خورشید در شب

یکی از همرزمان شهید صمد اسماعیل زاده می گوید: «در سال هزار و سیسصد و شصت و یک بود و نخستین عملیات برون مرزی ایران در منطقه ی عملیاتی کوشک و پاسگاه زید در حال شکل گیری بود.
يکشنبه، 1 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خورشید در شب
 خورشید در شب

 






 


شهید صمد اسماعیل زاده
یکی از همرزمان شهید صمد اسماعیل زاده می گوید: «در سال هزار و سیسصد و شصت و یک بود و نخستین عملیات برون مرزی ایران در منطقه ی عملیاتی کوشک و پاسگاه زید در حال شکل گیری بود.
پیش از این به همراه بچه های گردان به فرماندهی شهید حاج محمود ستوده توانسته بودیم دژ مستحکم عراق را در آن منطقه فتح کنیم. این بار نیز قرار بود استحکامات مثلثی عراقی ها را که طراح آن اسرائیلی ها بودند، منهدم کنیم و پس از آن به مقر برگردیم.
هوا گرگ و میش بود که از پشت خاکریز خودی به ستون یک به طرف خاکریز دشمن حرکت کردیم. آرام آرام هوا تاریک شد و بچه ها نماز مغرب و عشا را در حال حرکت خواندند تا این که به پشت خاکریزی که در آن نیرویی مستقر نبود،‌ رسیدیم.
شب با همه ی زیبایی هایش آغاز شده بود و بچه ها همگی به دعا و نیایش با پروردگار عالمیان مشغول بودند. منتظر بودند تا فرمان حمله صادر شود. سکوت همه جا را فراگرفته بود و فرشتگان، ‌مدام نجواهای عاشقانه ی رزمندگان اسلام را با خود به آسمان می بردند.
بالاخره انتظار به سرآمد و ما نیز به همراه شیر مردان رزمنده، ‌از خاکریز بالا رفتیم و به طرف مثلث های استحکامی دشمن که متشکل از تانک های تی هفتاد و دو بود، ‌حمله ور شدیم. هنوز به نزدیکی های دشمن نرسیده بودیم که آنها از حضور ما با خبر شدند و باران گلوله و خمپاره بر سرمان باریدن گرفت.
بچه ها تکبیر گویان و بدون ترس و واهمه از آتش شدید، به طرف دشمن تا بن دندان مسلح حمله ور شدند و با شجاعت و رشادتی مثال زدنی، ‌خط مستحکم آنها را در هم شکستند.
تعدادی از شیر مردان زخمی و برخی از کبوتران سبکبال به معشوق خویش پیوستند تا خط به کلی آرام شد و باقی مانده ی بعثی ها پا به فرار گذاشتند.
شجاعت و رشادت همه ی بچه ها در آن شب بی نظیر بود. اما آن کس که به حقیقت چون خورشید در شب می درخشید، ‌شهید صمد اسماعیل زاده بود. او با وجودی که در آن شب،‌ رشادت های فراوانی از خود نشان داد و بعد از انفجار چندین تانک و سنگر انفرادی در آرام کردن خط بسیار مؤثر بود، از پای ننشست و به تعقیب عراقی ها پرداخت.
تازه خط آرام شده بود و بچه ها در خاکریز دشمن مستقر شده بودند که شهید اسماعیل زاده به همراه حدود بیست نفر از بچه ها آماده شدند تا به تعقیب دشمن بپردازند. من نیز به آنها پیوستم و به همراه آنها چندین کیلومتر اشتباهی در عمق خاک عراق به پیش رفتیم.
همان طور که به پیشروی خود ادامه می دادیم،‌ ناگهان مشاهده کردیم که یک تانک عراقی به سوی ما می آید. شهید صمد اسماعیل زاده که همه ی مهماتش تنها یک نارنجک بود، بلافاصله ضامن نارنجک را کشید و منتظر شد تا تانک نزدیک تر شودو آن را منفجر کند.
متأسفانه ما اشتباه کرده بودیم و مسیر تاک به سمت دیگری بود و حالا ما مانده بودیم و نارنجکی که در دست شهید اسماعیل زاده آماده ی پرتاب کردن بود.
نارنجک در دست صمد فاقد ضامن بود و همه را می ترساند. بچه ها به ناچار به صمد گفتند که نارنجک را پرتاب کن تا خدای نخواسته اتفاقی برای خودت و ما نیفتد. اما شهید بزرگوار در پاسخ گفت: «این نارنجک، آخرین مهمات من است و باید یک تانک را منفجر کنم.»
شهید اسماعیل زاده بیش از پانزده دقیقه نارنجک بدون ضان را محکم در دست گرفته بود و ما همه از ترس به او نزدیک نمی شدیم و در ضمن متوجه هم نبودیم که راه اشتباهی رفته و در پشت سردشمن قرار گرفته ایم.
در همین حین،‌ صدای غرش تانکی از دور به گوش رسید که با سرعت به سمت ما می آمد. آنها متوجه حضور ما شده بودند و همه ی ما تنها دو گلوله ی آر پی جی داشتیم. با عجله آن دو گلوله را به یکی از برادران آرپی جی زن دادیم او به طرف تانک شلیک کرد.
تانک به طور کامل از کار نیفتاده بود و هنوز بچه ها را تهدید می کرد که صمد با سرعت به سمت تانک رفت و همان نارنجکی را که چندین دقیقه پیش، ضامن آن را کشیده بود، ‌به داخل تانک انداخت و این بار تانک به طور کامل منهدم شد.
بر اثر انفجار تانک، ‌ترکش ریزی هم به گردن شهید اصابت کرد که الحمدالله جدی نبود و او بسیار خوشحال بود از این که بالاخره آخرین نارنجک، کار خودش را کرد.
به علت این که منطقه شناسایی شده بود، حجم آتش دشمن زیاد بود و یکی از بچه ها بر اثر اصابت ترکش گلوله ی توپ زخمی شد. بچه ها در حالی که او را بر دوش می کشیدند، ‌از همان راهی که اشتباهی در خاک دشمن پیشروی کرده بودیم،‌ به سرعت به عقب برگشتیم.
در حین برگشت خون زیادی از آن برادر زخمی رفته بود و بچه ها همه خسته شده بودند و توان این که هفت کیلومتر را با این وضع طی کنند، نداشتند. همه درمانده و خسته بودیم که صمد گفت: «بچه ها شما همین جا بمانید، من می روم شاید وسیله ای پیدا کنم تا زخمی ها را به عقب بفرستیم.»
تصادفاً یک جیپ عراقی بدون سوئیچ در همان حوالی بود که صمد با خلاقیت و ابتکاری که داشت، بعد از مدتی کلنجار رفتن با آن ماشین، بالاخره بدون سوئیچ، آن را روشن کرد و بچه های مجروح را به وسیله ی آن ماشین به عقب منتقل کرد. سایر برادران نیز با هدایت شهید مرتضی جاویدی که در آن زمان جانشین گردان بود، ‌به عقب بازگشتند.
سرانجام صمد اسماعیل زاده هنرمند شجاع و کم نظیر در عملیات خیبر و در منطقه عمومی طلائیه به درجه ی رفیع شهادت رسید. (1)

پی نوشت ها :

1- دامنه های آبی بهشت، صص 56- 53.

منبع مقاله :
- (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس (3) شهامت و شجاعت، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط