مرد الوار بر دوش!

در تابستان 1360 در کنار شیرمردان و رزمندگان پرشوری چون اصغر معصومی، حبیب الله دهدار ابراهیمی، حمدالله زارعی، رحیم مسعودنیا و... که همگی به لقاالله پیوستند، در جبهه ی شوش بودیم. شب ها به حفر شیار و زدن خاکریز
چهارشنبه، 7 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرد الوار بر دوش!
مرد الوار بر دوش!

 






 

شهید حبیب الله شمایلی

در تابستان 1360 در کنار شیرمردان و رزمندگان پرشوری چون اصغر معصومی، حبیب الله دهدار ابراهیمی، حمدالله زارعی، رحیم مسعودنیا و... که همگی به لقاالله پیوستند، در جبهه ی شوش بودیم. شب ها به حفر شیار و زدن خاکریز مشغول بودیم و روزها علاوه بر مقابله با بعثیان، به کار سنگرسازی می پرداختیم. در آن هوای داغ و غوغای طوفان شن، مردی را می دیدم که بی توجه به شرایط آب و هوایی، الوار بر دوش خویش می برد، تا آنها را برای ساختن سنگر به کار ببرند. او رزمنده ی رشید و با صلابت، حبیب الله شمایلی بود.
*
زمستان 1361 بود و عملیات و الفجر مقدماتی. روند کارزار به مرحله ی دوم رسیده بود. آقا حبیب در آن ایام، مسئولیت عملیات تیپ 15 امام حسن( علیه السلام) را برعهده داشت. حدود ساعت 3 نیمه شب بود و خستگی و کوفتگی از سر و روی او می بارید و اصلاً رمقی برایش نمانده و توان راه رفتن را از کف داده بود. او به ناچار می خواست یکی دو ساعت بیارامد. از سوی فرماندهی لشکر( شهید حسن درویش) به محور خبر دادند که یکی از گردان ها در منطقه به مشکلی برخورده است. پس یکی از مسئولین برای بررسی و رفع مشکل به آنجا بشتابد.
آقا حبیب با آن خستگی و بی رمقی برخاست و یک بی سیم چی را همراه خویش برد و روانه ی منطقه شد. به آنجا که رسید، مشکل گردان را پس از بررسی به فرماندهی لشکر گزارش داد و خود از عهده ی آن برآمد. وی به سبب وضعیت ویژه ی منطقه، چاره ی کار را در این دید که آن گردان را اندکی به عقب آورده تا همان جا پدافند کنند.
نزدیکی های صبح بود که برگشت. و چون آبی نبود که با آن وضو کند، تیمم کرد و بعد از نماز در سنگری که حدود 40 سانتی متر گود شده بود، سرش را روی زمین نهاد و خوابید. خستگی او به حدی بود که دیگر نه ملاحظه ی آفتاب را می کرد و نه کاری به آتش سنگین دشمن داشت. در این میان چند ساعت چشم بر هم نهاد و استراحت کرد.
*
ایامی که به منظور اجرای تمرینات در امور نظامی کوهستانی و آموزش راپِل به منطقه ای در شهرستان شوشتر رفته بودیم، گردان ها و واحدهای تیپ 15 امام حسن( علیه السلام) کار خود را تحت عنوان« زندگی در شرایط سخت» آغاز کردند که تمرینات دشوار بدنی و دوری از غذا به مدت 48 ساعت از جمله ی آنها بود. بچه ها در این مدت، خود را از غذای گرم محروم داشته و از درختان جنگلی به مقدار اندکی تغذیه می کردند. آقاحبیب و دو تن از برادران مجموعه ی فرماندهی تیپ، یک دیگ بزرگ غذا را از آن طرف رودخانه به این سو عبور داده و مسافت زیادی را هم پیاده طی کردند تا غذای گرم به رزمندگان برسانند. هنگامی که بچه ها این بزرگی و فروتنی را از او دیدند، خستگی را فراموش کرده و او را در آغوش گرفتند و بوسیدند.
*
شهیدان شمایلی و بهروزی جنب و جوش و پشتکار عجیبی داشتند. آنان پس از نماز صبح تا گذشت پاسی از نیمه شب کار می کردند. در مواقع عملیات گاهی دو تا سه شبانه روز نمی خوابیدند و اگر می خوابیدند به شکل نشسته بود و بسیار کوتاه.
او در عرصه ی جنگ یک آچار فرانسه بود. هر مسئولیتی که پیش می آمد، نام حبیب بر زبان ها بود. رئیس ستاد اطلاعات عملیات، طرح و عملیات، جانشین فرماندهی و... بعضی ها می گفتند: فلان مسئولیت را نمی پذیرم؛ ولی آقاحبیب حتی یک بار چنین سخنی نگفت.
مسئولیت جانشینی لشکر 7 ولی عصر(عج) را به عهده داشت؛ اما چون یک بسیجی سبک پا در هر جا و هر صحنه ای پرجنب و جوش دیده می شد. در میدان نبرد، در کارهای عادی جنگ در کار سنگرسازی و... در کمال فروتنی و خاکساری پیش گام بود.
*
آقاحبیب هنگام عملیات در حوالی پاسگاه« ترابه» از ناحیه ی بالای زانو ترکش خورد. او را به تهران اعزام کردند و پا تا کمرش را گچ گرفتند. وقتی که از بیمارستان رها شد، پیکانی را کرایه کرده و خانواده اش را مستقیماً به بهبهان فرستاد و خود با وسیله ای به مقر تیپ امام حسن( علیه السلام) آمد. دوستان از دیدار دوباره ی او بسیار شادمان بودند؛ ولی از ماندنش با آن وضعیت دردناک جسمانی، رنج می بردند. از این رو سعی بسیار نمودند که وی را جهت استراحت به منزل بفرستند. به او می گفتند: به نفع خودتان است که تا حصول بهبودی کامل این جا نباشی. اصلاً شرایط اینجا برایتان مناسب و رضایت بخش نیست و برای ما هم مشکل ساز می شوی.
از ما گفتن و از او نشنیدن. شهید چنان پای بسته ی رزم و مأنوس با رزم آوران بود که هر روز با آن پیکر مجروح تا به نیروها سر نمی زد و واحدها را بررسی نمی کرد، از پای نمی نشست و دمی نمی آسود. مسئولیت شهید در آن موقع، جانشینی فرماندهی تیپ 15 امام حسن( علیه السلام) بود.
روزی به من گفت: می خواهم گچ پایم را باز کنم و به فیزیوتراپی بروم. وقتی که همراه با او نزد پزشکی در اهواز رفتیم، نامه ای در دستش بود که از تهران برایش به عنوان استراحت نوشته بودند. آن نامه را که به پزشک تحویل داد، تازه فهمیدم که سه ماه کامل حقّ استراحت او بوده؛ حقّی که از آن گذشته و نسخه ای که به کسی نشان نداده بود حتی من که همه جا همراه او بودم، از این مسأله خبر نداشتم.
*
در گیرودار عملیات بدر، وقتی یگان ما- تیپ 15 امام حسن ( علیه السلام) - الصخره و البیضه را به تصرّف خود درآورد، در جناح چپ، برخی از یگان های دیگر چندان موفق ظاهر نشده و به اهداف از پیش تعیین شده نرسیدند. از این رو شهید شمایلی دستور داد تا به پایگاه های خود بر روی آب های هور برگردیم. گفتم: برادر حبیب! شما چون فرمانده هستید، به عقب بروید و نگران نباشید که خود، گردان را برمی گردانم و لازم نیست این جا بمانید.
در همین لحظه بود که خمپاره ای به قایق حبیب خورد و او را از ناحیه ی پا مجروح کرد. لب به دعا و نیایش گشود و اشهد خود را خواند. در همان حالت پر درد و رنج که خون درون قایق را سرخ کرده بود، به باند پیچی پای خود پرداخت. اما:

تیری زدی و زخم دل آسوده شد... هان ای طبیب زنده دلان مرهمی دگر

باز اصرار ورزیدم که خون ریزی پایتان مشکل ساز شده و بهتر است که بچه ها شما را با قایقی به بهداری برسانند؛ ولی این بار هم اجابت نکرد، و گفت: تا زمانی که تمام نیروها به عقب برنگردند، از این جا نمی روم. بدنش رفته رفته بی رمق شده و رو به ضعف می رفت. حبیب گفت: دارم غش می کنم. او را وادار کردیم تا لحظاتی در قایق به حالت درازکش استراحت کند. بعد از گذشت اندک زمانی، دوباره به او گفتم: همه ی بچه ها را به عقب فرستادیم و دیگر جای نگرانی نیست. حال اجازه دهید تا شما را به پایگاه بفرستم.
باز هم نپذیرفت و گفت: تا تمام قایق ها به منطقه ی « شطعلی» نرسند، هرگز نمی روم. هرچه اصرار و التماس کردیم، در روح بلند و مقامش اثری نبخشید و به خاطر مقام فرماندهی اش، مسلماً اطاعتش واجب بود. سرانجام چنین شد و قایق ها به شطعلی رسیدند. موقعی که او را در وضعیت حساس و با پیکر مجروح به بهداری رساندیم، آنان گفتند که اگر تا لحظاتی دیگر درنگ می کردید و او را به این جا نمی رساندید، کارش تمام بود.
*
یکی از روزهای عملیات کربلای 5 آقا حبیب را با سر و صورت خاکی و پوتین گل آلود دیدم. از شکل و شمایل غیر عادی اش پیدا بود که مدت ها در منطقه حضور داشته، بی آنکه استراحتی کرده باشد. به او گفتم: برادر حبیب! به اهواز برو و حمامی و استراحتی بکن و برگرد.
شهید در پاسخ گفت: برادر رجبی! مگر در این وضعیت، موقع حمام کردن و رفتن به عقب است؟
وی با وجود خستگی و کوفتگی زیاد حاضر نشد یک روز منطقه را ترک کند و برای رسیدگی به سر و وضعیتش به اهواز بیاید.(1)

پی نوشت ها :

1. صبح ارغوانی، صص 120، 96، 47، 160، 158، 36 و 32.

منبع مقاله :
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما