مترجم: احمد شهسا
رساله ای در باب پول
در توصیف الاکلنگ پس اندازها و سرمایه گذاری شرح جالبی دارد. این عقیده اصالتاً از کینز نیست. تعداد بی شماری از اقتصاددانان برجسته نقش حساس این دو عامل را در دور بازرگانی خاطر نشان کرده اند. اما، مثل هر موردی که کینز با آن سروکار پیدا کرده، مسائل انتزاعی و مجد اقتصادی در نثر او جائی تازه پیدا کرده اند. بدین سان:معمولا چنین تصور می شده است که انباشت ثروت در جهان با قبول رنج و زحمت و اصرار در پرهیز و امساک ارادی از شادیهای آنی مصرف، که آن را صرفه جویی و عقل معاش می نامیم، فراهم آمده است. اما باید روشن شود که صرفه جویی محض به خودی خود کفایت نمی کند که شهرهایی بسازند یا مردابها را زه کشی و خشک کنند. ... این مؤسسه بازرگانی است که تعلقات دنیوی را ایجاد می کند و توسعه می بخشد ... هر گاه مؤسسه ی بازرگانی دایر و قادر به حرکت و در حال پیشرفت باشد، هر جا که صرفه جویی و عقل معاش رعایت شود، ثروت هم گرد می آید، اما اگر مؤسسه ی بازرگانی از کار باز ماند و به خواب رود ثروت تباه می شود هر چند هم صرفه جویی و عقل معاش مورد توجه باشد و اعمال گردد.
اما با همه ی تجزیه و تحلیل استادانه ای که کینز در آن رساله به کار برده بود، آن را، زمانی کوتاه پس از نوشتنش، به گوشه ای افکند و نادیده اش گرفت. چه، نظریه ی «الاکلنگ» پس انداز و سرمایه گذاری در یک مورد اساسی با شکست روبه رو شد: این نظریه نمی گفت چگونه یک اقتصاد می تواند در حال کسادی طولانی باقی بماند. در واقع، چنانکه قیاس الاکلنگ خود نشان می دهد، ظاهراً اقتصادی که بر اثر پس انداز به سقوط گرایش پیدا کرده است، باید در مدتی کوتاه تعادل یابد و به دیگر سو متمایل شود.
چون پس انداز و سرمایه گذاری - صرفه جویی و مؤسسه ی بازرگانی- با فعالیتهای اقتصادی کاملا بی ارتباط نیستند. بر عکس، آنها به امور بازار، جایی که بازرگانان پس اندازها را « می خرند» یا حداقل آنها را به وام می گیرند، بستگی دارند. پس اندازها هم، مثل هر کالای دیگری، قیمت خود را دارند: یعنی نرخ بهره. بنابراین (چنین به نظر می رسید) در پایان سقوط قیمتهای بازار که پس اندازها زیاد و سرازیر می شوند، قیمت آن باشد تنزل پیدا کند- درست مثل وقتی که کفش به حد اشباع می رسد قیمتش سقوط می یابد. و همچنانکه قیمت پس اندازها ارزان می شود- یعنی نرخ بهره تنزل می کند- انگیزه ی سرمایه گذاری به احتمال زیاد قوت می گیرد: وقتی بنای کارخانه ی جدیدی با سرمایه ای که شش درصد بهره ی آن است گران تمام می شود آیا به صرفه نیست که همان را با سرمایه ای که سه درصد به آن سود تعلق می گیرد، بسازند؟
بنابر این نظریه الاکلنگ ظاهراً تضمین می دهد که دریچه ی اطمینانی به طور خودکار در دور بازرگانی کار بگذارد تا هر گاه پس اندازها زیاد شدند به وام گرفتن آن ارزان تمام شود و از این راه سرمایه گذاری رونق یابد. بر طبق این نظریه، اقتصاد ممکن است دچار انقباض و محدودیت شود ولی مسلم به نظر می رسد که دوباره جان بگیرد و سرپا بایستد.
اما این درست همان چیزی است که در «کسادی بزرگ» پیش نیامد. نرخ بهره تنزل کرد اما هیچ اتفاقی نیفتاد. آن نوشداروی قدیمی به کار گرفته شد- ایجاد آرامش موضعی و تزریق کافی انتظار امیدبخش- اما در حال بیمار بهبود پیدا نشد. معلوم می شود، با همه ی هوشمندی که در ترکیب این نسخه ی گرایش به سوی پس اندازها و سرمایه گذاری به کار رفته و عامل نرخ بهره را در تنظیم و تعادل این الاکلنگ منظور داشته اند، کمبودی وجود دارد. امر دیگری باید اقتصاد را به حال خود برگرداند.
کتاب شاهکار کینز در دست تهیه بود. او در 1935 به جورج برناردشاو نوشته بود- او در همان موقع به توصیه ی برناردشاو، مارکس و انگلس را مرور کرده بود و آن را کمتر مطابق ذوق خود یافته بود- «برای آنکه به حالت روحی من پی ببری ... لازم است بدانی اعتقادم بر این است که کتابی درباره ی نظریه ی اقتصادی بنویسم که کاملاً انقلابی برانگیزد- البته تصور نمی کنم بی درنگ، بلکه در طول ده سال آینده- و شیوه ی تفکر جهان را درباره ی مسائل اقتصادی دیگرگون کند. نمی توانم انتظار داشته باشم که تو یا کسان دیگر در شرایط کنونی این سخن مرا باور کنید. اما شخصاً نه تنها- به آنچه که از ذهنم می گذرد- امیدوارم بلکه کاملاً یقین دارم.»
او، طبق معمول، کاملا حق داشت. کتاب مثل بمب صدا کرد. اما تردید بسیار هست که برنارد شاو، با همه ی کوششی که برای درک و هضم آن به کار برد آن را شناخته باشد. کتاب عنوانی تند و گیرا داشت: نظریه ی عمومی در باب اشتغال، بهره و پول (1) و محتوایش از عنوان آن تندتر بود: می شود تصور کرد که چشمهای برناردشاو وقتی مطالب صفحه 25 را می خواند چگونه به دو دو افتاده و خیره مانده است: « فرض کنیم z قیمت عرضه ی کل (2) محصول کار تعداد N مرد در حال اشتغال باشد. نسبت Z و N به این صورت نوشته می شود (Z =Q(N که می توان آن را تابع عرضه ی کل (3) نامید.» و هر گاه این کافی نبود که همه را به هراس افکند، دورنمای اقدام اجتماعی آن قدر کمبود داشت که فردی عامی را به آنجا کشاند که به دور نماهای اسمیت، میل یا مارکس چشم امید بدوزد. کتاب دریای بیکرانی بود از اقتصاد، جبر، مسائل انتزاعی و مجرد و حساب دیفرانسیل متروک و فقط گاهگاه، در اینجا و آنجا، نثری دلکش و شیوا به چشم می خورد.
با همه ی اینها کتابی انقلابی بود: هیچ تعبیر دیگری جای آن را نمی گیرد. و بیش از ثروت ملل و سرمایه استحقاق دارد که عنوان اقتصاد را به خود اختصاص دهد.
زیرا کتاب به نتیجه ای تکان دهنده و هول انگیز می رسد. حقیقت این است که اصولا هیچ مکانیسم مطمئن و خودکاری وجود ندارد! نه اینکه الاکنگی باشد که همواره خود را به حال تعادل درآورد. اقتصاد شبیه آسانسور است: می تواند بالا و پایین برود اما ممکن هم هست که در طبقه ی هم کف یا در طبقه ی بالایی کاملا متوقف شود. به عبارت دیگر کسادی به هیچ وجه قادر نیست خود را درمان کند؛ اقتصاد ممکن است برای مدتی نامعین از پا درآید و به خاک افتد، درست مثل یک کشتی به گل نشسته.
اما چطور این طور می شود؟ مگر نه اینکه وفور پس انداز در پایان سقوط قیمتهای بازار، نرخ بهره را تنزل می دهد و این امر به نوبه ی خود بازرگان را در استفاده از پول برای گسترش تأسیسات خود تشویق می کند؟
کینز راه حل این مسأله را (به طوری که خود یک بار خاطر نشان کرده است) در ساده ترین و بدیهی ترین واقعیت زندگی اقتصادی می یابد: در پایان حد فاصل انقباض و بهبود اقتصادی (4) وفور پس انداز پیدا نخواهد شد زیرا وقتی اقتصاد گرفتار بحران و آشفتگی می شود درآمدش دچار انقباض می شود و بر اثر این وضعی که پیش می آید پس اندازش نقصان می یابد و راکد می شود. کینز سؤال می کند در این حال چگونه اجتماع می تواند انتظار داشته باشد، وقتی همه در مضیقه ی مالی هستند، مقدار پس انداز به همان اندازه باشد که وقتی که مردم دستشان باز است و گشایشی دارند. بدیهی است که این هر دو یکی نمی تواند باشد. نتیجه ی کسادی اشباع پس انداز نخواهد بود، بلکه پس انداز ته می کشد؛ پس انداز به صورت سیل به راه نمی افتد بلکه قطره قطره خواهد چکید.
واقعاً هم همین طور شد. در 1929 شهروندان امریکا به صورت شخصی 3/7 میلیارد دلار کنار گذاشتند در 1932 و 1933 هیچ پس انداز نداشتند- حقیقت این است که حتی پس اندازهای قدیمی را هم که سالها پیش گرد آورده بودند برداشتند. شرکتها که در اوج رونق پس از پرداخت مالیاتها و سهام، 2/6 میلیارد دلار جمع کرده بودند، سه سال بعد 6 میلیارد دلار از دست دادند. پس حق کاملاً با کینز بود: پس انداز کاری تفننی و لوکس است و در ایام تنگدستی تاب مقاومت ندارد.
اما تأثیر عملی تنزل پس انداز از مصیبتهای فردی که به همراه آورد، شومتر بود. نتیجه ی آن فلج کردن و عقیم ساختن موقعیت بود در جایی که اقتصاد در کمال تعادل اقتصادی قرار داشت، هر چند از نابسامانی اجتماعی رنج می کشید. زیرا هر گاه مازاد پس انداز نبود، هیچ گونه فشاری هم بر روی نرخهای بهره نبود که بازرگانان را به وام گیری تشویق کند. و اگر مازاد سرمایه نبود( و جوهر اصلی کسادی، چنانکه دیدیم، وقتی است که سرمایه به اندازه کافی زیاد نباشد) دیگر انگیزه ای هم برای گسترش نخواهد بود. اقتصاد یک وجب هم به جلو نخواهد رفت.
بدین سان، با پارادکس فقر در عین وفور و وضع غیر عادی مردان بیکار و ماشینهای عاطل و باطل رو به رو خواهیم بود. یقیناً در پایان سقوط قیمتهای بازار، تضاد بیرحمانه ای بین فریاد احتیاج و نیاز به کالا و تولید غیر کافی به وجود خواهد آمد. اما این تضاد صرفاً جنبه ی اخلاقی دارد. زیرا اقتصاد بر مبنای ارضای خواستهای آدمیان عمل نمی کند- دامنه ی خواستها همیشه به پهنای رؤیاست. کالا فقط تقاضا را ارضا می کند و به آن جواب می دهد- و تقاضا به کوچکی یک کتابچه جیبی است. بنابراین بیکاری چیزی در ردیف صفر اقتصادی است و از تأثیر و نفوذ مجموع اقداماتی که در بازار صورت می گیرد دور و برکنار می ماند.
وقتی سرمایه گذاری رو به کاهش می رود و اقتصاد خود را جمع می کند مصیبت اجتماعی روی می نماید. اما- چنانکه کینز خاطر نشان می سازد- نه یک مصیبت اجتماعی مؤثر؛ وجدان ملی در مقام جانشین مؤثری برای سرمایه گذاری کافی عمل نمی کند، و، از آنجا که پس اندازها همراه با سرمایه گذاری نقصان می پذیرد وفور اقتصادی هم به طور یکنواخت تغییر می یابد؛ کاملا با توجه به این واقعیت روشن، که آن از آنچه باید باشد، کوچکتر است.
واقعاً وضع عجیبی است: یک تراژدی بی آنکه تبهکاری در آن دخیل و شناخته شده باشد. هیچ کس نمی تواند جامعه را به خاطر پس انداز سرزنش کند چه، پس انداز بداهتاً امری خصوصی است. از طرفی بازرگانان را هم نمی شود گوشمالی داد که چرا سرمایه گذاری نمی کنند زیرا هیچ کس به اندازه ی خود آنها مشتاق به این کار نیست- البته اگر کمترین توفیقی در این کار ببینند. نه، مشکل، مشکل اخلاقی هم نیست؛ در اینجا صحبت از عدل و داد، استثمار یا حماقت بشری نیست. بلکه این مشکلی فنی است، تقریباً خطای مکانیکی است. اما بدین جهت زیان آن کم نیست. بهای عدم فعالیت، بیکاری و نبود اشتغال است.
اما گرفتاریهای بدتری در پیش است. کینز شرح داده است اقتصادی که به کسادی افتاده چگونه در ترمیم و بهبود وضع خودش، به طور خود به خودی، با شکست روبه رو می شود که این امر به قدر کافی مایه اندوه و ناامیدی است. اما وقتی طرح کینزی را وارونه کنی و به دیگر سو برگردانی، مشکل را در اوج دور بازرگانی نیز توضیح می دهد.
ز یرا، همانطور که در زمان انقباض اقتصادی پس اندازها هم منقبض می شوند، وقتی اقتصاد توسعه یافت آنها هم گسترش می یابند. این واقعیت ساده نتیجه ی هول انگیزی بود: معنای آن این است که هر رونقی مدام در معرض تهدید بحران و از هم پاشیدگی است. زیرا هر وقت سرمایه گذاری خود به خود وبی اختیار رو به نزول باشد، پس اندازهای متورم ملی در عمل دست بالا را خواهند داشت؛ زنجیره ی دست به دست گشتن درآمدها از هم خواهد گسست و فرایند انقباض آغاز خواهد شد.
بدین مناسبت، در تحلیل نهایی، اقتصاد به مقدار سرمایه ای که در بازرگانی به کار خواهد گرفت وابسته خواهد بود. وقتی سرمایه گذاری کم باشد، اقتصاد خود را جمع و جور می کند؛ وقتی سرمایه گذاری زیاد باشد ملت را با خود بالا می برد.و وقتی سرمایه گذاری نتوانست خود را در سطح بالا حفظ کند، دوباره به شروع فرایند انقباض راه می دهد. غنا و فقر، رونق و سقوط قیمتهای بازار همه به شوق و علاقه بازرگان در سرمایه گذاری ارتباط پیدا می کند.
و در همین جا واقعیتی است که از همه بیشتر هضم ناشدنی است. اشتیاق به سرمایه گذاری نمی تواند تا بی نهایت ادامه یابد. دیر یا زود سرمایه گذاری محکوم به انقباض است.
زیرا یک صنعت، در هر زمان، به علت حجم بازاری که در اختیار خود گرفته است محدود می شود. مثالی از ایجاد راه آهن در دهه ی 1860 که سرمایه گذاری عظیمی روی آن می شد موضوع را روشن می سازد. راه آهنهای اولیه ی برقی، برای بازارهای 1960 و متناسب با آنها ایجاد نشد. هر گاه می خواستند آن را به طور عادی بنا و ریل گذاری کنند اقتصاد به صد سال وقت احتیاج داشت. آنها می بایستی در شهرهایی که هنوز وجود ندارد و در سرزمینهای غیر مسکونی خطوطی ایجاد کنند. بنابراین آنها فقط همان مقداری که مورد احتیاج بود بنا کردند و بعد آن را متوقف ساختند. چنین وضعی در صنعت اتومبیل سازی پیش آمد. حتی اگر هنری فورد قادر می بود در 1910 سرمایه ای برای بنای کارخانه ریور روژ (5) امروزیش فرام آورد، خیلی زود کارش به ورشکستگی می کشید. راهها، ایستگاههای بنزین و تقاضا برای آن همه اتومبیل وجود نداشت. از وضع امروز مثال بزنیم. کارخانه های سودمند کشور در حال حاضر سالیانه 16 میلیارد دلار خرج توسعه ی ظرفیت خود می کنند و نمی توانند آن را به 80 یا حتی 30 میلیارد دلار افزایش دهند- به هر حال شاید روزی بتوانند. امروزه هیچ کس قادر به استفاده از این همه نیرو نیست.
نه تنها سرمایه گذاری حجم خود را محدود کرده است بلکه بخصوص به سوی توقف پیش می رود. امکان ندارد راه آهن را کیلومتر به کیلومتر، بر حسب تقاضا و احتیاج، ساخت. همه ی خط را باید از ابتدا تا انتها، یکباره بنا کرد. نمی شود کارخانه ی ساخت قطعات یدکی اتومبیل را بیش از حد معینی گسترش داد زیرا باید کارخانه ی کاملاً جدیدی بسازند. و همینکه آن خط را ایجاد کردید، آن کارخانه را ساختید، بازار را، برای زمانی چند، اشباع کرده اید و ناگزیرید سرمایه گذاری را متوقف کنید. [کینز می نویسد]:
مصر باستان از دو لحاظ خوشبخت بود و بی شک ثروت افسانه ای خود را مدیون آن بود زیرا هم هرم می ساخت و هم در جست و جوی فلزات قیمتی بود و از آنجا که مصرف آن نمی توانست نیازهای موجود را برآورده سازد وفور آن موجب بی رونقی آن نمی شد. در قرون وسطا مردم چند کلیسا می ساختند و در آنها سرود می خواندند. ساختن دو هرم و برگزاری دو فاتحه خوانی برای مردگان، دو برابر بهتر از یکی بودن آنهاست اما این کار درباره ی کشیده خط آهن از لندن به یورک عملی و درست نیست.
از این قرار، سرمایه گذاری الگوی خاص خود را دارد: نخست اشتیاق استفاده از فرصتهای تازه ای که پیش آمده، بعد احتیاط اینکه مبادا این شوق و شور موجب ایجاد ساختمان بیش از حد لازم بشود، پس از آن کاستن از فعالیت برای مدتی که بازار سیراب شده است.
هر گاه یک طرح جداگانه ی سرمایه گذاری متوقف شود، بی درنگ، طرح دیگری جای آن را بگیرد هرگز سقوط قیمتهای بازار پیش نمی آید. اما احتمال چنین پیشامدی کم است. صرف این واقعیت که تقاضاهای بشری زیاد است معنایش این نیست که هر نوع سرمایه گذاری سودآور است؛ اقتصاد با امور بازرگانی همزاد است که گاه بزودی می میرد و گاه جسورانه بیش از حد گسترش می یابد. در بیشتر سرمایه گذاریها، گذشته از انتظارات خوش بینانه، انگیزه هایی باید در کار باشد؛ انگیزه ای واقعی و قابل لمس، ابتکار و نوآوری، شیوه ی سنجیده ای در طرز کار، تولید کالایی که کشش داشته باشد و نظر عامه را به خود جلب کند. چنین فرصتهایی، هر بازرگانی به شما خواهد گفت، همیشه پیش نمی آید.
بدین مناسبت، وقتی یک طرح بازرگانی کارش نمی گیرد و می میرد، شاید طرح دیگری آماده نباشد که به جای آن بنشیند. اگر باشد- اگر سرمایه گذاری حجم خود را حفظ کند ترکیب خود را تغییر خواهد داد- اقتصاد با آرامی با آن همراهی خواهد کرد. اما اگر جانشینی برای سرمایه گذاری تصادفی آماده نباشد، فشار پس اندازها محسوس و انقباض آغاز خواهد شد و نیازی به یادآوری ندارد که سرمایه گذاری در چنین بازار آشفته ای از فعالیت باز می ماند.
همه ی اینها دید و تشخیص تیره ای از تاب نظریه عمومی است.
نخست اینکه اقتصادی که دچار کسادی شد ممکن است در همان حال بماند؛ هیچ عامل ذاتی در آن وضعیت وجود ندارد که آن را نجات دهد.
دوم اینکه یشرفت به سرمایه گذاری بستگی دارد؛ زیرا اگر پس اندازها مورد استفاده قرار نگیرد حرکت مارپیچی دهشتناک انقباض آغاز می شود.
سوم اینکه سرمایه گذاری در اقتصاد به منزله ی چرخ غیر قابل اطمینان است در رانندگی؛ بی آنکه بازرگان مقصر باشد همواره در معرض تهدید اشباع و پری (6) است و اشباع و پری متضمن کاهش اقتصادی است.
خلاصه اینکه، اقتصاد در سایه بحران زندگی می کند.
البته این دیدگاهی تلخ و ناخوشایند است، اما از شیوه و روال کینز کاملاً به دور است که تشخیص تیره و بدبینانه ای را ابراز دارد و آن را به حال خود واگذارد. کتاب نظریه ی عمومی را، با همه ی پیشگوییهای بدشکونی که دارد، نباید کتابی شوم پنداشت. بر خلاف چنین پنداری، کتاب، هم وعده و وعید دارد و هم درمان.
در واقع درمان، پیش از آنکه عملاً نسخه اش نوشته شده باشد، آغاز شده است؛ داروها، قبل از آنکه دکترها کاملاً مطمئن شوند که به نظر آنها چه باید بکنند، سفارش داده شده است. در مدت صد روز پس از طرح نو تعداد بی شماری از قوانین اجتماعی وضع و به جریان گذاشته شد، قوانینی که بیست سال تمام در پشت سد خونسردی و بی خیالی حکومت روی هم جمع شده بود. وضع این قوانین بدین منظور بود که حالت روحی و اخلاقی ملتی ناراضی را بهبود و تکامل بخشد. اما طرح ریزی آن قوانین اجتماعی تجدید حیات بیمار را موجب نشد. دارو چیز دیگری بود: سرمایه گذاری سنجیده و ارادی و حساب شده حکومت.
این سرمایه گذاری در حدی نبود که موقتاً قادر باشد مشکل کار را حل کند. بیکاری به نقطه ای از اوج خود رسیده بود که ضرورت سیاسی محض، اقداماتی را ایجاب می کرد- بالاخره زمان آن وقتی فرا رسید که خانواده ها برای گرم کردن خود به شهرداری، به محلهای گرمی که زباله ها و لاشه های مردگان را در کوره ها می سوزاندند، هجوم بردند و برای جمع آوری خرده های غذا به زباله دانها روی آوردند و در پی آن در دیر بورن (7) شورشهایی درگرفت و در واشینگتن راه پیمایی خشم آلودی به راه افتاد. نجات مردم مسأله ای اساسی و حیاتی بود که در زمان ریاست جمهوری هوور آغاز شد و در زمان ریاست جمهوری روزولت به صورت تهیه ی آمار بیکاران و تأمین کار و حداقل معاش (8) برای آنان درآمد و بعداً آن نیز تبدیل شد به مؤسسه و سازمانی در امور ساختمانی. حکومت، به ناگهان، خودش سرمایه گذاری مهم اقتصادی شد: جاده سازی، سد سازی، ایجاد تالارهای سخنرانی، فرودگاهها، بنادر و طرحهای خانه سازی رونق یافت.
کینز در 1934 به واشینگتن رفت- این همان وقتی بود که ملاحظات خود را درباره ی دستهای پرزدنت روزولت یادداشت کرده بود- و اصرار ورزید که این برنامه با وسعت بیشتری ادامه یابد. آمار نشان می داد که فعالیت سرمایه گذاری در بخش خصوصی بشدت روبه کاهش گذاشته است: گسترش بازرگانی که در 1929 15 میلیارد دلار، دستمزد، حقوق و منافع ایجاد می کرد، در 1932 به مبلغ دهشتناک 886 میلیون دلار تنزل کرد- کاهشی معادل 94 درصد. عاملی موتور سرمایه گذاری را به کار انداخته و ماشین اقتصادی را به حداکثر سرعت رسانیده بود و کینز امید داشت که مخارج حکومت انگیزه ای برای تداوم قدرت خرید عمومی ملت باشد- که آن را در آن زمان «شروع پمپاژ» نام نهاده بودند.
بنابراین، وقتی کتاب نظریه ی عمومی در 1936 انتشار یافت، پیشنهاد آن طرح تازه ای نبود جز اینکه به دفاع از همان برنامه ی عملی که به کار افتاده بود، بر خیزد؛ دفاع از آن و توضیح و تفسیر آن. چونکه نظریه ی عمومی بروشنی خاطر نشان می کرد که فاجعه ای که به امریکا، و در واقع به تمام دنیای غرب روی آورده است، فقط حاصل کافی نبودن سرمایه گذاری در بخش بازرگانی است و از این روی درمان آن هم کاملا منطقی است: هر گاه بازرگانی خود قادر نباشد گسترش یابد، حکومت باید این بدن بیحال را از جا بلند کند.
کینز با لحنی طنز آمیز نوشته است:
هر گاه خزانه داری بطریهای خالی را با اسکناس پر کند و آنها را در عمق مناسبی در معادن متروک زغالسنگ زیر خاک جا دهد و بعد روی آنها را تا سطح زمین با زباله های شهر بپوشاند و اجازه دهد مؤسسات خصوصی با رعایت اصول آزموده ی آزادی اقتصادی دوباره اسکناسها را بیرون بیاورند ... دیگر بیکاری وجود نخواهد داشت و با کمک این بازگردانیها، به احتمال زیاد، درآمد واقعی اجتماع از آنچه هست قدری بیشتر خواهد شد. البته خانه سازی و کارهای مشابه آن عاقلانه تر خواهد بود، منتها اگر در اجرای این گونه کارها عملاً مشکلاتی وجود داشته باشد این کار از هیچ بهتر است.
بی شک، در نظر بعضی چنین می آید که بعضی از طرحهای ناسنجیده و. پی . ا (9) خیلی سالمتر از پیشنهاد بوالهوسانه ی کینز نیست. در اینجا حداقل مشاهده می کنیم که در پس این پیشنهادها فکر معقولی پنهان است: اگر مؤسسه ی خصوصی قادر نبود طرح مهمی را برای سرمایه گذاری به اجرا درآورد، حکومت باید به بهترین وجه ممکن جای آن را پر کند- احتیاج به حرکت و تحریک، به هر صورتی که باشد، چنان ضروری و الزام آور می شود که تقریباً هر کار و اقدامی بهتر از آن است که دست روی دست گذاشته شود و کاری انجام نگیرد.
و اگر مستقیماً نمی شد سرمایه گذاری را به حرکت واداشت، بسیار خوب، دست کم بخش مصرف را که می شد تحریک کرد. چه، در حالی که سرمایه گذاری در این نظام عاملی دلخواه و بوالهوسانه است، بخش مصرف سطح وسیعی از فعالیت اقتصادی را تدارک می بیند. بنابراین، چنین در نظر گرفته شده بود که طرحهای و. پی . ا به صورت شمشیر دو دم حمله کند: مستقیماً به حفظ قدرت خرید کمک کند که در غیر این صورت بیکاری روی می نمود، و هم راه را برای از سرگیری توسعه ی بازرگانی خصوصی باز کند.
کینز شخصاً در نامه ای به روزنامه نیویورک تایمز، در 1934، نوشته است: «من مسأله ی بهبود را بدین صورت می بینم: چگونه می شود به سرعت مؤسسه ی عادی بازرگانی را نجات داد؟ به چه میزانی، با صرف چه مبلغی و برای چه مدتی مخارج غیر عادی حکومت را در وضع کنونی، می شود توصیه کرد؟»
به این تعبیر « غیر عادی» توجه کنیم. کینز به برنامه ی حکومت به عنوان مداخله ی مدام در امور بازرگانی نمی نگرد، بلکه قصدش این است که دست کمکی به سوی نظام، که دچار تزلزل شده، دراز کند و آن را به حال تعادل برگرداند.
چنین می نماید که این تراوش عقلی سلیم است و در واقع هم چنین بود. با این همه برنامه ی « پمپاژ اولیه» هرگز نتایجی را که طراحان آن انتظار داشتند به بار نیاورد. مجموع مخارج حکومت که در خلال سالهای 1929-1933 در مبلغ 10 میلیارد دلار متوقف بشود به 12 میلیارد، 13 میلیارد و بعد در 1936 به 15 میلیارد دلار بالغ شد. سرمایه گذاری خصوصی تکانی خورد و دو سوم زیان خود را جبران کرد؛ در 1936 مؤسسات خصوصی 10 میلیارد دلار سرمایه گذاری کردند. درآمد ملی و مصرف ملی، سه سال پس از آنکه حکومت آمپول تقویتی را تزریق کرد، پنجاه درصد افزایش یافت. هنوز بیکاری لنگ می زد، اما قابل تحمل و اداره کردن بود؛ تعداد آنها به 9 میلیون نفر می رسید- بسختی نشانه ای از دوران اقتصادی تازه به چشم می خورد.
برای درک این مطلب که چرا درمان، بهتر از این کارگر نیافتاد دو علت قابل ذکر است: نخست اینکه برنامه ی سرمایه گذاری حکومت، به وسعتی که لازم بود اقتصاد را به حد اشتغال لازم برساند، به مرحله ی اجرا در نیامد. و بعد، در جنگ دوم جهانی، مصارف حکومت به رقم بسیار عظیم 103 میلیارد دلار رسید. این وضع هم اشتغال را به حد کامل رسانید و هم تورم را به دنبال آورد. در چارچوب اقتصاد زمان صلح در سالهای 1930 چنین مصرف کاملی، بکلی غیر ممکن بود. در واقع، حتی اجرای برنامه متعادلی در سرمایه گذاری از سوی حکومت، بزودی باعث می شد سرو صدای مردم بلند شود که حکومت فدرال از مرزهای سنتی خود پا فراتر گذاشته است.
علت دوم با علت نخسین رابطه ای نزدیک دارد. نه کینز و نه آنها که در حکومت به صرف پول پرداختند حساب نکرده بودند که ممکن است بهره مندان این داروی تازه آن را بدتر از خود بیماری بدانند. سرمایه گذاری حکومت بدین معنی بود که دست کمکی به سوی بازرگانی دراز شده است اما این کار در بازرگانی به حرکت و رفتاری تهدید آمیز تعبیر شد.
و این مایه ی شگفتی نیست. طرح نو دستخوش امواج احساسات ضد بازرگانی شد: ارزشها و معیارهایی که مقدس و رعایت آنها واجب شده بود در زیر ذره بین شک و انتقاد، مورد مداقه قرار گرفت. مفهوم «حقوق بازرگانی» «حقوق مالکیت» و «نقش حکومت» بشدت تکان خورد. در ظرف چند سال بازرگانی ناگزیر شد برتری و آقایی سنتی و بی چون و چرای خود را فراموش کند و با فلسفه ی جدید همکاری با اتحادیه های کارگران دمساز و منطبق گردد، ترتیبات و مقررات تازه را گردن نهد و در بعضی از فعالیتهای خویش تجدید نظر کند. پس تعجبی ندارد اگر بازرگانی به حکومت واشینگتن به دیده ی دشمنی بنگرد و آن را حکومتی مطلقاً رادیکال و محرک افکار عمومی برعلیه خود بشناسد. باز هم مایه ی تعجب نیست که شوق و شور بازرگانی برای سرمایه گذاری به مقدار زیاد، در چنان جو حاکم و احساس ناراحتی که از آن محیط نامأنوس دارد، فروکش کند.
بنابراین هر کوششی که حکومت در اجرای برنامه ای که جذبه و کشش کافی برای از بین بردن بیکاری داشته باشد، به کار می برد- حتی برنامه ای دو برابر گسترده تر از آنکه عملی ساخت- طرح سوسیالیستی آن را هر چه بیشتر آشکار می ساخت. در عین حال همان وضع بینابینی هم که حکومت اختیار کرد کافی بود تا بازرگانی را از قبول تعهد و فعالیت تمام عیار هراسان کند و از آن باز دارد. این وضع بی شباهت به آن نوع معالجه دارویی نیست که دارد بیمار را شفا می بخشد اما با اثرات جنبی او را ضعیف و ناتوان می سازد. حکومت هرگز برای درمان واقعی اقتصاد صرف هزینه نمی کند- نه بدین جهت که از لحاظ اقتصادی ناسالم است، بلکه بدین علت که از نظر ایدئولوژی وضعش آشفته و به هم ریخته است.
منظور از آشفتگی این است که سیاست حکومت بیشتر زائیده ی یأس و ناامیدی بود تا بر پایه ی طرح و نقشه. هرگاه حکومت شروع به باز کردن دریچه ی سرمایه گذاری عمومی نمی کرد سرانجام بازرگانی خصوصی مطمئناً بار دیگر به راه می افتاد. در گذشته هم همیشه چنین کرده است، چنانکه با همه ی شدت و تندی کسادی بزرگ، به موقع و بدون واهمه، راههای تازه ای برای گریز از مخمصه پیدا کرده است. اما دیگر نمی شد در انتظار ماند. مردم امریکا چهار سال تمام انتظار کشیدند و دیگر حال انتظار کشیدن نداشتند. نه تنها ناآرامیهایی پیدا شده بود، سرو صداهایی هم در فضا طنین انداخته بود. طنین صدای مارکس از هر موقع دیگر بلندتر به گوش می رسید. با افزایش بیکاری جمعی آن را دلیل موجهی بر حقانیت نظریه ی مارکس می پنداشتند. سخنان نامفهوم و جویده جویده ی وبلن به گوشها آشنا می آمد و تکنوکراتها عموماً به جای پرولتاریا، گروه مهندسان را می طلبیدند. از اینها گذشته، صدای تیز و دلسرد کننده ای در فضا پیچیده بود و در گوشها فرو می خواند که هیتلر و موسولینی می دانستند برای رفع بیکاری چه باید بکنند. در چنین بازار آشفته ای که از هر نوع درمان و چاره جویی استفاده و از هر اقدام مأیوسانه ای دفاع می کردند صدای نظریه ی عمومی و لحن آرام و آقامنشانه ی کینز، البته معتدل و اطمینان بخش بود.
زیرا کینز در همان حال که از سیاست سرمایه داری مداخله جویانه حمایت می کرد با فعالیت خصوصی دشمنی نداشت. در کتاب نظریه ی عمومی نوشته است: « بهتر است آم در موازنه ی بانکی خودش سخت گیر باشد تا اینکه همشهریان خود را در فشار بگذارد»، و ادامه دهد که هر گاه حکومت فقط هم خود را صرف تدارک سرمایه گذاری، به حد کافی، بکند بیشتر کار و فعالیت در زمینه ی اقتصادی، در حجم وسیعی، باید و لازم است به ابتکار بخش خصوصی واگذار شود. با مروری به گذشته می دانیم که نظریه ی عمومی راه حلی رادیکال نبود بلکه توضیحی بود مبنی بر اینکه چرا درمانی گزیر ناپذیر باید به کار گرفته شود. هر گاه اقتصادی را که در حال سستی و خمودی است به حال خود رها کنند، بهایی که حکومت بر اثر عدم فعالیت خود می پردازد، به مراتب بیشتر، و از نتایجی که اقدامی تهورآمیز و مخالف نظر عامه به بار می آورد وخیمتر است.
سؤال واقعی، سؤالی اخلاقی است و نه اقتصادی. در مدت جنگ جهانی دوم، پروفسور هایک (10) کتابی نوشت به نام « راه رقیت»(11)، که با همه ی مبالغه اش ، حاکی از احساساتی عمیق و ادعانامه ای صمیمی بر علیه اقتصادی است که در زیر فشار بیش از حد برنامه ریزی قرار گرفته است. کینز به آن علاقه نشان می دهد و کتاب را دوست دارد. اما در عین حال که کتاب را می ستاید به هایک می نویسد:
من باید ... طور دیگری نتیجه گیری کنم. باید بگویم آنچه می خواهم این نیست که برنامه ای نداشته باشیم یا برنامه ی کمتری داشته باشیم، بلکه حقیقت این است که ما یقیناً هر چه بیشتر به برنامه ریزی نیاز داریم. اما این برنامه ریزی باید در اجتماعی عملی شود که بیشتر مردم، از رهبران و هواخواهانشان، طرح اخلاقی شما را بپذیرند و آن را از خود بدانند. برنامه ریزی متعادل، هر گاه کسانی که مأمور اجرای آن هستند از جان و دل به اهمیت اخلاقی آن پی برده باشند، کاملاً مفید است. این موضوع در مواردی هم اکنون صادق است. اما گرفتاری در اینجاست که می توان گفت بخش مهمی برنامه ریزی را نه از برای استفاده از ثمرات آن، بلکه به علت مخالفتی که اخلاقاً با عقاید شما دارند اختیار می کنند و به جای آنکه در خدمت خداوند باشند بنده ی شیطان می شوند.
آیا این امیدی واهی نیست؟ آیا می توان سرمایه داری را اداره کرد - به این طریق که برنامه ریزان حکومتی شیر سرمایه گذاری را به صورت متمم و مکمل باز و بسته کنند، اما هرگز سرمایه گذاری خصوصی را به جای آن ننشانند؟ مسلماً این مطلب یکی از مسائل مهم و اصلی روز است اما اجازه بدهید بحث در آن را به بخش بعد واگذاریم.
زیرا در این فصل ما با کینز و عقاید او سروکار داریم و با آنکه از آنها دور افتادیم لازم است به قضاوت بپردازیم. هر گاه این مرد را که هدفش نجات سرمایه داری بود در ردیف کسانی قرار دهیم که در محو آن کوشا بودند دچار اشتباه بزرگی شده ایم. درست است که او می کوشید سرمایه گذاری را به صورت سوسیالیستی درآورد، اما او بخشی را فدا می کرد که کل آن را نجات دهد.
علت آن است که او با آنکه باطناً محافظه کار بود. خیلی در پی آن نبود که حقیقت را بپوشاند. در 1931- وقتی که این نکته به هیچ روی برای دیگران به این روشنی نبود- نوشته است: « من چگونه می توانم دکترین [کمونیستی] را بپذیرم که بیش از کتاب مقدس خود را از هر انتقادی برکنار دانسته است. کتابی مهجور و غیر معمول، که می دانم نه تنها از لحاظ علمی نادرست و مغلوط است بلکه برای دنیای نوین هم جذبه و کاربردی ندارد. چگونه می توانم خود را با کیشی وفق دهم که خس و خاشاک را به سبزه و گل ترجیح می دهد، پرولتاریای نافرهیخته را از بورژوازی و انتلیجنتیا برتر می شمارد که با همه ی خطاهایشان، قابلیت حیات دارند و بذر هر گونه فعالیتهای بشری را در خود می پرورند.»
نه، آدم ممکن است درباره ی نظریه ها، تشخیص و شیوه درمان کینز هر گونه سخنی بگوید و زبان بازی کند، اما انصاف را باید گفت که تاکنون از سوی کسانی که اصرار می ورزند کینز آدم فضول و بدخواه نظامی است که بخوبی و بطور مؤثر کار می کند، هیچ نظریه ی سنجیده تر، تشخیص عمیقتر و مداوای بهتری پیشنهاد نشده است. با این همه، هیچ کس هدف او را طرد و انکار نکرده است: ایجاد اقتصادی سرمایه داری که در آن بیکاری- بزرگترین و شدیدترین خطری که ادامه ی آن را تهدید می کند- یکباره و برای همیشه از میان برود.
کینز مردی نبود که در یک زمان فقط به یک کار اکتفا کند. در همان حال که مطالب کتاب نظریه ی عمومی را در ذهن می پروراند با پول خودش در کیمبریج تئاتری تأسیس کرد. این هم یکی از اقدامات خاص کینز بود. تئاتر متضرر شد و در ظرف دو سال از فعالیت باز ماند، اما توفیق هنریش عظیم بود. کینز در همه جا حاضر بود: به امور مالی می رسید، بلیطها را کنترل می کرد (وقتی که منشی او نمی توانست به آن کار برسد) شوهر خانمی بود که وظیفه ای مهم برعهده داشت (لیدیا در تئاتر شکسپیر نقشی مهم و موفقیت آمیزداشت) حتی صاحب امتیاز هم بود. رستورانی هم در کنار تئاتر دایر کرد و با چشمان باز مراقب دریافتها بود؛ دریافتهایی که در ازای ابتکار و طرح ریزی غذاهای مختلف برای ذوق و سلیقه های مختلف دریافت می کرد. باری هم در گوشه ای از آن ترتیب داده بود و شامپانی را، برای آنکه مصرفش را بالا ببرد، بخصوص به بهای ارزان می فروخت. شاید این کار یکی از قسمتهای شادی زای زندگی مرفه و شادی بخش او بود.
اما این وضع نمی توانست مدت زیادی دوام بیاورد. در 1937 دوران توفیق و کامیابی او دچار وقفه شد. او از بیماری قلب رنج می برد و مجبور به استراحت بود- و به هر حال در استراحتی نسبی. او به فعالیتش در امور بازرگانی و تجاری ادامه داد، مدیریت اکونومیک جورنال را حفظ کرد و چند مقاله ی بسیار درخشان در دفاع از کتاب نظریه ی عمومی نوشت. یکی از دانشگاهیان درباره ظهور او نوشت: « اینشتین در فیزیک همان کاری را کرد که کینز معتقد بود خودش در اقتصاد انجام داده است.» کینز کسی نبود که بگذارد کسی از دستش جان به در برد. وقتی دلش می خواست، بخوبی قادر بود قلم تند و گزنده ی خود را به کار اندازد و حالا به کار نشست تا منتقدانش را یگان یگان و گروهی، زمانی با طعنه و کنایه و گاه با قدرت و درخشندگی، اما غالباً با تندی و کج خلقی، از میان بردارد. این اظهار که « آقای فلان از درک منظور من درمانده است» آهی است از یأس و ناامیدی که از نامه های کوتاهش تراوش می کند.
اما جنگ در راه بود. کنفرانس مونیخ عواقب بسیار بدی داشت. کینز نامه های بعضی از جناحهای چپ را که با ترس و بزدلی به روزنامه ی نیواستیتسمن اند نیشن (12) می نوشتند، روزنامه ای که کینز در هیأت مدیره ی آن خدمتی انجام می داد، با خشم و ناراحتی می خواند. او در آن روزنامه چنین می نوشت: « یقیناً نمی توان باور کرد که واقعاً کسی به نام سوسیالیست وجود داشته باشد. من نمی توانم آن را باور کنم.» و بعد موضوع را چنین دنبال می کرد: « وقتی روز عمل و اقدام فرا رسد، چهار هفته نخواهد گذشت که آنها به یادشان می آید که همه صلح طلب هستند و در ستونهای جراید نامه های شگفت آمیز می نویسند و دفاع از آزادی و تمدن را برعهده ی همان آدمهای جان سخت و مکتب قدیمی که اعضایش لباس مرتب می پوشیدند و پاپیون به گردن داشتند، همان محافظه کاران، می گذارند.»
وقتی جنگ فرا رسید کینز بیش از آن بیمار بود که بتواند عضو دایم حکومت باشد. به او در خزانه داری اتاقی دادند و از مغزش استفاده کردند. او در همان زمان کتاب دیگری به نام «چگونه باید هزینه ی جنگ را تأمین کرده» (13) به رشته ی تحریر کشیده بود، برنامه ای تهورآمیز که وسیله ی اصلی تأمین امور مالی جنگ را « پس اندازهای تعویقی» (14) توصیه می کرد. طرح بسیار ساده بود- بخشی از حقوق هر کس، خود به خود، در خرید اوراق قرضه ی دولتی سرمایه گذاری می شد که تا پایان جنگ قابل خرید و فروش نبود و آزاد نمی شد. بعد، همینکه مصرف کننده به خرید نیاز پیدا می کرد، اسناد پس انداز قابل نقد شدن بود.
این نوعی پس انداز اجباری است- که با فعالیتهایی که برای سرمایه گذاری اجباری می شد چقدر تفاوت دارد! اما این تفاوت به رعایت شرایط زمان بود نه در تفکر کینز. مشکل قدیمی کمبود سرمایه گذاری بود که به صورت بیکاری تجلی کرد. اما مشکل تازه افراط در به کار افتادن سرمایه بود- آن هم همه اش در فعالیت تسلیحاتی- و حاصلش تورم. اما چارچوب کتاب نظریه ی عمومی در فهم و تشخیص تورم به همان اندازه مفید بود که در تشخیص رویه ی دیگرتورم- (یعنی) بیکاری. فقط وضع صورتی وارونه داشت. حالا با هر جریانی به جای آنکه درآمد کم و کمتر شود مدام افزایش می یافت. اکنون پس اندازها خیلی کمتر از مقدار مورد نیاز بود که جریان درآمد را توازن بخشد، به جای آنکه بیش از حد لزوم زیاد و فراوان باشد.
بدین مناسبت دارویی که تجویز می شد درست خلاف مداوایی بود که در کسادی به کارگرفته شد. در آن موقع کینز اصرار می ورزید به هر وسیله ی ممکن سرمایه گذاری توسعه یابد اما حالا در افزایش پس اندازها پافشاری می کرد.
توجه به این نکته اهمیت شایان دارد زیرا جمعی، به اشتباه، چنین قضاوت کرده اند که کینز اقتصاددانی است که به تورم علاقه مند است. در حالی که او به نوعی تورم خاص (15) برای تأمین اعتبار مجدد، پس از رکود موقتی، معتقد است؛ یعنی به پمپاژ درآمدها و نه بالا بردن قیمتها» از اعماق کسادی و بحران تصور اینکه او تورم را به خاطر تورم می پسندد بی توجهی به مطلبی است که او در کتاب نتایج اقتصادی صلح آورده است:
گفته شده است که لنین اعلام داشته است بهترین راه متلاشی کردن نظام سرمایه داری این است که پول رایج آن را خراب و بی اعتبار کنند. با ادامه ی فرایند تورم، حکومتها به طور پنهانی و دور از نظرها، می توانند بخش مهمی از ثروت شهروندان را مصادره کنند. بدین طریق نه تنها اموال را مصادره می کند بلکه این کار را مستبدانه و به دلخواه انجام می دهند... لنین کاملاً حق دارد. هیچ وسیله ای مکارانه تر و اطمینان بخشتر برای واژگون کردن پایه های موجود جامعه، بهتر از خراب و بی اعتبار کردن پول رایج آن نیست. این فرایند همه ی نیروهای نهانی قانونی اقتصادی را در جهت انهدام و ویرانی به کار می گیرد و آن را به صورتی عملی می کند که یک نفر از یک میلیون، قادر به تشخیص آن نیست.
اما کینز، با وجود کشش و منطقی که در طرح او بود، در اثبات این نظر می کوشید که پس انداز تعویقی او در گسترش توزیع ثروت مؤثر خواهد افتاد، از این راه که هر کس مالک اوراق قرضه ی دولتی خواهد شد- اما این طرح پشتیبانان چندانی پیدا نکرد. این طرح خیلی تازه بود. روشهای قدیمی اخذ مالیات، جیره بندی و پس انداز اختیاری اسلحه های تجربه شده و مطمئنی در جنگ مالی بودند. طرح اعتبار معوق (16) کاری تجملی و زینتی تلقی شد و هرگز جایی را که کینز برایش قائل بود به دست نیارود.
اما حالا او وقت آن را نداشت که برای قلت درآمد و سردی بازار آن شکوه و ناله سر دهد، چه، فعالیت در امور جنگی بریتانیا سخت او را گرفتار کرده بود. در 1941 از طریق لیسبون به ایالات متحده پرواز کرد و این اولین پرواز از شش پروازی بود که بعدها انجام داد. لیدیا به عنوان پرستار و نگهدارش همراه او بود. او از نخستین حمله ی قلبی که عارض شد به تنظیم ساعات کار شوهر خستگی ناپذیرش همت گماشت و به بسیاری از بزرگان که به دیدار او می آمدند، پس از انقضای وقت ملاقات، مؤدبانه، ولی محکم، تذکر می داد. لیدیا صریحاً اظهار می داشت: « آقایان وقت تمام شده است» و گفت و گو پایان می یافت.
مسافرتهای او به ایالات متحده برای حل و فصل موقتی امور مالی بریتانیا بود و بر این سؤال دور می زد که پس از این جنگ وحشتناک چه خواهد شد. بریتانیا تنها کشوری نبود که با این مسأله درگیر بود. ایالات متحده هم می خواست به منظور جریان تجارت بین المللی و بر کنار ماندن از عوارض مأیوس کننده جنگ که دیگر به خسارات مادی جنگ منتهی شده بود، پایه و اساسی بگذارد. استقرار یک بانک بین المللی و یک «صندوق بین المللی پول»(17) ضرورت داشت که به صورت نگهبان جریان پول بین المللی عمل کند. به جای دنیای قدیمی که مثل سگ و گربه به جان هم افتاده بودند و هر ملتی سعی می کرد بر گرده ی آن دیگری سوار شود، لازم بود در زمینه ی تعاون و همکاری کوششهایی به کار رود و به کمک کشوری که دچار مشکلات مالی شده بود بشتابند.
کنفرانس نهایی در برتن وودز (18) برگزار شد. کینز با وجود خستگی و بیماری، حاکم بر کنفرانس بود؛ نه از این نظر که همه ی دیدگاهش پذیرفته شده باشد، چه طرح نهایی به پیشنها امریکا نزدیکتر بود تا به خواست بریتانیا، بلکه شخصیتیش بر آن حاکم بود: شرحی که یکی از اعضای کنفرانس درباره ی او نوشته ما را با او بیشتر آشنا می کند:
امروز عصر در جشنی جالب و باشکوه شرکت داشتم. امروز پانصدمین سالگرد انعقاد پیمان بین کینگز کالج، کیمبریج، نیوکالج و اکسفرد است و کینز بدین مناسبت مجلس ضیافت کوچکی در خانه اش ترتیب داده بود... کینز که از هفته ها پیش مثل بچه مدرسه ی ذوق زده ای با شور و هیجان، در انتظار چنین ضیافتی بود، حالی بسیار خوش داشت. سخنرانی بسیار جالبی ایراد کرد... که نمونه ی خوبی در شناساندن ترکیب عجیب طبیعت این مرد فوق العاده بود. هر قدر در مسائل روشنفکرانه ی محض ظاهری رادیکال داشت، در موضوعات فرهنگی یک مخافظه کار تند از گروه برک (19) بود. همه چیز آرام و متین بود و متناسب با موقعیت، اما شور و هیجان او، هنگامی که از دین ما نسبت به گذشته صحبت می کرد، بسیار احساساتی و شورانگیز بود.
وقتی کینز آخرین سخنان خود را در پایان کنفرانس بر زبان آورد که: « هر گاه بتوانیم وظیفه ی خود را گسترده تر ادامه دهیم، وظیفه ای که بدین صورت محدود آغاز کرده ایم، امیدی برای جهان باقی می ماند.» نمایندگان از جا برخاستند و برای او کف زدند.
فعالیتهای مهم او، مانند همیشه، طوری نبود که او را از کارهای کوچکتر باز دارد. او رئیس بانگ انگلند شد، (مقامی که به قول خودش « به گمان هر کس، زن نجیب را از راه به در خواهد کرد») و رئیس کمیته ی جدید حکومتی که به امور هنری و موسیقی رسیدگی می کرد. بدین سان که او، در عین حال که بار نمایندگی بریتانیا و ابلاغ نظرات و دیدگاههای کشور خود را در یک هیأت اقتصادی و بین المللی بر دوش می کشید، در باب نوازندگان سیار مکاتبات مفصلی داشت با وایس ولز بالت (20) ارتباط داشت، به شعر اظهار علاقه می کرد و نمایشگاه کتاب ترتیب می داد. و البته به جمع آوری مطالب و اشیاء مختلف هم مشغول بود. او کتابخانه ی فولجر (21) را با نسخه های کمیاب اسپنسر (22) غنی کرد و با شرمندگی به کتابدار توضیح داد که برای دریافت کتابچه های راهنما از پست سیاسی وزارت خارجه استفاده کرده است. افتخارات به او روی آورد و در زمره ی اشراف درآمد: حالا دیگر شده بود لرد کینز و بارون آو تیلتن (22)- ملکی که آن را اواسط عمرش خریداری کرد تا با خوشحالی بنمایاند که یکی از افراد سلسله ی کینز وقتی مالک آنجا بوده است. اینها مراتب افتخاری بود که از ادینبره، سوربن و دانشگاه خودش پذیرفت. در هیأت امنای موزه ی ملی هم مقامی به او دادند. اما هنوز هم برایش کار بود: باید در باب اولین وامی که به بریتانیا می دهند مذاکراتی صورت گیرد و این وظیفه به کینز محول شد که نماینده ی بریتانیا باشد و دیدگاههای آن را باز گوید. وقتی کینز از آن سفر بازگشت و خبرنگاری از او پرسید که آیا درست این نبود که انگلستان چهل و نهمین دولت باشد. کینز خیلی موجز و صریح پاسخ داد: « این شانس را نداشتم.»
در سال 1946 دوران آزمایش سخت عذاب جسمانی پایان یافت.
او دوباره به ساسکس رفت که استراحت و مطالعه کند و آماده شود که بار دیگر در کیمبریج به تدریس بپردازد. یک روز صبح دچار سرفه ی سختی شد. لیدیا با هواپیما خود را به او رسانید. او مرده بود.
مراسم تشییع جنازه ی او در کلیسای وست مینستر برگزار شد. پدرش جان نویل کینز، 93 ساله و مادرش، فلورنس، در این مراسم حضور داشتند. با همه ی رنج و اندوه، کمتر خانواده ای می توانست از پسری، بیش از این آرزو داشته باشد. کشور از درگذشت مردی بزرگ به عزا نشست. او، در موقعی که به عقل و هوشمندیش بیش از هر وقت دیگر نیاز بود روی در نقاب کشید چنانکه روزنامه تامیز در سوگنامه مفصلی در 22 آوریل نوشت: « با مرگ او این کشور یک بزرگمرد انگلیسی را از دست داد.»
او به هیچ روی یک فرشته نبود. او هم که یکی از درخشانترین اقتصاددانان بزرگ بود، انسان بود، انسانی بزرگ با همه ی نقصها و خطاهای یک انسان. او از اینکه 22 پاوند در بازی بریج از دو کنتس و یک دوک برنده شده است فریاد شادی برمی آورد، به یک واکسی در الجزایر کمتر از معمول پاداش می داد، از اصلاح اشتباه خود طفره می رفت و در تمام این موارد می گفت: « من از آنها نیستم که پول را بی ارزش می کنند.» او می توانست نسبت به شاگردان کندذهن، به حد افراط، مهربان باشد ( می گفت اقتصاددانان باید مثل دندان پزشکان بردبار باشند) و هم نسبت به بازرگانان یا کارمند عالی مقامی که به هر علتی نفرت پیدا کرده است تند باشد و آنها را به سختی ملامت کند. سرهاری گوشن (23) رئیس بانک ملی ایالتی (24) با اصرار بر اینکه « ما می گذاریم امور جریان طبیعی خود را داشته باشند» خشم کینز را براگیخت. کینز پاسخ داد: « نمی دانم باید به این احساسات بی ربط خندید یا بر آنها خشم گرفت؟ شاید بهتر از همه آن باشد که بگذاریم سر هاری همان راه طبیعی خودش را طی کند.»
کینز خودش از نبوغ خود نشانه هایی به دست داده است - هر چند در آن زمان درباره ی خودش چیزی نمی نوشت. در بحث از استاد سابقش، آلفرد مارشال (که کینز، هم او را دوست داشت و هم به عنوان « پیرمرد مهمل» مسخره اش می کرد) خصوصیات یک اقتصاددان را چنین توصیف کرده است:
پژوهش در اقتصاد ظاهراً به استعدادهای خاص یا ترتیب و وضع عالی و غیر عادی نیاز ندارد. آیا، با دید روشنفکرانه، در مقایسه با رشته های عالی فلسفه و علوم محض موضوع اقتصاد موضوعی بسیار ساده نیست؟ موضوعی که در این رشته فقط افراد کمی به جایی می رسند و مقامی می یابند! شاید این پارادوکس را با این توضیح بتوان روشن ساخت که یک استاد اقتصاد باید ترکیب نادری از استعدادها را در خود جمع داشته باشد. او باید ریاضیدان باشد، مورخ، دولتمرد و تا حدودی فیلسوف باشد، باید رموز و اشارات را دریابد و در قالب کلمات بیان کند. باید در امور خاص به شیوه ی عام بیندیشد و با مسائل انتزاعی و امور واقعی و خارجی با شیوه ی یک متفکر برخورد کند. باید زمان حال را در پرتو گذشته، به منظور نیل به مقاصد در آینده، مورد بررسی قرار دهد. هیچ بخشی از طبیعت انسان یا نهادهای بشری نباید کاملا کنار گذاشته شود و از نظرش دور بماند. باید مردی مصمم باشد و جهت و مقصود داشته باشد، و از راه و شیوه یکنواخت گریزان. فاسد نشدنی و وارسته چون هنرمند و در همان حال گاه چون سیاست پیشه نزدیک و وابسته به زمین.
آلفرد مارشال- چنانکه کینز می گوید- تنها کسی بود که تقریباً این ایده آل را تجسم می بخشید، زیرا او که یکی از اقتصاددانان عصر ویکتوریا بود، فاقد آن خصوصیت بت شکنی بود که بتواند اقتصاد خود را عمیقاً در جامعه نفوذ دهد. کینز به این ایده آل نزدیکتر شد. با رفتار و اعتقاد وابسته به گروه بلومزبری که « هیچ چیز مقدس نیست» به مرزهای اقتصاد ارتدوکسی هجوم آورد، یک بار دیگر جهان مردی را روی صحنه، در معرض دید همگان قرار داد که نه آن قدر کور بود که از دیدن بیماری عاجز باشد و نه آن قدر احساساتی و هیجان زده و از روشنفکری بی بهره، که در آرزوی مداوای آن نباشد. او نه تنها اقتصاددانی خبره و آگاه بود بلکه از لحاظ سیاسی هم مردی بود معتقد و فداکار و راز شخصیت بزرگ او در آمیزش عجیب یک مغز حسابگر و قلب پرامید نهفته بود.
پی نوشت ها :
1- The General Theory of Employment. Interest, and Money
2- aggregate supply
3- aggregate suppely function
4- traugh
5- River Rouge
6- Satiety
7- Dearborn
8- Leaf- raking
9- WPA، منظور احداث خانه های کوچک و ارزان قیمت است.
10- Professor Friedrich Hayek
11- The Road to Serfdom
12- New Statesman and Nation
13- How to Pay for the War
14- deferred savings
15- reflation، ایجاد تورم به منظور اعاده ی سطح پیشین قیمت.
16- deferred credit
17- Internationae Monetary Fund
18- Bretton Woods
19- Burkean منتسب به ادمند برک، نویسنده و دولتمرد بریتانیایی که فلسفه ی سیاسی خاص داشت (1729-1797).
20- Vic- Wells Ballet
21- Folger Library
22- Edmund Spenser، شاعر انگلیسی (1552-1599).
23- Baron of Tilton
24- Sir Harry Goshen
25- National Provincial Bank
هایلبرونر، رابرت، بزرگان اقتصاد، ، احمد شهسا، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، بهار 1387