تحمّل سختی و نمرات خوب
شهید علی نقی ابونصری
تمام واحدهای ترم قبل را با تلاش زایدالوصفی، در خوابگاه مطالعه کرد و امتحان داد و سرانجام همه ی آنها را با نمرات خوب تمام کرد. امّا او در این مدّت از نظر جسمی و روحی، واقعاً تحت تأثیر زیادی قرار گرفت، زیرا تحصیل یک زبان بیگانه، با این دقّت و فشردگی، آن هم پس از خستگی ناشی از جبهه، همراه با تحمّل فراق دوستان کار آسانی نبود. (1)
استفاده از وقت
شهید حبیب الله شمایلی
هرگز آقا حبیب را بی کار ندیدم. او یا درگیر عملیات بود و یا پدافند و یا به امور آموزش نیروها مشغول می شد. برنامه ریزی او به گونه ای بود که بچه ها مرتب در کار فرهنگی، مذهبی و نظامی در تکاپو بودند. گاهی هم به مطالعات نظامی و یا عقیدتی و نیز روزنامه ها و مجلات می پرداخت. (2)
پیشتاز در علم
شهید قاسم خداشناس
نیم ساعت از جلسه ی امتحان گذشته بود که دیدم قاسم خداشناس وارد هنرستان دکتر شریعتی کازرون شد و نزد من آمد و گفت: «من هم می خواهم امتحان بدهم!» گفتم: «تو که تازه از جبهه برگشته ای و آمادگی نداری!» گفت: «اشکالی ندارد... می خواهم امتحان بدهم.»
بالاخره سر جلسه نشست و امتحان داد. در پایان جلسه، پس از تصحیح اوراق امتحانی، با تعجب دیدم که نمره ی او از همه ی دانش آموزان بیشتر شده است. پیش خود گفتم: «عجیب است! آن ها نه تنها در جبهه جنگ آمادگی پیکار و کارزار را دارند که در جبهه علم نیز پیشتاز هستند.» (3)
فرمان، فرمان امام است
شهید عباس مطیعی
به آسایشگاه تجریش در فرمانیه منتقل شده بودی. گاهی حالت بد می شد. بین نفس کشیدن و شهادت، روزگار می گذراندی. آن جا قبل از انقلاب هم آسایشگاه بود.
تعدادی کارمند جدید هم گرفته بودند. کارمندان قدیمی هم با عشق و علاقه ی خاصی کار می کردند. بین کارمندان قدیمی، خانم مهربانی بود به اسم فاطمه خانم. فاطمه خانم خیلی به جانبازان می رسید. نمی دانستم که انگلیسی هم بلده. گفتم: می رم بیرون، چیزی نمی خواهی؟
- اگر توانستی یک خودکار و یک دفترچه دو خط انگلیسی برایم بخر!
- دفترچه انگلیسی برای چی می خواهی؟
- فاطمه خانم انگلیسی بلده. من هم که بیکارم. بگذار لااقل چند کلمه زبان یاد بگیریم!
- چشم داداش حتما برایت می گیرم!
از اتاق آمدم بیرون. با خودم گفتم: «بنازم به این همّت!»
***
امام دستور نهضت سوادآموزی را صادر فرموده بود. مشتاقان فراوانی به عشق اجرای فرمان امام دست به کار شده بودند.
بی سوادهای با حوصله، پای درس باسوادها می نشستند و بی حوصله ها با بهانه های مختلف از زیر کار در می رفتند. البته سخت هم بود. بعد از شصت یا هفتاد سال شروع به درس خواندن، کار مشکلیه.
جانبازی ات اجازه ی پیوستن به نهضت سوادآموزی را نمی داد. از طرفی دائم به فکر فرمان امام بودی. شاید خیلی فکر کردی. مادربزرگ را صدا زدی و گفتی: «بیا مادر از امروز من معلم و تو شاگرد! بیا به شما درس بدم!»
مادربزرگ گفت: «از من گذشته! من دیگه چیزی یاد نمی گیرم. حوصله هم ندارم!»
خیلی جدی گفتی: «حوصله بی حوصله! فرمان امامه! باید درس یاد بگیری!»
از اون به بعد هر روز یک ساعت مادربزرگ را مجبور می کردی تا درس بخواند و تا مدتی بعد او را با سواد کردی. (4)
همه از او راضی بودند
شهید احمد پاسبان
«شهید احمد پاسبان» تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ی طالقانی زاهدان گذراند، نمرات تحصیلی ایشان در این دوره از توانایی و استعداد درخشان او حکایت می کند. معلّمان، همه از شهید راضی بودند و او را کودکی پرانرژی، سریع الانتقال، زرنگ و چابک معرفی می کنند. مربّیان نیز او را کودکی سازگار، بهنجار، اجتماعی، محجوب، مهذّب و دارای فضایل و سجایای خوب ارزشیابی می نمایند که این امر نشانگر آن است که «شهید پاسبان» در ایّام کودکی از تعادل روحی و روانی و توانائی های قابل توجّهی برخوردار بوده است. (5)
پای درس
شهید علیرضا رضایی پور (کاظمی)
شهید کاظمی در واقع قبل از همگانی شدن انقلاب، با انقلاب اسلامی آشنا بود. او از دوران نوجوانی، پای درس شهید محمد تقی حسینی طباطبائی می نشست. یکی از برادران شیعه ی افغانی که قبل از انقلاب با شهید طباطبایی در ارتباط بوده، می گوید: «بنده بعضاً قبل از انقلاب سر درس شهید طباطبایی حاضر می شدم و شهید کاظمی را که طفل خردسالی بیش نبود، آن جا می دیدم. با توجه به نبوغ و درایت ایشان، بنده تصورم این بود که در آینده، ایشان از چهره های موفق و ممتاز خواهند بود. سالها بعد از انقلاب ایشان را در افغانستان ملاقات کردم.
یقین کردم که حدسم درست بوده و ایشان انسانی وارسته و شایسته برای اسلام و انقلاب گردیده اند. (6)
تحصیل مانع او نبود
شهید علی نقی ابونصری
همه با هم به قصد جبهه از «تهران» حرکت کرده بودند. ولی پس از پایان مأموریت، «علی» با وجود داغ سنگین که از جدایی دوستش متحمّل شده بود، به «تهران» برگشت و امتحانات پایان ترم را با موفقیت، پشت سرگذاشت. امّا اندک زمانی نگذشته بود که دوباره برای مدّت شش ماه عازم جبهه شد.
***
او نه تنها دانشگاه و تحصیل را مانع و سدّی برای حضور خود در جبهه نمی دانست، بلکه الگو و مشوّق دیگران بود.
همیشه هنگام عملیّات حتی در حساس ترین موقعیّت درسی و امتحان، جبهه را بر دانشگاه ترجیح می داد» (7)
پینوشتها:
1. چکیده ی عشق، ص 7.
2. صبح ارغوانی، ص 154.
3. معجزه های کوچک، ص 151.
4. به رسم شمشاد، صص 54- 68.
5. دریاتبار، صص 24.
6. تا مرز ایثار، ص 38.
7. چکیده ی عشق، صص 6-5.
/م