نگاهی به اندیشه سیاسی ملّاصدرا
در این که توجه ملّاصدرا به امر «سیاست» جدّی بوده است یا خیر، اختلاف نظر وجود دارد. درحالی که برخی از پژوهش گران معتقدند صدرالمتألّهین هیچ نکته جدیدی بر مطالب فارابی و ابن سینا نیفزوده است، گروه دیگری مدعی هستند که ملّاصدرا به تفصل و بسط آن بخش از مباحثی که فارابی آن ها را به اجمال بیان کرده بود، پرداخته است. از آن جا که سرنوشت بحث ما به همین نزاع برمی گردد، ضروری است اندکی در آن تأمّل کنیم و به هر نتیجه ای که رسیدیم به پی آمدهای آن نتیجه ملتزم باشیم.سید جواد طباطبایی از کسانی است که معتقد است ملّاصدرا «سخنی نو» نیاورده است.
صدرالدین شیرازی در بحث مربوط به ماهیت و اقسام مدینه و ریاست آن، مباحث فارابی را در آرای اهل مدینه ی فاضله و به ویژه الفصول المدنی به اجمال می آورد بی آن که سخنی نو در این باره گفته باشد. آن چه صدرالدین شیرازی به اختصار درباره ی سیاست آورده است، فاقد کم ترین اهمیت می باشد و اگر هم چون بسیاری از متقدمان بر اهمیت توجه به معاش، به عنوان مزرعه معاد تأکید دارد بیش تر ناشی از تکرار سخنان آنان است و نه از باب باور راستین به این سخنان.(1)
به نظر دکتر طباطبایی، حتی آن جا که در اندیشه ی ملّاصدرا جوانه هایی از سخن نو در اندیشه سیاسی دیده می شود، نباید جدّی گرفته شود، زیرا ملّاصدرا آن ها را استطراداً بیان کرده و قصد وی تبیین و تعقیب آن مباحث نبوده است:
صدرالدین شیرازی در آغاز کتاب بزرگ خود، اسفار، در معنای اربعه [کذا؟] نیز به سفری اشاره کرده بود که گویا غرض از آن بازگشت به خلق پس از سیر در حق و با حق بوده است و همین امر، چنان که توضیح و بسطی در خور می یافت، می توانست شالوده ی اندیشه ی سیاسی ویژه ای باشد، اما به هرحال، نه اندیشه فلسفی صدرالدین شیرازی و نه روح زمان با چنین تحوّلی سازگار نبود و این فقره، بیش تر استطراداً بیان می شد تا به عنوان بحثی ضروری.(2)
دکتر داود فیرحی به اقتفای طباطبایی همین نظر را مورد تأکید قرار داده و معتقد است که صدرالمتألّهین در بخش اعظم مباحث خود درباره سیاست از تکرار و تجدید سنت فارابی و ابن سینا فراتر نرفته است:
صدرالمتألّهین، در بخش اعظم مباحث خود درباره سیاست، از تکرار و تجدید سنت فارابی و ابن سینا فراتر نمی رود. وی رأی فارابی را در آرای اهل المدینة الفاضله و درخصوص صفات دوازده گانه رئیس اوّل بر می شمارد و آن گاه به اقتدای ابن سینا، و در قالب «الهیات شفاء» به توضیح ضرورت وجود نبی و شریعت در زندگی سیاسی می پردازد.(3)
دکتر رضا داوری از پژوهش گرانی است که از وی دو اظهار نظر در دست داریم. وی درحالی که در یک مورد ادعا کرده است که فلاسفه پس از فارابی به فلسفه مدنی و امر سیاست کم تر علاقه نشان داده اند، در جای دیگر ملّاصدرا را از این امر مستثنا کرده و معتقد است که وی در توجه به سیاست جدّی بوده است. داوری در کتابی که درباره اندیشه فارابی نوشته است، می گوید:
اگر فلاسفه پس از فارابی در تفصیل آن [فلسفه مدنی] اهتمام نکردند، بدان جهت بود که فارابی به سیاست عملی چندان اهمیت نمی داد، یا لااقل غرض او از طرح سیاست، رسیدن به نتایج عملی نبود، بلکه قصد تأسیس فلسفه داشت و چون این مقصود حاصل شد فیلسوفان اسلامی به مباحث سیاسی کم تر علاقه نشان دادند و با وجود شریعت چندان نیازی هم به ورود در این بحث نداشتند.(4)
دکتر داوری در مقاله ای که به بررسی جایگاه رئیس اوّل در اندیشه ملّاصدرا پرداخته است، به صراحت از نوآوری های ملّاصدرا در عرصه ی اندیشه سیاسی و جدیت وی در پرداختن به سیاست سخن گفته است:
ملّاصدرا در زمره فیلسوفانی است که درعین گوشه گیری و اعراض از پیوستن به ارباب قدرت، جدّاً به سیاست می اندیشیده و در آثار خود هم به سیاست مثالی و هم به رسوم و آیین کشورداری نظر داشته است.
قبلاً اشاره کردیم که ملّاصدرا به آرای فارابی و غزالی و بعضی دیگر از صاحب نظران نظر داشته و در افکار آنان تأمل می کرده است، اما در بسیاری از مواضع آثار خود و به خصوص در شرح اصول کافی به واقعیت سیاست متداول پرداخته و شرایط پادشاهی و حدود قدرت پادشاه را مورد بحث قرار داده... .(5)
داوری هم چنین به موردی اشاره کرده است که ملّاصدرا نظر مجمل فارابی را بسط داده و از آن رفع ابهام کرده است. بحث فارابی درباره ویژگی های پیامبر و فیلسوف به گونه ای ارائه شده است که از آن بویِ برتری فیلسوف بر نبی استشمام می شود، درحالی که مقصود وی چنین چیزی نبوده است. ملّاصدرا که به آرای فارابی در سیاست نظر داشته، این قسمت از بحث را به تفصیل ارائه کرده است و این نشان می دهد که وی اگر در برخی موارد از آرای پیشینیان بدون تصرف استفاده کرده، برای این بوده است که رأی آنان را قبول داشته و نیازی به طرح بحث جدید نمی دیده است، درحالی که در موارد لازم، مثل بحث از ویژگی های فیلسوف و نبی به طور جدّی وارد شده و رفع ابهام کرده است:
پژوهندگان گفته اند که رئیس مدینه فاضله فارابی، فیلسوفی است در لباس پیامبر. اگر این حکم درمورد فارابی درست باشد به دشواری می توان آن را در باب نظر ملّاصدرا صادق دانست و به هرحال، اگر کسی بگوید ملّاصدرا هم رئیس مدینه را فیلسوفی در جامه ی نبی می دیده است، سخنش دقیق نیست. البته قضیه را معکوس هم نباید کرد؛ یعنی نمی توان گفت که رئیس اوّل مدینه در نظر ملّاصدرا، پیامبری است در کسوت فیلسوف، زیرا ملّاصدرا فلسفه و حکمت را «کمال اوّل» رئیس اوّل و نبی منذر می دانست با تجسمی که در نظر او، هر پیامبری فیلسوف و حکیم است هرچند که همه حکیمان و فیلسوفان پیامبر نیستند. با این بیان اختلافی که در نظر فارابی میان فیلسوف و پیامبر وجود داشت، برطرف شده است و اگر اختلافی باشد (که هست) این است که در نظر ملّاصدرا مقام نبوت رجحان دارد، چه همه پیامبران علم حکما و فلاسفه را دارند، اما فیلسوفان به مقام جامعیت پیامبران نمی رسند.(6)
به نظر نگارنده، توجه ملّاصدرا به امر «سیاست» جدّی بوده است. آن چه در این تحقیق آمده، به خوبی مؤیّد ادعای نگارنده است. چنان که تفحص در آثار ملّاصدرا می تواند دیگر پژوهش گران را نیز به نتیجه ای مشابه برساند، به شرط این که از پیش داوری های غیرعلمی و نگاه های شتاب زده خودداری شود. بسط ادعای مذکور را در قالبی دیگر نیز پی گیری می کنیم.
از نگاه دیگر پاسخ به این پرسش که آیا ملّاصدرا ذیل فلسفه سیاسی کلاسیک قرار می گیرد یا آغازگر دوره ی جدیدی در تاریخ اندیشه سیاسی اسلامی است، هم به بحث قبلی مربوط است و هم در سرنوشت مباحث آتی دخالت تام و تمام دارد. در پاسخ به این پرسش نیز اختلاف نظر اساسی وجود دارد: به نظر برخی از محققان، نظام فلسفی حکمت متعالیه در سه قرن اخیر تأثیرات و پی آمدهای جدّی در اندیشه سیاسی شیعه و بلکه اسلامی داشته است، گروهی دیگر معتقدند که در این مدّت اساساً تفکر در ساحت اندیشه سیاسی در ایران و اسلام تعطیل بوده است. و ملّاصدرا باید واپسین نماینده یدوره ی افول فلسفه اسلامی به حساب آید. سید جواد طباطبایی از واپسین تأمّلات فلسفی درباره ی سیاست چنین اظهارنظر کرده، می گوید:
صدرالدین شیرازی، واپسین نماینده یاندیشه ی عقلی و اوج انحطاط اندیشه ی سیاسی در ایران بود و در میان پیروان مکتب او هیچ اندیش مند با اهمیتی، نه در اندیشه ی فلسفی و نه در تأمل در سیاست، به وجود نیامد. اندک اشارات شاگرد و داماد او، عبدالرزاق لاهیجی در مهم ترین اثر کلامی متأخر، گوهر مراد، درباره ی حکمت عملی، التقاطی از مباحث اخلاق مسکویه رازی و بحث سیاست ابن سینا است که به ویژه بحث مربوط به سیاست، با اقتدای به آخرین بخش الهیات شفای ابن سینا، در ذیل بحث درباره نبوت آورده شده است.(7)
به نظر وی، با مباحث لاهیجی، بحث سیاسی عقلی برای همیشه جای خود را به توجیه سلطنت واقعاً موجود داده و تعطیل شد است و لذا با مرگ صدرالدین شیرازی، در اندیشه ی فلسفی و سیاسی تحوّلی با اهمیت صورت نگرفت و تنها حاج ملّاهادی سبزواری از اهمیتی نسبی برخوردار بود که او نیز از دیدگاه تحول آتی اندیشه ی فلسفی در ایران، فاقد اهمیت بود.(8)
داود فیرحی، البته از منظری دیگر، مدعی است که فلسفه صدرایی تأثیر قاطعی در سه قرن اخیر بر اندیشه و سیاست گذاشته است.(9) به نظر فیرحی، ویژگی های اندیشه سیاسی ملّاصدرا بدین قرار است:
اولاً: در حکمت متعالیه، دیگر اثری از هم سنگی و موازنه ی عقل و شرع در زندگی سیاسی، و بدان گونه که در نزد فارابی بود، به چشم نمی آید. ثانیاً: پیوند شریعت و تصوف در حکمت متعالیه، ابعاد فردی و غیراجتماعی شریعت را بسط داده و با طرح امکان عمل به شریعت و کسب سعادت در خارج از مدینه، بنیاد و سرشت مدنی سعادت را تباه می کند.
ثالثاً و مهم تر از همه: صدرالدین شیرازی به دنبال تفسیری فلسفی از شریعت که با ابن سینا شروع شده بود، به تثبیت جایگاه سیاسی مجتهدان و به طور کلّی، گفتمان اجتهاد در فلسفه اسلامی پرداخت. و از این حیث، مقدمات طرح ادله ای عقلی در راستای ولایت مجتهدان را فراهم نمود.(10)
اگر از نادرستی ادعای پیوند شریعت و تصوف در حکمت متعالیه بگذریم(11)، آن چه از منظر این پژوهش و پرسش اهمیت دارد بخش اخیر از فقره ی مذکور است؛ از این رو به اعتقاد نگارنده، ملّاصدرا را باید هم چون آغازگر دوره ی جدیدی از اندیشه سیاسی و فلسفی دید که در قالب مکتب حکمت متعالیه و حکمت سیاسی متعالیه قابل شناسایی وتعریف است. به نظر می رسد با وجود ملّاصدرا تدوین مبانی فلسفی و کلامی ولایت سیاسی مجتهدان به نهایت رسید و اکنون، باتوجه به روی کار آمدن حکومت شیعی صفوی در ایران و فراهم شدن فرصت ارائه دانش های اسلامی از منظر شیعی، نوبت فقها است که به تکلیف خود عمل کنند و در مورد جزئیات ساختار حکومت دینی در عصر غیبت تحقیق کرده، آن را در اختیار جامعه قراردهند. این گونه نبود که با آمدن صفویان، فقط حاکمان و مذهب آن ها تغییر یافته باشد، اما اندیشه سیاسی همان اندیشه سیاسی اهل سنّت باشد، زیرا در این صورت نیازی نبود که کسی چون فضل الله بن روزبهان خنجی، نویسنده شریعت نامه ی مهم اهل سنت در عصر صفویه به نام سلوک الملوک، دشمنی حاکمان صفوی را به دل گیرد و با فرار از ایران، خود را در اختیار حاکمان ازبک قرار دهد و سعی نماید با ایجاد وحدت میان ازبک ها و عثمانی ها صفویان را ساقط کند. طباطبایی در جایی چنین می آورد:
با برآمدن صفویان، در این ترکیب، شیعت اهل تسنن جای خود را به دریافتی از تشیع داد، اما در اندیشه سیاسی حاصل از پیوند تصوف، شریعت و سیاست دگرگونی ژرفی به وجود نیامد و همین اندیشه تا آماده شدن مقدمات جنبش مشروطه خواهی، اندیشه ی سیاسی رایج ایرانیان و ایدئولوژی حکومتی بود.(12)
آن چه طباطبایی می گوید، اگر با توجه به جمله پایانی فقره ی مذکور فهمیده شود؛ یعنی بگوییم اندیشه ی سیاسی حاکم بر نظام سیاسی ایران از صفویه تا مشروطه، اندیشه سیاسی شیعی نبود، بلکه متأثر از ساختار نظام سیاسی مثلاً سلجوقیان بوده است، تا اندازه ی زیادی درست است. اما اگر به این معنا باشد که علمای شیعه اندیشه سیاسی دیگری در این دوره ارائه نکرده اند و یا اگر ارائه کرده اند، از سنخ اندیشه هایی بوده است که نظم سلطانی را مورد تأیید قرار می داده است، نادرست خواهد بود.
به نظر نگارنده، با حکمت سیاسی متعالیه دور جدیدی در اندیشه سیاسی شیعه آغاز شد که نشان دهنده ی چالش و نزاع بیش از پیش میان نظم سلطانی و سیاست دینی بود. این دور جدید، همان طور که فیرحی به درستی اشاره کرده بود، روز به روز زمینه را برای ولایت سیاسی مجتهدان فراهم کرد تا در قالب ولایت فقیه و در دوره معاصر به دست فقیهی فیلسوف و فیلسوفی فقیه، آن هم از نوع صدرایی، یعنی امام خمینی به منصه ی ظهور رسید. از این پس آن چه نظام های سیاسی را از منظر صدرالمتألّهین تبیین خواهد کرد، درجهت بسط و تبیین ادعای مذکور خواهد بود.
پی نوشت ها :
1- سید جواد طباطبایی، زوال اندیشه سیاسی در ایران، ص271.
2- همان، ص272.
3- داود فیرحی، قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام، ص350-351.
4- رضا داوری، فارابی، ص135.
5- رضا داوری، مقاله «رئیس اوّل در نظر ملّاصدرا»، مجله نامه ی فرهنگ، شماره31، ص70.
6- همان، ص71.
7- سید جواد طباطبایی، همان، ص272.
8- همان، ص273.
9- داود فیرحی، همان، ص353.
10- همان، ص352.
11- باید بدانیم که صدرالمتألّهین، خود از کسانی است که رویارویی های سختی با تصوف داشت. تدوین دو کتاب رساله سه اصل به فارسی و کسر اصنام الجاهلیه به عربی به منظور مبارزه با تصوف بود. مگر این که در کلام آقای فیرحی و طباطبایی مراد از «تصوف»، «عرفان» باشد که بحث دیگری است. به هرحال، تصوف مساوی عرفان نیست، بلکه این دو مقوله از هم جدا هستند. این بحث را در مجال دیگری باید دنبال کرد.
12- سید جواد طباطبایی، همان، ص267.
لک زایی، نجف؛ (1381)، اندیشه سیاسی صدرالمتألهین، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ دوم