اوضاع فرهنگی و سیاسی ایران در روزگار ابوریحان بیرونی

شرایط فرهنگی و اجتماعی روزگار بیرونی را به خوبی می توان از جملات بالا دریافت. اگر چه بیرونی و ابن سینا برجسته ترین چهره های علمی دوره ی اسلامی به شمار می آمدند و بدین سبب می توان روزگار آنان را نقطه ی اوج و
شنبه، 21 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اوضاع فرهنگی و سیاسی ایران در روزگار ابوریحان بیرونی
اوضاع فرهنگی و سیاسی ایران در روزگار ابوریحان بیرونی

 

نویسنده: آذر آقامیرزا




 

«و إنی لأکاد أصدق بموضوعات أصحاب صناعه الأحکام... إذا نظرت إلی أهل زماننا و قد تشکلوا فی أقطاره بشکل الجهل، و تباهو به عادوا ذوی الفضل، و أوقعوا بمن اتسم بعلم، و ساموه أنواع الظلم و الضیم... (1)
چون در کار مردم روزگارمان می نگرم، همگان در سراسر گیتی «سیمای نادانی» به خود گرفته اند و به نادانی خود افتخار می کنند و با اهل فضل دشمنی می ورزند و همه ی آراستگان به زیور دانش را می آزارند و گونه گونه ستم بر چنین فردی روا می دارند... آنگاه نزدیک است که سخنان اصحاب صناعت احکام نجوم... را باور دارم.»

مقدمه

شرایط فرهنگی و اجتماعی روزگار بیرونی را به خوبی می توان از جملات بالا دریافت. اگر چه بیرونی و ابن سینا برجسته ترین چهره های علمی دوره ی اسلامی به شمار می آمدند و بدین سبب می توان روزگار آنان را نقطه ی اوج و شکوه مندترین دوره ی تمدن اسلامی بشمار آورد، اما تردیدی نیست که هر نقطه ی اوجی پایان فراز و آغاز نشیب است. در واقع از همین روزگار نخستین نشانه های انحطاط شرق آشکار شد اما تمدن اسلامی در این روزگار با چنان سرعتی پیش می تاخت که این نشانه های انحطاط دست کم تا 2 قرن بعد نیز به چشم نمی آمد. تنها شمار اندکی از دانشمندان تیزبین آن روزگار و بویژه ابوریحان بیرونی این موضوع را دریافته بودند. در این جا به اختصار درباره ی خاندان های حکومت گری که در شکل دهی شرایط فرهنگی و اجتماعی سده های سوم تا پنجم قمری نقش مهمی ایفا کردند، سخن خواهیم گفت.

نقش دولت مردان ایرانی در توجه خلفا به علوم

ایرانیان از همان نخستین سال های فتح ایران به دست اعراب، در اندیشه ی تشکیل دولتی مستقل و ایرانی، و در دست گرفتن سرنوشت خویش بودند. اما تا هنگامی که امویان، دشمنان دیرینه ی اسلام و غاصبان منصب خلافت اسلامی، روی کار بودند، نه تنها ایرانیان که هیچ یک از ملت های غیر عرب در دستگاه حکومت جایی نداشتند. اما پس از آن که ابومسلم خراسانی و ابوسلمه ی خلال، دو سردار بزرگ خراسانی، امویان را بر انداختند و عباسیان را جانشین آنان ساختند، ایرانیان اندک اندک در دستگاه خلافت حتی به مقام وزارت نیز دست یافتند. پس از مرگ هارون، خلیفه ی مقتدر عباسی در 193 ق، میان دو فرزندش امین که جانشین پدر شده بود، و مأمون که از مادری ایرانی زاده شده بود اختلاف افتاد؛ زیرا امین بر خلاف سفارش هارون، فرزند خود را به جای مأمون به ولایت عهدی برگزیده بود. مأمون از کودکی تحت سرپرستی برمکیان و دیگر دولت مردان ایرانی و در محیطی کاملاً ایرانی رشد کرده بود و هنگام بروز این اختلافات بر مرو (در جنوب ترکمنستان امروزی و در نزدیکی مرزهای کنونی ایران) فرمان می راند. او که برای رسیدن به خلافت به یاری و همراهی دولت مردان ایرانی و سپاهیان خراسان دل بسته بود، طاهر ذوالیمینین، سردار بزرگ اهل خراسان و از بزرگ ترین فرماندهان سپاه بنی عباس را با سپاهی نه چندان گران، که بیشتر از مردم خراسان بودند، به سوی بغداد فرستاد و سپاه طاهر با آن که همیشه کمتر از سپاه خلیفه بود، توانست با پیروزی های پی در پی به بغداد برسد و به خلافت 5 ساله ی امین پایان دهد. بدین سان خراسانیان یک بار دیگر سرنوشت خلافت اسلامی را دگرگون کردند و همین امر موجب شد که نفوذ ایرانیان در دستگاه خلافت بیش از پیش گردد.

طاهریان

در 205 ق / 820 م، مأمون به پاس خدمات طاهر در راه رسیدن او به خلافت، وی را به فرمانروایی خراسان و دیگر سرزمین های شرق ایران برگزید. طاهر و فرزندانش بیش از نیم قرن در این ناحیه با استقلال کامل فرمان راندند، گرچه به ظاهر خود را خراج گذار و تابع خلفای بغداد می نامیدند. ضمن آن که طاهریان به موازات فرمانروایی بر خراسان و همه ی متصرفات شرقی جهان اسلام، نسل اندر نسل مقام «والی الحَرب و الشُرطه» یا «صاحب الشرطه» (فرماندار نظامی و رئیس پلیس) بغداد، را نیز در دست داشتند. طاهر پس از ورود به خراسان با ضرب سکه هایی بدون ذکر نام مأمون در 206 ق و نیز نیاوردن نام او در خطبه ی نماز جمعه، اعلام استقلال کرد اما در 207 ق / 822 م در مرو در گذشت و بعدها گفته شد که او را مسموم کرده اند. به هر حال محبوبیت طاهر در نزد سپاهیانش و نیز مردم خراسان موجب شد که مأمون به رغم ناخرسندی و ترس از قدرت یافتن طاهریان، به ناچار فرمانروایی خراسان و سیستان را به فرزندان او سپرد. اما جانشینان مأمون پیوسته به طور مخفیانه از دشمنان طاهریان حمایت می کردند و چندان از قدرت یافتن طاهریان در شرق ایران خرسند نبودند. یکی از فرزندان طاهر، به نام عبدالله از نیک نام ترین فرمانروایان تاریخ ایران است. وی به امور رفاهی مردم، تعلیم و تربیت عمومی و توسعه ی کشاورزی توجه بسیار داشت. از روستائیان در مقابل مالکان حمایت می کرد. به گفته ی گردیزی، از تاریخ نگاران بنام ایران، عبدالله هنگامی که دید میان کشاورزان بر سر استفاده از کاریزها (قنات ها) درگیری های بسیار رخ می دهد، با توجه به این که در کتب فقه اسلامی در این باب هیچ مطلبی نیامده بود، همه ی فقهای خراسان و بعضی فقهای عراق (یعنی ناحیه ی غربی ایران و نه کشور امروزی عراق) را گرد آورد و با استفاده از نظرات آنان کتابی درباره ی چگونگی بهره گیری عادلانه از کاریزها تدوین کرد که مدت ها مرجع حل و فصل اختلافات درباره ی قنات ها بود. همچنین در برابر کارگزاران دریافت خَراج (مالیات) که غالباً بهره کشی ظالمانه ی آنها موجب بیچارگی برزگران و حتی از میان رفتن آبادی ها می شد، از کشاورزان به طرزی چشمگیر حمایت کرد و در این مورد بخش نامه ای به کارگزاران خود فرستاد بدین مضمون: «با برزگران ولایت مدارا کنید، و کشاورزی که ضعیف گردد او را قوت دهید و به جای خویش باز آرید که خدای عزوجل ما را از دست های ایشان روزی داده است و از زبان های ایشان سلام کرده است و بیداد کردن بر ایشان حرام کرده است». قرن ها پس از طاهریان، برخی از تاریخ نگاران ایرانی همچون عوفی و دولتشاه سمرقندی، این دودمان را به دشمنی با علم و فرهنگ ایرانی و حتی نابود کردن آثاری که به زبان پهلوی بوده متهم کرده اند اما این اتهامات بی تردید نارواست. به هر حال حکومت طاهریان گرچه به ظاهر تحت نظر خلفای بغداد بود، اما بدون شک آغازگر حکومت های متعددی بود که تا هنگام برچیده شدن بساط عباسیان بر نقاط مختلف ایران فرمان راندند بی آنکه توجه چندانی به خلفای عباسی داشته باشند. تأسیس این حکومت های مستقل ایرانی، نقطه ی آغاز دوران انحطاط عباسیان بود. (2)

صفاریان

در 254 ق یعقوب لیث صفاری (روی گر)، که از 247 ق / 861م دولت محلی کوچکی تشکیل داده بود، دومین سلسله ی مستقل ایرانی را در سیستان تأسیس کرد. وی در 261 ق طاهریان را شکست داد و بساط حکومت آنان را تقریباً برچید. یعقوب نسبت به طاهریان از استقلال بیشتری برخوردار بود و حتی می توان گفت که حکومت وی نخستین حکومت کاملاً مستقل ایرانی بود. کار یعقوب در اندک مدتی چندان بالا گرفت که برای نخستین بار برای برچیدن بساط خلافت به بغداد لشکر کشید و طبیعی است که چنین کسی را نمی توان تابع خلیفه دانست. وی در 262 ق در حالی که تنها 80 کیلومتر با بغداد فاصله داشت از سپاه خلیفه شکست خورد و به خوزستان عقب نشست. در این سال ها وی تقریباً سراسر سرزمین های کنونی ایران به جز آذربایجان، مازندران و گیلان و نیز شرق پاکستان، افغانستان و بخش هایی از جنوب ترکمنستان کنونی را، که از دیرباز جزئی از خاک ایران بود، تحت سلطه ی خود درآورده بود. وی در 265 ق در حالی که در اندیشه ی تصرف بغداد بود در جندی شاپور (نزدیک اهواز کنونی) درگذشت. یعقوب حتی پس از رسیدن به قدرت، زندگی ساده ی خود را رها نکرد و غذای او همان غذای روزمره ی مردم سیستان بود. وی هرگز به خلفای عباسی اعتماد نداشت چنان که مؤلف ناشناس تاریخ سیستان در این باره گفته است:
بسیار گفتی که دولت عباسیان بر غدر بنیاد کرده اند، نبینی که با بوسلمه و ابومسلم و آل برامکه و فضل سهل، با چندان نیکویی که ایشان را اندر آن دولت بود چه کردند؟ کس مباد که بر ایشان اعتماد کند. (3)
جانشینان یعقوب نیز همچون خود او غالباً سیاستی خصمانه نسبت به بغداد پیش رو گرفتند. بازماندگان یعقوب تا 290 ق همچنان با قدرت بر بخش پهناوری از ایران فرمان راندند تا این که در این سال سامانیان خراسان و بخش عمده ی سیستان را از چنگ آنان بیرون آوردند. با این همه نوادگان لیث (پدر یعقوب) بار دیگر بر سیستان مسلط شدند و تا هنگام هجوم غزنویان به سیستان در 422 ق در آنجا حکومت کردند.
سامانیان در اواخر سده ی 3 ق دودمان سامانیان که نسب خود را به بهرام چوبین می رساندند اندک اندک در خراسان و ماوراءالنهر قدرت یافتند و در حدود 287 ق، اسماعیل بن احمد سامانی (دومین امیر این سلسله) با شکست دادن صفاریان، خراسان را از چنگ آنان خارج ساخت و در 290 ق حتی بخش عمده ی سیستان، طبرستان، و ری را نیز تحت فرمان خود درآورد. این سلسله در سده ی 4 ق بر ماوراءالنهر، خوارزم و خراسان تسلط داشت و خوارزمشاهان آل عراق که نخستین حامیان بیرونی بودند، در آخرین سده ی حکومتشان کم و بیش فرمانبردار امیران سامانی بودند. سامانیان خود را امیر می نامیدند و نه پادشاه و دست کم به ظاهر خود را فرمانبردار خلیفه ی بغداد می دانستند اما در واقع به استقلال فرمان می راندند. امرای سامانی که وزیرانی ادیب، دانشمند و با تدبیر چون ابوعبدالله الجیهانی (گیهانی) و ابوالفضل بلعمی را در خدمت داشتند، در راه توسعه ی علم و فرهنگ تلاش بسیار کردند. رودکی شاعر برجسته ی پارسی گوی در دربار سامانیان می زیست و در زمان آنان، دو شهر بخارا و سمرقند از مهم ترین مراکز علمی و فرهنگی جهان اسلام شد. سامانیان در اواخر دوران خود که مصادف با سال های کودکی و جوانی ابوریحان بود، دچار گرفتاری های بسیار شدند که یکی از علل مهم آن قدرت یافتن فرقه ی اسماعیلیه در این ناحیه بود تا جایی که بسیاری از کارگزاران سامانیان (و از جمله پدر ابن سینا) پنهان و آشکار به این فرقه گرویده بودند. در حدود 372 ق سپاه نوح بن منصور سامانی به سختی از سپاهیان آل بویه شکست خورد. در 382 ق ایلک خانان بخارا را که تختگاه سامانیان بود برای مدتی کوتاه به چنگ آوردند. دو سال بعد بخش های شمالی قلمرو سامانیان به دست غزنویان افتاد و در همین روزگار ابوعلی مأمون بن محمد با استفاده از ضعف سامانیان، بر خوارزمشاهیان آل عراق حمله برد و سراسر خوارزم را تحت فرمان خویش درآورد. در 387 ق منصور بن نوح در بخارا به حکومت رسید. به هر حال در 389 ق سلسله سامانیان به دست محمود غزنوی بر افتاد و در 395 نیز آخرین بازمانده ی آنان پس از تلاش هایی بی سرانجام کشته شد. پس از بر افتادن سامانیان ماوراءالنهر به طور کامل به دست سلسله های ترک نژاد افتاد. (4)

خوارزم شاهیان آل عراق

این دودمان نیز نسب خود را به روایتی به کیخسرو (از پادشاهان تاریخ افسانه ای ایران و یکی از شخصیت های مهم شاهنامه) و به روایتی ضعیف تر به یکی از سرداران او می رساند. (5) نیاکان آل عراق از قرن ها پیش از اسلام به تناوب بر خوارزم فرمان می راندند. ابوریحان بیرونی هنگام یاد کرد گاهشماری خوارزمیان درباره ی پادشاهان این ناحیه، که از دیرباز لقب خوارزم شاه داشته اند، اطلاعات مهمی آورده است. به گزارش بیرونی نخستین شخص شناخته شده ی این خاندان آفریغ و سپس فرزندش بغذه (یا بغره) بود که در 305 م کاخی در شهر فیل که بعدها کاث نامیده شد ساخت. اما عنوان آل عراق برگرفته از یکی از افراد (احتمالاً هجدهمین پادشاه) این دودمان است که عراق (معرب ایراگ = ایرانی یا آریایی) بن منصور نام داشت. نواده ی او ابوسعید احمد بن محمد بن عراق، زمانی دراز در اسارت سامانیان بود. وی پس از رهایی گاهشماری شمسی (سال ثابت) جدیدی در خوارزم برقرار کرد. چه استفاده از گاهشماری قمری، برای محاسبات دیوانی، به ویژه گرفتن حراج، نامناسب بود. زیرا به دلیل سیار بودن سال قمری در طول سال حقیقی، پس از مدتی هنگام پرداخت خراج بسیار زودتر از هنگام دروی محصول فرا می رسید و پرداخت خراج را ناممکن می ساخت. پس احمد بن محمد ماه های خوارزمی را به ماه های سریانی تبدیل کرد و «ناوسارزی» را که نوروز خوارزمیان بود، روز دوم ماه نیسان کرد. (6) پس از وی، فرزندش ابوعبدالله محمد بن احمد به حکومت رسید. او نیز کم و بیش فرمانبردار سامانیان بود. اما در 385 یا 386 ق ابوعلی مأمون بن محمد، امیر گرگانج، که پیش از این فرمانبردار آل عراق بود، به کاث حمله برد و محمد بن احمد، حامی بیرونی را کشت و دودمان آل عراق را برانداخت. (7) بیرونی از آخرین خوارزم شاه آل عراق با عنوان شهید یاد کرده است. (8) بیرونی چنان که خواهیم گفت بر اثر این آشوب ها بسیاری از یادداشت های علمی خود را از دست داد و چون از نزدیکان آل عراق به شمار می رفت چندی پنهان شد و سپس از ابوعلی مأمون امان خواست و به ناچار زادگاه خود را رها کرد و به نواحی مرکزی ایران (ری و طبرستان) رفت.

خوارزم شاهیان آل مأمون

از چند و چون تاختن ابوعلی مأمون بن محمد بر خوارزم شاهیان آل عراق و براندازی این سلسله پیش از این سخن گفته شد. از پیشینه ی حکومت اسلاف مأمون بن محمد بر گرگانج و حوالی آن آگاهی چندانی در دست نیست. بر اساس آنچه مؤلف ناشناس کتاب حدود العالم (تألیف 372 ق / 982 م) آورده، گرگانج (جرجانیه یا اورگنج) پیشتر در قلمرو خوارزم شاهیان آل عراق بوده اما در هنگام تألیف کتاب فرمانروایی مستقل داشته است. این فرمانروا که نامش یاد نشده احتمالاً باید همین مأمون بن محمد یا فرمانروای پیش از او باشد. مأمون بن محمد اندکی پس از به چنگ آوردن سراسر خوارزم در 387 ق / 977 م درگذشت. و فرزندش ابوالحسن علی بن مأمون به جای پدر بر تخت نشست. این پادشاه دانش دوست و هنرپرور در روزگار فرمانروایی خود که تا حدود 399 ق به درازا کشید، برجسته ترین دانشمندان آن روزگار جهان اسلام را در دربار خود گرد آورد. البته کوشش های وزیر دانشمندش ابوالحسین (یا ابوالحسن) سهلی (یا سهیلی) نیز در این میان بی تأثیر نبود. (9) علی بن مأمون برای آنکه از دست اندازی محمود غزنوی بر حکومت خوارزم در امان باشد، حُرّه ی کالجی، خواهر سلطان محمود را به همسری برگزید. پس از علی، برادرش ابوالعباس مأمون بن مأمون به حکومت خوارزم رسید. وی در 406 ق / 1015 م از محمود غزنوی خواست که حره ی کالجی، یعنی همسر برادر درگذشته ی مأمون را به عقد نکاح او در آورد. محمود نیز موافقت کرد (10) و بدین سان رشته ی علاقه ی میان آنان استحکامی بیشتر یافت. ابوالعباس نیز که همچون برادرش احترامی فوق العاده برای دانشمندان و هنروران قائل بود محفل علمی گرگانج را به اوج اعتبار خود رساند. این توجه ویژه ی ابوالعباس آنگاه معلوم می شود که وی یکی از خطیرترین و سری ترین مأموریت های دوره ی زمامداری خود را برعهده ی ابوریحان بیرونی، برجسته ترین دانشمند دربار خود گذارد. ابوریحان بیرونی ماجرای این مأموریت و تاریخ خوارزم را در کتاب المسامره فی اخبار خوارزم آورده که متأسفانه تنها بخشی از این کتاب که توسط بیهقی در پایان تاریخ وی نقل شده، از گزند حوادث روزگار مصون مانده و به دست ما رسیده است. آنچه در این جا نقل می شود خلاصه ای است از آنچه بیهقی از قول بیرونی آورده است:
«ابوالعباس به علت هراسی که از نیروی روزافزون غزنویان داشت، نسبت به محمود با احتیاط و مدارای بسیار رفتار می کرد و جانب او را از هر جهت نگه می داشت، تا آنجا که حتی به هنگام باده گساری، چون قدح سوم را به دست می گرفت، به احترام وی از جای خویش برمی خاست. و آنگاه که خلیفه ی عباسی القادر بالله توسط حسین، سالار حاجیان، برای او خلعت فرستاد و او را لقب عین الدوله و زین المله داد، به پاس حرمت محمود یا هراس از او، ابوریحان بیرونی را به بیابان های اطراف خوارزم (صحرای قره قوم) فرستاده تا از فرستاده ی خلیفه استقبال و هدایای او را دریافت کند و او را فرمان داد که با هیچ کس از این موضوع سخنی نگوید. در همین هنگام سلطان محمود که در پی بهانه جویی بود، پیکی نزد ابوالعباس فرستاد و از او خواست که نام وی را در خطبه بیاورد. به گفته ی بیرونی، خوارزم شاه پس از دریافت این پیام، مدتی دست نگاه داشت و سپس از یک سو بزرگان خوارزم را فراخواند و راه چاره را از آنان جویا شد و از دیگر سوی فرستاده ای نزد محمود غزنوی فرستاد تا حقیقت حال را دریابد. سپس با فرماندهان سپاه و برخی دیگر از بزرگان پایتخت به رایزنی پرداخت و مطالبی درباره ی خطبه خواندن (11) به نام محمود و خطری که از سوی او متوجه خوارزم است بر زبان آورد. اما آنان برآشفتند و گفتند که به هیچ روی به چنین کاری تن در نخواهند داد. سپس از نزد وی بیرون آمدند و خود را آماده ی کارزار ساختند. ابوالعباس یک چند کوشید که با امیران ترکستان متحد شود تا در صورت دست اندازی محمود به یاری هم به مقابله برخیزند. در این زمان محمود که از مدتی پیش در بلخ مستقر شده بود، چون پاسخی از سوی خوارزم شاه دریافت نکرد، نامه ای تهدیدآمیز فرستاد و از وی خواست تا یکی از این سه کار را انجام دهد: یا به طوع و رغبت به نام وی خطبه بخواند، یا هدیه ای تمام فرستد، و یا اعیان و امامان و فقیهان را از آن ولایت به استغفار نزد وی گسیل دارد. خوارزم شاه پس از دریافت این نامه دانست که محمود عملاً اجرای هر سه کار را از وی خواسته است. پس فرمان داد که نخست در شهرهای نسا و فراوه و سپس در همه ی متصرفات وی جز گرگانج و کاث، خطبه به نام محمود خوانده شود. همچنین هشتاد هزار دینار و سه هزار اسب به همراه گروهی از قاضیان و پیران و بزرگان خوارزم به نزد محمود فرستاد و کوشید کار را به صلح و سازش خاتمه دهد (بیهقی، 668، 669، 675). اما سپاهیانش به سپهسالاری البتگین بخاری، که در هزار اسب خیمه زده بودند، این رفتار را نپسندیدند و بر خوارزم شاه شوریدند. آنان پس از مدتی اندک به شهر آمدند و کاخ ابوالعباس را محاصره کردند و سرانجام آن را به آتش کشیدند و در نیمه ی شوال 407 ق / 17مارس 1017 م او را که بیش از 32 سال نداشت به خواری کشتند. شورشیان پس از آن ابوالحارث محمد بن علی بن مأمون، برادرزاده ی فرمانروای مقتول را که جوانی هفده ساله بود بر تخت نشاندند و خود سررشته ی کارها را به دست گرفتند. (12) سلطان محمود که در بلخ مترصد فرصت بود، قتل داماد و نجات خواهر را دستاویز ساخت و آهنگ خوارزم کرد. نخست به سفارش وزیرش خواجه احمد حسن میمندی، با خوارزمیان به نرمی رفتار کرد تا جان خواهرش به خطر نیفتد. پس فرستاده ای نزد فرماندهان سپاه خوارزم فرستاد و از آنان خواست که قاتلان ابوالعباس را همراه خواهرش نزد او فرستند و خطبه به نامش بخوانند. البتگین بخاری و دیگر بزرگان خوارزم این شرایط را از ترس انتقام محمود پذیرفتند، اما به جای قاتلان اصلی خوارزم شاه، چند تن از افراد عادی را در بند کردند و به محمود پیام دادند که آماده ی تسلیم آنانند. اما محمود که سودای تصرف خوارزم را در سر داشت پس از جنگی سخت در 5 صفر 408 ق / 3 ژوئیه ی 1017 م خوارزمیان را درهم شکست و سرداران سپاه آنان، همچون البتگین بخاری، خمارتاش و شادتگین را به زیر پای پیل افکند و بکشت و پیکرشان را در شهر بگردانید و فرمود تا در شهر آواز در دهند که «هر کس خداوند خویش را بکشد، وی را سزا این باشد». (13)
بدین سان غزنویان با برانداختن آل مأمون بر خوارزم چیره گشتند.

آل بویه

این دولت، که نخستین دولت شیعی و مقتدرترین دولت مستقل ایرانی تا آن روزگار بود، توسط علی بن بویه و دو برادرش حسن و احمد تشکیل شد. این سه برادر که نخست از سرداران مردوایج زیاری بودند، بعدها قدرت بسیار یافتند و توانستند برای نخستین بار بغداد را در 334 ق به تصرف خود درآورند. در آن روزگار، عباسیان به تازگی از سراشیبی زوال بیرون آمده بودند و بار دیگر توانسته بودند قدرت خود را بر قلمرو اسلام اعمال کنند. اما ورود آل بویه به بغداد موجب شد که اغلب خلفای بعدی تنها به صورت حاکمانی پوشالی به خلافت ادامه دهند. روزگار آل بویه، از هر جهت روزگار نوزایی ایرانیان بود. زیرا ایرانیان توانسته بودند پس از سه قرن، سلطه ی سیاسی خود را به وضوح بر جهان اسلام اعمال کنند. پیروان مذاهب مختلف، فیلسوفان و دانشمندان دیگر از آزادی بیان برخوردار بودند و حاکمان به دانشمندان ارج می نهادند. این سلسله وزیرانی برجسته همچون ابن سینا، ابن عمید و صاحب بن عباد را در خدمت داشت. این سلسله با هجوم غزنویان به شدت تضعیف شد و بعدها توسط سلجوقیان برانداخته شد. (14)
این سلسله گرچه در تاریخ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و علمی ایران از اهمیتی ویژه برخوردار است اما مساعی آنان تأثیر مستقیمی در پرورش شخصیت علمی بیرونی نداشته است. زیرا بیرونی جز در حدود 386 ق یا 389 ق هرگز به قلمرو تحت حکومت آنان نرفت و تازه این مسافرت وی نیز چندان موفقیت آمیز نبود. وی در ری بسیار تنگ دست بود و اگرچه با خجندی در این شهر به گفتگوی علمی نشست ولی ظاهراً نتوانست از حمایت آل بویه بهره مند شود. البته روزگار حضور بیرونی در ری کم و بیش همزمان با مرگ فخرالدوله و جانشینی فرزند خردسالش مجدالدوله ابوطالب رستم و قدرت یافتن سیده خاتون، بیوه ی فخرالدوله بود و به نظر می رسد که این نابسامانی سیاسی در بی توجهی به بیرونی بی تأثیر نبوده است.

آل زیار

این سلسله از نوادگان زیار بن وردانشاه بودند که همچون دیگر سلسله های ایرانی نسبت خود را یکی از سلسله های شاهان تاریخ افسانه ای ایران (در این مورد: گیلان شاهان روزگار کیخسرو) می رساندند مؤسس این سلسله مرداویج بود. پس از قتل وی در 323 ق برادرش وشمگیر به حکومت رسید. وی و جانشینانش گاه به استقلال و گاه از سوی سامانیان یا آل بویه بر جرجان (در حدود 100 کیلومتری گرگان فعلی و بسیار نزدیک به گنبدکاووس فعلی) و نواحی اطراف آن فرمان راندند. در 366 ق قابوس فرزند وشمگیر به حکومت رسید. وی در 371 ق از مؤیدالدوله ی بویی شکست خورد و به خراسان تبعید شد. در 388 ق به جرجان بازگشت و قدرت را در دست گرفت و بیرونی نیز اندکی پس از او به جرجان رفت و از حمایت او برخوردار شد و یکی از مهم ترین آثار خود یعنی آثار الباقیه را در 390 ق برای این پادشاه دانش دوست نوشت. قابوس در 403 ق تحت فشار سردارانش به نفع فرزندش منوچهر از سلطنت کناره گیری کرد و در همان سال کشته شد. این سلسله نیز همچون اغلب سلسله های کوچک آن روز به شدت از سوی غزنویان تهدید می شد و گاهی اوقات بیشتر قلمرو خود را به آنها واگذار می کرد. اما نوادگان قابوس تا اواخر سده ی 5 ق هنوز بر جرجان فرمان می راندند.

غزنویان

سلسله ی غزنویان را یکی از غلامان ترک دربار سامانی به نام البتگین در غزنه و نواحی اطراف آن (در افغانستان کنونی) تأسیس کرد. پس از مرگ البتگین و تحولاتی چند سرانجام در 366 ق / 977 م نوبت به غلام ترک دیگری به نام سبکتگین رسید که به عنوان والی سامانیان بر این ناحیه فرمان براند. سبکتگین در مدت فرمانروایی 20 ساله ی خود گرچه به نام سامانیان سکه می زد اما تنها به ظاهر از آنان پیروی می کرد. سبکتگین دو فرزند داشت. محمود، فرزند بزرگ تر، در اواخر عمر پدر فرمانروای خراسان بود و فرزند کوچک تر اسماعیل نیز پس از مرگ سبکتگین در 387 ق بر جای او نشست. اما محمود یک سال بعد برادر را کنار زد و در 389 ق نیز همه ی دشمنان خود را نابود ساخت و با پیچیدن طومار سامانیان سلسله ی بسیار قدرتمند غزنویان را تأسیس کرد. پیش از این درباره ی برچیده شدن بساط خوارزمشاهان آل مأمون، آل زیار، دولت دوم صفاریان (و نیز آل بویه در ری) به دست غزنویان سخن گفتیم. محمود سُنّی بسیار متعصبی بود که با هر کس که به علوم عقلی می پرداخت دشمنی می ورزید و چه بسیار دانشمندانی را که به اتهام قَرمَطی گری بر دار نکرد. او پس از فتح خوارزم در 408 ق برخی از دانشمندان محفل علمی آنان را بکشت و بیرونی و چند تن دیگر را نیز با خود به غزنه آورد. چنان که در زندگی بیرونی خواهیم گفت، این پادشاه قدرتمند هرگز از در آشتی با بیرونی در نیامد و بیرونی که فلسفی مشرب و علاقه مند به علوم عقلی بود، تنها به یاری بختی بلند توانست روزگار پادشاهی او را به سلامت سپری کند. لشکرکشی های محمود به هند گر چه به اسم اسلام صورت می گرفت ولی بیش از هر چیز به غارتی همه جانبه شبیه بود. محمود نیز چون پدر هنگام مرگ فرزند کوچک ترش محمد را جانشین خود ساخت. اما فرزند بزرگ ترش مسعود در اندک مدتی بر برادر غالب شد و حکومت را به دست گرفت. مسعود اگر چه سربازی دلیر بود اما شخصیت متعادلی نداشت. در روزگار او دسیسه گرانی همچون ابوسهل زوزنی توانستند با تسلط بر او اهداف حقیر خود را پیش برند. در روزگار مسعود بسیاری از کارگزاران دولت محمود غزنوی، از جمله حسنک وزیر، به قتل رسیدند. در این روزگار ترکمانان اُعُز به رهبری طغرل، که بعدها سلسله ی سلجوقیان را بنیاد نهاد، به تدریج بر مسعود غزنوی چیره شدند تا آن که سرانجام در نبردی سهمگین در رباط دندانقان (بر سر جاده ی سرخس - مرو) غزنویان به سختی از سپاه طغرل سلجوقی شکست خوردند و از آن پس قدرت غزنویان تنها به اطراف غزنه محدود شد. در واقع مسعود غزنوی با سرعتی شگفت آور یک امپراتوری قدرتمند و وسیع را به دولتی محلی تبدیل کرد! اندکی پس از این شکست سپاهیانش بر او شوریدند و در 432 ق او را کشتند و برادرش محمد را بار دیگر به قدرت رساندند. اما مودود یکی از آخرین حامیان بیرونی چند ماه بعد به خون خواهی برخاست و با کشتن عمویش بر تخت پادشاهی غزنوی نشست. روزگار مسعود غزنوی اگر چه از نظر سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به هیچ وجه مناسب نبود، اما روابط خوب او با بیرونی موجب شد که او با کنار گذاشتن دغدغه های روزگار محمود، چند سالی را با آسودگی خاطر به تحقیقات علمی بپردازد. پس از روزگار مسعود نیز غزنویان که دیگر به قدرتی محلی تبدیل شده بودند تأثیر چندانی در پیشبرد فرهنگ و تمدن روزگار خود نداشتند.

پی نوشت ها :

1. ابوریحان بیرونی،‌ تحدید نهایات الاماکن، ص 22.
2. زرین کوب، صفحات 97-103.
3. تاریخ سیستان، صفحات 267-268.
4. زرین کوب صفحات 188-229؛ تاریخ کمبریج، «سامانیان»، صفحات 119-141؛ زامباور، صفحات 306 - 309؛ لین پل، 234/2-235.
5. ابوریحان بیرونی، الآثار الباقیة، صفحات 36-37؛ بیهقی، ص 665.
6. ابوریحان بیرونی، الآثار الباقیه، ص 242؛ التفهیم، روایت فارسی: صفحات 272-273.
7. حدود العالم، 360؛ گردیزی، صفحات 373-374؛ عتبی، صفحات 104، 122-132؛ بیهقی، 262؛ قس ابن اثیر، 107/9-108.
8. ابوریحان بیرونی، الآثار الباقیه، ص 37.
9. درباره ی این وزیر دانشمند نگاه کنید به: ابن ابی جراده، بغیه الطلب فی تاریخ الحلب، 1108/3.
10. گردیزی، صفحات 395-396؛ عتبی، ص 374.
11. در آن روزگار آوردن نام امیری در خطبه ی نماز جمعه یک منطقه به معنی پذیرش رسمی فرمانروایی آن امیر بر آن منطقه بود.
12. بیهقی، ص 676؛ عتبی، ص 375؛ گردیزی، ص 396؛ ابن اثیر، 264/9.
13. بیهقی، ص 676 به بعد؛ عتبی، صفحات 375 به بعد؛ گردیزی، ص 396؛ میرخواند، 112/4؛ مقایسه کنید با ابن اثیر: صفحات 264/9-265، که هم قتل خوارزم شاه و هم نبرد محمود با خوارزمیان را در سال 407 قمری دانسته است.
14. تاریخ کمبریج، «آل بویه»، صفحات 217-262؛ زرین کوب، صفحات 417 به بعد.

منبع مقاله :
آقامیرزا، آذر؛ (1388)، نادره ی دوران (مروری بر زندگی و آثار ابوریحان بیرونی)، تهران: همشهری، اول بهار 1389



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.