فراتر از آتش دشمن

شهید محمود سعیدی نسب (غزنوی) ما که برای دیدن محمود به قم می رفتیم، هنگام نماز ما را به نماز آیت الله بهجت می برد تا به ایشان نگاه کنیم. به قرائت و نماز خواندنش توجه کنیم.
سه‌شنبه، 12 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فراتر از آتش دشمن
 فراتر از آتش دشمن

 






 

زیرعنوان: خاطراتی از نماز و نیاز شهدا

شب زنده دار
شهید محمود سعیدی نسب (غزنوی)
ما که برای دیدن محمود به قم می رفتیم، هنگام نماز ما را به نماز آیت الله بهجت می برد تا به ایشان نگاه کنیم. به قرائت و نماز خواندنش توجه کنیم.
نماز محمود از اول وقت بی جهت به تأخیر نمی افتاد، می توانم به جرأت بگویم نود درصد یا بیش از آن، نمازش را در اول وقت می خواند. حتی المقدور در نماز جمعه شرکت می نمود. ندیدم نماز جمعه اش ترک شود. در شب های ماه مبارک رمضان بیدار بودم، هیچ شبی ندیدم نماز شبش ترک شود. مراسم احیا و شب زنده داری می رفتیم. در نماز شب و مراسم، با صدای بلند گریه می کرد و متواضعانه از ما می خواست برای آمرزش گناهانش دعا کنیم.
من بارها می دیدم که برای نماز شب بلند می شود. اتفاق می افتاد چند ساعت قبل از اذان صبح بیدار می شدم، ملاحظه می کردم محمود در رختخوابش نیست و بنده این حال تهجد او را در پشت جبهه هم از دوستان دیگر شنیده بودم.
نماز شهید محمود برای همه جالب بود. با حضور قلب نماز می خواند. حال و هوایی دیگر داشت. با اندکی درنگ می توانستیم بفهمیم به راحتی با معبود ارتباط برقرار کرده، لذا خودم چند بار به وی اقتدا نمودم.
بعضی اوقات در خدمت شان توفیق می یافتیم، حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) یا مسجدجمکران مشرف شویم. حال عجیبی داشت. با حالی نماز می خواند که بنده که طلبه هستم، آن حال را نداشتم. می دیدم از ما خیلی جلوتر است. با وجود این که ما مدت ها در قم و حوزه ی علمیه مشغول تحصیل بوده ایم! موقعی که نماز می خواند، ملاحظه می شد اشک از دیده اش جاری است. حال معنوی مخصوصی داشت.
شهید سعیدی اهل تهجد و نماز شب بود. یادم نمی رود فرصتی در منزل خود، خدمتشان بودیم تا حدود ساعت ده یا یازده نشستیم. آن گاه عرض کردند: «می خواهم بروم مسجد جمکران.»
تقاضای پتویی نمودند تا وقتی خسته شدند ، استراحت کنند. اهل نماز شب بود. با شور و شعفی نیمه شب از خواب بیدار شده به نماز می پرداخت.(1)

فراتر از آتش دشمن

غلامحسین میر حسینی
در قرار گاه لشکر، آقای میر حسینی را دیدم که با اطلاع از عملیات والفجر هشت، سراسیمه خود را از تهران به اهواز رسانده و درصدد بود هر چه زودتر به منطقه ی عملیاتی برسد.
با خوشحالی همراه او عازم خط فاو شدم و در کنار سنگر توپخانه که در اختیار بچه های سیستانی بود و «سه راه» نام داشت، به دیگر رزمندگان ملحق شدیم. پس از مدتی با میر حسینی و برادر غزنوی به خط «البحار» در شمال فاو اعزام شدیم.
در آن عملیات، میر حسینی چنان در عشق شهادت می سوخت که لحظه ای آرام نداشت و همه ی روزها را با انجام مأموریت های عملیاتی و شب ها را در زیر آتش انواع گلوله ها، به مناجات و نماز می گذراند.
شب ها به اتفاق برادر غزنوی چنان در سنگر کوچک و تاریکش به خواندن دعای توسل و راز و نیاز با خدا می پرداخت که گویی به هیچ کس و هیچ چیز جز او نمی اندیشید. به طوری که صدای گریه و ناله های عاشقانه اش فراتر از صدای کالیبرها و آتش دشمن به گوش می رسید و دل را می لرزاند.(2)

در بیابان های فکّه

شهید یغمایی
همیشه از ما می خواست دعا کنیم آن گونه که می خواهد شهید شود. او تعبیر امام صادق (ع) را به کار می برد. آن جا که حضرت می فرمایند: «آفتابی که در بیابان بر بدن شهید بتابد، مانند آب سردی است که تشنه ای در کویر و در گرمای بیابان بنوشد.»
آن گاه که علی به آرزوی دیرینه اش دست یافت، با همین کیفیت سالیان متمادی بدن شریفش در گرمای بیابان های فکه در معرض تابش اشعه ی خورشید قرار داشت.(3)

ناگهان...خمپاره!

شهید نیک صفت
شهید نیک صفت کمک بی سیم چی شهید «علیرضا خورشیدی» بود. آن دو با هم دوستی نزدیکی داشتند. بعد از شهادت علیرضا خورشیدی بی سیم او را به شهید نیک صفت دادند.
در حین کار، وقتی باطری بی سیم تمام شد، او برای تعویض آن به سنگر مخابرات رفت و در آن جا در کنار شهید «بهمن صدری پور» مشغول نماز و نیایش شد. ناگهان خمپاره ای به سنگر آن ها خورد و هر دو در حال دعا و مناجات به سوی خدای شهیدان شتافتند.(4)

دل شوره

شهید سید علی حسینی
خیلی به وقت نماز اهمیت می داد. معمولاً روزهایی که موفق به خواندن نماز جماعت نمی شد، نماز را در پنج نوبت می خواند. چون دستور امام بود.
یک روز نماز ظهر را خوانده بود و با عده ای از دوستانش به بحث های سیاسی مشغول شده بود. بحث ها خیلی بالا گرفته بود. هر چه قدر صدا می زدم، انگار متوجه نمی شد. با خودم گفتم: الان چیزی بگویم که مثل اسپندی که روی آتش می ریزند از جا بلند شود. گفتم: علی آقا نماز عصرت را خوانده ای؟
تا این حرف را شنید از جا پرید و زد توی سرخودش و گفت: «چرا زودتر نگفتی؟»
وقتی مسئولیت تیپ 313 حُر شده بود، کارش سنگین بود. دو سه هفته به منطقه می رفت و من در این مدت تنها ماندن در شهر غریب برایم سخت بود و یک دل شوره ی عجیبی داشتم. به او گفتم: نمی دانم چرا این طوری هستم!
به من جواب داد: «حالا که این بچه هست. بالاخره سرت گرم است. سعی کن نماز بخوانی، توکل بر خدا کنی. قرآن بخوان. ان شاء الله کارها درست می شود.(5)

پیشاپیش صفوف

حاج شیخ علی مزاری
حاج آقا از تحریف مسائل دینی به شدت نگران بود. به کسانی که نوحه و مصیبت می خواندند، تأکید می کردند که حتماً مطالب صحیح و مستند را مطرح کنند. در مورد برنامه ی هیأت نیز بسیار تأکید داشتند که هیأت نمونه باشد.
ظهر تاسوعا و عاشورا نماز اول وقت و به جماعت برگزار می شد و تأکید داشتند که مراسم عزاداری باعث ترک نماز نشود.
وقتی وارد مسجد یا حسینیه ای می شدیم به توصیه ی ایشان حتماً کفش هایمان را در آورده، داخل نایلون می گذاشتیم تا قداست و طهارت آن مکان رعایت گردد. حاج آقا خود پیشاپیش صفوف عزاداران حرکت کرده و عزاداری می نمودند.
به همراه تعدادی از بچه های مسجد به حاج آقا پیشنهاد دادیم، صبح ها بعد از نماز صبح، برنامه ی زیارت عاشورا بر پا نمایند. ایشان پیشنهاد ما را پذیرفتند و برنامه ی زیارت عاشورا در مسجد برقرار شد.
چندی بعد به دلیل سردی هوا و کم همتی، از شرکت در برنامه ی دعا غافل شدیم. روزی حاج آقا بر منبر اعلام کردند: «از مؤمنین عزیز دعوت می کنیم در برنامه ی زیارت عاشورا که با همت بچه های مسجد بر پا شده است حضور به هم رسانند» سپس افزودند: «اگر چه بانیان آن خودشان هم نمی آیند!»
سال 54 یا 55 بود که برای برگزاری مراسم شب های احیا به مسجد جامع رفته بودم. آن جا اعلام شد که قرار است به امامت حاج آقا مزاری، صد رکعت نماز قضای جماعت بر پا شود. این برنامه در سه شب احیا انجام شد. و برای من خاطره ای جالب بود که مشابه آن را با آن صفا و عظمت تاکنون ندیده ام.
در شب های قدر که مراسم احیا توسط حاج آقا برگزار می شد، ایشان مراسم را تا نزدیکی اذان صبح ادامه می دادند و می فرمودند: «پس از مراسم که به منزل می روید، مواظب باشید خوابتان نبرد و نماز صبح تان قضا نشود، زیرا به خاطر یک عمل مستحب نباید واجب را ترک نمود.»
برای حاج آقا تعداد نمازگزاران مطرح نبود، اعتقادشان این بود که نماز جماعت به طور مرتب اقامه شود. تا آن جا که در صبح های زمستان که سردی هوا موجب شرکت اندک نمازگزاران در صف جماعت می شد، ایشان مقید بودند نماز جماعت برگزار شود. بارها از ایشان شنیدم که می فرمودند:
«نماز جماعت نباید تعطیل شود.»
یادم هست سفر کوتاهی به زابل داشتند و چون وقت نماز مغرب و عشاء حاضر نبودند، یک نفر را به جای خود تعیین کردند.
حاج آقا آن قدر به نماز اول وقت اهمیت می دادند که حتی الآن که بیش از هفت سال از شهادتشان می گذرد، گاهی به واسطه ی خواب به این مهم سفارش می کنند.
یک روز صبح هنگام اذان، حاج آقا را خواب دیدم که به من فرمودند: «بلند شو نمازت را بخوان که ساعت چهار و وقت نماز است.»
بلند شدم و نگاه کردم دیدم ساعت چهار بامداد است. اما تنبلی کردم و دوباره خوابم برد. بار دیگر حاج آقا را به خواب دیدم که فرمودند: «بلند شو نمازت را بخوان که قضا می شود»
من که از این رؤیای صادقانه متأثر شده بودم، گریستم و برای اقامه ی نماز وضو گرفتم.
حاج آقا برای اقامه ی نماز جماعت همیشه به موقع در مسجد حاضر می شدند و مقیّد بودند نماز در اول وقت خوانده شود.
روزی در خیابان با ایشان برخورد نمودم و مسأله ای را مطرح کردم. اما ایشان را مضطرب و شتاب زده یافتم. علت را جویا شدم. متوجه شدم که وقت نماز است. از حاج آقا معذرت خواهی نمودم و همراه با ایشان به طرف مسجد راه افتادیم. در بین راه حاج آقا پاسخ سؤال مرا دادند و به موقع در مسجد حاضر شدیم.(6)

یار کجاست؟

شهید علی لبسنگی

کعبه یک سنگ نشانی ست که ره گم نشود
حاجی احرام دگربند، ببین یار کجاست؟

خداوند توفیق داده بود که با شهید لبسنگی در سال 1364 به زیارت خانه ی خدا مشرف شویم.

زمانی که ثبت نام نمودیم و سفرمان حتمی شد، ایشان در پوست خودش نمی گنجید. شور و شوق وصف ناپذیری داشت می گفت: «ای کاش روزها هر چه زودتر سپری شود، ما به زیارت خانه ی خدا برویم.»
ایام گذشت و روز موعود فرا رسید. عازم شده و به جدّه رسیدیم. هر قدمی که به «مشاهده مشرفه» نزدیک می شدیم، حالت ایشان تغییر می کرد. از جده عازم مدینه شدیم. در مدینه نزد مدیر کاروان رفتیم تا ریال های سعودی را تحویل بگیریم. وقتی مدیر کاروان ریال ها را تحویل داد، حاج آقا لبسنگی گفت: «من همین الان پول گوسفند قربانی را جدا می کنم و مقداری که باید سوغاتی بخرم همین امروز می خرم.»
گفتم: چرا؟
گفت: «می خواهم از فکر پول و خرید و غیره راحت شوم. وسوسه همراهم نباشد و فقط به زیارت برسم.»
روحیه ی عجیبی داشت. سعی می کرد از اوقاتش به نحو احسن استفاده کند تا می توانست به بازار نمی رفت و به برادران دیگر هم در این خصوص سفارش می کرد.
توصیه ی فراوان داشت که قرآن بخوانید تا در سرزمین وحی و کنار خانه ی خدا هستید، چند ختم قرآن داشته باشید و خودش هم دائماً قرآن می خواند و مشغول عبادت و زیارت بود. زودتر از همه مشرف می شد و تا دیر وقت در مسجدالحرام می ماند. گاه در گوشه ای می نشست و با خدای خود راز و نیاز می کرد.
روحش برای عبادت و زیارت پر می زد. در حریم بهشت گونه ی الهی بهشتی شده بود. بیش تر از این که به خانه و حرکات ظاهری توجه داشته باشد، به خدای خانه توجه داشت.
روزی در جمع برادران گفت: «می خواهیم به غار حرا برویم و از نزدیک عبادتگاه رسول الله (صلی الله علیه و آله) را زیارت کنیم.» عده ای استقبال نکردند. شهید عزیز برای دریافت حالات معنوی و عبادی بیش تر، به هر زحمتی بود به زیارت غار حرا رفت.
به دوستان سفارش و توصیه داشت تا می توانید بهره برداری کنید. معلوم نیست دیگر توفیق پیدا کنید و همین یک بار را هم، خیلی ها آرزویش را دارند و توفیق پیدا نمی کنند.
می گفت: «شما میهمان خدا در خانه ی او هستید. از فرصت ها استفاده کنید. این جا، جای خواب و استراحت نیست. محل عبادت و بندگی است. در محضر خداوند متعال هستید.»(7)

بهانه

شهید ناصر فولادی
من در بخش جبال بارز، سال 61- 60 مسئول جهاد سازندگی بودم. در مدتی که ایشان آن جا مشغول خدمت بودند، با بعضی از خصوصیات اخلاقی ایشان آشنایی پیدا کردم.
شهید فولادی اکثر شب ها در جهاد اقامت می کردند و صبح های زود قبل از اذان بیدار می شد و از ما خداحافظی می کرد؛ به بهانه ی این که مأموریتی دارد. بعداً ما متوجه شدیم که قبل از اذان صبح، جهت اقامه ی نمازش در بخشداری حضور پیدا می کرد و احساس می کردیم که نمی خواهد کسی در جریان عبادات ایشان قرار گیرد.
در بُعد اخلاقی واقعاً نمونه و بسیار مردم دار و خوش رو بود.همیشه لبخندی بر لب هایش نقش می بست. اهل دعا بود. در هر کجا که صدای اذان بلند می شد، برای اقامه ی نماز آماده می شد و بعد از نماز همیشه دعا می کرد.(8)

گنج روزه

احمد زارع زردینی
از خاطراتی که شهید زارع به یادگار گذاشته است؛ اهتمام به عبادات به ویژه روزه است که از زبان یکی از والدین مرور می کنیم.
- «احمد بسیار با خدا و با ایمان بود. پانزده سالش بود که نماز شبش ترک نمی شد. سر وقت نماز می خواند. اما در ارتباط با روزه گرفتن او:
یک ماه جبهه بود. از آن جاکه آن ماه مصادف با ماه مبارک رمضان هم بود، به وطن آمد تا بتواند در این جا روزه بگیرد و با وجودی که هوا بسیار گرم بود، روزه گرفت. هر چه به او می گفتیم: که هنوز روزه به تو واجب نیست. توجه نمی کرد و با تحمل رنج، گنج روزه را از دست نمی داد.»(9)

رعایت حریم الهی

شهید حسن بستانی قلعه کهنه
از زیباترین و بهترین خاطرات شهیدان که بر جای مانده، رعایت حریم الهی و مراقبت و محافظت از نمازها و اهمیت دادن به بُعد عبادی و زندگی آنان است. گلچینی از این اهتمام را در زندگی شهید بستانی از زبان یکی از والدین تقدیم می کنیم:
«کارهای حسن نمونه و معیار بود. شب تا صبح چراغ اتاق ایشان روشن بود. دو طرف جانمازشان قرآن بزرگ و کوچک بود و به نحوی شب را به عبادت خداوند می پرداخت.
چون در جهاد سازندگی تلاش داوطلبانه و مستمری داشت، بچه های هم قطاری اش می گویند: هر چه کردیم تا خود را به شخصیت و منش بستانی نزدیک کنیم موفق نمی شدیم. از نماز شب و دعای بعد از نماز و اخلاص او درکارها گرفته تا تمیزی و نظافت و ده ها مورد دیگر. در مدت دو سه ماهی که با او بودیم، از عهده برنیامدیم و گذاشتیم زمین. (10)

پی نوشت ها :

1- فصل صواف، صص 58- 57.
2- دیده بان لاله ها، ص 64.
3- بالا بلندان، ص 62.
4- آه باران، ص 168.
5- چشم بی تاب، صص 88- 87.
6- فریاد محراب، صص 110 و 105و 103و 101و 100و 38- 37.
7- سردار بیداری، صص 75- 74.
8- همیشه بمان، ص 60.
9- سفیران عشق، ص 113.
10- سفیران عشق، ص 45.

منبع مقاله :
- ، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس، (14)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.