1، ص 235-234.
38. تهذیر الاحکام، ج2، ص 350، ش 42.
39. تهذیب، ج2، ص 350، ش 42.
40. تهذیب الاحکام، ج2، ص 181، شماره 27.
41. استبصار، ج1، ص 371، ش 6.
42. شهید اول کسی است که بر تمام اطراف و اکناف پایه های فقهی اشراف دارد و استوانه های فقهی را پی ریزی کرده و مبانی فقهی مذهب تشیّع همچون موم در اختیار او بود. اگر تمام کتابهای فقهی را با آب می شستند و از عرصه عالم محو می ساختند، ایشان می توانست همه ی آن ها را که از بر بود، دیگر بار روی صفحه ی کاغذ نقش آفرینی کند. ایشان کتابی دارد به نام «ذکری» که کتاب بسیار معتبری است و متن آن برای فقها به منزله ی نصّ روایت است؛ یعنی در آن کتاب هر روایتی را که متذکّر شده و گفته صحیح است، همه فقها می گویند صحیح است. و یا به هر روایتی که گفت ضعیف است، همه فقها می گویند ضعیف است. خلاصه روایاتی را که در آن کتاب آورده گرچه در کتب اربعه وجود ندارد؛ اما فقها آنها را روایات صحیح تلقّی می کنند.
43. ذکری، ص 215.
44. منتهی المطلب، ج1، ص 418.
45. منتهی المطلب، ج1، ص 418.
46. منتهی المطلب، ج1، ص 419.
47. المختصر المنافع، ص 45 و بحارالانوار، ج17، ص 110.
48. امالی صدوق، مجلس 92، ص 568-567. ش 6. مناقب ابن شهرآشوب، ج1، ص 235.

منبع مقاله :
معرفت، محمد هادی؛ (1389)، تنزیه انبیاء (از آدم تا خاتم)، قم: انتشارات ائمه(ع)، چاپ دوم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.