نویسندگان: دکتر عباس عطاری، دکتر آزاده ملکیان
اغلب صاحب نظران معتقدند که بهتر است به کودک گفته شود. برای این که به هر حال، قریب به اتفاق تمام کودکانِ فرزندخوانده سرانجام از طریق همسالان، همسایه ها، افراد فامیل یا کسان دیگر، در جریان موضوع قرار می گیرند و در این صورت اعتماد خود را نسبت به والدین از دست می دهند. در اکثریت موارد افراد فامیل، نزدیکان و دوستان خانواده، در جریان فرزندخواندگی قرار می گیرند، حتی اگر خانواده ی خودشان هم آن را افشا نسازند، ولی روند موضوع به گونه ای است که اطرافیان شک می کنند. زن و شوهری که بچه دار نمی شدند به ناگهان و بدون وجود حاملگی صاحب یک فرزند چندماهه می شوند، به ویژه اگر شکل و رنگ پوست وی شباهتی به والدین غیررضاعی نداشته باشد، شک و شبهه ی بیش تری ایجاد می کند. لذا با توجه به این که اطرافیان در جریان موضوع قرار می گیرند، به تدریج قضیه دهان به دهان چرخیده و حتی کودکان هم متوجه موضوع فرزندخواندگی می شوند. به دنبال آن، گاهی در جریان بازی بین بچه ها یا دعوا و اختلاف بین هم سالان، ممکن است به شوخی یا جدی به کودک گفته شود که « تو فرزند این خانواده نیستی»، « این ها پدر و مادر تو نیستند»، « پدر و مادرت مرده اند»، « بابا و مامانت تو را رها کرده اند»، « تو کودک سرراهی هستی». بیش تر اطلاعاتی که کودک از طریق دیگران دریافت می کند اطلاعات مبهم و ناصحیح است. با استناد به موضوعات فوق، بهتر است موضوع فرزندخواندگی کودک به اطلاع وی برسد. البته بعضی از صاحب نظران می گویند اگر وضعیت به گونه ای است که مطمئن هستید کودک هیچ وقت در جریان قرار نخواهد گرفت، لزومی ندارد موضوع فرزندخوانده بودن وی افشا شود.
مناسب ترین افراد، والدین غیررضاعی ( پدرخوانده- مادرخوانده) وی هستند. آن ها کودک را بزرگ و تربیت کرده اند و به عنوان پدر و مادر، کامل ترین و دقیق ترین اطلاعات و هم چنین بیش ترین رابطه ی عاطفی را با کودک دارند. بنابراین بهتر است پدر خوانده یا مادرخوانده یا هر دوی آن ها در زمان و مکان مناسب ( بعداً توضیح داده می شود) موضوع را به اطلاع کودک برسانند. در هر حال بهتر است قبل از اطلاع رسانی، با مشاور، روان شناس یا روان پزشک مشورت کنند. در صورتی که احساس کردند قادر به این کار نیستند، می توانند از سایر افراد خانواده ( مثل برادرخوانده ی بزرگ تر، پدربزرگ، مادربزرگ) یا از یک مشاور بخواهند که موضوع را مطرح سازد، در این وضعیت، باید در حضور والدین غیررضاعی موضوع به اطلاع کودک برسد.
مناسب ترین سن برای افشای فرزندخواندگی کودک چه سنی است؟
به عنوان یک اصل کلی، هرچه زودتر گفته شود بهتر است، منتها باید سنی باشد که کودک قادر به درک موضوع باشد. بچه های پیش دبستانی از نظر سطح رشد شناختی در حدی نیستند که بتوانند مسئله ی فرزندخواندگی را درک کنند. سن نوجوانی به علت بحرانی بودن این دوره و حساسیت زیاد نوجوان، بدترین زمانِ در جریان قرارگرفتن فرزندخواندگی است. بنابراین مناسب ترین سن بین 8 تا 10 سالگی است.اگر کودک وارد سن نوجوانی شد و هنوز در جریان موضوع قرار نگرفت، بهتر است تا سن بزرگسالی اطلاع رسانی نشود. نوجوانانی که در جریان فرزندخواندگی خود قرار می گیرند دچار بحران های شدید عاطفی می شوند و این مسئله تأثیرات بسیار مخربی روی تحصیل و روابط بین فردی آن ها می گذرد. خطر افسردگی شدید، خودکشی و پرخاشگری وجود دارد. در سنین قبل از نوجوانی، عکس العمل ها
درحد قابل کنترل است و کودک راحت تر می تواند خودش را با وضعیت جدید ( به عنوان فرزندخوانده) تطبیق بدهد. فرصت کافی برای شکل گیری هویت و انسجام خود دارد. به طور کلی واکنش های کودک در سنین قبل از بلوغ اثرات تخریبی کم تری نسبت به سن بلوغ دارد.
البته اگر نوجوانی از طریق غیرمستقیم در جریان موضوع قرار گرفت و مسئله را با والدین در میان گذاشت چاره ای جز افشای حقیقت نیست.
چگونه موضوع فرزندخواندگی را به کودک بگوییم؟
لازم است وضعیت کلی افشای خبرهای بد را که در صفحات قبل توضیح داده شد و مسائل زیر را در نظر بگیریم:1- زمان
2- مکان
3- آماده سازی
4- کشف دانسته های قبلی کودک در این مورد.
5- بیان موضوع در قالب قصه
6- افشای حقیقت
7- پاسخ به واکنش های کودک
- بهترین زمان بیان مسئله، تابستان بعد از اتمام امتحانات خردادماه است. یکی از مهم ترین مسائل کودک در سنین 8-10 سالگی تحصیل است. بنابراین باید زمانی را انتخاب کرد که تأثیری در روند تحصیلی کودک نداشته باشد. ابتدای تعطیلات تابستان فرصت کافی را برای تطبیق، پذیرش و انسجام خود به کودک می دهد.
-از نظر مکانی همان گونه که قبلاً هم مطرح شد، مکانی خلوت و حتی الامکان بیرون از منزل مناسب تر است. مکانی که کودک در آن جا بیش تر احساس آرامش می کند.
- آماده سازی شامل تقویت روابط محبت آمیز، خرید هدیه، گفت و گوی بیش تر در سایر زمینه ها طی روزهای قبل است.
- قبل از این که بخواهیم موضوع را به اطلاع کودک برسانیم، باید بدانیم که کودک چه قدر از موضوع مطلع است. گاهی بچه ها در زمان ناراحتی می گویند « من فرزند شما نیستم و شما دروغ می گویید»، این گونه اظهارات اغلب به علت ناراحتی کودک از والدین است. برخورد والدین با کودک باعث بروز احساس منفی در روابط کودک و والدین می شود. ولی در مورد این کودکان نباید به سادگی از موضوع بگذریم و لازم است از کودک بپرسیم که چرا چنین احساسی دارد؟ و با پی گیری معلوم کنیم که آیا بچه ای یا فرد بزرگسالی صحبتی در این مورد با وی داشته یا خیر؟
- برای بیان موضوع بهتر است ابتدا در قالب یک داستان یا واقعیت بیرونی آن را مطرح کنیم. به نمونه ی زیر توجه کنید:
« دوست دارم قصه ای برایت تعریف کنم. بابا و مامانی بودند که خیلی بچه داشتند آن ها فقیر بودند. با این وجود باز هم بچه دار شدند و اسم کودک خود را که یک نوزاد قشنگ و دوست داشتنی بود ( حمید) گذاشتند. از طرفی زن و شوهری بودند که وضع مالی خوبی داشتند ولی بچه دار نمی شدند، خیلی دل شان بچه می خواست. بنابراین به آن خانواده پیشنهاد دادند که نوزاد را از آنها بگیرند و او را خوب تربیت کنند و قول دادند که از او مثل پدر و مادرش مراقبت کنند. پدر و مادر حمید با وجود این که بچه شان را خیلی دوست داشتند به علت فقر به این کار راضی شدند. وقتی بچه بزرگ شد این زن و شوهر را به عنوان پدر و مادر خود می شناخت و چون پدر و مادر اصلی وی نمی خواستند که کودک وابستگی دوگانه پیدا کند، برای این که خودشان هم خیلی به فرزندشان وابسته نشوند دیگر هیچ تماسی نگرفتند و لذا کودک آن ها را نمی شناسد. خانواده ی جدید، این نوزاد را بزرگ کرده اند، به مدرسه فرستاده اند و خیلی او را دوست دارند ولی او نمی داند که آن ها پدر و مادر واقعی اش نیستند. به نظر تو بهتر است به او بگویند که آن ها پدر و مادرش نیستند یا خیر؟ اگر تو به جای حمید بودی، چه کار می کردی؟ اگر حمید در جریان قرار بگیرد، فکر می کنی چه کار می کند؟ اگرجای حمید بودی و به تو می گفتند که ما پدر و مادر واقعی تو نیستیم چه کار می کردی؟»
به هر حال داستان را می توان به شیوه های گوناگونی مطرح کرد، فقط باید این نکته را در نظر داشت که کودک نسبت به والدین حقیقی خود تنفر پیدا نکند. به نوعی وانمود نکنیم که از روی عدم علاقه و بی توجهی او را سر راه گذاشته اند، یا به بهزیستی سپرده اند. می توان به جای مشکلات مالی و تعدد فرزندان، بیماری شدید مادر را در آن زمان مطرح کرد. فوت مادر در صورتی که اتفاق افتاد باشد هم می تواند مطرح شود. گرفتن بچه از بهزیستی را بهتر است در صورت واقعیت داشتن، در مرحله ی افشای حقیقت مطرح کرد. به هر حال در قالب داستان یا یک نمونه ی فرضی، باید دلایل قانع کننده ای برای واگذاری کودک به دیگری مطرح شود. این اصل را در زمان افشای حقیقت هم باید در نظر داشت. دلیل قطع ارتباط والدین حقیقی با کودک هم باید قانع کننده باشد.
با سؤالاتی که در انتها از کودک پرسیده می شود، مشخص می شود که وی درباره فرزندخواندگی خودش چه قدر اطلاع دارد و چقدر تمایل دارد که این مسئله افشا شود. همچنین می توان عکس العمل های وی را پیش بینی کرد. چهارم این که طرح این سؤالات باعث ایجاد شک و تردید در کودک می شود که شاید خودش هم فرزندخوانده باشد و آمادگی ذهنی بهتری برای اطلاع یافتن از موضوع پیدا می کند.
- بعد از بیان یکی دو مورد فرضی در قالب داستان، باید یکی دو روز به کودک فرصت داد تا خود را برای پاسخ به سؤالات متعددی که در ذهن وی شکل می گیرد آماده کرد.
- در مرحله ی بعدی با در نظر گرفتن موقعیت مکانی، زمانی و عاطفی، موضوع را به طور دقیق و با ذکر جزئیات و بدون کتمان حقیقت بیان کنیم. بچه ها دوست ندارند چیزی از آن ها مخفی بماند. دلایل این که چرا پدر و مادر حقیقی کودک او را به این خانواده ( بهزیستی) سپرده اند باید قانع کننده باشد. اگر این خانواده هیچ گونه اطلاعی ندارند ( مثل مواردی که بچه را از بهزیستی گرفته اند) باید فرضیات قانع کننده ای را مطرح کنیم که مثبت باشد، یعنی به گونه ای که هر پدر و مادر دیگری هم بودند در این اوضاع چنین کاری را می کردند. هم چنین برای قطع ارتباط والدین حقیقی وی هم باید دلایل مثبت و قانع کننده ای ارائه شود ( مانند نمونه ای که در قصه بیان شد).
- در ساعات و روزهای بعد باید منتظر عکس العمل ها و سؤالات گوناگون کودک باشیم، گریه ی زیاد، قهرکردن، بی خوابی، عصبانیت، احساس تنفر از پدر و مادر غیررضاعی امری طبیعی است. باید با این وضعیت مدارا کرد. او را بغل کنید، نوازش کنید و به او حق بدهید که ناراحت شده باشد. احساسات او را تأیید کنید، او را محکوم نکنید و به سؤالاتش پاسخ بدهید. به هر حال در صورت بروز هر مشکلی بهتر است با روان شناس بالینی یا مشاور خانواده یا روان پزشک مشورت کنید.
منبع مقاله :
معارف، عباس؛ (1390)، نگاهی دوباره به مبادی حکمت اُنسی، آبادان: پرسش، چاپ اول