زادگاه ابوریحان بیرونی

گرچه سخنی که در آغاز از خود ابوریحان درباره ی مردم زادگاهش گفته تردیدی در ایرانی بودن او باقی نمی گذارد اما بیشتر پژوهشگران تاریخ علم، همچون کارل شوی (2) او را دانشمندی عرب برشمرده اند. در جلد چهارم دانشنامه ی
شنبه، 21 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زادگاه ابوریحان بیرونی
زادگاه ابوریحان بیرونی

 

نویسنده: آذر آقامیرزا




 

«و أمّا أهلُ خوارزمَ، و إن کانوا غُصناً من دَوحةِ الفرسِ و ثَبَعهً من سَرْحَتِهم...». (1)
مردم خوارزم، شاخه ای از درخت تناور ایرانی و قومی از آنانند...

مقدمه

گرچه سخنی که در آغاز از خود ابوریحان درباره ی مردم زادگاهش گفته تردیدی در ایرانی بودن او باقی نمی گذارد اما بیشتر پژوهشگران تاریخ علم، همچون کارل شوی (2) او را دانشمندی عرب برشمرده اند. در جلد چهارم دانشنامه ی ملل و در بخش «مشاهیر افغان» از ابوریحان به عنوان «دانشمند جامع العلوم عرب!» یاد شده است. (3) همچنین همان گونه که پیش از این اشاره شد، قرار گرفتن خوارزم در بیرون از مرزهای سیاسی کنونی ایران برخی پژوهشگران کشورهای همسایه را بر آن داشته تا بیرونی را هموطن خود بشمارند! در حالی که برخی از این کشورها در همین قرن اخیر موجودیت سیاسی یافته اند. متأسفانه در سال های اخیر و با رواج اینترنت به عنوان دریای بی کران اطلاعات، که هرگز نباید آن را با «دریای بی کران حقایق» اشتباه گرفت، این گونه ادعاهای بی اساس رواج بیشتری یافته است. زیرا - با کمال تأسف - دست رنج پژوهشگران معتبر و برجسته چنان که باید در این شبکه ی جهانی در دسترس نیست. در صورتی که در بسیاری از بانک ها و موتورهای جستجوی اطلاعات به مطالبی برمی خوریم که بدون هیچ مأخذ و مدرکی این ادعاهای بی اساس را پیش کشیده اند. در برخی صفحات وب مانند:
WWW.araf.net/dergi/sayi07/lotfi962/lotfi962.shtml یا WWW.islamic-paths.org/Home/English/History/Personalities/Content/Biruni/html
نیز درباره ی مدعای کشورهای مختلف درباره ی ملیت بیرونی بحث شده است. نیز به طور مثال در صفحات وب زیر ملیت ابوریحان چنین اعلام شده است!

ملیت ابوریحان

آدرس (URL ) صفحه ی وب

عرب!

WWW.historycenter.net/science-detaill.asp?ID=36
WWW.americanfriends.org/kashmir/earth-shape_K62.html
WWW.fordham.edu/halsall/source/1030al-biruni 1.html

آسیای میانه

WWW.bartleby.com/65/al/A 1 Biruni.html
WWW.encyclopedia.com/html/A/A 1 B 1 iruni.asp
WWW.slider.com/enc/2000/A 1-Biruni-Abu-Rayhan-MUhammad-Ibn-Ahmad.html

افغانی

WWW.medlem.spray.se/afghan/aburayhan_eng_01.htm

تاجیک

WWW.members.tripod.com/~khorasan/ TajikPersonalities/AlBiruni.htm

همچنین در اغلب آثار منتشر شده در اتحاد جماهیر شوروی سابق، ابوریحان را به صراحت ازبک دانسته اند. از جمله مقاله ای تحت عنوان «بیرونی، دانشمند بزرگ ازبک سده های میانه» که در مجموعه ی «بیرونی، دانشمند بزرگ سده های میانه (4)» (به زبان های روسی و ازبکی) منتشر شده است. متأسفانه شمار پژوهشگرانی که با توجه به شواهدی انکارناپذیر، به ایرانی بودن این دانشمند برجسته تأکید کرده اند بسیار اندک است. ماکس کراوزه، پژوهشگر برجسته ی آلمانی که پیش از به پایان رساندن کار چاپ القانون المسعودی ابوریحان در جریان جنگ جهانی دوم کشته شد، مقاله ای با عنوان «بیرونی، یک پژوهشگر ایرانی سده های میانه» نوشته که در 1942 میلادی در مجله ی آلمانی اسلام منتشر شده است. (5) جرج سارتن نیز در کتاب مشهور خود درباره ی تاریخ علم، به ایرانی بودن ابوریحان تأکید کرده است. (6)
دیک کرسی در کتاب کشفیات گمشده او را زاده ی استان ایرانی و شرقی خوارزم می داند. (7)

سرزمین خوارزم

سرزمین خوارزم، از جنوب دریاچه ی آرال تا شرق دریای خزر و بر هر دو کرانه ی پایین دست آمودریا (جیحون) گسترده است. درباره ی وجه تسمیه ی این سرزمین نظرات متفاوتی ارائه شده است. مقدسی و به پیروی از او یاقوت حموی، ضمن نقل افسانه ای، برآنند که خوارزم متشکل از دو جزء خوار به معنی گوشت (در این افسانه: گوشت ماهی) و رزم به معنی هیزم است. (8) اما این سخن درست نمی نماید. امروزه همه ی محققان برآنند که جزء دوم این نام به معنی زمین یا سرزمین است اما درباره ی معنای جزء نخست این نام اختلاف نظر وجود دارد. برخی برآنند که «خُوار» (بدون تکیه بر تلفظ واو) برگرفته از نام خور یا خورشید، و مقصود از خوارزم «سرزمین طلوع خورشید» است، زیرا خوارزم ناحیه ی شمال شرقی سرزمین پهناور ایران قدیم را دربرمی گرفته است. برخی دیگر «خوار» را برگرفته از فعل فارسی «خوردن» دانسته اند. گروهی نیز برآنند که «خوار» همان واژه ی «خوار» (= پَستْ) در فارسی کنونی است و خوارزم را «سرزمین پست» معنی کرده اند. به نظر می رسد این نظر از آراء دیگر درست تر باشد. زیرا خوارزم در کرانه های انتهای رود جیحون، یعنی پست ترین کرانه های رود جیحون، قرار داشته است. البته تولستوف، باستان شناس روسی، در این باره نظر دیگری دارد. (9)
مارکوارت، خاورشناس برجسته، خوارزم را همان ائیرنم وئجه (10) یا ایرانویج (= میهن آریایی) یاد شده در اوستا دانسته است. زیرا در اوستا از سرمای بسیار شدید ایرانویج یاد شده و خوارزم نیز چنان که در اغلب منابع تاریخی و جغرافیایی بر آن تأکید شده، یکی از سردترین سرزمین های ایران زمین برشمرده شده است. این سرما چندان بوده که رود جیحون، که در آن روزگار بسیار پر آب و پهناور بوده، کاملاً یخ می زده (11) و از جمله ابن فضلان آورده است که به هنگام مسافرت وی به سرزمین صقالبه و بلغار، شدت سرما چنان بود که روی آب جیحون به قطر 17 وجب یخ بست و وقفه ای 3 ماهه در مسافرت او ایجاد کرد. وی خوارزم را «دری از زمهریر» (کنایه از سرمای بسیار شدید) خوانده و آورده است شدت سرما تا بدان جا بود که او و همراهانش را با مرگ روبرو ساخته بود. (12) حدس مارکوارت اگرچه ثابت نشده، اما نامحتمل نیست. به هر حال بسیاری از پژوهشگران دیگر نیز این رأی را پذیرفته اند. (13) هینینگ بر آن است که گاتها، کهن ترین بخش اوستا (کتاب مقدس زردشتیان)، در شمال خراسان میان مرو و هرات، و از این رو احتمالاً در بخشی از پادشاهی پیش از هخامنشی خوارزمیان تدوین شده باشد. (14) در کتیبه ی بیستون داریوش هخامنشی (521 قبل از میلاد) از اهداء سنگی به رنگ آبی تیره (فیروزه؟) توسط خوارزمیان، برای تزئین کاخ داریوش در شوش، یاد شده و هرودوت افزون بر آن که کرانه های جیحون را جزو سرزمین های تحت سلطه ی هخامنشیان یاد کرده، سپاهیان پارتی و خوارزمی را در شمار ارتش خشاریارشا (حک 486-465 ق.م.) آورده است. (15) همچنین خوارزم در فاصله ی 622 تا 480 ق.م. یکی از بخش های نایب السلطنه نشین پرثوه و خراجگزار دولت مرکزی ایران بوده است. (16) بنابر رسم معمول در شاهنشاهی ایران، فرمانروایان برخی سرزمین های تحت سلطه ی دولت مرکزی، به ویژه نواحی مرزی، عنوان شاه داشته اند مانند، خوارزم شاه، کابل شاه، شروان شاه و گیلان شاه و جز آن. البته ابن خردادبه لقب پادشاهان خوارزم را «خسرو خوارزم» آورده است. (17)
جغرافی دانان سده ی چهارم قمری، همچون اصطخری، ابن حوقل و محمد مقدسی معمولاً خوارزم را در کنار شهرهای ماوراءُالنهر (یا ورارود (18)، ناحیه ی آن سوی دو رود مشهور جیحون و سیحون) یاد کرده اند، زیرا شهرهای خوارزم به شهرهای ماوراءالنهر نزدیک تر بوده اند تا به شهرهای خراسان. (19) در این میان اصطخری تأکید کرده که درست تر آن است که نیمی از شهرهای خوارزم (کرانه ی غربی - جنوبی جیحون) را در زمره ی شهرهای خراسان و نیمه ی دیگر را در زمره ی شهرهای ماوراءالنهر آورد. اما قُدامَه بن جعفر در کتاب الخراج، خوارزم را در شمار «اَعمال خراسان» (به تعبیر امروزی: توابع) آورده است. (20)
با توجه به این شواهد و مُستَنَدات باید گفت که خوارزم، در طول تاریخ همواره جزو امپراتوری وسیع ایران و خراج گزاره دولت مرکزی بشمار می آمده است تا آنکه در اواسط دوره ی قاجار از نظر سیاسی از سرزمین مادری خود ایران جدا شد. اما تردیدی نیست که ارتباط فرهنگی میان خوارزم و ایران، هنوز به قوت خویش باقی است. در تقسیمات سیاسی کنونی، بخش عمده ی خوارزم و از جمله شهر کاث (زادگاه بیرونی) با نام ولایت خیوه در کشور ازبکستان و بخش اندک آن در شمال ترکمنستان قرار دارد.

شهرهای خوارزم

از روزگاران کهن تا نخستین سال های سده ی 7 قمری دو شهر کهن و باستانی کاث یا کاژ (به معنی ده، شهر، آبادی یا حصار)، که شهرستان یا «شهر خوارزم» نیز نامیده شده و گُرگانْج (معرب آن به صورت جُرْجانیه) یا اورگَنْج، که یکی زادگاه بیرونی و دیگری محل بسیاری از فعالیت های علمی او بوده است، پیوسته مهم ترین شهرهای ناحیه ی خوارزم به شمار می آمدند.
در یک سالنامه ی چینی مربوط به سده ی اول یا دوم ق‌م، پایتخت خوارزم، «گرگانج، بر کرانه ی باختری جیحون و در ناحیه ی جنوبی خوارزم» یاد شده است. اما بطلمیوس در سده ی 2 م پایتخت خوارزم را بر کرانه ی خاوری جیحون دانسته است. به نظر می رسد منظور بطلمیوس همان شهر فیل یا فیر باستانی باشد که بعدها کاث نامیده شد. (21) باسورث با توجه نتایج به دست آمده از کاوش های تولستوف در ویرانه های این شهر و نیز شواهد تاریخی پرشمار، احتمال درستی سخن بطلمیوس را بیشتر دانسته است. (22) اما توجه به این نکته ضروری است که میان روزگار نگارش سالنامه ی چینی و عصر بطلمیوس حدود دو سده فاصله است و نمی توان این دو گزارش را ناقض یکدیگر دانست. چه بسا در روزگار نگارش سالنامه ی چینی، گرگانج مرکز خوارزم بوده و سپس طی دو قرن مرکز قدرت به کاث انتقال یافته باشد.
جغرافی دانان دوره ی اسلامی نیز خوارزم را به دو «قصبه ی» غربی، به مرکزیت کاث، و شرقی، به مرکزیت گرگانج، تقسیم کرده اند (هرچند دقیق تر آن بود که به دو ناحیه ی غربی - شمالی و شرقی - جنوبی تقسیم شود). توصیفی که محمد مقدسی از سرزمین خوارزم و شهرهای آن ارائه داده، احتمالاً دقیق ترین گزارش درباره ی خوارزم در دوره ی اسلامی به شمار می رود. وی خوارزم را دو قصبه خوانده است: یکی قصبه ی کاث که در سمت هیطل (23) (کرانه ی خاوری جیحون) است و از توابع آن غردمان، ایخان، ارْدخیوه (ارزخیوه)، نوکفاغ، کرْدَر، مَزداخْقان (مزداخکان، مزداخگان)، جشیره، سَدور، زردوخ، قریه ی براتکین، و مَدْکمینیه است. قصبه ی دیگر جرجانیه و بر کرانه ی خراسانی رود است و توابع آن عبارت اند از: نوزوار، زَمَخْشر، روزوند، زارمند (یا وزارمند)، دسکاخان، خاس، خشمیثن، مدامیثن، خیوه، کرْدَرانْخاس، هَزار اَسْف (هزار اسب)، جِقْروند (جِکربَند)، جاز، دَرغان، جیت، جرجانیه [کوچک]، «جیت» دیگر، سَدْفَر، مساسان، کاردار، و اندرستان (24).
محمد مقدسی سرزمین خوارزم را سرزمین وسیع، آباد، حاصلخیز و ثروتمند، مردمانش را نیز تیزهوش، دانش دوست، اهل ذوق و ادب، میهمان نواز، خوش خوراک و جنگ آور و نیز خشن، که البته ادب را چندان رعایت نمی کنند! توصیف کرده و آورده است که خوارزمیان در آداب و رسوم و لهجه و اخلاق و منش با مردم هر دو سوی خوارزم، اختلاف دارند. (25) اصطخری و ابن حوقل نیز افزون بر اشاره به برخی از این نکات، به سکونت بسیاری از خوارزمیان در شهرهای بزرگ خراسان و نیز نبردهای خوارزمیان با مشرکان نواحی شمال خوارزم اشاره کرده اند. (26)
شهر کاث، یا کاژ - زادگاه بیرونی و پایتخت باستانی خوارزم که شهرستان نیز نامیده شده است (27)، بر کرانه ی خاوری جیحون قرار داشته. این شهر دست کم از سده ی 2 م (که بطلمیوس از آن یاد کرده) تا اواخر سده ی 4 ق / 10 م بسیار مشهورتر و معتبرتر از گرگانج، دیگر شهر بزرگ خوارزم بود تا آنجا که محمد مقدسی مزداخکان را که بزرگترین شهر تابعه ی کاث بوده تقریباً هم اندازه ی گرگانج خوانده است، (28) از این رو حتی تا سده ی هفتم قمری نیز بسیاری از تاریخ نگاران و جغرافی دانان دوره ی اسلامی، کاث را «شهر خوارزم» نیز نامیده اند و حتی گاهی اوقات از گرگانج (یا جرجانیه) و «شهر خوارزم» در کنار یکدیگر و به عنوان دو جای مختلف یاد کرده اند و پیداست که منظور آنان از شهر «خوارزم»، همان کاث بوده است. به طور مثال اصطخری در ممالک و مسالک بارها از «شهر خوارزم» نام برده و سه بار نیز بر یکی نبودن شهر خوارزم و جرجانیه تأکید کرده است؛ بدین صورت: الف) «و در جانب جنوبی آن (جیحون) شهری بزرگ هست که آن را جرجانیه می خوانند به غیر از نفْسِ (= خود) شهر خوارزم»؛ ب) «و به غیر از نفس شهر خوارزم شهرهای دیگر هست که از توابع و مضاف و لواحق آن است: یکی از آن درغان است و هزار اسب و... و جرجانیه. اما شهر بزرگ آن را خوارزمیه (؟) کاث می خوانند...»؛ ج) «مسافت خوارزم: اول از شهر خوارزم تا خیوه یک منزل،... و از شهر [خوارزم] تا جرجانیه سه منزل...». (29) ابن حوقل نیز در جدول «بیستکانی صاحبان برید» شهرهای خراسان و ماوراءالنهر، از جرجانیه و [شهر] خوارزم در کنار یکدیگر یاد کرده است. (30) ابن اثیر در ضمن یاد کرده حوادث سال 385 قمری از «روستای هزار اسب» که در نزدیکی «شهر خوارزم» و بر سر راه گرگانج است یاد کرده و در دو جای دیگر مأمون بن محمد، و فرزندش مأمون بن مأمون را صاحب یا پادشاه «خوارزم و جرجانیه» خوانده است. (31) ابن فضلان نیز در سفرنامه ی خود (حدود 309 ق) آورده است: «از بخارا به خوارزم رفتیم و از آنجا به جرجانیه، و میان این دو بر روی آب [جیحون] 50 فرسخ است». اما یاقوت حموی که گویا نمی دانسته در روزگاران پیش از وی کاث را «شهر خوارزم» یا به طور مطلق «خوارزم» نیز می نامیده اند، از این سخن ابن فضلان انتقاد کرده و آورده است: «نمی دانم منظور ابن فضلان از خوارزم چیست، زیرا خوارزم بی شک نام اقلیم است [و نه نام شهر]» در حالی که در همین موضع از کتاب معجم البلدان به نقل از المسامره فی اخبار الخوارزم بیرونی آورده است: «خوارزم در روزگاران پیشین فیل خوانده می شد» و نمی دانسته که منظور بیرونی از خوارزم نیز همان شهر کاث بوده است. (32) افزون بر این خود یاقوت، به رغم انتقاد از ابن فضلان، به سبب اطلاق نام یک اقلیم بر یک شهر، بارها از گرگانج با عنوان «شهر خوارزم» یاد کرده است که البته نمی توان بر وی خرده گرفت. زیرا در سده 6 و اوایل سده ی 7 ق گرگانج بزرگ ترین و پررونق ترین شهر سرزمین خوارزم و پایتخت آنجا بوده است. (33) چنانکه ادریسی نیز که البته شخصاً به خوارزم سفر نکرده بوده (34)، در نیمه ی نخست سده ی 6 ق شهر خوارزم و جرجانیه را یکی دانسته و مثلاً گفته است: «از آمل تا شهر خوارزم که جرجانیه نام دارد 12 مرحله است». (35)
پس از آنکه تغییر مسیرهای پی در پی جیحون شهر کهن کاث را به ویرانی کشاند، مردم، شهر دیگری چون جرجانیه در نزدیکی شهر کهن ساختند. در اینجا وصف محمد مقدسی از کاث و توابع آن را به لحاظ دقت بسیارش نقل می کنیم:
«کاث: آن را شهرستان نامند. بر کرانه، در سَمْت نیشابور، و بر خاور نهر است. جامْع در میان بازارها، بر ستون هایی از سنگ به بلندی یک قامت و بالای آن نرده ی چوبین است. کاخ امیرنشین در میان شهر است. رود کهن دژ شهر (دژ فیر یا فیل؟) را ویران کرده. شهر چندین نهر دارد. گرانمایه و دارای دانشمندان، ادیبان و خیرات بسیار، و بازرگانی [پر رونق] و بنایان ماهر است. قاریانی دارد که در خوش آوازی و درست خواندن و خوش رویی و درستی روایت در عراق نیز مانند ندارند. ولی در هر چندگاه رودخانه بر مردم می خروشد و آنان ناچار عقب می نشینند. کثیف تر از اردبیل است. ناودان های بسیار در راه رو همگانی می ریزد. در خیابان ها تفوط می کنند! پلیدی های را در گودال گردآوری کرده سپس به کشتزارهای اطراف می برند. یک بیگانه جز در روشنایی روز نمی تواند در کوچه راه رود. و خود بومیان پای بر کثافت ها می نهند و همان گونه به نماز جماعت می روند! طبع ایشان زمخت است و بداخلاق و بدخوراک و وحشی هستند».
نویسنده ی ناشناس حدودالعالم (تألیف 372 ق) نیز در این باره گفته است: (36)
«کاژ، قصبه ی خوارزم است و دَرِ ترکستان و غورست و بارگاه ترکانِ ترکستان و ماوراءالنهرست و خزران است و جای بازرگانان است و پادشاه وی از ملوک اطراف است و او را خوارزم شاه خوانند، و مردمان وی مردمان غازی پیشه و جنگی اند. و شهری با خواسته ی بسیارست و از وی روی مخده و قژاگند و کرباس و نمد و رخبین خیزد».

گرگانج:

گرگانج یا اورگنج که در دوره ی اسلامی با نام معرب جرجانیه نامیده می شد پیش از آنکه به شهری پررونق تبدیل شود، روستایی در نزدیکی شهری به نام منصوره بود. این شهر بر کرانه ی خاوری جیحون قرار داشت. اما بر اثر تغییر مسیر جیحون رو به ویرانی نهاد. مردم شهر نیز از آنجا به روستای گرگانج که روبروی منصوره و بر کرانه ی باختری رود قرار داشت، رفتند و از آن پس گرگانج به سرعت توسعه یافت و منصوره نیز به کلی ویران شد. گرچه شهر جدید نیز بعدها از تغییر مسیرهای پی در پی جیحون آسیب بسیار دید.
گرگانج تا اواخر سده ی 4 ق دومین شهر بزرگ خوارزم بود و امیر آن فرمانبردار پادشاه خوارزم به شمار می رفت. نویسنده ی حدودالعالم که در حدود 372 قمری این کتاب را تألیف کرده، درباره ی این شهر آورده است:
«گرگانج، شهری است که اندر قدیم، آنْ، مُلک، خوارزم شاه بودی، و اکنون پادشایی اش جداست. و پادشای او را امیر گرگانج خوانند. شهری است با خواسته ی بسیار و در ترکستان و جای بازرگانان. و این دو شهر است: شهر اندرونی و شهر بیرونی و مردمان وی معروفند به جنگ و تیراندازی». (37)
با این همه گرگانج هنوز هم از لحاظ شهرت و اعتبار به پای کاث نمی رسید. اما پس از آنکه در385 یا 386 ق مأمون بن محمد، امیر گرگانج، بر پادشاه خوارزم شورید و بر کاث دست یافت، گرگانج پایتخت خوارزم و تخت گاه خوارزم شاهان جدید شد و از آن پس روز به روز بر رونق و اعتبارش افزوده شد تا آنجا که یکی از بزرگ ترین شهرهای ایران بشمار آمد، به همین سبب چنانکه اشاره شد، یاقوت، بارها از گرگانج با عنوان «شهر خوارزم» یاد کرده است. (38) در این جا گزارش دقیق محمد مقدسی درباره ی گرگانج و توابع آن نقل می شود:
«قصبه ی سمت خراسان [از حوزه ی خوارزم و] کرانه ی رود جیحون [و چندان نزدیک به رود] است که آب کنار شهر را می ساید و برای بازگرداندن آب [از کناره ی دیوارهای شهر] به سوی شرق با روشی شگفت انگیز از چوب و تخته بهره برده اند... شهر روز به روز در حال توسعه است. دم دروازه ی حجاج کاخی هست که آن را مأمون [بن مأمون] ساخته، دری دارد که در همه ی خراسان شگفت انگیزتر از آن نیست. پیشر علی نیز پیشاپیش آن کاخی دیگر ساخته و جلوی آن میدانی مانند میدان بخارا هست که در آن گوسفند می فروشند. شهر چهار دروازه دارد.»
گفتنی است که یاقوت حموی در 616 ق از گرگانج و توابع آن دیدن کرده و رونق بسیار این شهر را ستوده است اما دو سال بعد مغول ها (به قول یاقوت: تَتاران) این شهر را به طور کامل ویران کردند. امروزه از شهر گرگانج به جز شهری کوچک موسوم به کهنه اورگنج چیزی باقی نمانده است. اما خیوه که روزگاری یکی از توابع کم اهمیت گرگانج بود به تدریج آن را تحت الشعاع قرار داد و امروزه مرکز ولایت خیوه (= خوارزم) در ازبکستان به شمار می آید.

پی نوشت ها :

1. ابوریحان بیرونی، الآثار الباقیه، ص 47.
2. Carl Schoy.
3. Wordmark Encyclopedia of the Nations, Vol.4, Aasi & Oceania vetroit, 2004, p.14.
همین که او را یک افغان عرب یا عرب افغان (و به هر صورت نه ایرانی و نه فارسی زبان) دانسته اند جالب توجه است.
4. V. Yu. Zahidov, "Al Biruni, the Great Uzbek Savant of the Middle Ages", Biruni Velikii Uchenyi Srednevekovya (Biruni, the Great Scientist of the Middle Age), Tashkent, 1950.
5. Max Krause, "Ein iranisher Forscher des Mittelalters", Der Islam, Berlin, 1942, Vol. 26.
6. سارتن، I/705.
7. کرسی، 248.
8. مقدسی، محمد، صفحات 285-286؛ ترجمه، صفحات 413-414؛ یاقوت، معجم البلدان، 395/2. باسورث در مقاله ی «خوارزم»، 1061، ستون 1، که از سخن مقدسی بی اطلاع بوده، این وجه تسمیه را به یاقوت نسبت داده است.
9. برای این آراء نگاه کنید به باسورث، همان، 1061، ستون.
10. Airyanem Vaējah.
11. ابن فقیه، صفحات 209-210؛ 229، 237؛ اصطخری، ترجمه، 325؛ مقدسی، محمد، صفحات 257-258، 372-372.
12. ابن فضلان، صفحات 111، 114، 120.
13. مثلاً باسورث، همانجا.
14. باسورث، همان، 1062-1061.
15. باسورث، همانجا؛ توین بی، ص 112؛ اذکایی، ص 144.
16. توین بی، ص 175.
17. همدانی، ص 153؛ ابوالفداء، 215/11؛ ابوریحان بیرونی، الآثار الباقیه، 102؛ قس ابن خرداذبه، 40.
18.چندی پیش دکتر علی اشرف صادقی در یک نشست علمی در فرهنگستان زبان و ادب فارسی اشاره کردند که برخلاف تصور رایج واژه ی فرارود از واژه های نوساخته نیست بلکه ضبط صحیح آن «ورزرود» (= اَن «وَر» رود یا آن سوی رود) است و در متون کهن نیز آمده است.
19. اصطخری، صفحات 268 - 269، 295 - 296، 307، 317، 321؛ ابن حوقل، ترجمه، صفحات 162، 166، 191؛ مقدسی، محمد، 284، ترجمه، ص 412؛ حدودالعالم، ص 359.
20. اصطخری، ص 321؛ قدامة بن جعفر، ص 243.
21. درباره ی یکی بودن کاث و فیل به تفصیل سخن خواهیم گفت.
22. باسورث، «خوارزم»، 1061.
23. زیستگاه هپتال ها، که از اقوام وحشی و به زعم برخی پژوهشگران، دسته ای از هون ها بوده اند.
24. مقدسی، محمد صفحات 49، 286-287، ترجمه، صفحات 70-71، 415. در ترجمه ی فارسی در هر دو موضع چند اشتباه کلیدی رخ داده است. نخست آنکه عبارت «و لخوارزم قصبتها الهیطلیه، کاث، مدنها...، قصبه الخراسانیه: الجرجانیه، مُدنها...» در ترجمه چنین آمده است: خوارزم، «قصبه اش هیطلیه ی کاث!»... و سپس نام جرجانیه چنان آمده که گویی خوره ای جدا از خوارزم است. آن هم بدین صورت: «خراسانیه جرجانیه: قصبه ای است...»! سپس عبارت «قصبتها الکبری کاث، و من مدنها الهیطلیة: غردمان، و ایخان...» چنین آمده است: «نام قصبه ی بزرگ آن کاث و از شهرهایش: هیطله!، غردمان،...» یعنی هیطله یکی از شهرهای تابعه ی کاث خوانده شده است. در حالی که باید چنین ترجمه شود: «قصبه ی بزرگ ترش کاث است و از شهرهایش که در سمت هیطلیه است: غردمان...»
25. همان، صفحات 284 - 287؛ ترجمه، صفحات 412 - 413، 415.
26. اصطخری، ترجمه، صفحات 325 - 326؛ قس ابن حوقل، ترجمه، صفحات 133، 196 - 209، 197.
27. مقدسی، محمد، 287، ترجمه، ص 415.
28. مقدسی، محمد، ص 288؛ ترجمه، ص 417.
29. اصطخری، ترجمه کهن تستری، صفحات 321-322، 373.
30. ابن حوقل، ترجمه، ص 199.
31. ابن اثیر، صفحات 108/9 ، 132، 264.
32. ابن فضلان، 112؛ یاقوت، معجم البلدان، 397/2.
33. نگاه کنید به یاقوت، معجم البلدان، صفحات 141/1، 387، 486، 387، 122/2، 197، 398، 378/3، 427/4، 211/5 به ترتیب ذیل ارثخشمیثن، برقان، بلغار (به نقل از سفرنامه ی ابن فضلان!)، جرجانیه، جیحون، خوارزم، شهر کند، کاث و منصوره.
34. زیرا وی مطالب مربوط به خوارزم را از قول این و آن آورده است از جمله در 837/2: «فنقول إن بحیره حکی الحاکون عنها و أخبر به الناقلون عن المسافرین إلیها...»
35. ادریسی، 481/1؛ مقایسه کنید با همان، 696/2 که منازل این مسیر را یکایک برشمرده است.
36. حدود العالم، صفحات 359-360.
37. حدود العالم، ص 360.
38. یاقوت، معجم البلدان، 141/1، 387، 398، 122/2، 197، 378/3، 427/4، 211/5 به ترتیب ذیل ارثخشمیثن، برقان، بلغار (به نقل از سفرنامه ی ابن فضلان)، جرجانیه، جیحون، خوارزم، شهر کند، کاث و منصوره.

منبع مقاله :
آقامیرزا، آذر؛ (1388)، نادره ی دوران (مروری بر زندگی و آثار ابوریحان بیرونی)، تهران: همشهری، اول بهار 1389



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط