جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا
کار خودش را به دیگران واگذار نمی کرد
شهید محمدجعفر نصر اصفهانی
گاه که نوبت نگهبانی شهید نصر در روزهای تعطیل می شد، با توجه به این که می دانستیم متأهل است و خانمش در تهران سکونت دارد، به او می گفتیم: ما به جای شما نگهبانی می دهیم.
اما او به هیچ وجه قبول نمی کرد و می گفت: « من خودم می مانم، نیازی نیست شما این کار را بکنید».
این شهید بزرگوار، آن قدر مکلّف و با احساس مسئولیت بود که هیچ وقت به خود اجازه نمی داد کارهایش را به دیگران واگذار کند و هر مسئولیتی را به او می سپردند، به نحو احسن به پایان می رساند.(1)
با پشتکار و مسئولیت پذیر
شهید محمدجعفر نصر اصفهانی
آشنایی من نیز با ایشان از آن جا شروع شد. در صحبت کوتاهی با ایشان، او را فردی با اراده و آشنا به امور و معتقد به اسلام و انقلاب شناختم. پس از گذشت چند سال، در تابستان 1366 که برای بار دوم مسئولیت لشکر 28 پیاده ی کردستان را داشتم، شهید نصر به اتفاق چند نفر از هم دوره هایش پس از طی دوران دانشکده ی افسری و مقدماتی پیاده، داوطلبانه منطقه ی کردستان را به عنوان محل خدمت انتخاب و خود را به لشکر 28 پیاده ی کردستان معرفی کردند. شهید، به تیپ دوم لشکر در مریوان منتقل و به عنوان فرمانده گروهان در گردان 120 پیاده ی منصوب شد. تلاش می کرد که هر نوع مأموریت سخت و دشوار را انجام دهد و در این امر از شور و حال عجیبی برخوردار بود. وی با ایمان و اعتقاد راسخی که داشت، یگان نمونه ای درست کرده بود و مسئولیت تأمین قسمتی از ارتفاعات« سورن» را به عهده داشت.
یکی از روزها برای بازدید از خطوط مقدم، به ارتفاعات مرزی سورن که صعب العبور هم بود، رفتم. شهید نصر را با یگانی منضبط و آموزش دیده و تلاش گر در تمام زمینه ها، با استحکاماتی قوی و اصولی دیدم و کلیه پرسنل و کادر وظیفه از وی راضی بودند. در این بازدید که مدتی طول کشید، شهید نصر، ما را به سنگر خود دعوت کرد و ابتدا فریضه ی نماز را به جا آورده، سپس با ناهار ساده ی سربازی که با امکانات موجود یگان تهیه شده بود، پذیرایی شدیم. در آن جا با مدیریت، پشتکار و مسئولیت پذیری کم نظیر وی بیش از پیش آشنا شدم و با علاقه و ایمان و تعهدی که در او سراغ داشتم، آینده ی وی را برای اسلام و انقلاب بسیار مفید دیدم و با خود گفتم که در آینده ای نزدیک، یکی از فرماندهان لایق در رده ی بالای ارتش خواهد بود.(2)
سیم کشی ساختمان بعد از کار اداری!
شهید عباسعلی خمری
روزی با هم بعد از کار اداری به ساختمانی که شهید، سیم کشی آن را اجاره کرده بود، رفتیم. پس از مدتی که به کندن جای لوله خرطومی مشغول بودم، خسته شدم و در گوشه ای نشستم. شهید به تنهایی کار را انجام می داد و به من هم گفت: « اشکال ندارد شما استراحت کنید.»
به هر حال ایشان پرتوان و با جدیّت و من کج دار و مریز، کار را ادامه دادیم تا این که وقت نماز مغرب شد. شهید همزمان با وقت نماز، بی درنگ کار را تعطیل و مهیّا برای نماز شد و بقیه ی کار برای روز بعد ماند. بالاخره شب، با بدن کوفته و خسته خوابیدم. روز بعد هم شهید آماده برای ادامه ی کار شد.
الغرض ایشان در حالی که مشکل مالی داشت، اصلاً اظهار نمی کرد و از همین شغل دوم ایشان هم چندان کسی اطلاع نداشت، جز معدودی از دوستان بسیار صمیمی(3).
هیچ چیز از چشمش دور نمی ماند
شهید علیرضا عاصمی
*
تا نیمه های شب جلسه بود. خسته می شدیم اما او ریز مسائل و مشکلات را می گفت و بررسی می کرد. هیچ چیز از چشمش دور نمی ماند؛ از بدخلقی فلان فرمانده و کم اطلاعی فلان مسئول تبلیغات گرفته تا ماست که باید کنار غذای بچه ها باشد تا مسموم نشوند.
بعد از جلسه، همان گوشه ی اتاق عبایش را می کشید روی سرش و می خوابید. دو سه ساعت نگذشته باز بلند می شد برای نماز شب(4).
برای او کارش مهم بود
شهید حسن مقدس
پی نوشت ها :
1. ره یافته عشق، ص 111.
2. ره یافته عشق، صص 125-126.
3. ترمه نور، ص 147.
4. و خدا بود و دیگر هیچ نبود، ص 106.
5. و خدا بود و دیگر هیچ نبود، ص 116.
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.