خاطراتی از نماز و نیاز شهدا

با همه ی خستگی

با همه ی جوانی نماز صبحش قضا نمی شد. یک روز دیدم دارد در اتاق و حیاط با ناراحتی راه می رود و مرتب تأسف می خورد. پرسیدم: چه شده؟ چرا ناراحتی؟ گفت: «امروز نماز صبح من قضا شده. عجب روز بدی است.»
يکشنبه، 10 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
با همه ی خستگی
 با همه ی خستگی

 






 

خاطراتی از نماز و نیاز شهدا

عجب روز بدی است!
شهید رمضان علی احمدی
با همه ی جوانی نماز صبحش قضا نمی شد. یک روز دیدم دارد در اتاق و حیاط با ناراحتی راه می رود و مرتب تأسف می خورد. پرسیدم: چه شده؟ چرا ناراحتی؟
گفت: «امروز نماز صبح من قضا شده. عجب روز بدی است.»
او تا عصر مرتب ناراحت بود و خود را سرزنش می کرد.(1)

کسی داخل نشود!

شهید مجید مختاری
مادر گفته بود که مجید نیمه شب ها ا زخواب بیدار می شود و نماز می خواند. خانه در سکوتی آرام فرو رفته بود. همه خواب بودند. من بیدار ماندم تا ببینم چه کار می کند. خوابم برده بود ولی ناگهان از خواب بیدار شدم. دیدم مجید لب حوض نشسته. نگاهی به آسمان انداخت و بعد وضو گرفت. داشت از پله ها بالا می رفت که دویدم و حوله را به دستش دادم.
با چشمانش خندید و گفت: «تو هنوز بیداری! چرا نخوابیدی؟»
گفتم: خوابم نمی آید.
حوله را به من پس داد و گفت: «حوله نمی خواهم. می خواهم آب وضویم شفیع من در روز قیامت باشد. نماز دیگر هم باید بخوانم.»
گفتم: «داداش! مگر نماز نخوانده بودی؟ ما که با هم به مسجد رفته بودیم و نماز مغرب و عشاء را خواندیم.
گفت: «چرا. اما یادم آمد که یکی از نمازهایم را نخوانده ام.»
می دانستم که می خواهد نماز شب بخواند. مثل نسیمی خنک از کنارم گذشت و در را پشت سرش بست. همیشه می گفت: «وقتی من نماز می خوانم کسی داخل اتاق نشود.»
لای در را کمی باز کردم. صدای هق هق گریه اش می آمد. نور ماه به صورتش می تابید و چهره اش را نورانی کرده بود. اشک ها روی صورتش مثل مروارید می غلتیدند و چشمانش مثل ستاره می درخشید. آرام آرام ذکر می گفت. من هم پشت در نشستم. از صدای محزون او لرزه بر تنم افتاده بود.(2)

باهمه ی خستگی

شهید علی معمار حسن آبادی
در یکی از عملیات ها که شبانه جهت دستگیری و انهدام اشرار به مناطق نیک شهر حرکت کرده بودیم، ساعت دوازده تا دو نیمه شب بر ارتفاعات مشرف بر منطقه مستقر گشتیم.
نیروها برای رفع خستگی و تا زمان روشن شدن هوا به استراحت پرداخته بودند. متوجه شدم که شهید معمار از جمع فاصله گرفته. کنجکاو شدم و پس از دقایقی از جا برخاستم تا او را بیابم. دیدم که به نماز ایستاد. از آن جا که شب قبل نیز در حال انجام مأموریت به سر می برد، متعجب شدم که چه طور با این همه خستگی از مناجات و دعای شبانه و نماز شب غافل نمی ماند.(3)

در میان شهدا

شهید نوری صفا
از همسر شهید نقل شده که : «شهید نوری صفا علاقه و انس عجیبی به دعا و ذکر داشتند و هر شب بعد از تهجّد و شب زنده داری و نماز شب، زیارت عاشورا و جامعه ی کبیره و قرآن می خواندند. البته قرآن خواندنشان بیش تر از دعا بود و هم چنین با دعای توسل مأنوس بود.»
حاج آقا نوری صفا، مدتی در ستاد معراج شهدای جبهه مسئولیت داشتند. روزی در ابتدای مسئولیت حاج آقا، بچه های معراج شهدا گفته بودند: «این حاج آقا تازه آمده است و ایشان را باید بترسانیم. لذا نیمه شب بلند شدیم، چهار گوشه ی پتویی که حاج آقا روی آن خوابیده است بگیریم و حاج آقا را ببریم و داخل سردخانه در بین شهدا بگذاریم.»
هنگامی که در نیمه های شب برمی خیزند، می بینند که حاج آقا نیستند. بعد تفحص می کنند می بینند ایشان خودش رفته و بین شهدا در سردخانه در حال گریه و زاری است.(4)

مرد راه

شهید سید محسن جنگجویان
قرار بود نیمه ی شب گروهان حرکت کند. چند ساعت بیش تر به شروع عملیات نمانده بود دعای روح بخش کمیل از رادیو به گوش می رسید. همه ی نیروها پشت خاکریز جمع شده بودند. محسن رو به قبله نشسته بود و دعای کمیل می خواند. یاد صحبت های او افتادم که می گفت: «باید پاک شویم و سبکبال. آن وقت است که می توان به کوی دوست سفر کرد. انسان همان کسی است که به معراج سفر کرد. پس برای ما نیز امکان سفر هست. باید مرد راه بود. و از سختی ها نهراسید. آن وقت است که....»(5)

در پناه سنگر

شهید حسن هراتی اسکندری
برای رفتن به خط مقدم جبهه بی صبرانه منتظر بودیم. آن شب باران عجیبی می آمد. خودروها و نفربرها درحال حمل و نقل نیرو و مهمات و تجهیزات نظامی بودند اما به جهت باران شدید، بچه های رزمنده در سنگرها پناه گرفته بودند، از جلوی سنگری عبور می کردم که شبح فردی درحال قیام نظرم را به خود جلب کرد. کنجکاو شدم به سوی سیاهی رفتم. با کمال تعجب آقای هراتی را دیدم که به نماز شب ایستاده و در حال گریه قنوت می خواند: «ربنّا عَلینا مائده مِن السّماء تکون لَنا عیداً لاوّلنا و آخّرنا و ایه مِنک و ارزقنا و اَنتَ خَیر الرّازقین».
با خود گفتم: خدایا اگر این ها بندگان تو هستند، پس ما چه کاره هستیم؟! این هایی که حتی در زیر باران هم نشانه های رحمت تو را می بینند و از تو تقاضای برکت برای آیندگان را دارند و می گویند: «بارالها از آسمان برای ما مائده ای بفرست تا زمان نزول آن برای ما و کسانی که پس از ما می آیند، عید و روزی فرخنده باشد و آن مائده، نشانه و معجزه ای از جانب تو باشد.(6)

سجده ی یونسیّه

شهید حسن عرب
توجه خاصی نسبت به نماز جماعت نشان می داد. به خصوص نمازهایی که به امامت علما اقامه می شد.
همیشه اصرار داشت که من هم نمازهایم را به جماعت بخوانم. من بچه هایم کوچک بودند و برایم مشکل بود. اما حسن می گفت: «هر چقدر هم که گرفتاری داری، حداقل نماز مغرب و عشا را پشت سر علما، آقای بهجت، آقای بهاء الدینی و....بخوان که خیلی ثواب دارد.»
شب های چهارشنبه که می شد، با وجود تمام مشکلاتی که داشتم، با اصرار مرا همراه خود می برد تا پای درس اخلاق آقای مکارم بنشینم.
روزهای جمعه، می رفت توی راهرو و سجده های طولانی به جا می آورد. وقتی در مورد این سجده ها از او پرسیدم،گفت: «سجده ی یونسیّه است.»
همیشه می گفت: «نماز جعفر طیار و ذکر یونسیّه خیلی ثواب دارد.»
و هر جمعه زمان زیادی را صرف این نماز می کرد.(7)

بیداری؟ وقت نماز است.

شهید حسین هدایی
حسین کسی بود که به هیچ عنوان غیبت نمی کرد، تهمت نمی زد و دروغ نمی گفت.
در همه ی زمینه ها انسان کاملی بود. خیلی با محبت و با عاطفه بود. همیشه سعی می کرد بچه ها را به هم نزدیک کند و از جدا شدن آن ها جلوگیری کند.
نمازهای شب حسین زبان زد همه بود. به نماز اهمیت زیادی می داد. حتی زمانی که به مرخصی می آمد، فکر و ذکرش این بود که کسی برای نماز صبح خواب نماند. وقت نماز صبح که می شد، تلفن را بر می داشت. به تک تک بچه ها زنگ می زد و می گفت: «بیداری؟ وقت نماز است.»
هر روز صبح، شاید به سی نفر تلفن می زد و این کار همیشگی او بود.(8)

صف نماز جماعت

شهید محمدرضا قدمی
ایمان و اعتقاد او به اسلام و خداوند به مرز عین الیقین رسیده بود و از هیچ قدرتی به جز خدا هراسی به دل راه نمی داد.
به نماز که ستون دین است، اهمیت زیادی می داد. نماز یومیه اش را همیشه در اول وقت می خواند و حتی الامکان سعی می کرد که آن را با جماعت ادا نماید. در هر کجا که بود چه در محیط کار و چه در محیط اجتماع، با شنیدن صدای اذان به هر نحوی که بود خود را به نزدیک ترین مسجد جهت اقامه نماز می رساند.
این خصوصیت در او آن قدر بارز بود که حتی همکاران، او را در این زمینه به عنوان الگوی خود قبول داشتند. افتخارش این بود که محیط کارش محیطی است که اکثر همکارانش در صف نماز جماعت شرکت می کنند.(9)

زمان مرگ

شهید مرتضی کیوانداریان (کیوان)
ساعت چهار بعد از ظهر برای تعویض نیروها باید به خط مقدم می رفتیم. داشتیم کوله پشتی ها را آماده می کردم که کیوان گفت: «حسن! نهج البلاغه را هم در کوله پشتی بگذار.» من نگاهی به او انداختم و گفتم: برادر! جبهه که جای این حرف ها نیست.
در حالی که از من دل خور شده بود گفت: «نسبت به مسائل اسلامی چه قدر بی تفاوتی!»
با دل خوری کتاب را برداشت و داخل کوله پشتی گذاشت. اندکی استراحت کردیم که با صدای کیوان از خواب برخاستم. به علت دید دشمن مجبور شدیم نمازمان را نشسته بخوانیم.
به کیوان گفتم: نمازت را نشسته بخوان.
با لبخندی زیبا جمله ای از نهج البلاغه را برایمان گفت: «اگر مرگ برسد چه در نوک کوه ها و یا در قعر دریاها باشی، تو را در خواهد گرفت.»(10)

اول نماز

شهید علی معمار حسن آبادی
سال 72 علی خواست که به باختران برود. من هم همراه او رفتم. موقع ناهار که رسید، به او گفتم: علی جان! یک جا نگه دار تا ناهار بخوریم.
گفت: «اول نماز، بعد ناهار.»(11)

الهی العفو

شهید قاسم میر حسینی
چند مرتبه شهید میر حسینی مجروح شد. مدتی در بیمارستان امام رضا علیه السلام و سپس در بیمارستانی در کرمان و پس از آن هم مدتی در خانه بستری بود. به طوری که هر روز دکتر در خانه پانسمان زخم های ایشان را عوض می کرد. به سختی می توانست وضو بگیرد، ولی هیچ گاه نمی گذاشت نمازش قضا شود.
هنگام اعزام به جبهه در حدود بردسیر کرمان، وقت اذان مغرب شد. شهید میر حسینی از راننده ی اتوبوس خواست تا ماشین را نگه دارد. پیاده شدیم و وضو گرفتیم و به امامت ایشان شروع به اقامه ی نماز کردیم.
درسجده ی آخر دو نماز، چند بار متضرعانه می گفت: «الهی العفو، الهی العفو». این جملات خاضعانه و مخلصانه آن قدر شریف و پاک بود که تأثیری شگرف در من نهاد و با آن که ده سال از آن جریان می گذرد، صدای گرم و حزین ایشان در گوشم هست و در من شوری به پا می کند و هنگامی که نماز می خوانم نا خود آگاه آن صوت حزین و صفا و خلوصی را که در آن نماز وجود داشت به خاطر می آوردم.(12)

متوجه خالق

شهید میر حسن میر حسینی
تازه خوابیده بودیم که متوجه شدم شهید بیدار شده و وضو گرفته است. وقتی در را بست، ما بیدار شدیم.
گفتم: صبح شده؟
گفت: «نه».
گفتم: پس چه کار می کنی؟
خندید. من تا آن موقع نماز شب خواندن را ندیده بودم، من و شهید آشوغ خندیدیم و گفتم: خدا پنج نوبت نماز معین کرده است. آن وقت تو یک نوبت نماز اضافه می خوانی و نمی خوابی؟!
وقتی به نماز ایستاد چنان محکم و استوار بود که ما هر چه می خندیدیم و شوخی می کردیم، اثری در او نداشت و تنها متوجه خالق عالم بود.
حتی وقتی میگفت: «اللهم اغفر...ما به شوخی نام کسی را می بردیم و می خندیدیم. ایشان علاقه ی عجبیب نیز به قرائت قرآن داشت.
یکی از خصوصیات بارز شهید، توجه خاص او به نماز جماعت بود. ایشان معمولاً صبح و ظهر و شب نمازش را در مسجد می خواند و در مواقعی که مردم در مسجد حاضر بودند، نماز را به جماعت برگزار می کرد. و حتی با دو نفر هم نماز جماعت برگزار می نمود.
یادم هست که یک روز در منزل ایشان بودیم فقط من بودم و همسرش. موقع نماز شد گفت: «آماده ی نماز جماعت شوید.»
وضو گرفتیم و آماده ی نماز شدیم. به من گفت: «سمت راست بایست.» و به همسرش گفت: «سمت چپ» و نماز را به جماعت برگزار کردیم.
در مدرسه هم امام جماعت بود و بعضی از روزها که در مدرسه حضور داشت نماز ظهر و عصر را به جماعت برگزار می نمود.
شاهد علاقه ی او به نماز و خصوصاً نماز جماعت این بود که گروهی از جوانان روستای جزینک به حضور ایشان آمدند و تقاضای زمین برای میدان فوتبال کردند.
شهید گفت: «این مشکلی نیست. بنده این زمین را از پدرم برای شما می گیرم، ولی یک شرط دارد و آن این است که نماز جماعت را در مسجد روستای جزینک بر پا نمایید.»
بالاخره توافق صورت گرفت. هم نماز در مسجد برگزار می شد و هم زمین ورزش آماده گردید و شهید خیلی خوشحال بود.
ایشان در زمینه ی حضور در مسجد و نماز جماعت آن قدر حساس بود که اگر شبی درمسجد حاضر نمی شدیم، در اولین ملاقات سؤال می کرد: «نبودی؟ کجا بودی؟ مشکلی یا گرفتاری ای داشتی؟»(13)

پی نوشت ها :

1- ترمه نور، ص25.
2- ترمه نور، صص 293- 292.
3- ترمه نور، ص 298.
4- ترمه نور، ص 350- 349.
5- ترمه نور، صص 90- 89.
6- ترمه نور، ص 362.
7- مسافران آسمانی، صص 16- 15.
8- مسافران آسمانی، ص 26.
9- ترمه نور، ص 246.
10- شهید کیوانداریان، ص 275.
11- ترمه نور، ص 299.
12- ترمه نور، صص 316- 315.
13- ترمه نور، ص 331- 330.

منبع مقاله :
- ، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس، (14)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط