جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا
مدرسه ساز
شهید علی مرادی
مدیر مدرسه ی دیگری به من گفت: « این دانش آموزان همگی از خانواده های مستضعف هستند و حتی تعداد زیادی از آنان با دمپایی به مدرسه می آیند. از نکات دیگر اینکه نیمی از دانش آموزان مدارس چهارده معصوم( علیهم السلام) از اهل سنت هستند».
مدرسه ی حضرت امام رضا( علیه السلام) نمونه بارزی از این دست می باشد.(1)
کمتر به مأموریت برو!
شهید احمدعلی نجاریان
در شرایط سخت، به فکر جان من بود نه خودش!
شهید شیدایی
من دو خودروی 106 داشتم. آن ها را به فاصله ی ده متر از هم قرار دادم تا بتوانم بچه ها را زیر نور ماشین جمع کنم و وقتی غبار تمام شود آن ها را به یگانشان برسانم. ساعت حدود 2 شب بود و می ترسیدم کسی آن جا بماند. سرباز شیدایی را دیدم که پشت سر من ایستاده بود. از او خواستم در جمع قرار گیرد چون احساس خطر می کردم، اما او به جمع ما نیامد. چندین بار به او فرمان دادم اما هیچ توفیری نکرد. تا اینکه بر سرش فریاد کشیدم، اما باز هم نیامد. این بار به شدت به بازویش زدم اما باز هم پشت سرم ایستاد و جلو نیامد تا این که غبار تمام شد.
بعد از مدتی فهمیدم که او می ترسید، من جا بمانم و در آن شرایط سخت به فکر جان من بود. اما من این را نمی دانستم و تا یک هفته ناراحت بودم که چرا با این سرباز فداکار این گونه برخورد کردم.
*
شرایط سختی بود و بالگردهای دشمن می آمدند و ما را اذیت می کردند. جایی که ما حفره روباه می ساختیم و هرکس زخمی می شد باید می ماند تا این که شب بتوان او را نجات داد. غفورزاده نزد من آمد و گفت: یک 106 و یک دوشکا مخفی کرده ام. یک نفر را از یگانت به من معرفی کن چون کسی جرأت چنین کاری ندارد. شیدایی گفت: من می روم. گفت: تو بی سیم چی هستی و باید این جا بمانی. گفت: نه، من حتماً می خواهم این کار مهم را انجام دهم و با گریه از من خواست تا با او موافقت کنم. تا اینکه من او را نزد فرمانده دسته ی یک، جناب سرهنگ جعفری فرستادم. وصیت نامه اش را به سرهنگ دادم، شیدایی با شجاعت تمام به جلو رفت و با دوشکا دو بالگرد عراقی را زد، ولی بلافاصله تانکی که آن جا بود با تیر مستقیم به او شلیک کرد.
نزدیکش رفتم و دیدم که به شهادت رسیده بود، اما چشمانش باز و زیبا بود.(3)
ادامه ی همکاری بعد از اتمام خدمت!
شهید نصر
از همان دیدارهای نخست، به استعداد، ذوق، و روحیه ی لطیف او پی بردم و برخوردهای برادرانه و صادقانه اش با دیگران، مرا شیفته کرد.
بعد هم فهمیدم که در هنر عکاسی بسیار باذوق است. هم اکنون نیز عکس هایی که از ما گرفته است خاطره انگیزترین عکس های ماست. عکس هایی را هم که از شهید صیاد شیرازی گرفت در کتاب فروشی ها و نماز جمعه ها به فروش رسید.
سال 1360، شهید صیاد شیرازی به عنوان فرمانده ی نیروی زمینی منصوب شد و همکاران، به همراه ایشان به تهران عزیمت کردند.
شهید نصر، خدمتش تمام شده بود؛ اما همواره در سپاه و بسیج فعال بود و با دفتر فرماندهی نیروی زمینی هم، همکاری داشت. درواقع رابط بین نیروی زمینی ارتش و سپاه بود که در آن زمان، خیلی نزدیک به هم عمل نمی کردند. همزمان وظیفه ی پیک فرماندهی نزاجا را نیز با موتور خویش انجام می داد و در چند مأموریت، من نیز به همراه ایشان بر ترک موتور نشستم.(4)
پی نوشت ها :
1. فریاد محراب، ص 168.
2. خادمین حسین سلام الله علیه، صص 42-43.
3. سرباز، صص 75-74.
4. سرباز، ص 77.
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.