گفتوگو با دکتر ابراهیم رزاقی (1)
تأکیدات مقام معظم رهبری بر لزوم اجرایی شدن اقتصاد مقاومتی نشان از اهمیت این مسئله دارد؛ چراکه در شرایط فعلی، با هیچ سلاحی جز اقتصاد مقاومتی نمیتوان در برابر هجمهی سنگین تحریمهای دشمن مقاومت کرد. با کمی تأمل در باب اقتصاد مقاومتی درمییابیم که اجرایی شدن اقتصاد مقاومتی نیازمند بازنگری در سبک زندگی است. رهبر معظم انقلاب اسلامی بارها بر ضرورت دستیابی به اقتصاد مقاومتی تأکید فرمودهاند و بسیاری از صاحبنظران و اقتصاددانان نیز معتقدند که بنای اقتصاد مقاومتی از دل رفتارهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مردم بیرون میآید. از این رو، به نظر میرسد که در مقطع فعلی، نیازمند یک رویکرد انقلابی و جهادی در سبک زندگی هستیم. جهت بررسی ابعاد فرهنگی اقتصاد مقاومتی و ارتباط آن با سبک زندگی به سراغ دکتر رزاقی رفتیم. استادی که از منظر اجتماعی و فرهنگی نگاهی عمیق به مسائل اقتصادی دارد و صدالبته از منظر اقتصاد سیاسی نیز حرفهای شنیدنی برای گفتن که در این مکتوب نمیگنجد. قسمت اول این گفتوگو را در ادامه بخوانید.استاد از نظر شما، چه ارتباطی میان سبک زندگی و اقتصاد مقاومتی وجود دارد؟ چه مسائلی در سبک زندگی میتوانند بر اقتصاد اثرگذار باشند و برعکس؟
فکر میکنم که این یک مسئلهی دوسویه است؛ یعنی هر اقتصادی یک باورها و اعتقاداتی دارد، آن اعتقادات روابط اقتصادی را طرح میکند. از این رو، رابطهی مستقیمی میان اجزای اقتصاد مقاومتی در کشور و نحوه و سبک زندگی و فرهنگ اقتصادی و الگوی ذهنی و رفتاری جامعه وجود دارد و ریشهی اصلاح مسائل اقتصادی در اصلاح فرهنگ اقتصادی، سبک زندگی مردم، الگوی مصرف و توسعهی فرهنگ کار و تلاش و تولید ملی است.سرمایهداری یک اقتصاد مهاجم است. تهاجم به این معنا که در ذاتش میخواهد تولید را زیاد کند و کالا را بفروشد؛ ولی از یک طرف دیگر ذاتش اینطور است که زمانی که تولید میکند و میفروشد، سود دست یک عدهی اندکی تراکم پیدا میکند. یعنی دائماً جامعه را دوقطبی میکند؛ یک قطب بسیار بسیار امکانات دارند و یک قطب اصلاً ندارند یا خیلی کم دارند. خود همین، دوگانگی به وجود میآورد؛ یعنی دنبال مشتریهایی است که کالایش را بخرند و این طرف، مشتریهای یکه قدرت خرید ندارند؛ آن وقت در حرکت با بحران روبهرو میشود، نمیتواند کالاهایش را بفروشد. وقتی نتوانست بفروشد، انواع بحرانهای اقتصادی و رکود به وجود میآید.
سابقه نشان داده است در دور بعدی باز هم قدرت تولید افزایش پیدا میکند و راهحلهای جدیدی پیدا میکند که آدمها را وادار کند. البته وادار به معنای فرهنگی مسئله، یعنی انسانها مطابق با نیازهایشان مصرف نکنند، متناسب خواستههایشان مصرف کنند. البته تا سالهای بین جنگ جهانی اول و دوم (سالهای 1929 و 1932) یک قاعدهی دیگری بر اقتصاد سرمایهداری حاکم بود و آن قاعده این بود که تا میتوانید مصرف نکنید و پسانداز کنید که سرمایهگذاری شود. ولی از این زمان به بعد، وضع دیگری پیش آمد. تولید زیاد بود، کسی نمیخرید، همهی کارگرها هم بیکار بودند. مدیریتی به وجود آمد که با مدیریت قبلی تفاوت داشت. کمک کردند و به اینطرف و آنطرف وام دادند که مردم کالا بخرند و بعد بلافاصله این بحث پیش آمد که تا کی این کار را باید انجام داد؟ بعد به این نتیجه رسیدند که ذهن انسان میتواند مورد سوءاستفاده قرار بگیرد و محتاجش کند. نگذارند که خود انسان احتیاجاتش را تشخیص دهد و برای او احتیاج به وجود آورند. زمانی که اینطور شد، آرامآرام دستگاههای تبلیغاتی، آموزشگاهها، افراد الگو در جامعه، مثل هنرپیشهها، اساتید، متخصصین و دولتمردان، شروع به دخالت در این تغییر کردند.
یعنی شرایطی به وجود بیاوردند که افراد فقط به نیازی که خودشان احساس میکنند بسنده نکنند. بهطور سنتی و در همه جای دنیا و بهطور قطع در ایران و کشورهای اسلامی، اینطور بوده که افرادی که در سطح بالای اقتصادی و سیاسی کشور قرار داشتهاند، ثروتمند بودند و میخواستند مصرف کنند. کالاهای مصرفی هم چندان متنوع نبوده و بنابراین محدودیت مصرف وجود داشته است و افراد متناسب با درآمد و زندگی و باورهای مذهبیشان که نباید اسراف کرد، باید کمک کرد و در راه خدا باید کار کرد و غیره، نیازهای دروغینشان را سرکوب میکردند. در باورهای ما، این شیطان است که ما را مدام به مصرف بیشتر وسوسه میکند. ولی آنها در شرایطی بودند که این دانش را اندوختند و تجربه کردند که چطور میتوان وارد ذهن انسانها شد و به آنها گفت که این را مصرف نکنید و آن را مصرف کنید. بعد تکنولوژی و غیره هم شرایطی را به وجود آورد که کالاهای جدید هم فریبنده شدند. در این حال، فرد در اثر تبلیغات و آموزشها و غیره به مرحلهای میرسد که مصرف کالاها را جزء حیثیت می¬داند، در صورتی که در گذشته اینها را افراد غیرعادی، کسانی که اسیر اهریمن درونی و وسوسههایشان هستند، میدانستند. حال این افراد الگوی جامعه شدند. وقتی اینطور شد، خیلی راحت میپذیرد.
قبلاً اقتصاد سرمایهداری با باورهایش یک اقتصادی را شکل داده بود، مثل همهجای دیگر. کشورهای اسلامی هم بر اساس باورهای مذهبیشان اقتصادی را شکل داده بودند، ولی بعداً (با توجه به شرایطی که خدمتتان گفتم) این وضع پیش آمد که متناسب با نیازهای جامعهی خودشان، نیازهای انسان را با تبلیغات، وسوسهها و غیره تغییر دادند. نکتهای که مطرح است این است که فرهنگ جدیدی به وجود آمد که با فرهنگ قبلی خودشان مغایرت داشت، میگفتند محدودیت مصرف، حالا میگویند مصرفگرایی و مصرف هرچه بیشتر. حال این فرهنگ در ورود به کشورهای در حال توسعه و کشورهایی که فرهنگ و اقتصاد دیگری داشتند (مثل ایران و...) با مشکل مواجه میشود. پس اسم فرهنگ را نمیآورد، فقط اسم اقتصاد و مصرف را میآورد. میگوید این کالاها را ببینید، دارای این مزایا هستند. کالاهای جدید هم جذابیت دارند، انسانها را مجاب میکنند که این کالاها را داشته باشید. ولی زمانی که انسانها برای مصرف این کالاها آماده شدند، آرامآرام فرهنگ مصرفگرایی در ذهن کسانی که قبلاً با یک فرهنگ دیگری زندگی میکردند، موجب تغییر فرهنگ داخلیشان میشود. ابتدا در زمینهی اقتصاد، بعد در زمینههای دیگری که به سبک زندگی میرسد.
در کتاب «اصول بازاریابی» نوشتهی کاتلر، همان اولین کتابی که دانشجویان بازاریابی میخوانند، چند نوع نیاز بیان شده است. در میان این نیازها، آخرین نیاز و آنکه بیش از همه روی آن تأکید میکند، نیاز پنهان است. در تعریف این نیاز میگوید مردم نیازهایی دارند که خودشان نمیدانند و شما بهعنوان بازاریاب باید این نیازها را برایشان بزرگ کنید که متوجه شوند نیازهایی دارند که نمیدانند و روی اینها مانور دهید تا بیایند خرید کنند. برداشتم از صحبت شما این بود. آیا این تصور با توجه به این اصل بازاریابی، صحیح است یا نه.
نیازهای انسان چیست؟ اگر بخواهیم نیازهای انسان را دستهبندی کنیم، میتوان به دو دستهی بزرگ اشاره کرد: نیازهای مادی و نیازهای معنوی. اگر بخواهیم اندکی دقیقتر تقسیم کنیم، میتوانیم بگوییم نیازهای مادی، نیازهای انسانی و نیازهای روحانی. اگر این طور باشد، از گذشتهی دور، نیازهای معنوی ارزش بیشتری نسبت به نیازهای مادی برای مردم داشته است. قانون اساسی جمهوری اسلامی، امام (ره) و رهبری ما هم همین را میگویند: عدالت اجتماعی. یعنی انسانها اعتقاد داشتهاند که چقدر بخورند و بپوشند و مصرف کنند؛ غیر از آن خانوادههایی که مورد نفی مردم عادی بودند، مثل شاهان و امرا و مالکان و اربابها و خانها یا تجاری که ثروتمند بودند و خرج میکردند.مردم میگفتند که این افراد دیوانه هستند. زندگیشان را برای هیچوپوچ میدهند، میگذارند و میروند آن دنیا. آنوقت باید پاسخ دهند که این پولها را از کجا آوردهاید و... به نظر من، این فرهنگی است که یک نیاز را که نیاز مادی باشد، محدود میکند برای اینکه فرصت پیدا کند تا به نیاز دیگری برسد. آن نیاز چیست؟ نیاز معنوی که میتوان گفت بخشی از آن انسانی و بخشی روحانی است؛ یعنی انسان موجودی است که صرفاً بر اساس نیاز مادیاش حرکت نمیکند. همهی حیوانات نیاز مادی دارند، ما هم داریم، ولی آنها نیاز روحانی ندارند. به نظر ما نیاز روحانی برای ارتقای انسان است. انسانی به وجود میآید که یار و کمک انسان است و خودش را در جهت ارتقای انسان، همراه با انسانهای دیگر میداند.
چنین جامعهای، جامعهی بسیار مطلوبی است، چون انسانها یار هم هستند. در صورتی که در سرمایهداری اینطور نیست. هدفش از آن نیاز پنهانی که گفته، نیازهای معنوی نیست. ممکن است حداکثر نیازهای انسانی باشد. مثلاً اینکه من دلم میخواهد تشخص داشته باشم، میخواهم دیگران به من احترام بگذارند، میخواهم از بقیه بالاتر باشم. حال در هر چیزی که باشد و جامعه خوشش بیاید. اینها همه نیازهای انسانی است، ولی نیازهای روحانی ورای اینهاست؛ یعنی شخص چیزی برای خودش نمیخواهد. ممکن است دیگران به او احترام بگذارند و با نگاه مثبتی به او نگاه کنند، ولی او برای این احترام و نگاه مثبت این کار را نمیکند، بلکه به دلیل عشقی که به خدا و کل انسان و آفرینش دارد فکر میکند این کارها وظیفهاش است. مردم او را مورد توجه قرار میدهند. این برطرف کردن نیازهای روحانی، پاداشهایی دارد، از جمله آرامش و بردباری.
چنین انسانی نمیخواهد فخر بفروشد و نکتهای که بسیار مهم است این است که غم همهی انسانها را میخورد. احساس میکند چیزی را که خدا به او داده و زیاد هم است، باید جبران کند. خدا که نیازی ندارد، پس او در مقابل، به بندگان خدا خیر میرساند. عرفای ما یا روحانیونی که عارفمسلک بودند، مثل امام (ره)، اینطور رفتار میکردند. به نظر میآید که خیلی از انسانها این نیاز را نمیشناسند. آن نیاز پنهانی که کاتلر، نویسندهی کتاب «اصول بازاریابی» گفته، بهطور قطع، این نیاز معنوی نبوده است. ولی به احتمال زیاد نیاز مادی بوده است. اگر وسوسهها و خوی حیوانی مرا تحریک کند، من خیلی دلم میخواهد که شاخص باشم با یک اتومبیل گرانقیمتتر. حال برای آن اتومبیل گرانقیمت باید چه کنم؟ باید شرایطی به وجود بیاورم که آن را بخرم. منزل خیلی گرانقیمت، مسافرتهای پرهزینه، لباس گرانقیمت و غذاهای اشرافی، مجموعهای از مسائلی است که به سبک زندگی ارتباط پیدا میکند. اقتصاد سرمایهداری روی اینها تکیه میکند؛ یعنی وسوسههایی که چند هزار سال است به دلیل وجود ادیان، سرکوب، تلطیف یا مهار شده است. این خودخواهیها مادی است. البته خودخواهی معنوی هم داریم، ولی خودخواهی معنوی شکل دیگری دارد، با حرکت و عبادت و غیره است. آن هم پسندیده نیست که من برای ارضای خودم دائماً نماز بخوانم و عبادت کنم، این هم خودخواهی است، چون اگر من اینطور افراط کنم، دیگر چه جایی برای خداپرستی میماند؟ اگر من کتاب بنویسم یا تحقیق کنم که خودم را راضی کنم، دیگر خداپرستی بیمعنی است. در واقع خودم را میپرستم. از این منظر نفی میشود. ما اگر درون خودمان را کنترل نکنیم، ممکن است همهی زندگیمان را برای رفع آن نیازهای مادی بگذاریم که دروغین است. ممکن است در رفع نیازهایمان زیادهروی کنیم و شرایطی به وجود بیاید که با وسوسهها، تبلیغات و شیوههای مختلف، آن نیروی درون من، شیطان یا اهریمن یا خودخواهی یا هر چه که اسمش را بگذاریم، وسوسه شود و من را وادار کند که نیروی منفی¬ای که تا به حال مهار شده بود آزاد کنم.
تبلیغات، آموزشها و الگوهایی که به ما میدهند این کار را میکند. بعد من برای تأمین آن نیازهایی که غلو شده است، یادم میرود که چه کسی هستم. دیگر وقتی نمیماند برای اینکه خودم را بشناسم و جلوی وسوسههایم را بگیرم. وقتی نمیماند که من به خلق خدا خدمت کنم، برای رضای خدا کار کنم. در نتیجه یک انسان تکبعدی به وجود میآید که شما در غرب زیاد میبینید. در کشور خودمان هم این مسئله افزایش یافته است. حتی ممکن است روحانی باشد، ولی تکبعدی شده باشد.
خودش چیزهایی را که از دانش دینی میگوید باور ندارد، فقط به عنوان یک شغل، حرفهایش را تکرار میکند. او مثل کسانی شده است که دینی ندارند یا به دین به عنوان وسیله نگاه میکنند. واضح است که این نگرش خیلی مخرب است، ولی این نیروی تخریبی در نظام سرمایهداری مثبت است، چون سودرسان به صاحبان تولید و قدرت و مغازهدارها و بازرگانان است و انسانها را دچار مشکلی میکند که برای رسیدن به آن هدفهای مادی که تعیین شده و خودشان پذیرفتهاند، باید پول دربیاورند و بنابراین بهراحتی خودشان را میفروشند. این بخش بعدیاش است. یعنی این انسان تکبعدی که میخواهد منافع مادیاش را تأمین کند، گاهی به هر پلیدی و خفتی تن میدهد. ممکن است در برابر هر جنایتی، اگر ببیند به ضرر خودش و خانوادهاش میشود، سکوت کند.
از این نمونهها در غرب میبینید. این جنایاتی که در آمریکا و کشورهای غربی وجود دارد، در هر کشور دیگری بود صدای همه بر سر حکومتشان بلند میشد، ولی معمولاً حتی فقرا سکوت میکنند، چون امید دارند که وضعیت برای آنها بهتر شود. یکی از ائمهی معصومین (ع) این را گفتهاند که انسان مؤمن ترسو نیست، آزمند و تنگچشم و بخیل نیست. چطور میشود که شما نترسید؟ این در صورتی است که فقط باید از خدا بترسید، از هیچ بندهای نترسید و هیچ پاداشی شما را وادار به ترس نکند. این انسان خلق شده است که فقط از خدا بترسد.
از صحبتهای شما مفاهیمی به دست میآید در رابطهی اقتصاد و سبک زندگی، مسائلی مثل الگوی مصرف، اصالت سود بدون در نظر گرفتن سود دیگران، تبلیغات مبتنی بر شهوات یا مصرفی که مبتنی بر خواسته است، نه نیازهای واقعی یا همین بحث الگوها و آموزشهایی که فرمودید انسانها را برای کسب لذت محتاط و محافظهکار میکنند. اگر مسئلهی دیگری در اقتصاد و سبک زندگی به نظرتان قابل طرح است، بفرمایید.
یکی از نویسندگان غربی، که من فکر میکنم اعتقادات دینی هم دارد، به نکتهای اشاره میکند که با باورهای ما همخوانی دارد (اینکه درون ما یک شیطان و اهریمنی وجود دارد). او میگوید که شما یک انرژی روانی دارید. یک انرژی مادی وجود دارد و یک انرژی روانی. این انرژی روانی میتواند به هر اندیشهای امکان قدرتگیری دهد یا هر اندیشهای هر بار که ما به آن میاندیشیم و فکر میکنیم، میتواند از انرژی روانی ما بهره بگیرد و در ذهن ما قدرت بگیرد.اگر این اندیشه (چه باطل و چه مثبت) زیاد تکرار شود، فرد جانش را هم برای اندیشهاش میگذارد. برای مثال، برای آرمانهایش شهید میشود. در اندیشهی منفی هم همینطور است. مثلاً میرود دیگران را میکشد یا خودکشی میکند. این فرد به جایی میرسد که نمیتواند در برابر چنین اندیشهای که همهی ذهنش را پر کرده است، دارای انرژی بینهایت شده و همهی اندیشههای دیگر را تحتالشعاع خودش قرار داده است، مقاومت کند. من فکر میکنم این بحث از مسائل مهم انسانشناسی است. نکتهی اصلی آن هم تکرار در مورد آن اندیشه است. همهی ما در زندگی روزمره این کار را میکنیم. مثلاً زمانی که به خاطرهای از چند سال پیش فکر میکنیم، آنچنان تازه است که گویی همین دیروز اتفاق افتاده است، در صورتی که چندین سال از آن گذشته است. برعکس آن هم هست. مثلاً خاطرهای مثبت یا منفی، همین دیروز اتفاق افتاده است، ولی یا اصلاً یادمان نیست یا باید فکر کنیم تا آن را به یاد بیاوریم. به این دلیل که به اولی انرژی روانی دادهایم، ولی مانع شدهایم که به دومی انرژی روانی برسد. کنترل ذهن یعنی همین انرژی ندادن به اندیشههای منفی و انرژی دادن به اندیشههای مثبت.
مولانا میگوید که «یک خیال نیک باغ او شده/یک خیال زشت راه او زده» یعنی آن خیال نیک، با وجودی که خیال است، آنچنان برای شما تازه است که انگار به باغتان میروید و در عالم خیال زیارت میروید و شما واقعاً احساس میکنید که رفتهاید آنجا را دیدهاید. خیال زشت هم همینطور است؛ مانع از این میشود که اختیار دست خودتان باشد. تبلیغات همین است که نکتهای را مدام تکرار میکند.
تحقیق کردهاند که اگر شما بخواهید زبان یاد بگیرید، اگر هر واژهای شصت بار تکرار شود، در ذهن شما میآید. والدین هم بچهها را با تکرار، تربیت میکنند و زبان مادری به همین روش منتقل میشود. حال تبلیغات و الگوهای جامعه این کار را میکنند، با تکرار جملاتی مثل اینکه «این خوب است!» «این لباس فاخر است.» «این خوردنی بد است.» «صبح باید آبمیوه خورد!» و... مثلاً فردی که تا به حال آبمیوه را نمیشناخته و صبح نان و پنیر میخورده است، حال که میگویند باید صبحانه آبمیوه خورد، فکر میکند اگر آبمیوه نخورد، آدم بیچارهای است.
الگوها زمانی که میگویند تمدن غربی و آمریکایی پیشرفته است، نمیگویند پیشرفته از چه نظر؟ تفکیک نمیکنند. از لحاظ علمی و فنی و مدیریت پیشرفته هستند، ولی پیشرفته از لحاظ زندگی و اعتقادات معنوی نیستند. انسانها را در آنجا تبدیل به غول بیشاخودمی کردهاند که تنها دنبال لذت و ثروت خودشاناند، اینها انسان نیستند. چهل پنجاه هزار سال طول کشیده که انسان، انسان شده است، به خدا اعتقاد پیدا کرده و در اثر محدودیتهایی که قائل شده، به انسانی تبدیل شده که یار انسان است، ولی اینجا برعکس است. تکرار، الگوها و آموزش، محور فرد است، مرتب «من» را تکرار میکنند و طوری وانمود میکنند که همهی زیباییها و کمال در آمریکاییهاست. نمیگویند که در تکنیک اینطور است، نه در زندگی. آنها هیچ همدیگر را دوست ندارند، در مسائل جنسی¬شان ناهنجاری موج میزند، در خانوادههایشان وفاداری نیست، بچههایشان را دوست ندارند از بس که خودشان را دوست دارند. این جامعه، جامعهی ددان و غولان است. این مباحث را نمیگویند و فقط از اتومبیلها، هواپیماها، موشکها و غیره حرف میزنند. تبلیغات هم که دائماً برای فروش کالا میگوید. چه شرایطی به وجود میآید؟ کافی است که شما از خودت دفاع نکنی، بنشینی و این رسانهها را ببینی. برای اینکه شما ببینی، فیلم و سریال میگذارند، درون این سریالها هم همین داستان است. شما را به یک الگوی زندگی عادت میدهند. الگوی زندگی خودتان را نفی میکنند، چون الگوی آمریکایی و غربی نیست. الگوی ایرانی، سنتی و بیمعنی میشود. طوری نشان میدهند که لباس و خوراک ایرانی بیمعنی است، رضاشاه از اینجا شروع کرد. در صورتی که این ادعایی باطل است.
منِ ایرانی آرامآرام فراموش میکنم که این چیزهایی که مربوط به خودم بوده، خوب است. آن فرهنگ غلط را میپذیرم. زمانی که این اتفاق افتاد، من از لحاظ فرهنگ مصرفی، خوراکی، پوشاکی و غیره، دچار استحاله میشوم. به صورتی درمیآیم که از نظر مصرف، غربی میشوم و حال خودم در برابر الگوی سنتی مصرفی خودمان میایستم و بعد عملاً در برابر فرهنگ دینیمان میایستم. چون این اقتصاد و مصرف و تولید و توزیع ما ناشی از باورهای مذهبیمان بوده است که قبل از تهاجم فرهنگی داشتیم؛ حال زمانی که ما از غرب الگو میگیریم، دین دیگر دخالتی در این فرآیندها ندارد. منِ مغازهدار آرامآرام پولپرست سرمایهدار میشوم. دین دارم، نمازم را هم میخوانم، خمس و زکاتم را هم میدهم، عزاداری هم میکنم، ولی من به معنای واقعی دیگر مسلمان نیستم. ذهنم تحت تأثیر چیزی است که فکر میکنم درست است. تمام زندگیام را گذاشتهام برای پول بیشتر، مصرف و جمع کردن ثروت. فراموش میکنم که چه کسی بودهام. این انسانها در مقابل الگوهای غیر از خودشان، بهگونهای میایستند که آنها را نابود کنند. در انتخابات 88 دیدید که الگوی انگلیسیآمریکایی که زمان محمدرضاشاه پیاده شده و بعد از دفاع مقدس، برخی پیاده کردهاند، آرامآرام چه کرده است. شرایطی به وجود آمده که عدهای فکر میکنند تمدن، پیشرفت، اصالت و علمی بودن زمانی است که شما سبک زندگی آمریکایی داشته باشید. در نتیجه، برای اینکه ثابت کنند این روش درست است، از نظر خودشان انقلابی عمل میکنند.
در دانشگاه¬ها و رسانهها به صورت تئوری، الگوی غیرغربی را نفی میکنند. کسانی را که حامی الگوی سنتی اسلامی هستند، کهنهپرست، سنتی و بیمعنی میخوانند. ولی میبینند که آنها هم ایستادهاند. بقای ایران هم به دلیل وجود نازنین آنهاست. در جنگ هم اگر آنها نبودند، چیزی از ایران نمیماند. همین حالا هم اگر آنها نبودند، تصرف ایران برای غربی¬ها کاری نداشت. ولی یک نیروی داخلی آنها را نفی میکند، چون آنها مثل خودش نیستند. فکر نمیکند که خودش تفالهای از غرب است، فکر میکند که آنها مانع پیشرفت و توسعه هستند، از نظر خودش انقلابی عمل میکند.
گاهی بعضی خانمها در خیابان آنچنان لباس و ظاهری دارند که من از خودم میپرسم عروسی میروند یا خودشان عروس شدهاند!؟ برخی پنج میلیارد میدهند اتومبیل میخرند و به خیابانها میآیند یا آنکه چهل میلیارد میدهند منزل میخرد یا برخی از مغازهداران حداقل سی چهل درصد و گاهی صد درصد روی جنسی که میفروشند میکشند. همچنین میدانداری که از کشاورز ما جنس میخرد، درماندگی و بدهکاری او را میداند، قیمتی به او میگوید که برایش صرف نمیکند، رها کرده و به شهر میآید و بعد آن را 5 یا 8 یا 10 برابر به شهریها میفروشد. این الگوی مصرفگرایی غلطی است که به وجود آمده است. همه میخواهند ویلا داشته باشند، چند خانه بخرند، همه میخواهند تولید نکنند. تولیدکننده هم سود تولید را در کارهای دلالی و خرید و فروشهای کاذب میبرد.
چرا هر کس باید یک اتومبیل داشته باشد. هیچکس نباید پیاده برود، اتوبوس و مترو و غیره را هم به وجود نیاوردهایم، همه باید با یک اتومبیل بروند، شهرها را با این آلودگیهای شدید نابود کنند و در جادهها کشتار کنند. حال این انسان دد انسان میشود، فکر میکند که منافع شخصی خودش را دارد تأمین میکند و لذت میبرد. مسئولین ما را ببینید چطور روی مسائل فکر میکنند. انگار نه انگار که اقتصاد باید مستقل باشد. آنها در واقع دارند الگوی آمریکایی را از لحاظ سرمایهداری پیاده میکنند. هستی اقتصاد را که زدهاند، وابسته کردهاند. هستی تفکر دینی و فرهنگی ایران را دارند نابود میکنند. البته کار هنوز تمام نشده است، مبارزه هست، ولی خیلی قدرت گرفتهاند.
چرا این تبلیغات تلویزیون و صداوسیمای جمهوری اسلامی این کار را میکند، شستوشوی مغزی میدهد، به نفع فرهنگ بیرونی و به ضرر فرهنگ داخلی. آنچه را که ما برای بقا احتیاج داریم نابود میکنند؛ مثل ازخودگذشتگی، یاری، ایثار، عدالت و... اصلاً تفاوت ما با کشورهای غربی همین بحث عدالت است. برای تحقق عدالت، فداکاری و ازخودگذشتگی میآید.
به عنوان نمونهای دیگر، مثلاً در خانهها با کفش وارد میشوند. کاری با آلودگی ندارند، برای آنها مد است. سگ و گربه نگه میدارند. هر بخشی از زندگیشان را که نگاه کنید تحت تأثیر تهاجم غربی است که ایکاش تهاجم غربی برای ما مفید بود. باید چیزهایی را که مثبت است گرفت، علم و تکنیک را باید گرفت. ولی برای گرفتن سبک زندگی انسان، باید دقت کرد. این فرهنگ غلط جامعهی ددان را به وجود آورده، غولی تربیت میکند که دنبال سود و لذت هرچه بیشتر است، نه مهربانی، عاطفه و وفاداری. بچهها را خودخواه به معنای واقعی تربیت میکنند. بعضی از خانوادههای ایرانی هم الآن دارند همین کار را میکنند.
آقای پزشکی میگفت که ما براساس تجربیات و تحقیقاتمان به این نتیجه رسیدیم که خود مصرف میوه برای بدن ارزشمند است، آبمیوه کافی نیست، ولی خانوادههای ایرانی به این موضوع توجه ندارند. مد شده که آبمیوه بخورد، خود پرتقال را نمیخورد، در صورتی که این همه تحقیقات پزشکی میگوید که این مثبت است. یا غذاهای غنی ایرانی فراموش شده و در عوض، غذاهای غربی، مثل همبرگر، پیتزا و غیره مد شده است. همهی اینها نشاندهندهی تهاجمی است که میخواهد جهان را تغییر دهد و به شکل آمریکایی درآورد.
چنین فرهنگی فاجعهای است که انسان را به پنجاه هزار سال پیش برمیگرداند؛ یعنی نفی هر چیزی که به انسان جنبهی انسانی میدهد.
ادامه دارد...
منبع مقاله : برهان
/ج