رشد هوش در کودکان

هوش از جمله اصطلاحاتی است که مردم بیشتر بکار می برند و غالباً آن را یک عامل یا چیز کاملاً جدا و مستقل در فرد می دانند و با اصطلاحاتی از قبیل: «پرهوش یا تیزهوش» ، «کم هوش» و «بی هوش» درباره ی دیگران قضاوت
شنبه، 28 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رشد هوش در کودکان
 رشد هوش در کودکان

 

نویسنده: علی اکبر شعاری نژاد




 

هوش از جمله اصطلاحاتی است که مردم بیشتر بکار می برند و غالباً آن را یک عامل یا چیز کاملاً جدا و مستقل در فرد می دانند و با اصطلاحاتی از قبیل: «پرهوش یا تیزهوش» ، «کم هوش» و «بی هوش» درباره ی دیگران قضاوت می کنند ولی در تفسیر معنا و مفهوم آن کمتر اتفاق نظر دارند. روان شناسان نیز اصطلاح «هوش» را از زبان عامه مردم گرفته یکی از مباحث روان شناسی قرار داده اند. روان شناسان در تعریف هوش با هم اختلاف نظر دارند که می توان علت های عمده آن را چنین خلاصه کرد:
1-پیچیدگی فعالیت های ذهنی.
2-توجه بعضی به نقش و وظیفه هوش و بعضی به ساختمان آن. بدین معنا که گروهی از روان شناسان، هوش را بر اساس نقشی که دارد تعریف می کنند مانند:
*هوش، استعداد تفکر انتزاعی است. (ترمن- Terman آمریکایی)
*هوش، استعداد عمومی فرد برای سازگاری عقلی با مسائل و اوضاع تازه ی زندگی است. (اشترن Stern آلمانی)
*هوش، استعداد بینش در انسان و حیوان است. (کولر Kohler آلمانی)
*هوش، استعداد یادگیری است (کلوین Colvin- آمریکایی)
*هوش، استعداد استفاده از تجربه های قبلی در حل مسائل تازه و پیش بینی مسائل بعدی است. (گودارد- Goddard آمریکایی)
*هوش، استعداد انطباق با محیط است. (پیاژه- Piaget سوئیسی)
*هوش، استعداد کلی فرد به این است که اعمالش دارای هدف باشند، واقعی بیندیشد، و با محیط خود بطور مؤثر رفتار کند. (وکسلر- Wechsler آمریکایی)
*هوش، استعداد یادگیری و مورد استفاده قرار دادن آموخته های خود در سازگاری با اوضاع تازه و حل مسائل جدید است. (مان- Munn آمریکایی)
بعضی از روان شناسان نیز به ساختمان هوش توجه داشته اند و آن را ترکیبی از عامل های مختلف تعریف کرده اند مانند:
*هوش، از چهار استعداد ترکیب یافته است: فهم، ابتکار، انتقاد و استعداد توجیه فکر در جهت معین. (بینه- Binet فرانسوی)
*هوش، استعداد فطری عمومی یا عامل عمومی است که در همه انواع فعالیت ذهنی مؤثر است هرچند موضوع و شکل این فعالیت مختلف باشد. (اسپیرمن -Spearman آمریکایی)
*هوش، از یک عده استعدادهای ذهنی اولیه ترکیب یافته است.
*استعداد فهمیدن معانی الفاظ، استعداد یادآوری الفاظ به آسانی یا ترکیب کلمات از حرفهای معین، استعداد عددی یا استعداد انجام دادن چهار عمل اصلی به سرعت و دقت، استعداد تصور و تجسم روابط مکانی و اشکال و داوری دقیق درباره ی آنها یا استعداد تصور و تجسم حرکات اشیاء و اوضاع مختلف آنها در ضمن این حرکت، استعداد ادراک که در سرعت شناخت همانندیها و ناهمانندیهای موجود در یک عده اشیاء آشکار می شود، استعداد یادآوری یا شناخت مستقیم کلمات یا نمودارها یا اعداد و ارقام، و استعداد استدلال یا استعداد یافتن اصول و مفاهیم لازم برای فهمیدن یا حل کردن مسائل (قیاس و استقراء). (ترستون- Thurstone آمریکایی).
3-وسواس در بکار بردن اصطلاحات، بطوری که درک روان شناس را بهتر تعبیر کنند.
