خاطراتی از نماز و نیاز شهدا

دلباخته

در سال 1364 یک جلسه ی سخنرانی برای کارمندان دولت در مسجد رضوان ترتیب داده بودیم. حاج قاسم به عنوان سخنران در این جلسه دعوت شده بود تا درباره مسائل جنگ و مسؤولیت امت اسلامی سخنرانی نماید. برنامه طوری
يکشنبه، 24 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دلباخته
 دلباخته

 






 

خاطراتی از نماز و نیاز شهدا

وقت نماز
شهید حاج میر قاسم میر حسینی
در سال 1364 یک جلسه ی سخنرانی برای کارمندان دولت در مسجد رضوان ترتیب داده بودیم. حاج قاسم به عنوان سخنران در این جلسه دعوت شده بود تا درباره مسائل جنگ و مسؤولیت امت اسلامی سخنرانی نماید. برنامه طوری ترتیب داده شده بود که سخنرانی حاج قاسم هنگام اذان مغرب به پایان برسد.
قبل از اذان حاج آقا بیانی امام جمعه ی محترم زابل جهت اقامه ی نماز وارد مسجد شدند. شهید به احترام امام جمعه سخنشان را قطع کردند و از حاج آقا دعوت به ایراد سخنرانی نمودند. حاج آقا گفتند: «چون وقت نماز است، بهتر است برای نماز آماده شویم.» شهید هم صحبتشان را قطع کردند و نماز اقامه شد.
پس از نماز ما به همراه شهید به منزل استیجاری خود ایشان که در کنار مسجد بود، رفتیم و جلسه در آنجا ادامه یافت. جمعی از مسؤولان گروهها و فرماندهان رده های مختلف لشکر ثارالله هم حضور داشتند.
بعضی از رزمندگان به نحوه ی برخورد امام جمعه اعتراض کردند. اما شهید در پاسخ گفت: «من از این برخورد امام جمعه تشکر می کنم. زیرا همه ی تلاش و کوشش ما برای این است که حکومت اسلام در دنیا برقرار گردد. و قانون اسلام حاکم و نماز اقامه شود. امام جمعه قصدی جز برپایی نماز نداشت که هدف ما هم همان بود. شما هم ناراحت نشوید.(1)

مراسم استقبال

شهید حاج شیخ علی مزاری
حاج آقا ذوق و سلیقه ی خاصی داشتند. مثلاً هنگامی که از حج می آمدند به حجاج می گفتند قبل از رفتن به منزلشان به مسجد بیایند تا مراسم استقبال و دیدار در مسجد انجام پذیرد. این ارتباط دادن مردم با مسجد گاهی این زمینه را ایجاد می کند که افرادی که کمتر به مسجد می آیند در مسجد دیده شوند. خب! وقتی کسی اقوامش از مکه می آیند به طور طبیعی مایل است در مراسم استقبال شرکت کند و اگر اهل مسجد هم نباشد به این واسطه در مسجد حضور می یابد و ایشان این کار را خوب انجام می داد.(2)

اولین گردش

شهید فریدون بختیاری
لباس هایش را پوشید، اولین گردش بعد از عقد بود. گفت: «کجا می رویم؟» فریدون جواب داد: «خودت می فهمی!»
دست او را گرفت و مستقیم به مسجد رفت؛ چندین بار طول و عرض حیاط مسجد را قدم زدند. می گشتند، صحبت می کردند. فریدون گفت که همیشه از خدا می خواسته ابتدای زندگی مشترکش را از مسجد آغاز کند و چقدر خدا را شکر می کرد که به آرزویش رسیده بود!(3)

دلباخته

شهید عبدالعلی بهروزی
وقتی مسجد امام خمینی (رض) سردشت را بنا می کردند، هر کس فراخور توان خویش کمک می نمود، ولی ما به علت فقر مالی از این توفیق بی نصیب مانده و از این نظر شرمنده بودیم. عبدالعلی که دلباخته عبادت بود، بی آنکه چیزی به من بگوید، مشتاقانه و خالصانه ده روز در کار ساختمان مسجد به کارگری پرداخت، تا دین خود را ادا و ما را از این شرمساری برهاند.
عبدالعلی در سال 60، نامه ای برایم نوشت و ضمن سپاس و شادمانی از پیروزی حضرت آیت الله خامنه ای در انتخابات ریاست جمهوری و رأی چشمگیر مردم در آن شرایط حساس و پرماجرا، به انجمن اسلامی مسجد امام خمینی، واقع در سردشت زیدون، نکات مهمی را توصیه فرمودند. از جمله این که : «سعی کنید در مسجد نیروهای با ایمان و خود ساخته تربیت کنید و آنان را به ویژه در بُعد اطاعت از فرماندهی آموزش دهید.»(4)

چون کوه استوار

شهید محمود شپرک
ایمان و تمامی باورهایش را مدیون مسجد می دانست. در مسجد آموخت که اگر چه خود محتاج باشد ولی باید به مستمندان کمک کند حتی اگر خود را به زحمت انداخته و شب ها تا دیر وقت کارکند و پولی بدست آورد تا آن را لای دفتر و کتاب یکی از دوستانش بگذارد بی آنکه او متوجه شود.
معاش زندگیش را فراهم کند. در مسجد آموخت که لباس ساده بپوشد. از غیبت و ریا و خودنمایی سخت متنفر شود. به عیادت معلولین و مجروحین برود و در مقابل سختی ها و مشکلات چون کوه استوار بماند و با این همه پرهیزگاری گمنام و پاک باقی بماند.
از پاکی و پرهیزگاریش همین بس روزی که موشک های دشمن به حمام عمومی شهر اصابت کرد محمود نیز در حمام بود وقتی با بدنی لخت و خاکی او را از زیر آوار می آوردند. سرگردان به دنبال گمشده ای می گشت. مردم به اصرار علت را می پرسند: «چه کارش داری شاید شهید شده باشد»
او با تأسف می گوید: «اما دستمزدش را نداده ام.»
از همین مسجد بود که بارها به سوی جبهه های نبرد بال می گشاید و آخرین فصل های زندگیش را در زیر بارش توپ ها و خمپاره ها سپری می کند. در شب عملیات در انبوه دود و گلوله و فریاد خمپاره ای که مأمور مرگ اوست فرا می رسد و سر و صورت و قلب او را چاک چاک می کند. آخرین نفس هایش را به یاد مهدی (ع) اختصاص می دهد. زیرا موقعی که گوش بر دهان کم جانش می گذاریم متوجه می شویم که آخرین نفس او با «مهدی» تمام می شود.(5)

صمیمانه

شهید مولوی فیض محمدحسین بر
مولوی با سایر طلبه های همدوره ی خود برخورد مناسب و ارتباط تنگاتنگی داشت. بیش تر اوقات با طلاب جوان همسن و سال خود درس می خواند و آنان نیز گاهی مشکلات درسی خود را از او سؤال می کردند. با طلاب به گفتگو می نشست و با آنان ارتباط صمیمانه ای داشت. جمع طلاب را که همانند خودش فقیر و بیچاره بودند، دوست می داشت و آنها را مورد رأفت و عطوفت قرار می داد.(6)

ارادت

شهید تقی بهمنی
ارادت تقی به آیت الله تألهی عاشقانه بود.
حاج آقا که از حج برگشت، رفت تهران و با اصرار ایشان را آورد همدان.
تقی از نوجوانی، اهل مسجد و هیأت بود. دم مغرب بود که دیدمش. گفتم: آقا تقی! کجا با این عجله؟
«مسجد! وقت نمازه!»
مرتب می رفت مسجد جولان. آیت الله تألهی از علما و عارفان بزرگ شهر، آنجا نماز می خواند. آقای تألهی هم او را خیلی دوست داشت.
به تقی می گفتیم: تشک و لحافت را ببر مسجد و شب ها همانجا بخواب! اصلاً می دونی چیه؟ برو بشو؛ سرایدار مسجد!
تقی می خندید و می گفت: «من دارم راه خودم رو می رم.»
از همان بچگی کسی به تقی نگفت، نماز بخوان! مسجد برو! خودش عاشق نماز و عبادت و مسجد بود. شده بود بلبل مسجد.(7)

مجروح

شهید حاج رضا شکری پور
ایام مجروحیتش، پا می شد، با چه مکافاتی می رفت مسجد جامع؛ نماز جماعت. شب ها، دیگه نمی ذاشتیم بره. می گفتیم: برو همین مسجد محلّمون؛ مسجد مطهّری.(8)

تکلیف هشت سالگی

شهید حسن صوفی
از هشت - نه سالگی روزه می گرفت، نماز می خواند.
نصیحتش می کردم که عزیز من، الآن تو به سن تکلیف نرسیده ای.
می گفت: «روزه می گیرم برای پدر و مادر شما.»(9)

اهتمام به عبادات

شهید محمود سعیدی نسب (غزنوی)
در مدتی که در کنار محمود بودم، ندیدم نماز شبش ترک شود. در تمام مدت که شاید یکی دو ماه و در چند نوبت رفتم مهمانش می شدم، ندیدم هنگام صبح بدون قرائت قرآن از منزل خارج شود. با صدای روح نوازی قرآن را با ترتیل می خواند. محمود به برخی اعمال مستحبی چون غسل جمعه، غسل غروب شب قدر پایبند بود، به دیگران هم توصیه می کرد، در ارادت و محبتش به اهل بیت (علیهم السلام)، همین بس که خود، مجالس دعای توسل و..می گرفت و دوستان را به منزل فرا می خواند.(10)

ساعت گردان

شهید نادر عبادی نیا
بچه های گردان غواصی، اسم او را ساعت گردان گذاشته بودند و همیشه اینگونه صدایش می کردند. علتش هم این بودکه همیشه قبل از اذان صبح بیدار بود و تا نماز صبح به نافله ی شب و راز و نیاز می پرداخت، وقت اذان هم موتور برق را راه می انداخت و آمپلی فایر را روشن می کرد و اذان می گفت....ساعت گُردان همان شهید نادر عبادی نیا بود که در عملیات کربلای 4 به لقاء خدا رسید.(11)

پیمان با خدا

شهید روشنعلی میرزایی
سرتاسر زندگی کوتاه شهید روشنعلی میرزایی همراه با نظم و برنامه ریزی بود، به گونه ای که شهادتش نیز از این امر مستثنی نبود. او در یکی از یادداشتهایش با خدا اینگونه پیمان می بندد که در ازای پنج سال نماز شب، توفیق شهادت در راه محبوب نصیبش گردد. جالب اینجاست که مدت تاریخ انعقاد پیمان (3/ 2/ 60) تا روز شهادت او (4/2/ 65) دقیقاً پنج سال تمام است.(12).

آخرین نماز با وضو

شهید مصطفی طالبی
دکتر کیهانی گفت: «امیدی نیست. مسمومیت شیمیایی و عفونت دست خیلی شدیدتر از آن بوده که بشود با این داروها کنترلش کرد.»
گفت: «با این همه، من وظیفه دارم تا آخرین لحظه تلاش کنم. منتقلش می کنیم آی سی یو.»
برادرش گفت «احتمال بهبود هست؟»
دکتر گفت «نه».
گفتم: «آن جا ممنوع الملاقات می شود؟»
گفت: «بله، قانونش همین است.»
گفتم «ما مصطفی را خیلی کم دیدیم، اجازه بدهید این چند روزه کنارش باشیم.»
دکتر اجازه داد.
مصطفی را نشناختم. تمام تنش زخم بود یا تاول. زخم ها را باندپیچی کرده بودند، اما تاول ها را نمی شد کاری کرد. زخم های داخل گلو و دهان حالا لب ها را هم گرفته بود. چشم هایش بسته بود. بد نفس می کشید. قفسه ی سینه به شدت بالا و پایین می رفت. لوله ی سرم را وصل کرده بودند به رگ گردن، دست دیگر خشک شده بود، جواب نمی داد. حال خودم را نمی فهمیدم.
جلو که رفتم، چشم هایش را باز کرد. لب هایش تکان خورد. سرم را بردم جلو. از بین نفس هایی که به سختی می آمد و می رفت، گفت «پس میثم کو؟»
دویدم سمت تلفن. به خواهرم گفتم: سریع بچه ها را برسان این جا.» مصطفی دوباره چشم هایش را بسته بود. دهانش کمی باز مانده بود. سعی می کرد از بین زخم ها نفس بکشد.
برادرش روزنامه ای به من نشان داد. کنارش خط مصطفی بود، اما بد و ناخوانا. تعریف کرد که دیشب با اشاره می خواست چیزی بگوید، نمی فهمیدم. کاغذ دادم بنویسد. نوشته بود که لباس می خواهم. فکر کردم هذیان می گوید، اما نوشته بود خواب دیده با هیأت حسین جان، هیئتی که مصطفی خیلی دوستش داشت، می خواهد برود زیارت. همه ی شهدا جمع بوده اند، یک خانم هم حضور داشته، یک نفر هم مداحی می کرده. گفت «می خواهم وضو بگیرم.»
گفتم: «آب برای تاول ها ضرر دارد، تیمم کن.»
گفت: «این آخرین نماز را می خواهم با وضو بخوانم.»
نمازش را که خواند، بی هوش شد.(13).

پا طلایی

شهید حاج رضا شکری پور
فوتبال که بازی می کردیم، رضا خط حمله مان بود. به او می گفتیم «پاطلایی». تا تنگ غروب بازی می کردیم. اصلاً هم سیر نمی شدیم. اذان مغرب که می شد، توپ را شوت می کرد طرف ما و خداحافظ! رضا می رفت مسجد. ما هم یکی یکی ول می کردیم می رفتیم دنبالش.
از سر شب رضا خودش نشست پشت فرمان. صبح که شد، زد کنار و برای نماز بیدارمان کرد. وقتی ایستاد به نماز به اصرار پشت سرش صف بستیم، همان جا کنار جاده.
رضا هر جا بود، نماز جماعت برپا می کرد.خانه ی پدرم که می رفتیم، دو نفری نماز جماعت می خواندند. ما هم اقتدا می کردیم. در فاصله ی دو نماز صحبت می کرد. حدیث می خواند و ترجمه می کرد.
رضا نماز که می خواند، گاهی می رفتیم می نشستم پشت سرش.
از گریه اش گریه ام می گرفت. سر نماز انگار یک قطره آب بود که کم کم بخار می شد، می رفت آسمان.
چیزی تا اذان صبح نمانده بود. رفتم نمازخونه؛ گوشه ای ایستاده بود. یک دست به قنوت داشت و دست دیگر به تسبیح. رکعت آخر نماز شبش را می خواند.
خورشید غروب کرد. تا تهران راهی نبود. حاج رضا گفت: «برای نماز که نگه نمی داره. لااقل اذانی بگویم.»
بعد شروع کرد با صدایی آرام اذان گفتن. به «لا اله الا الله» که رسید، صورتش از اشک خیس خیس بود.
- «والله بالله واجب نیست. آخر در کدام رساله نوشته؟»
گفت: «مادرجان! این قدر هم بدحال نیستم که روزه نگیرم.»
مادر گفت: «روده هات را بریدن...»
رضا با لبخند گفت: «سخت نگیرید. تلافی اش را وقت افطار در می آرم.»(14)

پی نوشت ها :

1- ترمه نور، صص 317- 316.
2- فریاد محراب، ص 98.
3- حرف هایش به دل می نشست، ص 14.
4- چاووش بیقرار، ص 30و 32.
5- سیمرغ، ص 56.
6- لاله و تفتان، ص 24.
7- آیینه تر از آب، صص 4و 13و 32و 140.
8- ققنوس و آتش ، ص 140.
9- هم کیش موج، ص 18.
10- فصل طواف، ص 61.
11- یک جرعه آفتاب، ص 20.
12- یک جرعه آفتاب، ص 16و 17.
13- اینک شوکران 2، صص 60- 59.
14- ققنوس در آتش، صص 139و 78و 71و 54و 40و 13.

منبع مقاله :
- ، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس، (14)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.