خاطرات قرآنی از شهدا

غرق در قرآن (3)

قبل از عملیّات محرم در شهرک زبیدات مستقر بودیم که نیمه های شب حاج بصیر به مقر ما آمد و مثل همیشه برای ما چند بند مصیبت خواند و از شهدا و عظمت شهادت صحبت کرد.
جمعه، 27 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
غرق در قرآن (3)
غرق در قرآن (3)

 






 

خاطرات قرآنی از شهدا

با توکّل بر قرآن، در زندگی موفّق می شوید

شهید حاج حسین جان نصیر
قبل از عملیّات محرم در شهرک زبیدات مستقر بودیم که نیمه های شب حاج بصیر به مقر ما آمد و مثل همیشه برای ما چند بند مصیبت خواند و از شهدا و عظمت شهادت صحبت کرد.
بعد، از میان جمعیتّ شش نفر از ما را جدا کرد و به ما گفت: «باید امشب برای ساختن سنگر کمین به جلو بروید». سپس به هر نفرمان دو عدد نارنجک داد. من به حاجی گفتم: «به نظر شما دو تا نارنجک کم نیست؛ آن هم در این موقعیت!»
حاجی سرش را به طرف من برگرداند و نگاهی عمیق به من کرد و گفت: «مگر فراموش کردید سلاح ما چیز دیگری است؟ مگر شما نمی دانید آیة الکرسی از همه ی سلاح ها قوی تر و برّنده تر است؟» بعد دست کرد داخل جیبش و چند قرآن جیبی از آن درآورد و به هر کداممان یک هدیه داد و گفت: «به این قرآن توکّل کنید. ان شاءالله موفق می شوید.»
ما به واسطه ی سخنان حاجی خیلی دلگرم شدیم و با خیال آسوده و راحت حرکت کردیم. آن شب با سروصدای بیل و کلنگ سنگر کمین را با موفقیت ساختیم و وقتی از کمین برگشتیم حاجی ما را دور خودش جمع کرد و گفت: «هیچ می دانید امشب چه کار بزرگی انجام دادید؟ شاید باور نکنید که دور تا دور شما را عراقی ها احاطه کرده بودند، اما هیچ عکس العملی نشان ندادند. می دانید چرا؟ چون قرآن محافظ شما بود. بدانید با توکّل به قرآن در همه ی مراحل زندگی موفّق و پیروز خواهید شد.»(1)

برنامه ی ختم قرآن

شهید حاج حسین جان بصیر
سال 1362 به یک دوره ی آموزش عالی فرماندهی مأمور بودیم که در این دوره بچّه های سپاه و ارتش به صورت توأم شرکت داشتند. مکان آموزش هم لشکر زرهی دزفول بود. از لشکر 25 کربلا من، حاج بصیر، شهید عالی و دو تن دیگر از فرماندهان در این دوره شرکت داشتیم.
باور کنید در این 20 روز که ما در آموزش بودیم، حاجی ضمن این که در همه ی کلاس های سخت و فشرده شرکت می کرد، یک برنامه ی ختم قرآن هم گذاشت و هرگاه کوچک ترین فرصتی به دست می آورد مشغول تلاوت قرآن می شد.
گاهی هم برای بچه های دوره، از خاطراتش می گفت: خاطرات ایام انقلاب و فعالیت هایی که در آن روزها انجام می داد. جالب این جاست که ایشان به عنوان یکی از فعّال ترین و موفّق ترین فرد دوره ی آموزشی هم شناخته شد.(2)

همیشه برای ما قرآن می خواند

شهید ذبیح الله ایزدی
در مأموریت هایی که با شهید ذبیح الله ایزدی داشتم همیشه از او تقاضا می کردیم که برای ما قرآن بخواند. او قرآن را با صوت زیبا می خواند و همه را مسحور صدای خود می نمود، از او خواستم که قرآن را با صوت به من آموزش دهد. او گفت با کمال میل حاضرم با شرطی که هر شب بروی داخل یک اتاق و آموخته های خود را تمرین کنی، من هم با کمال میل می پذیرم. و الان هر وقت قرآن می خوانم از آن شهید یاد می کنم.(3)

صبحها، همه را با نغمه ی قرآن آشنا می کرد

شهید رسول عبادت
ما در مریوان، اکثر اوقات گرفتار کارهای روزمره بودیم و بیشتر روزها، زودتر از ساعت 12 شب نمی خوابیدیم. با این حال، رسول صبحها زودتر از سایرین بیدار می شد و با صوتی زیبا، قرآن تلاوت می کرد و ما را نغمه ی ملکوتی قرآن آشنا می نمود. رزمندگان نیز با شنیدن صدای خوش او روحیّه ای تازه می کردند و به آینده امیدوارتر می شدند.(4)

قرآن مثل یک نامه است از طرف خدا

شهید علیرضا کریمی
به قرائت قرآن بسیار اهمیّت می داد و مهم تر از آن به ترجمه و معانی آن بسیار توجّه می کرد. یکبار در گوشه ای از مسجد نشسته بود و غرق در قرآن بود. بعد هم رفت پیش یکی از دوستان و در مورد بعضی از آیات شروع به سؤال و جواب کرد.
وقتی می خواستیم از مسجد بیرون برویم گفتم: خیلی تو قرآن غرق شدی! با تعجّب نگاهم کرد و جواب داد: ما خیلی غافل هستیم. ما فقط داریم عمرمان را هدر می دهیم. این قرآن مثل یک نامه است که خدا برای ما نوشته، ما نباید بدانیم خدا چی گفته و از ما چی می خواهد؟!
برای من شنیدن این جواب از بچه ای که خیلی شوخ و کم سن و سال بود خیلی عجیب بود. من بعدها خیلی روز حرفهای این پسر فکر می کردم. علیرضا واقعاً انسان خود ساخته ای بود.(5)

همیشه سوری حمد و کوثر را بخوان

شهید منصور کلبادی نژاد
فردا صبح منصور برای راست و ریست کردن مایحتاج رزمنده هایی که قرار بود از گلوگاه اعزام شوند، به سپاه رفت. داشتند اذن ظهر را می گفتند که خسته و کوفته به خانه برگشت. وضو گرفت و به نماز ایستاد. نماز اول وقت اش ترک نمی شد. بعد از نماز قرآن را باز کرد و شروع کرد به خواندن.
در حالی که به مطهره شیر می داد، یاد حرفش افتادم.
- خانم سوره ی حمد و کوثر یادت نرود. سعی کن همیشه این سوره را بخوانی.(6)

سوره ی مریم را حفظ می کرد

شهید محمد محسنی
یک روز محمّد را تو خیابان هجده دی با شهید محمّد معلّمی دیدم که به سمت میدان شهدا می رفتند. از او پرسیدم: «این جا چه کار می کنی؟» در جوابم گفت: «هیچ چی، داریم قدم می زنیم. تو برو من هم می آیم». بعدها فهمیدم محمّد از میدان ساعت تا میدان شهدا پیاده راه می رفت و سوره ی مریم را حفظ می کرد. خدا می داند در این سوره چه چیزی پیدا کرده بود.(7)

قرآن، همدم همیشگی

شهید سید محسن صفوی
آقا محسن، علاقه ای شدید و وصف ناشدنی به قرآن داشت. او را به عنوان همدمی همیشگی انتخاب کرده بود و یک لحظه بدون مشورت با قرآن عمل نمی کرد.
خیلی اوقات در پاسخ سؤالی یا شکوه و گلایه ای، ما را به آیه ای از قرآن مجید ارجاع می داد. او به طور عمیق با قرآن و در نتیجه با خدا آشنا و نزدیک بود.(8)

کنار دخترش قرآن می خواند

شهید محمد علی رهنمون
صبح ها بعد از نماز می نشست قرآن می خواند. اگر زهرا بیدار بود. توی بغل می گرفتش و اگر خواب بود، کنار رختخوابش می نشست و می خواند.
می گفت «این جا باشد که از الآن چشم و گوشش به این چیزها عادت کند.»(9)

بروید قرآن بخوانید

شهید محمّدناصر ناصری
کلّی نیرو داده بودند به لشکر. نه جا به اندازه ی آن ها داشتیم، نه غذا. دادِ خیلی هایشان درآمده بود. بعضی هایشان هم می گفتند «بر می گردیم» اوضاع به هم ریخته ای شده بود.
دست به دامان ناصری شدیم. گفت: «من چه کار کنم؟»
گفتیم: «بیا با آنها حرف بزن.»
گفت: «باشه.»
وقتی همه جمع شدند و خوب درد دل هایشان را گفتند. به آنها گفت: «بروید قرآن بخوانید.»
فقط همین را گفت. بعد هم راهش را کشید و رفت. با همین دو کلمه ساکتشان کرد.(10)

ماه مبارک کار را تعطیل کرد تا قرآن کافی بخواند

شهید محمّدناصر ناصری
سال آخری، روز دهم یازدهم ماه مبارک، رفتم محل کارش سراغش را گرفتم. گفتند: «از اوّل ماه سر کار نیامده است.»
دلواپس شدم. نشده بود این طور کارش را تعطیل کند. حدس زدم بدجور مریض شده باشد. همین که وقت کردم، رفتم خانه اش دیدم از من سرحال تر است. پاپِیَش شدم که «چی شده خانه نشین شدی؟»
گفت: «ماه مبارک امسال را دیگر تعطیل کرده ام تا مفصل بتوانیم قرآن بخوانیم.»(11)

زیر آن همه آتش، قرآن می خواند

شهید مصطفی ردّانی پور
روی یک تپه ی سنگی، بالای شیار، یک گوشه ی دنجی، یک حال خوبی پیدا کرده بود. تنهای تنها نشسته بود. قرآن می خواند. عمّامه گذاشته بود. معمولاً توی خط عمّامه نداشت. انگار نه انگار زیر آن همه آتش نشسته. آرام و ساکت بود. مثل این که توی مسجد قرآن می خواند.(12)

همچنان قرآن می خواند

شهید حسین خرازی
برای اوّلین بار دشمن موشک های میان برد را علیه مواضع ما به کار می برد که انفجار آن زمینی به وسعت صد متر مربع را زیر و رو می کرد با عمقی به اندازه ی ده متر. حسین در آن بیم و هراس پاتک دشمن، لحظه ای فرصت پیدا کرده بود تا چند آیه ای قرآن بخواند. ناگهان صدای بسیار وحشتناکی سنگر را به لرزه درآورد و یکی از موشک های نه متری دشمن در نزدیکی سنگر ما منفجر شد.
حسین انگار نه انگار، بدون هیچ حرکت اضافی، همچنان قرآن می خواند.(13)

پی نوشت ها :

1. پا به پای ستاره، صص 43-42.
2. پا به پای ستاره، صص 47-46.
3. اهالی آسمان، صص 23-22.
4. بر فراز کنگرک، ص 107.
5. مسافر کربلا، صص 34-33.
6. منصور ، ص 44.
7. نردبان شهادت، ص 14.
8. شمع صراط ، ص 102.
9. یادگاران 16، ص 90.
10. یادگاران 13، ص 45.
11. یادگاران، 13، ص 80.
12. یادگاران 8، ص 95.
13. جز لبخند چیزی نگفت، ص 27.

منبع مقاله :
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.