جهش سیاسی اروپا

یک گرایش کهن تمدن اروپا که دست کم از روزگار یونان باستان مانده بود، همانا تأکیدی بود بر تقسیم زمین میان مرزهای دولت ها که به زیان سلیقه های گوناگون در ارتباطات افراد بشر با هم بود. شاید از همین روی بود که جهش
چهارشنبه، 9 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهش سیاسی اروپا
 جهش سیاسی اروپا

 

نویسنده: ویلیام هاردی مک نیل
مترجم: مسعود رجب نیا



 

یک گرایش کهن تمدن اروپا که دست کم از روزگار یونان باستان مانده بود، همانا تأکیدی بود بر تقسیم زمین میان مرزهای دولت ها که به زیان سلیقه های گوناگون در ارتباطات افراد بشر با هم بود. شاید از همین روی بود که جهش سیاسی سده های شانزدهم و هفدهم میلادی اروپا از استقلال شهرها و املاک فئودال ها و قدرت جهان گیر و نظارت عالی امپراتوری و پاپ به آسانی در اواسط دوران حکومتی سلسله مراتبی قرون وسطایی جای به حکومت های نسبتاً بزرگ که بیشتر هم ملی بودند داد.
استوار قلمروهای نسبتاً بزرگ همانا صدور الگوهای دیوانی و فکری پدیدار شده از دولت- شهرهای کوچک ایتالیا در میان سده های سیزدهم و پانزدهم میلادی به بخش های شمالی و غربی اروپا بود. گذشته از سرمشق حکومت های خرد در اداره ی خراج و گرداندن امور دیوانی و مانند آن ها، شهرهای ایتالیا نشان دادند که می توان اشراف ملاک را با بورژوازی شهری به گونه ای مؤثر در مرزهای یک جامعه ی سیاسی فراهم آورد؛ پاره ای با اتکا به احساسات میهن پرستی و پاره ای با دیوان سالاری حرفه ای. در اروپا شمالی، شهر و پیرامون آن کلاً پیش از 1500م با هم نزدیک و چسبیده بودند. شهروندان، اشراف و روستاییان به هم بی اعتماد و از هم بیزار بودند و رشته ی پیوند آنان که به دست حکومت پادشاهی یا امپراتوری فراهم می شد چنان ناتوان و سست بود که نمی توانست فاصله را از میان بر دارد، ولی، تا اواسط سده ی هفدهم میلادی، حکومت های محلی بر قدرت خویش در سراسر اروپا بسیار افزودند و بر خوی جدا سری شهرها و اشراف چیره گشتند. فرمانروایان غیر روحانی نیز دستگاه های کلیسایی را بیشتر زیر فرمان آوردند و چنان کردند که حتی روستاییان هم قدرت حکومت پادشاهی را احساس کردند، آن چنان که به دست دیوانیان حرفه ای اعمال می شد. کوتاه سخن آن که، حکومت های اروپایی جدید، حکومت های قرون وسطایی را ذوب کردند تا از آن ها ملت هایی در شمال و غرب اروپا بریزند و امپراتوری های دودمانی در اروپای میانه و شرقی بنیاد افکنند. با پدیدار شدن حکومت های منظم به جای سازمان های اجرایی صنفی و خصوصی، حکومت های رقیب توان آن را یافتند تا شمار بزرگی از افراد و میزان شگرفی ثروت برای هدف های جنگی یا (کمتر ) امور صلح، بسیج و تدارک کنند. پیامد این کارها افزایش شگرف قدرت اروپا به ویژه از دید نظامی بود.
پیدایش شمار اندکی پادشاهی های نسبتاً مقتدر در اروپا، در امور اجتماعی و سیاسی نیز اثر گذاشت. گوناگونی بسیار رفتار، آداب، و رسوم، قوانین و سازمان های خاص بومی و محدود به بخش های خرد که در اروپای قرون وسطا جاری بود، جای به یک رنگی و هماهنگی در درون مرزهای هر یک از قلمروها داد؛ و بدین سان از دگرگونی ها کاسته شد. اما ضمناً، سستی قدرت پاپ و امپراتور نیز مایه ی گوناگونی امور در بخش های و حکومت ها از هم می شد. حکومت های مختلف توازن های گوناگونی برای طبقات رقیب و گرو های متحد المنافع پدیدار می کردند. هر یک از این توازن ها که مخصوص یک ملت یا سازمان در قلمروی بود، به جداسری و تقسیم جمیعت اروپا به گونه ای شدید تر از آن چه در روزگار قرون وسطایی در جریان بود، می گرایید. برافتادن زبان لاتینی به عنوان زبان بین المللی و بهره گیری از گویش های محلی برای بیان مضمون های مختلف که بر شمار آن ها رفته رفته افزوده می شد، بر این گوناگونی و کثرت می افزودند. ولی بی گمان، گوناگونی ای که توسط جنبش اصلاح کلیسا روی نمود و با انشعاب های بعدی که در فرقه ی پروتستان پیش آمد که خود پشتیبان نیرومند تقسیم مردم به نحله های مختلف سیاسی و پاره های رقیب یکدیگر بود، بر این جداییها افزود.
از سده ی شانزدهم میلادی به بعد، کامرواترین و پرنفوذ ترین کشورهای اروپا، آن ها بودند که در کرانه های اقیانوس اطلس جای داشتند. نخستین کشور قدرتمند اروپایی عصر جدید اسپانیا بود که در آن فردیناند آراگون (1479- 1516م) با بهره گیری از پیوند زناشویی با ایزابل کاستیلی دو پاره از اسپانیا را به هم جوش داد و آن را قدرتی شگرف ساخت. برّاترین تیغ فردیناند در به فرمان آوردن شاهان پیرامون قلمروش، همانا دادگاه های تفتیش عقاید بود. این دادگاه های کلیسایی مأمور سرکوبی کافران بودند و بنابراین، بدان ها قدرتی داده شده بود فوق مصونیت های جاری و نیز از هر گونه امتیاز ویژه برخوردار بودند. چون ضدیت یا خواست پادشاه هم از موارد ارتداد به شمار می آمد، هر قاضی دقیق دادگاه های مزبور ناچار بود چنین کسان خطرناکی را باز داشت و بازجویی کند. اگر اعتقادات دینی ایشان بری از هر گونه گمراهی شناخته می شد، آنان را رها می ساختند. اما، همین بازداشت چند روزه یا چند هفته یا گاه چند ساله در دست تفتیش عقاید، مخالفان محلی فردیناند را هراسان می ساخت.
همبستگی خاص حکومت با کلیسای کاتولیک به تنهایی مایه ی بزرگی عظمت سیاسی اسپانیا نبود، بلکه گنجینه های رسیده از امریکا نیز با سپاهیان مزدور حرفه ای و سرسخت بدین امور یاری دادند. با این همه، این نیروها در برابر آزمندی دربار و حودث ناگوار تاب نیاورد؛ زیرا به هنگامی که شارل هاپسبورگ جوان (در 1516م) مدعی جانشینی پدربزرگش فردیناند برای پادشاهی بر اسپانیا شد، با خود امتیاز تصاحب املاک هاپسبورگ ها را بر بعضی اراضی آلمان به همراه حق میراث امیران بورگونی بر هلند داشت و نیز آرمان نشستن بر اورنگ امپراتوری روم مقدس را (در 1519م) نیز در سر داشت، از آن پس، مشی سیاسی ملی اسپانیا با همه ی دود مان های هاپسبورگ ها در سراسر اروپا گره خورد و با آرمان های پرشکوه و به بستر مرگ افتاده ی امپراتوری پیوند یافت. شور ایمان کاتولیکی، خون اسپانیایی و سیم و زر امریکایی برای کشیدن چنین بار گرانی کافی نبود. حتی پس از آن که شارل پنجم (در 1556 م) استعفا داد و لقب امپراتور به برادرش در اتریش رسید و بدین گونه فیلیپ دوم (ف 1595 م) را آزاد گذاشت تا تنها با امور نیروی اسپانیا رسیدگی کند و کوشش خود را صرف پشتیبانی از یکی از دو سازمان جهانی بازمانده از قرون وسطی (یعنی دستگاه پاپ) نماید، باز هم اسپانیاییها ناتوانی خود را در سرکوب هلندیان (که از 1568م سر برداشته بودند) و انگلیسیان که بر ناوگان و متصرفات آنان می تاختند، نمودار ساختند.
با این همه، جنگ جهاد گونه ی اسپانیا در ایتالیا کامیاب شد و اصلاح کلیسای کاتولیک را استواری بخشید و با جنبش ضد اصلاح کلیسا به خوبی برابر کرد.(1) هدف امپراتوری قرون وسطایی روم مقدس که شاخه ی اتریشی دودمان هاپسبورگ عنوان کرد، ناپدید شد. ولی، دستگاه پاپ و مذهب کاتولیکی رجعتی درخشان یافت و از سستی مذهبی و ضعف سیاسی آغاز سده ی شانزدهم میلادی رها شد و این بیشتر از مذهب گرایی اسپانیا و مشی سیاسی آن بود. نیروی اسپانیایی هاپسبورگ و پاپ با براندازی کمابیش کامل نفوذ مذهب پروتستان از جنوب و مشرق اروپا، تأثیری جاودانی بر نقشه ی تقسیمات مذهبی و فرهنگی اروپا گذاشت.
***
رهبری اروپا در سده ی هفدهم میلادی به سوی شمال، به فرانسه، انگلستان و هلند گرایید. در فرانسه هانری چهارم (1589- 1610م) قدرت پادشاهی را پس از جنگ های دراز خانگی و مذهبی باز گرداند. کشور فرانسه کاتولیک ماند، ولی منافع ملی آن با دقت از دست نفوذ پاپ یا جهان شمولی کاتولیکی برکنار داشته شد. پیشینیه ی نظارت مؤثر سلطنت در کلیسا در فرانسه، به سده ی چهاردهم میلادی می رسید که با کامیابی و شدت اعمال شد و در برابر کوشش های پاپ برای نفوذ یافتن در سده های شانزدهم و هفدهم میلادی پایداری کرد.(2) بدین گونه، ریشِلیو صدر اعظم پادشاه فرانسه و کاردینال کلیسا در جنگ های سی ساله، برای پیوستن به جانب پروتستانها به هنگامی که منافع فرانسه اقتضا می کرد، درنگ نکردند.
به هنگام سلطنت لوئی سیزدهم (1610- 1643م) ریشلیو از سپاه شاه در ویران ساختن دژها و سرکوبی شهرهایی که در برابر قدرت حکومت مرکزی ایستادگی می کردند، بهره جست. بدین گونه، قدرت سلطنت در سراسر فرانسه عملاً مؤثر گشت، اما پس از شکست شورای آشفته ی موسوم به فرزند (1648- 1653م) بود که شیوه فرانسوی سلطنت استبدادی سرمشق قطعی و حکومت در اروپا گشت.
تا فرا رسیدن این زمان، قدرت فرانسه بر پایه های استوار گروهی دیوانیان حرفه ای بود که بیشتر از طبقات متوسط به خدمت گرفته شده بودند و یک سازمان ثابت نظامی داشت. این ابزارهای آشنا به حکومت فرانسه، توان اعمال نظارت دقیق تری بر گروه بزرگ و توانگرتر از غروری مایه می گرفت و پشتیبانی می شد که مردم فرانسه از تعلق به مقتدرترین و متمدن ترین پادشاهی اروپا احساس می کردند. با این همه، پیوند مردم با حکومت بسته بود به توازن ظریفی که در میان امتیاز حق الاهی و خدایی استبداد پادشاهی و امتیازات سنتی اشراف و منافع شهروندان و حقوق روستاییان برقرار می شد.
شاه به ندرت نهادهای کهن سیاسی را نابود می کرد، بلکه اغلب می گذاشت که به نرمی در پوچی زرق و برق و تشریفات نابود شوند؛ در حالی که مشغله حکومت معطوف به ابداع طرق اداری جدیدی برای پیشی گرفتن بر عرف و قانون موجود بود. این مشی پراحتیاط، غالباً مایه ی آشفتگی ظاهری امور دیوانی می شد ولی تا هنگامی که پادشاه فرانسه خدمت گزارانی کوشا و کاردان داشت، نظام حکومتی با وجود (شاید هم واقعاً به علت) روش های نامعقول مانده از روزگار قرون وسطی، دستگاهی بس پرکفایت و شایسته نمودار می شد.
هم هلند با حکومت فدراتیو یا اتحادیه ای خویش که از پیوند شهرهای قرون وسطایی خودگردان حاصل شده بود و هم نظام پارلمانی انگلستان که گذشته ای دیرین دارد، سخت دربند دگرگونی های روی نموده در سیاست اروپا بودند. با وجود وابستگی ظاهری به سنت های کهن، این هر دو حکومت میدان بیشتری به طبقه ی متوسط می دادند تا حکومت پادشاهی فرانسه. در واقع در هلند، شهروندان توانگر بر اداره ی امور حکومت شهرها تسلط داشتند و از طریق شهرها بر سراسر کشور دست یافتند. در انگلستان، اشراف ملاک منافع شهری را که در پارلمان ارایه می شد، موازنه می کردند یا اغلب به نفع آن رأی می دادند،اما موازنه ی نمایندگان شهر و روستا آنچنان به واقعیت های موجود در جامعه نزدیک بود که پارلمان را به عنصری کارآمد در اداره ی امور داخلی تبدیل می کرد. پیروزی به دست آمده از جنگ های داخلی انگلستان (1460- 1649م) (3) در برابر اشراف خواهان استبداد، به پارلمان توان نظارت بر امور مالی را داد و بدین گونه، بر خزانه ی کشور و نیز سراسر دیوان سروری یافت. این امر به ملاکان و بازرگانان انگلستان فرصتی برای دخالت فعالانه و مستقیم در دستگاه های تصمیم گیرنده در مشی سیاسی داد که همتایان آنان در فرانسه در پادشاهی استبدادی هرگز بدان دست نمی یافتند.
همبستگی پدیدار شده در میان اجزای مملکت در انگلستان و هلند، در میان سرزمین های اروپای غربی و در اروپای مرکزی همانندی در اتحاد یا فدارتیو شهرها و روستاهای سویس پیدا کرد. در اروپای شرقی، جمهوری اشرافی لهستان با ناتوان سازی قدرت سلطنت در هر دور از انتخاب پادشاه؛ به سرمشق فرانسه پشت کرد. بر اثر رویداد ناهنجاری، همسایه ی شرقی لهستانی یعنی حکومت مسکونی، از راه عادی حکومت اروپایی رو گرداند و در آن جا استبداد تزار بر حقوق طبقات اجتماعی چیره شد و در زمان ایوان مخوف (1533- 1584م) پدیده ای همانند انقلاب اجتماعی از بالا روی نمود.(4)
با این ناهنجاری و بسیاری مختصات محلی، و با همه ی آشفتگی های جنگ و سیاست بازی که قسمت بیشتر آن به سبب ضروریات نظامی روی می داد، استواری دستگاه های دیوانی در همه ی نظام های حکومتی اروپا پیشرفتی شگرف داشت. این بدان معنا بود که قدرت نظام حکومتی اروپا کلاً در برابر دیگر جاهای جهان که نظام حکومتی سنتی در آن ها چندان مورد مخالفت واقع نبود، پیشرفتی بسیار نموده است. آشکارترین نماد قدرت نوین حکومتی اروپا سپاه بود. سپاهیان اروپا با مشق های انضباطی صف جمع پرورش یافته و به تحرک انبوهی خو کرده بودند که همه ی این امور با دقت طرح ریزی می کردند تا حداکثر نیروی سلاح های آتشین حتی در پیکارهای هیجانی بی نقشه هم نمودار شود. درست عین این گونه اصول بر پیکارهای دریایی هم اعمال می شد و به ناوگان ها امکان عمل مستقل داده می شد تا آتش بازی همزمان داشته باشند، نه شلیک های فردی و جداگانه ی کشتی ها. در سپاهیان و ناوگان اروپا، قدرت جنگی فردی آشکارا هراسناک تر و مؤثرتر از دیگر مردم متمدن بود، جز شاید ژاپن.
این پیشرفت ها در سازمان نظامی و تأثیر آن در پیشبرد هدف های سیاسی، موجب شد که پادشاهان با آسانی بیشتری بر حکومت نفوذ کنند. با این همه، فرمانروایان چون در درون کشور امنیت و آرامش برقرار بود، باز هم در یافتن وسایل ابتکاری برای تقویت در برابر رقیبان پیوسته در حرکت به سوی نیروی بیشتر آنی غفلت نمی کردند. از آن رو که امنیت و قدرت ایشان وابسته بود به نیروی نظامی.

پی نوشت ها :

1. تسلط اسپانیا بر ایتالیا اسان به دست نیامد. بعضی از پاپ ها سخت در برابر آن ایستادگی کردند و حتی جنگیدند؛ گو این که کوششی بود بیهوده، با این همه، در اوج نفوذ اسپانیا هم، دستگاه پاپ هرگز تسلیم هاپسبورگ ها نشد و همواره بر سر چشمه هایی از قدرت دستیابی داشت که فرمانروایانی که تنها به پهنه ی این جهانی دسترسی داشتند، بدان راه نمی جستند.
2. به راستی که شاید وجود پدیده ای همچون کلیسای ملی فرانسوی، از دیرباز خود جلو رواج آیین پروتستانی را در آن سرزمین گرفته باشد. هر گاه که جنبش پروتستانی در وجود امیران آشوبگر و شهریان سرسخت و نافرمان بالا می گرفت و ایشان حتی به اسلحه دست می بردند تا از حقوق و مصونیت های خویش در برابر حکومت مرکزی دفاع کرده باشند، نه تنها قدرت سلطنت، بلکه فشار احساسات ملی فرانسویان و گرایش کلی آنان به آرامش و حفظ نظم به مخالفت با پروتستان ها برمی خاست. هانری چهارم که از آغاز قهرمان پروتستانی بود، این مطلب را احساس کرد و بنابراین مشی سیاسی خویش را دگرگون ساخت.
3. دیکتاتوری کرامول در تاریخ انگلستان دورانی گذرا بود که اثر برجسته ی آن همانا انگیزه ی سرکشی شد علیه حکومت نظامی، حتی شاید چنان که گفته شده است، حکومت پیوریتینها (پاکان). اما در متن تاریخ اروپای آینده، حکومت کرامول دارای اهمیتی است از آن رو که آن یکی از کهن ترین نمونه هایی بود در صحنه ی ملی که به دیکتاتوری «حزبی» برخاسته از انقلابی اجتماعی وابسته شد و دست به بسیج نیروهای در گذشته نابرابر و ضعیف انگاشته شده برای پرداختن به جنگ های خارجی زد. نظام پیشتر گدایان دریا (گو)، در استان های هلند و بعد انقلاب فرانسه و روسیه با وجود تفاوت های بزرگ در آرمان های انقلابی، همانندی های شگرفی نیز با جریان های دوران کرامول داشته اند، نک :
Crane Brinton, Anatomy of Revolution (New York: W , W. Norton, 1932).
4. روسیه را نباید شریک راستین در تمدن اروپایی پیش از زمان پطر کبیر گرفت. شرح مربوط به پیشروی روسیه در میان 1500م و زمان بر اورنگ نشستن پطر، پس از این در بخشی از فصل آینده خواهد آمد.

منبع مقاله :
هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط