نویسندگان:
حسین درجانی
امیرهوشنگ میرکوشش
حسین درجانی
امیرهوشنگ میرکوشش
چکیده
نظریه پردازان روابط بین الملل به مفهوم جهانی شدن به صورت روابط بین المللی اندیشیده اند بدون آنکه توجه داشته باشند که دنیای جهانی شده صرفاً رابطه بین « انسان با انسان» نیست و رابطه بین « انسان با محیط» و « محیط با محیط» در فهم ما از جهانی شدن نیز حائز اهمیت است. این معضل آنجایی رخ می نماید که بدانیم به طور کلی در نگاه پژوهشگران به جهانی شدن، روندها و فرایندها دارای اشکال و محتوای ناقصی است که به « فراگیرنمایی» مفاهیمی تبدیل شده است که آن را به عنوان جهانی شدن معنا می کنیم. این پژوهش ضمن بررسی و نقد نظریه های مرتبط با جهانی شدن و به ویژه نگاه متفکران علم روابط بین الملل به آن، نواقص، کاستی ها و تقلیل گرایی های خود ساخته را بررسی کرده و از برآیند چنین دیدگاهی به مفهومی نوین، تحت عنوان « نوجهانی شدن» دست می یابد.واژگان کلیدی:
جهانی شدن، انسان محوری، جهان محوری، نوجهانی شدن، دیدگاه سیاره ایمقدمه
در فیلمی با عنوان پدر (1) - محصول سال 2009 کشور هند - با کودکی ناخواسته به نام آیرو (2) مواجه هستیم، که حاصل ازدواج دو جوان است. مرد پس از باردار شدن زن به دلیل اینکه می خواهد به چای پدر خود در فعالیت های سیاسی شرکت کند، زن را تشویق به سقط جنین می کند، ولی زن نمی پذیرد و به ناچار از هم جدا می شوند. پدر، وارد مجلس نمایندگان می شود و زن دور از چشم مرد فرزند خود را به دنیا می آورد و فرزند به صورت یک کودک پیر به دنیا می آید که به بیماری خاصی به نام سندروم پروگریا (3) که از انواع پیری زودرس می باشد، مبتلا است . آیرو دوازده ساله در مسابقه ای در مدرسه با عنوان اینکه نقاشی یا کار هنری انجام دهید و در آن، کشور هند را به تصویر بکشید، شرکت می کند. او با یک تفکر ساده « کره سفید» (4) را طراحی و به مدرسه می آورد. نگاهی که آیرو به دنیای اطرافش دارد و جهان را بدون مرز ( هندی و غیرهندی) و بدون تفاوت میان انسان و غیرانسان می بیند و در حقیقت نگاهی « فراانسانی» دارد، باعث می شود تا برنده جایزه اول مسابقه مدرسه شود.در اینجا با نگرش هستی شناختی جهان انگارانه ای روبه رو هستیم که دیگر مؤلفه هایی چون روابط دولت ها یا حتی ملت ها، اقتصاد محوری، اولویت های سیاسی - فرهنگی و اجتماعی و در یک کلام کنش انسانی صرف، معنادار نیست و الزامات جهان کنونی در حقیقت « چشم اندازی سیاره ای» (5) است
جهانی شدن و بستر هستی شناختی آن، موضوعی است که از ابتدای کاربرد این واژه کمتر به آن پرداخته شده است. در تقسیم بندی های متفاوتی که از مفهوم جهانی شدن بررسی نموده ایم، نظریه های جهانی شدن از منظر هستی شناسی مورد مداقه قرار نگرفته و یا به صورت گذرا بررسی شده است. به عنوان مثال هلد و مک گرو (6) در کتاب نظریه های جهانی شدن بدنبال پیوند مفهوم جهانی سازی و جهان گرایی هستند و با طرح این موضوع که جهانی شدن، کنشی انسانی است. آن را دارای قابلیت های انتقال به سایر الگوها و روندهای جمعی انسانی ( اقتصادی - سیاسی - اجتماعی و فرهنگی) می دانند ( هلد و مک گرو، 13:1388-12). در این پژوهش با در نظر گرفتن این فرضیه که نوجهانی شدن (7) فهمی جدید از برآیند جهانی شدن است، پرسش اصلی علت، چگونگی و چرایی این انتقال مفاهیم است؛ که با روش پژوهش کیفی به مبانی هستی شناسی جهانی شدن، اشکال، صورت ها و تنوع رویکردها خواهیم پرداخت و در ادامه با در نظر گرفتن مصداق ها و ضرورت های جهان جدید، نوجهانی شدن را به عنوان بدیل جدیدی از کنش جهانی شدن با دیدگاهی سیاره ای معرفی کرده و چشم انداز آینده را رصد می نماییم.
1. پیش فرض های هستی شناسی مفهوم جهانی شدن
سه مفهوم انتقال (8)، دگرگونی (9) و فراروی، (10) به تدریج در گفتمان جهانی شدن پدیدار شده است. شفاف سازی این سه مفهوم، می تواند بنیان های هستی شناختی نظریه های بین المللی را با در نظر گرفتن واژه جهانی به عنوان هدف اندیشه و عمل، بی ثبات نماید. مفهوم جهانی شدن از نظر بومن با وجود واکاوی فراوان هنوز مبهم است (Bauman. 1998:1). رابرتسن و کاندکر معتقدند، این ابهام، نشان دهنده ابهام های گفتمان متفاوت جهانی شدن، و جهانی شدن آنها است ( Robertson and Khondker, 1998)، روزنا دلیل این ابهام را تغییر عمیق هستی شناختی می داند ( Rosenau, 1996:248) برای آنکه مفهوم جهانی شدن هم از نظر علم معانی و هم از نظر تحلیل، به خوبی معنا شود باید آن را در چهارچوب یک هستی شناسی که هویت جهان اجتماعی - سیاسی و بخش های تشکیل دهنده آن را توصیف کند، قرار داد. قبل از پرداختن به این موضوع، باید نگاهی به این جهان و کاری که جهانی شدن با آن می کند، بیاندازیم.از زمان ظهور علوم اجتماعی، این جهان بر اساس خطوط ترسیم شده ی عقلانیت غربی طبقه بندی شده است ( Luhmann, 1998:22-43) طبق این طبقه بندی، جهان اجتماعی - سیاسی از طریق اجزاء و کل و نقش متقابل آنها قابل فهم است. کل، همیشه چیزی بیشتر از مجموع اجزاء است و اجزاء نیز همیشه چیزی بیشتر از نمونه هایی محض از کل هستند. تقسیم بندی جهان براساس بخش های متفاوت یا براساس ابعاد علتی مربوط به تقسیمات نظم دهنده در علوم اجتماعی است ( Fulller, 1993) بنابراین جهان اجتماعی - سیاسی به دسته بندی سترگی مثل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تقسیم می شود. این تقسیم بندی منبع اختلافات در مورد نظم منطقی و تاریخی اولویت ها میان واحدها و سیستم ها و باعث تقسیم بندی موازی دیگری شد که منشاء اختلاف و تنش در مورد مفاهیم و به ویژه مفاهیم جهانی شدن گردید.
در روابط بین الملل آکادمیک، توصیف اصلی از هستی شناختی اجتماعی به ارث رسیده است و کلارک از آن با عبارت « تقسیم بزرگ» یاد می کند - ( Clark, 1999:15-33) روابط بین الملل به طور قراردادی از نظر تعامل میان واحدهای حاکم در نظام بزرگ تری از دولت ها توصیف می شود؛ نظامی که آنارشیک است و حاکمیت اجزای آن امکان هرگونه اقتدارگرایی فراگیر را رد می کند ( Buzan et al, 1993:29-65) طبقه بندی جهان براساس داخل و خارج و به واحد و سیستم، باعث می شود که هر پدیده ای که به هر یک از سطوح تحلیل آن تعلق ندارد، از قلمرو آن خارج شود ( Bartelson, 1998;Scholte, 1993:4-8)
مفهوم جهانی شدن در ارتباطی دو گانه و متناقض با جهان روابط بین الملل قرار می گیرد. از یک سو به نظر می رسد جهانی شدن، پیش فرض طبقه بندی و تقسیم اجزای جهان به صورت تئوریک است و از سوی دیگر به نظر می رسد مفهوم جهانی شدن از این طبقه بندی و تقسیم بندی جزئی تخطی می کند. در حقیقت به نظر می رسد منطق مفهوم جهانی شدن نه تنها تمایزاتی که فهم و استقلال روابط بین الملل مشروط به آنهاست را تضعیف می کند، بلکه تا حدودی روش های ایجاد چنین تمایزات هستی شناختی را نیز تباه می سازد. رابرتسون، در این مورد می گوید: « مفهوم جهانی شدن، نظریه اجتماعی را قادر می سازد از محدودیت های ناشی از شرایط بلوغ خود فراتر رود» ( Robertson 1992:9)
1-1. جهانی شدن به عنوان انتقال
شاید نخستین و رایج ترین مفهوم جهانی شدن، جهانی شدن به عنوان انتقالات یا تبادلات میان واحدهای از پیش تشکیل شده سیاسی، اقتصادی یا فرهنگی است. بنابراین جهانی شدن در این مفهوم به عنوان فرایند تغییر درک می شود که در سطح واحد و به طور عمده برحسب پیامدهای ناخواسته تعامل میان واحدها ایجاد می شود. بنابراین جهانی شدن به عنوان انتقالات، دلالت بر تبادل میان مرزهای موجود واحد و میان واحدها و سیستم دارد، اما هنوز پیش فرض، آن است فرایند روابط درونی بین سیستم و واحدها در میان فرایند جهانی شدن یکسان باقی می مانند.مفهوم جهانی شدن از نظر هستی شناسی فردگرا است؛ در حالی که از نظر منطقی در معرض روش شناسی ساختارگرایی قرار دارد. مفهوم جهانی شدن به تغییر قابل مشاهده در سطح واحد، علاوه بر قابلیت مشاهده ی ناخواسته نتایج تعامل میان واحدها اشاره می کند. در نهایت جهانی شدن به عللی که در سطح واحد عمل می کنند، مانند اعمال آگاهانه و عمدی کارگزاران خاص تقلیل می یابد؛ این کارگزاران و اقداماتشان در ابعاد مختلف علّی طبقه بندی می شوند. بنابراین طبق منطق این مفهوم، جهانی شدن در داخل خارج رخ می دهد. همان گونه که اسکولت می گوید، این مفهوم جهانی شدن تمایز بسیار کمی با مفاهیم قدیمی تر بین المللی شدن و وابستگی متقابل دارد ( Scholte, 1997:430-1). یعنی کمی بیشتر از تشدید تبادل یا تحرک در میان مرزهای واحد است اما هرگز هر چیزی که آن مرزها یا ماهیت خود واحدها را تغییر می دهد، نیست. تمرکز بر سطح واحد، به آن معنا است در حالی که ویژگی هایی مثل منافع، اهداف و استراتژی ها ممکن است در طول زمان به عنوان علل و همچنین نتایج جهانی شدن متفاوت باشند، اما واحدها اساساً همان باقی می مانند و سیستم تا زمانی که واحدهای تشکیل دهنده آن تغییری نکرده، بدون تغییر باقی می ماند.
مثال واضح چنین مفهومی، قبلاً توسط نظریه وابستگی متقابل ارائه شده است. وابستگی متقابل، به موقعیت هایی اشاره می کند که توسط تأثیرات متقابل میان کشورها یا میان بازیگران در کشورهای مختلف مشخص شده است ( Keohane and Nye, 1977:8) ظاهراً مهم ترین نتیجه وابستگی متقابل آن است که قواعد تعامل بین دولتی را فراتر از نگرانی های سنتی امنیت نظامی قرار می دهد و در عین حال اساس طبقه بندی سیستم ها و واحدها را تغییر بسیار کمی می دهد ( Keohane and Nye, 1977:23-37) جهان دولت های وابسته به یکدیگر ممکن است از جهان دولت های کاملاً مستقل متفاوت باشد، اما در هر حال جهان دولت ها است ( Keohane and Nye, 1998) مثال دیگری که می توان از آن نام برد، اقتصاد سیاسی بین المللی و بین المللی شدن شرکت ها و تشکیلات اقتصادی است. در اینجا نیز منطق مشابهی حاکم است. به علت تشدید رقابت، شرکت های داخلی به تدریج، تولید و فروش خود را بین المللی می کنند، بنابراین از نظر سرزمینی، نامحدود می شوند. با این وجود این واقعیت را نباید نادیده گرفت که مهم ترین تشکیلات اقتصاد جهانی بین المللی را بنگاه ها و اقتصادهای ملی تشکیل می دهند و این فرایند بین المللی شدن، به رشد جریان تجارت و عوامل تولید می انجامد ( Dicken, 1998:5). تامپسون معتقد است در یک اقتصاد جهانی بین المللی شده، موجودیت های اصلی ملی باقی می مانند و میان عرصه ی داخلی و بین المللی تفکیک وجود دارد ( Thompson, 1999:142).
مفاهیم جهانی شدن فرهنگی نیز از منطق مشابهی پیروی می کند، بیان های متمایزی از فرهنگ های خاص ممکن است در سراسر جهان گسترش یابند و با فرهنگ های دیگر ترکیب شوند، اما این فرهنگ های خاص در تمامی مراحل تبادل تغییری نمی کنند و این چشم انداز فرهنگ جهانی واقعی را آرمانی می سازد. اسمیت می گوید: کشورهای جهان با فرهنگ های رقابتی به دنبال بهبود رتبه مقایسه ای وضعیت و گسترش منابع فرهنگی خود هستند، بنابراین چنین جهانی استطاعت بنیادی کمی برای پروژه های جهانی دارد ( Smith, 1990:188). از دیدگاهی دیگر، اگر چنین چیزی به عنوان یک فرهنگ حقیقی جهانی وجود دارد، به این دلیل است که ساختارهای متفاوت معنایی توزیع شده به نحوی و در جایی به یکدیگر مربوط می شوند و بنابراین شرایط ممکن جهانی شدن را بومی می سازد ( Hannerz, 1990:250) محاسبات در مورد جهانی شدن فرهنگی در امتداد این خطوط است، که در وهله اول باید وجود فرهنگ های متمایز، مورد پذیرش قرار گیرد؛ در غیر این صورت سئوال در مورد جهانی شدن فرهنگی مفهومی ندارد. جهانی شدن فرهنگی می تواند اتفاق افتد اما به عنوان نتیجه ی تبادل میان واحدهای از پیش موجود فرهنگی؛ بنابراین راه برای بحث در مورد هژمونی فرهنگی و امپریالیسم هموار می شود ( Bourdieu and Wacquant 1999;Rothkopf, 1997).
امروزه دنبال کردن منطق جهانی شدن به عنوان انتقال، مباحث فراوانی در مورد نتایج آن برای سیستم های بزرگر تر همراه با عدم توانایی در محاسبه اینکه چگونه واحدها ممکن است در این فرآیند تغییر نمایند، به وجود آورده است. یکی از این بحث ها، اثرات جهانی شدن بر قدرت و استقلال دولت های مدرن است. با این حال به موجب تعهدات قوی هستی شناختی فردگرا که مفهوم جهانی شدن به عنوان انتقال را می رساند، دولت مدرن بیشتر شبیه منبعی برای تداوم جهانی شدن است تا به عنوان قربانی اصلی آن.
با وجود اینکه جهانی شدن قطعاً بر منافع و اهداف دولت های خاص تأثیر می گذارد، اما هیچ کدام از ویژگی های تعریف شده دولت گرایی را تغییر نمی دهد. در حقیقت می توان گفت جهانی شدن، گسترش جغرافیایی جدیدی از حاکمیت دولت ها را به جلو می برد ( Mann, 1997)، یا مقیاسی برای تغییر ظرفیت های دولتی است ( Shaw, 1997:498-503)، در هر صورت این تأکید وجود دارد که دولت مدرن به عنوان وسیله ی حرکت جهانی شدن باقی می ماند.
بنابراین جهانی شدن می تواند به خوبی بر دولت ها تأثیر گذارد، اما هویت اصلی و یا ظرفیت عمل آنها را بدون تغییر باقی گذارد. از آنجا که واحدها به طور بدیهی مستقل در نظر گرفته می شوند و حداقل به صورت بالقوه مسئول سرنوشت خود هستند، بحث در مورد حمایت از تقویت یا اصلاح نهادهای دولتی برای جلوگیری یا دفاع از عواقب ناخواسته تر جهانی شدن مفهوم پیدا می کند ( Armstrong, 1998:Evans 1997:82-3; Hirst, 1997;Rodrik, 1997) و اگر به هر حال در مورد حکومت جهانی باید از درون این دیدگاه سؤالی به وجود آید، این احتمال وجود دارد که یا با چندجانبه گرایی ( Hirst and Thompson, 1995:428-37; Thompson, 1999:144-9) یعنی همکاری بیشتر میان دولت ها و یا بین الملل گرایی، یعنی تلاش مشترک دولت ها برای مشابه ساختن بیشتر عرصه های بین المللی، به عرصه های داخلی پاسخ داده شود ( Bartelson, 1995; Goldmann, 1994).
1-2. جهانی شدن به مثابه دگرگونی
اگر جهانی شدن در مفهوم اول به عنوان روند تعامل و انتقال بین واحدهای از پیش موجود در نظر گرفته شود، مفهوم دوم تا حد زیادی این تصویر را معکوس می کند: با این معنا، جهانی شدن فرایندی از تغییرات است که در سطوح سیستم ها رخ می دهد و بر این سیستم ها به اندازه تأثیر بر هویت واحدها تأثیر می گذارد. جهانی شدن بر فراز واحدها به عنوان نتیجه تعامل میان متغیرهای سیستمی در ابعاد مختلف و بخش های آن سیستم رخ می دهد. بنابراین جهانی شدن بنا بر تعریف، فرایندی چندبعدی است که خارج از داخل اتفاق می افتد. تا آنجا که این فرایندها شامل واحدها می شوند، این کار با تبدیل آنها به مدارهای بارور برای فرایندهای سیستمی و نیروهایی که در نهایت هویت خود و سرانجام قواعد تشکیل دهنده سیستم در آن ها واقع شده اند، انجام می شود. گیدنز و تاملینسون منطقه به کار رفته در اینجا را ساختارگرایی می دانند ( Giddens, 1990;Tomlinson, 1994).حتی در صورت متمایز بودن مفهوم جهانی شدن از مفهوم اول، یک پیوستگی میان آنها وجود دارد؛ تا جایی که مفهوم دوم دقیقاً چیزی را که باقی مانده و توسط مفهوم اول به صورت معما ارائه می شود، تئوریزه می کند و بنابراین سری جدیدی از پدیده ها را که به وضوح فراتر از درک مفهوم اول است، نمایان می کند یا به ایجاد و تقویت آن کمک می کند. راه دیگر ارائه آن است که مفهوم دوم را پیش فرض بیان مفهوم اول بدانیم و با وجودی اینکه فهم یک سیستم بدون واحدها مشکل است، اما کاملاً می توان واحدی بدون سیستم را تجسم کرد.
در ایده جهانی شدن همان گونه که در کلیت جهانی رخ می دهد، پیش فرض جهان به عنوان چیزی بیشتر از مجموع اجزای تشکیل دهنده آن تصور می شود. در چهارچوب نظریه اجتماعی مدرن، شاید نخستین بیان تئوریک و توجیه تجربی چنین دیدگاهی را می توان در نظام جهانی مدرن والرشتاین یافت. بنابراین می توان به جای تحلیل مسیر دولت ها و جوامع منحصر بفرد، تغییرات در آنها را به عنوان نتیجه ی تکامل و تعامل نظام جهانی مورد توجه قرار داد ( Wallerstein, 1974:7). با این وجود این نظام جهانی دارای مرزها، ساختارها، گروه های عضو، قوانین مشروعیت و وابستگی ها می باشد ( Wallerstein:347).
در تکمیل مفهوم ایده جهانی می توان آن را مکانی واحد که شامل کلیتی از تمام ارتباطات بشری است، دانست. این مفهوم به ساختار واقعی جهان به عنوان یک کل مربوط می شود ( Robertson, 1990:20). قلمرو جهانی، با ارائه چهره ای از نوع بشر به عنوان یک کل و همچنین جنبه ای از نظام جهانی متشکل از جوامع ملی قابل فهم است ( Robertson, 1992:27).
بنابراین جهانی شدن تمایز میان واحد و سیستم را حفظ می کند، اما با تبدیل سیستم به نوعی واحد در همان سطح تحلیل همانند اجزای تشکیل دهنده آن مسئله ای نسبی می آفریند. این مفهوم بحث جهانی شدن به عنوان یک رشته مجزا از دانش و جهانی را، به عنوان هدف متمایز تحقیق حمایت می کند. سؤالی که اینجا مطرح است این است که آیا پدیده های فرهنگی عصر ما می توانند برای تفاسیر نظام جهانی به عنوان یک کل پاسخی داشته باشند؟
خارج از عرصه ی فرهنگی، مفهوم سیستمی جهانی شدن مسبوق به طیف گسترده ای از تئوری ها در روابط بین الملل و اقتصاد سیاسی بین الملل است، تئوری ها اکنون روابط میان بخش های سیاسی و اقتصادی را مسئله دار کرده اند. سرنی، جهانی شدن را مجموعه ای از ساختارها و فرایندهای اقتصادی و سیاسی ناشی از تغییر ویژگی کالا و سرمایه که اساس اقتصاد سیاسی بین المللی است، می داند ( Gerny, 1995:596). از لحاظ سیاسی، جهانی شدن به این معنا است که در خود زمین بازی سیاسی تصمیم گیری انجام می شود و نه در درون واحدهای مجزا (Cerny, 1997:253 ) بنابراین جهانی شدن چیزی است پیشینی و فراتر و خارج از درک در سطح واحد و در عین حال عمیقاً بر هویت واحدها در طول زمان تأثیر می گذارد.
زمانی که جهانی شدن با این روش، مفهوم سازی می شود، سرنوشت واحدها به طور جدایی ناپذیری با سیستم به عنوان یک کلیت، در هم تنیده می شود. از این دیدگاه، جهانی شدن می تواند هم ضرورت و هم برگشت پذیری را در برگیرد، زیرا در شرایطی توصیف شده است که به نظر می رسد خارج از دسترس استراتژی های کارگزاران منفرد باشد.
در هر صورت، جهانی شدن تأثیر عمیقی بر هویت واحدها و کارگزاران دارد. زمانی که به دولت مدرن و آینده آن می رسد، حامیان مفهوم دوم در این مورد اتفاق نظر دارند که این مفهوم به طور بنیادین تغییر کرده است و ظرفیت های آن برای عمل توسط ساختارها و فرایندهای جهانی محدود شده است. طبق نظر سرنی، جهانی شدن مفهوم قدیمی حاکمیت را نسبی کرده است و دولت رفاهی مدرن را با دولت رقابتی و بازار محور جایگزین کرده است ( Cerny, 1997:253-73)، که در نهایت برتری ساختاری و استقلال خود را به عنوان بازیگر واحد در نظام بین الملل از دست خواهد داد ( Cerny, 1995:625). به نظر بومن، پویایی جهانی شدن، دولت ها را به مجریان و نیروهای تام الاختیاری تبدیل می کند که امیدی به کنترل سیاسی ندارند (Bauman, 1998:65 )، براساس نظر ساسن در حالی که حاکمیت و قلمرو سرزمینی، ویژگی های کلیدی نظام بین الملل باقی می مانند، آنها شکل جدیدی به خود می گیرند و تا حدودی بر روی عرصه های دیگر سازمانی خارج از دولت و خارج از چهارچوب قلمرو ملی جابه جا می شوند ( Sassen, 1996:28).
بنابراین در حالی که دولت در جای خود باقی می ماند، هویت و ظرفیت های اصلی آن عمیقاً دگرگون می شوند. به طور طبیعی، این امر منجر به مباحثی درباره امکان حکومت جهانی و با تمرکز پایدار بر چشم اندازهای همکاری میان باقی مانده دولت ها و جایگاه اضطراری اقتدار خارج از دولت ها در نظم جهانی می شود ( Falk, 997;Held, 1997:Rosenau, 1995).
1-3. جهانی شدن به مانند فراروی
تا این مرحله از بحث، در محدوده تعریف شده در هستی شناسی علوم اجتماعی گام برداشتیم که در آن، جهان به واحدها و سیستم ها و بخش های اندیشه و عمل تقسیم شده است. از آنجا که این جهان خود را به عنوان پیش نیاز فهم آن تعریف می کند، چیزی که در خارج آن اتفاق می افتد، بنابر تعریف، نظریه پردازی برحسب اعتبار داخلی آن را به چالش می کشد.بنابراین آنچه فراتر از این جهان رخ می دهد، فقط می تواند در شرایط جدید شفاف ارائه شود. مجموعه جدیدی از معانی جدید توسط مفهوم جهانی شدن برای فرار از تنگنای اندیشه های اجتماعی مدرن یا به مبارزه طلبیدن هستی شناسی استاندارد جهانی در مورد واحدها و سیستم ها و مخالفت با تقسیم آن به بخش ها و ابعاد اشباع شده است. بنابراین جهانی شدن فراروی این تمایزات که با یکدیگر واحد، سیستم و ابعاد هویتی را مشروط می سازند، نشان می دهد. جهانی شدن نه از داخل به خارج است و نه از خارج به داخل، بلکه فرایندی است که به طور نسبی شکاف میان داخل و خارج را پر می کند.
این مفهوم نسبت به مفهوم دوم مشکل تر است؛ به این دلیل که مرجع آن فراتر از دسته بندی های نظری قراردادی منقسم می شود. با این حال مفهوم سوم، دارای پیش فرض های زیر است: جهان به عنوان یک کل به عنوان نقطه مرجع و جهانی به عنوان هدف پرسش. در حقیقت از زمانی که مفهوم فراروی مطرح شد، جهانی شدن نه تنها هویت واحدها و سیستم را، بلکه شرایط وجود اهداف پرسش و قلمروهای آن را نیز تغییر می دهد. پس جهانی شدن رویه های بشری و همچنین دانش بشری را بدون فضا و عاری از مقتضات زمانی می سازد و آنها را در جهان به عنوان شرایط حضور آن طرح می کند. از این رو، درک جهانی شدن با پویایی آن به پیش می رود و به علل بخش ها یا ابعاد منحصر بفرد خاص غیرقابل تقلیل است.
بنابراین، جهان قدیم با ساختارهای اطلاعاتی و ارتباطی در حال جابه جایی است و به لطف افزایش سیالیت جهان با شبکه ای از جریان ها به جای واحدها یا کارگزاران، از پیش شکل گرفته، تشکیل شده است و جهان اشیاء به تدریج با جهان نشانه ها جایگزین می شود ( Lash and Urry 1994:6-15). طبق نظر کاستلر نیز« جریان به جای سازمان ها، واحدهای اصلی اقتصاد جهانی مبتنی بر اطلاعات را تشکیل می دهند ( Castells, 1991:142).
این جریان ها تأثیر عمیقی برای آرایش جهان دارند: « جریان ها نیروها را عاری از تمرکز و فاصله و ماده گرایی می سازند و آنها را در کنار هم و علیه برنامه های ژئوپلیتیکی حاکمیت مکانی قرار می دهند. عام و خاص های جدیدی وجود دارد که توسط شبکه های تبادل فراملی پرشتاب به وجود آمده اند، همان گونه که نمادها، بازارها و کالاهای مشابه پدید می آیند »(Luke, 1993:240).
بنابراین در حالی که عرصه ی بین المللی شامل مجموعه ای از کشورها است... محیط جهانی از شبکه ای از جریان های فراسرزمینی تشکیل شده است ( Scholte, 1996:572) پس پدیده جهانی نه سیستمی است و نه پدیده ای در سطح واحد است؛ بلکه برش در عرض این تمایز می باشد. اسکولت می گوید: « پدیده جهانی وضعیتی است که در میان مکان های کاملاً پراکنده به طور هم زمان گسترش می یابد و می تواند بین مکان ها در هر جایی روی زمین تقریباً به طور آنی جابه جا شود » ( Scholte, 1997:431) تصویری که از این مفهوم به دست می آید، آن است که این فرایند به طور متناقضی در جهان را بر روی رهایی کامل می گشاید و ضرورت و آزادی به جای آنکه در مقابل هم قرار گیرند، برای توجیه و پشتیبانی از همان منطق اشتباه درک می شوند؛ و اگر این پرسش از حکومت هم زمان با کم رنگ شدن دولت گرایی افزایش یابد، پاسخ احتمالاً همان است که روگی با عبارات شبکه ها یا جهان وطن گرایی می دهد ( Ruggie, 1994).
چگونه می توان مفاهیم و معانی ذکر شده ی فوق از جهانی شدن را درک کرد و ارتباط آنها با یکدیگر چگونه است؟ پاسخ به این سؤال، پاسخ به پرسش هایی در مورد هویت مفهوم جهانی شدن است: مفهوم جهانی شدن در متون مختلف نظری و گفتمان ها چه معنایی دارد. مفاهیم یاد شده ی فوق، در تمامی گفتمان های جهانی شدن وجود دارند، سنجش ناپذیری نظری آنها شاید منبع سردرگمی باشد. این سنجش ناپذیری به ناچار ما را مجبور می کند در نظر بگیریم که آیا با مفهومی از جهانی شدن یا با سه مفهوم مواجهیم. در نهایت چشم انداز این موضوع می تواند در توالی تاریخی مبهمی قرار گیرد و سپس به عنوان بازتابی از تکامل گفتمان های مورد نظر تفسیر شود. از آنجا که این مفاهیم با یکدیگر با تمرکز روی جهانی شدن به عنوان فرایندی از روند تغییرات بی پایان مرتبط هستند، بنابراین پشت سنجش ناپذیری آشکار میان مفاهیم جهانی شدن، امکان تشخیص عنصری از پیوستگی وجود دارد.
ادامه دارد...
پینوشتها:
1. Paa.
2. Auro.
3. Progeria.
4. White Globe.
5. View of Planet.
6. Held and Mc Grew.
7. Neo-globalization.
8. Transference.
9. Transformation.
10. Transcendence.
فصلنامه روابط خارجی، سال چهارم، شماره دوم، تابستان 1391
/م