4-نتیجه گیری تعریف هوش از راه سنجش آن، بدین معنا که روان شناس پیش از اینکه به ماهیت هوش پی ببرد به اندازه گیری آن می پردازد و سپس تعریفی را از سنجش های مختلف خود نتیجه می گیرد چنانکه بورینگ (E.G.Boring) روان شناس آمریکایی می گوید: «هوش چیزی است که به وسیله آزمونهای هوشی اندازه گیری شده است».
همین اختلاف نظر روان شناسان در تعریف هوش سبب شده است که بیشتر روان شناسان معاصر از تعریف هوش صرف نظر کنند و به جای اصطلاح «هوش»- که یک عامل ذهنی می باشد- اصطلاح «رفتار هوشیار» (intelligent behavior) یا رفتار حاکی از هوش را که عامل عینی است بکار ببرند و به عقیده ایشان، رفتار حاکی از هوش دارای مشخصات زیر است:
*حساس و دقیق بودن به آنچه در اطراف فرد اتفاق می افتد.
*تجسم و نگاهداری.
*تخیل ابداعی یا ابتکاری.
*بصیرت یا بینش.
*انتقاد از خود.
*پشتکاری و اعتماد بر خود.
*انگیزش قوی.
بنابراین، با آزمایش میزان یا درجه خصایص مذکور در افراد می توان درباره ی سطح هوش آنان داوری کرد. به عبارت دیگر فردی که بتواند به سرعت و سهولت یاد بگیرد، بازشناسی قوی داشته باشد، خلاق و مبتکر باشد، از روی بینش و بصیرت درباره ی مسائل داوری یا اظهارنظر کند به انتقاد از خود توانا باشد، بر خود اعتماد داشته باشد، برای رسیدن به هدفهایش پشتکار داشته باشد، و در فعالیت های خویش به انگیزه ها یا نیازهای شخصی و اجتماعی توجه کند می توانیم گفت که از هوش خوبی برخوردار است. چنین فردی می تواند با محیط سازگاری کند و با استفاده از تجارب یا آموخته های قبلی خود به حل مسائل و مشکلات تازه اش بپردازد.
با توجه به خصایص رفتار هوشی یا رفتار حاکی از هوش می توان گفت که بحث از چگونگی رشد و تکامل هوشی یکی از مهمترین مباحث رشد ذهنی است.
به عقیده پیاژه کودک بطور طبیعی می تواند تجارب خود را سازمان بخشد و منظم کند و این استعداد طبیعی از لحاظ درجه در کودکان متفاوت است. در نخستین سال زندگی، کودک این استعداد خود را بیشتر در ضمن فعالیت های ادراکی- حرکتی نشان می دهد، در طول سال دوم، استعداد سازمان بخشی خود را در فهمیدن پرسش ها و مسائل ساده، رشد و تکامل زبان و پاسخ هایش به اشخاص دیگر نشان می دهد.
پیاژه نشان داد که حرکات بچه بطور اتفاقی انجام نمی گیرند بلکه با رشد و تکامل هوشی وی بستگی دارند و بیست و یک ماه اول زندگی کودک از لحاظ رشد هوشی بسیار اهمیت دارد. این مرحله را پیاژه «هوش حسی- حرکتی» می نامد زیرا کودک رفتار هوشی خود را با فعالیت ها و حرکاتش آشکار می سازد و به تدریج ساختمان ذهنی او تکوین پیدا می کند.
از 12 تا 18 ماهگی مرحله آزمایش است و کودک به تحقیق و کشف چیزهای تازه می پردازد مثلاً چیزی را از دست خود می اندازد تا ببیند چه اتفاقی می افتد، چیزهایی را می کوبد، آنها را تکان می دهد یا پرت می کند تا غلتیدن آنها را ببیند. برای شناخت روابط موجود میان اشیاء راههای تازه ای کشف می کند. بین 18 و 21 ماهگی آگاهی کودک نسبت به روابط زیادتر می شود بطوری که او می تواند وسایل تازه ای را اختراع کند و اعمالی را که موجب موفقیت خواهند شد پیش بینی کند بدون اینکه به آزمایش آنها نیاز داشته باشد. در دوران دو سال اول زندگی است که کودک به گذاشتن اشیاء روی هم و جدا کردن آنها از هم آغاز می کند و این عمل زمینه رشد بعدی کودک از لحاظ مفهوم عدد می باشد. کودک در مرحله حسی- حرکتی هنوز نمی تواند حوادث را با کلمات بیان کند. به عقیده پیاژه بعد از این مرحله رشد هوشی، مرحله ی «پیش تصوری» (pre-coceptual) و نمادی (symbolic) یا رمزی آغاز می شود و تا نزدیکی چهار سالگی ادامه پیدا می کند. در این مرحله، کودک می تواند از راه تقلید، کلمات خاصی را با دادن معانی مبهم به آنها بکار ببرد ولی یادگیری منظم زبان قبل از پایان دو سالگی انجام نمی گیرد. پس از آن، مرحله ی «تفکر شهودی و بینشی» (intuitive thought) است که از 4 تا 7 یا 8 سالگی ادامه پیدا می کند و طی آن، کودک چیزهای زیادی را به طور محدود می فهمد و درک می کند ولی هنوز تفکر او خاصیت غیرمنطقی و متناقض خودمدار دارد یعنی کودک خود را محور داوری می داند و خیال می کند دیگران نیز محیط را مانند او ادراک می کنند. مثلاً خود او که فقط عکس های کتاب مصور را می بیند تصور می کند که مادرش نیز هنگام خواندن آن و بیان داستان فقط عکس های آن را می بیند. مرحله بعدی مرحله «عملیات عینی» یا عملکردهای «واقعی» (concrete operation) است که از 7-8 تا 11-12 سالگی ادامه دارد و در این دوره، هوش کودک نسبت به مرحله پیش، بسیار منطقی و منظم است و او می تواند فکر خود را درباره ی اشیاء متمرکز کند و استدلال او شکل قیاسی دارد ولی بیشتر به اوضاع و عوامل عملی و واقعی بستگی دارد. یعنی تفکر منطقی کودک تنها به دنیای اشیاء و حوادث محسوس مربوط است. آخرین مرحله رشد هوشی که از 11-12 سالگی تا دوران بلوغ و نوجوانی است مرحله ی «تفکر صوری» (formal thought) نامیده می شود. در این دوره، مهارتهای جدید تفکر ظاهر می شوند و کودک می تواند مسائل پیچیده را حل کند. او برعکس دوره ی عملیات عینی به درک مسائل یا امور انتزاعی قادر می شود مثلاً می تواند برای حل مسائل، فرضهایی در ذهن خود بوجود آورد. این نوع تفکر را می توان پایه تفکر علمی دانست. تفکر صوری در دوران نوجوانی به پرثمرترین مرحله اش می رسد و نوجوان می تواند درباره ی هر چیز بدون اینکه حاضر و موجود باشد، تئوریهای بسازد.(1)
بدین ترتیب، پیاژه برای رشد و تکامل هوشی پنج مرحله قائل است: 1) حسی- حرکتی 2) پیش تصوری 3) تفکر شهودی 4) عملیات عینی 5) تفکر صوری. این مراحل پنجگانه در نظر پیاژه را می توان برحسب اعمال رشدی آنها چنین خلاصه کرد:
1-هماهنگی و همکاری اعمال حسی و حرکتی، خودمدار بودن و خود را محور جهان پنداشتن.
2-پیگردی جهان خود و کشف ارتباط خود با جهان خارج.
3-آغاز بکار بردن نمادهایی (سمبولهایی) که می تواند دنیا را با آنها توصیف کند.
4-آغاز شناخت امور جهان بدون درک اصول کلی که بر آنها حکمفرما هستند.
5-فهمیدن اصول منطقی و انتزاعی.
رشد و تکامل هوشی کودک تقریباً با رشد حرکتی او هماهنگ است و یکی از ابعاد شخصیت او به شمار می رود. رشد هوشی سبب می شود که کودک دنیای خود را بشناسد و معرفت لازم برای سازگاری با محیط را بدست آورد. او یاد می گیرد که اشیاء از همدیگر تشخیص دهد، معنای اصطلاحات انتزاعی را دریابد و علامت های کلامی و عددی را بشناسد. بطورکلی رشد هوشی با صفات زیر مشخص می شود:
1-فرا گرفتن زبان و مهارتهای عددی (حسابی) و قانونهای مربوط به بکار بردن این نمادها و علائم (سمبولها).
2-افزایش توانایی حفظ کردن و یادآوری و بازشناسی تجارب.
3-یادگیری قانونهای استدلال و بکار بردن آنها در حل مسائل.
4-سرانجام، توانایی سازگاری با محیط.

رابطه ی هوش و مخ

میان هوش و مخ بستگی بیشتری وجود دارد، و حجم مخ برحسب افراد فرق می کند به طوری که گاهی در فردی دو برابر فرد دیگر می شود. اکنون باید دید آیا میزان هوش با بزرگی مخ متناسب است؟ یعنی هر اندازه مخ بزرگ باشد نسبت هوشی نیز بالاتر، و هر قدر کوچک باشد کمتر و پایین تر خواهد بود؟ جوابی که تجارب علمی به این پرسش می دهند این است که تنها حجم مخ کافی نیست بلکه نوع ترکیب و عمق پیچیدگی های مخ، مهم است چنانکه وزن مغز آناتول فرانس 1017 گرم و شوبرت 1420 گرم بود در صورتی که هر دو از مشاهیر جهان هستند. به تجربه ثابت شده است فردی که دارای مخ کوچک باشد کودن و ناقص عقل خواهد بود لیکن عکس این قضیه صادق نیست یعنی هر کودنی مخ کوچک ندارد. وزن مخ در اشخاص عادی در حدود 1400 گرم ولی در افراد کم عقل، کمتر از 800 گرم است. همین قدر می توان گفت که هر اندازه حیوان از لحاظ درجه و رتبه، عالیتر باشد به همان نسبت، پیچیدگی های مخ او عمیقتر خواهند بود. از طرف دیگر، هرگاه مغز و اعصاب مربوط به آن آسیبی ببینند حتماً در هوش و استعدادهای ذهنی فرد اثر گذاشته موجب کند ذهنی او خواهد شد.

مفهوم سن عقلی و سنجش آن

هر فرد به آسانی می تواند میزان قدر و وزن خود را بداند و حتی به قدرت بینایی و شنوایی خود پی ببرد لکن دانستن نوع و میزان هوش برای او مشکل است. بشر از زمانهای قدیم به حل آن کوشیده و راههایی یافته است که به وسیله ی آنها درباره ی میزان هوش افراد حکم می کرده است. و عده ای از محققان اروپایی به وضع قواعدی پرداخته اند که با آنها مزاج و خصایص عقلی انسان از راه مطالعه شکل چهره، ابعاد جمجمه و چگونگی بعضی عضلات بدن معلوم می کردند. ولی دانشمندان عصر حاضر این نوع قضاوت درباره ی عقل و هوش را نپذیرفتند زیرا همبستگی میان استعداد ذهنی و وضع بدنی ضعیف است و حکم بر چگونگی و میزان عقل باید از راه مطالعه مظاهر عقلی باشد، و هرگز نمی توان قیافه و هیکل یک فرد را دلیل نوع و میزان هوش و عقل او دانست و همین فکر سبب ایجاد مقیاسهای عقلی شد.

سن عقلی

چنانکه می دانیم هر فرد را مبدأ تاریخی است که از روز تولدش شروع می شود و هر 12 ماه آن را یک «سن» می خوانند یعنی کودک 12 ماهه را یک ساله و 24 ماهه را دو ساله و .... می نامند. علاوه بر این سن، که مقیاس آن گذشت زمان است، هر فرد دارای «سن عقلی» (mental age) نیز می باشد که میزان استعداد ذهنی یا هوش او را تعیین می کند و این سن همیشه و در همه افراد با سن زمانی (عمر) مطابق نیست. بدین معنا که یک فرد پانزده ساله ممکن است سن عقلی پانزده ساله یا بیشتر یا کمتر از آن داشته باشد که در صورت اول او را «فرد عادی و متوسط» یا بهنجار، در صورت دوم «بالاتر از عادی» و در شکل سوم «پایین تر از عادی»(2) یا نابهنجار می نامند.
سن عقلی یا هوشی، استعداد عقلی فرد را روشن و آشکار می سازد چنانکه اگر کودک ده ساله ای سن عقلی ده ساله داشته باشد گویند این کودک از حیث استعداد عقلی، متوسط یا عادی است و اگر سن عقلی او یازده باشد در این صورت برتر از متوسط است ولی اگر هشت باشد در این صورت پایین تر از متوسط می باشد:
رشد هوش در کودکان
همچنین، سن عقلی، میزان نضج عقلی کودک را در موقع معین نشان می دهد.

هوشبهر یا نسبت هوشی

برای بدست آوردن «نسبت یا هوشبهر»(3) سن عقلی را بر سن زمانی تقسیم می کنند سپس برای تبدیل نتیجه به عدد صحیح، خارج قسمت را درصد ضرب می کنند.
رشد هوش در کودکان
مثلاً اگر دانش آموزی ده سال داشته باشد و سن عقلی او نیز ده شود هوشبهر یا بهره هوشی او عبارت خواهد بود از:
رشد هوش در کودکان
و اگر سن عقلی او دوازده باشد در این صورت «هوشبهر» او چنین خواهد بود:
رشد هوش در کودکان
و اگر سن عقلی او کمتر از سن زمانی- مثلاً- هشت باشد در این صورت «بهره هوشی» او چنین خواهد شد:
رشد هوش در کودکان
اگر بهره ی هوشی از 100 بیشتر باشد دلیل برتری و در صورتی که از آن کمتر باشد پایین بودن آن را نشان می دهد. هوشبهر در همه ی طول مدت زندگی حد تقریبی خود را حفظ می کند و نوسانش بسیار ناچیز و محدود است چنانکه از سن 6 تا 12 سالگی ممکن است فقط در حدود پنج درجه کم یا زیاد شود. بنابراین، می توان نسبت به آینده کودک مورد آزمایش پیش بینی هایی کرد. برای پیدا کردن سن عقلی از پرسش ها یا آزمونهای خاص استفاده می کنند.

پخش هوش

باید دانست که تنها تعیین نسبت سن عقلی یک فرد به سن زمانی او مفید و کافی نیست بلکه باید بستگی موجود میان «هوشبهر» یک فرد با بهره ی هوشی افراد یک گروه بزرگ مقایسه شود. به عبارت دیگر، بهره ی هوشی هر کودک با گروههای هوشی عادی، برتر و پایین تر مقایسه می شود. از این رو، روان شناسان خارج قسمت های هوشی را طبقه بندی می کنند و آن را در تعیین گروه هوشی افراد مورد استفاده قرار می دهند. البته این طبقه بندی را نیز نباید قطعی و همگانی دانست. اینک برای نمونه به یک طبقه بندی تقریباً معتبر اشاره می کنیم:

گروه

بهره هوشی

درصد هر طبقه

نابغه
بسیار عالی

عالی یا برتر از عادی و متوسط
عادی یا متوسط

متوسط کند هوش یا پایین تر
از متوسط
کند هوش
ناقص عقل یا کوته خرد

140 و بالاتر
130-139
120-129
110-119
110-109
90-99
80-89

70-79
60-69
پایین تر از 60

1
2
8
16
23
23
16

8
2
1


از کتاب «روان شناسی» و ودورث و مارکسیس ص 54 سال 1961

عوامل مؤثر در هوش

چنانکه افراد بشر از لحاظ شکل، قد، نیرو و سایر صفات و ویژگی ها با هم متفاوتند میزان و کیفیت هوش آنان نیز با همدیگر تفاوت دارد یعنی عده ای پرهوش، گروهی کم هوش و اکثریت متوسط هستند. روان شناسان درباره ی علت های این تفاوتهای هوشی مطالعات و آزمایش های متعددی انجام داده اند و در بعضی موارد به نتایج متفاوتی رسیده اند چنانکه مثلاً بعضی از ایشان وراثت و برخی محیط را و گروهی تعامل آن دو را مؤثرترین عامل یافته اند. از مطالعه یافته های روان شناسان در این مورد می توان عامل های زیر را نتیجه گرفت بدون اینکه تأثیر آنها را جدا از هم پنداشت و به یکی بیش از بقیه پرداخت و از بقیه غافل ماند.

1. وراثت و محیط

دو عامل وراثت و محیط با هم در تمام کیفیات رشد و تکامل موجود زنده از جمله انسان مؤثرند و میزان تأثیر هر یک از آنها به نوع صفت بستگی دارد. رشد و تکامل هوشی نیز از هر دو عامل مذکور متأثر می شود ولی در اینکه کدام یک بیشتر مؤثر است اتفاق نظر وجود ندارد یعنی گروهی از روان شناسان، وراثت را مهمترین و مؤثرترین عامل در کم و کیف هوش می دانند و حتی نسبت 80 درصد را تعیین می کنند. و گروه دیگر، این اهمیت را در محیط می دانند. عده ای نیز از آزمایش های خود این نسبتها را نتیجه گرفته اند: وراثت 75% محیط 21% و عوامل ناشناخته 4% در هر حال آنچه مسلم است مؤثر بودن هر دو عامل و غیرقابل تفکیک بودن آنهاست. به عبارت دیگر در مطالعه هر رفتار و فرایند ذهنی انسان نباید از تعامل طبیعت و تجربه یا تربیت (وراثت و محیط) غفلت کرد جز اینکه می توان گفت اساس هوش کاملاً موروثی است و شخص کودن را نمی توان باهوش ساخت و محیط یا آموزش و پرورش- حتی به شیوه خاص- نمی تواند کودکان کند هوش را حتی به سطح کودکان عادی (بهنجار) برساند جز اینکه می تواند امکانهایی فراهم کند که این قبیل کودکان از بیشترین حد استعداد ذهنی محدود خود استفاده کنند.
عامل محیط در بارور ساختن هوش بسیار مؤثر است زیرا محیط است که راههای استفاده از استعدادهای ذهنی و هوش را تعیین می کند. بدین معنا که کودک تیزهوش در محیط سالم و مساعد می تواند فردی خلاق و پر سودی برای اجتماع خود بار آید و اگر در محیط نامساعد قرار گیرد و تربیت شود استعدادهای ذهنی برتر خود را در راههای نامطلوب بکار خواهد برد. به گفته اریش فروم «محیط مستعد می سازد ولی تعیین نمی کند».

2. رشد بدنی و بهداشت

چگونگی حالات بدنی و مزاجی در رشد هوشی مؤثرند چنانکه نقایص بدنی از قبیل، کندی یا خوب رشد نکردن سلولهای مغز و کوری و کری رشد هوشی را به تعویق می اندازد و نیز بیماری قشر مغز پیش از تولد یا در خردسالی، موجب توقف رشد مغز می شود و به سبک مغزی می انجامد. همچنین، اگر کودکی حساس و زودرنج باشد نمی تواند انرژی لازم برای ورود در فعالیت های ذهنی، به حدی که موفق شود دارا باشد، ترس و نداشتن اعتماد به نفس نیز موجب تعویق فعالیت های عقلی یا ذهنی می شود.

3. سن

به نظر بعضی از روان شناسان رشد و نمو هوشی در طول عمر ادامه ندارد. این رشد و تکامل در افراد کودن تا 14 سالگی و در افراد عادی 16 و در اشخاص پرهوش یا تیزهوش و نوابع تا 20 سالگی و به ندرت تا چند سال بعد از آن ادامه پیدا می کند و از آن پس متوقف می شود. لکن برخی از روان شناسان معاصر به ادامه رشد و تکامل هوشی معتقدند.

4. جنس

عقیده ی عامه بر این است که پسران باهوشتر از دختران هستند. گروهی از روان شناسان معتقد بوده اند که پسران و دختران از لحاظ سطح هوش برابرند جز اینکه توزیع هوش میان پسران و مردان وسیعتر از توزیع آن میان دختران و زنان است. بدین معنا که تفاوت هوشی میان پسران بیش از دختران است یعنی دختران و زنان از حیث سطح هوش بیش از پسران و مردان با یکدیگر همانندی دارند و بهترین گواه این امر، کثرت نوابع و ضعیف عقل ها میان مردان است در صورتی که میان زنان به ندرت چنین اشخاصی دیده می شوند. عده ی دیگری از روان شناسان معتقدند که سطح هوش افراد با زمان دوره ی طفولیت شان نسبت مستقیم دارد یعنی هر فرد که دیرتر بالغ شود معمولاً باهوشتر خواهد بود در این صورت پسران که دیرتر از دختران به مرحله ی بلوغ می رسند از لحاظ هوش بر اینان برتری خواهند داشت.
اخیراً اجرای آزمونهای هوشی درباره ی یک دسته از پسران و دختران همسال، نتایج زیر را داده است:
الف- در دوران طفولیت ابتدایی، میان استعداد ذهنی پسر و دختر تفاوت کمی موجود است.
ب- در مرحله بلوغ، دختران به علت برتری در رشد و نمو بدنی، پسران را پشت سر می گذارند.
پ- بعد از پایان این دوره، پسران پیش افتاده نسبت به دختران، برتری هوشی نشان می دهند.
ت- پسران در سؤالاتی که متضمن موضوعات ریاضی و مفاهیم علمی باشند بر دختران برتری دارند در صورتی که دختران در ادبیات و موضوعات حفظی- که کمتر به استدلال نیازمندند- بر پسران تفوق دارند.
به عبارت دیگر، دختران در درس زبان برتر از پسران هستند و پسران معمولاً در موضوعهای ریاضی و مکانیکی برترند. پسران در استدلال ریاضی، داوری و تدبیر در روابط فضایی و استعداد مکانیکی بر دختران برتری دارند در صورتی که دختران در زبان و روانی زبان، و حافظه مستقیم (straight memory) بر پسران برترند. آزوبل (D.P. Ausubel) معتقد است که در دوره ی دبستان پسران در مهارتهای مکانیکی و ورزشی، درک و فهم شفاهی یا کلامی، استدلال شفاهی، استدلال ریاضی، ادراک فضایی و توانایی جهت یابی و حل مسأله بر دختران برتری دارند. و دختران در روانی کلامی به کاربرد درست زبان، درست نویسی، تلفظ، مهارت دستی، سرعت ادراک و یادگیری عادی بر پسران برتری دارند.

5. نژاد و ملیت

برخلاف عقیده ی عامه، تفاوت هوشی میان افراد یک نژاد و ملت، بیش از نژادها و ملت های گوناگون است. تفاوت هوشی که میان دو نژاد یا دو ملت متفاوت، دیده می شود بیشتر به عوامل تربیتی و محیط اخذ تجارب و اطلاعات بستگی دارد.
کلاین برگ(4) آزمایش ها و مطالعات زیادی درباره ی تفاوت هوشی میان نژادهای گوناگون بعمل آورد و کتابی زیر عنوان «اختلافات نژادی» نوشت. این دانشمند نتایج مطالعاتش را چنین خلاصه می کند: «دلیل کافی بر وجود تفاوت ذهنی بین نژادهای مختلف نداریم. تفاوتهایی که میان نژادها دیده می شوند به احتمال قوی به فرهنگ و محیط اجتماعی بستگی دارند». به عقیده ی مردم شناسان معاصر تصور نژاد مشکوک است و به نظر می رسد که همه نژادها تا اندازه ای با هم آمیخته اند و نمی توان نژاد کاملاً خالص پیدا کرد.

6. سازگاری عاطفی

مطالعه بالینی سی کودک پرورشگاهی نشان داد که در تمام حالات میان سازگاری عاطفی و تغییرات بهره هوشی (I.Q) رابطه ی قوی وجود دارد. بدین معنا که ممکن است یک مانع عاطفی، کودک را از رسیدن به کمال مطلوب باز دارد.

7. وضع اجتماعی/ اقتصادی

در بحث از عوامل مؤثر در رشد روشن کردیم که میان عوامل محیطی، خانواده بیش از هر عامل دیگر در رشد و تکامل کودک تأثیر دارد. از این رو، می توان گفت که اوضاع و احوال آن، تأثیر و نفوذ بیشتری در زمینه ی تجربی و رفتارهای بعدی کودک دارند. فعالیت ها، امیال، و وضع مالی خانواده ممکن است تجارب و اطلاعات زیادی برای کودک فراهم آورد. چه بسا کودکان با هوشی که به علت نامساعد بودن وضع اقتصادی از تحصیل علم محروم شده اند و نتوانسته اند هوش سرشار خود را آشکار سازند. یا کودکانی که همیشه با اطفال کم هوش، سر و کار داشته اند و در نتیجه نتوانسته اند هوش یا استعدادهای عقلی خود را پرورش دهند.
ترمن(5) در مطالعات خود درباره ی کودکان تیزهوش ملاحظه کرد که نسبت استعدادهای ممتاز، در جوامعی که از لحاظ اقتصادی برترند، بیش از جامعه هایی است که وضع اقتصادی پایینی دارند. گروه دیگری از روان شناسان نیز وجود بستگی میان میزان هوش کودکان و وضع و موقعیت اجتماعی والدین را ثابت کرده اند. بنابراین، زمینه هوشی یا استعدادهای ذهنی در کودک موروثی است ولی قابل استفاده ساختن آن به چگونگی محیط خانه و اجتماع بستگی دارد.

8. موقعیت جغرافیایی

آزمایش های گوناگون نشان می دهند که کودکان کشورهای مختلف از نظر هوشی تا اندازه ای با یکدیگر اختلاف دارند. همچنین، تفاوت هوشی میان کودک شهری با کودک روستایی مشاهده می شود که عامل اساسی این تفاوت چگونگی محیط زندگی است.

9. وجود محرک

عامل دیگری که تأثیر مهمی در رفتار ذهنی کودک دارد چگونگی به کار انداختن مغز یا مخ است. بدین معنا که یکی ممکن است با مغز شایسته و قابل برای فراگیری و نگاهداری رموز و مهارتهای دیگر زاییده شود. لکن در محیطی قرار گیرد که هیچ گونه محرکی برای به کار انداختن مغز او موجود نباشد در این صورت مغز او به رشد و تکامل خود ادامه خواهد داد اما اطلاعاتش، تقریباً کمتر و محدود خواهد بود.

10. یادگیری

عامل قابل توجه در رشد هوشی، بستگی آن با یادگیری است و بدون این استعداد و کارکرد آن، رشد و تکامل هوش دشوار خواهد بود و تکامل هوشی نمی تواند در محیط خالی انجام گیرد.
پیاژه چهار گروه عامل زیر را در رشد هوشی مؤثر می داند:
1. عوامل بیولوژیک (از قبیل نضج دستگاه عصبی مرکزی) که احتمالاً موجب آشکار شدن مراحل رشد هوشی در یک رشته معین می شوند.
2. عامل های موازنه یا تنظیم کننده ی خودکار که بسیار مهم هستند و پایه ی خود عملیات ذهنی (mental operations) بخصوص عملیات منطقی- ریاضی می باشند.
3. عامل های عمومی که از زندگی اجتماعی سرچشمه می گیرند. این عوامل در ضمن مبادله ها، مباحثه ها، موافقت ها و مخالفت ها در اختلالهای اجتماعی بین کودکان یا بین کودکان و بزرگسالان ظاهر می شوند. این عامل ها در تمام فرهنگ ها وجود دارند.
4. عوامل مربوط به آموزش و پرورش و انتقال فرهنگی که از جامعه ای به جامعه دیگر فرق می کنند.

پی نوشت ها :

1- برای مطالعه بیشتر درباره ی نظریات پیاژه راجع به هوش به منابع زیر مراجعه شود:
Jean Piaget. The psychology of intelligence. London.
محمود، دکتر منصور. روان شناسی ژنتیک. شرکت سهامی چهر تهران 1350. از ص 72 تا 91. پیاژه، ژان. روان شناسی هوش. ترجمه ایرج پورباقر.
2- افرادی که سن هوشی شان بیشتر یا کمتر از حد متوسط باشد«افراد نابهنجار»(abnormal) خوانده می شوند.
3- Intelligence Quotient که معمولاً با دو حرف I.Q نشان داده می شود.
4- Otto Klinberg (1899-) روان شناس اجتماعی آمریکایی است که مطالعات زیادی درباره ی تفاوتهای نژادی بعمل آورده است.
5- Lewis Madison Terman (1877-1956) روان شناس مشهور است که برای نخستین بار آزمون هوش بینه- سیمون را در 1916 چاپ کرد و در 1937 تجدید چاپ شد. این دانشمند، مطالعاتی درباره ی کودکان تیزهوش، عوامل مؤثر در خوشبختی زناشویی و اختلافهای جنسی بعمل آورده است. از آثار او می توان سنجش هوش، مطالعات ژنتیک نبوغ، عوامل روانی در خوشبختی زناشویی، و جنس و شخصیت را نام برد.

منبع مقاله :
شعاری نژاد، علی اکبر؛ (1385)، روان شناسی رشد، تهران: نشر اطلاعات، چاپ نوزدهم 1388



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط