انهدام سنگر تیر بار
شهید احمد پاسباندر مدتی که من با شهید همرزم بودم، متوجه شدم که ایشان از شجاعت بسیار زیادی برخوردار است. در عملیات و الفجر هشت یک تیربار عراقی به طور کامل جلو بچه های رزمنده را سد کرده بود و دائماً رگبار می زد. شهید احمد در آن عملیات آرپی جی زن بود که شجاعانه بلند شد وبا یک گلوله، سنگر تیر بار دشمن را که به شدت ما را زیر آتش گرفته بود، منهدم کرد. بچه ها کارشان را راحت انجام دادند و عبور کردند.(1)
انگار نه انگار
شهید علی یغماییقبل ازعملیات والفجر یک، در منطقه ی عمومی فکه در حال انجام ماموریت بودیم. گلوله ی خمپاره ای درست جلوی پای علی آقا منفجر شد. ولی او انگار نه انگار. خیلی عادی به کارش ادامه می داد. پرسیدم: «علی آقا! نترسیدی؟»
خیلی خونسرد پاسخ گفت: «ما بالاخره همین جا مهمان خواهیم بود.»
هیچ کس از وقوع عملیات در منطقه ی فکه اطلاع نداشت. ولی این اتفاق افتاد و عملیات و الفجر یک، در آن منطقه انجام شد. علی آقا در همان مکان به شهادت رسید و مهمان لاله ها گردید. (2)
تیر خلاص
شهید رستمیشهید رستمی به همراه گروهش در تنگه ی رقابیه مستقر بودند که دشمن به آنها تک می زند و گروه شهید رستمی با آنها درگیر می شود. طی این درگیری، که با شجاعت نیروهای خودی همراه است، 13 گلوله به بدن شهید رستمی اصابت می کند که یک گلوله به فک، دیگری به بازو و مابقی به سایر قسمت های بدنش اصابت می کند. در این درگیری، چند تن از بعثیان به طرف او می آیند تا تیر خلاص را بزنند. اما او با همه ی دردی که در سرتاسر بدنش جا گرفته است، نارنجکی را به طرف آنها پرتاب می کند. همه ی آنها را از پای درآورد. نیروهای خودی او را به اهواز و سپس به بیمارستان نمازی شیراز می برند. معالجه ی او یک سال ول می کشد، تیری که به فک او خورده بود، باعث شکسته شدن تعدادی از دندان ها و پارگی لب او می شود. تیری که به دست او برخورد کرده بود، باعث شکسته شدن استخوان بازویش شده بود که در بیمارستان چند بار بازویش جراحی می شود. البته این پنجمین بار بود که شهید رستمی مجروح و پس از بهبودی راهی جبهه می شد. (3)
اشتیاق
شهید عیسی خدریشجاعت و شهامت آقای خدری زبانزد همه بود و من در یکی دو مورد برخوردهای مرزی در منطقه ی «کوهک» و «دوست محمد» سیستان، دلاوری ایشان را به چشم دیده بودم. سال های 61-60 کشور افغانستان در اشغال نیروهای شوروی بود. یادم است روس ها در مرز ایران و افغانستان دست به یک سری تحریکات زده بودند. آقای خدری که مسئول سازماندهی عملیات بود، از این که می تواند خدمتی به مردم و میهن اسلامی انجام دهد، در پوست خود نمی گنجید. او در برخورد با متجاوزان مرزی، آن قدر شتاب داشت که قبل از این که من به سامان دهی نفرات و آماده کردن نیرو بپردازم، می دیدم برای مقابله با مهاجمین وارد عملیات شده، کارش را انجام داده و پیروز و موفق برگشته است.
یکی از خصوصیات اخلاقی اش این بود که در این جور مواقع کم نمی آورد و جا نمی خورد. همین روحیه اش هم باعث شد که بتواند در سیستان تاب بیاورد و به جبهه های بزرگ تری در کربلاهای غرب و جنوب بیندیشد.
دانشگاه بودم که با خبر شدم در لشکر ثارالله آن شجاعت و ایمان مثال زدنی اش را به کار گرفته و اشتیاق خود را برای پیوستن به دریا نشان داده است. پس از چندی با شنیدن خبر شهادت شهید خدری، علت شتاب او را در انجام عملیات به خوبی دریافتم. (4)
کمین
شهید عباس مطیعیبرای رفتن به خط اصرار می کردی. قبول نمی کردم. می ترسیدم شهید بشوی. همیشه در چهره ات شهادت را می خواندم.
آن روز خیلی اصرار کردی. دموکرات ها آمده بودند صلوات آباد کمین بزنند. نیروها را سازمان دادم که برن حسابشان را برسن. دیدم تو هم حاضر شدی.
برای این که همراهشان نروی، گذاشتمت نگهبان در سپاه. وقتی آمدم پایین خودم را به نیروها برسانم، دیدم نگهبان عوض شده. از او پرسیدم: مطیعی کو؟
ـ اسلحه را به من داد و رفت.
ـ کجا رفت؟ نفهمیدی؟
ـ چرا، همراه بچه ها رفت صلوات آباد.
به ساعت نگاه کرد. از یازده گذشته بود. خودم را رساندم صلوات آباد. همین که رسیدم، یکی گفت: «عباس آقا تیر خورد!»(5 )
شبانه، اسکله را جابجا کرد!
شهیداکبر شیرازییکی از همرزمان شهید اکبر شیرازی می گوید:
بچه های اولیه سپاه که سال های 59 - 58 وارد سپاه شده اند، خوب می دانند که حاج اکبر شیرازی انسانی قدرتمند و شجاع و جسور بود که روحی بلند داشت و در برخورد با دوستان متواضع و فروتن بود. در عملیات والفجر 8 فاو، دشمن اسکله را مرتب تهدید می کرد. با بررسی هایی که انجام شد، قرار شد محل اسکله را جابه جا کنند. جزر و مد آب رودخانه ی اروند از یک طرف و شدت جریان آب از طرف دیگر مشکلاتی را به وجود آورده بود. هنوز آفتاب طلوع نکرده بود، به اسکله رفتم دیدم حاج اکبر با لباس داخل آب است و در حال جابه جایی پل هاست. این کار را شبانه شروع کرده بود و تا صبح مشغول بود، ایشان موفق به جابه جایی شبانه ی اسکله شد. صبح همان روز، پس از جا به جایی اسکله به محل دیگر، موشک زمین به زمین دشمن به همان محل قبلی اسکله اصابت کرد که اگر این شهید بزرگوار شبانه اسکله را جابه جا کرده بود، قطعاً با اصابت موشک تلفات زیادی می دادیم.(6)
تا هر کجا که امکانش باشد
شهید محمد شالبافپس از عملیات، دشمن پاتک سنگینی را آغاز کرد. به طوری که توانست خط را شکسته و جمعی از رزمندگان را اسیر کند. از طرفی هم، تانک هایش در حال پیشروی به سمت خطوط پدافندی ما بودند.
موضوع را با زین الدین در میان گذاشته و گفتم که همین وضعیت در منطقه ی شمالی هم ـ که مهدی شالباف در آن منطقه حضور دارد، وجود دارد.
زین الدین در پاسخم گفت: «با توجه به این که مهدی چند شب است که به خاطر عملیات نخوابیده و از طرفی به لحاظ مجروحیت شدید دستش در عملیات قبلی به زحمت افتاده است، من خجالت می کشم که با ایشان تماس بگیرم وبگویم عقب نشینی کند، تو به او بگو.»
من هم بلافاصله با مهدی تماس گرفتم و پیغام زین الدین را به او رساندم و خواستم که با باقی نیروهای به جا مانده اش برگردد، اما مهدی بلافاصله گفت: «خط، نه مال توست و نه مال زین الدین! من هم به خاطر خدا و حفظ انقلاب اسلامی تا هر کجا که امکانش باشد پیش خواهم رفت!»
پشت بند این گفت وگو، مهدی رزمنده های گردان خود را در قالب یک گروهان سازماندهی کرد و در مقابل دشمن ایستادگی نمود. (7)
با لباس بسیجی
شهید محمد حسین کریم پور احمدیشهید کریم پور در عین حال که دریایی از عواطف انسانی بود، ازآن چنان صلابتی برخوردار بود که ضد انقلاب را به وحشت می انداخت. او مصداق بارز آیه ی «اشداء علی الکفار و رحماء بینهم» بود. در مقابل کسانی که اعتقادات و تعصب ضعیفی داشتند و یا در مقابل مسایل انقلاب حساسیتی نشان نمی دادند، می ایستاد و با ضد انقلابیون شدیداً برخورد می کرد و در این راه، بارها جان در طبق اخلاص نهاد و به مسلخ عشق برد.
در چندین مأموریت در سطح استان سیستان و بلوچستان، آقای کریم پور حضور داشت. هر موقع حادثه ای، اذیتی و یا شرارتی پیش می آمد، شهید کریم پور به ناحیه ی ژاندارمری می آمد و ما با توجه به تسلط و شناختی که ایشان نسبت به منطقه داشت، در خدمت شان بودیم. همیشه لباس بسیجی بر تن داشت. می آمد و مهمات از ناحیه می گرفت و پا به پای ما در منطقه مبارزه می کرد. در مأموریت هایی که در خاش، ایرانشهر و چابهار و یکی دوبار هم در میرجاوه و زابل و سفیدابه داشتیم، شهید کریم پور با ما بود و در تعقیب منافقان، اشرار و گروهک های ملحد، خالصانه و مجدانه تلاش وهمکاری می کرد. (8)
زبانزد
شهید درویش علی شکارچیشجاعت یک نفر از فرماندهان در این عملیات، زبان زد بود. ایشان ابتدا فرمانده گردان انبیاء بود. بعد از آن به فرماندهی گردان مالک اشتر منصوب شد. او در زیر گلوله های آتشین دشمن آهسته خودش را به تیر بار دشمن رساند. آن تیربار سد راه بچّه ها شده بود و ما را زمین گیر کرده بود این فرمانده ی رشید که از بچّه های پلدختر بود با سرنیزه ای که همراه داشت، از پشت به نیروهای تیربارچی دشمن حمله کرد و آنان را از پای در آورد. اما خودش هم مورد اصابت گلوله یکی دیگر از نیروهای دشمن قرار گرفت. وی کسی نبود جز شهید گرانقدر درویش علی شکارچی. (9)
پیشقدم
شهید محمد رضا مؤذنیهر وقت از محمد رضا می خواستم که بیشتر در مورد خودش حرف بزند، همیشه طفره می رفت. به خاطر می آورم در یکی از مناطق بلوچستان عملیّات گسترده ای انجام شد که برادران ژاندارمری و کمیته و سپاه، همه شرکت داشتند و سپاه عملیّات را هدایت می کرد. خبر رسید که برادران درگیر شدند و گویا درگیری سخت وسنگینی است. بلافاصله حرکت کردیم.
محمد رضا تا شنید که بچّه ها دارند حرکت می کنند، او هم آماده شد. به منطقه ی درگیری که رسیدیم، چون دشمن روی ارتفاعات بود و دید کامل روی ما داشت، ما نتوانستیم بیشتر به نیروهای خودی نزدیک شویم. به همین دلیل ستون را متوقف کردیم و پیاده راه افتادیم، تا جایی که توانستیم تا حدودی به نیروهای درگیر نزدیک شویم. برادران کاملاً زمینگیر شده بودند و هیچ حرکتی نمی توانستند بکنند.
چیزی حدود نیم ساعت به همین منوال گذشت که محمد رضاگفت: «این درست نیست که ما این جا بنشینیم و بچه ها اون پایین درگیر باشند و ما نتوانیم هیچ اقدام مؤثری انجام بدهیم.»
یکی دیگر از برادران را که مثل خودش فرز و بی باک و شجاع بود، صدا زد و با هم به صورت یک حمله ی گازانبری حرکت کردند. همان طور که برنامه ریزی شده بود، از سه جناح به طرف ارتفاعات حرکت کردیم. اما قبل از همه محمد رضا مؤذن با همراهش رسیدند. خدا شاهد است که این دو نفر کار دو گردان را انجام دادند.
به محض حرکت آنها، دشمن زمین گیر شد و بچّه هایی را هم که گیر افتاده بودند نجات دادند و تمام ارتفاعات را از دشمن گرفتند و منطقه به طور کامل پاکسازی شد وعملیات به این شکل پایان یافت. یادم هست که توی خیلی از عملیات ها این شهید همیشه پیشقدم بود. از جمله در لشکر ثارالله جزء آن غواص هایی بود که شجاعانه در خط اول عملیات بود. (10)
نمی گذاشت خط در حال سقوط، سقوط کند!
شهید محمد علی شاهمرادیشهید شاهمرادی را از همان اوایل جنگ، در منطقه ی دارخوئین، در خط شیر، شناختم. او کسی بود که بسیجیها می گفتند: اگر خطی در حال سقوط بود؛ وقتی شاهمرادی می آمد، مطمئن بودیم آن خط دیگر سقوط نخواهد کرد، و این یک حقیقت بود وقتی که می آمد تا نقشه ی عملیات را توجیه کند، با آن لهجه ی شیرین عشایری خودش، ساده حرف می زد، ولی بسیار دقیق طرحهای عملیاتی را توجیه می کرد.
من در بعضی عملیاتها دیدم که گلوله از بغل گوشش عبور می کرد، خمپاره کنارش به زمین می خورد، ولی ایشان انگار هیچ اتفاقی رخ نداده و ترسی به خودش راه نمی داد. (11)
رویاروی دشمن
شهید یدالله صادقیاکثر بسیجی ها در صحنه های عملیّات از جان مایه می گذاشتند و با شهامت و شجاعت به رویارویی دشمن تا دندان مسلح می پرداختند. یک نفر از آن شیردلان همیشه زنده ی تاریخ شهید یدالله صادقی است که با رشادت و ایثارگری خویش، آرامش نیروهای دشمن را گرفته بود و همیشه با ذکر «الله اکبر، لا اله الا الله و...» به پیش می رفت و گلوله های آرپی جی را به میهمانی و...»به پیش می رفت و گلوله های آرپی جی را به میهمانی تجمعات دشمن می فرستاد و آنها را به درک واصل می کرد. (12)
بدون دلهره و ترس
شهید کافیشهید کافی یکی از بسیجیان شهرستان دورود که از دوستانم بود، در طول عملیّات مثل شیر به سپاه دشمن می زد و آنان را تار و مار می کرد. به رغم شرایط سخت منطقه و فشار زیاد لشگر کفر، بدون هیچ دلهره و ترسی به تمام نقاط منطقه سر می زد و در هرجا که احساس نیاز می کرد، به کمک و یاری بچّه ها می رفت با رشادت ها و سلحشوری هایی که به نمایش می گذاشت، باعث تقویت روحیه دیگر بسیجی ها می شد. در نهایت، ایشان همراه دو نفر دیگر که نام یکی از آنها علی اسلام دوست بود ولی نام دیگری را فراموش کرده ام، به جلو رفتند و در حین تعقیب دشمن یک گلوله ی خمپاره ی به نزدیکی آنها اصابت کرد و «کافی» به شهادت رسید و آن دو هیچ آسیبی ندیدند. (13)
تهدید اشرار
شهید حمید قلنبردر آبان ماه سال 1359 من و شهید قلنبر و چند جوان سپاهی برای شناسایی منطقه می خواستیم از سپاه چاپهار وارد نیک شهر شویم. اشرار کمین بسته بودند و ما را اسیر کردند. از ما پول خواستند. ولی ما گفتیم که ما از سربازان خمینی(ره) در جهاد سازندگی هستیم و می خواهیم خدمت کنیم و پولی نداریم.
ما را مدت 24 ساعت گرسنه در کوه پیاده راه بردند. تصمیم گرفتند که یکی از ما را آزاد کنند تا او برود و پول بیاورد و بعد بقیه را آزاد کنند.
با برادر قلنبر مشورت کردیم. تصمیم گرفتیم ایشان برود. رفت با آنها صحبت کرد و آنها بر سر پول به توافق نمی رسیدند. اشرار مبلغ پانصد هزار تومان می طلبیدند که این مبلغ آن زمان بسیار زیاد بود.
خلاصه بعد از کمی بگو مگو بر سر قیمت به اتفاق نظر رسیدند.
شهید قلنبر خیلی استوار و شجاع در برابر آنها ایستاده بود و می گفت: «خوب! اگر شما راست می گویید و بلوچ هستید باید سر قولتان بمانید.»
بعد هم موقع رفتن آنها را تهدید کرد و در حالی که با انگشت سبابه ی خود سر دسته آنها را نشانه گرفته بود، از موقع قدرت به او گفت: «خیلی خوب! من رفتم و به قول خودم نیز وفا می کنم. ولی اگر برگشتم و شما رفته بودید و بلایی بر سر دوستان من آورده باشید، هر جا متواری شدید از راه زمین و هوا به دنبال شما خواهم آمد.»
آنها وقتی جسارت و شجاعت شهید قلنبر را دیدند، چنان رعب در دلشان ایجاد شد و ترسیدند که گفتند: «تو نرو، یکی دیگر باید برود.»
مرا برای پیام رسانی انتخاب کردند. شهید قلنبر نصیحتم کرد که به برادران سپاه بگویم که با اشرار رفتار خصمانه نداشته باشند. زیرا او تصمیم گرفته بود آنها را اصلاح کند و واقعاً هم به حرفش اعتماد داشت. از اطمینان او من نیز قوت قلب گرفتم و پیام را به برادران سپاه رساندم. او به همین ترتیب توانست بسیاری از اشرار را پس از توبه با انقلاب همراه سازد و آنان را به بسیجی های مخلص تبدیل کند. (14)
ادامه دارد...
پی نوشت ها :
1- ترمه نور، ص 59.
2- بالا بلندان، ص 64.
3- زورق معرفت، صص46-45.
4- خنده بر خون صص 93 و 73-72.
5- به رسم شمشاد، ص16.
6- روزنامه کیهان مورخ 19/ 8/ 87، ص9.
7- پابوس، صص107-106.
8- رسم عاشقی، صص82-81.
9- واقعیت هایی از جنگ، ص29.
10- ترمه نور، صص290-288.
11- شیر شبهای شلمچه، ص44.
12- واقعیت هایی از جنگ، ص169.
13- واقعیت هایی از جنگ، صص 215- 214.
14- ترمه نور، صص 260- 258.
شیخ رضایی، حسین؛ کرباسی زاده، امیراحسان؛ (1391)، آشنایی با فلسفه ی علم، تهران، انتشارات هرمس، چاپ اول