نسبت زبان و تفکر از منظر روان شناسی

دیدگاه سنتیِ درباره ارتباط زبان و تفکر که ریشه ی آن به ارسطو برمی گردد، آن است که تفکر نسبت به زبان بنیادی تر است و زبان ها برای نشان دادن افکار گوناگون افراد پدید می آیند؛ ولی کارهای پیاژه از دیدگاهی حمایت
چهارشنبه، 2 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نسبت زبان و تفکر از منظر روان شناسی
نسبت زبان و تفکر از منظر روان شناسی

 

نویسندگان: یان کریستنسن، هاگ واگنر و سباستین هالیدی
مترجمان: ابوالقاسم بشیری، جمشید مطهری و رحیم میردریکوندی



 

دیدگاه سنتیِ درباره ارتباط زبان و تفکر که ریشه ی آن به ارسطو (1) برمی گردد، آن است که تفکر نسبت به زبان بنیادی تر است و زبان ها برای نشان دادن افکار گوناگون افراد پدید می آیند؛ ولی کارهای پیاژه (2) از دیدگاهی حمایت می کند که معتقد است کودکان به موازات رشد عقلی، به طور روز افزون استفاده ماهرانه از زبان را فرا می گیرند؛ به گونه ای که ممکن است شیوه های جدید تفکر را از خود بروز دهند؛ بنابراین زبان تنها روشی برای بازنمایی فکر به شمار می آید و هیچ تأثیر تعیین کننده ای بر روی فکر ندارد. آنچه را کودک درباره آن حرف می زند، از کنش او ناشی می شود، و بنابراین زبان به مرحله رشد کودک محدود می شود. برای مثال، کودکان در مرحله پیش عملیاتی همان گونه حرف می زنند که بازی می کنند؛ ولی گفت و گو (با دیگران) نمی کنند (یعنی سخنان آنان خود محورانه است) زیرا نمی توانند درباره دنیای اطراف از نگاه شخص دیگر فکر کنند.
ویگوتسکی (3) این دیدگاه را پذیرفت که فکر و زبان به صورت جدا از هم رشد می کنند، و منشأ زبان را تعامل اجتماعی می دانست؛ ولی معتقد بود فکر از کنش به وجود می آید. به نظر ویگوتسکی کودکان در طول دو سال اول زندگی، طرحواره ها را با عمل کردن بر محیط به وجود می آورند و همین امر محتوای فکر پیش زبانی را در کودک شکل می دهد. در همین زمان زبان پیش تعقلی بر اثر تعامل اجتماعی و تمرین صداهای گفتاری توسط کودک رشد می کند. کودک با شروع تکلم فکر کردن در قالب کلمات را آغاز می کند، و تفکّر پیش زبانی و گفتار پیش تعقلی در هم ادغام می شوند. در این گفتار خودمدارانه ی اولیه ی از لحاظ محتوا بین تفکر و سخن گفتن فرقی وجود ندارد؛ ولی ویگوتسکی بیان کرد که همان گونه که رشد ادامه می یابد، گفتار خودمدارانه به گفتار درونی در مورد کنش ها و برنامه ها تبدیل می شوند و پایه تفکر کلامی را شکل می دهد؛ در حالی که زبان گفتاری به ابزاری اجتماعی جهت برقراری ارتباط با دیگران تبدیل می شود.
فرضیه ساپیر - ورف (4) بر این مطلب تأکید می ورزد که واژگان و دستور زبانی که ما با آن صحبت می کنیم، چگونه فکر کردن ما را تعیین می کند. بر اساس این فرضیه، همان طور که یک کودک زبان فرهنگ خود را یاد می گیرد، دیدگاه خاص این فرهنگ را نسبت به دنیا می آموزد. این فرضیه غالباً به دو شکل بیان می شود: شکل بارز آن (که جبرگرایی زبانی (5) نامیده می شود) این است که زبان چگونه اندیشیدن ما را تعیین می کند. شکل ضعیف آن (که نسبیت زبانی (6) نامیده می شود) این است که زبان فکر را تحت تأثیر قرار می دهد.
یکی از معروف ترین تلاش ها، فراهم کردن شواهد برای جبرگرایی زبان است که روی تعداد واژگان موجود در مقابل «srpw» (برف) در زبان اسکیموها متمرکز است. این کلمات بر انواع مختلف برف که در زندگی سنتی اسکیموها اهمیت دارند، دلالت می کنند. برخی استدلال کرده اند که وجود همین کلمات مختلف در زبان اسکیموها سبب می شود که آن ها به شیوه ای متفاوت نسبت به اروپاییان درباره ی برف فکر کنند. علاوه بر این، استدلال کرده اند کسی که به اندازه کافی واژه برای وصف انواع مختلف برف ندارد، نمی توان تفاوت بین انواع برف ها را بازشناسی کند؛ ولی در حقیقت این امر درست نیست؛ زیرا برای نمونه افرادی که به بازی اسکی می روند، کاملاً می توانند بین انواع مختلف برف تمییز دهند؛ حتی اگر محیط طبیعی آنان این ویژگی ها را نداشته باشد، در این صورت مجبور می شوند که به جای کلمات مفردی که اسکیموها دارند، دست به ابداع و ساخت عبارات وصفی بزنند.
آزمایش هایی تجربی برای بررسی جبرگرایی زبانی پدید آمده اند که در آن ها از نام گذاری رنگ ها استفاده می شود. نام گذاری رنگ ها کاری آسان است؛ زیرا رنگ ها فارغ از برچسب های کلامی با استفاده از مقیاس های فیزیکی قابل تعریف اند و تعداد کلمات اصلی که برای رنگ ها به کار می روند، در بین زبان های مختلف با هم فرق می کنند. چنین آزمایش هایی نیز، در فراهم کردن شواهد برای جبرگرایی زبانی با شکست مواجه شده اند؛ زیرا این آزمایش ها نشان می دهد که افراد می توانند بین رنگ ها تمیز قائل شوند، اگرچه کلماتی برای صحبت کردن در مورد رنگ ها نداشته باشند. برای صورت ضعیف فرضیه، یعنی نسبیت زبانی شواهدی وجود دارد؛ ولی ارزیابی های فعلی نشان می دهند که تأثیر زبان بر تفکر احتمالاً بسیار ناچیز است.

مقوله ها و مفاهیم

یکی از اساسی ترین توانایی های شناختی ما این است که تجربه های خودمان را می توانیم طبقه بندی کنیم؛ زیرا این امر ما را قادر می سازد تا بازآیی (وقوع مجدد) اشیا، افراد، و پدیده ها را بازشناسی کنیم و نیز به ما کمک می کند تا به طور پیوسته از تجاربمان برای برنامه ریزی و عمل کردن، استفاده نماییم. رابطه بین مقوله بندی و زبان، از اهمیت زیادی برخوردار است؛ زیرا زبان به ما امکان می دهد تا مقوله ها را نام گذاری کنیم و ویژگی های اساسی مقوله ها را برای ساختن مفاهیم بیان و روابط بین مفاهیم را وصف کنیم.
یک مفهوم (7) ممکن است به عنوان مجموعه ای از شروط لازم و کافی برای عضویت در یک مقوله تعریف شود. گرچه استفاده از این تعریف مشخص برای پی ریزی مدل های رسمی، مناسب بوده است؛ ولی واقعیت این است که بسیاری از مفاهیم در زندگی روزمره از چنین دقتی برخوردار نیستند. همین امر سبب بهم ریختگی حد و مرز مفاهیم می شود و ابهاماتی را در مورد این که آیا چیزی متعلق به این مقوله است یا به مقوله دیگری تعلق دارد، به وجود می آورد. طبقه بندی گوجه فرنگی به عنوان یک نوع سبزی یا میوه، نمونه ای از این گونه ابهامات است. یا این مسأله که آیا فلان لباس به عنوان ژاکت یا کت طبقه بندی می شود. مضافاً بر این که، بعضی از مفاهیم (مثلاً بازی) به نظر می آید که اصلاً ویژگی های مشخصی ندارند. همچنین شایان ذکر است که در بحث هایی در مورد این که آیا مقوله ها فارغ از توانایی های ادراکی ما (دیدگاه واقع نگر) (8)، وجود دارند یا این که کاملاً ساخته و پرداخته تجربه های ما (دیدگاه مخالف واقع نگر) (9) هستند،‌ بحث هایی وجود دارد. وجود طبقه بندی های طبیعی (از قبیل حیوانات) دیدگاه اول را تأیید می کند؛ اما با کمی تأمّل (مثلاً در چگونگی ادراک) گرایش به تأیید دیدگاه دوم معطوف می شود.
شیوه های ارتباط مفاهیم با یکدیگر، به صورت مجموعه ای از توصیفات رسمی ارائه شده اند که می توان آن ها را به دو مدل پردازش زنجیره ای یا پردازش موازی طبقه بندی کرد. مدل های شبکه ای - معنایی (10) برای انجام عملیات روی مفاهیمی که نقطه هایی را در یک شبکه اشغال کرده اند، از مکانیزم های پردازش زنجیره ای استفاده می کنند. روابط بین این نقاط ویژگی ها یا انواع دیگری از روابط را نشان می دهد. این مدل ها به طور مشخص از طبقه بندی های طبیعی معیّنی استفاده می کنند، و نمونه ای که در شکل 1 آمده، این امر را با استفاده از دو نوع پیوند نشان می دهد: یکی «ارتباط» و دیگری «ویژگی ارتباط» را نشان می دهد که به ترتیب به عنوان خود ارتباط (ISA) و ویژگی ارتباط (HASPROP) معروف شده اند. یکی از ویژگی های مفید سازماندهی سلسله مراتبی، این است که در یک نمودار درختی مفاهیم پایین تر ممکن است ویژگی های مفاهیم بالاتر را به ارث ببرند؛ بنابراین اگر «گربه ها» به عنوان حیوانات پشمالو طبقه بندی شوند، دیگر نیازی نیست که انواع گربه ها را به عنوان پشمالو توصیف کرد؛ زیرا آن ها دیگر این ویژگی را به صورتی ارثی در خود خواهند داشت.
دارای صفتِ فلان... HASPROP هست یک... = ISA
نسبت زبان و تفکر از منظر روان شناسی
شکل 1. قسمتی از یک شبکه معنایی. پیوندهای ISA ارتباطات زیر مقوله ای را نشان می دهند؛ در حالی که پیوندهای HASPROP ارتباطات ویژه را در بر دارند.
مثالی که در نمودار 1 آمده، یک شبکه زنجیره ای به شمار می آید؛ زیرا اطلاعات قابل استفاده ی موجودِ در آن به شیوه ای گام به گام استخراج می شوند. دو پیش بینی فوق العاده جالب از الگوی نوع زنجیره ایِ به اثبات رسیده است. پیش بینی اول این که پرسش های مربوط به نقطه هایی که به اندازه مساوی از هم دور هستند، باید با سرعت یکسان جواب داده شوند. این مورد ظاهراً صحیح نیست؛ زیرا پیوندهای بین نقطه ها با وجود فاصله ی یکسان، از اهمیت یکسانی برخوردار نیستند. به عبارت دیگر، این پیوندها توانایی فعال ساز (11) یکسانی ندارند. (12) اگر فرآیندهای درون یک شبکه گسترش فعال سازی را در بر داشته باشند، در این صورت یکی از پیامدهای آن ایجاد تغییر در توانایی فعال سازی است و بدین وسیله به کارگیری یا اصلاح روابط را به عنوان نتیجه ی یادگیری نشان ما می دهد. پیش بینی دوم این است که پرسش های مربوط به نقطه های نزدیک به هم (مثلاً، آیا پنگوئن یک پرنده است؟) سریع تر از پرسش های مربوط به نقطه های دورتر از هم (مثلاً، آیا پنگوئن یک حیوان است؟) جواب داده می شوند؛ ولی حقیقت این است که این امر همیشه اتفاق نمی افتد، و همین امر اعتبار شبکه ی زنجیره ای را به عنوان یک الگوی مفید مورد تردید قرار می دهد.

مدل های پردازش متوازی (13)

مدل های پردازش متوازی که غالباً الگوهای پردازش متوازی گسترده (PDP) یا الگوهای پیوندگرا نامیده می شوند، از ساختار شبکه ای استفاده می کند که بیشتر بر اساس سیستم عصبی درست شده، نه برنامه های رایانه ای. نقطه ها در این شبکه ها که گاهی اوقات واحدها نامیده می شوند - همانند نورون ها - دارای ویژگی های فعال سازی و بازداری اند، و تفاوت اساسی در این است که مفاهیم به وسیله ی مدل های فعال سازی (14) که در بخشی از شبکه تقسیم (توزیع) شده اند - و نه به وسیله ی یک نقطه ی تنها - بازنمایی می شوند و همان بخش از شبکه می تواند چندین مفهوم را بدون هیچ گونه تداخلی با استفاده از الگوهای فعال ساز گوناگون که به صورت موازی اند، ذخیره کند.
برداشت های رایانه ای از شبکه های PDP را از طریق پیوند دادن ورودی ها با خروجی ها و به کارگیری فرآیند انتشار وارونه خطا (15) (16) می توان آموخت (یا دست کم آموزش داد)؛ بنابراین مدل های پردازش متوازی می توانند بدون مجموعه ی مشخصی از قوانین گزاره ای عمل کنند و می توانند مقوله های غیرواقعی را ذخیره کنند و آن ها را بسیار انعطاف پذیرتر از الگوهای زنجیره ای نمایند. برای مثال، اگر ما با یک حیوان کوچک بی مو برخورد کنیم که سه پا دارد، خُرخُر می کند و میومیو سر می دهد، در طبقه بندی این حیوان به عنوان یک گربه ی بی مو که یک پایش را از دست داده است، مشکل کمی خواهیم داشت. الگوهای شبکه که چنین امکاناتی را در خود دارند، خیلی پر درد سر خواهند بود؛ ولی الگوهای PDP (الگوهای متوازی گسترده) می توانند به سادگی از عهده مقوله هایی که حد و مرزهای مبهمی دارند، برآیند.
شبکه های PDP می توانند توضیح مفیدی از فرآیندها و ساختارهای شناختی ارائه دهند؛ ولی آن ها نیز مشکلات خودشان را دارند. وقتی این شبکه ها را آموزش می دهند، ممکن است خیلی کُند یاد گرفته شوند (به عبارت دیگر، احتمالاً به کوشش های زیادی نیاز دارند) و این با توانایی انسان برای ایجاد بازنمایی مفصل از یک رویداد پیچیده (مثل مسابقه فوتبال) که فقط یک بار تجربه شده است، مغایرت دارد. علاوه بر این، وقتی افراد در معرض اطلاعاتی قرار گیرند که با الگوهای آموخته شده ی قبلی مغایرت دارند، می توانند به سرعت پاسخ های خود را تغییر دهند؛ در حالی که شبکه های PDP چه بسا نسبتاً وقت بیشتری را بگیرند. با وجود این، شبکه های PDP چشم انداز جالبی از الگوهای مبتنی بر رایانه به همراه معماری منطبق با ساختار مغز فراهم می کند، و استفاده از آن ها در پژوهش، فهم ما را از طیف وسیعی از کارکردهای شناختی گسترش می دهند.

پی نوشت ها :

1. Aristotle.
2. Piaget.
3. Vygotsky.
4. Sapir - Whorf
فرضیه ساپیر - ورف، فرضیه ای است مبنی بر این که ادراک، مفاهیم و فرآیندهای تفکر، تحت تأثیر زبان مادری شخص می باشد (پورافکاری).
5. linguistic determinism.
6. linguistic relativity.
7. concept.
8. the realist view.
9. the anti - realist view.
10. semantic network models.
11. activation strengths.
12. activation اساساً به معنای آماده شدن برای عمل است؛ معهذا کاربرد اصطلاح، کلاً محدود به اثر فعال کننده یک عضو درونی روی عضو دیگر است (پورافکاری).
13. parallel processing models.
14. patterns of activation.
15. process of backwards propagation of errer.
16. فرآیند انتشار وارونه خطا: فرآیندی که مدل های فعال سازی را که موجب پاسخ های نادرست شده اند را تصحیح می کند.

منبع مقاله :
کریستنسن، یان و هاگ واگنر و سباستین هالیدی؛ (1385)، روان شناسی عمومی، گروه مترجمان، قم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط