استعمار اروپایی و هند اسلامی

استقرار کمپانی هند شرقی انگلیس در سواحل هند مقارن است با تحکیم و گسترش دولت مرکزی گورکانی و آغاز دورانی دویست ساله که اوج درخشش تاریخ و فرهنگ شبه قاره هند به شمار می رود و مورخین از آن به عنوان " عصر
يکشنبه، 10 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
استعمار اروپایی و هند اسلامی
 استعمار اروپایی و هند اسلامی

 

نویسنده: عبدالله شهبازی




 

بابر و " عصر زرین" هند

استقرار کمپانی هند شرقی انگلیس در سواحل هند مقارن است با تحکیم و گسترش دولت مرکزی گورکانی و آغاز دورانی دویست ساله که اوج درخشش تاریخ و فرهنگ شبه قاره هند به شمار می رود و مورخین از آن به عنوان " عصر زرّین تاریخ هند" یاد می کنند.(1)
در تاریخ نگاری غرب از دولت گورکانی هند با عنوان " مغولان کبیر"(2) و "امپراتوری مغول"(3) نام برده می شود. در تاریخ نگاری معاصر هند، به تبع اروپاییان، این عنوان رواج یافته است. در تاریخ نگاری اسلامی/ فارسی هند و ایران از دولت فوق با عناوین آل بابر، تیموریان و گورکانیان هند یاد شده است. ما عناوین اخیر را به کار می بریم و از کاربرد عنوان"مغول" اجتناب می کنیم.
در تاریخ نگاری ایران دوران مغول به دوران نخستین تهاجم و سلطه اقوام مغول بر ایران اطلاق می شود؛ از حمله چنگیز خان(616ق./ 1220م.) تا درگذشت هلاکوخان در ایران(663ق/1265م.). سپس، دوران حکومت اخلاف هلاکو آغاز می شود که به دوران ایلخانان شهرت دارد؛ تا فوت ابوسعید بهادرخان پسر اولجایتو خان(736ق/ 1335م.) که پایان واقعی حکومت ایلخانان است. دوران گورکانی یا تیموری در ایران دورانی متمایز است که با تهاجم تیمورلنگ به ایران(783ق/ 1381م.) آغاز می شود و با مرگ سلطان حسین بایقرا(912ق/ 1506م.) واپسین شاه گورکانی ایران، به پایان می رسد.
حکومت ایلخانان مغول از آغاز سلطنت غازان خان(694ق/ 1296م.) که اسلام آورد و نام محمود را برگزید، حکومتی ایرانی به شمار می رود. شهر مُعظم سلطانیه یادگار او و برادرش سلطان محمد خدابنده(اولجایتو خان) است. علامه حلی، فقیه نامدار شیعی، از یاران و نزدیکان اولجایتو بود و، به رغم تلاش یهودیان و مسیحیان، نقش مهمی در گروش او به اسلام و تشیع داشت. اخلاف تیمور لنگ نیز به حکمرانانی ایرانی بدل شدند و دوران شاهرخ شاه(808-851ق/ 1405-1447م.)، پسر تیمور، از دوران های برجسته ثبات و امنیت و شکوفایی و درخشش فرهنگ و هنر و اقتصاد ایران است. قرآن و شاهنامه معروف بایسنقری نمادی گویاست از این دوران.
دولت گورکانی هند را یکی از نوادگان میرانشاه، پسر بزرگ تیمور، به نام ظهیرالدین محمد بابر(888-937ق/1483-1530م.) بنیان نهاد. صعود آن مقارن با صعود دولت صفوی در ایران است؛ بابر با شاه اسماعیل(907-930ق/ 1501-1524م.)، بنیانگذار دولت صفوی، رابطه دوستانه داشت. این پیوند چنان عمیق بود که او، به رغم تعلقش به مذهب اهل سنت، برای شاد کردن فرمانروای شیعی ایران کلاه قزلباشان را بر سر نهاد و دستور داد سپاهیانش چنین کنند.(4)
بابر پس از فوت پدر، عمر شیخ میرزا، به سال 899ق/ 1494م. در یازده سالگی حکمران فرغانه شد و به سال 910ق/ 1504م. حکومت کابل را به دست گرفت. این در واپسین سال های حکومت سلطان حسین بایقرا، از تبار میرانشاه، بر خراسان و هرات است از یکسو و انحطاط و فروپاشی دولت های شبه قاره هند و خلاء قدرت متمرکز سیاسی در بخش مهمی از این سرزمین پهناور از سوی دیگر. بابر به دلیل ستم یکی از حکمرانان افغانِ هند به نام ابراهیم لودی، سلطانی "بیدادگر و متفرعن و مستبد" و استمداد مردم هند از او(5) در اول صفر سال 932ق/ 1526م. به این سرزمین لشکر کشید و با فتح دهلی(27 آوریل 1526) حکومتی مقتدر و فرهیخته را بنیان نهاد. وی مدت کوتاهی بعد، در جمادی الاول سال 937ق/ دسامبر 1530م. در شهر آگرا، پایتخت شاهان لودی که بابر نیز آن را مقر خویش قرار داد، درگذشت.
بابر جهانگشایی غارتگر از جنس نیایش تیمور نبود. او پرورش یافته دودمانی است که طی پنج نسل با فرهنگ اسلامی- ایرانی عجین شده و از درون آن اندیشمندانی بزرگ پدید آمده اند؛ سه پسر شاهرخ از چهره های برجسته فرهنگ اسلامی- ایرانی اند: غیاث الدین بایسنقر(802-837ق.) دانشمندی برجسته و وزیری فرهنگ پرور، الغ بیگ ریاضیدان و ستاره شناسی محقق و بنیانگذار رصدخانه سمرقند و"زیج سلطانی"، و ابراهیم سلطان ادیب و کتابدوست و فرهنگ پرور. محیطی که بابر در آن پرورش یافت، خراسان عهد سلطان حسین بایقرا- که از بلخ در شرق تا بسطام و دامغان در غرب، خیوه در شمال و قندهار در جنوب امتداد داشت- در قله فرهنگ و دانش آن روز جای داشت. سِر دنیسون راس(6) می نویسد سلطان حسین بایقرا در دوران 54 ساله حکومتش سرزمین خود را "به یکی از بزرگترین مراکز ادب و هنر که جهان تاکنون به چشم دیده است" بدل کرد؛ "فلورانسی در قلب آسیا!"(7) امیر علیشیر نوایی، پدر فرهنگ و ادب ازبکستان، همدم دوران کودکی و وزیر سلطان حسین بایقراست.
بابر خود مردی فرهیخته و ادیب، فرهنگ شناس و فرهنگ پرور، بود. دیوان اشعار، خاطرات و سایر آثار او سندی گویاست بر این مدعا. شیخ ابوالفضل مبارک می نویسد:
آن حضرت را در نظم و نثر پایه عالی بود خصوصاً در نظم ترکی؛ و دیوان ترکی آن حضرت در نهایت فصاحت و عذوبت واقع شده و مضامین تازه در آن مندرج است و کتاب مثنوی که مبین نام دارد تصنیفی است مشهور و نزد زبان دانان این لغت به مزیت تحسین مذکور. رساله والدیه خواجه احرار را، که دردانه ای است از بحر معرفت، در سلک نظم کشیده اند و به غایت مطبوع آمده(8).
سِر دنیسون راس خاطرات بابر را یکی از "جذاب ترین و رومانتیک ترین آثار ادبی تمامی اعصار" می خواند.(9)
با مرگ بابر، پسرش همایون شاه، موسوم به نصیرالدین محمد، بیش از 25 سال (937-963ق/ 1530-1556م.)، زمام دولت نوپدید هند را به دست گرفت. او پایه های حکومت بابری را استوار ساخت؛ هر چند بخش مهمی از توانش به مقابله با شورش افغان ها در سرزمین های شمالی و ناآرامی های داخلی گذشت و نتوانست توجه کافی به سواحل و بنادر هند معطوف کند. معهذا، در دوران او شالوده دولتی سراسری و مرکزی در شبه قاره هند ریخته شد؛ کاری بزرگ که با اکبر و اورنگ زیب به فرجام رسید. و باید افزود که همایون در این کار از همراهی ایرانیان برخوردار بود.
به سال 950ق/ 1544م، همایون در جنگ با شیرخان سوری، امیر شورشی افغان، در قندهار شکست خورد و در استمداد از شاه طهماسب صفوی(930-984ق/ 1524-1576م.) از راه سیستان به ایران آمد. فرمانروای شیعی ایران استقبالی باشکوه از او تدارک دید و دیدار دو پادشاه در جمادی الاول 951ق. در ئیلاق قیدار نبی، میان ابهر و سلطانیه، رخ داد. و سرانجام، همایون به همراه سلطان مراد میرزا، پسر طهماسب، و 12 هزار سپاه قزلباش راهی فتح قندهار شد. شیخ ابوالفضل مبارک، مورخ دربار اکبرشاه گورکانی، در اکبرنامه(1006.ق) شرحی مبسوط از سفر تاریخی همایون به ایران به دست داده است(10). رهاورد سفر همایون به ایران رواج بیش از پیش فرهنگ ایرانی در هند است.
همایون در حدود یک سال در ایران بود و چون شخصاً مردی شاعر و ادیب و شعردوست و ادب پرور و هنرمند و هنرشناس بود، در هنگام مراجعت به هند، عده ای از دانشمندان و هنرمندان ایرانی را با خود به هندوستان برد یا از آنان دعوت کرد که به دربار او شتابند. رفتن این عده از دانشمندان و هنرپروران ایرانی به هند، دایره گسترش نفوذ تمدن و هنر ایرانی را در هند... وسعت و عظمتی فراوان بخشید.(11)

اکبر و "حکومت قانون"

پس از همایون، پسرش اکبر، موسوم به جلال الدین محمد، در رأس دولت گورکانی هند قرار گرفت. از دوران طولانی حکومت اکبرشاه، که 51 سال و دوماه به درازا کشید(963-1014ق/ 1556 -1605م.) هند در اوج درخشش و شکوفایی تاریخ اسلامی خود جای گرفت؛ درخششی که تا پایان سلطنت اورنگ زیب تداوم داشت. سِر وولزلی هیگ اکبر را- در کنار الیزابت اول ملکه انگلیس، هنری چهارم پادشاه فرانسه و شاه عباس کبیر پادشاه ایران- یکی از چهار فرمانروای بزرگ زمانه اش خوانده است. او به دلیل وجود این چهارتن، دوران فوق را" عصر فرمانروایان بزرگ"می نامد.(12)
در دوران اکبر، دولت گورکانی هند تلاشی را که از زمان همایون آغاز شده بود به طور جدی ادامه داد؛ در سال های 1572-1573 میلادی سرزمین گجرات را به "ممالک محروسه هندوستان"، نامی که به دولت هند اطلاق می شد، منضم کرد و با استقرار در بندر سورت(شوال980ق/ ژوئیه 1572م.) حاکمیت خویش را بر تجارت دریایی غرب هند اعلام داشت(13).کمی بعد(1576)، بنگال، که سرزمین بنادر مهم شرقی هند بود، نیز ضمیمه دولت مرکزی هند شد. در دوران اکبر مرزهای غربی دولت مرکزی هند به بلوچستان و مکران امتداد یافت(1594)، و بدینسان دولت گورکانی هند با دولت صفوی ایران هم مرز شد. این مقارن با آغاز اوج شوکت دولت شاه عباس کبیر(995-1038ق/1587-1629م.) و کمی پس از انتقال پایتخت ایران از قزوین به اصفهان(1000ق/1591م.) است.
در سومین سال سلطنت اکبر، به دلیل تصرف قندهار به وسیله شاه طهماسب (965ق.)، روابط ایران و هند به تیرگی گرایید. شاه عباس رویه ای بسیار دوستانه با اکبر پیش گرفت و، به رغم الحاق مجدد قندهار به هند(1000ق.)، این رویه تداوم یافت؛ تا بدانجا که در مکاتبات خود اکبر را" پدر"خطاب می کرد و به واقع او را "مانند پدر گرامی و محترم می داشت"(14).
شاه عباس در اوایل سلطنت خود(999 ق.) یادگار سلطان علی روملو را با هدایایی شایسته و نامه ای دوستانه به عنوان سفیر به دربار اکبر فرستاد. او پنج سال در دربار اکبر اقامت گزید و سپس(1004ق.) به همراه ضیاء الملک کاشی و ابوناصر خوافی، سفرای اکبر که هر دو ایرانی بودند، به دربار شاه عباس بازگشت با نامه ای دوستانه از اکبر. یک سال بعد فرستادگان اکبر به همراه منوچهر بیگ، سفیر تازه ایران، و پانصد سوار زبده قزلباش به هند بازگشتند با نامه ای دیگر از شاه عباس. بدینسان، پیوند دو دولت هند و ایران تجدید شد.(15)
در دوران اکبر، همچون دوران همتای نامدار ایرانی اش، تکاپوی هیئت های تجاری و سیاسی و میسیونری غرب در دربار هند اوج گرفت. در سال 1580 میلادی نخستین میسیون یسوعی به پایتخت هند وارد شد؛ دومین و سومین میسیون یسوعی در سال های 1590 و 1595 در دربار اکبر حضور یافتند.
رمزی موئیر، استاد تاریخ معاصر در دانشگاه منچستر، مدعی است که کمپانی هند شرقی برای هندوستان سه موهبت به ارمغان آورد: وحدت سیاسی، که هند در طول تاریخ خود هیچگاه واجد آن نبود، صلح پایدار و سرانجام "حاکمیت قانون". به زعم موئیر، در زیر سلطه کمپانی هند شرقی بریتانیا، به جای "اراده دلبخواه حکمرانان خودکامه" قانون بر هند حاکم شد.(16) این نگاه آشنای پژوهشگران غربی است نه تنها به تاریخ هند بلکه به تاریخ تمامی مشرق زمین؛ و سخت خودمحورانه، گزاف و بی پایه است.
این دولت گورکانی بود که برای شبه قاره هند‌"وحدت سیاسی" به ارمغان آورد. سرزمین پهناور هند بر شالوده یک ساختار سیاسی نامتمرکز و "کنفدراتیو" و در عین حال منسجم و کاملاً قانونمند، با احترام به ساخت های سیاسی و قوانین عرفی هر قوم و طایفه و آئین و مذهب، اداره می شد. کم نبودند راجه ها و بزرگان هندو که نه تنها زمام امور منطقه و قوم و قبیله خود را به دست داشتند بلکه در دولت مرکزی هند نیز از جایگاه و مقام شامخ برخوردار بودند. در این دوران چنان سازمان سیاسی کارایی شکل گرفت که انگلیسی ها تا یک سده پس از استقرار حاکمیت خود در هند جرئت دستکاری در آن را نیافتند و آنگاه که این تلاش را آغاز کردند تنها بر بنیاد شالوده گذشته بود. این میراثی است که بقایای آن تا به امروز نیز تداوم داشته است.
این "وحدت سیاسی"بر بنیادهای عمیق نظری استوار بود که ریشه در میراث سیاسی اسلامی- ایرانی داشت؛ میراثی غنی که در دوران شاهرخ به تیموریان انتقال یافت، در دوران سلطان حسین بایقرا در سرزمین های شمال شرقی ایران شکوفا شد و از این طریق هم به شبه قاره هند و هم به سرزمین های آسیای میانه امتداد یافت. بابر و آل بابر رسالت تاریخی انتقال این میراث سیاسی را به دست داشتند. اگر فارسی را زبان رسمی دولت هند می یابیم و دربار پادشاهان گورکانی را مأوای برجسته ترین سخنوران و اندیشمندان ایرانی، عجیب نیست. در واقع، استقرار دولت گورکانی در هند به معنای استقرار یک دودمان فرهیخته ایرانی بر هند است. بدینسان، دعاوی کسانی که گمان می برند، یا چنین القا می کنند، که آل بابر" مغولانی وحشی" بودند که در کانون فرهنگی هند نخستین درس های فرهیختگی را آموختند، و واسطه هایی حقیر و بی ارزش را به عنوان عاملان انتقال میراث ایرانی به هند معرفی می کنند، سخت بی پایه است.
زبان و ادب فارسی، به همراه ترویج آداب و سنن ایرانی، و استقرار یک دستگاه قضایی کارآمد مبتنی بر فقه اسلامی- که تا دهه ها پس از سلطه انگلیسی ها در هند رواج کامل داشت و مورد قبول همگان از حکمرانان انگلیسی تا پیروان آئین های هندو بود- دو پایه این "وحدت سیاسی" را می ساخت. اعلام همزمان عید نوروز( اول فروردین) به عنوان جشن ملی هند و فرمان اکبر به دولت های محلی سراسر"ممالک محروسه هندوستان"(990ق/ 1582م.)، که مورخین آن را "منشور آداب الهی"می نامند(17)، دو نماد گویاست. این فرمان 51 ماده ای بیانگر" حاکمیت قانون" بر ساختار سیاسی هند است نه سلطه "اراده دلبخواه حکمرانان خودکامه"؛ چنانکه رمزی موئیر ادعا می کند!
اکبر، در تداوم سنن مُلکداری اسلامی، این فرمان را از منش و سلوک شخصی دولتمردان آغاز می کند. او تمامی "ناظمان ممالک محروسه" را به توجه به خداوند و جلب"رضای الهی"، "اعتدال و میانه روی"، عبادت و تهجد شبانه و سرانجام مطالعه کتب تاریخ و اخلاق فرا می خواند و بطور مشخص از اخلاق ناصری خواجه نصیرالدین طوسی، احیاء علوم الدین و کیمیای سعادت امام محمد غزالی و مثنوی مولوی نام می برد:
در هنگامی که کار خلق خدا نباشد، به مطالعه کتب ارباب تواریخ [و] ارباب صفوت و صفا مثل کتب اخلاق، که طیّب روحانی و خلاصه جمیع علوم است، چون اخلاق ناصری و منجیات و مهلکات و احیاء و کیمیا و مثنوی مولوی روم مشغول کند تا از غایت مراتب و بیداری آگاه شده، در تسویلات ارباب تزویر(18) و خدای از جای نروند که بهترین عبادات الهی در نشاء تعلق و سرانجام مهام خلایق است.(19)
آنگاه آداب سلوک با مردم و تمشیت امور مملکتی است با تأکید بر ظرایف و دقایقی ستودنی. برخی نمونه ها چنین است: سپاهیان حق ورود به خانه مردم، "بی رضای ایشان"، را ندارند(ماده پانزدهم.) ؛ "صوبه داران"(استانداران) موظفند به "سخن یک جاسوس اعتماد نکنند که راستی و بی طمعی بس کمیاب است". باید چند جاسوس را بدون اطلاع هم مأمور رسیدگی به یک مسئله کنند و "جاسوس شهرت گزین" را معزول نمایند(ماده بیست و پنجم.)؛ به وضع "کوتوالان"، که "نگهبانان قانون"باشند، توجه شایسته کنند که کوتوالی" عبادت عظمی" است. کوتوال هر شهر و محله و قصبه و ده موظف است از تمامی خانه ها و سکنه آن آماربرداری کند و در این سرشماری مشاغل را ذکر کند. وظیفه اداره هر محله با "میر محله"است که "نیک و بد آن محله به صوابدید او شود". او موظف است امور محله را به دقت زیر نظر داشته باشد که "هرگاه دزدی آید یا آتشی افتد یا امری ناخوش دیگر سرزند همسایه در ساعت معاونت او نماید"(ماده چهلم.) طبق ماده چهل و هفتم، "صوبه داران" موظفند نرخ بازار را هماره زیر نظر داشته و مانع احتکار شوند.(20) در ماده بیست و یکم چنین آمده است:
به کیش و مذهب و دین خلق خدا متعرض نشوند که خردمند در کار دنیا که فناپذیر است زیان خود نگزیند و در معامله دین که پاینده است چگونه دانسته زیانمندی اختیار خواهد کرد. اگر حق با اوست خود با حق سر مخالفت تعرضدار نکند و اگر حق با توست[ و] او نادانسته خلاف آن برگزیده، خود بیچاره بیمار نادانی است؛ محل ترحم و اعانت است به جای تعرض و انکار.(21)
چنانکه می بینیم، دولت بابری برای اداره سرزمین پهناور هند سیاست تسامح دینی را پیش گرفت؛ سیاستی که در دولت های اسلامی آن عصر منحصر به فرد نبود. در تاریخ نگاری معاصر غرب، کسانی که از حاکمیت مسلمانان چهره ای خشن و کریه به دست می دهند، سیاست دینی اکبر را مغایر با اسلامیت او می خوانند و تا بدانجا پیش می روند که حتی از "رد اسلام به وسیله اکبر" سخن می گویند.(22) به یاد داشته باشیم که بنیاد سیاست دینی اسلاف اکبر، بابر و پیش از بابر، نیز چنین بود.(23)
بررسی فرمان فوق تردیدی نمی گذارد که اکبر نه تنها یک مسلمان معتقد است بلکه به ترویج احکام اسلامی نیز توجه دارد. برای نمونه، او در ماده چهل و ششم تولید و خرید و فروش و نوشیدن شراب را اکیداً ممنوع می کند و به مجازات شدید متخلفین فرمان می دهد؛ در ماده پنجاهم حکم می کند که "زن بی ضرورت بر اسب سوار نشود"و در ماده پنجاه و یکم دستور می دهد که " گذرهای آب دریا را برای غسل مردمان و آب برداشتن جدا سازند و برای زنان گذرهای دیگر مقرر سازند."(24) این مواد با تصویر غیر اسلامی که مورخین انگلیسی از اکبر به دست می دهند سخت مغایر است!
اینگونه فرامین استثنایی و مختص اکبر نبود؛ پیش و پس از او پادشاهان گورکانی هند به طور منظم دستورالعمل های حکمرانی خویش را صادر می کردند. برای نمونه، جهانگیر پس از به قدرت رسیدن طی فرمان 12 ماده ای خود، برای رونق دادن به بازرگانی خارجی هند،"زکات" تجار ماوراء بحار و عوارض راهداری را، که در دوران اکبر سالیانه 1600 من طلا به سنگ هند معادل 16000 من عراق بود، لغو کرد. و برای امنیت تجار اکیداً مقرر کرد که هیچ کس حق خرید محموله های" سوداگران" را بدون رضایت آنان ندارد. وی بار دیگر ورود لشکریان را به خانه های مردم اکیداً ممنوع نمود، و مجازات های سخت متداول در جهان آن روز، چون بریدن گوش و بینی متهمان، را لغو کرد. جهانگیر، در ماده پنجم فرمان خود، تولید و خرید و فروش شراب را بار دیگر ممنوع اعلام کرد.(25)
بهرروی، در دوران اکبر به یاری خیل کثیری از نخبگان سیاسی و فرهنگی آن عصر، که در میان ایشان ایرانیان صاحب مقام کم نبودند، ساختاری چنان قانونمند بر شبه قاره هند حاکم شد که تا پایان سده هیجدهم تداوم یافت.

جهانگیر و پرتغالی ها

پس از اکبر، دوران بیست و سه ساله سلطنت جهانگیر(1014-1037ق/ 1605-1627م.) موسوم به نورالدین محمد، آغاز شد.
جهانگیر نیز، به سان نیاکانش، مردی فرهیخته و اهل ادب و فرهنگ بود و چنانکه خاطراتش نشان می دهد نویسنده ای چیره دست؛ و به فارسی نیز اشعاری زیبا می سرود.(26)
در دوران او زبان و ادب فارسی در هند بیش از گذشته رواج یافت و با حمایت او بود که میر جمال الدین حسین انجوی شیرازی، ملقب به عضدالدوله، فرهنگ جهانگیری را، که یکی از گنجینه های زبان فارسی به شمار می رود، به پایان برد.(27) یکی از اقدامات مهم جهانگیر احداث شبکه ای از بیمارستان ها در سراسر هند بود: او در آغاز حکومت خود، علاوه بر احیای ابنیه مخروبه به خرج خویش، دستور داد در تمامی شهرها " دارالشفا" ساخته شود و به طور تمام وقت پزشک در آن مستقر باشد و چنانچه مسافری بیمار شد به خرج او معالجه شود.(28)
صعود جهانگیر مقارن با اوج اقتدار شاه عباس کبیر در ایران است. شاه صفوی طی نامه ای "بسیار دوستانه و محبت آمیز" درگذشت پدر را به او تسلیت گفت و از پادشاهی اش ابراز شادمانی کرد. از آن پس، مکرر سفرای ایران و هند در رفت و آمد بودند. معهذا، شاه عباس رندانه بناگاه قندهار را تصرف کرد(1031ق). کار به تیرگی روابط و جنگ میان دو دولت نکشید و تنها جهانگیر، آزرده خاطر، در نامه ای به "آن نقاوه دودمان علوی[و] خلاصه خاندان صفوی"گلایه کرد که چرا "بی سبب و باعثی در صدد افسردگی گلزار محبت و دوستی و اخوت و یکتادلی" دو دولت، که تا "انقراض زمان و اختلاف ادوار" زایل شدنی نیست، برآمده است.(29) جهانگیر کمی پیش از شاه عباس درگذشت.
حکومت جهانگیر مصادف است با آغاز تکاپوی جدی انگلیسی ها برای استقرار در بنادر هند و این مقارن با دورانی است که دولت مرکزی هند توجه خویش را به معضل حضور خشن و بی قانون پرتغالی ها در سواحل و آبهای منطقه معطوف داشته است. بدینسان، ارتباط انگلیسی ها با جهانگیر فرایندی مشابه ارتباط آنان با شاه عباس داشت. هر دو قدرتِ مسلمان منطقه از یکه تازی دریایی پرتغالی ها در رنج بودند و سرانجام ناوگان دریایی انگلیس را ابزاری مفید برای اخراج ایشان یافتند.
دولت گورکانی هند، به سان ایران، در تمامی دوران موجودیتش فاقد نیروی دریایی قدرتمندی بود که توان مقابله با ناوگان های اروپایی را داشته باشد.(30) این معضلی جدی بود زیرا مردم هند از دیرباز ارتباطات ماوراء بحار گسترده داشتند. صرفنظر از روابط تجاری با خلیج فارس و سواحل شرقی آفریقا و چین و خاوردور، سفر حجاج به مکه از نیازهای اساسی زندگی مردم شبه قاره بود که به دلیل یکه تازی دریایی پرتغالی ها و سیاست های ضداسلامی شان هماره با هراس انجام می شد. برای نمونه، پرتغالی ها چنان راه دریایی مکه را ناامن کرده بودند که میرزا عزیز کوکلتاش، ملقب به خان اعظم، "صوبه دار" گجرات در عهد اکبر، چون قصد زیارت حج کرد ابتدا پرتغالی ها را زیر فشار قرار داد:" سوداگران را از آمد و شد بندر دیو"مانع شد تا "فرنگیان را به تنگ آورده قول بگیرند". و آنگاه که پرتغالی ها قول مساعد دادند، در سال 1001ق. با همراهان خود سوار کشتی شد و به تعبیر مرآت احمدی "مردانه قدم در شاهراه توفیق نهاد"(31).
جهانگیر خود را چنان نیرومند نمی دید که پرتغالی ها را از سواحل و آب های هند بیرون کند، و لذا در آغاز سیاستی دوستانه با ایشان در پیش گرفت. او به میسیونرهای یسوعی، به ریاست کشیشی پرتغالی به نام پینهیرو(32) اجازه داد که " به همان آزادی اروپا" در هند فعالیت کنند. میسیونرها، که از زمان اکبر تکاپوی خود را در هند آغاز کرده و، به سان دوران ایلخانان در ایران، استراتژی مسیحی کردن پادشاهان"مغول" را دنبال می کردند، سخت طمع به گروش او به مسیحیت بستند. کار بدانجا کشید که انجیلی فارسی به او اهدا کردند و در گزارش های خود از مسیحی شدن قریب الوقوع جهانگیر لاف زدند.(33)
در اواخر سال 1607، جهانگیر برای ایجاد رابطه بیشتر با پرتغالی ها یکی از دوستان شخصی خود به نام مقرب خان، پسر شیخ بهادر(34)، را با مأموریت ایجاد رابطه با پرتغالی ها راهی بندر سورت کرد. در این اثنا، انگلیسی ها کاپیتان ویلیام هاوکینز را، با نامه ای از جیمز اول پادشاه انگلیس، به دربار جهانگیر اعزام داشتند. هاوکینز در ماه اوت سال 1608 میلادی وارد بندر سورت شد. او به رغم کارشکنی شدید میسیونرهای پرتغالی سرانجام موفق شد خود را به دربار جهانگیر برساند و به حضور او بار یابد. جهانگیر، به رغم رویه دوستانه ای که به ظاهر با پرتغالی ها در پیش گرفته بود، سخت در اندیشه اخراج آنان از سواحل هند بود. به گزارش منابع انگلیسی، جهانگیر از هاوکینز پرسید که برای اخراج پرتغالی ها از دیوبندر(بندر دیو) به چه میزان نیرو نیاز است و هاوکینز پاسخ داد به چهارده کشتی انگلیسی و 20 هزار نفر نیروی زمینی. هاوکینز، که به زبان ترکی سخن می گفت، مورد توجه جهانگیر قرار گرفت، هدیه ای هنگفت از او دریافت داشت، در آگرا اقامت گزید و با دختر یک ارمنی ساکن هند به نام مبارک شاه ازدواج کرد.(35)
در این زمان، آندریاس مندوزا(36)، نایب السلطنه جدید پرتغال که از 5 سپتامبر 1607 در بندر گوا (مرکز حکومت پرتغالی ها در شرق) مستقر بود، به دلیل حضور هاوکینز در دربار جهانگیر رویه ای خصمانه و تهدیدآمیز در پیش گرفت. سرانجام، ماجرا با میانجیگری کشیش پینهیرو پرتغالی و مقرب خان فیصله یافت و دولت دهلی برای دفع تهدید پرتغالی ها مانع ورود کشتی های انگلیسی به سورت شد. هاوکینز، که به رغم موفقیت آغازین در برابر دسیسه های پرتغالی ها سخت شکست خورده بود، در سال 1611 از طریق بندر سورت خاک هند را ترک گفت.(37)
کمی پس از این ماجرا، ناوگان کمپانی هند شرقی به فرماندهی کاپیتان بست با ناوگان پرتغالی درگیر شد و آن را شکست داد و توجه دولت هند را به این قدرت جدید دریایی معطوف کرد. سال بعد(1613) پرتغالی ها رویه ای خصمانه علیه دولت هند در پیش گرفتند و به تصرف و غارت چهار کشتی مسلمانان، سرقت اموال و اسارت مسافران آن دست زدند. یکی از این کشتی ها حامل محموله ای به ارزش سه میلیون روپیه و دو مسافر بلندپایه زن، از وابستگان مادر جهانگیر بود. جهانگیر، که رویه دوستانه خود را بی حاصل یافت، دستور مقابله شدید و گرفتن غرامت از پرتغالی ها را صادر کرد. این ماجرا به جنگ با پرتغالی ها انجامید. تمامی اموال پرتغالی ها در درون سرزمین هند مصادره و به فعالیت کشیشان یسوعی پایان داده شد.
انگلیسی ها از این فرصت بهره بردند و در سال 1615 نماینده خود به نام ویلیام ادواردز(38) را با نامه ای از جیمز اول روانه دربار جهانگیر کردند. جهانگیر، که انگلیسی ها را برای مقابله با پرتغالی ها مفید می یافت، او را به شکلی دوستانه پذیرفت. و سرانجام، سِر توماس رو راهی دربار جهانگیر شد که نخستین سفیر رسمی دربار انگلیس در هند به شمار می رود. رو در سپتامبر 1615 وارد بندر سورت شد، در شهر ییلاقی اجیمر(39) به حضور جهانگیر رسید و در سال 1619 عازم انگلیس شد. به نوشته وینسنت اسمیت، وی هر چند نتوانست "امتیازات قابل توجهی به دست آورد ولی شالوده استوار تجارت کمپانی هند شرقی را پی ریخت"(40).

شاه جهان و شکوه هند

با مرگ جهانگیر، شاه جهان 36 ساله، موسوم به شهاب الدین محمد، در رأس دولت گورکانی هند جای گرفت. او 30 سال سلطنت کرد(1037-1068ق/1628-1658م.) ؛ سپس هفت سال در کاخ خود گوشه گرفت و در رجب 1076ق/ 1666م. درگذشت. سِر ریچار برن، شاه جهان را مسلمانی مقیدتر از اکبر و جهانگیر می خواند. او غالباً برای شریف مکه و فقرای مکه و مدینه هدایایی می فرستاد.(41)
تاریخ هند آکسفورد دوران سی ساله شاه جهان را "قله" تاریخ گورکانیان هند می داند.(42) در این دوران هیچ آشوب جدی داخلی و تهاجم خارجی آرامش سرزمین پهناور او را برنیاشفت و در پناه این آرامش و رفاه بود که هنر و معماری هند به اوج شکوفایی خود رسید و دربار هند بیش از گذشته به کانون تکاپوی دانشمندان و هنرمندان، به ویژه ایرانی، بدل شد.
معماری عصر شاه جهان سخت آمیخته با سنن ایرانی است تا بدانجا که آن را "معماری ایرانی- هندی"می خوانند.(43) در دوران شاه جهان، پس از ده سال تلاش، شهر جدید دهلی(شاه جهان آباد) ساخته شد و پایتخت هند از آگرا به آن انتقال یافت (1648) و پس از بیست و دو سال احداث بنای" تاج محل" به پایان رسید(1653) ؛ شاهکاری از معماری ایرانی که در ردیف باشکوه ترین و زیباترین بناهای تاریخ جهان است و رنه گروسه فرانسوی آن را "روح ایران در کالبد هند" نامیده است.(44)
از دیگر نمادهای شوکت هند در این دوران "تخت طاووس"است که طی هفت سال (1628-1635) زیر نظر استادکاری ایرانی به نام بی بدل خان ساخته شد.(45) این تخت زرین و گوهرنشان، که شاهکاری از هنر تزیینی آن عصر بود، بیش از یک سده از افتخارات دودمان گورکانی هند به شمار می رفت تا سرانجام ظاهراً نادرشاه افشار در سال 1739م. آن را به ایران انتقال داد.(46)
آغاز سلطنت شاه جهان مصادف با واپسین ماه های زندگی شاه عباس است. شاه عباس از دورانی که شاه جهان شاهزاده ای جوان بود، با او رابطه صمیمانه داشت. تا بدانجا که در پی اختلاف با پدر، شهاب الدین محمد در نامه ای( 1030.ق) به فرمانروای 52 ساله ایران، از "علوّ دودمان علوی[و] صفوت خاندان صفوی" چاره جویی کرد. شاه عباس در پاسخ او را به دوستی و اطاعت از پدر فراخواند.(47) معهذا، در دوران سلطنت شاه صفی اول(1038-1052ق/1629-1642م.) روابط دو دولت به دلیل تهاجم هند به قندهار به وخامت گرایید.(48)
مهم ترین اقدام شاه جهان، در آغاز حکومتش، اخراج پرتغالی ها از بندر مهم و استراتژیک حقلی است که قریب به یک قرن کنام آنان بود؛ و این درست ده سال پس از اخراج پرتغالی ها از جزیره هرمز است.
بندر حقلی،(49) در حاشیه رود گنگ و در 24 مایلی شمال کلکته امروز، مهم ترین بندر تجاری شرق هند به شمار می رفت. در حوالی سال 1537 میلادی(50) پرتغالی ها به نام "تجارت" در آن مستقر شدند؛ مدتی بعد آن را به تصرف درآوردند و انحصار صادرات نمک و تنباکوی آن را به دست گرفتند. پرتغالی ها سلوکی مستبدانه و آزمندانه داشتند و از تجار محلی مالیات های سنگین می گرفتند. این بندر به سرعت یکی از کانون های اصلی استقرار ماجراجویان اروپایی، از همه قماش، شد و به یکی از بنادر مهم تجارت شرق با اروپا بدل گردید. پرتغالی ها در این بندر به شکلی وسیع به دزدی دریایی و، به تعبیر وینسنت اسمیت، "تجارت بیرحمانه برده" اشتغال داشتند و دزدی کودکان مسلمان و هندوی منطقه کار دائم آنان بود. آنها چنان بی پروا بودند که حتی در تعقیب دو دختر به شهر ممتاز محل حمله بردند.(51)
با آغاز سلطنت شاه جهان، او که خود دورانی طولانی حکمران بنگال بود و از نزدیک شاهد جنایات پرتغالی ها، قاسم خان را به "صوبه داری"بنگال منصوب کرد و به وی مأموریت داد به تجاوز اروپاییان در منطقه پایان دهد. در این زمان پرتغالی ها به اقدامات تجاوزکارانه خود ادامه می دادند. آنان در سال 1629 به روستایی در شرق بنگال حمله بردند، آن را غارت کردند و زن یا زنانی را به بردگی گرفتند.(52) این حادثه، شاه جهان را در عزم خود راسخ تر کرد. در نتیجه، در 24 ژوئن 1632، قاسم خان حقلی را محاصره کرد و پس از سه ماه موفق به تصرف آن شد.
فرانسوا برنیه، پزشک فرانسوی دربار اورنگ زیب، در سفرنامه اش از تاخت و تاز پرتغالی ها و سایر اروپاییان در منطقه، که حوزه خلیج بنگال را به کنام دزدان دریایی و بازار بزرگ برده فروشی بدل ساخته بود، سخن می گوید. برنیه پس از شرحی درباره قساوت فوق العاده پرتغالی ها، می افزاید بنادر تحت سلطه پرتغالی ها- به ویژه گوا، سیلان، سن توم(مدرس) و حقلی- کانون های اصلی تجارت برده بود. او می افزاید"اسفمندانه باید گفت" پس از افول قدرت پرتغالی ها این "تجارت تبهکارانه" را سایر اروپاییان، که با دزدان دریایی منطقه رابطه پیوسته داشتند، تداوم دادند. آنان با شکنجه اسیران خود را مجبور به پذیرش آئین مسیح می کردند و لاف می زدند که ظرف یک سال بسیار بیش از فعالیت ده ساله میسیونرها در سرزمین هند موفق به جلب هندیان به مسیحیت بوده اند!
برنیه می نویسد شاه جهان در آغاز نارضایتی خود را از این اقدامات ابراز داشت و خواستار آزادی بردگان و پایان دادن به این عملیات شد. آنگاه که نپذیرفتند، حاضر شد در ازای پرداخت"مبالغی هنگفت" بردگان را بخرد. این بار نیز اروپاییان حاضر به پذیرش خواست او نشدند. در نتیجه، شاه جهان دستور حمله به حقلی را صادر کرد، اروپاییان را به اسارت گرفت و در آگرا" به شکلی هولناک تنبیه کرد"(53).
ماجرای اخراج اروپاییان از بندر حقلی در سفرنامه های دو کشیش پرتغالی، مانریک(54) و جان کابرال(55)، مندرج است؛ و بر پایه این منابع "بیطرف" در تاریخ نگاری آکسفورد و کمبریج، به رغم واقعیاتی که بر آن اذعان دارند و برشمردیم، اقدام شاه جهان در آزادسازی بندر حقلی عملی نکوهیده به قلم می رود. تاریخ هند آکسفورد شرحی "حماسی"از مقاومت پرتغالی ها ارائه می دهد و مدعی است قاسم خان چنان از "مهارت اروپاییان" در کاربرد سلاح آتشین وحشت داشت که 150 هزار نفر را برای تصرف حقلی بسیج کرد؛ و این در حالی است که شمار پرتغالی ها تنها 300 اروپایی و 600-700 نفر بومی بود و این نیروی قلیل سه ماه مقاومت کرد! و سپس شرحی پر سوز از اسارت 400 "مسیحی" و بردن آنان به دربار شاه جهان در آگرا(56)! سِر ریچارد برن، در تاریخ هند کمبریج، مدعی است که شاه جهان "شخصاً بیگانگان را دوست نداشت" و از اقتدار پرتغالی ها می ترسید. این عدم تمایل دو سویه بود زیرا اروپاییان مستقر در سواحل بنگال، که شاه جهان را از دوران حکمرانی اش در منطقه می شناختند، از صعود وی به سلطنت استقبال نکردند و برخلاف رسم معمول نمایندگان خویش را برای تهنیت به دربارش گسیل نداشتند.(57)
علاوه بر اعتراف "اسفمندانه" برنیه، شواهد دیگری در دست است که مشارکت انگلیسی ها را در "تجارت" حقلی نشان می دهد و شاید این دلیل نگرش منفی تاریخنگاران آکسفورد و کمبریج به ماجرای فوق باشد. وینسنت اسمیت زمان نخستین استقرار انگلیسی ها در ساحل شرقی هند را سال های 1625-1634 ذکر می کند(58) و این روشن می کند که انگلیسی ها در دوران یکه تازی پرتغالی ها در بندر حقلی حضور یافتند و موفق شدند به شکلی با پرتغالی های مستقر در حقلی رابطه دوستانه و مشارکت آمیز برقرار کنند. شرح حماسی وینسنت اسمیت و سِر ریچارد برن از مقاومت پرتغالی ها در حقلی و کاربرد واژه "اروپاییان"، نه پرتغالی ها، از سوی آنان مؤید این نظر است. بهرروی، انگلیسی ها تنها در سال 1651، نوزده سال پس از اخراج اروپاییان از حقلی، نخستین دفاتر تجاری خود را در این بندر مهم و سایر نقاط بنگال گشودند.(59)
در دوران شاه جهان، اقتدار دریایی- ساحلی پرتغالی ها رو به افول بود و انگلیسی ها و هلندی ها به عنوان قدرت های نوین اروپایی سر برمی کشیدند. در سال 1630 پرتغالی ها کوشیدند انگلیسی ها و هلندی ها را از بندر سورت اخراج کنند و به تجارت آنان پایان دهند. آنان یکی از کشتی های هند را به تصرف درآوردند تا از این طریق شاه جهان را به تأمین خواست خود مجبور کنند. دستور مقابله شدید داده شد و نیروهای نظامی هند جزیره گوا را به محاصره گرفتند. پرتغالی ها تسلیم شدند؛ کشتی توقیف شده را پس دادند و از دعاوی خود دست کشیدند.(60) یکی دو دهه پیش تصور چنین حادثه ای غیرممکن بود.
شاه جهان نیز، چون جهانگیر، هماره در اندیشه اخراج پرتغالی ها از سواحل هند بود و لذا حضور انگلیسی ها و هلندی ها را برای مقابله با یکه تازی پرتغالی ها مفید می پنداشت. به گزارش منابع انگلیسی، در این زمان او حتی کوشید تا با ارائه برخی امتیازات هلندی ها را تطمیع کند و به اخراج پرتغالی ها از بنادر دیو و دامان وادارد، ولی فرمانفرمای کل مستعمرات هلند(مستقر در باتاویا) این پیشنهاد را نپذیرفت.(61)

اورنگ زیب و اقتدار هند

"عبدالمظفر محی الدین محمد اورنگ زیب عالمگیر" نام واپسین فرمانروای مقتدر هند است؛ کسی که پنجاه سال زمام شبه قاره هند را به دست داشت و نخستین فرمانروای شرقی که استعمار بریتانیا به جنگ با او برخاست و شکستی خفت بار را متحمل شد. در چهل سالگی(21 ذیقعده 1068ق/31 ژوئیه 1658م.) در شهر شاه جهان آباد(دهلی) به تخت سلطنت نشست؛ و به تعبیر سِر جادونات سرکار(62)، زمام هند در "دست نیرومند و توانای"او قرار گرفت.(63) در 90 سالگی(27 ذیقعده 1118ق/ 20 فوریه 1707م.) درگذشت و طبق وصیتش در جوار آرامگاه برهان الدین اولیاء در اورنگ آباد به خاک سپرده شد.(64)
تاریخ هند کمبریج شخصیت اورنگ زیب را چنین توصیف کرده است: به شکلی نامتعارف جسور بود و این شهامت فردی با خونسردی و حسابگری دقیق آمیخته بود. مطالعاتی گسترده داشت و تا زمان مرگ به کتاب عشق می ورزید. نامه های فراوان او، تسلط وی را بر شعر و ادب فارسی و متون عربی به اثبات می رساند. زندگی شخصی او، لباس و غذا و تفریح، فوق العاده ساده ولی منظم بود. به چهار زن شرعی خود وفادار بود. "توان مدیریت او شگفت بود"؛ نه تنها هر روز جلسات دربار را اداره می کرد، و برخی روزها دوبار این جلسات برگزار می شد، بلکه چهارشنبه ها نیز در محکمه قضا حضور می یافت. تمامی فرامین و نامه ها را شخصاً با دست خود می نوشت. چهره ای گشاده و متبسم داشت. تا زمان مرگ، و به رغم عمری دراز، کلیه حواس او، بجز شنوایی، کاملاً سالم بود. حافظه ای حیرت آور داشت و چهره ای را که یک بار می دید هیچگاه فراموش نمی کرد.(65)
اورنگ زیب نه تنها در منش فردی و اجتماعی بیش از تمامی اسلاف خود دلبسته و پایبند به اسلامی بود که می شناخت، بلکه از این زاویه در میان تمامی همگنانش در تاریخ دولت های اسلامی کم نظیر به شمار می رود. به دلیل این تقید دینی است که در میان مسلمانان محبوبیت فراوان داشت تا بدانجا که او را "پیر زنده" می خواندند.(66) شیفتگی مسلمانان هند به اورنگ زیب پس از او تداوم یافت و در دوران جنبش استقلال هند اوج گرفت. علامه محمد اقبال لاهوری، بیش از دو سده پس از درگذشت اورنگ زیب، او را چنین می دید:

 

شاه عالمگیر گردون آستان*** اعتبار دودمان گورکان
پایه اسلامیان برتر ازو*** احترام شرع پیغمبر ازو...
شعله توحید را پروانه بود*** چون براهیم اندرین بتخانه بود
در صف شاهنشهان یکتاپرستی*** فقر او از تربتش پیداستی(67).

و این شیفتگی به مسلمانان اختصاص نداشت. تا دهه ها پس از مرگ اورنگ زیب بسیاری از مردم هند، چه مسلمان و چه هندو، با حسرت به آرامش و رفاه دوران او می نگریستند و معدود رجال بازمانده از آن زمان را به سان نمادهایی افسانه ای عصری طلایی گرامی می داشتند.(68)
تاریخ هند آکسفورد می نویسد:"اورنگ زیب یک مسلمان منزه طلب[پوریتان](69) بود و می خواست سرزمین او مهد اسلام ارتدکس سنی باشد و بر اساس قوانین خلفای اولیه اسلام اداره شود"(70) و می افزاید:
او در طول حیاتش کوشید تا به آرمان های زاهدانه و سختگیرانه مکتب حنفی اسلام دست یابد. او می کوشید تا در جزیی ترین رفتارها و عادات شخصی اش از کتاب و سنت پیروی کند. تمامی قرآن را از حفظ داشت و بر آثار متکلمین مسلمان، به ویژه آثار امام محمد غزالی، تسلط کامل داشت. به تربیت فرزندانش به ویژه دخترانش، بر مبنای معارف اخلاقی اسلام توجه اکید داشت. با وسواس از کمترین اسراف در غذا و پوشاک پرهیز می کرد و حتی با آنکه در موسیقی تبحر داشت از آغاز سلطنتش بر لذت این هنر چشم پوشید. تمامی مناسک مقرر شده در اسلام، از نماز و روزه تا اعطای صدقات و خیرات، را اکیداً به جای می آورد حتی به بهای به مخاطره انداختن سلامت خود. او می خواست که تمامی احکام قضایی مو به مو طبق قوانین اسلامی اجرا شود.(71)
اورنگ زیب در طول زندگی اش دو بار قرآن را با خط زیبای خود رونویسی کرد؛ یک نسخه را به مکه و نسخه دیگر را به مدینه فرستاد.(72)
روحیه اورنگ زیب را از نامه هایی که در بستر مرگ به پسرش نگاشته می توان دریافت. این روحیه یک مسلمان متعبد است که در پیشگاه خداوند از گناهان خود سخت شرمسار است و از عذاب الهی در بیم و هراس. در این نامه ها، از جمله، چنین آمده است:
نمی دانم کیستم، به کجا می روم و بر این بنده گنهکار سرشار از معصیت چه خواهد گذشت. با تمامی کسانی که در این جهان می مانند وداع می کنم و آنان را به توجه به خداوند فرامی خوانم. پسرانم نباید به جدال میان خود برخیزند و به کشتار مردم، که بندگان خدایند، رضا دهند... زندگی من بی حاصل گذشت. خدا در قلبم است ولی دیدگان سیاهم هنوز نور او را درنیافته... به آینده من امیدی نیست... و زمانی که به خویش امید ندارم چگونه به دیگران امیدوار باشم... بسیار گناه کرده ام و نمی دانم چه آتشی در انتظارم است... شما و فرزندان شما را به توجه به خداوند فرامی خوانم و خداحافظی می کنم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته(73).
تصور نرود که این روحیه اورنگ زیب در بستر مرگ است؛ زمانی که دست خویش را از دنیا سخت کوتاه یافته. او در اوج قدرت نیز چنین سلوکی داشت. برای نمونه، زمانی که فرمانروای مقتدر و ثروتمند سراسر شبه قاره هند بود، نامه ای به پسرش محمداعظم شاه، "صوبه دار" گجرات، نوشت و در آن، به عنوان توصیه "پیرمردی که از بیماری خودپرستی خویش در رنج است"، خواستار آبادانی شهر دوهاد، " که زادگاه این بنده معصیت کار است"، شد.(74)
در تاریخ نگاری رسمی غرب، منش دینی اورنگ زیب در بُعد اجتماعی و سیاسی به شکلی اغراق آمیز مورد تأکید قرار می گیرد و چهره او به عنوان نماد یک حکمران خشن و قسی دینی ترسیم می شود. طبق این الگو، دو قطب مطلق گرایانه، مثبت و منفی، سراسر تاریخ دولت گورکانی هند را تحت الشعاع خود قرار می دهد؛ در یکسو اکبر "ملحد" و در سوی دیگر اورنگ زیب "متعصب"! تمامی دستاوردهای غیرقابل انکار تاریخ این دوران هند مرهون"آزاداندیشی"اکبر است و "دوری او از اسلام"؛ و در مقابل، فروپاشی پسین سرزمین هند از "تعصب" و اسلام گرایی اورنگ زیب ریشه می گیرد. او بود که با سیاست های دینی اش بذر جنگ های خونین فرقه ای و قومی را کاشت و این سرزمین را در آشوبی ژرف فرو برد تا سرانجام از درون آن، و به دست توانای لرد رابرت کلایو، "امپراتوری بریتانیا" سربرکشید و در طبقی زرین "نظم" و "امنیت" و "قانون" را به مردم هند تقدیم کرد. در این میان، طبعاً هیچ توطئه و ترفندی از سوی استعمارگران اروپایی در کار نبود!
برای نمونه، تاریخ هند آکسفورد پس از شرح فوق درباره "تنزه طلبی دینی" اورنگ زیب، بلافاصله به تخریب معابد هندوها به دستور او و دریافت جزیه از غیرمسلمانان اشاره می کند و می افزاید:" با این رویه عجیب نیست که اورنگ زیب چنین از حمایت و احترام مسلمانان برخوردار بود."(75)
بی تردید، اورنگ زیب مسلمانی متشرع بود و صادقانه در تکاپوی اجرای قوانین "اسلام ارتدکس اهل تسنن" و سلوک حکومتی بر طبق سیره خلفای راشدین چنانکه آموزگاران حنفی اش در کودکی به او آموخته بودند؛ ولی با تعمق در تحولات زمانه او درمی یابیم که تاریخ نگاری غرب در این زمینه راه اغراق می پوید و چنان فضایی تیره و مطلق از دوران اورنگ زیب به دست می دهد که با واقعیت های تاریخی همخوان نیست. سیاست های دینی که جعل آن به اورنگ زیب نسبت داده می شود هیچ یک مختص او نبود و درگذشته نیز، کم و بیش، دنبال می شد:
اورنگ زیب، کمی پس از آغاز حکومتش، یکی از فقهای اهل تسنن به نام ملاعوض وجیهه را در سمت "محتسب کل ممالک محروسه" منصوب کرد با این مأموریت که "خلایق را از ارتکاب منهیات و محرمات خصوصاً شرب خمر کردن و خوردن بنگ و بوزه و سایر مسکرات و مباشرت فواحش و زانیات منع" کند و "حتی المقدور از قبایح اعمال و شایع اقوال باز دارد"(76). در فرمان اورنگ زیب هدف از این انتصاب چنین آمده است:
در کل ممالک محروسه... احدی مرتکب شرب مسکرات و اکل سایر محرمات از قسم شراب و بنگ و دلبهره، که باعث ازاله عقل و موجب فتور شعور می شود، نگردد. و اوقات عزیز خود را صرف قمار، که شعار زمره بی شعوران و شغل طایفه بطالین است، ننماید.(77)
چنانکه پیشتر دیدیم، هم اکبر و هم جهانگیر طی دستورالعمل هایی تولید و معامله و مصرف مسکرات را منع کرده بودند، ولی این اورنگ زیب بود که نهاد قضایی خاصی را برای مقابله با "منکرات" به پا کرد.
یکی دیگر از اتهامات اورنگ زیب، صدور فرمان منع تعمیر بتخانه ها و احداث بتخانه های جدید است(1664م.) ؛ ولی این فرمانی است که در زمان شاه جهان نیز صادر شد(1632م.) (78). و اختصاص به اورنگ زیب نداشت. اگر این فرمان جدی بود در این دوران 32 ساله نشانی از معابد هندو برجای نمی ماند. به عکس، صدور مجدد فرمان فوق نشان تداوم تکاپو و گسترش معابد است. در دوران اورنگ زیب، هندوها چون گذشته مناسک و مراسم دینی خود را به جای می آوردند و سیاست های"سختگیرانه" او جدی نبود. سِر جادونات سرکار، مؤلف تاریخ پنج جلدی اورنگ زیب، به رغم اینکه نگرشی منفی به سیاست دینی اورنگ زیب ابراز می دارد؛ اقدام او را در وضع مجدد جزیه(1679م.) نکوهش می کند، و شرحی مبسوط درباره "تضییقات دینی"این دوران به دست می دهد، معهذا معترف است که هندوها" در عمل از آزادی دینی برخوردار بودند". او، در بررسی دوران سلطنت اورنگ زیب، تخریب معابد هندو را تنها مختص به ادوار جنگ و شورش های داخلی می داند و می افزاید:" علیه معابد هندو در مجموع، بجز در دوران سلاطینی متعصب چون فیروز تلغ و اسکندر لودی، هیچ مزاحمتی وجود نداشت"(79). جادونات سرکار نام اورنگ زیب را در زمره این "سلاطین متعصب" نیاورده است. بهرروی، باید توجه کرد که اورنگ زیب در دوران حکومتش با طغیان های مهاراته و سیک و برخی راجه های هندو مواجه شد و بی شک این حوادث بر نگرش او به هندوها مؤثر بود.
اورنگ زیب به اجرای قوانین اسلامی توجه جدی داشت و این از اتهامات اوست. توجه کنیم که فقه اسلامی تنها مجموعه مدون حقوقی آن عصر در شبه قاره هند به شمار می رفت و رقیب یا جایگزینی نداشت؛ از گذشته های دور، سده ها پیش از استقرار دولت بابری، در شبه قاره هند رواج یافت، در تمامی دوران سلطنت بابر، همایون، اکبر، جهانگیر و شاه جهان مبنای داوری بود و تنها اقدام اورنگ زیب استقرار یک رویه واحد قضایی و پربار کردن مجموعه قوانین هند بود. بیهوده نیست که سِرجادونات سرکار با لحنی ستایشگرانه می نویسد به ابتکار و با حمایت اورنگ زیب مُعظم ترین مجموعه فقه اسلامی در هند، با نام فتاوی عالمگیری، تدوین شد.(80)
اورنگ زیب در 29 صفر سال 1082ق/1671م. با اعلام یک فرمان 33 ماده ای کوشید تا در احکام قضایی وحدت رویه ایجاد کند. این فرمان روحی مغایر با آنچه درباره "خشونت دینی" اورنگ زیب عنوان می شود را جلوه گر می سازد و سندی است مهم در رد فضای تیره ای که از دوران اورنگ زیب القاء می شود. مروری بر مواد این فرمان مفید است:
مجازات سارق، برای اولین و دومین بار، پس از تعزیر، حبس است تا زمانی که "اثر توبه از وی ظاهر شود". و اگر کسی مکرر به سرقت اقدام نمود، مجازات او بعد از تعزیر حبس است تا زمان توبه، و اگر متنبه نشد مجازات او "حبس موبد"(ابد) است. مجازات های شدیدتر تنها برای قطاع الطریق و کسانی است که به خانه های مردم حمله می برند. معهذا، حتی کسانی که خانه های مردم را آتش می زنند و اموال آنها را می برند، مجازات ایشان پس از استرداد اموال و "اشد تعزیر"حبس است "تا اثر توبه ظاهر گردد". آنان تا سه بار با توبه آزاد می شوند و تنها در بار چهارم است که به قتل می رسند.
در زمینه"منکرات" نیز، که یکی از دستمایه های اصلی متهم ساختن اورنگ زیب به سیاست های "خشن دینی"است، رویه به همینگونه است: مجازات "دلاله"، یعنی زنی که "زن و دختر کسی را بد راه ساخته برای قبیح به خانه مردم می برد"، پس از ثبوت جرم تعزیر و حبس است "تا اثر توبه ظاهر شود". مجازات"قمارباز"، "خمرکش" و "بایع بنگ و بوزه و امثال آن" نیز تعزیر و حبس است تا "اثر توبه ظاهر شود". و حتی اگر "فاسقی در خانه مردم به جهت فساد آید"، مجازات او حبس است " تا جمع خاطر شود" که "باز مرتکب این عمل نخواهد شد".
"توبه" در رویه قضایی حکومت اورنگ زیب جایگاه ویژه ای دارد تا بدانجا که حتی مجازات "باغی"، یعنی کسی که "در تهیه اسباب جنگ و استعداد آن باشد"، حبس است "تا اثر توبه ظهور یابد". اینان اگر به جنگ نیز دست یازیده باشند، چنانچه قتلی مرتکب نشده باشند، پس از "ندامت"آزاد می شوند. تنها مجازات خرابکاری های اقتصادی سخت است: مجازات کسی که به ضرب سکه طلای قلب مبادرت می ورزد حبس ابد است و نامی از توبه در میان نیست.(81) در این فرمان سخنی از منع و زجر پیروان سایر ادیان در میان نیست.
دولت هند در زمان اورنگ زیب، از ثروتمندترین دولت های جهان آن روز و احتمالاً ثروتمندترین آنان، به شمار می رفت؛ در حوالی سال 1690میلادی، 334/5میلیون روپیه درآمد سالیانه داشت که از طریق املاک "خالصه" و دریافت مالیات های کشاورزی از "جاگیر"ها(تیول) تأمین می شد. این بجز درآمد زکات و جزیه و مالیات تجارت خارجی است که، در مقایسه با رقم فوق، مبلغ مهمی را دربرنمی گرفت(82). در این زمان هر پوند استرلینگ برابر با حدود 12 روپیه هند گزارش شده است. بر این اساس، درآمد سالیانه دولت اورنگ زیب حدود 28 میلیون پوند استرلینگ تخمین زده می شود. در زمان مرگ اورنگ زیب، خزانه دهلی(پایتخت) 240 میلیون روپیه(20 میلیون پوند استرلینگ) موجودی داشت و این بجز خزانه مراکز ایالات است. برای نمونه، موجودی خزانه مرشدآباد(مرکز ایالت بنگال) در این زمان 100 میلیون روپیه(8/5میلیون پوند استرلینگ) گزارش شده است.(83)
برای درک اهمیت این ثروت توجه کنیم که در سال 1684 کل واردات کمپانی هند شرقی به انگلیس 800 هزار پوند، برابر با حدود 10 میلیون روپیه، بود. طبق برآورد پروفسور چودری، در پی جنگ کمپانی با دولت اورنگ زیب و تعطیل دفاتر آن در سورت و حقلی، کل واردات کمپانی به انگلیس به 80 هزار پوند در سال 1691 و 30 هزار پوند در سال 1692 رسید(84). جنگ با اورنگ زیب برای کمپانی و دولت انگلیس به راستی یک فاجعه واقعی بود!
ارقامی چون 80 هزار و 30 هزار پوند برابر با هدایا و صدقات اورنگ زیب در آن دوران است. اورنگ زیب، علاوه بر وجوهاتی که به طور منظم به مکه و مدینه می فرستاد، تنها ظرف هفت سال نزدیک به سه میلیون روپیه(حدود 250 هزار پوند استرلینگ) به فرستادگان دولت های اسلامی کمک کرد و این بجز یک میلیون روپیه ای است که به عبدالله خان، سلطان مخلوع کاشغر(85)، اهدا نمود.(86) چنین مبالغی به اتباع هند نیز پرداخت می شد. در یک مورد، اورنگ زیب برای آشتی دادن دو طایفه متخاصم هندو به هر یک از روسای آنها یکصد هزار روپیه(بیش از 8 هزار پوند استرلینگ) و یک رشته مروارید هدیه داد.(87)
معهذا، به رغم غنای مردم و دولت هند، مقایسه فوق روشن می کند که در این زمان تجارت خارجی به منبع اصلی درآمد انگلستان بدل شده، در حالی که درآمد دولت هند به طور عمده مبتنی بر تولید داخلی است. در این زمان، درآمد گمرکات بنادر هند سه میلیون روپیه(حدود 250هزار پوند استرلینگ) در سال گزارش شده که دو پنجم آن از بندر سورت تأمین می شد.(88) این رقم، هرچند بسیار بیش از درآمد گمرکات دریایی انگلیس آن زمان است، ولی کمتر از یک درصد درآمد سالیانه دولت هند را شامل می شود. علت این امر خودکفایی سرزمین هند است که، بجز برخی اقلام ناچیز، نیازی به واردات کالاهای خارجی احساس نمی کرد.(89) اورنگ زیب برای تشویق تجارت اقداماتی انجام داد، و از جمله به سان اسلافش طی فرمانی عوارض راهداری را برای بازرگانان لغو کرد(90)، ولی این ناشی از سیره سنتی مُلکداری و توجه به آسایش و رفاه رعایا و رونق کار آنان بود و هیچگاه به تجارت خارجی به عنوان منبعی جدی برای تأمین درآمد دولت نگریسته نشد. هرچند در این دوران تجارت داخلی و خارجی منبع درآمد بخشی از جامعه هند بود و تجار بسیار ثروتمند، اعم از مسلمانان و طوایف(کاست های) معین هندو چون "بانیا"ها که در یک تقسیم کار سنتی حرفه آنان صرافی و تجارت بود، در این سرزمین و بنادر آن حضور داشتند؛ ولی پادشاه و دولتمردان هند، برخلاف انگلستان، به سرمایه گذاری در تجارت خارجی مبادرت نورزیدند و در آن سود شخصی نداشتند. این قطعاً به دلیل وفور درآمد داخلی و عدم احساس نیاز مالی است.
از سال 1661میلادی، اورنگ زیب روابط خود را با دولت های اسلامی گسترش داد و سفرای ایران، بلخ، بخارا، کاشغر، خیوه، یمن، فرمانروای بربرها و پادشاه حبشه و غیره به دربار او اعزام شدند. ولی اورنگ زیب به سان اسلاف خود، با دولت مقتدر عثمانی رابطه ای استوار نداشت و در دوران او تنها یک بار، به سال 1690، سفیر عثمانی به دربار دهلی رفت.
اورنگ زیب، به دلیل ثروت و شوکتش، ملجاء استمداد مالی برخی حکمرانان کوچک محلی در سراسر جهان اسلام بود. یکی از آنان شریف مکه است که خود را متولی توزیع وجوهات در اماکن مقدسه می دانست و هرساله فرستادگان خود را به دربار اورنگ زیب اعزام می کرد. شریف مکه، به ویژه به دلیل خیانتی که در حفظ خزانه بهادرشاه گجراتی روا داشته بود(91)، خوشنام نبود. اورنگ زیب، که او را عاملی امین نمی شناخت، از طریق کارگزاران مستقل خویش به طور منظم وجوهات شرعی و صدقات خود را برای علمای حجاز می فرستاد.
دوران اورنگ زیب با سلطنت شاه عباس دوم(1052-1077ق/1642-1666م.)، شاه صفی دوم(1077-1105ق./1666-1694م.) و شاه سلطان حسین(1105-1135ق/1694-1722م.) در ایران مقارن است. در این دوران تیرگی روابط ایران و هند، که از تقابل شاه جهان و شاه صفی بر سر مسئله قندهار آغاز شده بود، تداوم داشت. به نوشته سِر جادونات سرکار، شاه عباس دوم رویه ای غرورآمیز و غیردوستانه با دولت دهلی در پیش گرفت. او دو نامه توهین آمیز به اورنگ زیب نوشت؛ با تربیت خان، سفیر اورنگ زیب، برخوردی ناشایست و تحقیرآمیز کرد و سرانجام تصمیم به حمله به هند گرفت؛ دو دولت در آستانه جنگ قرار گرفتند ولی با مرگ شاه عباس دوم بحران پایان یافت(92). این دوران انحطاط و فروپاشی دولت صفویه است.

پی نوشت ها :

1.عبدالحسین نوایی، ایران و جهان، از مغول تا قاجاریه، تهران: هما، 1366، ج1، ص492.
2.Great Mughals/Mughuls
3.Mughals Empire
4.Burn,ibid,p.19
5.عبدالحسین نوایی، ایران و جهان، از مغول تا قاجاریه، تهران: هما، 1366، ج1، ص 49.
6. Sir Denison Ross
7.Burn,ibid,p.1
8.شیخ ابوالفضل مبارک، اکبرنامه، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372، ج1، ص 185.
9.Burn,ibid,p.20
دیوان اشعار بابر در سال 1910 به وسیله سِر دنیسون راس به چاپ رسید. واقعات بابری، یا خاطرات بابر، در اصل به زبان ترکی جغتایی است. پسرش، همایون شاه، شخصاً آن را استنساخ کرد. در سال 1589 عبدالرحیم خان خانان، پسر بیرام خان، آن را به فارسی ترجمه کرد. در سال 1826 ویلیام ارسکین(William Erskine) و جان لیدن(John Leyden) ترجمه انگلیسی آن را منتشر کردند. بعدها خانم آنت بوریج(Annette S.Beveridge) ترجمه انگلیسی دیگری از آن منتشر نمود. ترجمه فارسی آن نخستین بار در سال 1308ق/ 1890م. به وسیله میرزا محمد مالک الکتاب کتابفروش شیرازی در بمبئی منتشر شد.
10.مبارک، همان مأخذ، صص 301-332.
11.عبدالحسین نوایی، ایران و جهان، از مغول تا قاجاریه، تهران: هما، 1366، ج1، صص 193-194.
12.Burn,ibid,p.153
13.درباره فتح گجرات بنگرید به: علی محمدخان، مرآت احمدی[ در تاریخ گجرات]، بمبئی: مطبع فتح الکریم، 1306ق، ج1، صص 111 -140.
14.نصرالله فلسفی، ‌زندگانی شاه عباس اول، تهران: علمی، چاپ سوم، 1364، ج4، ص 1395.
15.همان مأخذ، ج1، صص 274-298؛ ج 4، صص 1394-1395.
16.Mukherjee,ibid,p.xiv.(Ramsay Muir,The Making of British India,1756-1858,Manchester:University Press,1917,pp.2-3)
17.علی محمدخان، همان مأخذ، ج1، ص 166.
18.اصل: تذویر.
19.همان مأخذ، صص 171-172.
20.همان مأخذ، صص 173-178.
21.همان مأخذ، ص 173.
22.Smith,ibid,p.350
23.سِر جرج چسنی، ژنرال ارتش هند بریتانیا، مدعی است که هند نمونه ای مغایر با تمامی سرزمین هایی است که در زیر حکمرانی مسلمانان قرار گرفت. مسلمانان در آن سرزمین ها تمامی سکنه را به زور به پذیرش دین خود مجبور می کردند ولی در هند رویه ای "کاملاً متفاوت"پیش گرفتند و به رغم برخی موارد کم اهمیت فشار دینی، سیاست آنها در قبال هندوها مبتنی بر آزادی دینی و سیاسی بود.
(General Sir George Chesney,Indian Polity , A View of the System of Adminstration ,
in India,London:Longmans,Green and Co.,1894,pp.21-22)
24.علی محمدخان، همان مأخذ، ج1، ص 178.
25.همان مأخذ، صص 193-197.
گروهی از مورخین "شرابخواری" جهانگیر را به عنوان یکی از مختصات ناشایست فردی او ذکر کرده اند. جهانگیر در این فرمان، برای تنبه جوانان، با صداقت به شرابخواری خود در جوانی، از 16 سالگی، اشاره می کند و می افزاید: شرابخواری" به حدی در مزاج من غالب آمد که اگر ساعتی نمی خوردم دستم می لرزید و قدرت نشستن نداشتم". وی از خداوند آرزوی توفیق در "توبه نصوح" می کند و می افزاید: پدرم در 45 سالگی به توبه نصوح موفق گردید.
26.Burn,ibid,p.180 _خاطرات جهانگیر موسوم به توزوک جهانگیری تا سال هفدهم سلطنتش به وسیله خود او نوشته شد؛ سپس تقریر می کرد و منشی اش، معتمدخان، می نوشت. ترجمه انگلیسی این کتاب در سال های 1909 و 1914 در دو جلد منتشر شده است.
27.انجوی تألیف فرهنگ جهانگیری را در سال 1005ق. در زمان اکبر، آغاز کرد و در سال 1017ق. به پایان برد.
28.علی محمدخان، همان مأخذ، ج1، ص 196.
29.فلسفی، همان مأخذ، ج4، صص 1395-1410.
30.Smith,ibid,p.367
31.علی محمدخان، همان مأخذ، ج1، صص 190-191.
32.Pinheiro
33.Smith,ibid,p.365.
34.همان مأخذ، ج2، ص 200.
35.Smith,ibid,pp.366,368
36.Don Andreas Hurtados de Mendosa
37.ibid,p.366.
38.William Edwards
39.Ajmer
40.ibid,pp.367-369
41.Burn,ibid,pp.217-219
42.Smith,ibid,p.400
43.ibid
44. مقدسه سیدمحمدرضا جلالی نائینی، اوپانیشاد(سِرّ اکبر)، ترجمه محمد داراشکوه، به کوشش دکتر تاراچند و جلالی نائینی، تهران: علمی، 1368، ج1، ص 119.
45.ibid,p.377
46.ارجمند بانو ملقب به ممتاز محل، همسر محبوب شاه جهان و مادر اورنگ زیب، که بنای باشکوه "تاج محل" به عنوان آرامگاه او ساخته شد، ایرانی و از تبار میرزا غیاث الدین محمد تهرانی ملقب به اعتمادالدوله(متوفی 1031ق/1621م.) است. میرزا غیاث الدین از ایران به هند رفت و در دربار پادشاهان گورکانی مقامی ارجمند یافت. دختر او، نورجهان بیگم، به همسری جهانگیر درآمد و پسرش میرزا ابوالحسن آصف خان یمین الدوله (متوفی 1051ق/ 1641م.) وزیر و مشاور جهانگیر و شاه جهان بود. ممتاز محل دختر آصف خان است. شاه جهان به پدر زن خود علاقه فراوان داشت و مرگ او بر وی تأثیر بسیار گذارد. شاه جهان پیش از ممتاز محل با یک دختر دیگر ایرانی، از تبار شاه اسماعیل صفوی، وصلت کرده و داماد صفویه محسوب می شد. معمار" تاج محل" استاد عیسی خان شیرازی بود و خطاط کتیبه های آن استاد امانت خان شیرازی. نام اصلی بی بدل خان، سازنده "تخت طاووس"، سعیدای گیلانی است. ظاهراً در انتقال به ایران یا پس از آن، جواهرات "تخت طاووس" پیاده شد و این اثر هنری نابود شد. آنچه امروزه موجود است و به "تخت طاووس" شهرت دارد، تختی است که به دستور فتحعلی شاه قاجار ساخته شد.(نوایی، همان مأخذ، صص 500-502؛ جلالی نائینی، همان مأخذ، ص 120؛ Burn,ibid,p.202)
47.فلسفی، همان مأخذ، ج4، صص 1415-1421.
48.همان مأخذ، ص 1423.
49.Hughli
50.Chisholm,ibid,vol.1,p.698
51.Smith,ibid,p.379;Burn,ibid,p.191
52.Burn,ibid
53.Francois Bernier,Travels in the Mogul Empire,New Delhi:S.Chand and Co.,1968,pp.175-177
54.Manrique
55.John Cabral
56.Smith,ibid,p.380
57.Burn,ibid,p.191
58.Smith,ibid,p.336
59.Burn,ibid,p.306
60.ibid,p.219
61.ibid
62.Sir Jadunath Sarkar
63.ibid,p.222
64.علی محمدخان، همان مأخذ، ج1، ص 107.
65.ibid,pp.317-318
66.ibid,p.318
67.کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری، تهران: سنایی، 1343، صص 66-67.
68.Smith,ibid,p.452
69.puritan
70.ibid,p.415
71.ibid,pp.424-425.
72.J.C.Allen,A Narrative of Indian History,London:Longman,1912,p.116
73.Smith,ibid,p.426
74.M.S.Commissatiat,A History of Gujarat,Bombay"Orient Longmans,1957,vol.2,p.209
اورنگ زیب در 15 ذیقعده 1027ق/24 اکتبر 1618م. در شهر دوهاد ایالت گجرات به دنیا آمد و به این دلیل به منطقه فوق علاقمند بود.
75.Smith,ibid,p.425
76.علی محمدخان، همان مأخذ، ج1، ص 263.
77.همان مأخذ، ص 264.
78.Smith,ibid,p.380.
79.Burn,ibid,p.241
80.ibid,p.317
81.علی محمدخان، همان مأخذ، ج1، صص 293-299.
82.ibid,p.316
83.ibid,p.319
84.Keay,ibid,p.177
پروفسور کرتی نارایان چودری، استاد هندی و رئیس مرکز مطالعات اقیانوس هند در دانشکده مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن(SOAS)، از سال 1968 به کار بر روی اسناد "ایندیا آفیس"(وزارت امور هندوستان سابق) پرداخت و ثمره ده سال تحقیق خود را در کتابی با نام دنیای تجاری آسیا و کمپانی هند شرقی انگلیس (K.N.Chaudhuri,The Trading World of Asia and the English East India Company,1660-1760,Cambridge University Press,1978منتشر کرد. این اثر، نخستین تحلیل جامع از تکاپوی تجاری کمپانی هند شرقی در سال های 1660-1760 به شمار می رود.)
85.در سال 1668 میلادی به هند پناهنده شد و هفت سال بعد در آنجا درگذشت.
86.Burn,ibid,p.229
87.K.N.Chaudhuri,Asia Before Europe;Economy and Civilisation of the Indian Ocean from the Rise of Islam to 1750,Cambridge University Press,1992,p.264
88.Burn,ibid,p.316
89.ibid,p.317
90.علی محمدخان، همان مأخذ، ج1، ص 273.
91.بهادرشاه که ماجرای قتل او را شرح خواهیم داد، از ترس پرتغالی ها از یکسو و همایون از سوی دیگر، خزانه سلاطین گجرات را به مکه منتقل کرد. پس از قتل او به دست پرتغالی ها، شریف مکه به همراه سرداران عثمانی این خزانه را تاراج کرد و بخشی از آن را برای سلیمان قانونی، سلطان عثمانی، فرستاد.
92.Burn,ibid,p.229.

منبع مقاله :
شهبازی، عبدالله؛ (1377)، زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم 1390



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط