باید پبامبری وجود داشته باشد! (1)

در اثبات وجود نبی و اینکه ناچار باید در عالم وجود، رسول و پیامبری از جانب خدا باشد، تا به مردم طریق حق را بیاموزد و آنان را به راه راست هدایت نماید.
يکشنبه، 20 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
باید پبامبری وجود داشته باشد! (1)
باید پبامبری وجود داشته باشد!(1)

 

نویسنده: ملّاصدرا
مترجم: نجف لک زایی



 

در اثبات وجود نبی و اینکه ناچار باید در عالم وجود، رسول و پیامبری از جانب خدا باشد، تا به مردم طریق حق را بیاموزد و آنان را به راه راست هدایت نماید.
و در بیان اسرار شریعت و فایده ی طاعات و عبادات و در بیان ختم نبوت و انقطاع وحی از روی زمین و آنچه که به این مطالب و معارف مربوط است و مطالب این شاهد طی اشراقاتی چند بیان می گردد.

اشراق اوّل: در اثبات وجود نبی

انسان در وجود و بقای خویش نمی تواند به ذات خود اکتفا کند و از دیگران بی نیاز باشد.
زیرا نوع منحصر در یک فرد و شخص خاص او نیست (برخلاف عقول و نفوس کلیه و اجرام فلکیه که به عقیده ی حکما هر نوعی از آنها منحصر در یک فرد است). بنابراین نمی تواند در دار دنیا زندگی کند، مگر به وسیله ی تمدن و اجتماع و تعاون و لذا وجود و بقای او به تنهایی ممکن نیست، لذا از نوع او افرادی متعدد و احزابی مختلف پدید آمدند و بالنتیجه ضیاع و عقار و بلادی مختلف و متعدد تشکیل داده شد و افرادی در معاملات و مناکحات و جنایاتی که ممکن است در برخورد با یکدیگر به وقوع بپیوندد، به قانون و ناموسی که مرجع و ملجأ آنان باشد و مابین آنان به عدل و داد حکم کند، نیازمند شدند وگرنه در تحصیل امیال و خواسته های خود بر یکدیگر تعدی و تجاوز می کردند و هرکس بر دیگری غلبه می کرد و اجتماع فاسد می شد و نسل منقطع می گردید و در نظام اختلال و دگرگونی پدید می آمد. زیرا هر فردی بالفطره درصدد تحصیل مشتهیات و امیال نفسانی و ضروریات حیات و زندگانی خویش است و بر آن کس که در این امور مزاحم و معارض اوست خشمگین خواهد بود.
این قانون ضروری که حافظ نظام و ضامن سعادت و آسایش و آرامش کلیه ی افراد بشر است، عبارت است از شریعت که ناچار است از وجود شارع و واضعی که راه و روشی برای افراد بشر تعیین کند که آن را برای انتظام امر معیشت زندگانی اختیار کنند و سنت و طریقی را به آنان بیاموزد که به وسیله ی آن به خدای خویش برسند و به قرب او نایل گردند و آنان را به انجام فرایضی دستور دهد که ایشان را متذکر عالم آخرت و سیر و سلوک به سوی خدا بنماید و از هول و هراس و وحشت روز قیامت یعنی همان روزی که همگی از مکان نزدیکی به حضور در آن روز در سرای قیامت مأمور می شوند و زمین شکافته می شود و با سرعت هرچه تمامتر اجساد و ابدان آنان را از لابه لای قبور به بیرون می افکند، بترساند و آنان را به راه راست هدایت نماید و ناچار این شخص شارع و واضع شریعت و قوانین الهی باید از نوع انسان باشد، زیرا مباشرت و تصدی ملائکه برای تعلیم افراد بشر، بدان گونه که گفتیم امری است محال؛ و از طرفی هم درجه و مقام سایر حیوانات پست تر از این است که مبعوث ازطرف خدا و واضع شرایع و قوانین الهی باشند.
و ناچار باید این شخص عالیقدر که مبعوث از جانب خدا است، از جانب خدا به یک سلسله آیات و شواهد و امور خارق العاده ای اختصاص یافته باشد که شاهد عظمت و نبوت وی بوده و دال بر این باشد که شریعت او از ناحیه ی پروردگار آنان یعنی خدای عالم قادر آمرزنده و بخشنده و درعین حال انتقام گیرنده است، تا که نوع بشر و افراد زمان وی نسبت به او خاضع و مطیع شوند و موجب اقرار و اعتراف آنان به نبوت او گردد، و آن آیات و شواهد عبارتند از معجزه و همان طور که در عنایت الهیه، نسبت به نظام عالم ناچار باید ابری پدید آید و بارانی از آسمان بر زمین ببارد، و زمین را زنده و آماده روییدن گیاه و سرسبز و خرم گرداند و عنایت الهیه از ارسال پی در پی باران برای سکان روی زمین و تأمین حوایج آنان کوتاهی نکرده است، همین طور نظام عالم از وجود شخصی که صلاح و مصلحت دنیا و آخرت و اسباب و وسایل آن را به خلق معرفی کند، بی نیاز نخواهد بود.
بلی آن کس که رویانیدن مو بر روی دو ابرو را نه برای لزوم و ضرورت بلکه به قصد آرایش و زیبایی صورت از نظر دور نساخته و یا در مقعر ساختن قسمتی از کف پاها برای سهولت راه رفتن و گام برداشتن اهمال نورزیده، چگونه در وجود و اعزام فردی که مظهر رحمت و شفقت و سوق دهنده بندگان به سوی رضوان و الطاف خویش در هر دو عالم است اهمال می ورزد. پس بنگر به عنایت و لطف پروردگار که چگونه به وسیله ی ایجاد و اعزام چنین شخص عالیقدری، علاوه بر نفع و سود عاجل، سلامت و خیر و سعادت در آخرت را نیز برای بندگان خود فراهم ساخته اکنون که این شخص بزرگوار را شناختی پس بدان که او خلیفه ی خدا است در روی زمین.

اشراق دوم: در بیان آنچه که بر عامه ی مردم در شریعت واجب و لازم است

بر شخص نبی مبعوث از جانب خدا واجب و لازم است که بندگان خدا را در شریعت خود به انجام طاعات و عبادات الزام نماید تا بدین وسیله آنان را از مقام و مرتبه ی حیوانیت به مقام فرشتگان سکان عالم ملکوت سوق دهد.
برخی از عبادات و طاعات امور وجودیه اند که یا نفع و فایده ی آنها به سوی خود شخص باز می گردد و به خود آنان اختصاص دارد، مانند نماز و اذکار و اوراد که با خضوع و خشوع توأم باشند تا که آنان را به سوی خدا و اشتیاق لقای وی سوق دهد و یا آنکه نفع و فایده ی آنها هم شامل خودشان و هم شامل دیگران می گردد. مانند صدقات و یا ذبح و قربانی حیوانات (حلال گوشت) به هیئت و صورت عبادت (و بدان گونه که در شریعت مقرر گردیده است).
برخی دیگر از عبادات امور عدمیه اند که آنان را تزکیه و نفوس آنان را تصفیه می کنند و آنها یا اختصاص به خود اشخاص دارند، مانند روزه ی (واجب و یا مستحب) و یا اینکه نفع و فایده آنها شامل آنان و دیگران خواهد بود مانند پرهیز از دروغ و آزار کردن نوع و یا جنس خود و خاموشی و سکوت.
و نیز بر شخص نبی لازم است که پیروان و امت خود را به مسافرت و ارتحال از وطن مألوف خود مأمور کند تا که از اوطان و دیار مألوف به قصد طلب رضای پروردگار خویش کوچ کنند و متذکر روزی شوند که از قبرها بیرون می آیند و به سوی پروردگار خود سفر می کنند و بدین وسیله یعنی به وسیله ی مسافرت، هیاکل و مظاهر الهیه (یعنی خانه ی کعبه که زیارتگاه خدا است) و مشاهده نبویه را (که آرامگاه رسول اکرم و خانه مسکونی آن حضرت است زیارت کنند و نیز بر وی لازم است که برای امت خویش عبادات و وظایفی را تشریع کند که در آنها اجتماع کنند و یکدیگر را ملاقات کنند، ازقبیل نماز جمعه و نماز جماعت تا بدین وسیله، اضافه بر ثواب، دوستی و داد و مودت و الفت و صفا و محبت به یکدیگر اکتساب کنند؛ و نیز لازم است که تکرار عبادات و اذکار و اوراد و انجام اعمال دینی را در هر روز و شب بر آنان فرض و واجب بگرداند وگرنه درنتیجه ی غفلت، ذکر خدا را فراموش می کنند و بالنتیجه باهمال و دوری از سعادت می گرایند.

اشراق سوم: در بیان حکمت و فلسفه سیاسات و حدود

قبلاً بر تو معلوم شد که دنیا خود نیز منزلی است از منازل سالکان راه خدا و اینکه نفس انسانیه مسافر إلی الله و در راه سیر و سلوک به سوی اوست و اینکه برای نفس منازل و مراحلی است که نخستین آنها مرتبه ی هیولانیت و سپس مرتبه ی جسمیت و سپس مرتبه ی جمادیت و سپس مرتبه ی نباتیت و سپس مرتبه ی حیوانیت و مرتبه ی شهویه و مرتبه ی غضبیه و مرتبه ی احساس و مرتبه ی تخیّل و مرتبه ی توهم که از لوازم و خصوصیات مرتبه ی حیوانیت اند؛ و در آخر کار مرتبه ی انسانیت، از نخستین درجات مراتب شرف تا آخرین درجات و مراتب آن و سپس مرتبه ی ملکوتیت با اختلاف طبقات آن در قرب و بعد به مبدأ و خیر اعلی و ناچار سالک إلی الله باید جمیع مراتب نامبرده را طی کند تا به مقصود و مطلوب حقیقی نایل گردد و باید دانست که قافله های سیر و سلوک إلی الله متعاقباً در راه سیر و سلوک اند ولی درعین حال بعضی نزدیک به مقصداند و بعضی دور و بعضی در اثنای راه توقف نموده (و در بعضی از نازل یا برای همیشه و یا برای مدّت معینی می مانند) و بعضی از راه سیر و سلوک إلی الله منحرف گشته و به عقب باز می گردند و بعضی چه در راه اقبال به خدا و چه در راه ادبار از او سریع السیر و بعضی بطیء السیراند و این اختلافات برحسب آنچه که در حکمت الهی در عالم قضا و قدر در حق افراد بشر ثبت و ضبط گردیده است خواهند بود.
انبیاء صلوات الله علیهم اجمعین، رؤسای قوافل وامرای مسافرین الی الله اند و ابدان مسافران مرکبهای ایشانند و ناچار باید آن مرکب ها را تربیت و تأدیب و تهذیب نمود، تا سفر الی الله به اتمام رسد. پس امر معاش در دار دنیا که عبارت است از حالت تعلّق نفس به بدن از ضروریات امر معاد است که عبارت است از حالت قطع تعلّق نفس به بدن و بازگشت به سوی خدا و سیر و صعود معنوی به حریم کبریا و این امر برای انسان ممکن نیست مگر آن که بدن او سالم و نسل او دایم و نوع او محفوظ باشد و این دو امر یعنی امر معاش و امر معاد تمام نمی شود و میسر نمی گردد مگر به وسیله ی اسبابی که حافظ و نگهبان وجود آنها و جالب منافع آنها و دافع مضار و آنچه که مایه ی فساد و تباهی آنها است باشند و لذا خداوند متعال برای بقای شخص غذا و مسکن و لباس و سایر ضروریات را آفرید و در سازمان بدن او میل و شهوتی به اکل و شرب و استراحت ایجاد نمود (تا به وسیله ی آنها صحت و سلامتی خود را حفظ کند).
و نیز در وجود وی نیروی خشم و غضب قرار داد تا که به وسیله ی آن، موانع اکل و شرب و استراحت را از خود دفع کند و به او آلات و وسایلی (از قبیل چشم و گوش و دست و پا و سایر قوا و جوارح) داد که او را در انجام امور نامبرده یاری دهد و نیز برای او اسباب و وسایل دیگری خارج از وجودش آماده ساخت، تا که از آنها در امر کشت و زرع و حرث و احداث و اجرای قنوات و جداول و تهیه منزل و محل سکونت استفاده کند و نیز برای بقای نوع و حفظ نسل، وسایل نکاح و ازدواج و آنچه که در انجام مناکحات و ازدواجات به کار آید آفرید، و برای انجام این اعمال در وجود او نیروی شهوت و رغبتی که نگیزه ی او باشد و نیروی غضبی که دافع موانع وی و آلاتی که مُعدّ انجام اعمال شهوانی باشد قرار داد.
و باید دانست که این امور نامبرده فقط اختصاص به بعضی از افراد بشر ندارند بلکه شامل کلیه افرادست. زیرا عنایت الهیه شامل همه افراد بشر است و غرض نهایی خلقت و آفرینش سوق دادن کلیه ی افراد بشر به جوار الهی و دار کرامت و عنایت و رحمت اوست که شامل همگی است و چنانکه قبلاً گفته شد انسان موجودی است که حب تفرد و خودخواهی و غلبه بر دیگران بر وی غالب گشته است هرچند خودخواهی و حب غلبه منجر به هلاکت و نابودی دیگران گردد. پس اگر امر حیات و زندگانی در افراد بشر مهمل و معطل گذاشته شود و سیاست عادلانه و حکومت آمرانه و زاجرانه ای مابین آنان درمورد تقسیمات اراضی و اماکن و اموال و تخصیص دادن هر قسمتی از آنها به شخص خاصی طبق حقوق و قوانین موضوعه وجود نداشته باشد، هر آینه امر حیات و معیشت بر آنان دشوار و مشوش می گردد و کار به جنگ و جدال و قتال می کشد و این مسئله آنان را از سیر و سلوک و عبودیت پروردگار منحرف می سازد و آنان را از ذکر خدا غافل می کند.
بنابراین ناچار باید فردی به نام واضع شریعت در میان افراد بشر باشد تا که قوانین مالکیت و اختصاصات را در مورد اموال و عقود معاوضات را در مورد مناکحات و دیون و سایر معاملات و نیز تقسیم مواریث و تعیین مواجب نفقات و توزیع غنایم جنگ و صدقات و ابواب عتق و کتابت و استرقاق بردگان و سبی و اسارت کفار و مهاجمین دارالحرب را (طبق آنچه که در کتب فقه بیان گردیده است) به آنان بیاموزد؛ و نیز عالیم تخصیص دادن (چیزی را به مدعی آن) در هنگام استفهام و استعلام از قبیل اقاریر و اَیمان (به فتح الف) و شهادات شهود و ضمان و وکالت و حواله را به آنان یاد دهد و نیز بر شخص واضع سنن و قوانین الهی لازم است که ضوابط اختصاص به مناکحات و تمتع از همسران را در ابواب نکاح و صداق و طلاق و عده و رجعت و خُلع (به ضم خاء) و ایلاء و ظهار و لعان و کلیه ی ابواب محرمات ناشی از نسب و رضاع و مظاهرات را بدانگونه که در کتب فقه بیان گردیده است به آنان تعلیم دهد. و نیز بر شخص نبی واجب و لازم است که آنان را راهنمایی کند به اسباب و وسایل دفع مفاسد از حریم دین و شریعت و مملکت، ازقبیل عقوبتها و کیفرهای زاجر و مانع وجود و ظهور آنها در دیار متدینین مانند امر به قتال کفار و اهل بغی و ظلم و ترغیب و تحریص مردم به مبارزه ی با آنان؛ و از همین قبیل است مسئله ی قصاص و دیات و تعزیرات و کفارات (و باید گفت که معانی کلیه ی الفاظ و اصطلاحات و احکام و خصوصیات مربوط به هرکدام در کتب فقها به تفصیل بیان گردیده و ما را حاجتی به توضیح و تفسیر آنها نیست).
و اما جهاد با کفار و نبرد با آنان برای دفع و رفع اموری است که از ناحیه ی آنان وارد بر اهل حق و ایمان می شود و موجب تشویش اسباب دیانت و معیشت می گردد درحالتی که هردو امر وسیله وصول به حق اند.
و اما ضرورت نبرد و قتال با اهل بغی و ستم به علّت ظهور اضطراب و نابسامانی است که درنتیجه ی انحراف مارقین و متمردین، از حفظ و ضبط سیاست دینیه ای است که نگهبانان سالکان إلی الله و متکفلان اهل حق و حقیقت (یعنی حضرت امیرالمؤمنین و ائمه ی طاهرین) به عنوان نیابت و خلافت از جانب رسول اکرم(ص) ضامن حفظ و حراست آن می باشند، تا آنکه حدود و احکام الهی از حلال و حرام محفوظ بمانند و اما قصاص و دیات برای دفع سعی و اقدام اشخاص در اهلاک نفوس و اطراف و اما حد سرقت و قطع طریق، برای دفع و جلوگیری از استهلاک اموال و اشیائی است که اسباب و وسایل معاش مردم اند و اما حد زنا و لواط و قذف برای دفع تشویش امر نسل و انساب است.

اشراق چهارم: در بیان فرق مابین نبوت و شریعت و سیاست

نسبت نبوت به شریعت مانند نسبت روح است به جسدی که در وی روح باشد و سیاست عاری از شریعت مانند جسدی است که روحی در وی نباشد.
گروهی از متفلسفین چنین پنداشته اند که فرقی مابین شریعت و سیاست نیست ولی افلاطون در کتاب نوامیس (که یکی از آثار اوست) بطلان عقیده ی آنان را بیان کرده و فرق مابین شریعت و سیاست را به چهار وجه یعنی ازجهت مبدأ و غایت و فعل و انفعال آشکار ساخته.
اما ازجهت مبدأ بدین گونه است که سیاست، حرکتی است که مبدأ آن از ناحیه ی نفس جزئیه (نه نفس کلیه ی الهیه) است و این حرکت تابع حسن اختیار افراد بشریه ای است (از قبیل سلاطین و حکام) که به اعتقاد خویش افراد بشر را در یک نظامی که آنان را اصلاح کند جمع کند، ولی شریعت حرکتی است که مبدأ آن نهایت سیاست است (که پس از تشکیل یک سیاست صوری و استقرار یک نظام اجتماعی در یک محدوده سیاسی آغاز به کار می کند و جامعه را به اموری که سیاست صوری از آنها غافل و بیخبر است و خیر و صلاح حقیقی آنان در آنها متمرکز است دعوت می کند) زیرا این حرکت، نفوس و قوای آن را بدان وظایفی که در عالم ترکیب (نفس با بدن) به انجام آنها مأمور گردیده است، یعنی مواصلت و موافقت و موافقت با نظام کل، برمی انگیزد (و نفوس را از ارتکاب فجایع و قبایحی که موجب اختلاف نظام و ظهور طغیان و فساد است برحذر می دارد) زیرا نفوس را (به جانب کمال و سعادت واقعی) تحریک و تشویق می کند و آنها را به بازگشت به سوی خدا و عالم الهی متذکر می سازد و از انحطاط به جانب شهوت و غضب و مفاسدی که بر آن دو مترتب می گردد برحذر می دارد. زیرا اگر نفس با هدف و غرض هریک از این دو نیرو موافقت کرد او را به راهی که دور از هدف و غایت اصلی و منزلگاه حقیقی اوست می کشانند، وبالنتیجه اطاعت و فرمانبرداری او از خدای بزرگ و همچنین پایداری و استقامت وی در انجام مأموریت و وظایف خویش بر وی دشوار می گردد.
و اما فرق مابین شریعت و سیاست ازجهت نهایت و غایت این است که نهایت و غایت سیاست، اطاعت از شریعت است و سیاست برای شریعت مانند عبد است نسبت به مولای خود که گاهی از وی اطاعت می کند و گاهی معصیت و نافرمانی می کند. پس اگر سیاست از شریعت اطاعت کرد (و نظام خود را بر طبق اساس شریعت استوار نمود) ظاهر عالم مطیع و منقاد باطن عالم گردد (زیرا ظاهر عالم صورتی است از باطن عالم که در آن فساد و تباهی راه ندارد) و محسوسات در زیر سایه و ظل معقولات قرار می گیرند (زیرا محسوسات، عکوس و اظلال معقولانند و بهتر آن است که عکس در ظل عاکس و در خطی مستقیم و متصل و مرتبط با وی قرار گیرد نه در خطی معوج و منحرف از آن) و اجزاء به جانب کل حرکت کنند.
(زیرا عالم محسوسات در جنب عالم معقولات به منزله ی اجزائند نسبت به کل و چون سیاست تابع شریعت گشت، عالم محسوسات که به حکم حرکت جوهریه دائماً در تحرّک و تحولند و جویای اصل خویشند در طریق سیر و سلوک استکمالی به جانب عالم معقولات که کل و اصل و حقیقت آنهایند حرکت کنند) و میل و رغبت انسان در «قُنیت» و جهت فاعلی (یعنی نفس و روح که به حکم اصل و فطرت، مبدأ فضایل و فاعل خیرات و کمالات و سرمایه ی سازنده اند قرار گیرد) و ترک و زهادت در «قُنیت» و جهت قابلی که شخص مغرور به اسباب و وسایل استراحت و نابود ساختن شرف و فضیلت از آن پیروی می کند قرار گیرد (زیرا با تبعیت سیاست از شریعت، میل و رغبت انسان در جهت فاعلی یعنی روح و نفس که دو عنصر ملکوتی و بالطبع و بالاصاله فاعل خیرات و مبدأ تأمین کمالات اند قرار گیرد و زهد و ترک و عدم میل و رغبت درجهت بدن که عنصر قابلی و منفعل از نفس است قرار یابد و چون قنیت و سرمایه فاعلی را به کار انداخت به شرف و فضیلت دست یابد و با مبادی شرف و فضیلت ارتباط حاصل می کند و تعبیر به لفظ «قُنیت» یعنی سرمایه بدین جهت است که هریک از آن دو عنصر نفس و بدن درحقیقت سرمایه ی تحصیل اوصاف و ملکاتی مناسب با خویش اند و درحقیقت، نفس سرمایه ی سازنده و بدن سرمایه بازنده است).
و چون سیاست از شریعت پیروی و اطاعت کرد حال انسان در این هنگام، آسایش و ایمنی از امور رنج دهنده و احراز فضیلتی است که او را به جانب خیرات و کمالاتی که به وسیله ی آداب پسندیده اکتساب می گردند می کشاند و هر روزی که با داشتن این موهبت بر وی می گذرد بهتر از روز گذشت است.
ولی هرگاه سیاست از شریعت پیروی نکرد و در برابر آن عصیان ورزید، احساسات وی بر آراء کلیه و ادراکات عقلیه چیره می گردد و بر آنها حکومت می کند، و بالنتیجه خضوع و انقیاد شخص را نسبت به علل بعیده و اسباب عالیه عالم وجود از بین می برد و درعوض نسبت به علل قریبه و اسباب صوریه عالم اخلاق می ورزد و توجه خویش را به آنها معطوف می دارد و پادشاهان و زمامداران چنین می پندارند که نظام مملکت و بقای حکومت و نفع ملّت به همین اسباب و علل بعیده عالم بستگی دارد و نمی دانند که اگر اقامه سنن و نوامیس و قوانین سیاسی خود را بدانگونه که وضع کرده اند ادامه دهند و هم خویش را در جانب محسوسات و پیروی از احساسات خویش مصروف کنند و سهم و نصیب جزء اشرف (یعنی نفس) و تکمیل و تربیت آن را به وسیله ی پیروی از شریعت درنظر نگیرند، ناگاه قیم و نگهبان و سالار عالم (یعنی خدای بزرگ) خشمگین می گردد و برعلیه آنان قیام می کند و مظاهر قهر و سلطان خویش را فرمان می دهد تا آنچه را از نظام عالم فاسد و تباه کرده اند و از جای خود تحریف نموده اند به محلّ خود بازگرداند.
و اما فرق مابین شریعت و سیاست ازجهت فعل بدین گونه است که افعال سیاست افعالی هستند جزئی (و قابل زوال) و ناقص (و محتاج به استکمالند) و بقا و استکمال آنها به وسیله ی شریعت خواهد بود. ولی افعال شریعت، افعالی کلّی و تام و بی نیاز از سیاست اند. و اما فرق مابین آنان ازجهت انفعال این است که امر شریعت امری است لازم ذات شخص مأمور (نه چیز دیگری غیر از ذات او و ضمناً لازم ذات شیء، غیرقابل تبدیل و زوال است مگر در اوضاع و احوال و شرایط دیگری) ولی امر سیاست عرضی است مفارق و غیرلازم ذات شخص مأمور (بلکه برای منظور دیگری است و ضمناً هرلحظه و آنی قابل تبدیل).
مثال مناسب با این مقام (که فرق مابین شریعت یعنی عرض لازم ذات شخص مأمور و سیاست یعنی عرض مفارق و غیرلازم ذات او را به خوبی آشکار می سازد) این است که شریعت شخص را به نماز و روزه امر می کند و آن شخص می پذیرد و آن را بنفسه انجام می دهد و بالنتیجه نفع و سود آن عاید خود او می گردد ولی هرگاه سیاست شخصی را به کاری و انجام وظیفه ای مأمور کند او را به تزیین و رنگین کردن جامه خویش و الصاق نشانه های افتخار و سمت مأموریت و سایر اصناف تجملات به آن مأمور می کند و این کار تنها برای نظار و جلب توجه آنان است نه برای ذات لباس.

اشراق پنجم: در بیان اسرار شریعت و فایده طاعات و عبادات

در سخنان گذشته خویش بدین نکته اشاره کردیم که حقیقت انسان حقیقتی است جمعی و تألیفی که مشتمل است بر یک عده اموری که درعین حال دارای وحدت تألیفیه ای است نظیر وحدت تألیفیه عالم و اینکه وحدت او وحدتی است دارای مراتب متفاوت و مختلفی از حیث تجرد و تجسم و صفا و تکدر و بدین جهت او را عالم صغیر می نامند. زیرا مجموعه ی عالم کبیر انتظام و تشکیل یافته است از مراتب موجودات مختلفی که با همه کثرت و اختلاف مشهود در آنها منحصراند در اجناس سه گانه ای که در هر جنسی طبقات بسیار و متفاوتی وجود دارد که عدد و شماره آنها را احدی بجز خدا نمی داند؛ و آن اجناس سه گانه عبارتند از عقلیات و مثالیات و محسوسات. همچنین ذات و حقیقت انسان چنانکه قبلاً گفته ایم مشتمل است بر یک چیزی مانند عقل و چیزی مانند نفس و چیزی مانند طبع که برای هریک از این امور سه گانه آثار و لوازمی است و کمال انسان در این است که در نتیجه ی سعی و کوشش از مرتبه و حد طبع به مرتبه و حد عقل ارتقاء یابد تا که یکی از ساکنان حریم حضرت الهیه گردد و این هنگامی است که باطن وی به نور علم و دانش حقیقی روشن و منور گردد و درنتیجه ی عمل و سعی و کوشش، از عالم دنیا و علایق و خصوصیات آن تجرد حاصل کند.
و همان طور که کلیه ی طبقات عالم کبیر چنان است که گویا یک ریسمان همه را با هم جمع نموده به طوری که هر طبقه ای به طبقه ی دیگری متصل است، مانند زنجیری که قسمت اوّل آن به سبب حرکت کردن قسمت آخر آن به حرکت درمی آید، بدین ترتیب که علی التوالی آثار و هیآت اجزاء و طبقات گوناگون عالم (در یک حرکت یعنی حرکت در قوس نزولی) از عالی به سافل نزول کنند و (در یک حرکت یعنی حرکت در قوس صعودی) از سافل به عالی صعود کنند، بدانگونه که راسخون فی العلم می دانند؛ همین طور هیآت و آثار نفس و بدن (علی التعاکس) دائماً در تصاعد و تنازلند و از یکی به دیگری سیر و سرایت می کنند (یعنی مثلاً آثار نفس به بدن نزول می کند و هیآتی از ناحیه ی وی در بدن پدید می گردد و بالعکس آثاری از بدن به جانب نفس صعود می کند و هیآتی از ناحیه ی آن در وی پدید می آید) پس هریک از دیگری منفعل و متأثر می گردد.
پس هر صفتی از صفات جسمانیه و هر صورتی از صور حسبه به عالم نفوس انسانیه صعود کند هیآتی از هیآت نفسانیه گردد (و در باطن شخص رسوخ کند و در عالم آخرت به همان هیآت و صور محشور گردد چنانچه در مبحث معاد گفته شد) و هر خلق و یا هیآت نفسانیه ای که از عالم نفس به بدن نزول کند انفعال و تأثری مناسب با آن خلق و هیآت در بدن حاصل گردد. بنگر که ظهور صفت غصب (از ناحیه ی نفس) در بدن چگونه موجب سرخی رنگ صورت و بروز حرارت در بدن می گردد و یا ظهور صفت خوف و ترس چگونه موجب زردی رنگ صورت می گردد، و همچنین تدبر و تفکر در معارف الهیه و شنیدن صدا و ندای آیات و شواهد عظمت و جلال او از صحایف ملکوت چگونه موجب لرزش بدن و راست شدن مو بر اعضاء و اضطراب جوارح می گردد و نیز بنگر که چگونه صورت جزئیه یک امر جزئی محسوسی پس از انتال از آلت حس به قوه ی عاقله به یک صورت کلیه ی عقلیه منقلب می گردد و حال آنکه آن صورت در این عالم محسوس و مشهود هرکس بود و اینک پس از انتقال به قوه ی عاقله و نشأه ی ادراک کلیات از این عالم و از دیده ی اشخاص غایب و مستور و در دیدگاه عقل حاضر و مشهود گردیده است.
حال که این مطلب بر تو معلوم شد بدان و آگاه باش که غرض از وضع قوانین و نوامیس الهی و ایجاب و الزام عبادات و طاعات این است که عالم غیب، عالم شهادت را به استخدام خویش درآورد و شهوات و امیال نفسانی خادم عقل و مطیع امر و فرمان او باشند و جزء (یعنی عالم ملک)، به کل (یعنی عالم ملکوت) بازگردد و دنیا به آخرت ارتحال یابد و به سوی آن کوچ کند و محسوس، معقول گردد و واضع قانون و ناموس، مردم را بدانچه که گفتیم ترغیب و تحریص کند و از عکس و مخالف آن پرهیز دهد تا ظلم و ستم و وبال و وخامت عاقبت و سوء مآل پیش نیاید.
همان طور که حکما گفته اند «اذا قامَ العدلُ خَدَمَتِ الشهواتُ للعقولِ و اذا قامَ الجورُ خَدَمَتِ العقولُ للشهوات» یعنی هنگامی که عدل بر پا خاست شهوات به خدمت عقل در آیند و چون جور و ستم بر پا خاست عقل ها به خدمت شهوات درآیند.
پس طلب و رغبت به سوی آخرت اصل هر سعادتی است و به مضمون حدیث شریف «حبُّ الدنیا رأسُ کلِّ خطیئتهٍ» محبت دنیا و میل و رغبت به آن سر تمام گناهان است؛ و بایستی این مطالب و مسایلی را که در این اشراق بیان کردیم اصل کلّی و ملاک جامعی باشند برای درک حکمت و فلسفه هر حکمی که در شریعت الهیه توسط مترجمین وحی یعنی انبیاء بدان امر شده و یا از آن نهی گردیده است. زیرا اگر تو درباره ی هر حکمی از احکام شرع دقت و تأمّل کنی آن را خالی از تقویت جنبه ی عالی انسانی نخواهی یافت (و خواهی دید که یکی از اهداف بلکه اهم اهداف آن تقویت نفس و آماده ساختن آن برای ارتحال به عالم آخرت و احراز فضیلت و سعادت اخروی است).
پس در هرحال، جانب خدا و ملکوت و حزب او را در هر عملی که انجام می دهی و یا آن را ترک می کنی منظور بدار و باطل را بدور افکن و از شهوات و امیال نفسانی اعراض کن و با دشمنان خدا که در درون تو هستند یعنی دواعی هوا و هوس و لشکریان شیاطین نبرد کن و با جهاداکبر یعنی ترک هوا و هوس نفسانی آنان را از درون خویش بران تا باب قلب بر روی تو گشوده شود و به مضمون آیه ی شریفه ی «فضُربَ بینهم بسورٍ له بابٌ باطُنه فیه الرّحمةُ و ظاهرُهُ من قِبَلِه العذابُ» (و بین بهشتیان و دوزخیان دیوار اعراف است که از درونسو رحمت بهشت دارد و از برونسو عذاب جهنم- سوره ی حدید، آیه ی13) داخل در کعبه مقصود شوی.

ادامه دارد... منبع مقاله :
لک زایی، نجف؛ (1381)، اندیشه سیاسی صدرالمتألهین، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ دوم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط