مترجم: مسعود رجب نیا
وضع آیین زرتشتی در زمان پارتیان و ارتباط آن با مهرپرستی و دیگر آیین های ایرانی و سیاست دینی و اعتقادات فرمانروایان پارتی دانسته نیست.(1) بعضی سکه ها نمودار آن است که برخی از فرمانروایان پارتی از حمایت پدیده های یونانی دست شستند و بر دین بومی خود تأکید ورزیدند.(2) می دانیم که مهرپرستی تأثیر ژرفی در قلمرو رومیان داشت و در میان مردمی لاتینی زبان غرب، از دیرباز پذیرایی گرمی یافت. در سده های سوم و چهارم میلادی، مهر پرستی در واقع رقیب بسیار نیرومند مسیحیت در جهان روم گشت.
مهرپرستی به گونه ای که بر رومیان نمودار شد، آیینی بود که زندگی جاودانی را وعده می داد و نیز ثنویت زرتشتی را با شناختن یک عامل شرارت جهان در برابر خوبی پذیرفته بود. ولی نقشمایه های بین النهرینی، سوری و هلنیستی بر پایه ی مهرپرستی ایرانی افزوده شد، آمیزه ای که شاید در آناطولی، در نخستین سده ی پ م، یعنی درزمان جهان گشایی رومیان در آن سرزمین، پدیدار شده باشد. بزرگ ترین ناتوانی این آیین همانا صفت مردمی ممتاز اوست در آیین برادری که بیشتر ملایم طبع سپاهیان در اردوهاست و به طور کلی ناسازگار با جامعه. شاید، بدین جهت مهرپرستی سرانجام نتوانست در روم یا جاهای دیگر جای گیر شود.
وضع چین متفاوت بود. زیرا، در آن جا قریحه ی دین سازی که در جاهای دیگر اوراسیا در 200م- 100پ م شکوفا شده بود، سخت نایاب بود. در بیشتر این دوران ساختار سیاسی و اجتماعی چین دودمان هان دست نخورده بر جای ماند و آیین های کنفوسیوس و تائو در برآوردن نیازهای دینی مردم کفایت می کردند. در زمان فرمانروایی هان اخیر، آیین کنفوسیوس به گونه ی نظریه ای درآمد متضمن آموزش های دنیوی و اخروی و اخلاقی. «خردمندان» را رسماً و نیز در مراسم خانوادگی سپاس می گذاشتند و بدین گونه، آیین کنفوسیوس مانند دین رسمی حکومتی شد.(3) با این همه، دگرگونی های عارض شده چندان دگرگونی بزرگی به شمار نمی رفت. در سرشت استواری و پابرجایی دینی، پذیرفتن نظریات و اندیشه های فراهم آمده در مکتب های پیشین چینی- عمدتاً یین یانگ- بود که در آیین کنفوسیوس رسمی وارد شد.
تنها در نزدیک پایان سده ی دوم میلادی بود که با لرزش و سستی در پایه های حکومت هان نشانی هایی از نا به سامانی ژرف دینی در چین نمایان شد. برای مثال، نائو گرایی همراه شد با جنبش مردم علیه سران حکومت، گو این که هیچ نظریه ی خاصی برای این حرکت سیاسی پرداخته نشده بود. ضمناً آیین بودا در چین رو به گسترش گذاشت. اما، کامیابی عمده ی آن پس از برافتادن دودمان هان روی نمود، به هنگامی که تاخت و تاز نیمه متمدنان و آشفتگی داخلی، نظام اجتماعی کهن تر چین را از هم پاشیده بود و مردم را آماده ی پذیرش آیینی ساخت بیگانه با شیوه ی اندیشه ی پیشین چینی.(4)
رنج و مشقت رو به تباهی و ریشه گم کرده در شهر های آسیای غربی در نخستین سده ی میلادی، نمودار دگرگونی ژرفی در تاریخ آدمیان شد. پیدایش مسیحیت و آیین هندو و مهایانه بودایی، به جهانیان نظریه ای بخشید که بتوانند همه گونه شوربختی را با ذره ای از شادمانی و دل خوشی تحمل کنند؛ زیرا برحسب اعتقاد هر یک از این دین ها، این جهان دیباچه ای است برای جهانی دیگر. برافتادن امپراتوری که جهان اوراسیا را در بن بست های جغرافیایی بستند، مایه ی پیشرفت این آیین ها شد. این آیین ها در فضایی آشفته بالیدند؛ زیرا آماده بودند تا به یک جامعه ی پهناور و انبوه دل داری و آرامش بدهند. از آن رو که این آیین ها به روزگار نوزادی خویش هم دردهای تنگدستان و فرو افتادگان را تسکین داده بودند.
جامعه ها به روزگارهای پیشین هرگز پدیده ای مانند این آیین های رهایی بخش ندیده بود. شاید جنبش های دینی پیشگویانه و ریاضتی سده های دهم تا هشتم پ م، بدان سان که در آناطولی و سرزمین های شرقی مدیترانه در جریان بود، کمابیش واکنشی بودند در برابر از هم پاشیدن جامعه ی متمدن آن روزگار. ولی، این مقایسه نشان می دهد که چه میزان جهان متمدن در میان سده های دهم تا اول پ م پیشروی داشت؛ زیرا به استثنای دین پیش گویانه ی یهود، چنین جنبش هایی در زمان های بیشتر نمی توانست به نهاد ها و آموزه هایی بپردازد که در زندگی نسل ها و قرن ها مؤثر باشد. دین مصری با همگانی کردن خلاف اخلاق و سازمان کاهنان آن و اساطیر پهناورش،کمابیش با تأکید بر پیش گویی به پایه گذاری سازمان دینی بلند پایگاه نزدیک شده بود. ولی، مصریان زندگی آن جهانی را مادون این جهانی می دانستند و انگیزه ی بشارت و رواج دین را که در آیین بودا و مسیحیت بسیار مهم بود، نداشتند. در عوض، اندیشه ی وابستگی دین به یک سرزمین و تملک آن از سوی یک مردم خاص به مصریان و تقریباً همه ی پیروان دین های باستانی، صفت وابستگی به یک سرزمین را می بخشید در برابر جهان گیری دین های رهایی بخش.
مسیحیت، آیین هندو و مهایانه ی بودایی شاید، نخستین تعدیل واقعی زندگی آدمیان را در سرگشتگی شخصیت و بی اعتنایی نسبت به فرد که در انبوه درآمیخته ی جمعیت های شهرهای بزرگ فرمانروا بود، به دست دادند. دین های وابسته به ارباب انواع طبیعت که نیروهای زمینی و آسمانی را جنبه ی فردی آدمی می دهند، قادرند نیازهای فردی کشاورزان روستاها را که پیوند نزدیک و تن به تن با هم دارند، برآورند. دین های وابسته به سرزمین خاص، برای نخستین مردم متمدن مناسب و مطلوب بود؛ زیرا میراث فرهنگی آنان کمابیش یکنواخت بود و همخوانی خود را با وجوه اجتماعی و سیاسی آن جامعه به خوبی حفظ می کرد. اما، هنگامی که این یکنواختی و پیوستگی در جامعه ی متمدن درهم ریخت و آن چنان که انتظار می رفت، سرزمین های متمدن افزایش یافتند و پیچیدگی و گوناگونی فرهنگ ها و نظام های اجتماعی رو به گسترش گذاشت؛ دین رسمی حکومتی و وابسته به سرزمین خاص، دیگر توان قانع و خشنود ساختن شمار افزون افرادِ ریشه گم کرده را نداشت که تنهایی فردی ایشان در جامعه ی بزرگ تر به دشواری تحمل پذیر بود. دیدیم که دین بابلی چگونه یارای برابری با این نیازها را نداشت.(5) و دین یونانی- رومی همین ناتوانی را هنگامی که دولت- شهرهای محلی از پیوستگی جامع و برآوردن نیاز روانی جامعه ی متکی به خود و خودبسندگی عاجز شدند، آشکار ساخت.
برای یافتن آرامیش فکری در شهرهای بزرگ چیزی بیش از دو دین طبیعی و حکومتی وابسته به سرزمین خاص ضروری بود. در این شهرها، سر و کار یافتن با بیگانگان رویدادی است روازنه و توانگر و تنگدست در جهان های فرهنگی متفاوتی می زیستند و در آن قدرت های کلی و غیر فردی مانند فشار حکومت یا دگرگونی ها و فراز و نشیب های داد و ستد بازاری، اثر دردناک و غیر قابل پیش بینی در زندگی روزانه مردم می گذاشت. شناخت رهاننده ای که بر همگان توجه دارد و هر فرد ناچیز غرقه در این اجتماع انبوه از پشتیبانی او برخوردار می شود و نیز اطمینان به زندگی دیگر که در آن شرارت ها و رنج های این جهان کیفر و پاداش می یابد، بی گمان به افراد یاری شگرفی در برابر هر سختی یا شوربختی می بخشد. از این ها گذشته، افراد جامعه ی دینی که در یک اعتقاد همگانی و پرداختن به نیکوکاری هم داستان باشند، خود جانشینی استوار برای نخستین جامعه های بدوی شد که در آن ها، همه ی روابط فردی و تن به تن بود و از آن ها، نوع بشر برخاستند و به احتمال قریب به یقین، سرشت و غریزه های آدمی با آن هماهنگی و همنوایی اساسی و پایه ای دارد. مسیحیت و آیین هندو و مهایانه ی بودایی، قطع نظر از مسئله ی حقیقت تعالیم کلان شهرها برآمدند.(6) بنابراین، شاید این شایستگی و کفایتی که در دین های وابسته به رهاننده بود، توانست به ادامه ی حیات جامعه های کلان شهرها یاری دهد و آن ها را زندگی نوی بخشد.
پینوشتها:
1. Roman Ghirshman, L'Iran des Origins a l.Islam (Paris: Payot, 1951), pp. 228-239; R. C. Zaehner, the Dawn and Twilight of Zoroastrianism (New York: G. P. Putnam's Sons, 1961).
2. این گونه تبدیل سیاست دینی شاید بازتاب فشاری باشد میان پاره ای از شهرهای هلنیستی شده و روستاهایی که قطعیت بیشتری اصالت و مشخصات ایرانی و بخشی از بین النهرین را از زمان پیروزی مقدونیان حفظ کرده بودند. شاهانی که بر پشتیبانی شهریان تکیه داشتند، در برابر ایرانیان اشرافی همیشه نافرمان، معمولاً از فرهنگ شهرهای هنوز کمابیش هلنیستی مانده پشتیبانی می کردند. در صورتی که پادشاهی که مستقیماً به پشتیبانی سران ایرانی متکی بود، چه بسا که به آیین زرتشتی بازمی گشت یا به آیینی تعدیل شده از آن دین کهن به عنوان نشانی از ایرانی بودن خود می گروید. فشار ها و فراز و نشییب های سیاست پادشاهی زمان ساسانیان بیشتر رو به اوج و مبالغه نهاد و جدایی سنت و شیعه در زمان اسلام هم واکنشی از پراکندگی اجتماعی هم مانند است در زمان های اخیر تر.
3. Fung Yu-lan, A History of Chinese Philosophy, II, PP. 7-132; J. K. Shryock, Origin Development of the State Cult of Confucius (New York: Appleton- Century, 1932)
4. باری کمابیش در اوضاعی همانند این بود که مسیحیت بر امپراتوری روم پیروز شد.
5. هم چنین نک: کتاب ایوب .
6. با گذشت زمان، البته چنین دین هایی از دامنه ی شهر ها پا فراتر گذاشتد؛ زیرا پاسخی که به مسائل مبتلا به فرد در جامعه های بزرگ داده بود، برای افراد جامعه های کوچک هم در آن شخصیت آدمی مانند شهرها ناچیز نشده بود، مناسب بود. ضمناً وجود دین های بزرگ، گسترش شهرها را آسان تر و استوارتر ساخت؛ زیرا از برخوردهای اجتماعی کاست و پیوستگی و همبستگی اخلاقی را میان همه ی طبقات و شرایط زندگی (همین که همه ار یک دین و آیین بودند) گسترد. چنین سازشی بدون این دین ها میسر نبود.
/م