قبل از پیدایش و رشد سریع جامعه شناسی بر اساس تفکر انتزاعی که بر جهان دانش حکمفرما بود و کمتر پژوهشگری در شناخت انسان و مسایل مربوط به آن چون مذهب، اخلاق، تربیت، آموزش و ... تاثیر اجتماع را در نظر می گرفت. به عبارت دیگر اکثر شناخت ها در محدوده های کلی گرایی و انتزاعی مورد بحث و بررسی قرار می گرفت و کمتر متفکری به خود این اجازه را می داد تا قوالب سنتی را در هم شکسته و راه های تازه ای پیش گیرد. برای نمونه از آغاز دانش روان شناسی اکثر قریب به اتفاق روان شناسان به هنگام بررسی مسایل مربوط به ذهن مانند یادگیری و حافظه و یا امور نفسانی مانند غریزه و احساس و تمایل و ... توجه به رابطه فرد یا محیط نداشتند و از این روی قوانینی را که برای این دانش ابداع می نمودند هیچ گونه انعطاف پذیری را برای انسان در نظر نمی گرفت. بر اساس همین اشتباه بسیاری از مکاتب روان شناسی با شکست مواجه شده و راه را برای مکاتب نوظهور دیگر باز نمودند، تا جایی که امروزه در هیچ یک از دانش هایی که مربوط به « انسان» می باشد نمی توان بدون توجه به محیط و شرایط اجتماعی به بحث و بررسی نشست. ظهور جامعه شناسی و توسعه آن به وسیله جامعه شناسان مکاتب مختلف این مسأله را به خوبی آشکار ساخت که فرد در تمام مراحل وجود خود وابستگی شدید به محیطش دارد که بدون در نظر گرفتن این موضوع هیچ قانون دقیق علمی در زمینه های گوناگون انسان شناسی نمی توان ارائه نمود.
اما با کمال تاسف باید گفت: از آن جایی که بشر همواره راه افراط و تفریط را می پیماید و کمتر با حالت تعادل گام خود را به سوی مقصد برمی دارد عده ای از پژوهشگران گمان کرده اند که اگر گفته می شود که محیط در شخصیت فرد تاثیر می گذارد این بدان معناست که اصلاً فرد را محیط و جامعه می سازد. و گذشته از آن تمامی مسایل مربوط به ابعاد وجودی انسان ساخته و پرداخته محیط است و بس؛ و در نتیجه هیچ گونه پایه و اساس فیزیولوژی و روانی در پیدایش آنها غیر از جامعه و اجتماع نمی توان سراغ گرفت.
1- زندگی اجتماعی مختص به انسان است و هیچ موجودی دارای آن گونه زندگی اجتماعی که انسان داراست، نمی باشد.
2- وقتی افراد گرد یکدیگر جمع شده، زندگی اجتماعی را تشکیل می دهند، بر اثر فعل و انفعالات و روابط با یکدیگر میانشان یک روح یا وجدان جمعی حاکم می شود، و همین وجدان جمعی به اعمال و رفتار افراد شکلی مناسب خود می بخشد.
3- جامعه حاصل جمع افرادی که آن را تشکیل می دهند نیست، بلکه اجتماع یک شخصیت مستقل برای خود دارد که دارای اصول و ضوابطی مختص به خود است.
4- انسان موجودی است دو بعدی. یک بعد آن همان جسم است که امیل دورکیم از آن به عنوان انسان جسمانی یاد می کند و بعد دیگر آن جنبه ی اجتماعی وی می باشد که از آن به عنوان انسانی اجتماعی تعبیر می شود. دورکیم خود می گوید:
« اگر انسان وجود مضاعفی است برای آن است که انسان اجتماعی بر انسان جسمانی افزوده می گردد».
مذهب که یکی از مسایل جامعه شناسی است مورد قضاوت های افراطی فوق قرار گرفته است، زیرا بسیاری از جامعه شناسان بویژه دورکیم و پیروانش کوشیده اند تا اعتقاد به خدا را بر اساس عوامل اجتماعی توجیه کنند.
وی معتقد است که بدویان در گرد همایی های خود دچار شور و هیجان شده، در حال خلسه فرو می روند و از همین جا فکر وجود مانا به ذهن آنها خطور می کند که به مرور زمان از آن مفهوم خدا به وجود می آید. بنابراین:
مانا منشأ مذهب است.
مانا بر اثر حالات خلسه ای به وجود می آید.
و این حالات بر اثر آداب و رسوم اجتماعی ایجاد می شود.
ساموئل کینگ درباره ی این نظریه چنین می نویسد:
« نظریه ای که بیشتر مورد قبول جامعه شناسان است، نظریه ای است که مذهب را مخلوق سنت و آداب و رسوم می داند و نه زاییده عقیده به مافوق طبیعت.
بنا به عقیده هواخواهان این فرضیه ایمان به قوای مافوق طبیعت اثر است و نه علت. شاید پیشتاز این نظریه روبروتن اسمیت باشد. وی در کتاب کلاسیک خود به نام « مذهب سامی ها» که در سال 1974 انتشار یافت، تایید می کند که مذاهب قدیم نخست شامل تاسیسات و آداب و رسوم تشریفات بود و افسانه و ایمان و عقیده همین آداب است.
اسمیت برای اثبات نظر خود شواهد بی شماری بخصوص از تورات ذکر می کند. او معتقد است که در پرورش و رشد و ایمان مذهبی، آداب و رسوم مقدم بر ایمان است و در روابط علل و معلول آداب و رسوم در حقیقت نقش علت را بازی می کند، یا به طوری که سمنر در نظریه تکامل خاطر نشان می کند عمل مقدم بر فکر بوده است.
نظریه اسمیت اثر عمیقی در تحقیقات بعدی راجع به مذهب بخشید و به منزله پایه ای برای فرضیه اجتماعی مذهب قرار گرفت که دورکیم که یکی از هواخواهان جدی آن شد.
دورکیم ضمن تلاش برای کشف منبع مذهب، توجه خود را بیشتر به تجزیه مذهب بومیان اولیه استرالیا که به منزله کهنه ترین جامعه بشری به شمار می روند متمرکز ساخت و نظریه خود را در کتابی به نام « ابتدایی ترین صور زندگی مذهبی» تفسیر کرد. دورکیم این عقیده را رد کرد که مذهب مبتنی بر ایمان داشتن به خدایان و یا ارواح است.
وی آغاز مذهب را در آداب و رسوم و تشریفات اجتماعی دانسته، و این آداب را به منزله ابتدایی ترین شکل مذهب می شمرد. اما باید پرسید که این آداب و رسوم از کجا پدید آمده است؟ دورکیم در جواب می گوید برای تشریح چگونگی و معنی مذهب باید به جوامع اولیه مراجعه کرد، زیرا در بین آنان رفتار و کرداری مشاهده می شود که فوق العاده نزدیک به آداب و رسوم مذهب ابتدایی است. وحشیان نیز مانند بسیاری از جوامع متمدن نیاز شدیدی بدان دارند که از کار دشوار روزانه و کسالت و یک نواختی زندگی رهایی یابند و به همین جهت هر چند وقت یکبار دور هم گرد می آیند و تشریفاتی برپا می کنند که طی آن عواطفشان به جوش می آید و به طور معمول به یک حال هیجان و بی خبری و شور می رسد. مهمترین فعالیت آنان به هنگام اجتماع عبارت از رقصیدن و سرایش است که به طور موزون و مداوم و شدت فراوان صورت می گیرد تا اینکه شور و نشاط نشئه انگیزی بر همه حضار غلبه کند و آنان در حال خلسه ای فرو برد.
هر کسی که به وجود می آید در ذهن شرکت کنندگان بدون مراجعه با مقاومت زیادی، اثر می بخشد زیرا همه آنان در مقابل اثرات خارجی حساسیت فراوان دارند و هر شرکت کننده در حال اجتماع این اثرات را بیرون می ریزد و عاطفه ای که به وجود می آید از یکی به دیگری سرایت می کند و همچون بهمنی به ترتیب که پیش می رود نیرومند می گردد. به طوری که جمعیت احساس می کند دارای نیرو و قدرت فوق العاده است و بنا به عقیده دورکیم از این تجربیات جوامع وحشی و بدون فکر وجود نیروی مرموز یا مانا به وجود می آید.
در جوامع بدوی هر جامع و یا زندگی اجتماعی به طور معمول نشان و علامتی بخصوص دارد که گاهی حیوان مخصوص و زمانی یک شیء بخصوص است. این علامت به منزله منبع و موجد مانا تصور می شود و بنابراین جنبه تقدس می یابد.
اما این مظهر جامعه با اینکه دارای قوای بی کران و وسیعی است جای سایر منابع قدرت را که هر کدام به جای خود وظیفه ای را انجام می دهند نمی گیرد. مانا خود را به افراد و اشیا و اعمال و امکنه و حتی کلمات می آمیزد و آنها را مقدس می کند و بدین طریق انسان بدوی بین مقدس و پلید امتیازی قابل می گردد و همین امتیاز شرط اساسی پیدایش مذهب است. این نیروی مرموزی که از تشریفات و رسوم پدید می آید ممکن است گاهی به صورت ذی روح تجسم یابد و در نتیجه مفهوم ارواح و خدایان را به وجود آورد.
بدین طریق به نظر دورکیم مفهوم های مانا و مظهرهای دیگر قدرت و تشریفات مربوط بدانها صور اولیه مذهب را تشکیل می دهند.
سمبول سازی و تجسم قوای مرموز به وسیله علایم و نشانهای مخصوص اساس مذهب را تشکیل می دهند و چون دورکیم عقیده دارد صورت یا سمبول عبارت از همان مظهر و نمونه زندگی اجتماعی هر دسته یا به عبارت دیگر نمودهای اجتماعی و یا مکنونات ذهنی اجتماع است، بنابراین چنین برمی آید که منشا مذهب جز خود جامعه چیز دیگر نیست.
دورکیم بدین طریق برای مذهب یک فلسفه اجتماعی کاملی وضع کرد...
با وجود این فرضیه دورکیم پایه مطالعات مهمی قرار گرفت که بعداً در پرورش مفهوم منبع اجتماعی مذهب نقش مهمی بازی کرد.
یکی از محققانی که بعد از دورکیم در این خصوص مطالعات سودمندی کرده است، جین هاریسن Jane Harrison است که کتابی به نام « مطالعات منابع مذهب یونانی» دارد.
این بانوی دانشمند که تحت نفوذ افکار اسمیت و دورکیم قرار گرفته است، منبع و چگونگی پرورش مذهب یونانی را بررسی کرده و به این نتیجه رسیده است که عقیده به وجود خدا از مراسم زندگی و مجالس رقص و آواز و سرود که به مناسبت حوادث مهم حیات از قبیل تولد و ازدواج و مرگ برپا می گردید سرچشمه گرفته است. مانند دورکیم وی نیز عقیده دارد عواطف و احساساتی که بر اثر رسوم و تشریفات اجتماعی بر شرکت کنندگان در این مراسم غلبه می یافته بعد به صورت خدایان تجسم یافته است.
الیوت دینسمور چاپل Eliot Dinsomore chapple کارلستون استونس کن carleston stevens con مردم شناسان آمریکایی در کتاب خود به نام اصول مردم شناسی نظریه ای درباره منبع مذهب اظهار داشته اند که فوق العاده نزدیک به نظریه های فوق الذکر است.
این دو مردم شناس که پیداست از کتاب رسوم گذران آرنولد وان گنپ Arnol von Gennep استفاده کرده اند خاطر نشان می کنند که تاسیسات مذهبی بر اثر ظهور بحران هایی در زندگی عاطفه ای آدمی روی می دهد که طی آن تعادل لازم از دست می رود و انسان برای به دست آوردن آن تعادل ناگزیر به تلاش می گردد.
این بحران ها دو نوع است: یک نوع که دامنگیر فرد می شود و نوع دیگر بحرانی است که دسته و جمعیت را فرا می گیرد.
برای اعاده توازن و تعادل روحی در نوع تشریفات هر کدام به سبک خود تحت رهبری یک شخص صلاحیت دار و یا کشیش صورت می گیرد. این تشریفات را « رسوم گذران» و « رسوم تشدید» می خوانند. تأسیسات مذهبی از این رسوم سرچشمه می گیرند» (1).
نقد و بررسی
1- غفلت از نیازهای فطری:
همان گونه که اشاره شد امیل دورکیم و جامعه شناسان افراطی پیرو مکتب وی انسان را تابع جامعه دانسته، معتقدند که فرد را جامعه می سازد و انسان از خود هیچ گونه اختیاری در برابر جامعه ندارد.شکی نیست که فرد تا حدودی تحت تأثیر جامعه قرار گرفته، شخصیتش به وسیله آن شکل می گیرد ولی این گونه نیست که انسان تابع بی چون و چرای جامعه باشد.
به جهت آنکه اولاً باید زمینه و ریشه ای از استعدادهای نفسانی در انسان باشد و سپس اجتماع آنها را رنگ آمیزی کند. چون اگر اجتماع آن چنان اهمیت دارد که امیل دورکیم تصور می کند پس چرا تا به حال اجتماعی نتوانسته انسان ها را به گونه ای بسازد که همه در یک سطح قرار گرفته و هیچ فرقی میان آنها - لااقل از نظر روحی - وجود نداشته باشد؟
چرا اجتماعات بشری تا به حال نتوانسته اند انسان ها را به گونه ای بسازند که در هیچ موضوع اشتباه نکنند یا لااقل دچار شک و تردید نشوند؟
اگر اجتماع مهمترین عامل در زندگی انسان هاست، پس چرا در یک جامعه معین که همه افراد آن از شرایط اجتماعی واحدی برخوردارند همه دارای خلق و خوی و یا استعدادهای یکسان نیستند؟ اگر اجتماع تنها عامل در رشد فرد و شخصیت انسانی است پس چرا در یک جامع یکی فیلسوف می شود و دیگری هنرمند، یکی ریاضی دان می شود و دیگری کودن؟
اگر بخواهیم به چراهای فوق جواب صحیح بدهیم باید قبول کنیم که نقش اجتماع در رشد و تکوین شخصیت افراد محدود است؛ چه آن که علل و عواملی در سازندگی انسان مؤثرند که یکی از آنها اجتماع است.
به طور کلی انسان موجودی است که با وجود طبیعت ثابت، علل و عواملی چون وراثت و شرایط زیستی و تعلیم و تربیت و محیط اجتماعی (خانواده، و مدرسه و ...) و اراده و اختیار و گاه ضربه های روانی شخصیت او را می سازند نه آن که تنها اجتماع انسان را بسازد.
ثانیاً به تجربه اثبات شده که افراد در برابر عوامل اجتماعی همواره منفعل صرف نیستند، بلکه در بسیاری از موارد در برابر آداب و رسوم و عقایدی که جامعه به آنها می خواهد تحمیل کند، ایستادگی نموده، از آنها سرباز می زنند.
اشتباه بزرگ امیل دورکیم و طرفداران وی از اینجا ناشی شده که به نیازهای درونی انسان توجه کافی نکرده اند. امروزه کمتر جامعه شناسی را می توان سراغ گرفت که معتقد به نیازهای درون ذاتی نباشد ولی متاسفانه تعداد کمی از آنها به نیازهای روانی توجه دارند، زیرا اکثر آنها از آن جای که طرفدار فلسفه مادی هستند تنها نیازهای فیزیولوژیکی را در نظر می گیرند.
اشکال واقعی اینان این است که می گویند اگر انسان دارای نیازهای روانی باشد باید اولاً جنبه عمومی داشته باشد و ثانیاً در هر زمان و موقعیتی به چشم خورد.
این دانشمندان اگر به مسایل زیر توجه می کردند پاسخ اشکالات خود را می یافتند.
1- نیازهای فطری دارای شدت و ضعف هستند. برای مثال حب ذات شدیدتر از میل به تعلق است.
2- بسیاری از نیازهای انسانی بالقوه هستند و برای فعلیت یافتن احتیاج به محیط مساعدی دارند.
3- نیازهای فطری سخت انعطاف پذیرند. عواملی نظیر اختیار فرد، محیط اجتماعی، تربیت، ضربه های روحی می تواند موجب عدم بروز و ظهور آنها شود.
4- نیازهای انسانی اگر ارضاء نشوند و یا به مانعی برخورد کنند و یا پس رانده شده به وسیله یکی از مکانیسم های دفاعی جبران می گردند.
پل فولکیه paul Foulquie در انتقاد از نظریات پیروان مکتب اجتماعی چنین می گوید:
الف- « هیچ چیز انسان را از خشن ترین حیوانات متمایز نمی سازد»، مگر استعداد خارج شدن از حیوان بودن. ایراد اساسی بر فرضیه اجتماعی در همین محدود ساختن است.
1- زندگی اجتماعی تنها برای انسان باعث مدنی بودن می گردد. در حقیقت حیواناتی یافت می شود که به حال اجتماعی زندگی می کنند لکن ترقی نمی نمایند. این موضوع بر اثر آن است که انسان لااقل دارای استعداد تاثیرپذیری یا استعداد نوآموزی است که حیوانات فاقد آن می باشند و حتی باید گفت اضافه بر تأثیرپذیری قوه ی دیگری نیز در انسان موجود است. « اگر انسان قادر نبود چیزهایی را که جامعه برای او تهیه می کند تولید بنماید، هیچ یک از آنها را ضبط و درک نمی کرد « دولاکروا».
2- تاریخ، اشخاصی را نشان می دهد که جامعه ی معین را به مقدار زیاد ترقی داده اند. بدون شک این گونه اشخاص استثنایی هستند؛ لیکن این استثنا بر اثر اهمیت عملی است که انجام می دهند نه بر اثر توانایی و قدر اجرای عمل مزبور، زیرا این قدرت و توانایی در تمام اشخاص مشترک است و هر کس، به اندازه معین از آن استفاده می کند. به طور قطع فرد است که جامعه را تغییر می دهد، همان طور که جامعه فرد را تغییر می دهد. این استعداد تاثیرپذیری که انسان را قابل تربیت و این توانایی عمل که او را قابل مربی شدن می سازد همان عقل است.
ب- از طرف دیگر اجتماع فرد را تربیت نمی کند. اشخاص بالغ بویژه والدین هستند که کودکان را تربیت می کنند.
بدون شک دورکیم والدین و استادان را نمایندگان جامعه می داند، اما « کودک در والدین خود حقیقت انسان را محترم می شمرد و اخلاق گروه را تا آن حد قبول می کند که اشخاص مورد احترام و مشخص گردد».
پ- دلایل مکتب اجتماعی تنها این موضوع را نشان می دهد که جامعه ضمن وادار ساختن انسان به استفاده از عقل خود، آن را توسعه می بخشد نه اینکه اجتماع عقل را ایجاد می نماید.
آثار زندگی اجتماعی در توسعه فکر افراد بر نفع شخصی مبتنی است. بدین معنی که زندگی، منافع جدیدی را ایجاد می کند. انسان در حالت انفرادی، دانستن را تنها برای فایده آن می خواهد، لکن در جامعه محرک تازه ای پیدا می شود و آن نشاطی است که بر اثر نمایاندن اطلاعات حاصل می شود و در نتیجه لذت داشتن ایجاد می گردد و هم چنین نشاطی که بر اثر اثبات حقانیت خود به وجود می آید و در نتیجه قید منطق ایجاد می گردد» (2).
2- بی توجهی به عوامل عقلانی:
امیل دورکیم در اصل به جنبه های عقلانی علل گرایش انسان به خدا توجه نکرده است، زیرا جامعه گرایی آن چنان نظر او را به خود جلب کرده بود که حتی مسایلی نظیر هوش و عقل و اراده را زاده اجتماع می دانست.امیل دورکیم که به مطالعه عقاید و آداب و رسوم اقوام ابتدایی پرداخته بود، مانند تحقیق در مورد « قوم آرونتا» واقع در استرالیای مرکزی و بررسی توتم های موجود در آن، به این نتیجه رسید که حتی زمان و مکان نیز اموری اجتماعی هستند. به این بیان که اگر زمان به روز و هفته و ماه و سال تقسیم گردیده است؛ این تقسیم بندی از آنجا ناشی گردیده که اقوام ابتدایی مراسم و آداب و رسوم خود را در مواقع معین انجام می دهند، یعنی تقسیمات را آداب و رسوم اجتماعی ایجاد کرده است و اگر گردهمایی های افراد برای انجام مراسم اجتماعی نمی بود اثری از زمان پیدا نمی شد.
در مورد مکان نیز امیل دورکیم معتقد است که اگر توتم ها نمی بودند، جهات مکانی برای افراد انسانی مشخص نمی شد، چرا که وجود توتم ها در قبیله موجب شده تا انسان ها سمت راست و چپ و بالا و پایین و شمال و جنوب را درک کنند.
« دورکیم معتقد است دین بدوی نفوذ و تاثیر بسیاری در زندگانی روحانی و اخلاقی و اجتماعی و دینی انسان دارد.
آنچه در افکار ما می گذرد مانند زمان و مکان و افکار عمومی و ادراکات و قوانین اساسی، همه را مدیون دین توتم هستیم.
توجه بشر به مکان و زمان ریشه اجتماعی دارد که زاییده دین است.
در بعضی از جامعه های استرالیایی سطح به شکل یک حلقه ادراک می شود؛ زیرا چادر قبیله مانند دایره است و به تعداد بحث هایی است که جامعه داراست.
تشخیص راست و چپ زاییده اجتماع است؛ زیرا دست راست با مقدس و دست چپ با پلید بستگی دارد.
در انسان حالات روحی گوناگونی مانند ادراکات و خاطرات و لذت و رنج و امیال و غیره وجود دارد. فرد در مدتی که این حالات را در ذهن می پروراند و وجود هر یک را در نظر می گیرد، مدتی را که به هم مربوط است و در تمام اشیا مشترک است تشخیص می دهد. بنابراین تقسیم زمانی مربوط به عصر مراسم و اعیاد و تشریفات مذهبی است.
علم انتظام عالم نیز در دین توتم موجود است و تقسیم اشیا را ایجاب می کند. گروه های مختلف را به هم مربوط می سازد، و از این راه افکار عمومی و مفهومات که در طبقه بندی مفاهیم انسانی حکومت می کند ایجاد می گردد.
در فکر فرد قوه ی تمیز وجود دارد که دارای شخصیت خارجی نیست ولی اجتماعی است. بدون چنین اصلی انجام امور انسانی غیر ممکن است.
مراسم تقلیدی: قاعده ی « هر جنسی از هم جنس خود به وجود آمده است». اولین فرضیه از اصل علیت را نمودار می سازد، همان علل موجب همان نتایج می گردد، یعنی قوانین اساسی عقل و فکر ما آشکار می گردد».(3)
با ملاحظات فوق دورکیم بر اساس تفکر خود نتوانسته جنبه های عقلانی مسأله را در نظر بگیرد، ولی اگر وی به تعدیل افکار خود می پرداخت لااقل می توانست مشاهده نظم جهان هستی را - که یک مساله عقلانی است - اساس گرایش به مبدا آفرینش بداند.
3- تناقض های چشمگیر:
اگر آداب و رسوم اجتماعی را منشا گرایش به خدا بدانیم باید این را در نظر داشته باشیم که آداب و رسوم اجتماعی لااقل دارای ویژگی های زیر است:1- پیدایش آداب و رسوم مبتنی بر تطبیق با شرایط زندگی است.
2- آداب و رسوم بستگی شدیدی به محیط دارد، یعنی در یک جامعه مورد قبول با تغییر شرایط اجتماعی عوض شده در سیاری از موارد با گذاست و در جامعه دیگر مورد انکار.
3- آداب و رسوم با تغییر شرایط اجتماعی عوض شده و در بسیاری از موارد باگذشت زمان از میان می رود.
حال با در نظر گرفتن خصایص سه گانه فوق باید بررسی کرد که آیا امور فوق نیز بر مذهب منطبق است یا نه؟
اولاً کدام یک از مقتضیات و احتیاجات زندگی بدون در نظر گرفتن ریشه ای در درون انسان می توانسته اندیشه وجود خدا را در ذهن بشر مطرح سازد؟
ثانیاً در کدام یک از نقاط دنیا جامعه ای را می توان سراغ گرفت که اندیشه وجود خدا در ذهن افراد آن راه نیافته باشد.
جان ر.ایورث می گوید:
« اگر تاریخ یکی از راهنماهای ما باشد، از گذشته دور تاریخ بشر می توان گفت که بشر همیشه لزوم تواضع و کرنش و سر فرود آوردن در مقابل قوه ای که مافوق اوست یعنی آن چیزی که همه درستی ها و حقیقت ها را می سازد در خود حس می کند».(4)
ثالثاً این نغمه ماورای طبیعی که از آغاز تاریخ تا به حال به زبان ها و طرق گوناگون شنیده شده آیا خود دلیل بر این نیست که گذشت زمان نتوانسته آن را از میان ببرد؟
امیل دورکیم می گوید:
« مذهب یک نیاز اجتماعی است و علی رغم تغییراتی که در سازمان اجتماع روی می دهد همواره وجود خواهد داشت».(5)
تناقض فوق را در سخن دورکیم چگونه می توان قبول کرد؟ زیرا اگر مذهب یک نیاز اجتماعی است می بایست با تغییرات اجتماعی نیز تغییر پیدا کند. بنابراین آیا عدم تغییر آن دلیل بر این نیست که نمی توان باور داشت که زاییده اجتماع است؟
4- با این اشکالات چه می توان کرد؟
با در نظر گرفتن این مساله که « مانا» موضوعی ماوراء الطبیعی بوده است این سؤال مطرح می شود که چرا و به چه علت در حال شور و هیجان به مغز انسان بدوی یک امر ماوراء الطبیعی خطور کرده است نه یک امر مادی و جسمانی؟اگر این تصور را مانند تصورات بعضی صوفیه و یا بیماران روانی بدانیم، این مسأله مطرح می شود که این گونه تصورات اولاً جنبه عمومی نداشته، ثانیاً همیشگی نیست و ثالثاً موضوعی که در مسیر تاریخ این قدر نفوذ و تاثیر داشته چگونه می توان باور داشت که منشأش امری خیالی بوده باشد؟
این سؤال نیز باقی است که آیا تنها در حالت بی خبری و خلسه چنین فکری به ذهن بدویان خطور می کرده یا در غیر از آن حالات نیز تصوراتی را داشته اند؟
اگر صرفاً در حال خلسه چنین دریافتی داشته اند، اشکالات فوق باقی است و اگر در غیر از آن حالات نیز از فکر وجود مانا برخوردار بوده اند پس نظریه دورکیم را چگونه می توان قبول کرد؟
بنابراین سخن دورکیم در صورتی درست است که بگوییم رفتارها و آداب مذهبی جنبه اجتماعی داشته اند نه اصل گرایش به خدا، یعنی اینکه پس از گرایش به خدا آداب و رسوم مذهبی که بعضی از آنها جنبه اجتماعی داشته بنابر مقتضیات زمان ایجاد شده اند.
5- انتقادات دانشمندان:
گذشته از انتقادات فوق، جمعی از دانشمندان نیز بر این فرضیه انتقاداتی وارد ساخته اند.ساموئل کینگ می گوید:
« جای هیچ گونه شک نیست که تفسیر مذهب از طرف دورکیم با این افکار نو و جالب، انوار تابناکی بر این کیفیت اجتماعی بغرنج و تاریخ افکند و موجب آن گردید که در فرضیه های موجود مربوط به منبع مذهب تجدید نظر کامل به عمل آید و بعد نیز هیچ جامعه شناس و محققی نتوانست که نظریه جامعه شناس بزرگ فرانسوی را نادیده انگارد.
در حقیقت بسیاری از دانشمندان نظریه دورکیم را به منزله منطقیترین نظریات موجود درباره ی مذهب می دانند.
با وجود این عده کثیری دیگر از محققان برعکس اگرچه بسیاری از نکات فرضیه دورکیم را جالب می شمرند، با این همه عقیده دارند که دورکیم با انتساب یگانه منبع و سرچشمه مذهب که ذهن اجتماعی و یا نمودهای اجتماعی خود را به یک عامل مرموز و اسرارآمیز متوسل گردیده است و از این رو از تفسیر منشا مذهب به طور صریح و گشاده عاجز مانده است.
گلدنوایزر Alexander Goldenweiser نظر دورکیم را یک جانبه و از لحاظ روان شناسی کم اعتبار می داند.
وی خاطر نشان می کند که کاملاً درست است که در به وجود آوردن فکر تقدس آداب و رسوم و سنت اثر فراوان داشته است، لکن جامعه در ایجاد این فکر سهمی داشته و نه اینکه خالق و مولد آن بوده است.
جامعه ای که دارای حس مذهبی باشد می تواند دست به کارهای غیرعادی بزند، لیکن نمی توان گفت این حس مذهبی را خودش به وجود آورده است».
روبندیکت Robendicket در کتاب مردم شناسی خود خاطرنشان می کند. (6)
« مذهب یک پدیده بخصوص، مستقل از تاسیسات اجتماعی دیگر بشر است. زیرا می توان گفت کلیه ی تاسیسات دیگر بشر از نیاز حیوانی و خصایص جسمانی وی سرچشمه می گیرند، چنانچه سازمانهای اجتماعی انسان هر قدر هم متفاوت باشند متکی بر کیفیات جسمانی از قبیل جنس و توالد و تناسل و زندگی اجتماعی هستند.
سازمانهای اقتصادی نیز از نیاز انسان به خوراک و مسکن ریشه گرفته است، لیکن بسیار دشوار است که پایه مذهب را در زندگی حیوانی افراد قرار داد و نیز معلوم نیست بر کدام یک از خصایص بشر استوار گردیده است:
سمنر و کلر خاطرنشان می کنند:
مذهب نیز مانند سایر تاسیسات اجتماعی وسیله ای است که در پرتو آن انسان خودش را با محیط تطبیق می دهد.
این دو دانشمند محیط را منقسم به سه نوع می کنند که عبارتند از، محیط طبیعی، محیط اجتماعی و محیط مافوق طبیعی.
این محیط آخری البته فرضی و تصوری است، لکن اجبار انسان برای تطبیق با آن به همان اندازه شدید است که نسبت به دو نوع محیط دیگر. در این خصوص چنین می نگارند:
« هیچ کس در این حقیقت شک ندارد که در طول قرون متمادی تصور وجود شیاطین و ارواح چگونه در زندگی و فعالیت بشر تاثیر تام داشته است.
این جهان ماورای طبیعی یک محیط ثابت به وجود آورده است که در کنار محیط طبیعی و اجتماعی قرار گرفته و تطبیق با سایر محیط های محسوس ... مذهب یکی از شرایط زندگی است که بشر در تنازع بقا باید آن را مانند سایر شرایط رعایت کند».(7)
فلیسین شاله می گوید:
« دورکیم حق دارد، دین را « تشخیص مقدس از پلید» بداند ولی از نقطه نظر دیگر تعریف او با اشکال روبرو گردد.
البته درست است که دین اغلب امری اجتماعی است و سازمان معبدها نقش مهمی در تاریخ دارد، ولی دورکیم از وجه فردی احساس دینی بسیار غافل است. بودا هنگام گوشه نشینی به مفهوم جهان و زندگی انسان راه یافت و در راس افکار دینی زمان خویش قرار گرفت، در صورتی که معتقدات او با آداب و رسوم جایگاهش مغایرت داشت.
در بیشتر ادیان عرفان با مراسم اجتماعی سازگار نیست و انسان مایل است به شخصه با خدا ارتباط یابد، به این جهت این داوری درباره تعیین هویت مقدس و اجتماعی چندان درست نیست. البته جامعه فرد را از هنگام تولد تا مرگ تربیت می کند و یاری می نماید، بهره می رساند، یا آزار می دهد ولی آنچه انسان را مذهبی می سازد این تشکیلات ناقص و سازمانهای گسسته نیست».(8)
پی نوشت ها :
1. جامعه شناسی ص 5-132.
2. خلاصه فلسفه ج1، روان شناسی ص 7-36.
3. تاریخ مختصر ادیان بزرگ ص 20-19.
4. مذهب در آزمایش ها و رویدادهای زندگی ص 141.
5. جامعه شناسی ص 130.
6. جامعه شناسی ص 134.
7. جامعه شناسی ص 7-126.
8. تاریخ مختصر ادیان بزرگ ص 8-477.
نصری، عبدالله؛ (1373)، خدا در اندیشه ی بشر، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اول