شعر شیخ بهایی (ره)

اگر سعدی می گفت: «همه قبیله ی من عالمان دین بودند ... مرا معلم عشق تو شاعری آموخت»، شیخ بهاءالدین عامِلی را شاعری چیزی نبود که در میراث پدران دانشور دین شناسش نبوده باشد. پدر بهاءالدین محمد، شیخ حسین بن
چهارشنبه، 25 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شعر شیخ بهایی (ره)
شعر شیخ بهایی (ره)

 

نویسنده: جویا جهانبخش




 

قافیه اندیشم و دلدار من ... گویَدَم مَندیش جز دیدار من
(مولوی)

اگر سعدی می گفت: «همه قبیله ی من عالمان دین بودند ... مرا معلم عشق تو شاعری آموخت»، شیخ بهاءالدین عامِلی را شاعری چیزی نبود که در میراث پدران دانشور دین شناسش نبوده باشد. پدر بهاءالدین محمد، شیخ حسین بن عبدالصمد با همه ی مقامات علمی و معنوی که داشت، شاعری عربی سرا نیز بود. یک تصفح أمل الامل بسنده است تا معلوم گردد که گرایش به فنون سخن و شاعری و أدبیّت در میان بسیاری از عالمان شیعی جبل عامِل وجود داشته است. شیخ بهاءالدین هم یکی است از آن بسیار.
شیخ بهائی مانند شماری از دیگر بزرگان فرهنگ ما اگرچه شاعری کرده، لاأقل خوش نداشته است شاعری را پیشه و شیوه ی او بدانند.
در آغاز أرجوزه ای خواندنی که در وصف هرات سُروده است، وقتی انگیزه ی خویش را از سَرایشِ این أرجوزه شرح می دهد، می گوید که چون در قزوین به «رَمَد» مُبتَلا گشته و از مباحثات علمی و تِلاوت و ذکر و عبادت و فکر که پیشه ی خِردوَران داناست بازمانده و خانه نشین شده، تنها برای اجتناب از بَطالت و مشغول داشتن خاطر خویش به سرودن روی آورده، و بیدرنگ تصریح می کند:

فَلَمْ أجِدْ أَبْهَی مِنَ الأشعارِ ... وَ لَیْسَ نَظْمُ الشِّعْرِ مِنْ شِعارِی (1)

عُرف زمان نیز إسناد شعر و شاعری را به چُنین عالمانی، همچون إسناد جولاهی و شَعربافی به عارِجان معارج دانش پروری می دانست!! (2)
شیخ بهائی با آنکه زاده و پرورده ی خاندانی نژاده از عَرَب است، به مددِ استعداد خداداد فارسی را به نیکوئی آموخته بوده و آثار پخته ی فارسی اش به نظم و نصر گواه این مدعایند. این در حالی است که حتی پدرش با آنکه در بلاد فارسی زبان محل مراجعات گردیده و به شیخ الإسلامی رسیده بود، - به تصریح بعض فضلای همان روزگار صفویه (3) - «شنیده نشده است که زبان فارسی آموخته باشد». پس محیط خانوادگی شیخ حتی در ایران عربی زبان بوده است، لیک او خویش را از نعمت فارسی دانی و فارسی گوئی و آشنائی به باریکیهای فرهنگی درخشان ایرانی محروم نساخته و تا بدان پایه برآمده است که امروز در تاریخ أدب فارسی و نگارشهای ایرانی او را در زمره ی برترین استادان سخن ایران در روزگار صفویان یاد می کنند. (ذلِکَ فَضْلُ اللهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشآء) (4).
أدهم خلخالی که از معاشران سخندان شیخ است، او را «بسیار فصیح و بلیغ و شیرین بیان» (5) می خوانَد و می گوید: «در نظم طبع عالی داشت». (6)
به هر روی و با آنکه شیخ پیشه های دیگر داشت، تجربه های شعری کامیابش در هر دو زبان تازی و پارسی نام و حسب حال او را به تذکره های شاعران درآورْد (7) و کسان در پی جمع و تدوین دیوان او برآمدند. محمدرضا، پسر شیخ حر عاملی، مجموعه ای از سروده های وی را گِرد آورده بوده است. (8) در روزگار ما نیز کسانی به تدوین أشعار شیخ بهائی إقدام کرده و دیوان فارسی و تازی او را منتشر ساخته اند.
از برجسته ترین آثار منظوم شیخ به زبان عربی، چکامه ی الفَوز و الأمان در ستایش صاحب الزمان علیه السلام است که آوازه ای بلند یافته و شروح و تعلیقاتی نیز بر آن نوشته شده و حتی أحمد بن علی مَنینی (ف: 1172 ه‍.ق.) که در پاره ای از مضامین آن با شیخ همآوا نبوده و خود از أهل تسنن است، شرح مشهوری بر آن نوشته است که چاپ هم شده.
مطلع آن چکامه از این قرار است:

سَرَی البَرْقُ مِنْ نَجْدٍ فَجَدَّدَ تَذْکَارِی ... عُهُودًا بِحُزْوَی و الْعُذَیْبِ وَ ذِی قَارِ (9)

از مشهورترین سروده های پارسی شیخ، مثنویات اوست، بویژه دو مثنوی: نان و حلوا و شیر و شکر؛ و نیز تخمیس غزل خیالی بُخارائی («تا کی به تمنای وصال تو یگانه /...»). (10)
دریغمندانه باید خَستو شد که عَلی الظاهر بخش بزرگی از سروده های شیخ در اختیار ما قرار نگرفته و احتمالاً کم رغبتی خود او به جمع و تدوین أشعارش از أسباب این چگونگی است.
مؤید این که بسیاری از سروده های شیخ احتمالاً از میان رفته یا هنوز به دست نیامده، آنست که صاحب خیر البیان، ملک شاه حسین سیستانی، می نویسد: «و غزل و رباعی بسیار از لُجه ی طبع بحر آیینش به ساحل تحریر افتاده» (11). قول سیستانی را در این مقام با توجه به آنکه معاصر شیخ بوده و اهتمام به شؤون شعر و شاعری را پیشه ی خویش ساخته و دست در کار تألیف تذکره ی شاعران داشته است، باید به دیده ی اعتماد نگریست. نیز می دانیم که مجموعه ی کنونی غزل ها و رباعی های بازمانده از شیخ، بس کلان نیست. پس تو گوئی اندکی از آن «بسیار» است که صاحب خیرالبیان یاد کرده است؛ و البته همین اندک، إعجاب بسیاری از سخندانان و سخن سنجان را برانگیخته.
شادروان استاد سعید نفیسی درباره ی فارسی دانی و سَرایشگری شیخ بدین زبان، چنین إظهارنظر می کند:
«... زبردستی فوق العاده ای... در زبان فارسی داشته و در نثر و مخصوصاً نظم فارسی با مُنتَهای توانائی وارد شده است؛ و شعر فارسی او، مخصوصاً غزلیّات و رباعیّات وی، یکی از بهترین نمونه های أشعار فارسی در أواخر قرن دهم و أوایل قرن یازدهم هجری در ایرانست و بر بسیاری از سرایندگان همعصر رُجحان دارد و بالاترین برتری او آنست که در آن بُحبوبه ی سبک هندی که تقریباً تمام شعرای ایران پیرامون آن سبک می گشته اند، وی یکی از سرایندگان نادریست که بدان روش شعر نگفته و همان أصول انسجام و روانی و سادگی و طراوت خاص شعرای عراق (12) را که پیش از سبک هندی معمول بوده است نگاه داشته و أغلب شعر او به شعر حافظ در غزل و رُباعی، و به شعر جلال الدین بلخی در مثنوی شبیه شده است.» (13)
راست آنست که در این جنبه ی أخیر الذکر، یعنی مثنوی سَرائی به شیوه ی مولانا جلال الدین، شیخ بس کامگارانه از میدان سرایشگری بدَر آمده است و مانندگی سبک او به سبک مولانا جلال الدین از دیرباز دیدرَسِ سخن سنجان گردیده.
ملک شاه حسین سیستانی، در خیر البیان، وقتی از میل شیخ به شاعری سخن می دارد، می نویسد: «در مثنوی تتبّع حضرت مولوی المعنوی و شیخ فریدالدین عطار فرموده اند.» (14)
اسکندربیک ترکمان، تاریخنگار فاضل معاصر شیخ، نیز می گوید: «... در فنون سخنوری قَصَب السَّبْق از أقران رُبوده اند و به عربی و فارسی أشعار آبدار و معانی رنگین و نِکات دلپذیر شیرین از آن جناب زبانزد خاص و عام است، به تخصیص مثنویات به روش ملاّی روم... در رشته ی نظم کشیده...» (15).
زنده یاد استاد سعید نفیسی هم در داوری درباره ی منظومه ای که به پنداشت او از شیخ بهائی است و «به وزن و سیاق و روش و حتی به لحن و زبان خاص مثنوی جلال الدین محمد بلخی» (16) سروده شده، گوید: «... در کمال شباهت به گفتار جلال الدین محمدست و گمان ندارم کسی توانسته باشد تاکنون بدین خوبی از آن سبک خاص پیروی کند...». (17) هر چند منظومه ای که به دست مرحوم نفیسی افتاده بوده و درباره ی آن چُنین داوری کرده است، از شیخ نیست، این حقیقتی است که شیخ، عَلَی الخصوص در نان و حلوای خود، نه تنها «به همان زبان جلال الدین محمد بلخی» (18) سخن گفته، «به همان سبک مثنوی... رشته ی سخن را می گسلد و حکایات و تمثیلهائی در میان سخن درج می کند، یا رشته ی حکایت را قطع می کند و سخنان موعظت آمیز در میان آن جای می دهد» (19)؛ لیک نان و حلوا مثنویی کوتاه است و به اقتضای کوتاهی برخی خصائص آن نمود وافی نمی یابَد.
ختم مقال خود را در باب شاعری شیخ، بازخوانی تخمیس خَیال انگیز او از غزلِ تَرِ خیالی بُخارائی قرار می دهیم که بر پاره ای از دلنوازترین اندیشه های عارفانه ی آن بزرگ مرد اشتمال دارد:

تا کیْ به تمنای وصال تو یگانه ... اَشکم شود از هر مژه چو سیل روانه؟
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه؟ ... ای تیر غمت را دل عشاق نشانه!
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعه ی عابد و زاهد ... دیدم همه را پیش رُخت راکِع و ساجد
در میکده رُهبانم و در صومعه عابد ... گَه مُعتکف دیْرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پیِ هر کار ... زاهد سوی مسجد شد و من جانب خَمّار
من یار طلب کردم و او جلوه گه یار ... حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر دَر که زَنَم صاحب آن خانه توئی تو! ... هر جا که رَوَم پرتو کاشانه توئی تو!
در میکده و دیْر که جانانه توئی تو! ... مقصود من از کعبه و بتخانه توئی تو!
مقصود توئی، کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گُل رخسار نشان دید ... پروانه در آتش شد و أسرار عِیان دید
عارف صفتِ روی تو در پیر و جوان دید ... یعنی همه جا عکس رُخ یار توان دید
دیوانه منم، من! که رَوَم خانه به خانه
عاقل به قوانین خِرد راه تو پویَد ... دیوانه برون از همه آئین تو جویَد
تا غنچه ی بشکُفته ی این باغ که بویَد ... هر کس به زبانی صفت حمد تو گویَد
بُلبُل به غزل خوانی و قُمری به ترانه
بیچاره بهائی که دلش زارِ غم تُست ... هر چند که عاصیست زِ خِیل خَدَم تُست
اُمید وی از عاطِفَتِ دَم به دَم تُست ... تقصیر خیالی به امید کَرَم تُست
یعنی که گَنَهْ را به ازین نیست بهانه

پی‌نوشت‌ها:

1. الکشکول، ط. أعلمی، 189/1.
حاصل معنا: پس دل انگیزتر از أشعار نیافتم، و البته شعر سرودن، شیوه ی من و نشانی نیست که مرا بدان بازشناسند.
2. سنج: خلد برین، ص 437.
3. سنج: ریاض العلماء، 111/2.
4. قرآن کریم: س 5، ی 54؛ و...
یعنی: آن فضل خداست؛ به هر که خواهد آن را دِهَد.
5. رسائل فارسی أدهم خلخالی، 306/1.
6. همان، همان ج، همان ص.
7. تذکره هائی مانند تذکره ی نصرآبادی و خیرالبیان و سُلَّم السماوات (مرقوم پنجم در ذکر جمعی از شعرای بلند پایه...) و ریاض الشعراء و اِلهِ داغستانی و منتخب اللّطایف و روز روشن و نتایج الأفکار و ریاض العارفین و...
8. نگر: أمل الامل، 157/1.
9. حاصلِ معنا: از سرزمین نجد آذرخش درخشیدن گرفت و یاد خاطراتی را که از «حُزوی» و «عُذَیْب» و «ذی قار» داشتم و در دلم تازه گردانید.
(«حُزْوی» و «عُذَیْب» و «ذی قار»، نام سه مکان است).
10. مثنوی نان و پنیر را هم به نام شیخ چاپ کرده اند ولی از او نیست (نگر: الذّریعه إلی تصانیف الشّیعه، 28/14، و 28/24-30).
همچنین مثنویی که به نام طوطی نامه خوانده و به شیخ نسبت داده اند، چیزی جز نسخه ای ناتمام از طاقدیس نراقی نبوده و نسبت آن به شیخ خطاست.
(تا آنجا که می دانم نخستین بار آقای سید علی آل داود نکته ی أخیر را مکشوف ساختند).
11. مقالات عارف، 145/2؛ با إصلاح یک لفظ.
12. مُراد مرحوم نفیسی، سَرایندگان عراق عجم در سده های هفتم و هشتم هجری و پیشتازان و نامبرداران سبک موسوم به عِراقی است.
13. أحوال و أشعار فارسی شیخ بهائی، ص 25 و 26.
زنده یاد سعید نفیسی باز جای دیگر یادآور می شود که: «... در غزل و رباعی... بهائی سبک شعرای متصوف ایران را در کمال خوبی پیش گرفته و أغلب سخن او به غزلیات معروف فخرالدین إبراهیم بن شهریار عراقی، شاعر متصوف معروف قرن هفتم ایران، و گاهی نیز به أشعار خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی شبیه شده است.» (همان، ص 125).
14. مقالات عارف، 145/2.
15. عالَم آرای عباسی، 157/1.
16. أحوال و أشعار فارسی شیخ بهائی، ص 120.
17. همان، همان ص.
18. همان، ص 122.
19. همان، همان ص؛ با تصرفی جُزئی.

منبع مقاله: جهانبخش، جویا؛ (1388)، پیشوای حکمت ایمانیان (نیم نگاهی به زندگی و اندیشه ی شیخ بهایی)، تهران: همشهری، چاپ دوم.

 




 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.