خاطراتی از نماز و نیاز شهدا

خلوت با معبود

نماز برایش در درجه ی اول اهمیت قرار داشت. اگر فرد بی نمازی مهمان او می شد، باکمال ادب و احترام از او پذیرایی می کرد. با خوش رویی نصیحتش می کرد. اگر فرد بی نماز نصیحتش را نمی پذیرفت، خیلی مؤدبانه از مهمان...
يکشنبه، 10 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خلوت با معبود
 خلوت با معبود

 






 

 خاطراتی از نماز و نیاز شهدا

نصیحت
شهید غلامرضا کرمی
نماز برایش در درجه ی اول اهمیت قرار داشت. اگر فرد بی نمازی مهمان او می شد، باکمال ادب و احترام از او پذیرایی می کرد. با خوش رویی نصیحتش می کرد. اگر فرد بی نماز نصیحتش را نمی پذیرفت، خیلی مؤدبانه از مهمان می خواست که دیگر با او معاشرت نکند.(1)

آن شب سرد زمستان

شهید بهاء الدین رازینی
مقید به نماز شب بود و در هیچ شرایطی این برنامه اش را ترک نمی کرد.
یکی از شب های سرد زمستان بود و تازه به پادگان لشکر در اندیشمک رفته بودیم. وارد یکی از کانکس ها شدیم و خوابیدیم. صبح که شد، متوجه شدیم رازینی به شدت سرما خورده و مریض است. بعدها فهمیدم که چون شب اول بود و ما در آن کانکس غریب بودیم، برای خواندن نماز شب بیرون رفته و به خاطر سرمای شدید، مریض شده بود.
بهاء الدین حتی برای اقامه ی نماز هم راضی نمی شد برای کسی مزاحمت ایجاد کند.
یک روز صبح که از خواب بیدار شد، احساس کردم خیلی ناراحت است. متوجه شدم برای نماز شب، خواب مانده است.
می خواست بداند چرا خواب مانده. می گفت: «حتماً دیشب یک اتفاقی افتاده، شاید هم غذایم مشکل داشته است.»
از مسئول تدارکات که از بچه های چادر خودمان بود درباره ی شام شب گذشته سؤال کرد.
مسئول تدارکات، زمانی که پریشانی بهاء الدین را دید، گفت «دیشب که نان ها را بین بچه ها تقسیم می کردم، نان های وسطی که تازه تر مانده بود، برای شما انتخاب کردم. خواستم هوای دوستانم را بیشتر داشته باشم.»
ناراحت شد و گفت: «نباید این کار را می کردی. همان نان های تازه باعث شدند، نماز شب را از دست بدهم.»(2)

غذا یا نماز اول وقت؟

شهید عباس فتح الله پور
نیروهای چندگردان در یک پادگان گرد آمده بودند تا برای عملیات سازماندهی شوند.
تعداد افراد خیلی زیاد بود. به طوری که برای دریافت غذا باید ساعت ها در صف می ایستادیم. من و عباس هم جزء همین نیروها بودیم.
وقت شام بود. من و عباس برای دریافت غذا رفتیم و توی صف ایستادیم. چیزی حدود دو ساعت گذشت. حسابی خسته و گرسنه شده بودیم.
چیزی به انتهای صف نمانده بود. انتظار داشت به پایان می رسید که صدای اذان بلند شد. با شنیدن صدای اذان، عباس رو به من کرد و گفت: «برویم. وقت نماز است.»
گفتم: به نوبت ما چیزی نمانده، اگر برویم باید شب را گرسنه بمانیم.
اما برای عباس هیچ چیز مهم تر از نماز جماعت و اول وقت نبود. به هیچ قیمتی حاضر نمی شد نماز اول وقت را از دست بدهد.
به اتفاق برای اقامه جماعت رفتیم و آن شب را گرسنه خوابیدیم.(3)

خلوت با معبود

شهید محمد اسماعیلی
زیرزمین خانه ی ما خشت و گلی بود. وقتی به مرخصی می آمد، چراغ بغدادی را بر می داشت، می رفت توی زیر زمین و مشغول عبادت می شد.
می گفتم: حداقل این دو روز مرخصی را پیش ما باش، از این سرداب تاریک چه می خواهی؟
اما فایده ای نداشت. از شب تا صبح توی سرداب با معبودش خلوت می کرد و حالات عجیبی داشت.
عملیات والفجر 10 بود که زیر یک پل، اسیر عراقی ها شد. وقتی پیکر پاکش پیدا شد، استخوانی در بدن نداشت. عراقی ها تمام استخوان هایش را با سنگ خرد کرده، درنهایت هم تیر خلاص را زده بودند.(4)

شب شام غریبان

شهید سید محمد تقی حسینی طباطبایی
شبی بود که ساواک در مدرسه و مسجد حکیم آمد و به بازرسی آن جا پرداخت و به علت وجود کتاب های خاص، بنا بود ساواک ایشان را همراه خود ببرد.
آن شب، شام غریبان طلاب مدرسه بود. ایشان آخرین نماز مغرب و عشاء را قبل از زندانی شدن برای ما اقامه کرد. گرچه غریبانه بود، اما چنان با وقار و اقتدار در حضور مأموران ساواک و در حالی که مسجد در محاصره ی آن ها بود، نماز را اقامه کردند که ما به یاد نماز امام حسین علیه السلام در حضور یزیدیان در صحرای کربلا افتادیم. قیام و قعود و همه ی ارکان نماز آن شب ایشان «رضا به قضاء الله و رضاءالله و تسلیماً الامرالله» بود و فریاد «هیهات مناالذله» را به همراه داشت.(5)

گریه های سوزناک

شهید عباسعلی خمری
در محدوده ی مسجد جامع زاهدان با برادر خمری قدم می زدیم که ناگهان به یاد آوردم که برای کاری باید زود به خانه بروم. با عجله خواستم برگردم که شهید با تبسمی زیبا و شوخی به پشت گردنم ضربه ای نواخت و گفت: «جوان! اول برویم نمازمان را بخوانیم، بعد به کار خودت برس. مطمئن باش اگر نماز اول وقت را به جماعت بخوانی به کارت هم خواهی رسید. خیر و برکت تمام امور به نماز است.»
شبی در منزل شهید بودیم و به اصرار سرشار از محبت ایشان، شام را هم خدمتشان بودیم و بعد آخر شب هم نگذاشتند به منزل برگردیم و آن جا خوابیدیم. نیمه های شب که همه خواب بودند، باگریه ی بچه ی کوچکم از خواب بیدار شدم. چراغ یکی از اتاق ها روشن بود.
با ساکت شدن بچه، متوجه شدیم که ا ز داخل اتاق دیگر، زمزمه های روح بخش و دل نشین با گریه های آرام و سوزناک به گوش می رسد. بیش تر دقت کردم. دیدم شهید عباس خمری در آن ظلمت و تاریکی شب که بر همه خواب مسلط است، در کمال بیداری و هوشیاری و نشاط روحی به نماز ایستاده و با دنیایی از خشوع و رقت قلب با خدایش راز و نیاز می کند و از چشمانش هم چون ابر بهاری اشک جاری است.
این صحنه مرا خیلی تحت تأثیر قرار داد. و همان جا با خودم گفتم: خدایا! ما برای نماز واجب صبح به سختی از رختخواب جدا می شویم. در حالی که این جوان کم سن و سال، این گونه عاشقانه و با نشاط، در دل شب با خدایش راز و نیاز می کند و از خواندن نماز شب غافل نمی شود.
بر اساس قرائن و اقرار خیلی از دوستان و بستگان، نماز شب از توفیقات همیشگی ایشان حتی در نهایت خستگی و ازدحام کاری روزانه بود.(6)

به سوی معبود

شهید جواد خیابانیان.
زمانی که هنوز در جهاد نماینده ی ولی فقیه وجود نداشت، شهید حاج جواد برای اولین بار در جهاد سازندگی سیستان و بلوچستان نماز جماعت را در حالی که به امامت خود او برگزار می شد، اقامه کرد.
او امام جماعت ما بود. صبح زود از خواب بیدار می شد. اذان می گفت و بعد از آن تک تک همکارانش را برای برگزاری نماز جماعت از خواب بیدار می کرد و نماز را به پا می داشت. پس از نماز، جلسه ی قرائت قرآن داشت و گاهی مسأله می گفت. او شب ها به دور از چشم همه، بلند می شد و به آرامی وضو می گرفت و نماز شب را به طوری که کسی نفهمد، در گوشه ای به جا می آورد و به دعا و راز و نیاز و گریه با خدای خویش می پرداخت.
او در ماه رمضان که ما مرخصی می گرفتیم و به شهر و دیار خود می رفتیم تا هم استراحتی کرده باشیم و هم روزه به ما کم تر سخت بگذرد؛ بر عکس همه ی ما به «زرآباد» در بدترین نقطه ی سیستان و بلوچستان می رفت و ضمن فعالیت در آن هوای بسیار گرم و سوزان، روزه هایش را در آن جا می گرفت.
او نماز و روزه و تلاوت قرآن و دعا را وسیله ی نزدیکی و عروج به سوی معبود پاک خود، خدای یکتا می دانست و در این راستا از هر چه که داشت، گذشت و چیزی هم جز شهادت در راه خدا برازنده ی آن عزیز سفر کرده نبود.(7)

نماز در منطقه ی تهدید

شهید محمود دولتی مقدم
پس از پایان جنگ، با آقای دولتی در مأموریت خارج از مرز بودیم. موقع نماز شد. ایشان دستور توقف داد و به رغم خطرات فراوانی که در منطقه ما را تهدید می کرد، مشغول خواندن نماز شد. در حین نماز متوجه دگرگونی در حالت روحی او شدم. پس از نماز علت تغییر روحیه ی او را سؤال کردم. گفت: «در دوران جنگ، یکی از هم سنگرانم مجروح شده بود. قبل از شهادت سرش را روی زانوانم گذاشت و به نقطه ای خیره شد. کبوتری را دیدم که بی تابانه به سوی او پر کشید و دور سرش به پرواز در آمد. پس از دقایقی آن برادر بر روی زانوانم به آرامش ابدی فرو رفت و پرنده نیز بال زنان از ما دور شد. از آن زمان تاکنون هر وقت رفتن یاران و غربت خودم را به یاد می آورم، حضور آن کبوتر را بالای سر خود احساس می کنم.»
آن زمان بود که یقین کردم مردان خدا کبوتران بهشتی اند که شهادت بال پرواز آن هاست.(8)

هزار صلوات

شهید شیر علی راشکی
شهید علاوه بر انجام فریضه ی نماز، می کوشید تا نماز را به صورت جماعت هم بخواند. معمولاً برای انجام فریضه ی نماز جماعت، فاصله ی خانه تا مسجد را که حدود 3 کیلومتر بود، پیاده طی می کرد.
پدر و مادرش به وی گفتند: «چرا این همه راه را پیاده می روی؟»
شهید گفت: «این پیاده راه رفتن من، به نفع شما می باشد. زیرا هنگامی که به مسجد می روم هزار صلوات در راه ذکر می گویم که ثوابش به پدرم برسد و موقع برگشت هم هزار صلوات می گویم که ثواب آن از مادرم باشد.»(9)

وقت نماز

شهید اسحاق رنجوری مقدم
در مورد مسائل عقیدتی به خصوص انجام فرایض دینی و برگزاری نماز جماعت بسیار تأکید داشت. در بیش تر مواقع، اگر برای برگزاری نماز جماعت روحانی نداشتیم، یکی از برادران را انتخاب می نمود و خود نیز به ایشان اقتدا می کرد. یک بار که می خواست برای شرکت در جلسه ای به فرمانداری برود، بیمار بود و تب شدیدی داشت در بین راه حالشان بدتر هم می شد ناگهان نگاهی به ساعتش کرد و گفت: «وقت نماز است بایستید.»
ایستادم و نماز را به جماعت برگزار کردیم.
یکی از خاطراتی که از شهید دارم خاطراتی است که در جاده ی «چاه خرما» در مرز ایران و افغانستان رخ داد. برای ایجاد و تقویت بسیج عشایری و اهداف دیگر به آن منطقه رفته بودیم.
وقت نماز شد و ما در جاده بودیم. برادر رنجوری مقدم دستور داد تا بایستیم و نماز بخوانیم.
ما گفتیم: منطقه ناامن است و ما باید به فکر تأمین جان خودمان هم باشیم.
گفت: «آن کسی که ما برایش نماز می خوانیم، خودش امنیت جان ما را بر عهده خواهد گرفت. در واقع تأمین جان ما با اوست.(10)

پی نوشت ها :

1- مسافران آسمانی، ص 76
2- مسافران آسمانی، ص 79.
3- مسافران آسمانی، صص 137- 136.
4- مسافران آسمانی، ص 128.
5- ترمه نور، صص 116- 115.
6- ترمه نور، صص 136- 135.
7- ترمه نور، صص 152- 151.
8- ترمه نور، ص 161.
9- ترمه نور، ص 174.
10- ترمه نور، صص 195- 193.

منبع مقاله :
- ، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس، (14)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط