زندگانی فارابی

علی رغم آن که نوعی اجماع نظر وجود دارد که ابونصر فارابی مؤسس فلسفه ی اسلامی و بنیان گذار فلسفه ی سیاسی است و در عصر خویش « معلم مطلق» و در همه ی زمان ها او را « معلم ثانی» بعد از ارسطو لقب داده اند؛ اما آن
يکشنبه، 6 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگانی فارابی
زندگانی فارابی

 

نویسنده: محسن مهاجر نیا




 

علی رغم آن که نوعی اجماع نظر وجود دارد که ابونصر فارابی مؤسس فلسفه ی اسلامی (1) و بنیان گذار فلسفه ی سیاسی است و در عصر خویش « معلم مطلق» و در همه ی زمان ها او را « معلم ثانی» بعد از ارسطو لقب داده اند؛ اما آن چه عجیب می نماید و محققان علاقه مند به اندیشه ی وی را متحیر کرده، این است که ایشان با وجود کثرت آثار و تألیفات شرح حال زندگی و تحصیلات و مسافرت ها و نحله ی فکری و روابط اجتماعیِ خویش را به تقریر در نیاورده است و اطلاعاتی از خود به جا نگذاشته است و یا به ما نرسیده است. همین امر سبب گردیده است که برخی نویسندگان، در همه ی اطلاعات درباره ی وی تردید کنند. (2) اگر چه به این مشکل باید اذعان کرد، اما آن چه این مشکل را تا حدی آسان و مرتفع می کند و می تواند محققان و فارابی شناسان را به نوعی اطمینان برساند، توجه به دو امر اساسیِ زیر است:

1. علیرغم آن که فارابی شرح حال کامل و جامعی از خود ارائه نکرده است، اما به صورت پراکنده در لابه لای آثارش، گاهی از محل سکونت خویش سخن می گوید. (3) و گاهی به انتقادهایی که علمای معاصر وی، درباره ی پیروی از اندیشه ی ارسطو به ایشان می کنند، پاسخ می دهد (4) و در برخی آثارش خبر از مراوده با وزیران خلفای عباسی می دهد. (5)
در زمانی دیگر، با حضور در مجالس احتجاج، که در دربار وزیر خلیفه در بغداد، بین نحویان و فیلسوفان و منطقیان، نظیر متی بن یونس، استاد فارابی و ابوسعید عبدالله سیرافی، شاگرد ابن سراج نحوی، استاد فارابی دایر می شد، شرکت می کرد و با دیدگاه آشتی جویانه بین دین و فلسفه و ادبیات و منطق، فصل الخطاب می شد و همه ی نحویان درباری را مجاب می کرد. (6)
نظیر این مطالب، کم و بیش در منابع مختلف وجود دارد، به ویژه اطلاعاتی از فارابی به نقل از ایشان در تراجم و فهارس و تواریخ آمده است که آثار آن، مع الاسف به دست ما نرسیده است.
2. آثار ارزشمند مترجمان و شرح حال نویسان مسلمان، که تواتر آن ها گفتارشان را تأیید و توثیق می کند، کمک شایانی به محققان و نویسندگان است، به ویژه آن که برخی از مورخان معاصر فارابی و یا در پایان قرن چهارم، یعنی زمانی که شهرت فارابی زبان زد عام و خاص بود و شاگردان و علاقه مندان او در قید حیات بودند و آثار خطیِ او به طور کامل وجود داشت، به نگارش شرح حال وی پرداخته اند؛ مانند مسعودی (345) در التنبیه و الاشراف از فارابی یاد کرده است. صاعد اندلسی (420-462 ق) شرح حال کاملی از فارابی در « طبقات الامم» خویش آورده است. پس از او بیهقی (499-565 ق) در تاریخ حکماء الاسلام، عبداللطیف بغدادی (555-629) در « الافادة و الاعتبار»، قفطی (564 -648ق) در « تاریخ الحکماء»، ابن ابی اصیبعه (600-668 ق) در « عیون الانباء فی طبقات الاطباء»، ابن خلکان (608- 681ق ) در « وفیات الاعیان» و صلاح الدین صفدی (696-764) در « الوافی بالوفیات.»

دکتر حسین علی محفوظ در کتاب « الفارابی فی المراجع العربیه» شرح کاملی از آثار مربوط به فارابی را از قرن چهارم تا قرن چهاردهم آورده است.
پیش از ورود به بیان شرح حال معلم ثانی، لازم است به یک پرسش اساسی پاسخ داده شود و آن این است که اگر گفته شود: چه رابطه ای بین اندیشه ی سیاسی و شرح حال و زندگی هست و در یک کتاب اندیشه ای، آیا نیازی به زندگینامه وجود دارد؟ در پاسخ باید گفته شود که بدون تردید، محیط و شرایط رشد و نضج شخصیت هر انسان، رفتار و موقعیت اجتماعی، مسافرت ها، محل تحصیل، اساتید، شاگردان و مراحل تطور زندگیِ علمی، همه ی این ها در شکل گیری اندیشه ی سیاسی هر کسی تأثیر دارند.
با این مقدمه ی روشنگرانه، به نظر می رسد بسیاری از تردیدها بر طرف شود و بخشی از مجهولات زندگیِ فارابی روشن گردد.
مشهور بین شارحان و مترجمان فارابی این است که وی در سال 339 از دنیا رفته است و چون عمرش را 80 سال گفته اند، بنابراین، تولد او در سال 258 هجری قمری بوده است. ابن ابی اصیبعه می گوید: « محمد بن محمد بن اوزلغ بن طرخان از شهر فاراب (7) است و آن شهری است از بلاد ترک، در سرزمین خراسان، که در آن روزگار بسیار گسترده تر از خراسان فعلی بود. فارابی در دهکده ی وسیج از توابع فاراب، در سال 339 هجری قمری بدنیا آمد.» (8) ابن خلکان می گوید: « فاراب را در زمان وی « اطراز» می نامیدند و این شهری آباد و نزدیک به تمدن چین بوده است و اهالی آن، از قرن سوم هجری، بعد از حمله ی نوح سامانی به اسلام گرویدند.»(9)
صاحب عیون الانباء می گوید: « پدر فارابی ایرانی الاصل بود که با زنی از ترکان ازدواج کرد و در زمره ی سرداران بود.» در بین متأخران درباره ی نژاد و وطن فارابی اختلاف نظر وجود دارد که آیا او اهل ایران است و یا ترک نژاد و اهل ترکستان ماوراء النهر؟ (10) علی رغم آن که نوعی اجماع نظر درباره ی ایرانی بودن فارابی وجود دارد، اما مشکل انتساب قطعی به نژاد و منطقه، کماکان باقی است. حق آن است که این شبهه، در بین قدما وجود نداشته و در طی زمان، بر اثر تغییرات جغرافیایی پدید آمده است. در دوران سامانیان و عصر فارابی، ایران بسیار گسترده تر از امروز بود و بخش بزرگی از آسیای میانه، ماوراء النهر و افغانستان، جزء ایران و خراسان آن روز بود.(11)
بنابراین، حق آن است که در آن روز، فارابی اهل ایران و خراسان بود؛ ولی با تغییراتی که به وجود آمده، امروزه منطقه ی فاراب، جزء کشور قزاقستان است .
بنابر شواهد و گزارشات مترجمان، فارابی دوران طفولیت را در موطن خویش گذرانده است و پیش از ورود به مباحث فلسفی، در فاراب، منصب قضاوت داشته است. و برخی دیگر گفته اند که فارابی در سن بلوغ به همراه پدرش، که سردار سپاه بود، به بغداد رفته است. از دوران طفولیت و جوانیِ فارابی بیش از این اطلاعی در دست نیست. آنچه مسلم است، فارابی برای ادامه ی تحصیلات، راهیِ مراکز علمی و فرهنگی آن روز شده است و در آن دوران، دو مرکز علمی شهرت داشتند: یکی حران در جنوب شرقی ترکیه ی فعلی که این مرکز وارث مکتب اسکندریه بود و در عصر متوکل عباسی (232-247) از انطاکیه بدان جا منتقل شده بود و دیگری، بغداد مرکز دارالخلافه بود که در واقع، ادامه ی مکتب حران بود؛ زیرا در همین دوران، استادان و مترجمان بزرگ حرانی به بغداد مهاجرت کرده اند.
زندگانی فارابی
در این که فارابی هر دو مرکز را درک کرده است، در بیش تر تواریخ، به آن تصریح شده است؛ اما این که از فاراب ابتدا به حران رفته است یا به بغداد، اختلاف نظر وجود دارد.
صاحب موسوعة الفلسفه میگوید: « به احتمال زیاد، فارابی ابتدا در مدرسه ی حران وارد شده و علوم اوائل و منطق را نزد معلم مسیحیِ خود، یوحنا بن حیلان فرا گرفته، و سپس به بغداد سفر کرده است و ممکن است سفر وی به بغداد همراه اساتید و رؤسای مدرسه ی حران باشد که در دوران خلافت المعتضد بالله (279-289) صورت گرفته است.» (12)
بنابراین، فارابی در کم تر از سی سالگی به بغداد مهاجرت کرده است؛ اما الفاخوری و الجر معتقدند که فارابی، نخست به بغداد رفته است و با توجه به این که در آن جا شاگرد ابوبشر متی بن یونس بوده است و بنابر مشهور، ابوبشر مردی سالخورده بوده و فقط ده سال از شاگرد خود بزرگتر بوده، پس گویا سن فارابی بالای چهل سال بوده است. فارابی پس از تحصیلات در بغداد به حران رفت و در حلقه ی درس یوحنا بن حیلان حاضر شد و اقامات او در حران چندان به طول نینجامید و به بغداد بازگشت. (13)
در دوران اقامت در بغداد، فارابی در حلقه ی درسیِ منطق و فلسفه ی ابوبشر متی بن یونس، حکیم نصرانی، تربیت شده ی مکتب مرماری در دیر قنا، در حوالیِ بغداد شرکت می کند. هم چنین بنابر برخی از نقل ها معتقدند یوحنا بن حیلان از مدرسه ی حران به بغداد مسافرت کرده، فارابی در بغداد نیز نزد او تلمذ کرده است.
او در آغاز اقامت در بغداد، ظاهراً ادبیات عربی را خوب نمی دانست. (14) و در این دوران، بغداد مرکز مباحثات ادبی بود. شاگردان سیبویه، نظیر سیرافی، مبرد، ابوعلی و ابن سراج و نیز دیگران در این شهر بودند و علاوه بر کوشش ادیبان در رشد ادبیات عرب، انگیزه های سیاسی دربار عباسی، در رواج این مباحثات دخیل بود. فارابی عربی را نزد ابن سراج فرا گرفت و برای اولین بار، اصطلاحات نحوی را وارد منطق کرد.(15) و به استاد خویش منطق را یاد داد. او نیز برای نخستین بار، اصطلاحات منطقی را وارد علم نحو کرد که نمونه ی آن در کتاب « الموجز فی النحو» ارائه شده است. (16)
فارابی در برابر مناظرات و مباحثات ادیبان و منطقیان، که در دربار برگزار می شد، بی تفاوت نبود. نقل شده است که روزی در مجلس ابوفرات، فضل بن جعفر (320 ق)، وزیر شیعیِ خلیفه المقتدر بالله (295-320ق) بین استاد فارابی، یعنی ابوبشر و سیرافی منازعه در گرفت و در حلقه ی دربار، ابوبشر را در پیچ و خم ادبیات عرب متحیر ساختند و او بدین جا رسید که منطقی را با الفاظ کاری نیست. سیرافی که جو غالب مجلس به نفع او بود، در مناظره بر وی غالب شد و جمعیت بسیاری مناظره را یادداشت می کردند. خبر شکست متی به مجلس درس فارابی رسید و شاگردانش اصرار کردند که وی برای دفاع از متی در مناظره شرکت کند. فارابی دعوتشان را پذیرفت و با دیدگاه آشتی جویانه، به تبیین رابطه ی متقابل دو علم و نیاز عالمان آن دو به یکدیگر پرداخت که محصول آن کتاب « الحروف» است.(17)
فارابی حکمت و فلسفه را در بغداد فرا گرفت؛ اما به جز متی بن یونس و یوحنا بن حیلان، از دیگر اساتید وی، اطلاعی در دست نیست. از شاگردان و پیروان مشهور وی می توان این افراد را نام برد: یحیی بن عدی، ابوسلیمان سجستانی، ابوالحسن محمد بن یوسف عامری و ابوحیان توحیدی. (18)
آن چه مشهور است. فارابی در اواخر عمر خویش، در دوران مستکفی بالله (329-333) بغداد را به مقصد دمشق، که در آن جا سیف الدوله حمدانی، حاکم شیعی مذهب بود، ترک کرد. پاسخ این که اولاً چرا وی بغداد را که بزرگ ترین مرکز علمی و دارالخلافه بود ترک کرد؟ و ثانیاً چرا به دمشق رفت؟ قطعاً در تبیین برخی افکار سیاسیِ وی و رفع برخی شبهات در باره ی او راهگشا است. (19)
صفدی و قفطی، هر دو تصریح می کنند که فارابی « دخل العراق و استوطن بغداد و قرأ بها العلم الحکمی بمدینة السلام فی ایام المقتدر و الّف ببغداد معظم کتبه».(20)
شخصیت علمیِ فارابی در بغداد شکل گرفت و تکامل یافت. او در آن جا وارث زحمات نهضت ترجمه و بزرگ ترین شارحان و فیلسوفان یونان، به ویژه افلاطون و ارسطو است. بغداد نه تنها یک حوزه ی علمی، بلکه پایتخت بزرگ ترین امپراطوری و مقتدرترین پادشاه روی کره زمین است. این شهر هم چنین وارث مکتب اسکندریه، نصیبین، مرو، حران و...است. بزرگ ترین کتابخانه ی دنیا و آثار مختلف یونانی، عبری، سریانی، رومی، ایرانی و هندی در آن جا جمع شده است.
با وجود این، آیا ممکن است فارابی بدون دلیل، در سن پیری، بغداد را برای همیشه ترک کند؟ و چه دلیل یا دلایلی باعث این هجرت تاریخی شده است؟ آیا دلیل شخصی در کار بوده و یا اسباب خارجی؟ آیا جدال خونین بین حنبلیان و شیعیان در بغداد و فشار اهل سنت بر او باعث ترک بغداد شده است؟ آیا فساد خلیفه و اطرافیانش سبب شده که فارابی به اندیشه ی خویش درباره ی ضرورت هجرت فاضل از مدینه ای که در آن سیاست فاسد است، عمل کند؟ و آیا می توان دلایل هجرت را در اندیشه ی وی جست؟ آیا در اقامت در بغداد و مهاجرت به دمشق، انگیزه های مذهبی در کار نبوده است؟ آیا اقامت در بغداد، که مصادف با حضور سه تن از نایبان امام عصر (عج) است و ترک آن جا به محض فوت آخرین نایب و در سال 326 و پایان عصر غیبت صغری، و رفتن به جایی که فردی شیعی مذهب، یعنی سیف الدوله ی حمدانی، حاکم آن جا است، تصادفی بوده است؟ آیا جنگ داخلی بین خلیفه و امیر الامرا و حکام محلی، نظیر ابن رائق، ناصرالدوله و توزون، و تهاجم گسترده ی آل بویه به بغداد و تسلیم خلیفه، عامل این هجرت بوده است؟
به اعتقاد ما مجموعه ی گزارش های تاریخی، در کنار تفکر و اندیشه ی فارابی، مؤید آن است که وی از جدال های بی حاصل بغداد به تعب آمده بود و با وجود جنگ خونین داخلی، زمینه ای برای فعالیت های علمی و سیاسی در بغداد نمی دید. به تعبیر دکتر صلیبا، افکار فارابی، که در آن آرای اهل مدینه ی فاضله آمده، محصول ایام جوانیِ وی نیست. این کتاب در دوران شیخوخیت، یعنی در حدود هفتاد سالگی نوشته شده است. پس مطالب آن، رؤیاهای دوران جوانی و وهمیات شاعرانه نیست، بلکه خلاصه ی تفکر فارابی درباره ی هستی و دنیا و نتیجه ی تجربیات شخصی و اجتماعی او است. (21) بدین رو، اگر در بیان مدینه های مضاده ی با مدینه ی فاضله تصریح می کند که « ههنا کان ینبغی ان نذکر مثالات هذه فنؤخذ عن الملل الجاهلیة و الضالة الموجودة الیوم فی الامم.» (22)
بنابراین، متهم کردن فارابی به تفکر اتوپیایی و آرمانی و زندگیِ اعتزالی و زاهدانه در بغداد، قابل تأمل است. این که ابن خلکان می گوید: « زندگیِ فارابی زندگیِ فلاسفه ی پیش را به یاد می آورد.» و یا می نویسد: « او نگهبان یکی از باغ های دمشق بود و شب ها بیدار می ماند و در زیر نور چراغ پاسبانان به مطالعه و تألیف می پرداخت.»(23) همگی ناظر به زندگیِ فارابی در دمشق است؛ یعنی زمانی که فارابی بغداد را ترک کرده و با انتخاب خویش زندگیِ زاهدانه ای را در پیش گرفته است. (24) شارحان قدیم درباره ی زندگیِ فارابی در بغداد، چنین اعتقادی نداشته اند و آن چه از عزلت فارابی در بغداد رسیده، سخن متأخران است.
عبدالمجید الغنوشی با رد نظر احمد امین، صاحب « ضجی الاسلام»(25) که می گوید: « فارابی به جز به علم به هیچ چیز اهتمامی نداشت و به مسائل سیاسی و شؤون دنیا و شهوات آن بی اعتنا بود.» می گوید: رأی احمد امین درباره ی فارابی، دورترین توصیف از فارابی است؛ زیرا مگر معقول است که فارابی در سیاست مدنیه و اجتماع بشری کتاب بنویسد و خود چونان دراویش معتکف دیر شود و از همه ی اهل زمانه و تاریخ و زندگیِ سیاسی و اجتماعی، که در اطرافش می گذرد، بیگانه شود. پس با کدام دانش به تألیف و تدوین علم سیاست و فلسفه ی سیاسیِ خود اقدام کرده است؟ در حالی که او در سن قریب به هفتاد سالگی، این آثار سیاسی را نوشته است، به نظر ما اعجاب و نبوغ فارابی معلوم نمی شود، مگر در خلال دوره ی اجتماعی و سیاسی که در بیش تر تألیفاتش در آن دوره بوده و هم چنین از خلال نظرات عمومیِ ناقدانه به مملکت اسلامی و اوضاع بحرانیِ آن، که دچار تفرقه و تجزیه و انحطاط شده، می توان فارابی را شناخت.
پس وجود فارابی را در این ظرف تاریخی از تاریخ اسلام، به عنوان وجود یک فیلسوف ملتزم و منتقد به این بحران هایی است که حیات اجتماعی و سیاسی را در بر گرفته است. بنابراین، در چنین شرایطی که جهان اسلام با آن رو به رو است و همه ی ارزش ها مشتبه شده اند و همه ی نظام های اجتماعی و سیاسی مختل گردیده اند، طبیعی است و بلکه لازم می نماید که پرنده ی حکمت، به تعبیر هگل، (26) در این فضای تاریک پرواز کند و اوج بگیرد. با مقایسه ی اندیشه های اصلاحیِ فارابی با اوضاع زمان وی است که اطمینان حاصل خواهد شد که ایشان در حاشیه قرار نداشت، بلکه در قلب تاریخ اسلام، با حجت و استدلال، شاهد همه ی وقایع و تحولات بود.(27)
با این توضیحات این پرسش مطرح می شود که پس چرا فارابی از « مدار اندیشه سیاسی» وارد « فاز عمل سیاسی» نشد؟ ابن ابی اصیبعه (600-668) ابیاتی را از فارابی نقل می کند که به نظر می رسد بهترین پاسخ برای این پرسش باشد.
لما رأیت الزمان نکساً ... ولیس فی الصحبة انتفاع
کل رئیس به ملال ... و کل رأس به صداع
لزمت بیتی و صنت عرضی ... به من العزه اقتناع
اشرب مما اقتنیت راحاً ... لها علی راحتی شعاع (28)
می گوید: چون دیدم که زمان پشت کرده و در مصاحبت با اهل آن، هیچ بهره ای نیست و هر رئیسی موجب ملالت و بیزاری است و هر سر و سرکرده ای موجب دردسر است. پس من نشستن در خانه را برگزیدم که در این انتخاب، عزت است و سبب خوشنودیِ من است. در خانه از اندوخته هایم به راحتی بهره می گیرم و از تابش نور عزت، راحتیِ من تأمین می شود.
بنابراین، ما معتقدیم که حیات فکری و سیاسیِ فارابی به درستی شناخته نخواهد شد مگر آن که سه عنصر اندیشه، عمل و زمان وی را مورد توجه قرار دهیم. از این جا است که در تحلیل شخصیت و حیات سیاسیِ وی، تأثیر نهضت فکری - فرهنگی آغاز قرن سوم هجری، با ورود اسلام به فاراب، روی شخصیت او قابل بررسی است.
هم چنین تفکر شیعیِ وی و چگونگیِ واکنش شیعیان در برابر خلافت عباسی و نوع رابطه ی وی با دانشمندان، فیلسوفان، مترجمان، ادیبان، سیاستمداران و فقها، به ویژه نایبان خاص امام عصر (عج) در بغداد و هم چنین رابطه ی تفکر او در باطل بودن خلافت آن روز و حقانیت امامت شیعه و تهاجم همه جانبه ی شیعیان، در ربع اول قرن چهارم، که سبب شد فارس و اصفهان و ری و حتی بخشی از عراق، تحت حاکمیت آل بویه در آید و موصل و حلب تحت قدرت حمدانیان، و افریقا و مغرب تحت سیطره ی فاطمیان قرار گیرد، و بحرین و یمامه در دست قرمطیان باشد و قدرت بویهیان و حمدانیان تا بدان جا رسید که بر خلیفه مسلط شدند و خلیفه در پناه آن ها از ولات شورشیِ سنی مذهب، نظیر اخشیدیان در مصر و شام در امان باشد.
ما معتقدیم که مهاجرت فارابی از بغداد و رفتن نزد سیف الدوله ی شیعی مذهب، که در زمان خودش در بین حمدانیان و حتی نزد خلیفه ، به امیر عادل مشهور بود و عامل وحدت داخلی و سنگریان دفاع از مملکت اسلامی در برابر تهاجم های حکومت بیزانس بود، در راستای اندیشه ی سیاسی و تفکر شیعیِ وی ارزیابی می شود.
ابن ابی اصیبعه (600-668) می نویسد: فارابی در اواخر عمر خویش از مصر بازدید کرده است. (29) و ابراهیم مدکور معتقد است این سفر کاملاً محتمل است؛ زیرا شام و مصر، سالیان دراز با یکدیگر پیوندهای نزدیکی داشتند و حیات فرهنگی در زمان سلسله ی طولونی و سلسله ی اخشیدی، دارای جاذبه ی فراوان بود. (30) و ظهیرالدین بیهقی (499-565) در « تاریخ حکماء الاسلام» می گوید: فارابی در اواخر عمر خویش از دمشق عازم عسقلان در فلسطین بود که در سال 339 به دست گروهی از راهزنان کشته شد. گذشته از صحت و سقم تاریخی، همه ی این مسافرت ها در آن زمان، توسط بزرگ ترین فیلسوف جهان اسلام و مؤسس فلسفه ی اسلامی، نمی توانست بدون توجیه و انگیزه ی سیاسی باشد.

مذهب فارابی

اگر چه در عصر فارابی، ماوراء النهر و ترکستان و بخش اعظم شمال و شمال شرقیِ خراسان، سنی مذهب و پیرو مذهب شافعی بودند، (31) اما در مورد فارابی، تقریباً اجماع نظر وجود دارد که شیعه است و مخالف جدی در این باره وجود ندارد. برای پی بردن به حقیقت مذهب فارابی، سه راه وجود دارد: اول، شهادت اهل تراجم معتبر، به ویژه از مشاهیر شیعه. دوم، تفکر و اعتقاد ایشان، که از طریق آثار و تألیفاتش به دست می آید. سوم، اعمال و رفتار وی که از طریق نقل تاریخی بیان شده است.
بسیاری از شرح حال نویسان در شیعی مذهب بودن فارابی تردید نکرده اند. صاحب « اعیان الشیعه» معتقد است: فارابی اولین فیلسوف در اسلام است و بعضی از معاصران گفته اند که فارابی با هیچ کس ارتباط نداشت مگر با اهل فضل از شیعیان، به خاطر جامعیت عقیده و مذهب. و گفته اند که هر کس درباره ی فارابی تأمل کند، در می یابد که او از امامیه ی عدلیه و قائلان به عصمت ائمه (ع) است. (32)
علامه شیخ آقا بزرگ طهرانی آورده است که از مواضعی از آثار فارابی روشن می شود که ایشان جزء امامیه ی عدلیه و قائلان به عصمت ائمه (ع) بوده است. (33)
الفا خوری و الجر معتقدند که فلسفه ی فارابی، آمیزه ای از حکمت ارسطویی و نو افلاطونی است که رنگ اسلامی و به خصوص شیعه ی اثنا عشری به خود گرفته است. او در منطق و طبیعیات، ارسطویی و در اخلاق و سیاست، افلاطونی و در ما بعد الطبیعه، فلوطینی است. (34)
لاووست می گوید: « ویژگی هایی که فارابی درباره ی رئیس مدینه ی فاضله ذکر کرده است، همان ویژگی های شیعه در مورد امامان و مخصوصاً امام علی (ع) اولین امام و یکی از صحابه ی پیامبر و جانشین شرعیِ او است. سپس این که رئیس مدینه ی فاضله می تواند از افاضه ی عقل فعال برخوردار باشد و با آن متحد گردد. بنابراین، نبی و امام ، هر دو دارای نفس برتر هستند و از قبض قدسی برخوردارند و عنایت الهی شامل آن ها می شود. این همان دیدگاهی است که شیعه به آن معتقد است. (35)
استاد عبدالله نعمه با تأکید بر مطلب فوق می گوید: « شروط و حدود و اوصافی که برای رئیس مدینه ی فاضله شمرده است، همان اوصافی است که پیامبر و ائمه ی (ع) از نظر شیعه باید متصف بدان باشند؛ مثلاً میگوید: رئیس مدینه ی فاضله باید به مقتضای طبیعت و فطرت، شایسته ی مقامی باشد که به او سپرده می شود...» (36)
بنابراین، شرایط و اوصافی که فارابی برای رئیس مدینه بر می شمارد، بر اساس تفکر شیعیِ وی است. او در « تحصیل السعاده» و دیگر کتاب های سیاسیِ خود معتقد است: « امام» و « واضع نوامیس»، « ملک مطلق»، « فیلسوف کامل» و « رئیس اول» معنای واحد دارند. سپس ویژگی های آن ها را چنین بر می شمارد:

1. ولایت مطلقه دارند.
2. ولایتشان مقتضای فطرت و طبیعت آن ها و ماهیت صناعتشان است.
3. عدم شرطیت مقبولیت در ثبوت امامت.
4. عدم شرطیت اطاعت در ثبوت امامت.
5. فعلیت امامت.
6. عنایت ویژه ی الهی و ارتباط خاص با خداوند از طریق عقل فعال.
7. عدم شرطیت بسط الید و امکانات قیام در ثبوت امامت. (37)

دکتر جعفر آل یاسین در ذیل عبارت فارابی می گوید: « تأکید فارابی بر فطری بودن امام یا رئیس است، خواه مقبول باشد یا نباشد. و از نبی مکرم اسلام (ص) روایت شده است که فرمود: « الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا»؛ امام حسن و امام حسین (ع) امام هستند، خواه قیام به امر امامت بکنند و یا قیام نکنند.» (38)
و البته رگه های تفکر شیعیِ فارابی، منحصر در بحث ریاست فاضله نیست، بلکه در رویکرد نظریِ وی در مباحث عرفانی، و متافیزیکی، و انسان شناسی و حتی فقهی و...این گرایش را به خوبی می توان دریافت؛ اما در میان اندیشمندان، بعضاً افرادی فارابی را فرامذهبی تلقی کرده اند. جابری در این باره می گوید: « فارابی در بیان مدینه ی فاضله اش از اصول اساسی در اندیشه ی شیعی بهره نگرفته است. ما در آثار ایشان نه به طور صریح و نه به طور تلویحی، اثری درباره ی وصیت، عصمت، تقیه و تعظیم و تکریم سلاله ی پیامبر اکرم (ص) نمی بینیم و اصولاً فارابی در بیان نظرهایش بر اساس هیچ فرقه ی مذهبی و کلامی در اسلام عمل نکرده است.»(39) نظر جابری نه تنها از مشی محققانه برخوردار نیست، بلکه خلاف ایده ی اکثر فارابی شناسان شیعه و سنی است که در جای خود، در رد آن استدلال خواهیم آورد.
و اما درباره ی رفتار وی بر طریقه ی مذهب شیعه، طبیعی است که باید به شرایط و مقتضیات آن روز نظر کرد. زندگی فارابی در عصری است که برای شیعیان، آشکار کردن مذهب، کار ساده ای نبود، به طوری که در همان زمان، سه تن از نواب خاص امام عصر (عج)، که مرجع و ملجأ تشیع بودند، در خفا عمل می کردند. جالب است که نایب سوم، یعنی حسین بن روح نوبختی - رضوان الله تعالی علیه - (305- 326) از خاندان نوبخت ایرانی، به همین دلیل، با دستگاه، همکاری هایی داشته و در دوران فقر مالی، خلیفه الراضی بالله به او کمک مالی می کرد و به آن ها نزدیک می شد تا به نیایش پی نبرند. (40)
نزاع شدید اعتقادی بین حنبلیان و دیگر فرقه ها، از جمله شیعیان، آن چنان شدید بود که به تعبیر سیوطی، بر سر تفسیر یک آیه ی « عسی ان یبعثک ربک مقاماً محموداً» آشوب و بلوایی در بغداد به پا شد که مدت ها ادامه یافت و جماعت بسیاری در این نزاع جان باختند. حنبلی ها می گفتند: معنای آیه این است که خداوند او را بر عرش خویش می نشاند و شیعیان مقام محمود را درباره ی پیامبر (ص) به قدرت شفاعت او می دانستند.(41) بنابراین، در این شرایط تظاهر به رفتار شیعی بسیار مشکل بود و نقل تاریخی هم ما را مساعدت نمی کند.
اما در عین حال، سر نخ هایی از ارتباط فارابی با برخی از شیعیان مورد توجه نایب سوم امام عصر (عج)، در دست است؛ نظیر محمد بن قاسم کرخی، وزیر عباسی (322-329) که ایشان به توصیه ی حسین بن روح نوبختی ( رحمه الله) محل رجوع شیعیان در دربار عباسی بود و هم چنین شخصیت سیاسیِ لایقی، مانند ابوالحسن علی بن فرات و فرزندش، ابن فرات، که در ایام مقتدر بالله به وزارت رسیدند و با سعایت هایی که علیه آن ها شد، سرانجام، هر دو به قتل رسیدند. (42)
بنابر نقل ابن ابی اصیبعه و دیگران، فارابی در حدود سال 330، یعنی پس از فوت نایب امام عصر (عج) و آغاز غیبت کبری و هم چنین در جریان جنگ داخلی، بغداد را ترک می کند و به سوی یکی از جناح های شیعی، که خود درگیر جنگ داخلی بودند، می رود و بنا به نقل بسیاری از مورخان، در زمره ی علمای نزدیک سیف الدوله حمدانی در می آید که گفته اند: در حمله ی سیف الدوله به حلب با وی همراه بوده است و از دست سیف الدوله، مقرریِ روزانه چهار درهم از بیت المال را دریافت می کرده است و بنابر برخی از نقل ها به سیف الدوله وصیت کرده است که پس از مرگ، به روش شیعیان بر جنازه اش نماز بخواند و دفنش کند.
آورده اند که سیف الدوله در لباس متصوفه و به طور ناشناس، با گروهی از نزدیکان خود بر او نماز گزارد. با فرض درستیِ این نقل، عمل سیف الدوله دلالت ویژه ای دارد که او برای رعایت احتیاط و جنبه ی تحفظ، به وصیت عمل کرده است و دلیل آن این بود که سیف الدوله فرماندهی سپاه را در حفظ ثغور مملکت اسلامی در برابر بیزانس بر عهده داشت و در صفوف سپاه، فرقه ها و طوایف مختلف اسلامی، اعم از شیعه و سنی، حضور داشتند و زمینه ی ایجاد اختلافات و تعصبات مذهبی وجود داشت. بنابراین، سیف الدوله ترجیح داد در لباس مبدل و در معیت چند نفر از خواص، بر فارابی نماز میت بخواند. (43)

پی‌نوشت‌ها:

1- دکتر رضا داوری در کتاب فارابی مؤسس فلسفه اسلامی، در این باره بحث تفصیلی دارند.
2- محسن مهدی در کتاب الفارابی مدعی است: در باره صحت گزارش های تاریخ نویسان کهن، هیچ گونه مدرک مطمئن و معتبری وجود ندارد و اضافه می کند که تمام اطلاعات موجود درباره ی منشأ خانوادگی، محل تولد فارابی در آسیای صغیر، ارتباط پدر او با دربار سامانیان، شغل و معیشت او در ایام جوانی و حتی این که او از شرق به بغداد رفته باشد و نه از غرب محل تردید و ابهام بوده و لازم است همه ی مفروضات محققان در این باره مورد مدافه ی مجدد قرار گیرد.نقل از: ناظر زاده کرمانی، فلسفه سیاسی فارابی، ص 7.
3- در کتاب موسیقی الکبیر، ص 290 از حضور خود در شهر بغداد خبر می دهد و می گوید: « چون در این شهر، که کتاب خود را در آن می نگاریم، طنبور بغدادی مشهورتر است، بهتر آن دیدیم که سخن را با شرح این نوع طنبور آغاز کنیم و بعد از آن به طنبور خراسانی بپردازیم.
4- در عصر فارابی، از آغاز دوران ترجمه تا زمان ایشان، به ویژه بغداد، مرکز خلافت، بین فقیهان، متکلمان، محدثان و فیلسوفان این نزاع در میان بود که ترجمه و شرح متون یونانی مضر به دین و دیانت است و این اتهام را به فارابی نیز وارد کردند و او به دو نحو جواب داد که اولاً افلاطون و ارسطو دو فیلسوف و حکیم الهی هستند و ثانیاً پیروی ما از آن ها تقلید کورکورانه نیست: « فان ذلک من فعل من هوغبی» تبعیت ظاهری و بدون تأمل و تحقیق کاری جاهلانه است ( ر. ک: القیاس الصغیر علی طریقه المتکلمین، ص 68) فلذا فارابی ، هم برای طرح منطق و هم دفاع در مقابل اتهام اهل سنت، کتابی را نگاشت که در آن، احادیث پیامبر اکرم (ص) بود. در تراجم، از این کتاب یاد شده، ولی مع الاسف به دست ما نرسیده است.
5- فارابی خطاب به ابوجعفر محمد بن قاسم کرخی، وزیر عباسی در بغداد، که از سال 322 تا 329 وزیر ابوالعباس الراضی بالله و ظاهراً شیعه بود و مورد احترام حسین بن روح نوبختی، نائب امام زمان (عج الله) است و از فارابی درخواست تدوین کتابی در موسیقی می کند، می نویسد: « گفتنی که ....اشتیاق داری در محتوای صناعت موسیقی منسوب به گذشتگان بنگری و از من خواستی که در این باب کتابی تألیف کنم و شرح و توضیحی آن چنان بپردازم که فرا گرفتن آن برای هر خواننده ای آسان گردد. من چندی درنگ کردم تا آن که در کتاب هایی که در این فن از قدما و یا متأخران به دست ما رسیده، تأمل نمودم و امید آن داشتم که در میان آن ها آن چه خواسته ی تو را بر آورد و ما را نیز از پرداختن کتابی تازه در موضوعی که پیش از این نگاشته شده، بی نیاز کند، بیابم... از این رو، بر آن شدم که خواسته ی تو را اجابت کنم». و در پایان کتاب می نویسد: « ای که خدایت عزت پایدار کناد. اینک شرح صناعتی که خواستی بر آن آگاه شوی، پایان پذیرفت.» ر. ک: موسیقی الکبیر، ص 1 و 565.
6- مهدی، محسن، مقدمه کتاب الحروف، اثر ابونصر فارابی، بیروت، دارالمشرق، 1990 م.
7- شهری است در معبر خاوری رود سیحون که اول موسوم به پاراب یا فاراب بود و بعدها به اتراره موسوم گردید. امیر تیمور در سال 807 هنگامی که تدارک فتح و تسخیر چین را می دید، در این شهر جان سپرد. فاراب هم بر شهر و هم بر ولایت آن اطلاق می شد و گاهی کرسی ولایت اسبیجاب نیز محسوب می گردید. ریض آن در قرن چهارم به نام کدر نیز موسوم بود. مقدسی گوید: پاراب شهری بزرگ است و هفت هزار تن جمعیت دارد با مسجد جامع و بازارهای بزرگ، با روی مستحکم و ارگ... به گفته قزوینی شهر فاراب در اراضی با تلاقی و نمکزار جای داشت. ابونصر فارابی در این شهر به دنیا آمد؛ ولی به گفته ی ابن حوقل زادگاه ابونصر فارابی شهر کوچک وسیج در دو فرسخی فاراب است که مسجد جامعی در بازار دارد. یک قرن بعد فاراب «اترار» نامیده شده و در اوایل قرن هفتم به باد غارت لشکریان مغول رفت؛ ولی پس از اندکی دوباره آباد شد و در سرای اترار بود که امیر تیمور مرد. ر. ک: لسترنج، جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی، ترجمه ی محمود عرفان، ص 516؛ یاقوت حموی معجم البلدان، ج4، ص 225.
8- عیون الانباء فی طبقات الاطباء، ج2، پیشین، ص 143.
9- ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج1-2، بی جا، بی تا، ص 100.
10- والتزر می گوید: پدر فارابی افسر بود و قبل از ولادت فارابی به استخدام دستگاه خلافت در آمد. همان طور که از ابن ابی اصیبعه نقل کردیم، هانری کوربن فارابی را زا خانواده ی سرشناسی می داند که پدرش در دربار سامانیان فرماندگیِ لشکر داشت والترز فارابی را ترک نژاد می دانست و عبدالله نعمه و دبور او را ایرانی تبار و از خانواده ای پارسی بر می شمارند.
11- یاقوت حموی ( متوفای 626 ق) در معجم البلدان، ج2، ص 350 درباره ی خراسان در قرن ششم میگوید: خراسان بلاد وسیعی است که از عراق و جوین و بیهق شروع می شود و تا حدود هندوستان و طخارستان و غزنه و سجستان و کرمان می باشد...خراسان مشتمل بر شهرهای بزرگی است؛ از آن جمله، نیشابور و هرات و مرو و بلخ و طالقان و نسا و ابیورد و سرخس و آن چه از شهرهای زیر نهر جیحون می باشد. یاقوت از بلاذری نقل می کند که خراسان چهار ربع بوده بدین قرار: 1. ربع اول ، ایران شهر و آن شمال نیشابور، قهستان و طبسان و هرات و بوشنج و بادغیس و طوس که اسم آن طایران است. 2. ربع دوم، مرو شاه جهان و سرخس و نسا و ابیورد و مرو الرود و طالقان و خوارزم و آمل که هر دو شهر درکنار نهر قرار دارند. 3. ربع سوم، در غرب نهر جیحون است و بین آن جا تا نهر هشت فرسخ راه است و شهرهای فاریاب و جوزجان و طخارستان علیا و خست و اندرابه و بامیان و بغلان ( افغانستان) و رستاق و بیل و بدخشان است و از اندرابه مردم به کابل می روند و ترمذ و آن در شهر بلخ است. 4. ربع چهارم، ماوراء النهر بخاری و شاش ( چاچ) و طراز بند و صغه و هوکش و نسف و روبستان و سمرقند.
12- بدوی، عبدالرحمن، موسوعة الفلسفه، ج2، پیشین، ص 93.
13- الفاخوری، حنا و الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1373، ص396.
14- صفاء، ذبیح الله، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ج اول، پیشین، ص 15.
15- فارابی مباحث و اصطلاحات نحوی را در کتب ذیل آورده است: « الحروف» و « الالفاظ المستعمله فی المنطق».
16- مهدی، محسن، مقدمه کتاب الحروف، پیشین.
17- همان.
18- I. R.Netton. Alfarabi and His scohool london: Routedge 1992. p. 5
19- دکتر دبور در کتاب تاریخ فلسفه در اسلام، پیشین، ص 124 می گوید: شکی نیست که بیرون آمدن فارابی از بغداد در اثر اضطرابات و آشفتگی های سیاسی بود.
20- صدفی، صلاح الدین، الوافی بالوفیات، تحقیق محمد یوسف نجم، بیروت: دار صادر، 1982؛ قفطی، تاریخ الحکماء، بغداد: مؤسسه الخانجی، 1903.
21- صلیبا، جمیل، من افلاطون الی ابن سینا، بیروت: دارالاندلس، 1951، ص 60.
22- آراء اهل المدینة الفاضله، پیشین، ص 2.
23- ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج2، پیشین، ص 193.
24- در مورد فارابی گفته اند: « عاش فارابی فی دولة العقل ملوکاً و فی العالم المادی مفلوکاً؛ او در دولت عقل، هم چون شاهان زندگی می کرد در حالی که در زندگی مادی مفلوک و بیچاره بود.
25- امین، احمد، ضحی الاسلام، ص 99.
26- Loiseau de Minerve son vola la tombee de lanuit.
27- الغنوشی، عبدالمجید، الاسس النشکونیه و العضوانیه لفلسفه الفارابی السیاسیه و الاجتماعیه، در مجموعه « الفارابی و الحضارة الانسانیه» بغداد، وزارة الاعلام، 1975، ص 101.
28- ابن ابی اصیبعه، عیون الانباء فی طبقات الاطباء، ج2، پیشین، ص 137.
29- ابن ابی اصیبعه، عیون الانباء، ج 2، پییشن، ص 139.
30- مدکور، ابراهیم، فارابی؛ تاریخ فلسفه در اسلام، ج1، به کوشش میان محمد شریف، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1362، ص 639.
31- حلبی، علی اصغر، آل بویه و اوضاع زمان ایشان، بی جا، انتشارات صبا، 1357، ص 439.
32- امین، محسن، اعیان الشیعه، ج 43، ص 263.
33- طهرانی، آقا بزرگ، الذریعه الی تصانیف الشیعه، بیروت: دارالاضواء، 1403ق. ج 1، ص 33. برای اطلاع بیش تر، ر. ک: به روضات الجنات؛ تأسیس الشیعه.
34- الفاخوری، حنا و الجر، خلیل، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، پیشین، ص 401.
35- عبدالسلام بن عبدالعالی، الفلسفة السیاسیة عند الفارابی، بیروت: دارالطلیعه، 1979 م، ص 25.
36- نعمه، عبدالله، فلاسفه شیعه، ترجمه جعفر غضبان، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1367، ص 403.
37- فارابی ابونصر، تحصیل السعاده، تحقیق دکتر جعفر آل یاسین، بیروت: دارالاندلس، 1403 ، ص 92-97؛ فارابی ابو نصر، السیاسة المدینه، تحقیق دکتر فوزی متری نجار، بیروت: مطبعة الکاثولیکیه، 1964، ص 79؛ فارابی ابونصر، آراء اهل المدینة الفاضلة، تحقیق دکتر البید نصری نادر، بیروت: دارالمشرق، 1991، ص 125.
38- تحصیل السعادة، پیشین، ص 115.
39- عبدالسلام بن عبدالعالی، الفلسفة السیاسیه عند الفارابی، پیشین، ص 28.
40- اباذری، عبدالرحیم، ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی، ص 66.
41- سیوطی، عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، پیشین، ص 384.
42- هندو شاه نخجوانی، تجارب السلف، پیشین، ص 213-217؛ لوئی ماسینیون، قوس زندگیِ منصور حلاج، ص 54.
43- ابن ابی اصیبعه، عیون الانباء، ج 2، پیشین، ص 137؛ وفیات الاعیان، ج2، پیشین، ص 193؛ صاعد اندلسی، طبقات الامم، ص 63.

منبع مقاله: مهاجر نیا، محسن؛ (1380)، اندیشه ی سیاسی فارابی، قم: مؤسسه بستان کتاب، چاپ دوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط