ترجمه ی دکتر مجدالدین کیوانی
زبان فارسی که امروز در ایران، افغانستان و بخش هایی از آسیای مرکزی صحبت میشود یکی از شاخه های هند و آریایی خانواده ی هند و اروپایی زبان ها، و دنباله ی مستقیم فارسی باستان و میانه است. افزون بر هزار سال، این زبان وسیله ی عمده ی گفتار روزانه و همچنین زبان علم، هنر و ادبیات در سرزمین ایران بوده است. پیش از سلطه ی استعمار، فارسی، زبان تشکیلات دولتی، قضا، و فرهنگ در شبه قاره ی هند نیز بود. در زمان های گوناگون طی دوران های گذشته، فارسی در بخش هایی از قفقاز و در دربارهای عثمانیان زبان ادبیات بوده است. در حال حاضر، همه ی ایرانیان و تاجیکان، و اکثریتی از افغانان این زبان را به کار میبرند. همچنین به دنبال انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران، جنگ داخلی در افغانستان، و فروپاشیِ اتحاد شوروی، فارسی به تدریج به صورت زبان جمعیت عظیم ـ و در حال رشدی ـ از مهاجران فارسیزبان در میان ملت های دیگر درآمده است.
ترجمه به فارسی تاریخچهای دراز و پرماجرا دارد و در تکامل تمدن های ایرانی و ایرانی شده در سراسر آسیای غربی و فراسوی آن نقش مهمی ایفا کرده است. اطلاعات درباره ی ترجمه پیش از ظهور اسلام در سده ی هفتم میلادی بسیار ناچیز است. در ایران سدههای میانی، داد و ستد میان عربی و فارسی، ویژگی اصلی و تعیینکننده ی فعالیت های مربوط به ترجمه بود. در پیِ یورش های مغول و تاتار در سدههای هفتم تا نهم هجری کنش و واکنش های تازهای میان فارسی از سویی و شماری از زبان های هندی و ترکی، از سویی دیگر، پدید آمد، و موجب پیچیده و گونهگونتر شدن این تاریخچه شد. از میانههای سده سیزدهم قمری، چه در ایران چه در سرزمین های فارسی زبان خارج از ایران، ترجمه از زبان های اروپایی بخش جدانشدنی از برنامههای گوناگون امروزیسازی بوده است.
شاهنشاهی ایران باستان
طبق دقیقترین اطلاعات ما، پارسی باستان در هزاره ی دوم پیش از میلاد بر اثر امواج گونه های مهاجم استپ های سیبری و شمال اروپا به فلات ایران راه یافت، و سرانجام زبان هخامنشیان (۵۵۹ ـ ۳۳۰ م) شد، سلسله ی پادشاهانی که بزرگترین و نیرومندترین امپراتوری را در دنیای قدیم بنیاد نهادند. با این همه، پارسی باستان عمدتا در پرسیس، یعنی منطقه ی جنوب مرکزی ایران امروزی، که اکنون به فارس معروف است، صحبت میشد. تصور میرود که ادبیات این زبان به طور شفاهی منتقل شده است، چون هیچ سابقه ی مکتوبی از آن نداریم. البته ما اوستا را دراختیار داریم، و آن کتابی دینی نوشته شده به زبانی است که پژوهشگران آن را اوستایی نامیدهاند، زبانی که پیوستگی نزدیکی با پارسی باستان دارد. گرچه اوستا در سده ی چهارم پیش از میلاد نگاشته شده است، دربردارنده ی پارهای سرودهای زرتشتی است که گمان میرود به زبان های ایرانی کهنتری است.به تدریج پارسی باستان جای خود را به زبان های دیگر، از جمله پارتی و مادی (۱) داد. با این حال، در سراسر دوره ی میان هخامنشیان و ساسانیان، اوستایی زبان اصلی دین و فرهنگ زرتشتی باقی ماند. شاهنشاهیِ هخامنشی چند زبانه بود، و بسیاری از اسناد آن نه تنها به زبان های گوناگون شاهنشاهی، بلکه به بابـِلی و عیلامی نیز نوشته میشد. باز هم اطلاعات ما درباره ی فعالیت های ویژه ی مربوط به ترجمه در میان این زبان ها آن اندازه کم و ناقص است که امکان هیچ بحث فراگیری در زمینه ی روندها و الگوهای ترجمه را نمیدهد.
با بنیادگذاری سلسله ی ساسانی در ایران (۲۲۴ـ ٦۵۲ م) و ظهور فارسی میانه، معروف به پهلوی، رفته رفته آن اندازه اطلاعات درباره ی تبادل فرهنگی [میان گروههای زبانی] به دست میآوریم که میتوانیم بحث و بررسی های بسیار انجام دهیم. از پارهای بخش های اوستا ترجمههایی به فارسیِ میانه در دست داریم، هر چند که این ترجمهها تحتاللفظیاند و در برخی جاها ابهام دارند. در اواخر دوره ی ساسانی، شمار این گونه ترجمهها بسیار افزایش یافت؛ این شاید یکی از راه های مقابله با ظهور گرایش های انحرافی در آیین زرتشتی بود. بسیاری از ترجمههای باقی مانده از اوستایی به فارسی میانه خصلت دینی دارند و عنصرهای سامی به وفور در آن ها یافت میشود. برخی از آن ها در بردارنده ی برگردان هایی از اوستا و دیگر کتاب ها است که یا به الفبایِ اوستایی معروف به پازند (۲) نوشته شده، یا به خط عربی که در سدههای بعدی به کار گرفته شد.
همچنین میدانیم که شاهان ساسانی مشوق ترجمه از یونانی و لاتین بودند. ایرانیان اطلاعات تاریخی بسیاری را که در نتیجه ی هرج و مرجِ پس از فتح ایران به دست اسکندر (۳۳۰ ق.م.) از دست داده بودند، از طریق این ترجمهها باز به دست آوردند. شاپور اول فرمان داد تا ترجمههای زیادی از آثار یونانی و هندی صورت گرفته، در مجموعههایی از متن های دینی گنجانده شود. شاپور دوم بر پایه ی اوصاف ارایه شده توسط تاریخ نویسان یونانی، مدعی بخش هایی از امپراتوری رم شد.
مهمتر این که رواج گسترده ی فلسفه و علوم یونان در ایران درست پیش از ظهور اسلام میتواند در اصل نتیجه ی ترجمههایی باشد که اکنون به طور عمده از میان رفته است. در اوایل سده ی ششم میلادی، خسرو اول معروف به انوشیروان به تأسیس یک بیمارستان و یک مدرسه ی پزشکی در شهر گُندی شاپور فرمان داد. در آن جا فیلسوفان و پزشکان یونانی و سوری در کنار هم کاران ایرانی خود به کار مشغول شدند. این پادشاه همچنین دستور داد پَنْجه تَنْتَره به پهلوی ترجمه شود؛ این مجموعه حکایت های هندی پایه ی آثار بیشماری در ادبیات ایران پس از اسلام قرار گرفت.
بعدها، این اثر، شاید از راه ترجمهها یا تلخیصهای متأخرتری که به سریانی صورت گرفته بود، بنیاد داستان های فراوانی در اروپای قرون وسطا شد. دایره المعارف های عربی و وقایع نامهها نام چندین منبع مهم را که دارای اطلاعاتی تاریخی درباره ساسانیان است آورده، و اطلاعات مندرج در آن ها را ضمیمه ی اطلاعات خود کردهاند. بر طبق این منابع، در اوایل سده ی اول هجری بسیاری از آثار ادبی هندی نیز به فارسی میانه برگردانده شد. افزون بر پَنْجه تَنْتَره، که بعدها در آن تغییرهایی داده شد و به صورت کلیله و دمنه در آمد. این آثار هندی ، افزون بر حکایت های متعدد دیگر، شامل دو کتاب از کتاب های سندباد نیز بود.
ایران سدههای میانی
در نیمه ی دوم سده ی اول هجری، اسلام به تدریج ولی پیوسته و بیوقفه در سرتاسر فلات ایران گسترش یافت. این رویداد نه تنها به لحاظ دینی، بلکه از نظر فرهنگی و زبانی نیز در زندگی ایرانیان نقطه ی عطف بینظیری است. زبان فارسی ملموسترین حلقه ی اتصال میان فرهنگ های پیش و پس از اسلام است. درست است که فرو گذاشتن خط پهلوی ـ و گزیدن خط عربی به جای آن ـ به تغییرهای مهم زبانشناختی انجامید، خط جدید بسیار سادهتر و پیش رفتهتر بود. افزون بر آن، هر جا خط عربی دارای حرف های بی صدای فارسی نبود، نشانه هایی برای آن ها به خط عربی افزوده شد. خلاصه، گزینش خط عربی برای فارسی، آن گونه که برخی اصلاحطلبان نوگرا گمان کردهاند، باعث گسستگی های قابل ملاحظهای نشد.طی دو سده بعد، گروهی از ایرانیان فرهیخته تلاش هایی را در حوزه ترجمه رهبری کردند که هدفش حفظ متن های ایرانی پیش از اسلام بود. آنان مهمترین سندهای پهلوی ـ ادبی، دینی و جز آن ـ را به عربی برگرداندند به امید آن که مندرجات آن سندها را در تنها شکلی که احتمال باقی ماندنش وجود داشت، محفوظ نگه دارند. روزوه یا روزبه، که به نام اسلامی اش عبدالله بن مقفّع (کشته شده در حدود ۱۴۲ ق) بیش تر شهرت دارد، پنجه تنتره و خوتای نامک (مجموعهای از داستان های استورهای از شاهان و قهرمانان ایرانی) را به عربی ترجمه کرد. به احتمال زیاد، او مسؤول ترجمه ی گزارش های مربوط به مزدک، اصلاحگرای سده ی ششم، و گزارش های مربوط به پی روانش، به عربی نیز هست.
چنین متن هایی، که بعدها باز از عربی به فارسی نوین ترجمه شد، پایه ی شمار زیادی اطلاعاتِ مربوط به فرهنگ پیش از اسلام، به ویژه متن های آن، گردید. در میان متن های فارسی باقی مانده، سیاستنامه از سده ی پنجم هجری، و فارس نامه، از سده ی ششم هجری، به روشنی نشان میدهند که ترجمههایی از آثار کهنتری به فارسی، یا عربی بودهاند. آن متن های قدیمتر، که اکنون بیش ترشان مفقوداند، احتمالا خودْ برگردان هایی از فارسی میانه بودهاند. بنابراین، در طول سدههای دوم و سوم هجری، که دوران سیطره ی عرب بر حیات فرهنگی و سیاسی در فلات ایران بود، انگیزه ی فعالیت ها در حوزه ی ترجمه شوق به حفظ تمدن کهن بود؛ میتوان آگاهی هایی را که درباره ی فرهنگ ایرانی پیش از اسلام حاصل کردهایم مرهون همین فعالیت ها دانست.
فارسی، که افزون بر هزار سال در پهنه ی فلات ایران به آن سخن گفته شده، تغییرهای کمی پذیرفته و اساسن در مرحله ی واجشناختی ثابتی باقی مانده است. نزدیکی زبان های همسایه که متعلق به خانوادههای زبانی متفاوتی هستند (تأثیر قویتر عربی در غرب ایران، و ازبکی و دیگر زبان های ترکی در شرق ایران)، کشمکش های ملیگرایانه، و ۵۰ سال تجربه ی الفبای سریلی در تاجیکستان شوروی (۱۹۴۰ـ ۱۹۹۰) اثرِ ناچیزی بر پیوستگی های ساختاری در میان گونههای گوناگون این زبان داشته است. البته، از لحاظ معناشناسی، این گونههای گوناگون بازتاب دهنده ی فرایندهای پیچیدهای از جذب و دخل و تصرف های زبانشناختی هستند. با وجود این، هیچ کدام از این فرایندها چندان قابل ملاحظه نبوده که زبان جدیدی خلق کنند.
هر بحثی از سنت ترجمه در زبان فارسی باید با رابطه بسیار پر پیچ و خم و چند جانبه ی عربی و فارسی در سدههای دوم و سوم هجری آغاز شود. در این بحث باید دو فعالیت موازی را در نظر داشت. نخست، همانگونه که پیش تر ذکر شد، شامل یک رشته ترجمههایی است که از متن های بر جای مانده به عربی ترجمه، و چندی بعد باز به فارسی برگردانده شد. دومین فعالیت که تازه مسلمان های ایرانی آن را بر عهده گرفتند، به طور عمده به صورت نگارش شرح هایی بر قرآن ظاهر شد. قرآن، به عنوان کلام خداوند، غیر قابل ترجمه به شمار میرفت. پس، مسلمانان فارسی زبان متن های مهمی عرضه کردند تا پیام الاهی را به مؤمنانی که عربی نمیدانستند ابلاغ کنند. این متن ها، گرچه از لحاظ فنی تفسیر به شمار میآمد، دارای شمار زیادی ترجمههای لفظ به لفظ بود. شارحان مسلمان ساختار جمله ها و نحو آیه های قرآنی را کما بیش دست نخورده نگه میداشتند و آن ها را با تفسیرها و توضیح های زیادی تکمیل میکردند. این گونه ترجمهها اغلب احساس بیگانگی در خوانندگان میآفرید، و خصلت ناآشنای زبانی را که خداوند پیام خود را به آن نازل کرده بود، نشان میداد.
کهنترین متن های باقی مانده به زبان فارسی، افزون بر نخستین نمونههای سنت نوشکفته ی شعری، شامل شماری ترجمه است. از جمله ی این ها میتوان دو سند مهم را برشمرد که با خط هایی جز از خط عربیِ اصلاح شده و برای نگارش فارسی نوشته شده است. یعنی: شرحی بر کتاب حزقیال نبی به خط عبری و ترجمهای از مزامیر داوود به خط سریانی.
افزون بر این ها، ترجمه ی کتاب های غیردینی از عربی بود که از همه ی نمونههای قدیم اهمیت بیش تری داشت. مثلن، حدود العالم، کتاب کهن بسیار مهمی از مؤلفی ناشناس، ترجمهای است از برخی بخش های تاریخ طبری. این گونه آثار، از لحاظ لغوی مرز مجاز برای کاربرد واژگان عربی را در فارسی تعیین کردند، و به عنوان متن های ترجمه شده الگویی از نثرنویسی به دست دادند که سده ها بعد مورد استفاده بود.
در سدههای چهارم تا ششم، ترجمه به فارسی شتاب زیادی گرفت، و از این رهگذر مجموعه ی بسیار بزرگی از رشتههای گوناگون دانش، از پزشکی، نجوم، جغرافیا گرفته تا تاریخ و فلسفه دراختیار خوانندگان فارسی زبان قرار گرفت. فضای تحمل دینی و بحث و جدال های نظری که به همت خلیفه های عباسی در بغداد ایجاد شد، الگویی به دست حکم رانان محلی در بخش های گوناگون ایران، به ویژه در منطقه های شمال شرقی یعنی خراسان و ماوراءالنهر، داد. در سایه ی پشتیبانی دربارهای سلطنتی، آثاری از یونانی، لاتین، سریانی، آرامی، حتا چینی و سانسکریت ـ اغلب از راه منابعی که قبلا به عربی ترجمه شده بود ـ رفته رفته به فارسی درآمد.
در همه ی این فعالیت ها، کتاب ها را با توجه به سودی که داشتند، با دیدی مصلحتگرایانه ترجمه میکردند. مترجمان به ترجمه ی آثاری که لازم، مهم یا سودمند میدیدند می پرداختند؛ این کار را هم بیجار و جنجال و بدون خودنمایی انجام میدادند. متن ها دستخوش تغییرهایی قرار میگرفتند: به بیانی سادهتر بازنویسی میشدند، افزوده هایی بر آن ها نوشته میشد، کوتاه میشدند، به کمک تکملههایی اصلاح هایی در آن ها صورت میگرفت، یا به گونه ای جرح و تعدیل میشدند که مناسب نیازهای ویژه ی خوانندگان جدید بشوند. مترجمان متن های غیردینی بیش از مترجمان قرآن و دیگر متن های اسلامی، به ویژگی های دستوری فارسی توجه نشان میدادند. در نتیجه، دو رویکرد نسبتا متفاوت به ترجمه رونق گرفت، یکی مناسبِ گفتارهای دینی و فلسفی و دیگری، که رویکردی آزادتر بود، مناسب ترجمههای علمی.
نمونههای نوع اخیر به اندازه ای زیاد است که نمیتوان آن ها را شمارش کرد، ولی دو مورد از آن ها در این جا شایان ذکر است. در میان سال های ۴۷۲ـ۴۸۲ هجری، محمد بن منصور گرگانی، معروف به زرّیندست، برپایه ی کتاب عربیِ تذکره الکحّالین از دانشمندی مشهور به علی بن عیسی، کتابی راهنما در چشم پزشکی با عنوان نورالعیون نوشت. مترجم برای آن که این اثر را برای خوانندگان فارسیزبان سودمندتر سازد، اصل عربی کتاب را در قالب جدیدی از پرسش و پاسخ ریخت. وی همچنین اطلاعات زیادی که بر اثر تجربه ی عملی در رشته ی جراحی های چشم پیدا کرده بود به این کتاب افزود. همین طور، هنگامی که پژوهشگر سده ی ششمی ابونصر احمد قُبادی سرگرمِ ترجمه ی تاریخ بخارا، تألیف نَرشَخی (سده ی چهارم هجری) به فارسی بود، این اثر را با افزودن ضمیمهای روزآمد کرد. این هر دو کتاب بعدها از میان رفت و فقط گریده هایی از اثر دوم (ترجمه فارسی) که پس از مرگ مؤلف به کتاب دیگری پیوست شده، بر جای مانده است.
این رویکرد به ترجمه، اطلاعات علمی فراوانی برای ایرانیان سدههای میانی فراهم آورد. شاید به ترین نمونه دانش نامه ی علایی، اثر دایره المعارفگونه است که به دست پزشک نام دار، پور سینا، آغاز و به کوشش شاگردش، جوزجانی، کامل شد. این کتاب دانش نامهای است کوتاه از رشتههای گوناگون که به علوم متمایلتر است تا به ادبیات و هنر. دانش نامه ی علایی، به شیوهای کم و بیش نظاممند، به هر حوزه ی قابلِ تصور از فعالیت های بشری میپردازد، از نجوم و شاخههای گوناگون آن گرفته تا فلسفه، الاهیات، علم الاخلاق و عرفان؛ و نیز دارای اطلاعاتی است درباره خاصیت های اجسام انسانی و حیوانی، گیاهان و اشیاء، سم ها، پادزهرها و پیش گوییها و نوادر و غرایب بیشمار. به لحاظ تاریخی، دانش نامه ی علایی، نخستین نمونه از آثار دایره المعارفگونه ی متعدد فارسی است که کوشش میکنند ترکیب یا سنتزی از دانش های موجود، چه نظری چه عملی، به دست دهند. پدید آمدن چنین آثاری بدون وجود سنت ترجمه، آزاد از محدودیت های مربوط به انتساب [آثار به مؤلفان آن ها] و عرف و آداب اجتماعی، احتمالن ناشدنی بوده است.
عربی، در ایران سدههای میانی، همچون در دیگر نقاط جهان اسلام، زبان مشترک بود. تقریبا همه ی نویسندگان و دانشمندان ایرانی دو زبانه بودند، و شمار بسیار زیادی از اهل دانش و فیلسوفان، همگی یا عمدتا همچنان به عربی مینوشتند؛ به جز طبریِ مورخ و پور سینای پزشک و فیلسوف، سه تن از بزرگترین دانشمندان دینی ـ فقیه شیعی، محمد توسی (د. ۴٦۸ق)، اصلاحگر سنّی، غزالی (د. ۵۰۵ ق) و زمخشریِ معتزلی مشرب (د. ۵۳۹ ق) که نحوی و لغوی بزرگی نیز بود ـ همچنین فقیه و فیلسوف معروف فخرالدین رازی (د. ٦۰٦ ق) را میتوان در زمره ی این گروه شمرد. این افراد برخی اوقات از آثاری که اصلا به عربی نوشته بودند خود ترجمه گونههای فارسی فراهم میکردند، یا شاگردان خویش را در انجام چنین کاری هدایت میکردند؛ این دلیلی است بر این که چرا مرزِ میان ترجمه و اصل، به شکلی که در آن فرهنگ تصور میشده، به نظر ما مبهم و نامشخص میرسد.
این انعطافپذیری به دانشمندان و فیلسوفان ایرانی امکان داد تا هم زمان هم نویسندگانی مبتکر باشند هم مترجم. نبود نگرانی بابت حق مالکیتِ اثر در آن روزگاران پایه ی تلاش هایی را که امروزه برای متمایز کردن تألیف از ترجمه میشود سست میکند. اعمال اقتباس، جرح و تعدیل و انتحال به شیوههایی صورت میگرفت که در مقولهبندی های امروزی نمیگنجند. مجموعه ی آثار فلسفی و علمی فارسی پر است از متن های دو زبانه یا ترکیب های عربی ـ فارسی، و متن هایی که در آن ها نوشته ی اصلی و تفسیر آن به دو زبان گوناگون است. متن های فراوان دیگری هم هست که خصلتی بینابین دارند؛ این گونه آثار را هم میشود و هم نمیشود کتاب هایی اصیل به شمار آورد زیرا بعدها تفسیرها یا ترجمههایی با حاشیه و افزوده به آن ها الحاق شده است. منشأ چنین آثاری را با توجه به اوضاع ایران سدههای میانی، باید عربی دانست، مگر آن که عکس آن ثابت شود. این کتاب ها معمولا در زمان های بعد، از فارسی به ترکی، اردو یا هندی ترجمه میشد.
شاید بتوان به گرایشی در این جا اشاره کرد: پیش از یورش مغول در سده ی هفتم هجری، فارسی اساسا زبان ادبیات و عربی عمدتا زبان دانش بود. ایرانیان سدههای میانی را، که عموما به عربی مینوشتند، میتوان متولیان و وارثان سه سنت پیش از اسلام در نگارش های علمی شمرد: ایرانی باستانی، یونانی هلنیستی، و هندی. آنان آثار علمی را از عربی ترجمه میکردند و آراء خود را به آن میافزودند. بدین ترتیب نصرالدین طوی (د. ٦۷۳ ق) درس نامههای اصلی ریاضی و هندسه، از جمله اصول اقلیدس و اُکَر (۳) تئودوسیوس (۴)، را به عربی برگرداند، و احکام نجوم بطلمیوس را از عربی به فارسی ترجمه کرد. او در هر مورد، آرا خود را به ترجمهها افزود. خواجه نصیر نیز بر پایه ی آثاری هندی که بر ما ناشناخته است، چند رساله ی فارسی در حساب نوشت.
و بدین ترتیب دومین روند [در تاریخچه ی ترجمه] دیده میشود: در سدههای میانی، فارسی از حیث اهمیت دومین زبان جهان اسلام بود، مرتبهای که تاکنون آن را حفظ کرده است. فارسی مهمترین زبانی است که از طریق آن دانش های اسلامی به اروپا راه یافتند، به ویژه در دوره ی پس از هجوم مغول. در آن زمان، نوشتن کتاب های علمی اصلن به زبان فارسی آغاز، و بعدها به عربی ترجمه میشد. در فهرست این نوع آثار میتوان آن کتاب های نجومی را جای داد که بر مشاهده های مستقیم استوار است و در آذربایجان سده ی هفتم هجری به امر هلاکو، یا زیر نظارت الغ بیگ، فرمان روای دانشمند سمرقندی در سده ی نهم هجری، ثبت و ضبط شد. هر چه بر اهمیت این روند در تکامل ترجمه در شبه قاره ی هند تأکید شود ، نمیتواند زیاده از حد باشد.
دوران پس از مغول
تا پیش از سده ی هفتم هجری، فارسی به عنوان زبان علم، دین، ادبیات، حقوق، و نیز وسیله ی ارتباط در هندوستان کاملا جای خود را باز کرده و ترجمه ی شماری از آثار مهم از سانسکریت و دیگر زبانهای هندی به فارسی آغاز شده بود. سده ها سلطه استعماری بریتانیا در هند و اعتلای نوگرایی و ایدئولوژی های ملیگرایانه در ایران و دیگر جاها در جهانِ فارسی زبان، باعث شده است اهمیت این آثار شناخته نشود. با این حال، پارهای از ترجمههای مهمتر برای ما شناخته شده است. از جمله ی آن ها به این موردها میتوان اشاره کرد: ترجمه ی عزیز نوری دهلوی از کتاب نجومیِ وَرَهْرا مِهِرا (د. ۵۸۷ م) که در سده ی هشتم هجری صورت گرفت؛ ترجمهای مربوط به سال ۹۹۵ هجری از لیلاواتی (۵) (رسالهای در حساب و هندسه تألیف دانشمند سده ی ششمی هندی بهاسکارا)، و رسالهای در باب جبر با نام ویجا گانیتا (٦)، که در سال ۱۰۴۴ هجری ترجمه شد. به ده ها ترجمه ی کماهمیتتر نیز میتوان اشاره کرد، که معروفترین آن ها رساله ی در جبر و مقابله (۱۲۲۹ق) از نجمالدین ککوراوی است.یکی از مرکزهای بسیار مهم ترجمه دربار امپراتور اکبر بزرگ در نیمه ی دوم سده ی دهم هجری بود در ۹۹۰ هجری، وزیر اکبر، ابوالفضل، با صدور فرمانی فارسی را زبان رسمی دولتِ امپراتوری مغول اعلام کرد. در نتیجه، فارسی بر سرتاسر شبه قاره ی هند تا بنگال سیطره یافت و کتاب های ادبی بسیاری از سانسکریت به فارسی ترجمه شد. از مهم ترین این ها ترجمههای عبدالقادر بدائونی از مهابهاراتا و رامایانا است که در سال های ۱۵۹۰ـ۱٦۰۰م انجام گرفت. متقابلن چندین کتاب مهم نیز از فارسی به سانسکریت ترجمه شده، و بدین ترتیب فارسی دروازه ی ورود به دانش های اروپایی نیز شد.
به چند دلیل، میان سدههای دهم و سیزدهم هجری مراکز فرهنگی فارسی خارج از ایران رونق بسیار پیدا کرد. رسمی شدن تشیع در ایران در سده ی دهم هجری کانون توجه در ترجمه را باز به متن های دینی منتقل کرد، به ویژه متن های مربوط به سنت های پیامبر و سخنان امامان. نهجالبلاغه مظهری از کمال مطلوب در فصاحت و بلاغت شد که سخنان حکیمانه ی آن در بردارنده ی صنایع بلاغی گوناگونی است که حفظ آن ها در ترجمه بسیار مشکل است. در شبکه ی در حال گسترشِ حوزههای علمیه شیعی در قم، اصفهان، و دیگر شهرهای ایران، ترجمه ی نهجالبلاغه و متن های شیعیِ مشابه به زبان فارسی نه تنها اوج توفیق ادبی بلکه خدمتی بزرگ به امت اسلامی به شمار میآمد.
در هند، رویکرد به ترجمه با آن چه در ایران رواج داشت بسیار متفاوت بود. چند زبانگی در هندوستان به مراتب گستردهتر از ایران بود، و این وضعیت در رویکردهای ترجمه بازتاب داشت. تبادل کلمه ها میان فارسی و زبان های دیگر آزادانهتر صورت میگرفت، و مقداری آسان گیری نسبت به کاربردهای مخلوط پیدا شد. این به نوبه ی خود فاصلهای میان فارسی ایران و فارسی هند و آسیای مرکزی پدید آورد. افزون بر این، نه فقط از عربی بلکه از زبان های هندی، ترکی و نیز انگلیسی و روسی نیز ترجمه صورت میگرفت.
سرانجام، تحول های گوناگون تاریخی به یک دلیل اصلی، یعنی پیدایش تشیع در ایران که قبلن اشاره رفت، به ایجاد شکاف هایی میان فارسی زبانان انجامید.. استعمار بریتانیا در هند و دست درازی روس ها به داخل آسیای مرکزی نیز کماهمیتتر نبود. در ۱۸۳۲م. انگلیس ها حرکتی را آغاز کردند که نتیجهاش عملن محوِ فارسی از شبه قاره ی هند بود. همچنین، با افتادن آسیای مرکزی به چنگ روسیه در اواخر سده ی نوزدهم، تقریبن همه ی فعالیت های مربوط به ترجمه در آسیای مرکزی فارسی زبان، با زبان های جَغَتایی (بعدها اوزبکی) و روسی هماهنگ شد.
این ها همه بر کار ترجمه در ایران تأثیر گذاشت، و ویژگی بینالمللی این زبان را سخت ضعیف کرد. این وضعیت در عصر جدید در نتیجه ی چندین عامل وخیمتر شده است؛ از جمله ی این عامل ها قرار گرفتن فارسیِ آسیای مرکزی، که روس ها نام آن را به تاجیکی تغییر دادند، در ارتباطی جدید با زبان های ازبکی و روسی و پیدایش جنبش اصلاح زبان در ایران است که هیچ توجهی به عواقب بیانیهها و اقدامات خود در مورد فارسی نداشته است. نتیجه ی چنین وضعی، بروز بحرانی در تفاهمِ زبانیِ متقابل بوده است و انبوه عظیم ترجمههای انجام شده به فارسی امروزیِ ایران را در بیرون از مرزهای این کشور تقریبا بیثمر کرده است. با توجه به این واقعیت که در سده ی اخیر، هیچ حرکت مهمی در حوزه ی ترجمه در افغانستان یا در بخش های فارسی زبانِ آسیای مرکزی شکل نگرفت، میتوان گفت که در پایان سده ی بیستم سرنوشت فارسی به عنوان زبانی بینالمللی در نقطه ی حساسی قرار گرفت که همچنان ادامه دارد.
دوران جدید در ایران
در سال های پایانی سده ی نوزدهم، شماری از تحول ها به پیدایش یک رنسانس ترجمه در ایران انجامید. پس از یک سده و نیم بیثباتی سیاسی، سلسله ی قاجار (که از ۱۲۱۰ تا ۱۳۴۴ ق حکومت کردند) در اوایل این سده ثباتی ظاهری در جامعه ی ایرانی برقرار کرده بودند و با فرستادن دانش جویان ایرانی به اروپا، کم و بیش تماس های فرهنگی منظم با اروپا آغاز شد، و این، نیاز فوری به برقراری تماس میان دولت ها را تشدید کرد. شیوه ی چاپ سنگی راه خود را به ایران یافت، به دنبال آن مطبوعات فارسی و صنعت نوپای تولید کتاب آغاز شد و این ها همه به آشنایی بیش تر با زبان های اروپایی و رواجِ دوباره ی کار ترجمه انجامید.انگیزه ی جنبش جدید ترجمه اساسن نیازی بود که برای دست یابی به علوم و فنآوری اروپایی احساس میشد. دولت قاجار که علاقهمند به نوسازی ارتش و نظام اداری ایران بود، در پی اعزام گروههایی از دانش جویان به خارج دارالفنون را که بر پایه ی الگوی مراکز آموزش عالی اروپایی طرحریزی شده بود، به سال ۱۲٦۸ق. در تهران بنیاد نهاد که نقش بسیار مهمی در نوسازی ایران ایفا کرد. برای آموزش موضوع های گوناگون، آموزگاران اروپایی استخدام شدند، و ایرانیان غالبن در مقام دستیار و مترجم با آنان همکاری میکردند. این آموزگاران همچنین شماری کتاب های درسی در دانش های گوناگون تدوین کردند که بیش تر بر آثار علمی اروپایی استوار بود. به این ترتیب، ترجمه نیز کمکم نقش مهمی در تکامل فعالیتهای آموزشیِ ایران نوین پیدا کرد.
بسیاری از نخستین مترجمان آثار اروپایی دانشآموختگان دارالفنون بودند. مهم ترین آنان محمد حسن خان بود که به اعتمادالسلطنه معروف است و این آخرین لقبی بود که دربار به وی داد. از ۱۲۸۸ تا ۱۳۱۴ هجری، اعتمادالسلطنه رییس اداره ی جدیدی در دولت با نام "دارالترجمه" بود که هدفش هماهنگ کردن و سرپرستیِ کار ترجمههایی بود که در عهده ی نظارت دولت بود. زیر نظر اعتمادالسلطنه، بسیاری از آثار مهم اروپایی در دسترس ایرانیان قرار گرفت، این ترجمهها غالبن از فرانسه صورت میگرفت و بیش تر آن ها برگردان های آزادی بود که به اقتباس نزدیک بود.
دیری نپایید که ترجمه به سوی رشتههایی چون تاریخ، سیاست و ادبیات کشیده شد و بخش لازمی از برنامههای گوناگون نوسازی شد. تقریبا همیشه ترجمه با این نیت انجام میگرفت که ایرانیان را با عنایت به گذشته ی شکوهمند خود، متوجه ی عقب افتادگی اشان بکنند. بیش از یک سده بود که خاورشناسان اروپایی با شوق و علاقه به مطالعه ی ادبیات فارسی و تاریخ ایران اشتغال داشتند. گویندگان رمانتیک، فرهنگ و تمدن ایرانی، به ویژه ایران باستان را میستودند. اگر قرار بود ایرانیان شکوه فرهنگ کهن خویش را باز یابند، میبایستی از این گونه آثار [اروپاییان] با خبر میشدند.
جنبش جدید ترجمه از لحاظ تأثیر فرهنگی دست کم به اندازه ی خود دانشی که منتقل یا خلق میکرد اهمیت داشت. در میان مجموعه ی متنوع کتاب هایی که در دهههای آخر سده ی نوزدهم به فارسی ترجمه شد میتوان به داستان های تاریخی ولتر در باره ی اسکندر کبیر، پتر کبیر، شارل دوازدهم، کتاب های مردم گریز و طبیب اجباری مولیر، تاریخ ایران مَلکُم و نیز آثاری از برخی از معروفترین نویسندگان آن زمان اروپا، از جمله دومای پدر، فنلون (۷) ، لوساژ (۸) ، برناردن دو سَن پیر (۹) ، ژولورن و دانیل دُفو اشاره کرد. وجود این گونه کتاب ها رفته رفته بر همه ی جنبههای فرهنگ ایرانی، از سبک نگارش گرفته تا موقعیتِ زنان در جامعه، تأثیر گذاشت.
اکنون که پس از گذشت یک سده به ترجمههای فارسی اواخر سده ی نوزدهم مینگریم، این ترجمهها مخلوط عجیب و غریبی از ایدئولوژی و خیالپردازی، قصه و تاریخ به نظر میآید با وجود این، چنان چه به این پدیده با توجه به نیاز ایران به بازسازی و اصلاحات بیاندیشیم، شاید برای ارزیابی نقشی که این گونه آثار از لحاظ تاریخی ایفا کردهاند، در موضع به تری قرار بگیریم.
از لحاظ کیفیت زیباشناختی، در میان همه ی ترجمههای سده بیستم، یک اثر برجستگی بیش تری دارد: ترجمه ی میرزا حبیب اصفهانی از"ماجراهای حاجی بابا اصفهانی" The Adventures of Haji Baba Esfahani نوشته ی جیمز موریه. این کتاب موریه، که در ۱۸۲۴م نوشته شده است، از جامعه ی ایرانی بسیار تند انتقاد کرده و به عنوان اثری واقعگرایانه هیچگاه مورد پذیرش ایرانیان نبوده است. ترجمه ی حبیب اصفهانی که در ۱۸۷۲م از متن فرانسوی صورت گرفته از بسیاری جهات بی مانند است. مترجم با استفاده از انواع تکنیک به این اثر حال و هوای بومی داده است: متن را به سبک محاورهای نوشته و ضربالمثلهای فارسی بسیار به کار برده و در جای جای اثر، شعر و طنز فارسی گنجانده است. این شیوه ی کار چنان موفق بود که پس از اندک زمان این نظریه پیدا شد که کار موریه احتمالا بر پایه ی اصل فارسی نوشته شده است. از آن جایی که این نظریه این تسکین خاطر را به ایرانیان میداد که انتقاد موردنظر شاید از سوی یک ایرانی صورت گرفته باشد، قوت و اعتباری پیدا کرد. این نظریه اکنون به کلی ردّ شده است.
تا پیش از پایان سده ی نوزدهم بخش قابل ملاحظهای از علوم و هنرهای اروپایی از طریق ترجمه در دسترس ایرانیان قرار گرفت، و ترجمه ی ادبیِ آثار اروپایی به حرکت های تازهای با هدف امروزی ساختن ادبیات فارسی انجامید. بدین ترتیب، ایران با اشتهای سیریناپذیرش برای ترجمه که به سبب تشنگی شدید برای بازسازی نظام حکومتی، اجتماع و فرهنگ از نوع الگوهای اروپایی پدید آمده بود، وارد سده ی بیستم شد. شرح و وصف های انقلاب فرانسه که به فارسی ترجمه شده بود نقشی مهم در جنبش مشروطیت (۱۳۲۳ـ۱۳۲۹ق) ایفا کرد و ترجمه ی فارسیِ قانون اساسیِ ۱۸۳۱م بلژیک به عنوان سندی در پیشنویس قانون اساسی ایران که به سال ۱۳۲۴ قمری به تصویب رسید، به کار رفت. در ۱۰۰ سال گذشته، متن های ترجمه شده گوناگونی از اصل اروپایی و آمریکایی ـ از فانون های طبیعت و آداب اجتماعی گرفته تا مقررات حقوقی، اسناد سیاسی و آیین های اداری ـ نقش های مشابهی در ایران ایفا کردهاند.
به بیانی کلیتر، ترجمه مبنای بسیاری از پژوهش های فلسفی، دوراندیشی فرهنگی، فعالیت های اجتماعی و برنامههای سیاسیِ ایران در سرتاسر سده ی بیستم قرار گرفته است. ترجمه ابزار اصلی آشناسازی ایرانیان با اندیشههای نو، مکتب های فکری و روندهای ادبی، و نیز از مؤلفههای لازم حرکت به سوی تجددگرایی بوده است؛ در نتیجه، ترجمه با اشتیاق و جدیتی بیسابقه در تاریخ زبان فارسی دنبال شده است. امروزه، تقریبن همه ی آثار مهم تمدن غربی از ارستو و افلاتون تا نمونههایی از آخرین روندهای جاری در قصهنویسی آمریکایی و فرانسوی به صورت ترجمه در دسترس ایرانیان قرار میگیرد.
ترجمه گاه نیز راهی آسان، اگر نه برای رسیدن به ثروت که، برای دستیابی به شهرت بوده است، به ویژه در علوم اجتماعی و ادبیات. گرچه ترجمه استعدادهای زیادی را به سوی خود جلب کرده، ولی گهگاه نیز تأثیری منفی بر تکامل فرهنگ داشته و مانع تلاش هایی شده است که برای کشف قابلیت ها و امکان های پیشرفت سیاسی، اجتماعی یا فرهنگی که با الگوهای غربی سازگاری ندارد، باید صورت گیرد. با همه این ها، اهمیت ترجمه به عنوان فعالیتی فرهنگی تقریبن همه ی روشنفکران برجسته ایرانِ معاصر را ترغیب کرده که مهارت خود را در این کار بیازمایند. اینان به ندرت در رشتههایی از گونه ی ادبیات و علوم اجتماعی تخصص یافتهاند. در عوض، به نظر میرسد شوق و کشش به ترجمه در شخص پس از زمانی پیدا میشود که مناسبتی برای آن بیابد یا آن را برای تقویت یا توجیهِ صلاحیت سیاسی، یا هنری خود ضروری تشخیص دهد.
با وجود این، میان ترجمههای قدیمتر و ترجمههایی که از زمان جنگ دوم جهانی تاکنون رواج داشته، میتوان تمایزی قایل شد. در دوره ی نخست، ترجمه به ترین شیوه برای آشنا ساختن ایرانیان با غرب به شمار میآمد. مترجمان ترجمه را وسیلهای برای شتاب دادن به حرکت ایرانیان به سوی امروزیسازیکی نگریستند. آنان ترجمه را، چه ادبی چه فلسفی چه تاریخی، ابزاری برای تحول اجتماعی و فرهنگی میپنداشتند. ترجمه در نظر آنان اساسن وسیلهای برای آموزش و پرورش و ابزاری برای توسعه ی کشور و انسجام فرهنگی بود.
تقریبن همه ی مترجمان آن زمان ـ از جمله، یوسف اعتصامالملک، محمدعلی فروغی، عباس اقبال آشتیانی و سعید نفیسی ـ اساسن علاقه داشتند که با نشان دادن موقعیت های فرهنگی اروپاییان به خوانندگان ایرانی، به فرهنگ ایران خدمت کنند. تقریبن تمام وسایل نشر افکار ـ صنعت کتاب، مجلههای ادبی و سیاسی، و نیز مؤسسات آموزش عالی در دورهای متأخرتر ـ به منظور فرهنگبخشی و روشن کردن افکار ایرانیان باسواد، مقداری فعالیت های مربوط به ترجمه در برنامههای خود گنجاندند. به عنوان مثال میگوییم که مجله های ایرانی ـ مانند: بهار، دانشکده، ارمغان، وفا و آینده ـ برای آگاه ساختن ایرانیان از تاریخ، سیاست و امور جاری ملت های اروپایی بر ترجمه تکیه میکردند، و خواسته ی آشکار آنان این بود که این موردها را الگوهایی نشان دهند تا ایرانیان از آن ها پی روی کنند. آنان با این کار به خلق سبک نگارشی جدید، وسایل و روش های جدید ارتباطات، و نهایتن سنت ادبی تازهای کمک کردند.
پس از جنگ دوم جهانی، انگلیسی رفته رفته در دبیرستان های ایران جای فرانسه را گرفت و ترجمهها نیز دیگر عمدتن از زبان انگلیسی صورت میگرفت. هم زمان با این تحولات، اندیشه های مارکسیستی، از طریق ترجمههایی که توسط حزب توده ایران هدایت میشد، رفته رفته در ایران رونقی یافت. چندی نگذشت که آمریکاییها هم که قدرت را در ایران از دست انگلیس ها گرفته بودند، وارد صحنه شدند. در اواخر دهه شصت میلادی ترجمه به مرحله تازهای پای نهاد، زیرا نیروهای سیاسی رقیب برنامههای خود را از طریق ترجمه نیز به پیش میبردند.
در سال ۱۳۳۲ شمسی، "بنگاه ترجمه و نشر کتاب"، با ابتکار جوانی دانشمند و تحصیلکرده ی غرب به نام احسان یار شاطر در تهران بنیاد نهاده شد. این بنگاه، تحت نظارت دربار، تلاش هایی را در حوزه ی ترجمه هدایت کرد که نتیجهاش انتشار چندین رشته کتاب بود، از جمله رشته کتاب های ادبی خارجی، رشته کتاب های کودکان و نوجوانان، رشته کتاب های ایرانشناسی و متن های فارسی. اگر چه این بنگاه دامنه ی انتشارات مبتنی بر ترجمه را به اندازه ی زیادی گسترش داد، اهمیت تاریخی آن در حقیقت در معیارهایی است که برای تأمین اصالت، دقت و ویراستاری کتاب ها مقرر کرده بود. این موسسه الگویی نیز برای کارهای مشابه به دست داد که از همه برجستهتر مؤسسه فرانکلین ایران، یک شرکت انتشاراتی آمریکایی بود که در سال ۱۳۳۳شمسی بنیاد نهاده شد. چنین سازمان هایی از جمله می کوشیدند تا دولت ایران را متقاعد کنند قرارداد "کپی رایت" ژنو را امضا کند، شرایطی را برای حق انحصاری چاپ ترجمهها وضع و معیارهایی برای ویرایش متن های ترجمه شده تعیین کند. این تلاش ها چندان موفقیتآمیز نبود، چون ایران سودی در پیوستن به قرارداد بینالمللی کپی رایت نمیدید.
در ضمن، ترجمه همچنان یکی از مؤلفههای مهم زبانآموزی، به ویژه در سطح دانشگاه، باقی ماند. ولی این کار به شیوههایی نسبتن سنتی دنبال میشد که همیشه به تربیت مترجمان لایق و حرفهای نمیانجامید. کار عمده شامل ترجمههای عملی بود، و بحث چندانی از مبانی نظری یا اصولی که بر فرایند نگارش متن حاکم است به میان نمیآمد، محصلان ترجمههای خود را ارایه میکردند، پس از آن بحث هایی صورت میگرفت و در پایان متنی به عنوان به ترین ترجمه ممکن از فلان متن اصلی پیشنهاد میشد.
طی سال های ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۷ شمسی، کوشش هایی در دانشگاه تهران، مدرسه عالی ترجمه و جاهای دیگر صورت گرفت تا ترجمه ی ادبی از انگلیسی به فارسی و برعکس به روش تازهای آموزش داده شود. تدریس اساسا بر پایه ی بررسی ترجمههای موجود و بحث درباره حسن و عیب های نسبی آن ها بود و هدف آن هم این بود که دانش جو شباهت ها و تفاوت های زبان ها و متن های مورد بررسی را درک کند. بحث های مفصل درباره ی سبک، شیوه ی بیان و بافت هر متن جای گزین شرط خلق متن [ادبی] شد. آموزش روش های ترجمه، با همه ی اهمیتی که دارد، هرگز به صورت مؤلفه بسیار مهمی در کار ترجمه موردنظر قرار نگرفته است.
در سال ۱۳۵۸ شمسی تا چند سال پس از آن ، به عنوان بخشی از تلاش های دولت جمهوری اسلامی به منظور گرداندن جهت نظام آموزشی ایران به سوی ایدئولوژی خود، کمیتهای به نام "کمیته ی ترجمه، انشاء و ویراستاری" در ستاد انقلاب فرهنگی تشکیل شد. این ستاد با استفاده از فرصتی که به دنبال تعطیل شدن موقت دانشگاه های کشور فراهم شده بود، به تهیه ی متن های درسی که اصول عقاید را به تر بازتاب می دهد، مبادرت کرد. حوزههای علوم و معارف به حدود ۳۰ رشته ی گوناگون تقسیم شد و کتاب های درسی دانشگاهی، که اغلب از انگلیسی و فرانسه ترجمه میشد، برای هر رشته آماده شد. بدین ترتیب، یک رشته کتاب های درسی، که اساسن ترجمه و گردآوری از کتاب های اروپای غربی بود، تهیه گردید. این کتاب ها از آن زمان تاکنون روزآمد شده و هنوز در نظام آموزشی ایران استفاده میشود.
در حال حاضر، تدریس روش های ترجمه و فعالیت های مربوط به ترجمه ی نوشتاری و ترجمه ی شفاهی به هم آمیختهاند، و هیچ مؤسسه ی ویژه ای که تعیین برنامه ها و کارهای مربوط به ترجمه را هدایت کند وجود ندارد. در سال ۱۳٦۸ شمسی، انتشار مجلهای حرفهای به نام "مترجم" در دانشگاه فردوسی مشهد آغاز شد.(۱۰) این نخستین تلاش برای برانگیختن بحث های علمی درباره ی ترجمه بود. طی پنج سال انتشار نامنظم، این مجله یک رشته ملاحظات نظری و راهنماییهای عملی برای علاقهمندان حرفه مترجمی ارایه کرده است. همچنین، به منظور راه نمایی تازه کاران گهگاه در آن مصاحبههایی با مترجمان حرفهای و معرفی متن های ویرایش شده به چشم میخورد. مقاله های آن دربرگیرنده ی طیفی از بحث های گوناگون است، از ترجمه ی کامپیوتری و ماشینی گرفته تا ویرایش متن های ترجمه شده و غیره.
ترجمه در ایران همچنان بخش مهمی از مطالعات دانشگاهی و کارهای حرفهای را که با زبان های خارجی سر و کار دارد تشکیل میدهد، و به عنوان وسیلهای برای ارتباط های اجتماعی، فرهنگی و ادبی میان ایران و بقیه جهان ـ به ویژه با توجه به تنگناهای اخیر بر تجارت و مسافرت ـ نمودِ برجستهای پیدا کرده است. گرچه ترجمه [در ایران] ممکن است ظاهرن دارای اصول راهنما و پشتیبانی سازمانی نباشد، ولی هنوز فعالیت فرهنگی زنده و پرتحرکی است و تا مدتی قابل پیشبینی در آینده همچنان ادامه خواهد داشت.
پینوشتها:
۱ـ در تقسیم های زبان های ایرانی، گویش یا زبانی به نام مادی اوستایی (Median) وجود ندارد. فقط اوستایی دارای دو لهجه کاثی و جدیدتر است ـ م.
۲ـ پازند نام الفبا نیست بلکه دقیقن به زبان پهلویِ بدون هزوارش اطلاق میشده است. این زبان پس از تازش عرب ها و شاید در سده های دوم م و سوم میلادی نشأت گرفته است. در آن زمان لغات هزوارش (= کلمه های آرامی که با تلفظ پهلوی خوانده میشده است) را از متن پهلوی بیرون کشیدند و به جای آن واژه های پارسی نهادند. (برای توضیح بیش تر، نگاه کنید به دایره المعارف فارسی، ذیل پازند و اوستا.)
۳ـ اُکَر، جمع اُکْرَه، به معنیِ کُره. در اصطلاح دانشمندان اسلامی، هندسه کروی علمِ اُکَر( spherics، ازSpherica) ) خوانده میشود.
۴ـ Theodosius
۵ـ Lilavati
٦ـ Vija-Ganita
۷ـ Fenelon
۸ـ Le Sage
۹ـ Bernardin de Saint-Piere
۱۰ـ فصل نامه ی مترجم از سال ۱۳۷۰ در مشهد منتشر میشود و به هیچ سازمانی وابسته نیست. سردبیر.
برگرفته از: فصل نامه مترجم- شماره ی بیست و نهم، از: شورای گسترش زبان فارسی
/م