خاطراتی از نماز و نیاز شهدا
نماز عشقشهید یعقوب بخشنده
یکی از فرماندهان با تقوا، شجاع و با اخلاص لشکر بود که علاوه بر رزمنده و جنگنده بودن، خیلی مهربان و با محبت بود. می توان او را به راستی از مصادیق «شیران روز و زاهدان شب» دانست. به خاطر همین ویژگی ها، بیش تر اوقات، بچه های گردان ایشان را وادار به پیش نمازی می کردند. هر چند که ایشان لایق امامت جماعت بود، اما به سختی می پذیرفت و می گفت: «از من بهتر، در بین شماها زیاد است.»
اما آن شب وضع به گونه ی دیگری بود. آن شب یعقوب دوست داشت آخرین نمازش را به جماعت بخواند. آن هم به امامت خودش.
چند ساعت به شروع عملیات عاشورا در منطقه ی عمومی میمک مانده بود. موقع نماز مغرب و عشاء فرا رسید. بخشنده از بچه های گردان خواست برای برپایی نماز جماعت مهیا شوند. خودش از همه زودتر وضو گرفت و جلو نشست. بعد از چند دقیقه همه حاضر شدند. از حالت روحانی و چهره ی معنوی اش می توانستی حدس بزنی که این آخرین نماز اوست.
نماز جماعت پر شور و حالی بود. گویا ملائک همه جا را عطرآگین کرده بودند. می توانستی با دیده ی دل، عروج روحانی یعقوب بخشنده را ببینی. هنوز اذان صبح را نگفته بودند که او به نماز عشق قامت بست.(1)
لذت عبادت
شهید مهدی فرودیبا دوستان به کوه پیمایی رفته بودیم. شهید فرودی هم در جمع ما بود. به کوه های نیشابور که رسیدیم، چند دقیقه ای برای استراحت توقف نمودیم. هنوز نیم ساعتی تا اذان ظهر مانده بود. پس از استراحت به حرکتمان ادامه دادیم. نزدیکی های نیشابور شهید فرودی پیشنهاد کرد برای صرف ناهار و خواندن نماز توقف کنیم.
کوله پشتی ها را زمین گذاشتیم. یک زیرانداز پهن کردیم و به استراحت پرداختیم. بعضی از همراهان مشغول آماده کردن ناهاری شدند که هر کدام با خود آورده بودند. تقریباً همه به فکر استراحت و صرف ناهار بودیم که شهید فرودی اعلام کرد: «دوستان ! ابتدا همه آماده ی اقامه ی نماز می شویم بعد به اتفاق ناهار می خوریم.»
کسی اعتراضی نداشت. بعد از وضو در یکی دو صف نشستیم. عده ای از دوستان به شهید فرودی گفتند: «شما برای امامت جلو بایستید.»
بعد از اصرار بچه ها بالاخره شهید فرودی جلو ایستاد و نماز را به جماعت اقامه کردیم. از خضوع و خشوع افراد در حین نماز می توانستی درک لذت عبادت را در بین برادران به وضوح احساس کنی. نماز جماعت که تمام شد، دعای فرج حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) را خواندیم و برای سلامتی امام خمینی (قدس سره) دعا کردیم.(2)
شکر شرکت در نماز جماعت
شهید ولی الله چراغچیقبل از عملیات میمک، در ساختمانی سه طبقه در پادگان 92 زرهی اهواز مستقر بودیم.
معمولاً نماز جماعت را در نمازخانه ی پادگان می خواندیم. اما آن روز به دلایلی، نماز را به امامت برادر قاآنی در همان ساختمان اقامه کردیم. مابین نماز ظهر و عصر ایشان، یکی دو دقیقه ای صبحت کردند. در بین صحبت ها اعلام کردند برادر چراغچی کسالتی دارد و قرار است به عیادت ایشان برویم. هر کس تمایل دارد بیاید بعد از نماز حرکت کنیم. مرا هم مأمور کردند از مغازه های بیرون پادگان، مقداری میوه و کمپوت تهیه کنم.
نماز عصر شروع شد. نمی دانم رکعت چندم بود. درحال گفتن ذکر رکوع بودیم که برادری وارد شد و بلند گفت: «یا الله، یا الله، ان الله مع الصابرین» و چند لحظه بعد با گفتن «الله اکبر» به امام جماعت اقتدا کرد. نماز که تمام شد، من هم مانند بقیه به عقب نگاه کردم ببینم صاحب صدا چه کسی است؟ دیدم آقا ولی الله چراغچی در حال خواندن بقیه ی نمازش است.
تعقیبات که تمام شد، برادر قاآنی برای احوال پرسی به صف عقب رفت و به ایشان گفت: «قرار بود بعد از نماز خدمت شما برسیم حالا که خودتان آمدید، خوب است صحبتی برای برادران داشته باشید.»
شهید ولی الله چراغچی ایستاد. اورکتش را روی شانه اش انداخته بود. و کلاه آن هم سرش بود. قامت ایشان قدری خمیده لب هایش کبود و رنگ چهره اش پریده و زرد شده بود. کمی هم سرفه کرد.
این وضعیت حکایت از مریضی سخت ایشان داشت. پس از گفتن «بسم الله» و تلاوت آیه ای از قرآن گفت: «امروز خدا را شاکرم که به من توفیق داد تا بتوانم در نماز جماعت شرکت کنم و از اجر آن بهره مند شوم.»
در ادامه ی صحبت ها، شهید چراغچی برادران را به شناخت جایگاه نماز و اهمیت برپایی نماز جماعت سفارش کرد. خلاصه بیش تر صحبتشان حول محور نماز و اهمیت آن بود.(3)
اول نماز بعد از افطار
شهید محمد علی حافظی عسگریماه مبارک رمضان بود. محمد علی همرزمانش را افطاری دعوت کرده بود. آن شب تمام دوستان بسیجی و جبهه رفته، جمع شده بودند.
تعدادشان نسبتاً زیاد بود و من نگران بودم که یک قابلمه سوپ، چگونه این همه آدم را سیر خواهدکرد. آن هم با داشتن روزه، همه منتظر بودند تا اذان گفته شود. وقتی که صدای «الله اکبر» بلند شد. محمد علی به هر کدام یک لیوان شربت خاکشیر داد. سپس اعلام کرد: «برادران! اول نماز جماعت را همین جا می خوانیم بعد افطار می کنیم.»
دوستانش همه مهیای نماز شدند و نماز جماعت را به امامت یکی از همان مدعوین اقامه کردند. ما هم در این فرصت، سفره ها را پهن کردیم. نماز که تمام شد، محمد علی به دوستانش گفت: «بفرمایید افطار کنید.»
آن شب محمدعلی دو مطلب را به من و کسانی که در آن جا حضور داشتند، یادآوری کرد. اول این که، در به جا آوردن نماز اول وقت و آن هم به جماعت مقید باشیم و آن را سبک نشماریم. دوم این که، اطعام مؤمنان مخصوصاً در ماه مبارک رمضان، حتی با ساده ترین شکل ممکن هم می تواند انجام شود.(4)
دنیایی و آخرتی
شهید ولی الله چراغچیبه معنویت و عبادات خیلی اهمیت می دادیم و تا آن جا که امکان داشت از اقامه ی نماز جماعت غفلت نمی کردیم. اگر در پشت خط مقدم مستقر بودیم، در نمازخانه جمع می شدیم و نماز جماعت را به امامت یکی از روحانیون یا رزمندگان بر پا می کردیم و اگر در خط مقدم بودیم، حتی المقدور هر دو - سه نفری در یک سنگر، نماز را به جماعت می خواندیم.
در یکی از سنگرهای خط مقدم، پنج - شش نفری جمع شده بودیم. شهید چراغچی و شهید خادم الشریعه هم حضور داشتند. وضو گرفتیم و آماده ی خواندن نماز شدیم. شهید چراغچی معمولاً به خادم اصرار می کرد که جلو بایستد و خادم هم طفره می رفت. می گفت: «از من بهتر، خود شما هستید. شما باید امام جماعت باشید.»
اما شهید ولی الله چراغچی قبول نمی کرد و به زور شهید خادم الشریعه را جلو می فرستاد. می گفت: «برادر خادم! شما در این جا فرمانده ی ما هستید. باید در نزد خدا هم نماینده و امام ما باشید. یک طرفی که نمی شود. باید هم فرمانده ی دنیایی ما باشید و هم فرمانده ی آخرتی.(5)
وضو با آب رادیات ماشین!
شهید خادم الشریعهقرار بود به منظور شناسایی، به اتفاق شهیدان خادم الشریعه و میرزایی به درون خاک عراق برویم. لباس عراقی پوشیدیم و حرکت کردیم. از ما سه نفر، فقط خادم مقداری عربی می دانست. بعد از طی مسافتی، کار شناسایی شروع شد. شبانه، کارهایی که لازم بود انجام دادیم. می بایست طوری برنامه ریزی می کردیم تا هوا روشن نشده، به مقر خودمان برگردیم. قصد حرکت به طرف نیروهای خودی را داشتیم که شهید خادم گفت: «وقت نماز است. نماز را همین جا بخوانیم. بعد حرکت کنیم.»
گفتم: فکر نمی کنم اذان گفته باشند.
خادم در جوابم گفت: «مگر صدای اذان را نمی شنوی؟ خوب دقت کن. صدای اذان را می شنوی.»
من به آسمان نگاه کردم و از روشنایی آن فهیمدم وقت نماز است. اما از این که به دام عراقی ها بیفتیم نگران بودم. خادم بدون هیچ گونه اضطراب و عجله ای، مقداری از آب رادیات ماشین را خالی کرد و هر سه نفرمان، با همان مقدار آب، وضو گرفتیم، به نحوی که آبی که از دست من می ریخت شهید خادم از آن استفاده می کرد. بعد از گرفتن وضو به این کیفیت، نماز را در آن جا به جماعت برگزار کردیم و بعد از اتمام نماز، به طرف مقر خودمان حرکت کردیم.(6)
آرام و شمرده
شهید سید محمد علی مهردادآن موقع هنوز جنگ شروع نشده بود. ما در روستای آیسک زندگی می کردیم. برادرم - سیدمحمد- از شهرستان برای دیدن ما آمده بود.
هوا سرد بود. داخل اتاق یک کرسی گذاشته بودیم که روی آن هم لحاف بزرگی قرار داشت. سید محمد زیر کرسی نشسته بود و خودش را گرم می کرد. من بلند شدم و مهر را از روی طاقچه برداشتم و شروع کردم به خواندن نماز. هوای اتاق سرد بود. دلم می خواست زودتر نمازم را تمام کنم و بروم زیر کرسی. لذا خیلی زود و سریع نمازم را خواندم و نشستم کنار سیدمحمد.
برادرم با تعجب به من نگاه کرد و گفت: «سید علی! داشتی چه کار می کردی؟»
گفتم: خب معلومه! داشتم نماز می خواندم.
با تبسم رو به من کرد و گفت: «آخر برادر خوبم! این چه نمازی است؟ مگر دنبالت کرده اند که این گونه سریع نماز می خوانی؟» و ادامه داد: «انسان نباید در نماز خواندن عجله کند. وقتی که نماز می خوانیم در واقع داریم با پروردگار صحبت می کنیم. این درست نیست که این قدر تند ذکر بگوییم. باید حمد و سوره را آرام و شمرده و با قرائت خواند. هر چه قدر نماز با خضوع و خشوع باشد، ارزش آن نزد خدا بالاتر است.»(7)
حضور قلب
شهید حسین عجمیتازه به نه سالگی رسیده بودم. یک روز حسین به من و خواهرم که دو سه سال از من بزرگ تر است گفت: «می خواهم مسابقه ای برایتان بگذارم. مسابقه ی نماز. به هر کس که بهتر و صحیح تر نماز بخواند، یک جایزه ی خوب می دهم.»
من که عادت کرده بودم نمازم را سریع بخوانم، نمازم را تند تند خواندم و زود تمام کردم. اما خواهرم نمازش را دیرتر به پایان رساند. از این که توانستم زودتر از او نمازم را بخوانم، خوشحال بودم. در فکر گرفتن جایزه بودم که با تعجب دیدم، برادرم جایزه را به خواهرم داد. با ناراحتی و اعتراض گفتم: من که نمازم را زودتر تمام کردم.
حسین گفت: «فاطمه جان! زودتر تمام کردن نماز که ملاک نیست. نماز را باید درست خواند. باید هنگامی که نماز می خوانی، خضوع و تواضع داشته باشی و به معانی حمد و سوره توجه کنی. این درست نیست که خودت نفهمی که چه کار می کنی و چه می گویی و در مقابل چه کسی هستی.»
بعد گفت: «خواهر جان! اصلاً من به خاطر این که شما نمازت را خیلی سریع می خوانی، این مسابقه را گذاشتم. می خواستم خودت هم به اشتباهت پی ببری».
بعد برای این که من ناراحت نشوم، یک جایزه هم به من داد. از آن زمان، هر موقع می خواهم نماز بخوانم، یاد سخنان برادرم می افتم. و اگر ناخواسته در نمازم حضور قلب ندارم، بلافاصله به خود می آیم و سعی می کنم نماز را با توجه به جا آورم.(8)
هنوز مشغول نماز است
شهید سید محمدعلی مهردادقبل از عملیات کربلای پنج در دژ خرمشهر مستقر شده بودیم و آموزش های مورد نظر را می دیدیم.
مهرداد هر موقع فرصتی به دست می آورد، وضو می گرفت و شروع به خواندن نماز می کرد. آن روز من و تعدادی از دوستان، داخل دژ نشسته بودیم و صحبت می کردیم. مهرداد نماز می خواند. هنوز موقع نماز ظهر نشده بود. اما زودتر از همه به استقبال نماز رفته بود. در همین حین اعلام کردند هواپیماهای دشمن به این سمت درحرکتند. حمله ی هوایی قطعی است. سریع به زیر زمین ها که برای همین منظور در نظر گرفته شده بود بروید.
با شنیدن این حرف، خیلی زود خودمان را به زیر زمین رساندیم. موقعی که خطر رفع شد، به اتقاق دوستان از زیر زمین بیرون آمدیم. در کمال ناباوری دیدیم مهرداد هنوز مشغول نماز است و از سر جایش تکان نخورده است.
پدر محمد علی می گوید: «محمد علی واقعاً نسبت به انجام واجبات مخصوصاً نماز مقید بود. از همان کودکی این گونه بود. قبل از این که به مدرسه برود، هر کاری که ما در نماز انجام می دادیم، ایشان تقلید می کرد. چون این روحیه را در وی مشاهده کردم، او را برای تحصیل به مدرسه ی ملی «راه سعادت» که علاوه بر تدریس کلاسیک به آموزش های مذهبی مثل نماز، احکام و مسائل دینی هم می پرداخت، فرستادم. ابتدا کمی بهانه گیری کرد. چون تازه وارد محیط آموزشی شده بود و از مادرش هم برای اولین بار بودکه دور می شد. همان روز اول بعد از اتمام کلاس ها، موقعی که به خانه آمد، با خوشحالی گفت: «امروز معلممان به ما خواندن نماز را یاد داد.»
بعد هم برای این که ما بفهمیم ایشان نمازش را یاد گرفته است، آمد کنارمان نشست و سوره ی حمد را قرائت کرد.»(9)
پی نوشت ها :
1- سجاده عشق، صص 72- 71.
2- سجاده عشق، صص 70- 69.
3-سجاده عشق، صص 68- 67.
4- سجاده عشق، صص 66- 65.
5- سجاده عشق، صص 64- 63.
6- سجاده عشق، صص 62- 61.
7- سجاده عشق، صص 55- 54.
8- سجاده عشق، صص 51- 50.
9- سجاده عشق، ص 49- 45.
- ، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس، (14)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول