خاورمیانه در دستان اقوام بیابان گرد ترک و مغول

در قرن یازدهم قراین فراوانی از ضعف داخلی در دولت و جامعه اسلامی دیده می شد. علایم ضعف حتی پیش از این نیز مشهود بود: تجزیه امپراتوری به شماری ممالک خودمختار منطقه ای؛ کاهش قدرت و حیثیّت خلفا حتی در پایتخت
پنجشنبه، 1 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاورمیانه در دستان اقوام بیابان گرد ترک و مغول
 خاورمیانه در دستان اقوام بیابان گرد ترک و مغول

 

نویسنده: برنارد لوئیس
مترجم: حسن کامشاد



 

در قرن یازدهم قراین فراوانی از ضعف داخلی در دولت و جامعه اسلامی دیده می شد. علایم ضعف حتی پیش از این نیز مشهود بود: تجزیه امپراتوری به شماری ممالک خودمختار منطقه ای؛ کاهش قدرت و حیثیّت خلفا حتی در پایتخت خودشان؛ و فروپاشی تمامی ساختار سیاسی و اداری دولت که حکومت اسلامی بر پایه میراث بیزانس و ایرانِ ساسانی بسط و توسعه داده بود. سرکردگان نظامی قدرت واقعی را ربودند و به اتکای سربازان شان حکم راندند. منزلت دینی خلیفه در مقام پیشوای سُنیان به پایین ترین سطح تقلیل یافت، بخش بزرگی از جمعیت به فرقه های دگراندیش پیوست و بیش تر بلاد اسلامی از ایران تا مصر، و حتی خود شهر خلیفه، تحت فرمان امیران و سرکردگان شیعه درآمد.
قراین زوال در حیات اقتصادی اندکی دیرتر پدیدار شد. دیلمیان مدتی نظم و رونق را به ایالت های مرکزی باز گرداندند. فاطمیان برترین دوران بهروزی مصر در تاریخ قرون وسطا را گشودند. ولی مشکلات در شرق و بعداً در مصر هم رو به افزایش بود. داد و ستد با چین که روزگاری سود بسیار می آورد اینک، تا اندازه ای به سبب اوضاع داخلی آن مملکت، کم تر و کم تر شد و تدریجاً از بین رفت. تجارت با روسیه و کشورهای کرانه دریای بالتیک، که در سده های هشتم و نهم و دهم آن چنان رونق داشت، در قرن یازدهم اندک و سپس ناپدید گردید. در این میان کمبود روزافزون فلزات قیمتی کسب و کار را حتی در داخله امپراتوری کساد ساخت و پیدایش و رشد گونه ای اقتصاد شبه فئودال را سرعت داد.
سده های هشتم، نهم و دهم میلادی شاهد گسترش فکری بزرگی در زمینه حیات فرهنگی هم بود. توسعه اقتصادیِ این زمان نشو و نمای شهرها و نیز جمعیت جوینده و با ذوق و فراغت شهرنشین را تشویق کرد. ترجمه آثار علمی و فلسفی یونانی به عربی آغازگر نهضتی بود که «رنسانس اسلام» خوانده شده است و در خلال آن، حتی اسلام سُنی و سنتی، در واکنش به حکمت یونان و خرد جهانی ایران، ادبیات کهنِ عرب را احیا کرد و استغنا بخشید و به نحو فزاینده ای بدان اشتهار یافت. اما این شکوفایی فرهنگی، ناپایدار و نااستوار بود. فرهنگْ شهری و در انحصار بخش های خاصی از طبقات مرفه نشین بود. ارتباط این فرهنگ با سنت- و از راه سنت با گرایش های عمیق تر حیات دینی اسلام- ناچیز و نامطمئن ماند.
در قرن یازدهم و اوایل قرن دوازدهم میلادی، یک سلسله حملات تقریباً همزمانِ دشمنان داخلی و خارجی، ضعف امپراتوری را از هر جهت آشکار ساخت. در اروپا، قوای مسیحی در سیسیل و در اسپانیا پیش رفتند، و در موجی از فتوحات پی در پی، که ورود جنگجویان صلیبی به خطه خاورمیانه اوج آن بود، حکومت اسلامی سرزمین های پهناوری را از دست داد. در افریقا، جنبش مذهبی جدیدی در میان بربرها منجر به پیداش دولت بربر تازه ای در اسپانیا و شمال افریقا شد. اندکی فراتر در شرق، دو طایفه بزرگ بدوی عرب، هلال و سُلِیم، از زیستگاه خود در مصر علیا سر برآوردند، به لیبی و تونس تاختند و ویرانی و هرج و مرجی برانگیختند که افریقای شمالیِ عرب از ضربت آن هیچ گاه کاملاً قد نیفراشت. در مرزهای شمالی خلافت، در نقاطی که بر اثر تهاجمات روم شرقی و نیز تاخت و تاز خزرها در قرون پیشین ضعیف شده بود، گرجی های عیسوی امپراتوری گرجستان را، از دریای سیاه تا کوهپایه های داغستان، از نو برپا ساختند و از آن جا به قلمرو مسلمین دست اندازی کردند.
ولی از همه مهم تر از لحاظ اثرات ماندگار آن، امواج مهاجمان مشرق زمین- اقوام آلتاییِ اِستپ های بزرگ آسیا- بود. مسلمانان بار نخست در سر حدات شرقی بلاد اسلامی به تُرکان برخوردند. مدت ها آن ها را به غلامی می گرفتند، و از کودکی به ویژه برای خدمات نظامی آموزش می دادند. آنان را بعدها مملوک- در عربی به معنی «تملک شده»ـ نامیدند تا از بردگان زیردستِ کارورزْ در تدبیر منزل و امور اقتصادی باز شناخته شوند. غلامات ترک از عهد نخستین عباسیان و حتی زودتر از آن، در ممالک اسلامی مشاهده می شوند، اما اولین کسی که از آن ها استفاده وسیع کرد خلیفه المعتصم بالله (218-227 ه.ق.) بود، که حتی پیش از رسیدن به خلافت قشون بزرگی از غلامات تُرکِ نظامی گرد آورد، و بعدها ترتیباتی داد تا هر ساله جزء خراج ایالات شرقی تعدادی کثیر غلام ترک تحویلش دهند. در زمان جانشینان او، خلافت تا حدّ زیادی متکی به سربازان و سرکردگان ترک شد، و این ها تدریجاً تسلط نظامی، و در نتیجه تسلط سیاسی، را از دست اعراب و ایرانیان گرفتند. رفته رفته اکثر صنف های نظامی را ترکان تشکیل می دادند، و بیش تر حکومت های اسلامی نیز به مرور نظامی شدند، و بدین طریق ترکان سیطره ای بنا کردند که یک هزار سال برقرار ماند. اولین سلسله مستقل مسلمان در مصر در 254 ه.ق. به دست یک نظامی ترک مملوک تأسیس شد و حکومت های بعدی مصر هم اغلب از همین اصل و نسب بودند. در ایران، دودمان های محلی مدتی دوام آوردند، ولی مهم ترین و پایدارترین آن ها- سامانیان- اندک اندک به نظامیان تکیه کردند و جای خود را در طول زمان به یکی از برجسته ترین خاندان های تُرک- غزنویان (352-583 ه.ق.)- دادند که توسط غلامی ترک در خدمت سامانیان بنیاد نهاده شده بود.

اینان، در واقع، سربازان منفرد یا گروه سربازانی بودند که به صورت مملوک یا مزدور وارد خدمت دول اسلامی شده سپس زمام امور را به دست آورده بودند. در سال 349 ه.ق.، رویداد حائز اهمیت و کاملاً متفاوتی به وقوع پیوست- و آن اسلام آوردن سران قراخانیان (ایلک خانیان)، خاندانی تُرک در وِرای سرحدّ اسلام، بود و تمامی قوم هم البته از آن ها پیروی کرد. مسلمان شدن تاکنون امری مربوط به یک فرد یا شماری از افراد بود. حال برای نخستین بار تمام یک قوم آزادِ ترک مشتمل بر- به گفته یک وقایع نگار عرب- 200.000 چادر، به اسلام روی آورد و در سرزمین های ماوراء سیحون (سیر دریا) اولین مملکت مسلمانِ ترک را تشکیل داد. قراخانیان پس از گرویدن به اسلام ظاهراً گذشته قبل از اسلام خود را از یاد بردند، و یکسره با تمدن اسلامیِ خاورمیانه درآمیختند.
یکی از مشخصات بارز اسلامِ ترکان، از همان ابتدا، تسلیم دربست آنان به دین جدید بود. ترکان تازه مسلمان، از سویی به سبب شور و شوق ساده پیوستن به اسلام در سرحدّ بلاد کفار و از سوی دیگر پس از قبول اسلام به خاطر درگیری بی درنگ به صورت جهاد با خویشان کافر خود، به مراتب بیش از اعراب و ایرانیان هویت ملی خود را در اسلام تحلیل بردند. ترک ها چیزی معادل خاطرات اعراب از ایام شجاعت عربستانِ بت پرست، یا سرفرازی ایرانیان از شکوه و جلال ایران باستان، نداشتند. از این رو، به جز تعدادی شعر عامیانه و چند افسانه اجدادی، تمدن، دولت، مذهب و ادبیات ترک و گذشته پیش از اسلام خود را به دست فراموشی سپردند؛ تا آن جا که لفظ «تُرک»، هم برای خود ترکان و هم برای غربیان، مترادف مسلمان شد. از نظر حدت و شدت اخلاص به اسلام هیچ قومی به پای ترکان نمی رسد. بنابراین شگفت آور نیست که در خلال زمان تجدید حیات بزرگی در میان سُنیان شروع شد و در پرتو حمایت سلسله های ترک بسط و اشاعه یافت.
در آغاز قرن یازده میلادی، خلافت فاطمی هنوز قدرتی عمده بود، دامنه اقتدارش از مصر به مغرب عربستان و سوریه گسترده می شد، منتها ناچار بود در این نقاط طوایف بدوی بیابان نشینِ محلی را شریک قدرت خود سازد. در عراق و در غرب ایران، خاندان های ایرانی، از همه مهم تر آل بویه در ایالات مرکزی، فرمان می راندند. در شرق، میراث سامانیان به دو سلسله- غزنویان در جنوب جیحون (آمو دریا) و قراخانیان در شمال آن رود- رسیده بود. اینان هر دو ترک، ولی بسیار متفاوت بودند: دولت غزنویان حکومتی کاملاً مسلمان به رهبری سرداری ترک و سپاهی از ترکان مملوک؛ و دولت قراخانیان حکومتی کاملاً ترک تحت فرمان یک خان و حمایت قبایل آزاد ترک بود.

مقارن این زمان دو مهاجرت بزرگ اقوام ترک سیمای خاورمیانه، و برای مدتی سیمای اروپای شرقی، را تغییر داد. در فرادست های شمال، در سرزمین های ماوراء سیحون ترکان اغوز و فراتر از آن ها، در اراضی مجاور رود ایرتیش، قپچاق ها زندگی می کردند. قپچاق ها از ایرتیش به سیحون پیش رفتند، سرزمین اغوزها را گرفتند، از پهنه جنوب روسیه گذشتند و به سوی غرب به اروپای شرقی رسیدند، و در این حوالی به نام طوایف پولووتسی (1) و در جاهایی به کومان (2) معروف شدند. اغوزها که از موطن اصلی شان بیرون رانده شده بودند، به دیار اسلامی مهاجرت کردند. این ها در چندین موج آمدند، مشهورترین آن ها سلجوقیان بودند، و این نام خانواده رهبرشان بود. سلجوق و خاندانش ظاهراً در اواخر قرن دهم میلادی وارد سرزمین های اسلامی شدند، در ایالت بخارا سکونت گزیدند و به اسلام گرویدند. فرزندان خاندان سلجوق با سپاهیانی که فراهم آوردند به سلسله های مختلف مسلمان، که آخرین آن ها غزنویان بودند، خدمت کردند. سپس از اینان جدا شدند، و در مبارزه با آن ها به سرعت به قدرت رسیدند. فرزندان خاندان سلجوق، طغرل بیگ و چَغْری بیگ، در طلایه لشکریان ترک به خراسان تاختند، غزنویان را در هم شکستند و شهرهای عمده آن ها را گرفتند.
سلجوقیان به زودی روی پای خود ایستادند. در 430 ه.ق. در مساجد مرو و نیشابور خطبه به نام آنان خوانده می شد. طولی نکشید که بقیه شرق ایران را نیز به تصرف در آوردند، روانه مغرب شدند، و سپاهی فزاینده از ترکان را برای تسخیر صفحات غرب مملکت بسیج کردند. سرانجام در 447 ه.ق. طغرل همراه لشکریانش وارد بغداد شد، و این شهر را از آخرین امرای آل بویه گرفت. امپراتوری جدیدی در قلمرو اسلام سر برآورده بود. در 472 ه.ق. سلجوقیان سوریه و فلسطین را از چنگ حکام محلی و فرمانروایان رو به زوال فاطمی در آوردند، و موفق به مهمی شدند که اعراب و ایرانیان از عهده برنیامده بودند:- بخش اعظم آسیای صغیر را از بیزانس گرفتند و آن خطه خاک ترکان مسلمان شد و همچنان نیز باقی ماند.
فتوحات سلجوقیان نظم نوینی در خاورمیانه به وجود آورد، و بیش تر منطقه برای نخستین بار از اوایل زمانِ خلافت عباسیان تحت حاکمیت واحد متحدی درآمد. سلاجقه سُنی بودند، و خلفا را در مقام فرمانروایِ اسمی مسلمین نگاه داشتند، حتی موقعیت آنان را در دو زمینه مهم استحکام بخشیدند: یکی، توسعه حوزه اقتدار آن ها، و دیگری انهدام حکومت های تفرقه اندازی که پیشواییِ تشریفاتی را هم از ایشان گرفته بودند. با این وصف، زمامداران اصلىِ امپراتوری سلاطین بزرگ سلجوق بودند، که حکومت های کوچک تجزیه طلب را کنار زده به مقابله روم شرقی و فاطمیانِ مخاصم در غرب برخاسته هر دو را شکست داده بودند. طغرل پس از فتح بغداد لقب «سلطان» برای خود برگزید. این لقب را وقایع نگاران معمولاً به فرمانروایان پیشین از جمله دیلمیان و غزنویان، که حاکمیتِ بدون خلافت را اِعمال می کردند، منسوب می دارند. سلجوقیان، در هر حال، ظاهراً اولین سلسله ای هستند که این عنوان را رسماً به کار بردند و آن را بر روی سکه های خود نقش کردند. این لقب از آن پس ویژه فرد قدر قدرت شد.
در نیمه دوم قرن یازدهم میلادی، سلاطین بزرگ سلجوق بر یک امپراتوری متحد، مشتمل بر تقریباً تمامی سرزمین های خلافت در آسیای جنوب غربی، به علاوه آسیای صغیر، فرمان می راندند. پس از مرگ سومین سلطان بزرگ، ملکشاه، در 485 ه.ق.، میان پسرانش جنگ داخلی در گرفت، و جریان تجزیه و تلاشی سیاسی، که در سایه فتوحات سلجوقیان وقفه یافته بود، این بار به دست شاخه های مختلف خاندان سلجوق یا سرکردگان آن ها، از نو شروع شد. مهم ترین این ها حکومت های سلاجقه کرمان، عراق، سوریه و آسیای صغیر بودند، که همه کم و بیش حرمت سلطان بزرگ را در خراسان پاس می داشتند.
در همین دوره ی فترت و ضعف بود که جنگجویان صلیبی، در 490 ه.ق. (1096 میلادی) وارد لوان (شرق طالع) شدند. در سی سال نخست، نفاق در جهان اسلام، کار مهاجمان را آسان کرده بود، و آن ها به سرعت از کرانه سوریه به سوی فلسطین پیش رفتند، و شماری امارات فئودال لاتینی در مراکز انطاکیه، ادسا، طرابلس و اورشلیم (بیت المقدس) برپا کردند. ولی حتی در این دوره اول هم موفقیت صلیبیون اکثراً محدود به اراضی و پستی و بلندی های ساحلی، مجاور مدیترانه و جهان مغرب بود. در داخله، در صحاری رو به شرق و عراق، واکنش در برابر آنان در دست تدارک بود. امیران سلجوقی حاکم بر دمشق و حلب نمی توانستند کار چندانی از پیش ببرند، و نیروی واقعی جنبش از شرق دورتر می آمد. در 521 ه.ق. آل زنگی [عمادالدین]- سرکرده ای ترک در خدمت سجلوقیان- موصل را گرفت، و رفته رفته در سال های بعد دولت مسلمان نیرومندی در شمال بین النهرین و سوریه برپا کرد. پسرش نورالدین در 549 ه.ق. دمشق را متصرف شد، قدرت یکپارچه مسلمانی در سوریه به وجود آورد، و جنگجویان صلیبی برای اولین بار حریف به واقع سرسختی در مقابل خود دیدند.
وجه تنازعِ دو طرف اینک تسلط بر مصر بود، چه خلافت فاطمیان در آن جا افتان و خیزان به سوی فروپاشی نهایی می رفت. سرداری کُرد به نام صلاح الدین ایوبی به مصر فرستاده شد که هم سِمت وزیر در دولت فاطمی داشت و هم نماینده منافع نورالدین بود. صلاح الدین در 568 ه.ق. (1172 میلادی) خلافت فاطمی را از بین بُرد، سیّادتِ تشریفاتی خلفای عباسی را به مصر بازگرداند، خود را عملاً فرمانروای آن مملکت کرد و ضمناً وفاداری مبهمی نیز به نورالدین نشان می داد. پس از مرگ نورالدین در 569 ه.ق.، صلاح الدین سوریه مسلمان را از وارثان نورالدین گرفت و سپس در 582 ه.ق. (1187 میلادی) به جهاد با جنگجویان صلیبی برخاست. صلاح الدین به هنگام مرگ در 589 ه.ق. اورشلیم را از مهاجمان پس گرفته بود و صلیبیون را، سوای باریکه ای ساحلی، از تمامی سرزمین های اسلامی بیرون رانده بود. اما در زمان جانشینانش امپراتوری ایوبیِ مصر- سوریه به تعدادی دولت های کوچک تقسیم گردید و این وضعیت به امارات صلیبی مجال داد نزدیک به قرنی دیگر به هستی متزلزل خود ادامه دهند، تا آن که در قرن سیزدهم حکومت مصری- سوری دیگری توسط ممالیک تشکیل شد که نتیجه اش انهدام نهایی صلیبی ها و دولت های کوچک دیگر در شامات بود.
در آسیای صغیر، استیلای ترکان ظاهراً بیش تر از طریق مهاجرت قبایل بود و نه اقدامی آگاهانه از سوی سلاجقه بزرگ. پس از تفوق، برای سامان دادن ایالت جدید، سلیمان قتلمش امیر سلجوق بدان جا اعزام شد و جانشینان وی تا پاین قرن دوازده میلادی سلطنتِ ترک نیرومندی در انطاکیه ایجاد کردند و پایتختش را در قونیه (ایکونیوم قدیم) قرار دادند. حکومت سلاجقه آسیای صغیر به اشکال گوناگون تا اوایل قرن چهاردهم دوام آورد و در دوره زمامداری آنان آسیای صغیر مرکزی و شرقی به تدریج بلاد ترکان شد. انبوه مهاجران ترک از آسیای شرقی به مملکت جدید رو آوردند و تمدن اسلامی ترکان جایگزین تمدن مسیحی یونانیان شد.
در این میان، دولت های سلجوقیِ شرق، نزار و ناتوان از ستیز و ضدیت بی پایان، به دشمنان داخلی و خارجی تازه ای برخوردند. در شمال شرق، قوم بیابانی دیگری، قراختاییان، در مرزهای اسلام سر برکشید. این ها مهاجران چینی، از نسل مغول، و پیشقراول های دشمن خوفناک تری بودند که مآلاً آمد. قراختاییان در اواسط قرن دوازدهم ماوراء النهر را از قراخانیان گرفتند و امپراتوری پهناوری از جیحون تا رود ینیسئی و سرحدّات چین تشکیل دادند. سلطان سنجر سلجوقی در 536 ه.ق. بر ضد این مهاجمان کافر اعلام جهاد کرد. ولی در نبرد دشت قطوان شکست خورد و منهزم شد. پژواک این فاجعه برای لشکریان اسلام حتی تا اروپای مسیحیِ دوردست رسید، و به جنگجویان وامانده صلیبی روحیه داد. شورش قبیله های ترک بیابان گرد به اضمحلال حکومت سلجوقی سرعت بخشید، و پس از مرگ سنجر در 552 ه.ق. قلمرو فرو پاشیده او به شماری دولت های کوچک، بیش تر زیر فرمان امرای سابق سلجوقی، تجزیه شد. حتی خلیفه در بغداد هم توانست چندی ابراز استقلال و اقتدار دینی مجدّدی بکند و نوعی دولت خلافتی هر چند ناپایدار در پایتخت قدیمی اسلام سُنیان برپا سازد. فراتر در شرق، والیِ ترکِ خوارزم، ایالت جنوبی دریای آرال، دولت تازه ولی مستعجلی تأسیس کرد، و مدتی چنان می نمود که شاید وی وارث قدرت و قلمرو سلاجقه بزرگ باشد.
این دوره مهاجرت و انسجام تفوق سیاسی و نظامی ترکان همچنین شاهد پاره ای دگرگونی های مهم در حکومت در حیات اقتصادی و اجتماعی، و نیز در فرهنگ و مذهب بود.
سلجوقیان در اداره امور حکومت خود تا حدّ زیادی به ایرانیان و دیوان سالاری دیرین ایرانی وابسته بودند. یکی از برجسته ترین چهره های این دوران وزیر بزرگ خواجه نظام الملک طوسی بود، که رسوم ملوک الطوایفی و رویه اقطاع دوره قبل را اصلاح کرد و به قاعده در آورد. براساس واگذاری زمین به جای مستمری، سوء استفاده های عصر پیش به ضوابطی جدید برای نظم اجتماعی و اداری مبدل گردید. سران لشکر مردان مسلح در اختیار حکومت می گذاشتند و در عوض به آنان زمین یا مِلک تفویض می شد یا خودشان به زور می گرفتند. این پاداش ها مشتمل بر نه تنها حق دریافت کارمزد از بابت جمع آوری مالیات بلکه سهمی از خود عایدات نیز می شد، و دولت مخارجش را علاوه بر جزیه و خراجِ شرعاً مجاز، لاجرم از راه تحمیل یک سلسله جریمه و باج تأمین می کرد.
در دورانی مشحون از این همه دگرگونی، اختلال اجتماعی گریزناپذیر بود. اشرافیت ایران از میان رفت و به فقر و مسکنت افتاد و طبقه جدیدی از حکام ترک نظامی جای آن ها را گرفت. ظهور اربابان تازه که مقیم محل نبودند به زمینداران ضربه زد. وجوهات مسکوک بسیار نادر شد، و کسبه و تجار هم در نتیجه صدمه دیدند.
جنبش مخالفِ عمده بار دیگر از آنِ شیعیان اسماعیلی بود، ولی به شکلی نوین و به کلّی متفاوت. پس از وفات خلیفه فاطمی مستنصر بالله در 487 ه.ق.، اسماعیلیه به دو شاخه تقسیم شدند. یک دسته پسر کوچک و جانشین وی در قاهره را زمامدار می شناخت، دسته دیگر خود را وابسته به پسر بزرگ اعلام کرد که کنار گذاشته شده و در اسکندریه به قتل رسیده بود. اسماعیلیانِ ایران، به سرکردگی حسن صباح، خلیفه فاطمی جدید را به رسمیت نشناختند و با قاهره قطع رابطه کردند. در ضمن به کیش خود شکل بدیع و شاخ و برگ بیش تری داده دست به مبارزه شدید و خشن جدیدی بر ضد حاکمیت سلجوقیان زدند. آیین اسماعیلی اصلاح شدن حسن صباح را «دعوت جدید» و پیروان او را معمولاً «حشیشیّه» (3) می خوانند؛ که مشتق از واژه عربی حشیش است، و مناسبت اطلاق آن احتمالاً غرابت رفتار آنان بود. مفهوم اروپایی امروزین واژه [آدمکش] ناشی از تدابیر و فوت و فن های سیاسیِ آن زمان اسماعیلیان است.
حسن صباح در 483 ه.ق. بر قلعه الموت، پناهگاه صعب العبوری در کوه های شمال ایران، دست یافت. «خداوندان الموت» در قرن بعد از این محل، و از پایگاه های مشابهی در سوریه به نام امام غایبِ مرموزی، دسته دسته پیروان فدایی و متعصب خود را به عملیات «فَتْک» و کشتار بر ضد سلاطین و امیران اسلام فرستادند. فرستادگان خداوندان الموت بی باکانه دست به رشته ای قتل دولتمردان و سرداران مشهور مسلمان، از جمله قتل خواجه نظام الملک طوسی در 485 ه.ق.، زدند. آدمکشی حشیشیّه تا هجوم مغولان در قرن سیزدهم ادامه داشت، از آن پس کیش اسماعیلی دچار رکود شد و به صورت بدعت کوچکی درآمد.
جنب و جوش حشیشیّه آخرین تلاش جدی شیعیان برای براندازی خلافت سُنیان و قدرت حاکم بود. در این میان تجدید حیات بزرگی در تسنن روی داد و به مرور زمان بر کلیه وجوه زندگانی، فکر و فرهنگ و ادب اسلامی اثر نهاد. ریشه های این نهضت را می توان در گذشته بسیار دور جست و جو کرد. تشکیلات دینی از مدتی پیش خود را از دولت مجزا ساخته بود، امتیازات ویژه اش در زمینه اصول دین، شرایع، آموزش و نهادهای اجتماعی را غیورانه پاس داشته بود، به روال منطقِ درونی خود رشد یافته بود و تنها به طور نامستقیم از الزامات و فشارهای دولت و حکومت اثر پذیرفته بود. این وضع البته مزایایی در برداشت، ولی عدم هماهنگی خطرناکی نیز به وجود آورد. تنش میان دین و دولت هنگامی وخامت یافت که در کشمکش چندین جانبه کسب قدرتِ برتر سران لشکر به پیروزی رسیدند و رابطه دولت و رعیت صرفاً متکی به زور و قهر و دغدغه وصول مالیات شد. شکاف وقتی بیش تر گردید که سپاهیان اکثراً دیگر از اصل و تبار قومیِ قاطبه اهالی نبودند و جماعت مشخص و مجزایی شدند، و نیز وقتی که اقتدار کامل سیاسی به دست فرقه هایی افتاد که منکر موازین سیاسی اصلی شریعت بودند. حذف آخرین پیوندهای اخلاقی و شخصی میان حکومت کننده و حکومت شونده، در جامعه ای مذهبی بنیاد، بحرانی ژرف در دین اسلام پدید آورد. حکومت به سربازان و فرقه ها و اداره امور دولت به طبقه ای از دبیران سپرده شد که خصایص فرهنگی و حرفه ای شان بیش تر از منابع ماقبل اسلام مایه می گرفت. فرقه های دگراندیش حتی در عرصه دین نیز تعلیمات پرجاذبه ای به جای معتقدات اهل سنت عرضه داشتند و به ویژه در شهرها پشتیبانی و پیروی دامنه دار به دست آوردند.
تجدید حیات تسنن در اوایل قرن یازدهم میلادی در خراسان آغاز شد. خراسان، در دست ترکان سُنی غزنوی، یگانه ناحیه با اهمیتی در جهان اسلام بود که تحت حکومت شیعه نبود. شیعیان مجدّانه کوشیدند تا محمود غزنوی (389-421 ه.ق.) را به جانب خود بکشند ولی موفق نشدند و محمود به حمایت از فرقه کرامیه برخاست. کرامیان که خود متهم به بدعت بودند، پیشگام رواج مجدّد سُنی گریِ ضد شیعی به شمار می آمدند. این رسالت از غزنویان به سلجوقیان رسید و این سلسله نهضت تسنن را به غرب به بغداد و ماوراء آن سوق دادند. سنیان فتح بغداد به دست سلجوقیان را رهایی از شیعیان آل بویه می دانستند.
احیای تسنن، آگاهانه یا ناآگاهانه، اساساً سه هدف داشت: براندازی حکومت های شیعی و اعاده خلافت، تدوین و ترویج مجدّد پیام تسنن در پاسخ به اندیشه های تشیع؛ و از همه دشوارتر، ادغام نهادهای دینی در زندگانی سیاسی اسلام.
هدف نخست تقریباً به طور کامل تحقق پذیرفت. در شرق آل بویه و دودمان های دیگر شیعه از بین رفتند و وحدت سیاسی اسلام سُنی دوباره برقرار گشت. پس از سرکوبی خلافت فاطمی در 567 ه.ق.، در تمامی بلاد اسلامی از آسیای مرکزی تا افریقا خطبه به نام خلیفه سُنی بغداد اقامه شد. حتی اسماعیلیان مبارز، با آن که از پای ننشستند، در پناهگاه های کوهستانی خود محصور ماندند، و تلاش آن ها برای براندازی حکومت سُنی به شکست انجامید. قدرت نظامی، سرسختی سیاسی، و جدّیت مذهبی ترکان هم این امور را میسر ساخت و هم به جهان اسلام توان آن داد که رویاروی کفار بایستد و آن ها را درهم بشکند، آسیای صغیر را برای اسلام فتح و حمله مسیحیان مغرب زمین را دفع کند.
مبارزه با دگراندیشی شیعی با موفقیتی چشمگیر انجام شد. آغاز آن در خراسان، در پرتو احیای سیاسی تسنن بود. اسماعیلیه مبلغان مذهبی کیش خود را معمولاً تعلیم می دادند، و علما و فقهای سُنی در اوایل قرن یازدهم میلادی، به تقلید از آموزشگاه های داعیان اسماعیلی در قاهره و در جاهای دیگر، به احداث مؤسساتی موسوم به مدرسه برای آموزش علوم دینی پرداختند. پس از پیروزی سلجوقیان، خواجه نظام الملک طوسی مدرسه ای در بغداد بنا کرد، و به زودی مدارس دیگری در سایر شهرهای سراسر بلاد اسلامی سر برآورد. صلاح الدین ایوبی و جانشینانش نظام مدرسی را در مصر گسترش دادند. پاسخ سنیان به آموزه هایی که ابتدا از طرف مدرسه ها و مُبلغ های فاطمی مصر و سپس به شکلی افراطی تر توسط داعیان خفیه ی اسماعیلیه تبلیغ می شد، در این مدارس دینی تدوین و ترویج می یافت.
پیروزی سنیان تقریباً کامل بود. سلاطین آخر دیلمی و فاطمی با ضعف و سوء حکومت خود آبروی هر دو نوع تشیع را برده بودند. تدوین نهایی وثقه ی احکام سنی مکتب های اشعری و ماتریدی، جزمیات شیعی را جز در میان اقلیت های کوچکی از میان برداشت. در زمینه تقوای عمومی، محتوای عاطفی تشیع اکثراً به تصوف انتقال پیدا کرد، که با وجود استظهار به دیانتِ باطنی و عرفانی توده ها و مقابله با جزمیّتِ سخت اندیش دولت و دولتیان، مع الوصف در میان اهل تسنن باقی ماند.
نهاد دینی به مرور زمان نه تنها به خود آمد بلکه موقعیت آن در مقایسه با حکومت صدر اسلام بسی بالاتر هم رفت. دیوانسالاران جدید اهل تسنن، تربیت یافته مدرسه ها بودند، و جای کاتبان دوره های پیشین را گرفتند و روحانیون نیز، با سلسله مراتب رسمی و حقوق اختصاصی شان، که احدی قدرت مداخله در آن نداشت، برای نخستین بار صاحب مقام تام الاختیار ثابت و یکی از ارکان نظم اجتماعی و سیاسی شدند. دوگانگی دیرینِ دین و حاکمیت سیاسی، ایمان و اقتدار، قانون و رفتارِ به اقتضای موقعیت، کماکان برجا ماند و در حقیقت نهادینه شد و خلیفه و سلطان حاکمیت متوازی یافتند، و در نتیجه دستگاه مذهبی سود کلانی بُرد.
ترکان مسلمان از همان ابتدا دلباخته پاسداری و پیش برد دین و قدرت اسلامی بودند و کیفیت رزمندگی خود را هیچ گاه از دست ندادند. زادگاه آنان سرحدّات شرقی رویاروی دیار کفار بود، و از آن جا رو به سوی سرحدّات غربی و مقابله با بلاد مسیحی برخاستند، و هنگامی که خلافت را به دست گرفتند اسلام در معرض حمله سه جانبه کافران مشرق، مسیحیان مغرب و بدعت گذاران داخلی بود. این کشمکش تلخ و طولانی و مآلاً قرین موفقیت نمی توانست بر جامعه و بر نهادهای اسلامی دوران استیلای ترکان بی اثر بماند. در حکومت سلجوقیان، شور و حرارت مذهبی عمیقی تمامی ساختار حکومت و دستگاه دیوانی را فرا گرفت. این امر را می توان به سهولت از ازدیاد قدرت و حیثیت و تشکیلات بهتر پایگان اهل سنت، و تأکید فزاینده آن ها بر تعلیمات دینی و زهد و تقوای شخصی حتی در نزد مقامات دولتی دریافت. سازمان های مذهبی آموزه های خود را تدوین کردند، بر انسجام و همبستگی خود افزودند، و دامنه نفوذشان را در میان مردم و نیز در دولت بسی گستردند. ادغام نهایی آن ها در ساختار حاکمیت سیاسی بعدها در عهد سلاطین عثمانی انجام پذیرفت.
در این میان خطر خارجی جدیدی، مرگبارتر از هر مخاطره پیشین، در حال تکوین بود. در دوردست های گوشه شمال شرق آسیا، خانِ مغول تموچین، پس از کشمکشی خونین، قبایل جنگجوی بیابان گرد را متفق ساخته خود را با لقب چنگیزخان [یعنی خان خانان] فرمانروای مغولستان کرده بود. چنگیز در بهار سال 602 ه.ق. (1206 میلادی) همه طوایف مغول را به مجلس عالی [قوریلتای] در کنار سرچشمه های رود اونون فرا خواند. در آن جا بیرق سفید مغلوان تصویرگر نُه دُم اسب را در برابر آنان برافراشت، و حاضران همه به او ابراز وفاداری کردند و وی را خان خود خواندند. امپراتوری پرسیطره مغول از این جا آغازید.
در سالیان بعد طوایف دیگر مغول و کفار ترک، و حتی قبایل جنگلیِ سیبری جنوبی، با قهر و زور تسلیم او شدند، و چنگیزخان مهیای سوق اقوام اِستپ ها به سوی فتوحات عظیم گردید. چنگیز در 615 ه.ق. آسیای شمال شرقی را در چنگ خود داشت، و به غرب روی آورد. سپاه مغول، تحت فرماندهی یکی از سرداران چنگیز به نام جبه نویون به خاک قراختای حمله برد، سرزمین ها را تا سیحون یکسره تصرف کرد، و همجوار سلطان ترک مسلمان خوارزم شد. در سال نو، در شهر مرزی اترار در کرانه سیحون، به حکم والی خوارزمی، کاروانی از مغولان به یغما رفت، و چهارصد و پنجاه تن تجار اکثراً مسلمان، از دم شمشیر گذشتند.
انتقام چنگیزخان شدید و برق آسا بود. در 616 ه.ق. وی پیشاپیش سپاهیانش از سیحون عبور کرد و وارد دیار اسلام شد- و در 617 ه.ق. شهرهای بخارا و سمرقند و تمامی سرزمین های ماوراء النهر به دست سپاهیان چنگیز افتاد. در سال بعد مغولان آماده گام بعدی بودند. به آسانی از جیحون گذشتند و عزم تصرف مرو و نیشابور و فتح مشرق ایران را کردند.
مرگ چنگیزخان در 624 ه.ق. وقفه کوتاهی در پیشتازی پدید آورد، ولی به زودی خانِ جدیدی مهاجمات را پی گرفت. در 628 ه.ق. یورش تازه ای به باقیمانده درهم شکسته دولت و سپاه خوارزمیان آغاز شد. مغول ها تا 639 ه.ق. غرب ایران را هم گرفتند، و به گرجستان، ارمنستان و شمال بین النهرین تاختند. سه سال بعد به قوای سلطانِ سلجوقیِ آسیای صغیر برخوردند و آن ها را از پا در آوردند.
در اواسط قرن هفتم هجری (سیزدهم میلادی) لشکرکشی دیگری به غرب طرح ریزی و به اجرا نهاده شد. هلاکوخان مغول، نوه چنگیز، به دستور خان خانان، که اینک از پکن فرمان می راند، از جیحون گذشت تا بر کلیه سرزمین های اسلامی تا خاک مصر دست یابد. سوارانِ گیسو بلند مغول در ظرف فقط چند ماه سراسر ایران را در نوردیدند، بر همه مقاومت ها غلبه کردند، و حتی اسماعیلیان راـ که در قلاع خود در برابر هر حمله ای قبلاً ایستاده بودند- در هم شکستند.
سرانجام در صفر 656 لشکر مغول به شهر بغداد یورش برد. آخرین خلیفه المستعصم بالله، پس از مقاومتی ناچیز و بی ثمر، بیهوده امان خواست و التماس مصالحه کرد. مغول ها به شهر هجوم آوردند، آن جا را تاراج کردند و سوزاندند، و در 16 صفر 656 امیر مومنان و هر که از خانواده اش را یافتند به هلاکت رساندند. دودمان عباسی، که دقیقاً نزدیک به پنج قرن پیشوای تشریفاتی اسلام اهل سنت بود، نابود شد.
تباهی نهاد تاریخی بزرگ خلافت، که حتی در دوران زوال مرکز شرعی و مظهر وحدت اسلام به شمار می رفت، پایان یک دوران در تاریخ اسلام، نه تنها در شکل ظاهری حکومت و حاکمیت، بلکه در نَفْس تمدن اسلامی بود. تمدن اسلامی پس از دگرگونی ناشی از آخرین موج تهاجم اقوام اِستپ ها، در مجاری نوینی متفاوت با قرون پیشین به جریان افتاد. ولی اثرات اخلاقی بلادرنگِ انهدام خلافت احتمالاً آن چنان که اغلب ذکر شده نبود. دیرزمانی بود که نهاد خلافت در امور دخالت چندانی نداشت، و مغول ها در واقع صرفاً فاتحه میّت را خواندند. نهادهای حقیقی قدرتِ سیاسی و نظامی بر اثر نابودی خلافت تغییر زیادی نکردند. سلطنت را فقیهان و نهادهای دینی در همه ممالک اسلامی به رسمیت شناخته بودند و سلاطین به مرور زمان بی مجوز، القاب مذهبی و امتیازاتی را که سابقاً حق ویژه خلفا بود، به خود داده بودند.
درباره اثرات تسخیر مغول، از جنبه دیگری- یعنی از بابت وسعت و عظمت خساراتی که وارد کردند- نیز غلو شده است. دیرگاهی ویرانی مغول را موجب انحطاط تمدن اصیل اسلامی و در حقیقت تمامی ناکامی های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی خاورمیانه تا به امروز می شناختند. این دیدگاه را اکثر مورخان معاصر کنار نهاده یا بسی تعدیل کرده اند، چرا که بررسی دقیق تر گذشته، تجربه بی واسطه جنگ و ویرانی های عصر جدید، داوری های روزگارانِ زود باورتر ما را تعدیل کرده است. حالا گفته می شود که اثرات ویران گر مهاجمات مغول آن چنان که زمانی تصور می رفت عظیم، پایدار یا حتی دامنه دار نبود. اثر فوری ضربه های مغول، اگرچه در قیاس با معیارهای امروزی ناچیز، اما بی شک کاری بود، سرزمین هایی یکسره تخریب، بی جمعیت، بی خانمان و نابود شد. البته مصر، که از آن موقع تا به امروز کانون اصلی فرهنگ عرب است، لطمه غیرمستقیم دید ولی هرگز به دست مغول ها نیفتاد. سوریه فقط در معرض تاخت و تاز بود، و پس از شکست قاطع مغول ها در نبرد عین جالوت توسط سپاه ممالیک مصر (658 ه.ق.)، سوریه به قلمرو پادشاهی مصر ملحق شد و از حمله مغول مصون ماند. آسیای صغیر سالیان سال تحت الشعاع حضور مغولان در ایران بود و به همین سبب از بسیاری جهات تغییر شکل داد، و توانست گهواره آخرین و بزرگ ترین امپراتوری اسلام گردد. ایران، به راستی، سخت کوبیده شد- ولی حتی در این جا نیز سرتاسر مملکت آسیب ندید. در جنوب، دودمان های محلی داوطلبانه تسلیم مغول ها شدند، شهرهای خود را از چپاول مهاجمان نجات دادند، و رونق آنان هم چنان ادامه یافت. ایالت فارس، پارس کهن، بار دیگر کانون اصلی حیات ملی ایران شد، و شهر شیراز، در تقریباً سی مایلی کرسی باستانی تخت جمشید، شاهد شکوفایی سرشار فرهنگ ایرانی پس از دوره مغول بود. چهره های برجسته زمان از جمله عبارت بودند از سعدی (600-691 یا 694 ه.ق.) و حافظ (حدود 720-792 ه.ق.)، منجم نامی قطب الدین شیرازی (634-710 ه.ق.) و معمار مشهور قوام الدین (درگذشت 853 ه.ق.)، سازنده مسجد گوهرشاد در مشهد، که به عقیده بسیاری بزرگترین دستاورد معماری ایران است.
حتی در آن قسمت های ایران که عرصه تاخت و تاز مغول بود، بهبود و عمران به سرعت انجام پذیرفت. پس از ضربات نخستینِ تسخیر مملکت، خان های مغول دورانی از ثبات نسبی سیاسی به ایران آوردند، بازسازی زندگی شهری، صنعت و تجارت را تشویق کردند، صنایعی را که مفید می دانستند گسترش دادند، و پس از اسلام آوردن (در 695 ه.ق.) ادبیات و معارف اسلامی را رونق هم بخشیدند. در قرن چهاردهم میلادی، خان های مغول سرگرم بنای ابنیه شکوهمند برای نماز و عبادت اسلامی بودند. فتوحات مغول از جهتی جان تازه به پیکر متزلزل تمدن خاورمیانه دمید.
همان گونه که فاتحان اولیه عرب، با پیوند تمدن شرق مدیترانه و تمدن ایران برای نخستین بار در یک دولت، عصر نوینی از برخورد بارور اجتماعی و فرهنگی را به ارمغان آوردند، مغول ها نیز اکنون، تحت فرمانروایی یک دودمان برای نخستین بار، تمدن های خاورمیانه و خاور دور را به هم پیوند زدند، که آثار ثمربخش آن بلافاصله در تجارت و فرهنگ عیان شد. مغول ها در عین حال راه تماس های متقابل جدید و سودمند با اروپا را هموار کردند، و بسیاری از اروپاییان هم فرصتِ حضور زمامداران غیرمسلمان را در منطقه غنیمت شمرده درصدد استفاده از جاده های زمینیِ منتهی به چین برآمدند.
یک نمونه خوب از ثمرات تماس این تمدن ها، جامع التواریخ به قلم مورخ ایرانی رشیدالدین فضل الله (حدود 645-718 ه.ق.) است. رشیدالدین، یهودی نومسلمان، طبیب، فاضل و وزیر بود و غازان خان و الجاتیو (سلطان محمّد خدابنده) کار تصنیف تاریخ جهان را به او سپردند. وی گروهی همکار از اقوام مختلف، از جمله یک دانشمند چینی، یک مرتاض بودایی از کشمیر، یک متخصص مغول در رسوم قبیله ای، یک راهب فرنگی، و همچنین محققانی از ایران گرد آورد، و به استعانت آنان تاریخ جهانی جامعی از چین تا انگلستان نگاشت. در نگارش این تاریخ جهان و پا نهادن به فراسویِ تمدن خودشان، رشیدالدین و همکاران پانصدسالی بر اروپاییان تقدم داشتند.
صدمه حمله مغول در یک زمینه واقعاً ماندگار بود: بغداد، عراق، موقعیت محوری اش در جهان اسلام را دیگر هیچ گاه باز نیافت. اثر فوری تهاجم، گذشته از فروپاشی حکومت، ویرانیِ شبکه وسیع آبیاری مایه برکت و حتی حیات مملکت بود. در ایران به مجرد آن که نظام جدید زمام امور را به طور قطع به دست گرفت نظم و آسایش بازگشت، اما در عراق ویرانی پایانی نداشت. فرمانروایان مغولِ ایران پایتخت خود را در آذربایجان قرار دادند، و تبریز اقامتگاه آنان به شهری بزرگ و ثروتمند رشد پیدا کرد. ولی عراق در این ایام ایالت مرزی دور افتاده و میدان تاخت و تاز تباه کننده بدویان عرب شد، اینان به هر کجا که مغول ترک گفت پا نهادند و، برخلاف مغولان، برجا ماندند، و دیگر تکان نخوردند. از آن پس، وادی میان دجله و فرات، با مرزی از شن و پولاد از کشورهای مدیترانه در غرب بریده شد و در شرق محصور و تحت الشعاع مرکز بالنده ایران قرار گرفت و دیگر نتوانست واسطه داد و ستد شرق و غرب باشد. راه های تجارتی، به مقصد شمال و مشرق، به آسیای صغیر و ایران و به مقصد مغرب و جنوب، به مصر و بحر احمر انتقال پیدا کرد و در نتیجه عراق و پایتخت درهم شکسته خلفا قرن ها در رکود و اهمال ماند.
در دوران پس از سقوط خلافت، مرز فاصلی بین دو حوزه فرهنگی بزرگ خاورمیانه پدید آمد. شمال منطقه نفوذ تمدن ایرانی بود، و با مرکز آن در فلات ایران، از سمت مغرب تا قلب آناتولی و فراتر به سرزمین های متصرفی ترکان عثمانی در اروپا، و در مشرق تا آسیای میانه و مستملکات جدید مسلمانان در هندوستان گسترش داشت. در این ممالک، عربی کماکان زبان دین و علوم دینی، شریعت، حدیث و حکمت الهی باقی ماند، ولی ادبیاتِ عربی ناشناس بود. حیات چیره ادبی و هنری، سنت های ایرانِ اسلامی بود، که در طی به اصطلاح «میان پرده ایرانی» آغاز شد، در حکومت سلسله های ترک تداوم یافت، و در زمان مغولان و جانشینان شان تجدید حیات نوینی به بار آورد. زبانِ فارسی در خود ایران زبان گفت و گو و فرهنگ باقی ماند. در مشرق و مغرب ایران، در آسیای مرکزی و در آسیای صغیر، زبان ها و ادبیات تازه ای با تغذیه و تأثیرپذیری ژرف از آثار کهن فارسی، پدید آمد.
در جنوبِ این حوزه ایرانی، مراکز عربی زبان تمدن قدیم، ایالت متروک عراق، و کانون جدید مصر قرار داشت و دامنه نفوذ آن از سوی غرب و جنوب به قاره افریقا گسترده می شد. نفوذ ایرانی، در هنر و به ویژه در معماری، تا حدّی در این سرزمین ها هم دیده می شد، ولی زبان و ادب فارسی نسبتاً ناشناس بود، و فرهنگ ادبی همچنان در خطّ ادب نفسِ قدیم عرب راه می سپرد.
از نقطه نظر سیاسی ترکان و مغولان همه جا غالب بودند. خاندان های ترک و مغول بر تمامی ممالک از مدیترانه تا آسیای مرکزی و هند، و حتی بر امپراتوری سوری- مصریِ ممالیک فرمان می راندند. سرزمین های سوریه و مصر از مدت ها پیش توسط طبقه حاکمه ای از ممالیک ترک تبار اکثراً اهل قیچاق در شمال دریای سیاه، اداره و حراست می شد. بعدها چرکس ها و قفقازی های دیگر جای این ها را گرفتند، و حتی گاه آن ها را با حیله از میدان در کردند.
در این عصر تنوع فرهنگی و تعارض فزاینده سیاسی در میان مناطق دوگانه نفوذ، عامل وحدت بخش عمده همانا دین بود، مخصوصاً در کسوتِ عرفان نو که از زمان سازش بزرگ تصوف و تدین به دست غزالی در دوره سلجوقی تحقق یافته به همه جا گسترده بود. تجدید حیات تسنن در قرن یازدهم به احیاء و اتحاد اسلام یاری فراوان رساند، ولی کار هنوز ناتمام بود. روستاییان و چادرنشینان بیرونِ جریان مانده بودند، و در دورانی که حکومت های غیرنظامی در حال فروپاشی بود و مردمان بسیاری در کوچ و حرکت بودند، طوایف بیابان گرد اهمیت زیاد یافتند. تصوف به ویژه بر قبایل ترک عمیقاً اثر نهاد. اینها ابتدا به تبلیغ عارفان و دراویش اکثراً تُرکِ خانه به دوش، که دین و ایمان شان هیچ شباهتی به جزمیّات بغرنج مدرسی نداشت، اسلام آورده بودند. طریقت بینابینیِ غزالی راه ادغام عرفان و الهیات را هموار ساخت. ضربه تکان دهنده تسخیر و حکومت کفار، روحانیون و مردم را در آغوش هم افکند. از آن پس صوفیان و متکلمانْ پیرو شریعت سنی گرایِ واحدی شدند، با وجود این عبادات و اعتقادات آن ها با هم تفاوت فراوان داشت و اغلب نیز با یکدیگر در ستیز بودند.
از قرن سیزدهم میلادی به این طرف، اخوتِ صوفیان مظهر مشخصّه حیات دینیِ توده های خلق بوده است. از آن پس تصوف نیروی پیوند دهنده وحدت اسلامی، بیان عمده عاطفه و اخلاص دینی و به مرور زمان منبع فرهنگ فکری و گاه حتی قدرت سیاسی شد. عثمانی و ایران دو دولت رقیب در تلاش تسلط بر خاورمیانه اسلامی بودند، و دودمان های حاکم بر این دو کشور در آغاز عصر نو هر دو در اصل عمیقاً از آرمان و از سازمان صوفیان نشأت پذیرفتند.

پی نوشت ها :

1. Polovtsi
2. Kuman
3. Assassins

منبع مقاله :
لوئیس، برنارد؛ (1381)، خاورمیانه، حسن کامشاد، تهران: نشر نی، چاپ سوم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.