شیخ و شاه؛ ریاست و سیاحت
خوش وقت بوریا و گدائی و خوابِ أمن ... کاین عَیش نیست در خورِ اورنگِ خُسروی
(حافظ)
احتمالاً نخستین منصب رسمی و حکومتی شیخ بهائی، شیخ الإسلامی هرات بود که از سوی شاه طهماسب صفوی بدو تفویض گردید. (1) دانستیم که پدر شیخ بهائی، شیخ حُسَین بن عبدالصَّمَد نیز سالها شیخ الإسلام هرات بوده است. بعدها نیز منصب شیخ الإسلامی هرات در دست کسانی از همین خاندان ماند. چه برادر شیخ بهائی، عبدالصَّمَد، هم چندی متصدی شیخ الإسلامی هرات بوده است و پس از وی پسرش، حُسَین، یعنی برادرزاده ی شیخ بهائی و نواده ی شیخ حُسَین بن عبدالصَّمَد پیشگفته، شیخ الإسلام هرات بوده. (2)
باری، شیخ بعدها هنگامی که از هرات باز آمده و در قزوین بوده، أرجوزه ای در وصف هرات سروده است که از دلبستگی وی به هرات و مردمان آن حکایت می کند. (3) وی در این سروده از فِراق هرات شِکوه می کند؛ بر أیامی که در آن سامان گذرانده آفرین می خوانَد؛ و آرزو می کُنَد بار دیگر بدان شهر و آن روزها بازگردد.
احتمالاً دوره ی شیخ الإسلامی شیخ بهاءالدین در هرات چندان دراز نبوده است؛ زیرا وی پس از وفات شیخ علی مِنشار که پدر همسرش بود، در همان سال شیخ الإسلام اصفهان گردید. (4)
از آنجا که شاه عباس به سال 996 ه.ق. به حکومت رسیده، شیخ الإسلامی شیخ بهاءالدین در اصفهان - برخِلاف مشهور - به أمر شاه عباس نبوده است، بلکه یا شاه إسماعیل دوم (حکومت: 984-985 ه.ق.) یا سلطان محمد خُدابنده (حکومت: 985-995 ه.ق.) او را به شیخ الإسلامی اصفهان منصوب کرده اند. (5)
باری، شیخ در میانه ی همین ارتباطات تنگاتنگ با دربار صفوی، یکچند، به تفصیلی که نمی دانیم، از أهل ریاست کناره گرفته روی به سیاحت می آورد.
تردیدی نیست که بخش بزرگی از زندگانی شیخ بهاءالدین در سیاحت سپری شده است.
به قولی او حدود سی سال در سفر بوده است؛ ولی این قول، با توجه به اشتغالات علمی و اجتماعی فراوان او و تصدی مناسبی چون شیخ الإسلامی و قَضاوت، إغراق آمیز شمرده شده. بویژه آنکه به قول برخی از نویسندگان سی سال عُزلت را نیز بر این سی سال سفر باید مزید کرد! (6)
شیخ بهائی در سفر طولانی خود به عراق و حلب، شام و مصر و سراَندیب، حجاز و بیت المقدس رفته و در این سیاحت به مصاحبت کثیری از عالمان دین و بزرگان أهل تصوف نائل گردیده است. (7)
گویا سفر و سیر سیاحانه ی شیخ، نه تنها در زیِّ فقر و کسوت درویشی، که با تقیه ی مذهبی همراه بوده است. از نقلها پیداست که شیخ چندان خوش نمی داشته شخصیت و معلومات و مقام علمی و حتی کیش او را در سرزمینهای أهل تسنن بدانند.
در این کتمان، شاید افزون بر گرایشهای متصوفانه و عُزلت جویانه ی وی، خاطره ی رنج و شکنج کسانی چون شهید ثانی هم که بسیاری از جزئیات وقایع ایشان در حافظه ی شیخ حاضر بوده است، أثر داشته.
در این که آیا سیاحت دراز مدت و ممتدِّ شیخ بهائی پیش از شیخ الإسلام شدنش در اصفهان بوده یا پس از آنکه از منصب شیخ الإسلامی کناره می جوید، اختلاف است.
گفته اند که شیخ بهائی، به شوق سفر حج، از شیخ الإسلامی کناره جُست و مسافرتی دراز را آغاز کرد؛ و در 1025 ه.ق. به اصفهان بازگشت و از آن پس تا واپسین سال حیات خویش در مُلازمت شاه عباس صفوی بود.
از سفرهای مهم و یادکردنی شیخ بهائی، آن سفر - و بل، احتمالاً: دو سفر - او به مشهد مقدس است، در معیّتِ شاه عباس صفوی و با پای پیاده. در 25 ذیحجه ی 1008 ه.ق.، شاه عباس به شُکرانه ی فتح خراسان، پیاده از طوس به مشهد رفت. سه سال بعد در 1010 ه.ق. نیز به موجب نذری که کرده بود پیاده از اصفهان راهی مشهد شد و سه ماه در مسهد مقدس مانْد. احتمالاً شیخ بهائی در هر دو سفر همراه شاه عباس بوده است. (8)
شیخ را «نزدیک ترین علمای زمان به شاه عباس» گفته اند. شاه عباس حضور و همراهی شیخ بهاءالدین را بسیار مغتنم می شمرد و در أمور مختلف، از قضاوت شرعی تا کارهای سیاسی و اجتماعی گوناکون، شیخ را - که از حیث دانش و پارسائی و کاردانی مورد اعتماد او و زبانزد همگان بود - طَرَفِ مشورت قرار می داد. در سَفَر و حَضَر با شیخ بود و حتی خود به خانه ی شیخ می رفت. شاه در أمور شرعی خانوادگی خویش نیز به شیخ بهائی رجوع می کرد. (9)
به گزارش برخی منابع، إقامه ی نماز جمعه را نیز در اصفهان به أمر شاه عباس، شیخ بهائی بر عهده داشته است. (10)
دوران ارتباط شیخ با دربار صفوی، فصلی دراز از زندگانی اوست که در تاریخ ایران نیز تأثیر معتنابهی داشته. أدهم خلخالی، شاگرد متصوِّف شیخ، که خود سخت از معاشرت با أهل دنیا پرهیز می دهد، درباره ی ارتباط شیخ بهائی با دربار صفویان می نویسد:
«... از تأثیر کواکب أفلاک و تتبعات خودش از سُلوک معارف ملوک و تشنیعاتش بَریشان و رعایت مصالح دین و منافع واصل به طلبه و سادات و عَجَزه و مساکین و دفع قتل و بی عِرضی از مؤمنین و تعلیم مسائل به محتاجین و إتمام حجت بر جائرین، قضا گریبان او را گرفته به اُردوی پادشاه افکَند. هر چند که سعی کرد، استخلاص مُیَسَّر نشد. مدارِ کار را بر تقیه نهاده با استغفار و آه جانکاه و تأسف و حسرت به سر می بُرد...». (11)
شیخ با استفاده از عنایت و اعتماد شاه توانست خدمات علمی و اجتماعی فراوانی را به انجام برسانَد. (12)
همین خدمات و حسنات شیخ و حضور مُصلِحانه و تعدیلگری که در دربار صفویان داشت، سبب شد تا ذهن افسانه سازان و قصه پردازان بعدی او را به همان نحوی توصیف و ترسیم نماید که بزرگمهر حکیم در دربار نوشیروان ترسیم و توصیف می گردد.
در تاریخ ایران، همواره حضور چنین مردان دانای دیده ور باریک اندیش، در کنار خودکامگان زورمند، مایه ی ممانعت از شرور کثیر و شتابکاریهای بیشمار بوده است.
نقل کرده اند که وقتی شاه عباس، مسجد شاه اصفهان را ساخت، جهت اِزاره ی آن به سنگ مرمر نیاز داشت. برخی از أطرایان کوتَه نظر پیشنهاد کردند که سنگهای مسجد جامع را کَنده در این مسجد به کار بَرَند. شیخ بهائی با این پیشنهاد مخالفت کرد و گفت: اگر چنین کاری کنید، این شیوه، سنتی خواهد شد و پس از این هم دیگران سنگهای مسجدی را که شما ساخته اید بر می کنند و در جای دیگر به کار می بَرَند! (13)
شاید این قضیه و گفتگو بر سر سنگ مرمر، از أساس، افسانه باشد، أما نمودار همان تصویری است که گفتیم و پیرَنگی از همان نقش و تأثیر واقعی و تاریخی شیخ را با خود دارد.
ملک شاه حُسَین سیستانی، صاحب تذکره ی خیرالبیان، در گزارشی که در زمان حیات شیخ به قلم آورده است، می نویسد:
«... شاه آگاه را نسبت به آن حضرت اعتقاد صافیست و در إعزاز و احترام و تعظیم و إکرام دقیقه ای نامَرعی نمی گذارَد و همواره مُلتَمَساتِ آن حضرت در سُدّه ی رفیعه ی شاهی، چون دعاهای إجابت قرینش در بارگاه إلهی، مقبول است.» (14)
بررسی تاریح عصر شاه عباس البته نشان می دهد که قضیه بدین شیرینی و مقبولی هم که سیستانی نوشته است نبوده و شاه سیاست بازِ صفوی خوب می دانسته چگونه و کجا برای پیشرفت مقاصد و مطامعش چشم و گوش بر قول و فعل أمثال شیخ فروببندد!
نه تنها شاه عباس که بسیاری از دیگر فرمانروایانی که اینجا و آنجا در مِهرورزی به مشایخ إسلام و عالمان دین گوی سبقت از أقران می ربودند، در هنگام دستیازی به برخی معاصی و هوسرانی ها، جانب خود إسلام را پاس نمی داشتند، تا چه رسد به جانب شیخ الإسلام!
به گزارش تاریخ حتی یکبار شیخ بی آنکه خود بداند ابزار دست دسیسه های سیاست بازانه ی شاه عباس شد. ماجرا از این قرار بود که یعقوبخان ذوالقدر، یکی از أمرای شاه عباس، شروع به فتنه و سرکشی کرد و عملاً با شاه درگیر شد. شاه پیام أمان و سوگندنامه ای به مهر خویش توسط شیخ بهائی برای یعقوبخان فرستاد ولی به هنگام سوگند خوردن در دل شرط کرده بود که تنها سه روز بدان عهد و سوگند وفا کند! شیخ بهائی، بی خبر از نیت شاه، یعقوبخان را راضی کرد تا به ترک قلعه ی خود گفته نزد شاه بیاید. دیری نگذشت که مقصود نهانی شاه عیان گردید! و یعقوبخان هم با شکنجه و آزار کشته و قطعه قطعه شد!! (15)
احتمال داده اند این که شاه عباس شیخ را در سفرها و لشکرکشیها همراه خود می بُرده است، در مقام نوعی تفأل به فتح و ظفر بوده باشد؛ چُنان که به گزارش أوحدی بَلیانی در عرفات العاشقین گوئی کلمه ی «شیخ بهاءالدین» (1113) طلسم فتح ایروان بوده است! (16)
القصّه، در این میانه و در آن روزگار سخت آفَتزا، دلیری ها و آزادگی شیخ بهاءالدین در مواجهه با شاه صفوی براستی چشمگیر است.
در چراغانی و جشن نوروز 1018 ه.ق. که برابر دوازدهم محرم بود و شاید کثیری از علمای دین جرأت اعتراض و خرده گیری بر شاه نداشتند، شیخ با ساختن ماده تاریخی زیرکانه ناپسندی شیوه ی شاه را به رخ او کشید. شاه در این جشن که یازده شبانه روز به درازا کشید بساط عیش و باده نوشی و شادخواری گُستَرد؛ و شیخ ماده تاریخ ساخت «علی ببخشد»! (17) این کلام طعن آمیز در برابر شاه صفوی که او را خَلَف علی علیه السلام و نائب إمام زمان می شماردند!! هشداری تلخ و گزنده بود.
آیا شیخ نمی توانست یا نمی بایست به زبانی صریح تر و بی پرده تر معصیتکاری و منکرات دربار شاه را بدو گوشزد کند؟
نمی دانم؛ ولی این اندازه می دانم که برای اینگونه داوریها باید فضا و فرهنگ و جو سیاسی آن روز - و نه امروز - را در نظر داشت.
همین مواجهه با شاه خودکامه ای که چاکران «آدمی خوار» دارد، صَلابتی وصف ناپذیر می خواهد؛ خاصّه در جائی که بسیاری از پیرامونیان، این خودکامه را «مُرشد کامل» و «صوفی أعظم» و... می دانند و حتی به نقل کَرامات او رَطب اللِّسان اند!
شاید خوانندگانی که فرصت نداشته اند زیر و بم تاریخ صفویه را مطالعه فرمایند، باور نکنند که برخی از چاکران همین شاه عباس به حکم او بعض کسانی را که مغضوب واقع می شدند، زنده زنده می خوردند! (18) یا به اندک لغزشی به طرزی فجیع راهی دیار دیگر می کردند!
شاه عباس منشإِ کارهای بزرگ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در ایران شده است ولی تاریخ حیاتش به چنین رفتارهای سَبُعیّت آمیز هم آلوده است و تازه در زمانه و در میان مریدان و هوادارانی زیسته که همین خودکامه ی خونریز را به أنواع کرامات و مقامات روحانی ستوده اند و واجد شخصیتی مقدس قلمداد کرده اند!! (19)
این ادّعا که شاه صفوی، «پیشوا»ئی است «صاحب الأمر» از جانب «خداوند»، در مکتوبات و متون آن روزگار آشکارا به قلم آمده است. (20)
باری، در چُنین «تعارُضستان» پریشان و تنگنای گذرگاه عافیت، سُلوک رندانه و جریده رفتن تنها چاره ای بوده است که نادره کارانی چون شیخ می یافته اند؛ هم تا حدودی از شرور أهل ریاست و سیاست می کاسته و أسباب آسایش نسبی بندگان خدا را فراهم می ساخته اند و هم خود غرقه ی توفان بلا نمی شده اند.
بهاءالدین محمد که با شعر حافظ و اندیشه ی حافظانه آشنائی و أنس داشت، همچون وی، گوهر و طریقت رندی را ارج می نهاد، (21) و نه تنها آشکارا رندی را طریق سلامت می خواند (22)، در هنگامه ی دیانت و سیاست عصر صفوی رندانه سلوک می کرد. زیرک تر از آن بود که در توفانهای مهیب سیاسی و اجتماعی، غرقه ی أهواء این و آن گردد.
شیخ بهاءالدین اگرچه دارای والاترین منصب رسمی دینی در ایران عصر صفوی (/ «شیخ الإسلامی») بود، گرایش به عزلت و زیِّ فقر و طریق زهد و درویشی را هیچگاه از دست ننهاد و در آثار خویش پیوسته مروج آن بود.
او براستی «میل قلندری» داشت. (23) از «قال و قیل» ها مَلالتی به هم رسانیده بود که پیوسته وی را به سوی خرقه و کشکول سوق می داد. (24)
شیخ را با شاه چه کار؟!؛ - به قول حافظ: - «عرصه ی شطرنج رندان را مجال شاه نیست»!
پینوشتها:
1. سنج: دانشنامه ی جهان إسلام، 662/4.
2. نگر: مقالات عارف، نوشاهی، 153/2 و 154 (خاتمه ی خیرالبیان).
3. این أرجوزه را شیخ در الکشکول (ط. أعلمی، 189/1-194) آورده است.
4. نگر: عالَم آرای عباسی، 156/1؛ و دانشنامه ی جهان إسلام، 662/4.
5. نگر: دانشنامه ی جهان اسلام، 662/4.
6. از برای این تفاصیل، نگر: سُلافة العصر، ص 290؛ و: الحدائق النَّدیَّه، ص 4؛ و: قصص العلماء، ص 295 و 296 و 298؛ و: رسائل فارسی أدهم خلخالی، 306/1، و: أحوال و أشعار فارسی شیخ بهائی، صص 31-33؛ و دانشنامه ی جهان إسلام، 662/4؛ و: عالَم آرای عباسی، 156/1.
7. نگر: خُلدِ بَرین، ص 435؛ و: الرسائل الرّجالیّه یِ کلباسی، 510/2-513؛ و: مقالات عارف، 143/2؛ و: دانشنامه ی جهان إسلام، 662/4.
8. نگر: دانشنامه ی جهان إسلام، 662/4.
9. نگر: زندگانی شاه عباس أول، نصرالله فلسفی، 884/3 و 877 و 878 و 1031؛ و سلافة العصر، ص 290؛ و خلدبرین، ص 435؛ و دانشنامه ی جهان إسلام، 665/4.
10. سنج: تعلیقه أمَل الامِل، ط. سید أحمد حُسَینیِ اِشکَوَری، ص 69؛ و: دانشنامه ی جهان إسلام، 665/4؛ و صفویه در عرصه ی دین، فرهنگ و سیاست، 267/1، و 1061/3.
11. رسائل فارسی أدهم خلخالی، 307/1؛ با إصلاح برخی نادرستیها.
12. از برای برخی نمونه های آن، نگر: دانشنامه ی جهان إسلام، 665/4.
13. سنج: بیان المفاخر، 222/2 و 223.
14. مقالات عارف، 144/2 (خاتمه ی خیرالبیان).
15. نگر: زندگانی شاه عباس أول، 1011/3-1018.
16. سنج: دانشنامه ی جهان إسلام، 664/4 و 665.
17. نگر: تاریخ عباسی (روزنامه ی ملاجلال)، ص 360؛ و: دانشنامه ی جهان إسلام، 665/4.
18. نگر: تاریخ عباسی (روزنامه ی ملاجلال)، ص 224؛ و زندگانی شاه عباس أول، 469/2-471.
19. نگر: تاریخ عباسی (روزنامه ی ملاجلال)، ص 361؛ و زندگانی شاه عباس أول، 763/2-768.
20. نگر: تاریخ عباسی (روزنامه ی ملاجلال)، ص 113؛ و: آینه ی پژوهش، س 11، ش 64، ص 49؛ و: أوراق پراکنده، کیوان سمیعی، 235/1 و 236.
21. مفهوم «رندی»، از مفاهیم بسیار باریک و گفتگو برانگیز فرهنگ ایرانی است که درباره ی آن مقاله ها و حتی کتاب نوشته اند.
«رِند» که در أدوار نسبتاً دور زبان و أدب فارسی أغلب بر مردمان بی سَر و پا و سفله و أراذل و أوباش إطلاق می شده است، بعدها با تحولی که در سنت شعر عرفانی و بویژه حافظانه ی فارسی یافت، بر مردمانی سبکبار و بی تعلق و آزاده إطلاق شد که بدون مصلحت اندیشی های سوداگرانه و عافیت طلبی های فرودَستانه و سختگیری های ظاهربینانه، در عرصه ی دین و اجتماع و سیاست مرد تساهل و مدارا هستند و بی تظاهر و جلوه فروشی، أهل تنبُّه و تنبیه و هشیاری و هشدارگری اند و دامن به خواهشهای پست و آزمندیهای مردمان کوته نظر نمی آلایند: مردمانی برتر، أولیای زیرکسار خداوند که نکته سنج و موقع شناس اند و راه درآمدن به کارهای بزرگ و برون شدن از مضایق را نیک می دانند.
نگر: حافظ نامه، 403/1-413؛ و...).
22. از اوست:
رِندیست رهِ سلامت ای دل! ... من کرده ام استخاره صد بار
23. از اوست:
از سَمور و حریر بیزارم ... باز میل قَلَندَری دارم
24. از هموست:
دلم از قیل و قال گشته ملول ... ای خوشا خِرقه و خوشا کشکول!
/م