شهید محمد رضا افیونی
از زمانی که در خوزستان درس می خواند، با بسیج مدارس همکاری می کرد. در اواخر تحصیل، تمام وقت در بسیج مدارس مشغول بود. در شرایط بحرانی آن زمان، یعنی قضیه ی بنی صدر و گروهک ها، بعد از سی خرداد سال 60 که مردم توسط گروه منافقین ترور می شدند، محمد بازوی توانمندی بود برای تشکل های حزب اللهی. بارها به خاطر دفاع از اسلام، خود را به خطر انداخت. یک بار در حین بحث با افرادی که روزنامه های منافقین را می فروختند، یکی از منافقین ضربه ای به او وارد ساخته بود که تا مدتی احساس ناراحتی و مصدومیت می کرد. یکی از منافقین که در بیمارستان عیسی بن مریم بستری بود، توسط رفقایش مسلح شده و قصد فرار داشت. محمد با چابکی و شهامت، روی پشت بام بیمارستان به تعقیب و دستگیری او اقدام می کند. زمانی بود که منافقین در شهر، هر کس را به جرم حمایت از امام (ره) یا حتی داشتن ریش به رگبار می بستند. محمد با وجود همه ی خطرات می گفت: «ما باید حتی در نیمه های شب همه جا حضور داشته باشیم، تا آنها نتوانند مردم بی گناه را به شهادت برسانند.»
او با رویحه و شهامتی بی نظیر به تعقیب سران منافقین پرداخت. پس از مدتی که به جبهه ی جنوب رفته بود، کردستان را جهت ادامه ی خدمت مناسب دید. محمد تا زمان شهادت در آنجا مشغول خدمت بود.
محمد در مشکلات و سختی های جنگ کردستان بسیار شجاعانه عمل می کرد. از نظر روحی بسیار لطیف و با احساس بود. در عین حال شجاعت و شهامت بی نظیری داشت.
در عملیات قائم، واقع در کول و دوزخ دره ی دیوان دره در محلی مستقر شدیم که نزدیک ترین محل به دشمن بود. تیربارهای دشمن آتش پرحجمی می ریختند. عملیات سنگین بود. نیم خیز حرکت می کردم. در آن حال دیدم که محمد دائماً در حال تکاپو و رفت و آمد است. از او خواستم بنشیند تا مبادا تیر به او بخورد. او با نشاط خاصی گفت: «این همه تیر می آید، ولی مثل این که من لایق شهادت نشده ام که به من نمی خورد. »
او با یک دستگاه نفربر به طرف دشمن رفت. در پی شلیک آر پی جی دشمن، نفربر آتش گرفت. محمد با شاعت تمام زیر دید و تیر دشمن، با یک پتو نفربر را خاموش کرد و آن به جای امنی منتقل کرد. تلاش و اقدامات متهورانه ی او، رعب عجیبی در دل دشمن ایجاد کرد و ضربه ی محکمی به آنها وارد نمود.
برای دیدار با برادرم به کردستان رفتم. محمد در آنجا با مردم ارتباط تنگاتنگی داشت. مردم هم او را خیلی دوست می داشتند. او در مهمانی آنها شرکت می کرد. یک روز بعد از ساعت پنج که تردد در جاده ها ممنوع بود، اسلحه ای به من داد و از من خواست که همراهش با موتور به جایی بروم. من چون نمی دانستم کجا خواهیم رفت، حرفی نزدم و اگر می دانستم، شاید شجاعت آن را نداشتم که با ایشان همراه شوم. در طی مسافت سی و پنج کیلومتری جاده خاکی، گاهی به طرف ما تیراندازی می شد، فهمیدم که جاده در اختیار ضد انقلاب است ولی محمد با صلابت به راه خود ادامه می داد.
وقتی به روستا و مقرّ سپاه رسیدیم، برای همه مایه ی تعجب شده بود که در آن ساعت با موتور، دو نفر وارد آن روستای دور افتاده بشوند. آنها که محمد را می شناختند، می دانستند که ترس برای او معنایی ندارد و همگی شجاعت و شهامت او را می ستودند.
آدم شجاعی بود. آن چیزی که زبانزد همه هست و الان هم هر وقت اسم شهید افیونی برده می شود، اولین چیزی است که همه به آن اشاره می کنند. در هر عملیاتی که ایشان حضور داشت، نشاط عجیبی ایجاد می کرد. روحیه و امیدواریش بقیه را هم گرم نگه می داشت. و در کل عملیات تأثیر اساسی داشت. معمولاً اینجا فرماندهان بزرگوارمان وقتی یک عملیات داشتند که خیلی سخت و دشوار بود، سراغ محمد را می گرفتند. اگر او جای دیگری بود، برادران عملیات را به طوری طرح ریزی می کردند تا شهید افیونی هم شرکت بکند. یک نمونه از آن، عملیات بست در اطراف دیواندره بود که واقعاً معضلی شده بود. چون به مرزهای بین المللی نزدیک بود.
ایشان برای هر عملیات و پاکسازی، گوسفند یا چیز دیگری نذر می کرد از جیب خودش نذر را ادا می کرد. با این که حقوق چندانی نمی گرفت. شهید افیونی آدم متوکلی بود. بحث اینجا نیست که آدم فقط نترسد، چون خیلی ها نمی ترسند. بحث امیدوار بودن به موفقیت است. شهید افیونی امید به موفقیتش ربطی به نترسی او نداشت. روی حساب اتصال به بالا و خدای متعال بود که با کمال شجاعت و با اعتماد کامل به پیروزی، به استقبال خطر می رفت.
نزدیکی غروب در جاده ی نجف آباد، محور کامیاران ـ سنندج در حرکت بودیم. یک گروه گشتی به ما اطلاع داد که تعدادی از برادران در کمین دشمن قرار گرفته و محاصره شده اند. چون سلاح های ما فقط سلاح های سبک بود، شهید افیونی از پاسگاه بین راه سلاح نیمه سنگین کالیبر پنجاه را که روی وانتی مستقر بود، قرض گرفت. با شجاعت تمام، او به دل دشمن رفت و با کشتن سه نفر از آنها، محاصره شکسته شد و برادران توانستند از محاصره نجات پیدا کنند. سلامت رزمندگان وکشته شدن سه نفر از ضد انقلاب، مرهون شجاعت و حماسه آفرینی آن شب برادر محمد افیونی بود.
محمد افیونی یک چریک به تمام معنا بود. با تصمیمات قاطع و با توان نظامی و فکری بالا.
در حالی که به عطوفت و شوخ مزاجی معروف بود، شجاعت و نترس بودن او از ویژگی های خاص او بود. همیشه در صحنه هایی که حضور داشت، موفق بود. در یکی از درگیری ها، رادیوی ضد انقلاب صراحتاً دلیل شکست خود را وجود شهید افیونی در آن منطقه اعلام کرده بود.
در هنگام نبرد، محمد بسیار شجاعانه عمل می کرد. همیشه زودتر از بقیه خود را به دشمن می رساند. یک شب با وجود احتمال ناامنی، به طرف منطقه توریور حرکت کردیم. شام را در کافه ای خوردیم و راه افتادیم. پس از رد شدن از حسن آباد، ناگهان رگبار تیر به سوی ما باریدن گرفت. من به اتفاق برادر افیونی و یک نفر دیگر سوار خودرو بودیم. سرهایمان را پایین گرفتیم و افیونی با چابکی تمام خود را از چند پیچ رد کرد. تیرهای زیادی به خودرو اصابت کرده بود. خودمان را به ماشینی که کالیبر پنجاه روی آن سوار بود، رساندیم. درحالی که من یک تیر پشت گردنم خورده بود، افیونی هم تیری روی سرش خورده و موهای سرش را تراشیده بود. با کالیبر پنجاه به دشمن حمله کردیم و آنها را متفرق کردیم. او با صلابت و خونسردی خاصی تا دفع حمله ی دشمن آرام نگرفت. (1)
پی نوشت ها :
1- کجایند مردان مرد، صص43 و 39 و 37 و 34-43 و 26-25 و 22-21.
منبع مقاله :- (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس (3) شهامت و شجاعت، تهران: قدر ولایت، چاپ اول