نویسنده: دکتر محمد پارسا
در دوره ی کودکی:
کودکان در دوره ی قبل از عملیات عینی ادراک درستی از مرگ ندارند، زیرا بیشتر در این دوره معتقدند که مرگ بازگشت پذیر است، چنانکه دوست یا حیوان از دست رفته ی آنان دوباره به زندگی بازمی گردند. کودکان پیش از 6 سالگی نمی دانند که همه ی موجودهای زنده سرانجام می میرند و همه ی کارکردها و وظایف در آن هنگام متوقف می شوند. بیشتر این دسته از کودکان معتقدند که می توان از مرگ دوری جُست.دوره ی نوجوانی:
گرچه نوجوانان از ماهیت مرگ آگاهی دارند برای مفهوم ضمنی آن اهمیتی قائل نیستند. در نوجوانی تأکید بر این است که انسان چگونه زندگی را می گذراند، نه آنکه چه مدت زندگی می کند. به عقیده ی پَتی سون (1) حتی ممکن است مرگ امری دلفریب و سحرانگیز یا رفتاری شجاعانه و قهرمانی جلوه کند. چنانکه اقدامهای جسورانه جِیمزباند که غالباً او را تا پرتگاه مرگ می کشاند مورد توجه و علاقه ی بسیاری از نوجوانان است. کمال مطلوب اکثر آنان افرادی هستند که چنین احساسها و رفتارهایی را از خود نشان می دهند. بنابراین، مرگ برایشان چیز ترسناکی نیست.برای بعضی دیگر از نوجوانان مرگ ممکن است برون رفت یا راه خروج از یک وضع تحمل ناپذیر باشد. اندیشه های خودبینانه و خودمحورانه ی آنان به اینکه زندگی را چگونه بگذرانند و دوستانشان چه کسانی باشند اهمیت دارند. اگر نوجوان نتواند زندگی را به روش دلخواه خود بگذراند ممکن است به خودکشی دست بزند. برآورده شدن خواستها و آرزوهای نوجوانان و پیشرفت و احترام در محیط مدرسه برایشان دارای اولویت بالایی است. البته، تقاضای فزاینده ی خانواده ها و جامعه از نوجوانان، بدون رعایت توانمندیهایشان، یکی از علل خودکشی آنان در این روزگار است. تقریباً هر ساله یک در ده هزار نوجوان دست به خودکشی می زنند. نشانه های اعلام خطر مانند عدم حضور ناگهانی در مدرسه، کناره گیری از مشارکتهای اجتماعی، گسستن بی علت رشته های عشق و محبت، اقدام به خودکشیهای قبلی از عواملی هستند که باید جدی گرفته شوند (کینگ و دیگران (2)).
به عقیده ی اِلکایند (3) اندیشه های خودمحوری در بسیاری از نوجوانان به این نگرش می انجامد که بگویند «من شکست ناپذیرم، هرگز چنین چیزی برای من پیش نمی آید». وی چنین برداشتی را افسانه ی شخصی (4) نامیده است. گرچه نوجوانان می توانند به طور ذهنی و مجرد درباره ی مرگ بیندیشند، اما با شرکت در کارهای پرمخاطره، مانند بالا رفتن از کوه ها و قله های پرشیب و خطرناک، مصرف مواد مخدر، رانندگیهای بسیار تند و بی محابا و شرکت در دسته های جامعه ستیز همه در واقع بیانگر آن است که نوجوانان مرگ را به چیزی نمی گیرند.
دوره ی جوانی:
بزرگسالان جوان (20 تا 40 سالگی) در اوج توانمندیهای بدنی و حسّی و ادراکی خود قرار گرفته اند و احساس می کنند که در آینده به بسیاری از چیزها دست خواهند یافت. به ندرت به فکر مرگ خود می افتند. به این جهت وقوع یک بیماری جانکاه و مرگ آفرین آنان را بسیار خشمگین می کند و مرگ را رویدادی نابجا و نامنصفانه می شمارند که آنان را از آینده ای پُربار محروم می سازد.دوره ی میان سالی:
در دوره میان سالی (40 تا 65 سالگی) دگرگونیهای بدنی چشمگیری در فرد پدید می آیند، به ویژه اگر با مرگ یکی از بستگان نزدیک او همراه باشند، مرگ را عاملی اجتناب ناپذیر می شمارد. در این دوره ی سنی گاهی فرد ویژگیهای دوره ی پایین تر را از خود ابراز می دارد، به ورزش، کوه نوردی، شنا و مانند اینها اقدام می کند تا بتواند طراوت و شادابی دوره ی جوانی را حفظ کند.دوره ی پیری و کهنسالی:
مرگ برای افراد این دوره که سن آنان از 65 سالگی به بالاست، به ویژه برای افراد 75 سالگی به بعد رویدادی مورد انتظار است. کهنسالان همواره به گذشته نظر می افکنند و مرگ را پدیده ای محتوم و طبیعی می شمارند و با بینش و تفاهم به وقوع آن تن می دهند و با عمر خیام هم آواز می شوند که می فرماید:تا چند بر این کنگره چون مرغ توان بود *** یک روز نگه کن که بر این کنگره خشتیم
پی نوشت ها :
1. Pattison, E. M., 1977
2. King et al, 1990.
3. Elkind, D., 1984
4. personal fable
پارسا، محمد؛ (1382)، بنیادهای روان شناسی، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم