سوره ی والعصر

تانک و توپ و خمپاره و تیرهای بی امان و سبک و سنگین دشمن؛ می جنگید و پیش می تاخت؛ گویی همه چیز برایش به سادگی یک صحنه ی نمایش؛ در حال گذر بود؛ صحنه ی نمایش پایانی از یک هزار پرده و قطعه، که در
چهارشنبه، 25 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سوره ی والعصر
سوره ی والعصر

 






 

شهید علی اصغر درودی

تانک و توپ و خمپاره و تیرهای بی امان و سبک و سنگین دشمن؛ می جنگید و پیش می تاخت؛ گویی همه چیز برایش به سادگی یک صحنه ی نمایش؛ در حال گذر بود؛ صحنه ی نمایش پایانی از یک هزار پرده و قطعه، که در نمایشگاهی رو باز و حقیقی در حال اجرا بود؛ چنان سبک و شاداب به این سو و آن سو می دوید و بالا و پایین می پرید که انگار روحیه ی یک گردان و توان یک صد رزمنده در او خلاصه شده است؛ گاهی برمی گشت، یکی - دو قدم به سوی ما می آمد و می گفت:
- «ان شاءالله هر طوری هست این قله را هم خواهیم گرفت و به هدفمان خواهیم رسید؛ تنها کافی است کمی پایداری کنید و از این همه تیرهای الکی و سر و صدا نترسید».
یا این که می گفت:
- «برادران! سوره ی ولعصر را بخوانید تا کار بهتر و تندتر پیش برود. از مسیر منحرف نشوید و خدای ناکره پا روی زمین نگذارید».
*
من سفارش می کنم که صبر و پایداری، توشه ی راهمان باشد و آن آیه ای که گل لبخند را بر لبان همه ی رزمندگان و خانواده ی شهیدان می آورد، این آیه است: «أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ‌».
می فرماید: «آنانی که برایشان درودها و رحمت ها از سوی پروردگارشان است و آنان هدایت شوندگانند.» چه شیرین است.
*
«آخر توی زندگی همه، مشکلات و چالش های فراوانی هست، گرفتاری هست، نقص هست، کمبود هست، خوشی و ناخوشی هست. خداوند می فرماید: «ولنبلونکم بشیء».
«شما را به هر چیزی آزمایشی می کنیم. سپس چنین می فرماید: «و بشّر الصّابرین» خب باید بدانیم که همه مان در حال آزمایشیم و اگر سختی برایمان پیش می آید - که هست - این عزّتی برایمان به شمار می آید که خداوند هنوز هم به ما امیدوار است و ما را به حال خودمان رها نکرده است. مسئولیتی و جایگاهی بهمان می دهد. این یک مرحله از آزمایش های الهی است و اگر ناگهان همین مسئولیت، جایگاه، خودرو، امکانات و چه و چه را از ما پس می گیرد، باز هم این یک مرحله از آزمایش است و در هر دو، عزّت و ذلّتمان را خدا محک می زند: «و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء» همه چیز به دست خداست و برای همه، آزمایش و محک وجود دارد. آنانی پیروزند که بردبار و عاقل باشند. «و بشّر الصّابرین».
*
«از آن جای که تا به امروز 20 بهمن ماه 1364 موفق به نوشتن وصیت نامه ی خود نشده بودم و شاید هم فرصت آن پیش نیامده بود که این مهم را بنویسم، بر خود لازم دانستم که چند جمله ای را که مدّ نظرم هست. روی این نوار پیاده کنم و ضبط کنم تا ان شاءالله وظیفه ی خودم را از این بابت انجام داده باشم.
خداوند در قرآن می فرماید: «فاذکرونی اذکرکم و اشکروا لی و لا تکفرون». یعنی «یاد کنید مرا تا یاد کنم شما را. و شکر کنید مرا و کفران نورزید».
نایب، سواد بالایی نداشت و پیوسته از این بابت ناراحت بود و می گفت: «اگر یک روز هم به من فرصت بدهند، سر کلاس خواهم رفت».
در حقیقت، به دنبال مسایل علمی و دینی بود؛ مثلاً آیات قرآن را یادداشت می کرد و از یک بزرگوار و یا یک فرد روحانی می خواست برایش ترجمه و تفسیر کند؛ با این وجود؛ در بسیاری از شاخه های علمی، اطلاعات به درد بخور و فراوانی داشت و به هیچ وجه نمی نمود که پنج - شش کلاس بیشتر نتوانسته درس بخواند.
در ادامه ی وصیت نامه اش می گوید:
«خداوند در آیه ی شریفه می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! استعانت بجویید از صبر و نماز، همانا خداوند با بردباران است.
همین آیاتی که ساه و همه فهم هستند و ما هم به خوبی می توانیم از روی قرآن به ترجمه اش پی ببریم، در همین اندازه هم اگر به معنی و منظور آن توجّه کنیم، خوب است...»
*
نایب می گفت:
«من الان رفتم توی گردان «روح الله» و سپس «عبدالله» هر دو تا فرمانده شان «فاضل» و «شجیعی» به شهادت رسیده اند؛ هر دو تایشان».
با یک حسرت سوزناکی این کلمه ی هر دو تا را تکرار می کرد و اشک می ریخت، طوری که ما را هم به فکر فرو برد. سپس برای شادی روح آن ها فاتحه نثار کرد و شروع به قرائت سوره ی والعصر و کمی بعد، اشعار دوبیتی و حماسی کرد؛ مدتی بعد گفت:
«نمی دانید این نخلستان ها چه حال و هوایی دارد! همه ی فرشتگان اینجا حضور دارند!»
*
یک ماشین ریو ارتشی از راه رسید و قرار شد تا دزفول مرا با خود ببرند؛ از آنجا بایستی دنبال وسیه ی دیگری می گشتم؛ توی این فکر بودم که پیش از توقف آن ماشین - ناخودآگاه - چه چیزی را زمزمه می کردم، که به آسانی به خاطرم بازگشت: داشتم تک بیتی را که نایب پیوسته با خودش تکرار می کرد، می خواندم : «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم ... موجیم که آسودگی ما عدم ماست»
می گفت:
«سوره ی والعصر را ورد زبانتان کنید و با دل و جان بخوانید تا از هر بابتی، خداوند صبر به شما بدهد».
از همسرش هم شنیده بودم که نایب، در همه ی نمازهای واجب و مستحب، این سوره را می خواند؛ هنگامی که پرسیدم:
- «آقا نایب! چرا این طوری!»
پاسخ می داد:
- «ولعصر، یک آرامش قلبی خاص به آدم می دهد و من از قرائت آن لذت می برم».
ناراحت هم که می شد، سوره والعصر را تلات می کرد؛ می گفت:
«این سوره برای آدم معجزه می کند و همیشه، گره گشاست».
*
پس از ساعتی که با هم بودیم، سر آخر، هر یک به سویی رفتیم؛ دوباره که گذرم به حسینیه افتاد، از پشت پنجره دیدم باز در همان حال و وضع، گوشه ای نشسته و با خدای خودش خلوت کرده است؛ دیگر این نایب، آن نایب سه سال پیش نبود؛ منتظر ماندم تا بلند شود؛ هنگامی که برخاست، همان قرآن کوچکی را که همیشه ی خدا همراهش بود، از روی جانمازش برداشت. بوسید و گذاشت توی جیب چپ پیراهن سبز سپاهی اش و نفس بلندی کشید؛ دیده بودم که در هر فرصتی که دست می دهد، این قرآن را باز کرده و چند آیه ای می خواند؛ حتی توی صف پمپ بنزین که می بایست چند دقیقه ای معطل می شدیم؛ قرآنش را باز و آیاتی را زمزمه می کرد.(1)

پی نوشت ها :

1. روی ابروی چپ، صص 74، 75، 98، 99، 106، 107، 129، 131، 132، 168.

منبع مقاله :
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.