بی تردید رسائل اخوان الصفا از مهم ترین آثار اسلامی و شاید از مهم ترین آثار علمی عالم است، (1) که حاوی اندیشه های مهمّ دینی و اسلامی در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی دوره ای خاص از تاریخ اسلامی است. این اندیشه های دینی و فلسفی نتیجه ی عمل و فکر جمعیِ گروهی از اندیشمندان مسلمان است که دارای هدف خاص سیاسی بوده و تغییر اوضاع سیاسی و اجتماعی آن عصر را هدف قرار داده بودند؛ تبدیل دولت شرّ یا مملکت اهل ارض به مملکت الله یا دولت اهل خیر مورد نظر آنان بوده است.
بررسی تاریخ اندیشه ها بدون توجّه به دوره ی خاص فکری و سیاسی و اجتماعی آن افکار، یقیناً در به دست آوردن نتیجه ی مطلوب از تحلیل آن اندیشه ها اثر می گذارد و بی توجهی به آن، شناخت جامع را به دست نخواهد داد، زیرا تاریخ و اندیشه هر فرد و جمعی متأثّر از ویژگی و وضعیت سیاسی و اجتماعی عصری است که اندیشمند در آن زیست می کند. تحلیل اندیشه ها مجرّد از وضعیت خاص دوره ی زیست اندیشمندان و حوداث آن، شناخت ناقصی به دست خواهد داد، زیرا حوادث و ویژگی سیاسی و فکری عصر اندیشمند در نوع اندیشه وی تأثیر می گذارد. تاریخ هر جماعت و نحله ی فکری و سیاسی زاییده ی مجموعه ای از عناصر و اسباب مادّی و معنوی است که شناخت آنها محقق و پژوهشگر را در تحلیل آرا کمک می کند، چون محقّق خود را در فضای فکری آن دوره قرار داده و متناسب با آن فضای فکری که در ذهن او نقش بسته، به تحلیل آن می پردازد. شاید قابل تصوّر نباشد که یک پدیده ی سیاسی و اجتماعی را مستقل و مجرّد از آنچه که بوده و آنچه که شده است تحلیل کرد و حتماً در تحلیل پدیده ها باید به سابق و لاحق آن توجّه داشت.
1- تحولات حکومت و خلافت تا قرن چهارم هجری
ظهور اخوان الصفا را نمی توان مجرّد و فارغ از واقعیت تاریخ سابق و لاحق آن تحلیل کرد، زیرا آنان نتیجه علل و اسباب متعدّدی هستند که در تکوین اندیشه و تعیین اهداف آنان مؤثر بوده است. (2) یکی از علل و اسباب که شناخت آن در تحلیل اندیشه ها و آرای اخوان الصفا مهم است، ویژگی سیاسی و اجتماعی دوره ی اخوان الصفاست. این فصل درصدد تحلیل و تبیین آن وضعیت است.در قرن چهارم هجری همزمان با ایام ظهور اخوان الصفا، جهان اسلام با دو پدیده ی متناقض روبه روست(3)؛ از یک طرف مسلمانان شاهد انحطاط سیاسی بودن که چهره ی ناپسند و ناخوشایند آن دوره است و از طرف دیگر شاهد شکوفایی و اعتلای عقلی بودند که دوره ای پر نعمت و ارزشمند و نتیجه بخش برای مسلمانان است. در رسائل اخوان الصفا این دو پدیده به وضوح نشان داده شده است. نشانه ی انحطاط سیاسی این دوره، فساد و تباهی دستگاه خلافت است که دچار تزلزل سیاسی شده است. با نگاهی به تاریخ سیاسی مسلمانان تا قبل از دوره ی اخوان الصفا، شاهد حاکمیت امویان هستیم که دارای روحیه ای عربی گرا و عجم ستیز بودند، علی رغم تسلیم مناطقی مانند ایران به مسلمانان که از سابقه ی تاریخی و تمدّن دیرینه برخوردار بودند امویان به آنها (غیر عرب ها) کمتر اعتنا می کردند، به همین دلیل معمولاً والیان و کارگزاران و رؤسای دولت اموی، از عرب ها بودند و موالی، شهروندان درجه دو محسوب شده و جایگاه کمتری در حکومت و سیاست داشتند. این گرایش ضد عجمی اموی ها نوعی بدبینی سیاسی و اکراه از پذیرش عمومی را در میان موالیان به وجود آورد و آنان مترصد فرصتی برای سقوط امویان بودند.
علویان و شیعیان آنها از دشمنان دیرینه ی اموی ها بودن و وجودشان خطر بالقوّه برای امویان به حساب می آمد. سابقه ی خصومت علویان با بنی امیّه ریشه در مخالفت های معاویه با علی ( علیه السلام) دارد که آثار سیاسی و فکری خاصی در تاریخ اسلام گذارده است؛ از ثمرات فکری این تنازعات، پیدایش نحله های اشعری و اعتزالی و شیعه اثنا عشری در تاریخ اسلام است که تا عصر اخوان الصفا تداوم داشت.
با توجّه به نوع برخورد امویان با موالی که از آن به روحیه عجم ستیز امویان تعبیر کردیم، موالی به ویژه فارس ها مترصد فرصتی برای سرنگونی بنی امیه بودند، لذا جنبش هایی به ویژه در مناطق خراسان علیه امویان شکل گرفت. هدف اصلی این جنبش ها در وهله ی اوّل حاکمیّت آل البیت بود، بدون توجّه به این که از بنی هاشم یا بنی عباس باشند، ولی به دلایل گوناگونی، از جمله عدم اعتماد ائمه اطهار ( علیهم السلام) به این گونه قیام ها، عباسیان قدرت یافته و با مدد و همراهی ایرانیانی مانند ابومسلم و سایر موالی غیرفارس، بر بنی امیه غلبه یافتند. عباسیان در ابتدا در قبال علویان سیاست رأفت و مدارا در پیش گرفتند و درصدد نزدیکی به آنان برآمدند و اقداماتی که نشان دهنده ی نیکویی آنان در حق علویان باشد، انجام دادند، از جمله برگرداندن اموالی از آنان که در دوره بنی امیّه غصب شده بود. امّا عباسیان همواره از علویان در خوف و هراس بودند و آنان را زیر نظر داشتند و گاه آنان را تحت فشار و آزار و اذّیت قرار می دادند.
با روی کار آمدن منصور دوانیقی اختلافات علویان با عباسیان اوج گرفت. در این زمان علویان یقین پیدا کردند که امیدی به خلافت علوی ها نمی توانند داشته باشند.(4) بنی عباس کاملاً بر خلافت مسلّط شده و به قلع و قمع علویان و حرکت های آنان می پرداختند. در این زمان یکی از اولاد علی ( علیه السلام) به نام محمدبن عبدالله بن حسن بن علی (علیه السلام) به نام محمدبن عبدالله بن حسن بن علی (علیه السلام) معروف به « نفس زکیّه» علیه منصور، خلیفه عباسی، قیام کرد و در برخی نقاط اقداماتی علیه او انجام داد. منصور، پدر نفس زکیّه به نام عبدالله و سایر خاندان او را در کوفه به زندان انداخت تا او را تحت فشار قرار دهد، سپس سپاهی را برای سرکوبی او اعزام کرد. سپاهیان منصور او را شکست دادند(5) و نفس زکیّه به قتل رسید و سر او را برای منصور آوردند. این گونه برخورد با علویان به مراتب شدیدتر از دوره اموی ها بود، لذا اعلامی برای علوی ها بود که خطر عباسیان را مهم تر و شدیدتر تلقّی کنند و با این تلقّی بود که همواره یکی از معارضات شدید در دوره عباسیان، تعارض علویان با دستگاه خلافت بود.
عباسیان در این دوره به ویژه با ائمه اطهار(علیهم السلام) که مرکزیت فکری جنبش های علوی را به عهده داشتند، با شدّت بیشتری برخورد می کردند و تا زندان و شکنجه و شهادت آنان پیش رفتند. این تعارض موجب سستی پایه های اقتدار دستگاه خلافت و ضعف و فتور مرکزیت آن شد.
همان گونه که قبلاً اشاره شد، ایرانیان در روی کارآمدن عباسیان نقش مهمّی داشتند و سیاست اموی ها که به نوعی دور کردن عمومی موالی و مخصوصاً ایرانیان از دستگاه حکومت و سیاست بود و همان هم عامل مهمّی بود برای روی گردانی ایرانی ها از آنان، حال که عباسیان روی کار آمده بودند، باید پاسخی به این نیاز موالی و ایرانی ها می داند که همانا حضور مستقیم در سیاست و حکومت بود. برای پاسخ به این نیاز و تمایل اجتماعی و نیز نیازمندی خود عباسیان به حضور ایرانی ها برای تقویت پایه های حکومت خود، و بهره گیری از دانش آنان برای اداره ی امور، عباسیان سیاست رکون و اعتماد به ایرانی ها را در پیش گرفتند که (6) لازمه ی این سیاست، دوری کردن از عرب ها و بی توجهی به آنان در سیاست و حکومت بود.
عباسیان شاید چاره ای جز گرایش به این سیاست نداشتند، زیرا از یک طرف با فشار ایرانیان روبه رو بودند که با جنبش و مساعدت آنان روی کارآمده بودند و از سوی دیگر با مقاومت هایی به صورت جنبش های علوی در مرکزیت خلافت روبه رو بودند که در واقع از درون، مشروعیت آنان را مورد شبهه و تنش قرار می داد. برخی از تحلیل گران معتقدند که این دو امر، یعنی تنش و معارضه با علویان و تمایل و رکون به ایرانی ها، دو عامل مهمّ تحوّلات سیاسی مربوط به دوره ی عباسیان است که نتایج آن در قرن چهارم هجری نمایان شد و زوال و فساد سیاسی از بارترین آن آثار است. به هر حال دولت عباسیان مبنای سیاست خود را برانکار عرب و اعتماد بر ایرانی ها قرار داد.
سیاست های اموی گرایش هایی را در ایران به وجود آورده بود که درصدد القای این اندیشه بود که ایرانیان به دلیل شکست از مسلمانان هویّت ایرانی شان آسیب دیده و به گذشته خویش با حقد و حسرت قلبی می نگریستند و لذا به دلیل سیاست مداری عباسیان نسبت به ایرانی ها، آنان نیز سیاست همکاری و مساعدت با حکوت عباسی را بر می گزیدند. و همان گونه که ذکر شد، عباسیان به آنان اعتماد کرده و والیان و فرماندهان سپاه و عمّال خراج و رؤسای دولت را از آنان قرار دادند. نتیجه ی این اعتماد زیاده از حدّ، نفوذ و رسوخ ایرانیان در دستگاه حکومت و سیاست عباسی بود که بعداً از عوامل مهم دگرگونی های سیاسی در جامعه اسلامی شد.
از طرف دیگر به این مسأله نیز باید توجه داشت که بعد از گسترش فتوحات اسلامی و حاکمیّت سیاسی مسلمانان عرب بر جهان اسلام مخصوصاً مناطق ثروتمند شامات و ایران و سرازیر شدن خراج و ثروت به سوی مراکز حکومت و خلافت، در شیوه زندگی عرب های حاکم تغییر محسوسی به وجود آمد و آنان به عیش و عشرت تمایل پیدا کردند و این فساد اخلاقی در اشعار معترضان به دستگاه های سیاسی آن دوره، از جمله اشعار موالی و زنادقه و در اصول و مرام جنبش های انقلابی انعکاس یافت (7)، و در واقع فساد سیاسی که اوج آن در قرن چهارم هجری است، از تبعات این فساد اخلاقی است.
بررسی فساد اخلاقی و سیاسی دستگاه خلافت در قرن چهارم هجری، یک ویژگی خاص به آن قرن می دهد و آن رسوخ و نفوذ ایرانیان در دستگاه سیاسی است که یقیناً در مقابل این فساد، عکس العمل نشان می دادند و آن استقلال طلبی در برابر حکومت عباسیان بود، زیرا دو امتیاز مهم در دست ایرانی ها بود: یکی قدرت نفوذ ایرانیان و دیگری فساد سیاسی حکومت که نیازمندی آنها را به ایرانیان دو چندان می کرد و ایرانیان به واقع می توانستند از این وضعیت بهره گیرند. استقلال طلبی های ایرانیان برای دست یابی به حکومت مستقل در برابر دستگاه خلافت از جمله تحوّلات مهم این دوره است که مفصّل تر بحث خواهد شد.
2. حکومت های ایرانی در مقابل خلافت
عکس العمل فساد سیاسی حکومت و نفوذ و رسوخ ایرانیان در دستگاه سیاسی عباسیان - بعد از دوره ای محرومیت از نقش سیاسی درجه اوّل در امر حکومت و سیاست - شکل گیری اعتراضات علیه خلافت عباسی بود که طبیعتاً حکومت هم در قبال آن باید عکس العمل نشان می داد. عکس العمل خلفا عدم اعتماد به انصار و جنود عرب خویش بود، زیرا آنها را اساساً طرفدار حکومت بنی امیه می دید و به همین دلیل آنها را از ایفای نقش در حکومت و سیاست محروم کرده بود. اکنون نیز که اعتراض ها بالا گرفته بود، نمی توانست به آنها اعتمادی داشته باشد و از سویی به دلیل بدبینی به ایرانیان به آنان نیز نمی توانستند اعتماد نمایند.در تحلیل نقّادانه از عملکرد عباسیان تا قرن چهارم، می توان به این نکته رسید که عملکرد آنها در اعتماد به ایرانیان و سپردن امور مهم سیاسی و دولتی به آنها و دوری جستن از عرب ها، عملی اشتباه بوده و با خرد سیاسی تناسب نداشته است، ولی آیا خلفای عباسی از این تجربه تاریخی پند می گیرند، و سیاست های آنها برای تداوم حکومت چیست؟
در این گونه مواقع معمولاً حکومت ها منافع آنی و زودگذر فردی خویش را در نظر می گیرند، به ویژه در ساختارهای تصمیم گیری فردی و استبدادی که اندیشه حکومتگران حلّ بحران مقطعی است؛ دستگاه خلافت عبّاسی مرتکب خطای سیاسی دیگری نیز شد که برایش جبران ناپذیر بود و آن استفاده گسترده از ترکان در دستگاه حکومتی خود بود. آنها از اختیارات کاملی در دستگاه خلافت برخوردار شدند به گونه ای که شؤون دولت در دست آنها قرار گرفت(8). عزل و نصب ها و قتل ها و... هیبت خلافت را از خلیفه که مظهر اقتدار حکومت بود گرفت.
والیان در گوشه و کنار سرزمین های اسلامی به ضعف خلیفه پی برده و فهمیدند که او از اقتدار لازم برای خلافت برخوردار نیست و بر امور احاطه ی لازم را ندارد از این رو حکومت هایی که در گوشه و کنار بلاد اسلامی بودند، زمزمه ی جدایی از سیطره خلافت بغداد را آغاز کردند(9). در ایران نهضت هایی با گرایش های ملی و مذهبی شکل گرفت که هدف آنها حرکت علیه سلطه خلافت عباسی بود. ثمره ی این جنبش ها در گوشه و کنار، افزایش ولایاتی بود که درصدد استقلال از دولت بغداد بودند؛ هر امیری در نقطه ای که حکومت می کرد، علم جدایی و استقلال را برافراشته بود و بدین ترتیب امیرنشین ها و سلطان های کوچک در شرف تکوین بودند. شاید آنها یک مشکل داشتند و آن مسأله مشروعیّت حکومتشان بود که باید خلیفه حلّ می کرد، خلفا نیز در واقع چاره ای نداشتند جز این که آنها را تأیید کنند و در عوض تنها به این راضی باشند که در مجامع رسمی و اعیاد، خطبه به نام آنان خوانده شود و سکّه ها به نام آنها مزیّن گردد. شاید این تنها چیزی بود که برای خلفا باقی مانده بود و آنها را راضی می کرد.
قرن چهارم هجری اوج ضعف و فساد سیاسی خلفاست و زندگی عمومی مردم نیز از این آشوب سیاسی مصون نمانده است. در این قرن و در دوره ی خلافت مقتدر بالله، عباسیان در بدترین شرایط سیاسی به سر می بردند. این دوره دوره ی هرج و مرج سیاسی است، در این زمان خلیفه ها بازیچه دست مردان و زنان قصر خویشند، (10) اسراف و تبذیر رواج دارد، رشوه در میان کارگزاران سیاسی خلافت در اوج خود است، حتّی منصب وزارت نیز با رشوه به دست می آید و یا از دست می رود، خیانت گسترش یافته و همه درصدد تأمین منافع خویشند.
ورود احمدبن آل بویه به بغداد همراه با سپاه جنگی و غلبه او بر مستکفی بالله خلیفه ی وقت، دوره ی جدیدی از زوال قدرت را برای خلیفه به ارمغان آورد(11) زیرا خلیفه به ناچار با او به توافق رسیده و سلطنت او را به رسمیّت شناخت و در عوض او نیز با خلیفه بیعت کرده و خلافت او را به رسمیّت شناخت. سلاطین آل بویه از این به بعد از طرف خلیفه ملقّب به القابی، مانند عمادالدوله و رکن الدوله و معزّالدوله شدند و این نشانه ی پیوستگی و ارتباط آنان با مرکزیت حکومت اسلامی است. اثر این معامله دو جانبه از بین رفتن سمت های سیاسی خلیفه است، زیرا او دیگر از امارت و وزارت و فرماندهی برخوردار نبود و تنها یک سمت داشت و آن ریاست دینی که نقشش مشروعیت بخشیدن به حکومت های محلی بود. تمام قدرت در دست وزیر او قرار گرفت، لذا معزالدوله وزیر او، تمام همّ و غمّ خویش را به از بین بردن خلافت عبّاسی و اعطای ولایت به علویان معطوف کرد، زیرا آنها شیعی مذهبی بودند و از دیدگاه آنها بنی عباس غاصب خلافت بوده و شایستگی حکومت را نداشتند. از این به بعد که اختیارات در دست آنها قرار گرفت، هر گونه که می خواستند می توانستند دردستگاه خلافت اعمال قدرت کنند و همین کار را هم کردند، زیرا بعد از چهل روز از ورود آنها به بغداد و با وجود بیعت با مستکفی بالله، او را به قتل رسانده و به جای او المطیع بالله را نشاندند. نتیجه این گونه عمل سیاسی آل بویه در بغداد و ضعف و سستی شدید عارض بر خلیفه، افزایش آشوب و هرج و مرج در بغداد بود.
از علل فزونی هرج و مرج و فساد سیاسی می توان به ترکیب سپاهان آل بویه که در بغداد حضور داشتند اشاره کرد، زیرا سپاهیان آنها از ترک ها و دیلمیان ترکیب یافته بود و اختلاف در بین آنها به دلیل تعارض اغراض و منافع امری طبیعی و قابل انتظار بود. علاوه بر این به یک موضوع مهم دیگری باید اشاره کرد و آن اختلاف دینی و مذهبی بود که بیشتر عراق را مورد تهدید قرار می داد، زیرا اکثریت مردم بغداد سنّی مذهب بودند، ولی آل بویه مذهب شیعی داشتند و تعصّب شدیدی به کیش خویش می ورزیدند که فتنه و آشوب سیاسی را خود به خود افزایش می داد. نتیجه ی این آشوب های سیاسی وخامت اوضاع اقتصادی نیز بود؛ در بغداد فقر و مرض و قحطی شدّت گرفته و گروه زیادی از گرسنگی جان باختند، حتی مردم عراق فرصت دفن مردگان خویش را نداشتند، همین وضعیت در بصره و کوفه نیز وجود داشت. شکل گیری دولت های محلی محدود به نواحی ایران نبوده و در سایر نقاط نیز دولت هایی مستقل از بغداد به وجود آمدند و در برابر خلافت مرکزی سر به شورش برداشتند: اندلس در خارج از حیطه قدرت خلافت و به دست اموی ها اداره می شد. مصر در دست اخشییدی ها و حلب در دست سیف الدوله حمدانی و مناطق بین النهرین در دست ناصرالدوله حمدانی بود. مناطق عراق در دست دیلمیان و عمان و بحرین و یمامه و بصره در دست قرامطه بود. در فارس و اهواز علی بن بویه و در ری و مناطق مرکزی رکن الدوله ی بویهی بودند و ماوراء النهر در دست سامانیان قرار داشت و آل سکتکین در هند و افغانستان حاکمیّت داشتند(12) و علویان در طبرستان حکومتی را به وجود آورده بودند. بدین ترتیب دولت مقتدر اسلامی پاره پاره شد و به دولت های کوچکی تبدیل شد. در این مقطع، تمدّن اسلامی دچار ضعف گردید و شأن و عظمت دین از بین رفت و به تعبیر اخوان الصفا زمانه علاوه بر فساد سیاسی، در یک تحیّر فکری نیز غوطه ور شد.
بدیهی است که در چنین وضعیت سیاسی و فکری شاهد ظهور نهضت های فکری باشیم که پاسخ گوی بحران سیاسی و فکری زمانه باشند. ارا و مرام و اهداف اخوان الصفا در چنین فضای سیاسی و فکری قابل تحلیل است. بنابراین عصر اخوان الصفا، دوره ی دسته بندی ها و پراکندگی ها و جدال ها بود. در این دوره عصبییّت های متعدد پدید آمد و طبعاً اندیشه ها و طبایع مردم به تفرقه گرایش پیدا کرد. هر ملّتی حزبی ویژه و دولتی مخصوص خود به وجود آورد. مردم به مذاهب و نحله های دینی و مذهبی گوناگون گرایش پیدا کردند و هر گروه و قومی با گرایش های دینی و مذهبی خویش در پی غلبه بر دیگران برآمد. (13)
همان گونه که ذکر شد سلطنت و قدرت خلفای عبّاسی از بین رفت و خلافت جنبه ی تشریفاتی یافت، و نتیجه ی آن از بین رفتن وحدت امّت و تحلیل نیروی امّت اسلامی بود که موجب شد دشمنان در آن طمع کنند.
در چنین اوضاع آشفته ای، اخوان الصفا که گروهی از نخبه گان دردآشنای به مسائل اجتماعی بودند برای از بین بردن تفرقه و تشتّت و ایجاد انسجام و نظام در جامعه اسلامی به اندیشه پرداختند. با توجّه به ویژگی خاص آن دوره، اصول اساسی اندیشه اخوان را وحدت تشکیل می داد و به نظر می رسد تأکید آنها بر وحدت حاکم بر روابط موجودات، به گونه ی روابط اعداد با یکدیگر است که دارای رابطه ای منطقی و منسجم می باشد؛ رابطه اعداد با یکدیگر مبتنی بر این اصل است که عدد یکی است و سایر اعداد از آن نشأت می گیرد و رابطه موجودات با یکدیگر نیز دارای نظم ویژه ای است، موجودات از خداوند یگانه، ریشه می گیرند و همه چیز به او تعلّق دارد و فیض از اوست، جهان نیز از خداست و با وجود کثرت اعضا همه گویی واحدند و اندیشه واحد بودن در دیدگاه آنان در مورد روابط ملّت ها و امّت ها نیز وجود دارد، زیرا بشریّت واحد است و همچنین حقیقت واحد است، گرچه شریعت ها و ادیان مختلف وجود دارد.
به طور کلی با توجّه به پراکندگی و تفرّق که ویژگی آن دوره است، آنان درصدد رفع اختلاف، نفاق، دشمنی، جدال و نزاع در میان ادیان و مذاهب و عقاید مختلف بودند. همچنین با عنایت به فضای سیاسی و اجتماعی آن دوره، وظیفه ی مسلمانان خودداری از نفاق و نزاع و تلاش برای یگانگی قلوب و دفاع از شهرهای خود در برابر دشمنان بود و اخوان الصفا راه حل رسیدن به وحدت را، آگاهی و دوری از جهل می دانستند، بنابراین در رسائل بر آموختن فلسفه تأکید شده است. از نظر آنان دین و فلسفه یکی است و حکمت یکی از راه های اصلی رسیدن به علم و دانش است؛ هدف تمام انبیا و فلاسفه نجات روح است. به هر حال ویژگی اساسی اندیشه ی آنان در چنین دوره ای ایجاد وحدت است و لذا روش مبارزه ی خویش را در یک کار جمعی و منسجم برنامه ریزی کردند و در درون این اجتماع به طبقه بندی اصحاب و یاران خویش به گروه های چهارگانه و با شرایط ویژه ای پرداختند. اساس این طبقه بندی را بر وحدت و برادری قرار دادند و برادران خویش را از میان مردم برگزیدند.
آنان خود گفته اند که دارای اصحابی در میان فرزندان ملوک و رؤسا هستند و تلاش اصلی آنها ایجاد همدلی و وفاست. تمایل آنان به وفا و همدلی در انتخاب نام گروه به نام اخوان الصفا و خّلان الوفا تجلّی یافته است. مرحوم حمید عنایت ویژگی اجتماعی و سیاسی آن دوره را این گونه ترسیم کرده است:
سده چهارم هجری را باید بی گمان نقطه عطفی در تاریخ اسلام، خاصه در سرزمین های خاوری آن دانست، در آن زمان بود که همه دگرگونی هایی که از روز درگذشت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در زندگی سیاسی و اقتصادی و روانی مسلمانان روی داده بود، به صورت بحران اجتماعی و معنوی دامنه داری جلوه گر شد. مسلمانان آگاه و مؤمن آشکارا می دیدند که پس از گذشت سیصد سال از زمان پیدایی اسلام، نه فقط آرمان های قرآنی دادگری و برابری و برادری و پرهیزگاری بر زندگی آنان فرمانروا نشده، بلکه جامعه اسلامی درست به همان زیان هایی دچار گشته است که رسالت محمدی برای ریشه کن کردن آنها پا به میدان نهاده بود، دروغ و ستم و دورویی و زهد ریایی جای راستی و داد و یکرنگی و پاک دامنی را گرفته است، فرمانروایان زرپرست به پشتوانه ی تأیدد فقیهان قشری بر جان و آبروی مردمان چیره شده اند و از اسلام جز پوسته ای از آیین های ظاهری و باورهای خشک و پندارهای خرافی چیزی باقی نمانده است.(14)
همو در توصیف آشفتگی سیاسی آن دوره می نویسد:
پراکندگی سیاسی جامعه ی عباسی که با نیرومندی جنبش های آزادی خواهانه ایرانیان آهنگ تندتری به خود می گرفت، به آشفتگی ها بیشتر دامن می زد و حرمت و اعتبار موازین اخلاقی را در گذرگاه تردید می انداخت.
وی با اشاره به نقد اخوان از وضعیت جامعه اسلامی آن دوره به ویژه انحطاط محیط اجتماعی که اخوان در آن نفوذ داشته و رشد کرده است می گوید:
« فوری ترین و نمایان ترین مظاهر بحران سیاسی و اجتماعی جامعه ی اسلامی در انحطاط محیط بلافاصل اخوان یعنی شهر بصره انعکاس می یافت. (15)»
و در ادامه در مورد اوضاع اجتماعی بصره قبل از قرن چهارم و در دوره اخوان چنین می گوید:
بصره در گذرگاه راه های عمده ی بازرگانی قرار داشت و از همین رو با گذشت مدت کوتاهی از ظهور اسلام به مرکز اقتصادی و پررونق و برکتی مبدّل شد. نهادهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی گوناگون در بصره پدید آمد و شکل های پیچیده به خود گرفت، به نحوی که زمانی که اخوان جنبش خود را آغاز کردند، سیاست و اقتصاد چندان در میان مسلمانان حوزه ی ایشان پیش رفته و نشیب و فراز پیموده بود که دست کم پاره ای از رموز ترقی و انحطاط را در این دو زمینه زندگی اجتماعی به ایشان آموخته باشد... .
ولی بصره ی زمان اخوان از آن همه رونق و جوش و خروش افتاده و دست کم قدرت اقتصادی و اهمیّت سیاسی خود را از دست داده بود. همچنان که در اغلب بحران های بزرگ اقتصادی و اجتماعی روی داده است، طبقات متوسط از آن انحطاط بیش از دیگران زیان بردند و این امر شاید در گرایش مذهب شیعه به آرمان های انقلابی برای بیان ناخرسندی روزافزون پیشه وران و صنعتگران میانه حال تا اندازه ای مؤثر بود. در رسائل، اشاره های گوناگون و فراوان به تضادهای زندگی اجتماعی مسلمانان می توان یافت.(16)
گزارش دقیق اخوان از پیشه وران و حرفه های رنگارنگ زمان خود نشانه ی پیچیدگی ساخت طبقاتی جامعه اسلامی سده ی سوم و چهارم هجری است. اخوان از میان گونه های بی شمار گروه های اجتماعی، تنها شش گروه بزرگ را نام برده اند: 1. پیشه وران و صنعتگران؛ 2. بازرگانان و کاسبکاران؛ 3. شهریاران و سپاهیان و سیاست مداران ( ارباب السیاسات)؛ 4. کارگزاران و کارمندان و روزمزدان؛ 5. از کارافتادگان و بیکاران و تن آسایان؛ 6. اهل دین و دانش و به کار گیرندگان مردم. (17)
با وجود چنین پیچیدگی اجتماعی و بحران سیاسی، دکتر عنایت پیدایش نام آوران دانش و ادب و بیداری و باروری اندیشه ها را از ویژگی های ممتاز آن دوره می داند و می گوید:
سده ی چهارم با همه ی این ناروایی ها و بیراهه روی ها، مانند بیشتر روزگاران پرتب و تاب تاریخ، زمانه ی برانگیختگی و بیداری و بارآوری اندیشه ها بود. کمتر دوره ای از تاریخ ایران پس از اسلام به داشتن این همه از ناموران دانش و ادب ممتاز است؛ ابوحیان توحیدی مقاله نویس و ادیب، ابن ندیم صاحب الفهرست، صاحب بن عباد نویسنده و به روایتی فراهم آورنده ی کلام معتزله، مسکویه تاریخ نویس، فارابی بنیادگذار فلسفه سیاسی، ابن هیثم و بیرونی هر دو از دانشمندان بلند پایه، باقلانی متکلم اشعری، ابن سینا فیلسوف و سرانجام گروه اخوان الصفا در بغداد و بصره، که رسائل آنان مرکب از پنجاه و یک گفتار در زمینه های گوناگون دانش های نظری و عملی، و نخستین دائرةالمعارف تاریخ اسلام و شاید جهان به شمار است. (18)
3. اوضاع فرهنگی دوره ی اخوان الصفا
ظهور اخوان الصفا نتیجه دو پدیده ی سیاسی و فکری - علمی قرن چهارم هجری است؛ ویژگی خاص سیاسی آن دوره که زمینه های ظهور آنان را به وجود آورد، بیان شد. اما این دوره از ویژگی عقلی و فکری خاصی برخوردار بود که یکی از عوامل مهم پیدایش اخوان الصفاست. از این رو تحلیل اجمالی حیات فکری آن دوره در شناخت معارف و افکار اخوان الصفا و نهضت فرهنگی آنان مهم و مؤثّر است.نهضت پرخروش اسلامی از یک طرف، موجب گسترش محدوده ی جغرافیایی و بسط قلمرو حکومتی آن شد و از طرف دیگر، حیات عقلانی جدیدی را برای مسلمانان پدید آورد که جلوه های آن در تمدّن اسلامی نمایان شد. روند این تحول عقلانی جدید از فتح بخش های زیادی از مناطق آباد و متمدن شروع شد، زیرا مسلمانان با نیّت بسط و گسترش اسلام و انجام وظیفه دینی خویش در ابلاغ رسالت و تبلیغ دین، حرکت خویش را به سمت مناطقی که در قلمرو حکومت های ایران و روم قرار داشت، آغاز کردند و در این راه توانستند بخش وسیعی از سرزمین های کفر را فتح کنند، و گروه های زیادی از مردم آن مناطق یا به اسلام گرویدند و یا حاکمیت سیاسی مسلمانان را پذیرا شدند، و در نتیجه مسلمانان با فرهنگ های مختلفی که تاکنون با آن آشنایی نداشتند، روبه رو شدند؛ فرهنگ هایی که در بسیاری جهات با فرهنگ عربی مسلمانان شبه جزیره تباین و تفاوت داشت. لازمه ی چنین اختلاط، با وجود تعارض های فرهنگی، کوشش در از بین بردن اختلافات و تفاوت هاست، که از طریق آمیختگی فرهنگی و ایجاد وحدت فرهنگی یا از طریق پذیرش آن فرهنگ امکان پذیر خواهد بود. به نظر می رسد مسلمانان برای دست یابی به این هدف از هر شیوه ای استفاده کردند و گاهی در این کار موفق شدند و زمانی در حصول اتحاد به توفیقی دست نیافتند. نتیجه ی اختلاط فرهنگی مسلمانان با سرزمین های فتح شده، آشنایی ملّت های مختلف با یکدیگر و به وجود آمدن نوعی ائتلاف و علاقه به یکدیگر بود.
یکی از محققان در این باره می گوید:
میان این ملت ها در جنب روابط سیاسی موجود که دین اسلام و فتوحات مسلمانان به وجود آورد، روابط ذهنی و عقلی نیز پدیدار شد که شباهت بسیاری داشت به آنچه که به هنگام یورش اسکندر مقدونی به شرق و بسط سلطه ی رومیان در جهان کهن به وجود آورده بود. زبان عربی زبان رسمی این ملت ها گردید و ترجمان روابط سیاسی و دینی و ذهنی و عقلی آنها شد. هر یک از این ملت ها کوشیدند تا تأثیر آشکاری بر این زبان بر جای گذارند. اعراب نیز می کوشیدند که زبانشان، بهترین مظاهر تمدن های این ملت ها از ادب و هنر گرفته تا علم و فلسفه را دارا باشد. ترجمه های فراوانی از زبان فارسی و هندی و سریانی و یونانی به زبان عربی صورت گرفت و مطالعات و بررسی ها و شرح ها و تفسیرها بر این کتب فزونی یافت و این همه، حیات عقلانی مسلمانان را تحت تأثیر قرار داد و آثار آن در فلسفه و کلام و علوم و ادبیات آنها جلوه گر شد. (19)
مهم ترین تحوّل فرهنگی که مسلمانان با آن روبه رو شدند، فراغت آنان از فتح سرزمین ها و توسعه قلمرو اسلام بود که فرصتی به وجود آورد تا به اصول اعتقادی خویش با نگرش فلسفی و عقلی بنگرند. پشتوانه فکری این رویکرد جدید، دعوت قرآن از مسلمانان برای ابلاغ رسالت خویش از طریق حکمت و موعظه ی نیکو و جدل احسن بود. (20)
مسلمانان در هنگامه استقرار و آرامش در سرزمین های فتح شده، مجبور بودند با پیروان سایر ادیان و مکاتب زندگی کنند؛ مسیحیان، یهودیان، زرتشتی ها، دهزیون، صابئین، برهمن ها از پیروان ادیان و مکاتبی بودند که مسلمانان در سرزمین های تازه فتح شده با آنان تعامل فکری و اعتقادی داشتند. نتیجه ی این اختلاط، تأثیرپذیری مسلمانان از اندیشه هایی نظیر جبر و اختیار و تناسخ با مسائل و مشکلات فکری جدیدی روبه رو می شدند که برخورد با آن مسائل و پاسخ گویی به آنها، نیازمند توانایی های علمی و فکری بود. شبهات موجود اقتضا می کرد که مسلمانان با معارف سایر ادیان نیز آشنا شوند و استدلاهایشان را با دلایل عقلی و فلسفی، محکم و استوار کنند، لذا به فلسفه و منطق و برهان روی آوردند که آنان را در مقابله ی با خصم توانا می کرد. از این رو مباحث کلامی و عقلی نظیر جوهر و عرض وارد مقولات علمی جهان اسلام شد و گروه هایی مانند معتزله با ماهیّت عقل گرایانه ظهور کردند. منشأ فکری این مباحث در اندیشه های غربی بود، زیرا همان طور که از شرق حریر و سیر کالاها به بلاد غرب برده می شد، اندیشه های یونانی نیز از اسکندریه و انطاکیه به شرق سرازیر می شد.
نتیجه ی این تعامل، انتشار افکار عقلی غرب در این مناطق بود و مراکز فرهنگی و علمی و مدارس مهم در مناطق رُهی، نصیبین، حرّان، جندی شاپور و سایر مناطق به وجود آمد (21) که تبادل افکار و اندیشه ها و غور در متون یونانی از وظایف عمده ی آنها به شمار می رفت. نتیجه ی این تبادل علمی ترجمه ی کتب فلسفی و منطقی یونان و انتقال مبادی آن به شرق بود. بی شک از گذشته های دور در این مراکز علمی و فرهنگی، علمای نصرانی و سایر ادیان و مذاهب از اندیشه های یونانی تأثیر پذیرفته بودند و با آنها آشنایی داشتند، حتی برخی اصول اخلاقی و الهی آن ادیان رنگ و صبغه یونانی گرفته بود.
اکنون که آن سرزمین ها جزو قلمرو اسلام گردیده بود، از یک طرف، ضرورت آشنایی با آن علوم و از سوی دیگر، نیاز به پاسخ به شبهات جدیدی که با روح و فضای فرهنگی متفاوتی از فضای فکری و فرهنگی مسلمانان رشد یافته بود، آغاز گر نهضت ترجمه در جهان اسلام شد.
برای اوّلین بار در عهد خالدبن یزید بن معاویه معروف به حکیم آل مروان، گروهی از فلاسفه یونانی که در مناطق مصر می زیستند و با زبان عربی آشنایی داشتند، کتبی در زمینه ی طبیعیّات و کیمیا از یونانی به عربی ترجمه کردند. همچنین در عهد امویان کتبی از فارسی و رومی به عربی ترجمه شد و در بلاد اسلامی مورد استفاده قرار گرفت. در دوره ی بنی عباس نیز ترجمه کتب یونانی و غیر آن در بلاد اسلامی ادامه یافت، به ویژه در عصر خلافت مأمون، که مدارس و مراکزی علمی به نام بیت الحکمه به وجود آمد و علما و مترجمان و مؤلفان مشغول بحث و ترجمه و تألیف در زمینه هیا حکمت و فلسفه یونانی و غیر آن شدند. در این زمان، کتب زیادی مانند کتاب جمهور افلاطون و سیاست و منطق ارسطو که در زمینه ی قیاس، جدل، شعر، کون و فساد، حیوان و سایر مباحث بود، به عربی ترجمه شد. مترجمان و عالمان مشهوری نظیر متن بن یونس و سنان بن ثابت بن قره و یحیی بن عدی کتب زیادی در زمینه های ریاضیات، نجوم، اصول، هندسه ی اقلیدس و موسیقی را از یونانی به عربی ترجمه کردند. (22)
به هر حال فلسفه ی یونانی با تکیه به ارای افلاطون و ممزوج به اندیشه های فیثاغورثی و نو افلاطونیان، باعث نگرش های جدیدی در عالم اسلام در زمینه ی زهد، تصوّف، روح، یگانگی خدا، قدم و حدوث عالم، نفس و اخلاق شد. در نتیجه فلاسفه مسلمان برای حل مشکلات فکری به بهره گیری از فلسفه ی یونان پرداختند، به ویژه در زمینه ی دینی اختلاطی بین فلسفه و دین به وجود آمد و تلاش های علمی به تفسیر دین با فلسفه معطوف گشت و کتاب الجمع بین رأیی الحکیمین فارابی در جهت فهم بهتر فلسفه و تفسیر دین از طریق آن نوشته شد. در اندیشه جماعت اخوان الصفا چون شریعت با جهل و ضلالت ها همراه شده و سبب انحراف گردیده است، راه تطهیر آن از طریق فلسفه امکان پذیر است. (23) تأکید آنان بر مشرف فلسفی یونان بود و علّت اهمیّت دادن آنان به عدد، الهام از افکار فیثاغورثی است.
در هر صورت فلسفه یونان با اقبال عمومی مسلمانان روبه رو شد و فِرَق شیعه و غیر آن توجّه جدّی به آن مبذول داشتند. دانشمندان مسلمان گرچه با ذوق و شوق زیاد به تعلیم و یادگیری و فهم متون قدیمی یونان پرداختند، ولی این ذوق و شوق آنان همواره با تفقه و تعقّل همراه بود و فلاسفه ی مسلمان تقلیدگر صرف فلسفه یونان نبودند، بلکه صاحب نظریات جدید و بدیع در فلسفه ی یونان شدند و دست به نوآوری هایی مطابق با اصول دینی خود زدند. دانشمندان بزرگی، مانند یعقوب بن اسحاق کندی اوّلین عالم مسلمانی که دارای مشرب فلسفی -اسلامی مستقل بود و در قرون وسطی از مهم ترین فلاسفه محسوب می شد و سپس فارابی که با تصحیح و شرح کتب ارسطو، نهضت علمی مهمّی را در عالم اسلام به وجود آورد، به گفته ابن خلکان بزرگ ترین فیلسوف اسلامی بود و کسی به قدر و رتبه ی او در فلسفه نرسید (24) و احصاءالعلوم اثری ابتکاری و بدیع از سوی اوست.
مجموعه رسائل اخوان الصفا نیز، حاصل حیات عقلی قرن چهارم هجری است که بیانگر نگرش عقلی نویسندگان آن و نیز پاسخ به تزلزل فکری و فرهنگی آن دوره است.
پینوشتها:
1. محمد فرید حجاب، الفلسفة السیاسیة عند اخوان الصفا، ص5.
2.عمر الدسوقی، اخوان الصفا، ص8.
3. یوحنا قمیر، اخوان الصفا یا روشنفکران شیعه مذهب، ترجمه محمد صادق سجادی، ص 13.
4. همان، ص9.
5. همان.
6. همان، ص 10.
7. همان، ص 10.
8. همان، ص 11.
9. همان.
10. یوحنا قمیر، اخوان الصفا یا روشنفکران شیعه مذهب، ترجمه محمد صادق سجادی، ص 10.
11.همان.
12. همان، ص 14.
13. همان، ص 59.
14. حمید عنایت، « بینش سیاسی اخوان الصفا»، ترجمه و تحشیه فرزین غفوری، اطلاعات سیاسی-اقتصادی، سال دوازدهم، ش 9 و 10(خرداد و تیر 1377).
15. همان.
16. همان.
17. همان.
18. همان.
19. یوحنا قمیر، اخوان الصفا یا روشنفکران شیعه مذهب، ترجمه محمد صادق سجادی، ص 12.
20. «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن» (نحل (16) آیه 125).
21. همان، ص 33.
22. عمر الدسوقی، اخوان الصفا، ص 33.
23. رسائل اخوان الصفا، ج 1.
24. عمر الدسوقی، اخوان الصفا، ص 39.
/م